آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

در سال‏هاى اخیر، اسلامى کردن علم و اسلامى کردن دانشگاه‏ها به شدت مورد مناقشه و تشکیک قرار گرفته و بعض افراد در محافل و مجلات آشکارا آن را بیان مى‏کنند. بنده به عنوان نمونه دو تا از آن‏ها را برایتان قرائت مى‏کنم.
یکى از اساتید دانشکده الهیات دانشگاه تهران، در مقاله‏اى که در (مجله راهبرد) داشتند آورده‏اند:
این جانب از همه صاحب‏نظران دینى که چنان تعبیراتى را به کار مى‏برند تقاضا مى‏کنم، به صراحت اعلام کنند منظورشان از چسباندن پسوند اسلامى به امورى که به وضوح امورى عقلانى و برنامه‏اى هستند چیست؟ امروز تا این مطلب دقیقا روشن نشود، صاحبان قرائت رسمى و قرائت نواندیشانه موفق به گفت‏وگو و بحث نتیجه‏بخش با یک‏دیگر نخواهند شد.
و یکى از استادیاران علوم سیاسى دانشگاه تهران مى‏گوید:
نمى‏دانم دین و ایمان داشتن استادى که مى‏خواهد فیزیک درس بدهد، چقدر مهم است.
بنده مى‏خواهم به پاسخ این پرسش و مناقشه و تشکیک بپردازم. البته اگر این قبیل شبهات، بیست‏سال پیش یعنى قبل از انقلاب بیان مى‏شد به دلیل وقایعى که خارج از این مرز و بوم اتفاق افتاده چندان تعجب‏برانگیز نبود. بیست‏سال پیش در حوزه‏هاى علم، صحبت از دین جایز نبود. خوب به یاد دارم درست‏یازده سال پیش در کنفرانسى در یکى از کالج‏هاى لندن در باره «تعبیر فیزیکى نظریه نسبیت اینشتین شرکت کردم. فیلسوفى مسیحى که به نظریه‏هاى کیهان‏شناسى در باره پیدایش جهان اشاره مى‏کرد، از خداوند نامى آورد، بلافاصله، یکى از استادان دانشگاه «استانفورد» آمریکا در مقام اعتراض گفت: در کنفرانس فیزیک نباید اسم خدا آورده شود. این وضع دیروز بود، اما امروز بر اساس نوشته مجله «نیوزسینتیس‏»، درس علم و دین، پر رشدترین بحث در دانشگاه‏ها است. تنها در دو سال اخیر، بیش از دویست دانشگاه در آمریکا درس علم و دین را ارائه کرده‏اند و در سال اخیر دانشگاه «لیتز» انگلیس، مرکز مطالعات میان رشته‏اى در مورد تعامل علم و دین را ایجاد و از یکى، دو ماه پیش دوره فوق لیسانس علم و دین را دایر کرده است و دانشگاه «باستون‏»آمریکا دوره دکتراى علم و دین و فلسفه را تاسیس کرده است.
الان بزرگ‏ترین جایزه روز که مبلغ آن حتى از جایزه نوبل بالاتر است‏به رشته علم و دین داده مى‏شود، یعنى یک میلیون و دویست هزار دلار به کسانى که در این حوزه مشترک کار کرده‏اند، جایزه مى‏دهند.
در سطح بین المللى وضع عوض شده و نگرش حوزه‏هاى فلسفه علم و حوزه‏هاى علم دگرگون شده است. متاسفانه اصلا نسیمى از این جریانات به گوش این آقایان [مدعى علم] نرسیده، لذا این مناقشات را بیان مى‏کنند.
بعضى‏ها گفته‏اند اسلامى کردن علم یعنى این که کشفیات علمى را به قرآن و حادیث‏برگردانید. یا از قرآن و حدیث چگونگى آزمایش کردن را بیاموزیم اساسا چنین مطلبى در مبحث علم دینى مطرح نیست و این یک تهمت‏به طرفداران و معتقدان علم دینى است. مساله در یک سطح بسیار بنیادى‏تر مطرح است.
