مفهوم علم دینى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در سالهاى اخیر، اسلامى کردن علم و اسلامى کردن دانشگاهها به شدت مورد مناقشه و تشکیک قرار گرفته و بعض افراد در محافل و مجلات آشکارا آن را بیان مىکنند. بنده به عنوان نمونه دو تا از آنها را برایتان قرائت مىکنم.
یکى از اساتید دانشکده الهیات دانشگاه تهران، در مقالهاى که در (مجله راهبرد) داشتند آوردهاند:
این جانب از همه صاحبنظران دینى که چنان تعبیراتى را به کار مىبرند تقاضا مىکنم، به صراحت اعلام کنند منظورشان از چسباندن پسوند اسلامى به امورى که به وضوح امورى عقلانى و برنامهاى هستند چیست؟ امروز تا این مطلب دقیقا روشن نشود، صاحبان قرائت رسمى و قرائت نواندیشانه موفق به گفتوگو و بحث نتیجهبخش با یکدیگر نخواهند شد.
و یکى از استادیاران علوم سیاسى دانشگاه تهران مىگوید:
نمىدانم دین و ایمان داشتن استادى که مىخواهد فیزیک درس بدهد، چقدر مهم است.
بنده مىخواهم به پاسخ این پرسش و مناقشه و تشکیک بپردازم. البته اگر این قبیل شبهات، بیستسال پیش یعنى قبل از انقلاب بیان مىشد به دلیل وقایعى که خارج از این مرز و بوم اتفاق افتاده چندان تعجببرانگیز نبود. بیستسال پیش در حوزههاى علم، صحبت از دین جایز نبود. خوب به یاد دارم درستیازده سال پیش در کنفرانسى در یکى از کالجهاى لندن در باره «تعبیر فیزیکى نظریه نسبیت اینشتین شرکت کردم. فیلسوفى مسیحى که به نظریههاى کیهانشناسى در باره پیدایش جهان اشاره مىکرد، از خداوند نامى آورد، بلافاصله، یکى از استادان دانشگاه «استانفورد» آمریکا در مقام اعتراض گفت: در کنفرانس فیزیک نباید اسم خدا آورده شود. این وضع دیروز بود، اما امروز بر اساس نوشته مجله «نیوزسینتیس»، درس علم و دین، پر رشدترین بحث در دانشگاهها است. تنها در دو سال اخیر، بیش از دویست دانشگاه در آمریکا درس علم و دین را ارائه کردهاند و در سال اخیر دانشگاه «لیتز» انگلیس، مرکز مطالعات میان رشتهاى در مورد تعامل علم و دین را ایجاد و از یکى، دو ماه پیش دوره فوق لیسانس علم و دین را دایر کرده است و دانشگاه «باستون»آمریکا دوره دکتراى علم و دین و فلسفه را تاسیس کرده است.
الان بزرگترین جایزه روز که مبلغ آن حتى از جایزه نوبل بالاتر استبه رشته علم و دین داده مىشود، یعنى یک میلیون و دویست هزار دلار به کسانى که در این حوزه مشترک کار کردهاند، جایزه مىدهند.
در سطح بین المللى وضع عوض شده و نگرش حوزههاى فلسفه علم و حوزههاى علم دگرگون شده است. متاسفانه اصلا نسیمى از این جریانات به گوش این آقایان [مدعى علم] نرسیده، لذا این مناقشات را بیان مىکنند.
بعضىها گفتهاند اسلامى کردن علم یعنى این که کشفیات علمى را به قرآن و حادیثبرگردانید. یا از قرآن و حدیث چگونگى آزمایش کردن را بیاموزیم اساسا چنین مطلبى در مبحث علم دینى مطرح نیست و این یک تهمتبه طرفداران و معتقدان علم دینى است. مساله در یک سطح بسیار بنیادىتر مطرح است.
مساله اسلامى کردن علم در جهان اسلام امر نوظهورى نیست. پیش از شروع قرن حاضر سید احمدخان در هندوستان، کالجى را براى آموزش علوم جدید به مسلمانان راهاندازى کرد. حدود 80 سال پیش دستاورد این دانشگاه را ارزیابى کردند و متوجه شدند که فارغ التحصیلان، اکثرا لائیک هستند، بنابر این از مرحوم «مودودى» و دیگران خواستند براى اسلامى کردن این دانشگاه آنان را یارى دهند. همان موقع مرحوم مودودى به رغم این که فیلسوف نبود به خوبى به رخنه اساسى پى برد.مشکل اصلى آن دانشگاه این بود که فلسفه الحادى و دروس دیگر به صورت عمده تدریس مىشد و در کنار آن، یکى دو درس تعلیمات اسلامى گذاشته بودند که نمىتوانست در کنار آن تعلیمات الحادى تاثیر شایستهاى داشته باشد. دانشجویان با افکارى محشور بودند که کمترین اثرش آن بود که از خداوند غافل مىماندند یا آن را انکار مىکردند.
یک سال قبل از پیروزى انقلاب اسلامى کنفرانس عظیمى در مکه با نام «تعلیم و تربیت اسلامى» برگزار شد. سیصد و سیزده نفر از بزرگان جهان اسلام در آن حضور داشتند. از ایران نیز آقاى دکتر نصر شرکت کرده بود. تمام بحث این جمع آن بود که علم اسلامى و علم دینى مفهوم دارد. در ده - بیستسال گذشته هم در اقطار عالم اسلام، کنفرانسهایى با نام «اسلامى کردن علم» برپا شده است. متاسفانه گزارشى که از این کنفرانسها در مطبوعات ما منعکس شده است، گزارشات درستى نیست و تحریف شده است. همین اواخر، یکى از استادان دانشگاه تهران همه مطالب این کنفرانسها را در این نکته خلاصه کرده است که منظور از اسلامى کردن یعنى، مطالب علمى را به قرآن و حدیثبرگرداندن؟!!