مساله اسلامى کردن علم در جهان اسلام امر نوظهورى نیست. پیش از شروع قرن حاضر سید احمدخان در هندوستان، کالجى را براى آموزش علوم جدید به مسلمانان راه‏اندازى کرد. حدود 80 سال پیش دستاورد این دانشگاه را ارزیابى کردند و متوجه شدند که فارغ التحصیلان، اکثرا لائیک هستند، بنابر این از مرحوم «مودودى‏» و دیگران خواستند براى اسلامى کردن این دانشگاه آنان را یارى دهند. همان موقع مرحوم مودودى به رغم این که فیلسوف نبود به خوبى به رخنه اساسى پى برد.مشکل اصلى آن دانشگاه این بود که فلسفه الحادى و دروس دیگر به صورت عمده تدریس مى‏شد و در کنار آن، یکى دو درس تعلیمات اسلامى گذاشته بودند که نمى‏توانست در کنار آن تعلیمات الحادى تاثیر شایسته‏اى داشته باشد. دانشجویان با افکارى محشور بودند که کمترین اثرش آن بود که از خداوند غافل مى‏ماندند یا آن را انکار مى‏کردند.
یک سال قبل از پیروزى انقلاب اسلامى کنفرانس عظیمى در مکه با نام «تعلیم و تربیت اسلامى‏» برگزار شد. سیصد و سیزده نفر از بزرگان جهان اسلام در آن حضور داشتند. از ایران نیز آقاى دکتر نصر شرکت کرده بود. تمام بحث این جمع آن بود که علم اسلامى و علم دینى مفهوم دارد. در ده - بیست‏سال گذشته هم در اقطار عالم اسلام، کنفرانس‏هایى با نام «اسلامى کردن علم‏» برپا شده است. متاسفانه گزارشى که از این کنفرانس‏ها در مطبوعات ما منعکس شده است، گزارشات درستى نیست و تحریف شده است. همین اواخر، یکى از استادان دانشگاه تهران همه مطالب این کنفرانس‏ها را در این نکته خلاصه کرده است که منظور از اسلامى کردن یعنى، مطالب علمى را به قرآن و حدیث‏برگرداندن؟!!
بنده به عنوان کسى که چهارده سال پیش در یکى از بزرگ‏ترین این کنفرانس‏ها در کشور مالزى، شرکت کرده‏ام، شهادت مى‏دهم که اصلا مساله اعجاز قرآن محوریت نداشته است. بحث در باره فلسفه علم و جایگاه اساسى که علم اسلامى مى‏تواند داشته باشد، بود.
از آن موقع به بعد مرتب این تهمت زده مى‏شد که مگر فیزیک و شیمى، اسلامى و غیر اسلامى دارد، مگر علوم اجتماعى، اسلامى و غیر اسلامى دارد، علم، عینیت دارد، فرق نمى‏کند در کجا آموزش داده و تحقیق شود.
البته حاضرین در این کنفرانس اعتنایى به این تهمت‏ها نکردند و کار خودشان را انجام دادند و ما هم باید کار خودمان را بکنیم، پشتوانه برهانى خیلى خوبى هم براى قضیه داریم که عرض خواهم کرد.
مساله اسلامى کردن علم، منحصر به جهان اسلام نیست. دینى کردن علم در جهان غرب هم مطرح بوده است.
در همین تابستان سال اخیر کنفرانس عظیمى در کانادا با نام «علم در یک زمینه خداباورانه‏» بر پا شد و دستاورد آن این بود که علم در یک زمینه خداباورانه کاملا با مفهوم است و این چیزى است که بنده مى‏خواهم به بیان آن بپردازم.
علم در یک زمینه خداباورانه در جهان اسلام و جهان غرب عقیده مقبول و جاافتاده‏اى است، ولى متاسفانه در محیط دانشگاهى و مطبوعاتى ما مرتب سؤال مى‏شود که مگر علم، اسلامى و غیر اسلامى دارد.
علم از دو جهت مى‏تواند دینى باشد و در این دو جهت، علم دینى معنا دارد:
اول: علم -اعم از علوم اجتماعى یا علوم طبیعى- مبتنى بر مفروضات متافیزیکى بسیار قوى‏اى است. تصور نشود که تنها علوم اجتماعى یا روان‏شناسى و امثالهم داراى مفروضات فلسفى مبنایى است. این مساله در تمام زمینه‏هاى علم عمومیت دارد.
متاسفانه در سر زمین ما، این بعد قضیه که علوم طبیعى مملو از پیش فرض‏هاى فلسفى است، کاملا مکتوم مانده است. در حالى که این بحث‏ها در محیطهاى غربى کاملا رایج است.
پس نکته اول این است که علوم روز بر مفروضات متافیزیکى پایه‏گذارى شده‏اند.
نکته دوم: چیزى که علم دینى را معنادار مى‏کند آن است که علم دینى، علم جهت‏دار است، این جهت‏دارى بر کاربردهاى علم اثر مى‏گذارد و از تخریب‏هایى که علم «سکولار» فعلى به بار آورده جلوگیرى مى‏کند.
براى نمونه به پیش‏فرض‏هاى یکى از رشته‏هاى علوم اشاره کرده و تفاوت علمى که در زمینه خداباورانه است‏با علمى که در زمینه ملحدانه است را بیان خواهم کرد.
در علوم تجربى، فیزیک و زیست‏شناسى، زیربناى بقیه علوم هستند. در این دو علم پیش فرض‏هاى فراوانى است که متاسفانه کتاب‏ها آن را از واقعیات تجربى تفکیک نمى‏کنند. شما علم کیهان‏شناسى را در نظر بگیرید، این علم با ساختار «بزرگ مقیاس‏»جهان سر و کار دارد. این جهان کى به وجود آمده؟ چه تحولى را طى مى‏کند؟ اگر قرار است پایانى داشته باشد، پایان آن چگونه است؟ -البته تا آن جایى که فیزیک مى‏تواند بحث کند-.
این علم، پیش‏فرض‏هایى خیلى قوى دارد که از خود علم تجاوز مى‏کند. ما در گوشه‏اى از جهان قرار گرفته‏ایم واسط بین ما و بقیه جهان، نور است و در مورد کل جهان قضاوت مى‏کنیم، تنها اطلاعاتى که از بقیه جهان داریم، عمدتا از طریق امواج الکترومغناطیسى است که نور مرئى، بخشى از آن‏هااست. اگر ساختار خورشید را مى‏دانیم، اگر از کهکشان‏هاى بسیار دور اطلاع داریم، از طریق نور است.
این شناخت و آگاهى‏ها بر پایه فرضیات خیلى مهم و اساسى بنا شده که از تجربه بر نیامده است، ما فرض مى‏کنیم، قوانینى که به طور موضعى و محلى کشف کردیم در تمام جهان سارى و قابل تسرى است. در اینجا عنصر سدیم را به صورت گاز در آورده جلوى شعله آتش قرار مى‏دهیم نور آن در پشت اسپسرسکوپ به صورت خط زرد دیده مى‏شود، حال اگر در طیف ستاره دیگرى هم خط زرد را دیدیم مى‏گوییم آن جا هم سدیم وجود دارد. در این‏جا قوانین محلى را به تمام جهان تعمیم داده‏ایم. این تعمیم و تسرى از علم کیهان شناسى بر نمى‏آید.
فرض بسیار مهم دیگر آن است که هیچ نقطه‏اى از جهان از نقطه دیگر متمایز نیست. شما هر کجاى جهان بایستید یک وضعیت مشابه را در اطراف خود مى‏بینید.
این به اسم اصل کیهان‏شناسى موسوم است. این اصل، تجربى نیست ولى تجربه آن را تقویت مى‏کند.
یکى از چیزهایى که در مورد کل کیهان‏شناسى تجربه کرده‏ایم آن است که نور ستارگان نسبت‏به نور روى زمین به طرف قرمز میل مى‏کند و از آن به انبساط جهان تعبیر مى‏کنیم.