بنده به عنوان کسى که چهارده سال پیش در یکى از بزرگترین این کنفرانسها در کشور مالزى، شرکت کردهام، شهادت مىدهم که اصلا مساله اعجاز قرآن محوریت نداشته است. بحث در باره فلسفه علم و جایگاه اساسى که علم اسلامى مىتواند داشته باشد، بود.
از آن موقع به بعد مرتب این تهمت زده مىشد که مگر فیزیک و شیمى، اسلامى و غیر اسلامى دارد، مگر علوم اجتماعى، اسلامى و غیر اسلامى دارد، علم، عینیت دارد، فرق نمىکند در کجا آموزش داده و تحقیق شود.
البته حاضرین در این کنفرانس اعتنایى به این تهمتها نکردند و کار خودشان را انجام دادند و ما هم باید کار خودمان را بکنیم، پشتوانه برهانى خیلى خوبى هم براى قضیه داریم که عرض خواهم کرد.
مساله اسلامى کردن علم، منحصر به جهان اسلام نیست. دینى کردن علم در جهان غرب هم مطرح بوده است.
در همین تابستان سال اخیر کنفرانس عظیمى در کانادا با نام «علم در یک زمینه خداباورانه» بر پا شد و دستاورد آن این بود که علم در یک زمینه خداباورانه کاملا با مفهوم است و این چیزى است که بنده مىخواهم به بیان آن بپردازم.
علم در یک زمینه خداباورانه در جهان اسلام و جهان غرب عقیده مقبول و جاافتادهاى است، ولى متاسفانه در محیط دانشگاهى و مطبوعاتى ما مرتب سؤال مىشود که مگر علم، اسلامى و غیر اسلامى دارد.
علم از دو جهت مىتواند دینى باشد و در این دو جهت، علم دینى معنا دارد:
اول: علم -اعم از علوم اجتماعى یا علوم طبیعى- مبتنى بر مفروضات متافیزیکى بسیار قوىاى است. تصور نشود که تنها علوم اجتماعى یا روانشناسى و امثالهم داراى مفروضات فلسفى مبنایى است. این مساله در تمام زمینههاى علم عمومیت دارد.
متاسفانه در سر زمین ما، این بعد قضیه که علوم طبیعى مملو از پیش فرضهاى فلسفى است، کاملا مکتوم مانده است. در حالى که این بحثها در محیطهاى غربى کاملا رایج است.
پس نکته اول این است که علوم روز بر مفروضات متافیزیکى پایهگذارى شدهاند.
نکته دوم: چیزى که علم دینى را معنادار مىکند آن است که علم دینى، علم جهتدار است، این جهتدارى بر کاربردهاى علم اثر مىگذارد و از تخریبهایى که علم «سکولار» فعلى به بار آورده جلوگیرى مىکند.
براى نمونه به پیشفرضهاى یکى از رشتههاى علوم اشاره کرده و تفاوت علمى که در زمینه خداباورانه استبا علمى که در زمینه ملحدانه است را بیان خواهم کرد.
در علوم تجربى، فیزیک و زیستشناسى، زیربناى بقیه علوم هستند. در این دو علم پیش فرضهاى فراوانى است که متاسفانه کتابها آن را از واقعیات تجربى تفکیک نمىکنند. شما علم کیهانشناسى را در نظر بگیرید، این علم با ساختار «بزرگ مقیاس»جهان سر و کار دارد. این جهان کى به وجود آمده؟ چه تحولى را طى مىکند؟ اگر قرار است پایانى داشته باشد، پایان آن چگونه است؟ -البته تا آن جایى که فیزیک مىتواند بحث کند-.
این علم، پیشفرضهایى خیلى قوى دارد که از خود علم تجاوز مىکند. ما در گوشهاى از جهان قرار گرفتهایم واسط بین ما و بقیه جهان، نور است و در مورد کل جهان قضاوت مىکنیم، تنها اطلاعاتى که از بقیه جهان داریم، عمدتا از طریق امواج الکترومغناطیسى است که نور مرئى، بخشى از آنهااست. اگر ساختار خورشید را مىدانیم، اگر از کهکشانهاى بسیار دور اطلاع داریم، از طریق نور است.
این شناخت و آگاهىها بر پایه فرضیات خیلى مهم و اساسى بنا شده که از تجربه بر نیامده است، ما فرض مىکنیم، قوانینى که به طور موضعى و محلى کشف کردیم در تمام جهان سارى و قابل تسرى است. در اینجا عنصر سدیم را به صورت گاز در آورده جلوى شعله آتش قرار مىدهیم نور آن در پشت اسپسرسکوپ به صورت خط زرد دیده مىشود، حال اگر در طیف ستاره دیگرى هم خط زرد را دیدیم مىگوییم آن جا هم سدیم وجود دارد. در اینجا قوانین محلى را به تمام جهان تعمیم دادهایم. این تعمیم و تسرى از علم کیهان شناسى بر نمىآید.
فرض بسیار مهم دیگر آن است که هیچ نقطهاى از جهان از نقطه دیگر متمایز نیست. شما هر کجاى جهان بایستید یک وضعیت مشابه را در اطراف خود مىبینید.
این به اسم اصل کیهانشناسى موسوم است. این اصل، تجربى نیست ولى تجربه آن را تقویت مىکند.
یکى از چیزهایى که در مورد کل کیهانشناسى تجربه کردهایم آن است که نور ستارگان نسبتبه نور روى زمین به طرف قرمز میل مىکند و از آن به انبساط جهان تعبیر مىکنیم.
اشعهاى که از همه جوانب به ما مىرسد و به آن اشعه میکرو ویب جهانى مىگویند، منبع اطلاعات ما است. از مقایسه مقدار هلیم، یا هیدروژن موجود در جهان هم به ساختار اولیه جهان پى مىبریم و هم بر اساس دو، سه مبنا، تکلیف کل عالم را تعیین مىکنیم و از این جاست که یکى از اخترفیزیکدانان مشهور دانشگاه فرینیستون مىگوید:
البته من در مقام مقالهنویسى مجبورم این حرفها را بگویم ولى فى الواقع خیلى گستاخانه است که بخواهیم در مورد 10 به قوه منهاى 39 ثانیه بعد از آغاز انفجار بزرگ با هم صحبتبکنیم این خیلى دور از تواضع است. همین شخص امسال بزرگترین جوایز اخترفیزیک را گرفت.
اجازه دهید وارد مسایل بنیادى در این باره شوم و قدرى وضع را روشن کنم. هنگامى که تنها در صدد جمعآورى دادههاى تجربى هستیم، فرق نمىکند در کجا باشیم، پیشفرضها و گرایشات چندان تاثیرى ندارند، گرچه بىاثر هم نیستند. مثلا آقاى هایزمبرگ که از شخصیتهاى قدر اول فیزیک جهان در این قرن بود، با ادامه جست و جو براى یافتن ریزترین ذرات ساختمان ماده موافق نبود، لذا براى چند سالى ساختن دستگاههاى شتابدهنده که ذرات بنیادى انرژى را تولید مىکرد در اروپا متوقف شد. پس پیشفرضها حتى مىتواند در مقام گردآورى هم مؤثر باشد، ولى عمدتا در مقام تعبیر مؤثر است.
نمونههایى از تاثیر پیشفرضهاى فلسفى در تعبیر علمى را مىآورم:
در 20 - 30 سال اخیر این واقعیت کشف شده است که مىتوان بر حسب ثابتهاى بنیادى طبیعت (ثابتهاى بنیادى طبیعتیعنى آن اعداد ثابتى که تغییر نمىکنند و همه ناظران روى آن اتفاق نظر دارند، مثل بار الکترون، سرعت نور و...) قوت نیروهاى شاخته شده طبیعت را بیان کرد. در حال حاضر چهار نیرو را در طبیعت مىشناسیم، دلیلى هم ندارد در صد سال آینده نیروهاى دیگرى شناخته نشود، همچنان که در شروع این قرن فقط دو نیرو را مىشناختیم.
به هر حال با مطالعهاى که انجام گرفته مشخص شده است، اگر شدت نیروى ثقل کمى کمتر یا بیشتر از این مقدارى که الان هستبود، جهان به وضعیت فعلى تشکیل نمىشد.
علم ثابت کرده است که براى بروز حیات در جهان از بعد مادى ابزارى لازم است. این ابزار از نظر علم فیزیولوژى و زیستشناسى، فلز کربن است، لذا حیات ما را حیات مبتنى بر کربن مىنامند. کربن در شرایط ویژهاى در ستارگان ساخته مىشود، ستاره باید عمرى بسیار طولانى داشته باشد تا در آن کربن تولید شود و شرایط خاص وجود داشته باشد تا این کربن را در فضا رها کند و سپس سیارهاى آن را جذب کند.از سوى دیگر لازمه تحقق عمر طولانى براى ستارگان وجود قیودى خاص در نیروهاى طبیعت است.
به این ترتیب در 20 بیلیون سالى که الان براى عمر جهان پیشبینى شده است، حصول شرایط لازم بوده تا در نتیجه آن، حیات مبتنى بر کربن بروز یابد. اگر این شرایط مثلا در شدت نیروى الکترو مغناطیسى بر نیروهاى دیگر اندکى متفاوت بود، امکان بروز کربن نبود. ستارگان یا خیلى زود تشکیل مىشدند و کل جهان انبساطش متوقف شده و به جهت عکس برگشته بود، یا این که اساسا به این مراحل نمىرسید.
بنابر این، تنظیم بسیار بسیار ظریفى بین نیروها لازم است تا طبیعتبتواند کربن را به وجود آورد. این تنظیم ظریف به اسم اصل آنتروپیک معروف است. متالهین و فیزیکدانان خداباور این را نمود جدیدى از برهان نظم در سطح بالاترى دانستهاند، که خدشههاى داروینى به آن وارد نیست.
متالهین این اصل را تعبیر خداباورانه کردهاند و مىگویند این تنظیم ظریف با اراده الهى صورت گرفته است ولى غیر متالهین و خداستیزان یا ملحدین، به دنبال تعبیرهاى دیگرى رفتهاند.
تعبیرى که آنها دنبال مىکنند همان قدر متافیزیکى است که تعبیر خداباورانه از این اصل. آنان بیلیونها بیلیون جهان فرض کردهاند که در هرکدام از این جهانها، ثابتهاى بنیادى طبیعت مقدار خاصى دارند، اگر بیلیونها جهان باشد بالاخره در یکى از آنها، به طور اتفاقى اعداد و شرایط مناسب براى بروز حیات کربنى پیدا شده است، بنابراین به بیلیونها بیلیون جهان قائل مىشوند براى این که از فرض خدا و وجود خدا بپرهیزند.
مىبینیم در موضوع واحدى که از طریق تجربه به ما ارائه شده، دو تعبیر خداباورانه و غیر خداباورانه و طبیعتگرایانه کردهاند.
نمونه دیگر، نظریه تکامل داروینى را در نظر بگیرید (بدون آن که مدعى ثبات و عدم ثبات انواع باشیم) از باب مماشات تحول داروینى را مىپذیریم. (انواع به طریقى که داروین پیشنهاد کرده و چیزهایى که بعدا به آن اضافه شده) در این جا نیز دو نوع تعبیر شده است.
تعبیر خداباورانه و تعبیر ملحدانه در تحول انواع
داکینس استاد دانشگاه جانورشناسى به صراحت مىگوید:
فرایندههاى شانسى تکامل، کافى است که همه چیز را براى ما جواب بدهد.
از آن طرف تعداد بسیار زیادى از فیزیولوژیستهاى خداباور را مىبینید که به تکامل اعتقاد دارند، ولى آن را مکانیسمى مىدانند که خداوند براى پیدایش بشر اختیار کرده و البته بعضى از آنها اضافه شدن بعد الهى به بشر را هم قبول دارند.
من نمىآیم سراغ تئورىهایى جزئى مثل بررسى طیف یک عنصر که در آمریکا، روسیه یا ایران باشید فرقى ندارد.