اشعه‏اى که از همه جوانب به ما مى‏رسد و به آن اشعه میکرو ویب جهانى مى‏گویند، منبع اطلاعات ما است. از مقایسه مقدار هلیم، یا هیدروژن موجود در جهان هم به ساختار اولیه جهان پى مى‏بریم و هم بر اساس دو، سه مبنا، تکلیف کل عالم را تعیین مى‏کنیم و از این جاست که یکى از اخترفیزیک‏دانان مشهور دانشگاه فرینیستون مى‏گوید:
البته من در مقام مقاله‏نویسى مجبورم این حرف‏ها را بگویم ولى فى الواقع خیلى گستاخانه است که بخواهیم در مورد 10 به قوه منهاى 39 ثانیه بعد از آغاز انفجار بزرگ با هم صحبت‏بکنیم این خیلى دور از تواضع است. همین شخص امسال بزرگ‏ترین جوایز اخترفیزیک را گرفت.
اجازه دهید وارد مسایل بنیادى در این باره شوم و قدرى وضع را روشن کنم. هنگامى که تنها در صدد جمع‏آورى داده‏هاى تجربى هستیم، فرق نمى‏کند در کجا باشیم، پیش‏فرض‏ها و گرایشات چندان تاثیرى ندارند، گرچه بى‏اثر هم نیستند. مثلا آقاى هایزم‏برگ که از شخصیت‏هاى قدر اول فیزیک جهان در این قرن بود، با ادامه جست و جو براى یافتن ریزترین ذرات ساختمان ماده موافق نبود، لذا براى چند سالى ساختن دستگاه‏هاى شتاب‏دهنده که ذرات بنیادى انرژى را تولید مى‏کرد در اروپا متوقف شد. پس پیش‏فرض‏ها حتى مى‏تواند در مقام گردآورى هم مؤثر باشد، ولى عمدتا در مقام تعبیر مؤثر است.
نمونه‏هایى از تاثیر پیش‏فرض‏هاى فلسفى در تعبیر علمى را مى‏آورم:
در 20 - 30 سال اخیر این واقعیت کشف شده است که مى‏توان بر حسب ثابت‏هاى بنیادى طبیعت (ثابت‏هاى بنیادى طبیعت‏یعنى آن اعداد ثابتى که تغییر نمى‏کنند و همه ناظران روى آن اتفاق نظر دارند، مثل بار الکترون، سرعت نور و...) قوت نیروهاى شاخته شده طبیعت را بیان کرد. در حال حاضر چهار نیرو را در طبیعت مى‏شناسیم، دلیلى هم ندارد در صد سال آینده نیروهاى دیگرى شناخته نشود، همچنان که در شروع این قرن فقط دو نیرو را مى‏شناختیم.
به هر حال با مطالعه‏اى که انجام گرفته مشخص شده است، اگر شدت نیروى ثقل کمى کم‏تر یا بیش‏تر از این مقدارى که الان هست‏بود، جهان به وضعیت فعلى تشکیل نمى‏شد.
علم ثابت کرده است که براى بروز حیات در جهان از بعد مادى ابزارى لازم است. این ابزار از نظر علم فیزیولوژى و زیست‏شناسى، فلز کربن است، لذا حیات ما را حیات مبتنى بر کربن مى‏نامند. کربن در شرایط ویژه‏اى در ستارگان ساخته مى‏شود، ستاره باید عمرى بسیار طولانى داشته باشد تا در آن کربن تولید شود و شرایط خاص وجود داشته باشد تا این کربن را در فضا رها کند و سپس سیاره‏اى آن را جذب کند.از سوى دیگر لازمه تحقق عمر طولانى براى ستارگان وجود قیودى خاص در نیروهاى طبیعت است.
به این ترتیب در 20 بیلیون سالى که الان براى عمر جهان پیش‏بینى شده است، حصول شرایط لازم بوده تا در نتیجه آن، حیات مبتنى بر کربن بروز یابد. اگر این شرایط مثلا در شدت نیروى الکترو مغناطیسى بر نیروهاى دیگر اندکى متفاوت بود، امکان بروز کربن نبود. ستارگان یا خیلى زود تشکیل مى‏شدند و کل جهان انبساطش متوقف شده و به جهت عکس برگشته بود، یا این که اساسا به این مراحل نمى‏رسید.