مساله مهم آن جاست که با تئورىهاى بنیادى روبهرو شوید آنهایى که مىخواهند تصمیم نهایى را بگیرند و حدسهاى بزرگ و جهان شمول در مورد جهان بزنند، در چنین مواقعى است که خداباورى و غیر خداباورى خود را نشان مىدهند.
نمونه دیگرى عرض مىکنم، مساله حیات را در نظر بگیرید. حیات را امثال داکینس یک چیز کاملا مکانیکى فرض مىکنند، او فرض مىکند که همین تحولات فیزیکى و شیمیایى مىتواند حیات را توضیح بدهد. ولى بقیه قائلند که مساءله شعور و مساله حیات، بسیار پیچیدهتر از آن است که بتوان با فیزیک آن را توضیح داد.
من به یاد نمىآورم 20 سال پیش کسى از فیزیکدانان یا فیزیولوژیستها به چنین قولى معترف باشد، ولى در سالهاى اخیر افراد بسیار برجسته مىگویند مساله شعور با علم فعلى قابل توضیح نیست.
«ویجنریک» فیزیکدان قدر اول این عصر و برنده جایزه نوبل که چند سال پیش وفات کرد، او مىگوید:
من نمىتوانم حیات را با فیزیک توضیح بدهم، اگر قرار استیکى وقتى فیزیک آن را توضیح دهد باید فیزیک دیگرى باشد.
«پن رویز» که از اساتید طراز اول دانشگاه آکسفورد فعلى است مىگوید:
مساله شعور را نمىتوانیم با فیزیک فعلى توضیح بدهیم. باید سراغ یک ریاضیات الگوریتمى یا ریاضى دیگر برویم که کاملا از مقوله دیگرى باشد، او با اثبات ریاضى مىگوید: ما نمىتوانیم شعور را با کامپیوتر پیشرفته مقایسه کنیم، شعور از مقوله دیگرى است.
بسیارى را مىبینیم که مىگویند: شما ابزار بروز حیات را کشف کردهاید، این به این معنى نیست که بتوانید غیر آن را نفى کنید، مثال مناسبى را یکى از دانشمندان دارد، او مىگوید:
فرض بکنید که یک رادیو ترانزیستور را پیدا کردهاید، آن را روشن مىکنید و صدایى مىشنوید فکر مىکنید این صدا از دستگاه است، خبر هم ندارید که امواج الکترومغناطیسى فرستاده مىشود و دستگاه آن را مىگیرد، خیلى خوشتان مىآید. اجزاء رادیو را باز مىکنید مىبینید مجموعهاى از ترانزیستور، خازن و اجزاء دیگر است، اینها را سر هم مىکنید و رادیو را مىسازید و صدایى را هم مىشنوید، فکر مىکنید که واقعا از بطن همین دستگاه برخاسته است، چون خبر ندارید چیزى وراى این هست، این رادیو تنها ابزار است، البته اگر خراب شود شما صدا را نمىشنوید، این ابزار لازم است، ولى کافى نیست.
در مقابل، عدهاى از فیزیولوژیستها و زیستشناسان مىکوشند که مساله حیات را با سیستم پیچیده توجیه کنند سیستم پیچیده خواصى را بروز مىدهد که در متن منفرد مؤلفهها نیست. در مقابل عالمان بسیار برجسته را مىبینید که این حرفها را به پشیزى نمىخرند.
آقاى تانس فیزیکدان و برنده جایزه نوبل و متفکر برجسته مىگفت:
این زیستشناسان هنوز مانند ما سرشان به سنگ نخورده تا چیزهایى که ما حاضریم اقرار کنیم را اقرار کنند.
نکته دیگرى عرض کنم، آنگاه به جمعبندى این بخش مىپردازم.
در بیست - سى سال اخیر جامعهشناسان قایل شدهاند که علم، محصولى اجتماعى است که از اندرکنش فعالیتهاى دانشمندان علم مىخیزد و آن عینیت را براى علم قائل نیستند، گروهى دیگر مىگویند: علم در شکلگیرى، و فرمولبندى و ترویج، عوامل جامعه شناختى دارد. بعضىها مىگویند: علم عوامل روان شناختى در شکل گیرى و در پذیرش دارد. بعضىها مىگویند: در مرحله شکلگیرى عوامل روانشناختى مؤثرند و در مرحله پذیرش و انتشار، عوامل جامعه شناختى.
یک نمونه را ذکر مىکنم; «این پالفور من» فیلسوف برجسته در آمریکا تحلیل جالبى داشت که سر و صداى همه را بلند کرد. او مىگفت: فیزیکدانان دهه سوم قرن حاضر اصل علیت را ترک کردند، به آن علت که شرایط اجتماعى خاص آلمان در آن زمان این شرایط را به وجود آورده بود. بعد از جنگ جهان اول مردم از علم و قانونمندى زده شده بودند و همه اینها را طرد مىکردند.دانشمندان هم براى آنکه محبوبیت داشته باشند در اول سخنرانىهایشان در دانشگاهها گریزى به ضد علیت مىزدند.
او این مطلب را مستند ارائه مىدهد، البته به بعضى استنادات او جواب دادهاند، ولى فى الجمله حرف ایشان درست است.
بنابراین افرادى که شبهات را در محیط ما مطرح مىکنند از این نکته غفلت ورزیدهاند که علم، پشتوانه و بار متافیزیکى خیلى سنگینى دارد و این پشتوانه مىتواند یک پشتوانه متافیزیکى خداباورانه باشد، جهانبینىاى که خداوند را خالق و نگهدار جهان بداند و براى غیر ماده شانیت قائل باشد و جهان را هدفدار و داراى یک نظام اخلاقى بداند. در جهان غرب نیز دقیقا همین مطلبى را که گفتم مىگویند.
پس یک جهت که مىتواند علم را دینى کند، پیشفرضهاى متافیزیکى آن است.
یک بعد دیگر هم تاثیر علم دینى بر جهتگیرىهاى کاربردى علم است که بسیار عظیم و قابل تامل است.
امروزه بسیارى از اندیشمندان غرب متفتن به این نکته شدهاند و گفتهاند علت این همه فساد و خرابى در غرب آن است که علم، جهتگیرى الهىاش را از دست داده است.