بنابر این، تنظیم بسیار بسیار ظریفى بین نیروها لازم است تا طبیعت‏بتواند کربن را به وجود آورد. این تنظیم ظریف به اسم اصل آنتروپیک معروف است. متالهین و فیزیک‏دانان خداباور این را نمود جدیدى از برهان نظم در سطح بالاترى دانسته‏اند، که خدشه‏هاى داروینى به آن وارد نیست.
متالهین این اصل را تعبیر خداباورانه کرده‏اند و مى‏گویند این تنظیم ظریف با اراده الهى صورت گرفته است ولى غیر متالهین و خداستیزان یا ملحدین، به دنبال تعبیرهاى دیگرى رفته‏اند.
تعبیرى که آنها دنبال مى‏کنند همان قدر متافیزیکى است که تعبیر خداباورانه از این اصل. آنان بیلیون‏ها بیلیون جهان فرض کرده‏اند که در هرکدام از این جهان‏ها، ثابت‏هاى بنیادى طبیعت مقدار خاصى دارند، اگر بیلیون‏ها جهان باشد بالاخره در یکى از آن‏ها، به طور اتفاقى اعداد و شرایط مناسب براى بروز حیات کربنى پیدا شده است، بنابراین به بیلیون‏ها بیلیون جهان قائل مى‏شوند براى این که از فرض خدا و وجود خدا بپرهیزند.
مى‏بینیم در موضوع واحدى که از طریق تجربه به ما ارائه شده، دو تعبیر خداباورانه و غیر خداباورانه و طبیعت‏گرایانه کرده‏اند.
نمونه دیگر، نظریه تکامل داروینى را در نظر بگیرید (بدون آن که مدعى ثبات و عدم ثبات انواع باشیم) از باب مماشات تحول داروینى را مى‏پذیریم. (انواع به طریقى که داروین پیشنهاد کرده و چیزهایى که بعدا به آن اضافه شده) در این جا نیز دو نوع تعبیر شده است.
تعبیر خداباورانه و تعبیر ملحدانه در تحول انواع
داکینس استاد دانشگاه جانورشناسى به صراحت مى‏گوید:
فراینده‏هاى شانسى تکامل، کافى است که همه چیز را براى ما جواب بدهد.
از آن طرف تعداد بسیار زیادى از فیزیولوژیست‏هاى خداباور را مى‏بینید که به تکامل اعتقاد دارند، ولى آن را مکانیسمى مى‏دانند که خداوند براى پیدایش بشر اختیار کرده و البته بعضى از آنها اضافه شدن بعد الهى به بشر را هم قبول دارند.
من نمى‏آیم سراغ تئورى‏هایى جزئى مثل بررسى طیف یک عنصر که در آمریکا، روسیه یا ایران باشید فرقى ندارد.
مساله مهم آن جاست که با تئورى‏هاى بنیادى روبه‏رو شوید آنهایى که مى‏خواهند تصمیم نهایى را بگیرند و حدس‏هاى بزرگ و جهان شمول در مورد جهان بزنند، در چنین مواقعى است که خداباورى و غیر خداباورى خود را نشان مى‏دهند.
نمونه دیگرى عرض مى‏کنم، مساله حیات را در نظر بگیرید. حیات را امثال داکینس یک چیز کاملا مکانیکى فرض مى‏کنند، او فرض مى‏کند که همین تحولات فیزیکى و شیمیایى مى‏تواند حیات را توضیح بدهد. ولى بقیه قائلند که مساءله شعور و مساله حیات، بسیار پیچیده‏تر از آن است که بتوان با فیزیک آن را توضیح داد.
من به یاد نمى‏آورم 20 سال پیش کسى از فیزیک‏دانان یا فیزیولوژیست‏ها به چنین قولى معترف باشد، ولى در سال‏هاى اخیر افراد بسیار برجسته مى‏گویند مساله شعور با علم فعلى قابل توضیح نیست.