یکى از برندگان جایزه نوبل سخنرانىاى در دهه 60 دارد و در آن مىگوید: 50 درصد مهندسین و متخصصین در صنایع اسلحهسازى مشغولند.
الان که زیستشناسى و علم ژنتیک، آفاق جدیدى را به وجود آورده، نگرش دینى مىتواند تاثیر مضاعف در کاربردهاى علم داشته باشد.
در پایان نکاتى را یادآورى مىنمایم:
بعضى از مفاهیم که در علم مطرح است از متن دین وارد علم شده است. قبلا توضیح دادم که عقاید، تعابیر و گرایشات و پیشفرضهاى علما در علم تاثیر داشته است، اما در مرحله بالاتر چیزهاى است که دین به علم داده است و این امور در علم، نقش اساسى داشته است. اینشتین حرف زیبایى دارد، او مىگوید:
یکى از اسرارآمیزترین چیزها براى من، قابل فهم بودن جهان است.
و در جاى دیگر مىگوید:
قابل فهم بودن طبیعت را از حوزه دین گرفتهایم، علماى غربى که دلایل رشد علم در مغربزمین را قرن هفدهم را تحلیل کردهاند، حتى آنانى که گرایش دینى ندارند، قابل فهم بودن طبیعت را یکى از پیشفرضهایى مىدانند که متالهین عالم داشتهاند.
نمونه جالبترى را برایتان بیاورم که در تابستان اخیر در کنفرانس «برتلى» آمریکا خود شاهد آن بودم. مقدمتا یادآور مىشوم یکى از کارهاى مهمى که در فیزیک در عصر حاضر انجام مىشود، مساله وحدت نیروها است. در طبیعت چهار نیرو شناخته شده است، فیزیکدانان دنبال این هستند که این چهار نیرو را به یک ابرنیرو برگردانند. آنان معتقدند در اول جهان، یک ابر نیرو وجود داشت و بعد به تدریجبه چهار نیرو تفکیک شد. مساله وحدت نیروها در واقع یکى از بزرگترین کارهاى علم در عصر حاضر به حساب مىآید. سه نفر از فیزیکدانان هم به خاطر آن جایزه بردند که یکى از آنها آقاى عبد السلام مسلمان است.
علاوه بر آن الان هم دنبال تئوریى هستند که همه فرضیههاى علمى و همه محصولات علم از آن بیرون آید.
آقاى «آندره لینبه» فیزیکدان روسى و از ستارگان فیزیک عصر حاضر در همین کنفرانس «برتلى» حرفاش این بود که این «نظریه همه چیز» و این مساله «وحدت نیروها» ایدهاش از ادیان توحیدى است. او کسى است که تئورى جهان خودزا را ارائه داده است و جایى براى خدا قایل نیست، ولى این را صریحا گفت، و در روزنامهها و مجلات تیتر شد.
بنابراین، بخشى از استدلال و نتیجه عرایض من این است که علم دینى مفهوم دارد زیرا جهان بینى مىتواند با آن اجزایى که ذکر کردم مبناى علم قرار بگیرد. بعضىها از این نیز فراتر رفتهاند و مىگویند: اگر از سطح بالاتر نگاه کنید، مىبینید که اساسا علم بدون مبناى خداباورانه مفهوم ندارد و قابل فهم نیست، علم موفق است ولى ما این توفیق علم را نمىفهمیم، مغز ما ریاضیات را خلق مىکند، چرا با ریاضیاتى که ما خلق مىکنیم مىتوانیم جهان را بفهمیم؟ چرا عدد «پى» که نسبت محیط دایره به قطر آن است در ساختار ریز اتم هیدروژن که ربطى به دایره ندارد وارد مىشود؟آقاى «ویگنر» که از فیزیکدانان قدر اول قرن حاضر است مقالهاى دارد به عنوان «اعجاز ریاضیات» و در آن مقاله توضیح مىدهد که چرا ریاضیات در فهم جهان موفق است.
در پایان مىخواهم حرفهاى «تریک» استاد دانشگاه «واریک» که از فیلسوفان به نام عصر حاضر است را بیاورم، او به طور واضح استدلال مىکند که علم در غیر متنى خداباورانه معنى ندارد، او مىگوید:
براى کار علمى باید قبول کنیم که جهانى که مورد مطالعه علم قرار مىگیرد قانونمند و منظم است. این را نمىتوان از علم استخراج کرد، زیرا ما نیازمند به یک فرض فلسفى هستیم که ناشناخته، مشابه شناخته شده است و الا هرگز نمىتوانستیم یافتههاى علمىمان را تعمیم دهیم و فرض کنیم تمام بخشهاى واقعیتیکسان و قابل درک هستند، حتى اگر قابل مشاهده نباشند.ما نیاز به مبنایى داریم که به ما اطمینان دهد کشفیات علم را مىتوان با اطمینان در زمانها و جاهاى مختلف بهکار برد، کاربردپذیرى ریاضیات در مورد جهان فیزیکى، خود حاکى از این است که یک عقلیت زیربنایى در ساخت جهان به کار رفته است.این غیر عادى است که علایم تولیدشده در ذهن انسان بتواند عمیقترین اسرار جهان فیزیکى را کشف کند و به ما قدرتى براى تسلط بر طبیعتبدهد. به نظر مىرسد که نظمى در درون اشیا باشد که قابل شناختبراى ذهن انسان است، علم بدون این استعداد انسانى، براى فهم ساختار واقعیت فیزیکى، غیر ممکن مىبود، یک جواب به این سؤال که چرا واقعیت، یک نظم ذاتى دارد، این است که این درست وضعیتى است که اشیا دارند، اما این استدلال وزنهاى ندارد، که موجب اطمینان به جهان شمولى ادعاهاى علم بشود. یک جواب اساسىتر این است که واقعیت این چنین است که هست، زیرا خداوند آن را این چنین آفرید، این حرکتى از «رئالیسم متافیزیکى» به خداباورى است. مىتوان گفت کار علم مستلزم پیشفرضهایى است که تنها مىتوان آنها را از خداباورى استنتاج کرد.
قطعا تاریخ تکون علم جدید، مؤید این مطلب است.
و السلام
یکى از اساتید دانشکده الهیات دانشگاه تهران، در مقالهاى که در (مجله راهبرد) داشتند آوردهاند:
این جانب از همه صاحبنظران دینى که چنان تعبیراتى را به کار مىبرند تقاضا مىکنم، به صراحت اعلام کنند منظورشان از چسباندن پسوند اسلامى به امورى که به وضوح امورى عقلانى و برنامهاى هستند چیست؟ امروز تا این مطلب دقیقا روشن نشود، صاحبان قرائت رسمى و قرائت نواندیشانه موفق به گفتوگو و بحث نتیجهبخش با یکدیگر نخواهند شد.
و یکى از استادیاران علوم سیاسى دانشگاه تهران مىگوید:
نمىدانم دین و ایمان داشتن استادى که مىخواهد فیزیک درس بدهد، چقدر مهم است.
بنده مىخواهم به پاسخ این پرسش و مناقشه و تشکیک بپردازم. البته اگر این قبیل شبهات، بیستسال پیش یعنى قبل از انقلاب بیان مىشد به دلیل وقایعى که خارج از این مرز و بوم اتفاق افتاده چندان تعجببرانگیز نبود. بیستسال پیش در حوزههاى علم، صحبت از دین جایز نبود. خوب به یاد دارم درستیازده سال پیش در کنفرانسى در یکى از کالجهاى لندن در باره «تعبیر فیزیکى نظریه نسبیت اینشتین شرکت کردم. فیلسوفى مسیحى که به نظریههاى کیهانشناسى در باره پیدایش جهان اشاره مىکرد، از خداوند نامى آورد، بلافاصله، یکى از استادان دانشگاه «استانفورد» آمریکا در مقام اعتراض گفت: در کنفرانس فیزیک نباید اسم خدا آورده شود. این وضع دیروز بود، اما امروز بر اساس نوشته مجله «نیوزسینتیس»، درس علم و دین، پر رشدترین بحث در دانشگاهها است. تنها در دو سال اخیر، بیش از دویست دانشگاه در آمریکا درس علم و دین را ارائه کردهاند و در سال اخیر دانشگاه «لیتز» انگلیس، مرکز مطالعات میان رشتهاى در مورد تعامل علم و دین را ایجاد و از یکى، دو ماه پیش دوره فوق لیسانس علم و دین را دایر کرده است و دانشگاه «باستون»آمریکا دوره دکتراى علم و دین و فلسفه را تاسیس کرده است.
الان بزرگترین جایزه روز که مبلغ آن حتى از جایزه نوبل بالاتر استبه رشته علم و دین داده مىشود، یعنى یک میلیون و دویست هزار دلار به کسانى که در این حوزه مشترک کار کردهاند، جایزه مىدهند.
در سطح بین المللى وضع عوض شده و نگرش حوزههاى فلسفه علم و حوزههاى علم دگرگون شده است. متاسفانه اصلا نسیمى از این جریانات به گوش این آقایان [مدعى علم] نرسیده، لذا این مناقشات را بیان مىکنند.
بعضىها گفتهاند اسلامى کردن علم یعنى این که کشفیات علمى را به قرآن و حادیثبرگردانید. یا از قرآن و حدیث چگونگى آزمایش کردن را بیاموزیم اساسا چنین مطلبى در مبحث علم دینى مطرح نیست و این یک تهمتبه طرفداران و معتقدان علم دینى است. مساله در یک سطح بسیار بنیادىتر مطرح است.
مساله اسلامى کردن علم در جهان اسلام امر نوظهورى نیست. پیش از شروع قرن حاضر سید احمدخان در هندوستان، کالجى را براى آموزش علوم جدید به مسلمانان راهاندازى کرد. حدود 80 سال پیش دستاورد این دانشگاه را ارزیابى کردند و متوجه شدند که فارغ التحصیلان، اکثرا لائیک هستند، بنابر این از مرحوم «مودودى» و دیگران خواستند براى اسلامى کردن این دانشگاه آنان را یارى دهند. همان موقع مرحوم مودودى به رغم این که فیلسوف نبود به خوبى به رخنه اساسى پى برد.مشکل اصلى آن دانشگاه این بود که فلسفه الحادى و دروس دیگر به صورت عمده تدریس مىشد و در کنار آن، یکى دو درس تعلیمات اسلامى گذاشته بودند که نمىتوانست در کنار آن تعلیمات الحادى تاثیر شایستهاى داشته باشد. دانشجویان با افکارى محشور بودند که کمترین اثرش آن بود که از خداوند غافل مىماندند یا آن را انکار مىکردند.
یک سال قبل از پیروزى انقلاب اسلامى کنفرانس عظیمى در مکه با نام «تعلیم و تربیت اسلامى» برگزار شد. سیصد و سیزده نفر از بزرگان جهان اسلام در آن حضور داشتند. از ایران نیز آقاى دکتر نصر شرکت کرده بود. تمام بحث این جمع آن بود که علم اسلامى و علم دینى مفهوم دارد. در ده - بیستسال گذشته هم در اقطار عالم اسلام، کنفرانسهایى با نام «اسلامى کردن علم» برپا شده است. متاسفانه گزارشى که از این کنفرانسها در مطبوعات ما منعکس شده است، گزارشات درستى نیست و تحریف شده است. همین اواخر، یکى از استادان دانشگاه تهران همه مطالب این کنفرانسها را در این نکته خلاصه کرده است که منظور از اسلامى کردن یعنى، مطالب علمى را به قرآن و حدیثبرگرداندن؟!!
بنده به عنوان کسى که چهارده سال پیش در یکى از بزرگترین این کنفرانسها در کشور مالزى، شرکت کردهام، شهادت مىدهم که اصلا مساله اعجاز قرآن محوریت نداشته است. بحث در باره فلسفه علم و جایگاه اساسى که علم اسلامى مىتواند داشته باشد، بود.