«ویجنریک‏» فیزیک‏دان قدر اول این عصر و برنده جایزه نوبل که چند سال پیش وفات کرد، او مى‏گوید:
من نمى‏توانم حیات را با فیزیک توضیح بدهم، اگر قرار است‏یکى وقتى فیزیک آن را توضیح دهد باید فیزیک دیگرى باشد.
«پن رویز» که از اساتید طراز اول دانشگاه آکسفورد فعلى است مى‏گوید:
مساله شعور را نمى‏توانیم با فیزیک فعلى توضیح بدهیم. باید سراغ یک ریاضیات الگوریتمى یا ریاضى دیگر برویم که کاملا از مقوله دیگرى باشد، او با اثبات ریاضى مى‏گوید: ما نمى‏توانیم شعور را با کامپیوتر پیشرفته مقایسه کنیم، شعور از مقوله دیگرى است.
بسیارى را مى‏بینیم که مى‏گویند: شما ابزار بروز حیات را کشف کرده‏اید، این به این معنى نیست که بتوانید غیر آن را نفى کنید، مثال مناسبى را یکى از دانشمندان دارد، او مى‏گوید:
فرض بکنید که یک رادیو ترانزیستور را پیدا کرده‏اید، آن را روشن مى‏کنید و صدایى مى‏شنوید فکر مى‏کنید این صدا از دستگاه است، خبر هم ندارید که امواج الکترومغناطیسى فرستاده مى‏شود و دستگاه آن را مى‏گیرد، خیلى خوشتان مى‏آید. اجزاء رادیو را باز مى‏کنید مى‏بینید مجموعه‏اى از ترانزیستور، خازن و اجزاء دیگر است، این‏ها را سر هم مى‏کنید و رادیو را مى‏سازید و صدایى را هم مى‏شنوید، فکر مى‏کنید که واقعا از بطن همین دستگاه برخاسته است، چون خبر ندارید چیزى وراى این هست، این رادیو تنها ابزار است، البته اگر خراب شود شما صدا را نمى‏شنوید، این ابزار لازم است، ولى کافى نیست.
در مقابل، عده‏اى از فیزیولوژیست‏ها و زیست‏شناسان مى‏کوشند که مساله حیات را با سیستم پیچیده توجیه کنند سیستم پیچیده خواصى را بروز مى‏دهد که در متن منفرد مؤلفه‏ها نیست. در مقابل عالمان بسیار برجسته را مى‏بینید که این حرف‏ها را به پشیزى نمى‏خرند.
آقاى تانس فیزیک‏دان و برنده جایزه نوبل و متفکر برجسته مى‏گفت:
این زیست‏شناسان هنوز مانند ما سرشان به سنگ نخورده تا چیزهایى که ما حاضریم اقرار کنیم را اقرار کنند.
نکته دیگرى عرض کنم، آنگاه به جمع‏بندى این بخش مى‏پردازم.
در بیست - سى سال اخیر جامعه‏شناسان قایل شده‏اند که علم، محصولى اجتماعى است که از اندرکنش فعالیت‏هاى دانشمندان علم مى‏خیزد و آن عینیت را براى علم قائل نیستند، گروهى دیگر مى‏گویند: علم در شکل‏گیرى، و فرمول‏بندى و ترویج، عوامل جامعه شناختى دارد. بعضى‏ها مى‏گویند: علم عوامل روان شناختى در شکل گیرى و در پذیرش دارد. بعضى‏ها مى‏گویند: در مرحله شکل‏گیرى عوامل روان‏شناختى مؤثرند و در مرحله پذیرش و انتشار، عوامل جامعه شناختى.
یک نمونه را ذکر مى‏کنم; «این پالفور من‏» فیلسوف برجسته در آمریکا تحلیل جالبى داشت که سر و صداى همه را بلند کرد. او مى‏گفت: فیزیک‏دانان دهه سوم قرن حاضر اصل علیت را ترک کردند، به آن علت که شرایط اجتماعى خاص آلمان در آن زمان این شرایط را به وجود آورده بود. بعد از جنگ جهان اول مردم از علم و قانون‏مندى زده شده بودند و همه این‏ها را طرد مى‏کردند.دانشمندان هم براى آنکه محبوبیت داشته باشند در اول سخنرانى‏هایشان در دانشگاه‏ها گریزى به ضد علیت مى‏زدند.