از آن موقع به بعد مرتب این تهمت زده مىشد که مگر فیزیک و شیمى، اسلامى و غیر اسلامى دارد، مگر علوم اجتماعى، اسلامى و غیر اسلامى دارد، علم، عینیت دارد، فرق نمىکند در کجا آموزش داده و تحقیق شود.
البته حاضرین در این کنفرانس اعتنایى به این تهمتها نکردند و کار خودشان را انجام دادند و ما هم باید کار خودمان را بکنیم، پشتوانه برهانى خیلى خوبى هم براى قضیه داریم که عرض خواهم کرد.
مساله اسلامى کردن علم، منحصر به جهان اسلام نیست. دینى کردن علم در جهان غرب هم مطرح بوده است.
در همین تابستان سال اخیر کنفرانس عظیمى در کانادا با نام «علم در یک زمینه خداباورانه» بر پا شد و دستاورد آن این بود که علم در یک زمینه خداباورانه کاملا با مفهوم است و این چیزى است که بنده مىخواهم به بیان آن بپردازم.
علم در یک زمینه خداباورانه در جهان اسلام و جهان غرب عقیده مقبول و جاافتادهاى است، ولى متاسفانه در محیط دانشگاهى و مطبوعاتى ما مرتب سؤال مىشود که مگر علم، اسلامى و غیر اسلامى دارد.
علم از دو جهت مىتواند دینى باشد و در این دو جهت، علم دینى معنا دارد:
اول: علم -اعم از علوم اجتماعى یا علوم طبیعى- مبتنى بر مفروضات متافیزیکى بسیار قوىاى است. تصور نشود که تنها علوم اجتماعى یا روانشناسى و امثالهم داراى مفروضات فلسفى مبنایى است. این مساله در تمام زمینههاى علم عمومیت دارد.
متاسفانه در سر زمین ما، این بعد قضیه که علوم طبیعى مملو از پیش فرضهاى فلسفى است، کاملا مکتوم مانده است. در حالى که این بحثها در محیطهاى غربى کاملا رایج است.
پس نکته اول این است که علوم روز بر مفروضات متافیزیکى پایهگذارى شدهاند.
نکته دوم: چیزى که علم دینى را معنادار مىکند آن است که علم دینى، علم جهتدار است، این جهتدارى بر کاربردهاى علم اثر مىگذارد و از تخریبهایى که علم «سکولار» فعلى به بار آورده جلوگیرى مىکند.
براى نمونه به پیشفرضهاى یکى از رشتههاى علوم اشاره کرده و تفاوت علمى که در زمینه خداباورانه استبا علمى که در زمینه ملحدانه است را بیان خواهم کرد.
در علوم تجربى، فیزیک و زیستشناسى، زیربناى بقیه علوم هستند. در این دو علم پیش فرضهاى فراوانى است که متاسفانه کتابها آن را از واقعیات تجربى تفکیک نمىکنند. شما علم کیهانشناسى را در نظر بگیرید، این علم با ساختار «بزرگ مقیاس»جهان سر و کار دارد. این جهان کى به وجود آمده؟ چه تحولى را طى مىکند؟ اگر قرار است پایانى داشته باشد، پایان آن چگونه است؟ -البته تا آن جایى که فیزیک مىتواند بحث کند-.
این علم، پیشفرضهایى خیلى قوى دارد که از خود علم تجاوز مىکند. ما در گوشهاى از جهان قرار گرفتهایم واسط بین ما و بقیه جهان، نور است و در مورد کل جهان قضاوت مىکنیم، تنها اطلاعاتى که از بقیه جهان داریم، عمدتا از طریق امواج الکترومغناطیسى است که نور مرئى، بخشى از آنهااست. اگر ساختار خورشید را مىدانیم، اگر از کهکشانهاى بسیار دور اطلاع داریم، از طریق نور است.
این شناخت و آگاهىها بر پایه فرضیات خیلى مهم و اساسى بنا شده که از تجربه بر نیامده است، ما فرض مىکنیم، قوانینى که به طور موضعى و محلى کشف کردیم در تمام جهان سارى و قابل تسرى است. در اینجا عنصر سدیم را به صورت گاز در آورده جلوى شعله آتش قرار مىدهیم نور آن در پشت اسپسرسکوپ به صورت خط زرد دیده مىشود، حال اگر در طیف ستاره دیگرى هم خط زرد را دیدیم مىگوییم آن جا هم سدیم وجود دارد. در اینجا قوانین محلى را به تمام جهان تعمیم دادهایم. این تعمیم و تسرى از علم کیهان شناسى بر نمىآید.
فرض بسیار مهم دیگر آن است که هیچ نقطهاى از جهان از نقطه دیگر متمایز نیست. شما هر کجاى جهان بایستید یک وضعیت مشابه را در اطراف خود مىبینید.
این به اسم اصل کیهانشناسى موسوم است. این اصل، تجربى نیست ولى تجربه آن را تقویت مىکند.
یکى از چیزهایى که در مورد کل کیهانشناسى تجربه کردهایم آن است که نور ستارگان نسبتبه نور روى زمین به طرف قرمز میل مىکند و از آن به انبساط جهان تعبیر مىکنیم.
اشعهاى که از همه جوانب به ما مىرسد و به آن اشعه میکرو ویب جهانى مىگویند، منبع اطلاعات ما است. از مقایسه مقدار هلیم، یا هیدروژن موجود در جهان هم به ساختار اولیه جهان پى مىبریم و هم بر اساس دو، سه مبنا، تکلیف کل عالم را تعیین مىکنیم و از این جاست که یکى از اخترفیزیکدانان مشهور دانشگاه فرینیستون مىگوید:
البته من در مقام مقالهنویسى مجبورم این حرفها را بگویم ولى فى الواقع خیلى گستاخانه است که بخواهیم در مورد 10 به قوه منهاى 39 ثانیه بعد از آغاز انفجار بزرگ با هم صحبتبکنیم این خیلى دور از تواضع است. همین شخص امسال بزرگترین جوایز اخترفیزیک را گرفت.