او این مطلب را مستند ارائه مى‏دهد، البته به بعضى استنادات او جواب داده‏اند، ولى فى الجمله حرف ایشان درست است.
بنابراین افرادى که شبهات را در محیط ما مطرح مى‏کنند از این نکته غفلت ورزیده‏اند که علم، پشتوانه و بار متافیزیکى خیلى سنگینى دارد و این پشتوانه مى‏تواند یک پشتوانه متافیزیکى خداباورانه باشد، جهان‏بینى‏اى که خداوند را خالق و نگه‏دار جهان بداند و براى غیر ماده شانیت قائل باشد و جهان را هدف‏دار و داراى یک نظام اخلاقى بداند. در جهان غرب نیز دقیقا همین مطلبى را که گفتم مى‏گویند.
پس یک جهت که مى‏تواند علم را دینى کند، پیش‏فرض‏هاى متافیزیکى آن است.
یک بعد دیگر هم تاثیر علم دینى بر جهت‏گیرى‏هاى کاربردى علم است که بسیار عظیم و قابل تامل است.
امروزه بسیارى از اندیشمندان غرب متفتن به این نکته شده‏اند و گفته‏اند علت این همه فساد و خرابى در غرب آن است که علم، جهت‏گیرى الهى‏اش را از دست داده است.
یکى از برندگان جایزه نوبل سخنرانى‏اى در دهه 60 دارد و در آن مى‏گوید: 50 درصد مهندسین و متخصصین در صنایع اسلحه‏سازى مشغولند.
الان که زیست‏شناسى و علم ژنتیک، آفاق جدیدى را به وجود آورده، نگرش دینى مى‏تواند تاثیر مضاعف در کاربردهاى علم داشته باشد.
در پایان نکاتى را یادآورى مى‏نمایم:
بعضى از مفاهیم که در علم مطرح است از متن دین وارد علم شده است. قبلا توضیح دادم که عقاید، تعابیر و گرایشات و پیش‏فرض‏هاى علما در علم تاثیر داشته است، اما در مرحله بالاتر چیزهاى است که دین به علم داده است و این امور در علم، نقش اساسى داشته است. اینشتین حرف زیبایى دارد، او مى‏گوید:
یکى از اسرارآمیزترین چیزها براى من، قابل فهم بودن جهان است.
و در جاى دیگر مى‏گوید:
قابل فهم بودن طبیعت را از حوزه دین گرفته‏ایم، علماى غربى که دلایل رشد علم در مغرب‏زمین را قرن هفدهم را تحلیل کرده‏اند، حتى آنانى که گرایش دینى ندارند، قابل فهم بودن طبیعت را یکى از پیش‏فرض‏هایى مى‏دانند که متالهین عالم داشته‏اند.
نمونه جالب‏ترى را برایتان بیاورم که در تابستان اخیر در کنفرانس «برتلى‏» آمریکا خود شاهد آن بودم. مقدمتا یادآور مى‏شوم یکى از کارهاى مهمى که در فیزیک در عصر حاضر انجام مى‏شود، مساله وحدت نیروها است. در طبیعت چهار نیرو شناخته شده است، فیزیک‏دانان دنبال این هستند که این چهار نیرو را به یک ابرنیرو برگردانند. آنان معتقدند در اول جهان، یک ابر نیرو وجود داشت و بعد به تدریج‏به چهار نیرو تفکیک شد. مساله وحدت نیروها در واقع یکى از بزرگ‏ترین کارهاى علم در عصر حاضر به حساب مى‏آید. سه نفر از فیزیک‏دانان هم به خاطر آن جایزه بردند که یکى از آن‏ها آقاى عبد السلام مسلمان است.
علاوه بر آن الان هم دنبال تئوریى هستند که همه فرضیه‏هاى علمى و همه محصولات علم از آن بیرون آید.
آقاى «آندره لین‏به‏» فیزیک‏دان روسى و از ستارگان فیزیک عصر حاضر در همین کنفرانس «برتلى‏» حرف‏اش این بود که این «نظریه همه چیز» و این مساله «وحدت نیروها» ایده‏اش از ادیان توحیدى است. او کسى است که تئورى جهان خودزا را ارائه داده است و جایى براى خدا قایل نیست، ولى این را صریحا گفت، و در روزنامه‏ها و مجلات تیتر شد.
بنابراین، بخشى از استدلال و نتیجه عرایض من این است که علم دینى مفهوم دارد زیرا جهان بینى مى‏تواند با آن اجزایى که ذکر کردم مبناى علم قرار بگیرد. بعضى‏ها از این نیز فراتر رفته‏اند و مى‏گویند: اگر از سطح بالاتر نگاه کنید، مى‏بینید که اساسا علم بدون مبناى خداباورانه مفهوم ندارد و قابل فهم نیست، علم موفق است ولى ما این توفیق علم را نمى‏فهمیم، مغز ما ریاضیات را خلق مى‏کند، چرا با ریاضیاتى که ما خلق مى‏کنیم مى‏توانیم جهان را بفهمیم؟ چرا عدد «پى‏» که نسبت محیط دایره به قطر آن است در ساختار ریز اتم هیدروژن که ربطى به دایره ندارد وارد مى‏شود؟آقاى «ویگنر» که از فیزیک‏دانان قدر اول قرن حاضر است مقاله‏اى دارد به عنوان «اعجاز ریاضیات‏» و در آن مقاله توضیح مى‏دهد که چرا ریاضیات در فهم جهان موفق است.
در پایان مى‏خواهم حرف‏هاى «تریک‏» استاد دانشگاه «واریک‏» که از فیلسوفان به نام عصر حاضر است را بیاورم، او به طور واضح استدلال مى‏کند که علم در غیر متنى خداباورانه معنى ندارد، او مى‏گوید:
براى کار علمى باید قبول کنیم که جهانى که مورد مطالعه علم قرار مى‏گیرد قانون‏مند و منظم است. این را نمى‏توان از علم استخراج کرد، زیرا ما نیازمند به یک فرض فلسفى هستیم که ناشناخته، مشابه شناخته شده است و الا هرگز نمى‏توانستیم یافته‏هاى علمى‏مان را تعمیم دهیم و فرض کنیم تمام بخش‏هاى واقعیت‏یکسان و قابل درک هستند، حتى اگر قابل مشاهده نباشند.ما نیاز به مبنایى داریم که به ما اطمینان دهد کشفیات علم را مى‏توان با اطمینان در زمان‏ها و جاهاى مختلف به‏کار برد، کاربردپذیرى ریاضیات در مورد جهان فیزیکى، خود حاکى از این است که یک عقلیت زیربنایى در ساخت جهان به کار رفته است.این غیر عادى است که علایم تولیدشده در ذهن انسان بتواند عمیق‏ترین اسرار جهان فیزیکى را کشف کند و به ما قدرتى براى تسلط بر طبیعت‏بدهد. به نظر مى‏رسد که نظمى در درون اشیا باشد که قابل شناخت‏براى ذهن انسان است، علم بدون این استعداد انسانى، براى فهم ساختار واقعیت فیزیکى، غیر ممکن مى‏بود، یک جواب به این سؤال که چرا واقعیت، یک نظم ذاتى دارد، این است که این درست وضعیتى است که اشیا دارند، اما این استدلال وزنه‏اى ندارد، که موجب اطمینان به جهان شمولى ادعاهاى علم بشود. یک جواب اساسى‏تر این است که واقعیت این چنین است که هست، زیرا خداوند آن را این چنین آفرید، این حرکتى از «رئالیسم متافیزیکى‏» به خداباورى است. مى‏توان گفت کار علم مستلزم پیش‏فرض‏هایى است که تنها مى‏توان آن‏ها را از خداباورى استنتاج کرد.
قطعا تاریخ تکون علم جدید، مؤید این مطلب است.
و السلام

تبلیغات