اجازه دهید وارد مسایل بنیادى در این باره شوم و قدرى وضع را روشن کنم. هنگامى که تنها در صدد جمعآورى دادههاى تجربى هستیم، فرق نمىکند در کجا باشیم، پیشفرضها و گرایشات چندان تاثیرى ندارند، گرچه بىاثر هم نیستند. مثلا آقاى هایزمبرگ که از شخصیتهاى قدر اول فیزیک جهان در این قرن بود، با ادامه جست و جو براى یافتن ریزترین ذرات ساختمان ماده موافق نبود، لذا براى چند سالى ساختن دستگاههاى شتابدهنده که ذرات بنیادى انرژى را تولید مىکرد در اروپا متوقف شد. پس پیشفرضها حتى مىتواند در مقام گردآورى هم مؤثر باشد، ولى عمدتا در مقام تعبیر مؤثر است.
نمونههایى از تاثیر پیشفرضهاى فلسفى در تعبیر علمى را مىآورم:
در 20 - 30 سال اخیر این واقعیت کشف شده است که مىتوان بر حسب ثابتهاى بنیادى طبیعت (ثابتهاى بنیادى طبیعتیعنى آن اعداد ثابتى که تغییر نمىکنند و همه ناظران روى آن اتفاق نظر دارند، مثل بار الکترون، سرعت نور و...) قوت نیروهاى شاخته شده طبیعت را بیان کرد. در حال حاضر چهار نیرو را در طبیعت مىشناسیم، دلیلى هم ندارد در صد سال آینده نیروهاى دیگرى شناخته نشود، همچنان که در شروع این قرن فقط دو نیرو را مىشناختیم.
به هر حال با مطالعهاى که انجام گرفته مشخص شده است، اگر شدت نیروى ثقل کمى کمتر یا بیشتر از این مقدارى که الان هستبود، جهان به وضعیت فعلى تشکیل نمىشد.
علم ثابت کرده است که براى بروز حیات در جهان از بعد مادى ابزارى لازم است. این ابزار از نظر علم فیزیولوژى و زیستشناسى، فلز کربن است، لذا حیات ما را حیات مبتنى بر کربن مىنامند. کربن در شرایط ویژهاى در ستارگان ساخته مىشود، ستاره باید عمرى بسیار طولانى داشته باشد تا در آن کربن تولید شود و شرایط خاص وجود داشته باشد تا این کربن را در فضا رها کند و سپس سیارهاى آن را جذب کند.از سوى دیگر لازمه تحقق عمر طولانى براى ستارگان وجود قیودى خاص در نیروهاى طبیعت است.
به این ترتیب در 20 بیلیون سالى که الان براى عمر جهان پیشبینى شده است، حصول شرایط لازم بوده تا در نتیجه آن، حیات مبتنى بر کربن بروز یابد. اگر این شرایط مثلا در شدت نیروى الکترو مغناطیسى بر نیروهاى دیگر اندکى متفاوت بود، امکان بروز کربن نبود. ستارگان یا خیلى زود تشکیل مىشدند و کل جهان انبساطش متوقف شده و به جهت عکس برگشته بود، یا این که اساسا به این مراحل نمىرسید.
بنابر این، تنظیم بسیار بسیار ظریفى بین نیروها لازم است تا طبیعتبتواند کربن را به وجود آورد. این تنظیم ظریف به اسم اصل آنتروپیک معروف است. متالهین و فیزیکدانان خداباور این را نمود جدیدى از برهان نظم در سطح بالاترى دانستهاند، که خدشههاى داروینى به آن وارد نیست.
متالهین این اصل را تعبیر خداباورانه کردهاند و مىگویند این تنظیم ظریف با اراده الهى صورت گرفته است ولى غیر متالهین و خداستیزان یا ملحدین، به دنبال تعبیرهاى دیگرى رفتهاند.
تعبیرى که آنها دنبال مىکنند همان قدر متافیزیکى است که تعبیر خداباورانه از این اصل. آنان بیلیونها بیلیون جهان فرض کردهاند که در هرکدام از این جهانها، ثابتهاى بنیادى طبیعت مقدار خاصى دارند، اگر بیلیونها جهان باشد بالاخره در یکى از آنها، به طور اتفاقى اعداد و شرایط مناسب براى بروز حیات کربنى پیدا شده است، بنابراین به بیلیونها بیلیون جهان قائل مىشوند براى این که از فرض خدا و وجود خدا بپرهیزند.
مىبینیم در موضوع واحدى که از طریق تجربه به ما ارائه شده، دو تعبیر خداباورانه و غیر خداباورانه و طبیعتگرایانه کردهاند.
نمونه دیگر، نظریه تکامل داروینى را در نظر بگیرید (بدون آن که مدعى ثبات و عدم ثبات انواع باشیم) از باب مماشات تحول داروینى را مىپذیریم. (انواع به طریقى که داروین پیشنهاد کرده و چیزهایى که بعدا به آن اضافه شده) در این جا نیز دو نوع تعبیر شده است.
تعبیر خداباورانه و تعبیر ملحدانه در تحول انواع
داکینس استاد دانشگاه جانورشناسى به صراحت مىگوید:
فرایندههاى شانسى تکامل، کافى است که همه چیز را براى ما جواب بدهد.
از آن طرف تعداد بسیار زیادى از فیزیولوژیستهاى خداباور را مىبینید که به تکامل اعتقاد دارند، ولى آن را مکانیسمى مىدانند که خداوند براى پیدایش بشر اختیار کرده و البته بعضى از آنها اضافه شدن بعد الهى به بشر را هم قبول دارند.
من نمىآیم سراغ تئورىهایى جزئى مثل بررسى طیف یک عنصر که در آمریکا، روسیه یا ایران باشید فرقى ندارد.
مساله مهم آن جاست که با تئورىهاى بنیادى روبهرو شوید آنهایى که مىخواهند تصمیم نهایى را بگیرند و حدسهاى بزرگ و جهان شمول در مورد جهان بزنند، در چنین مواقعى است که خداباورى و غیر خداباورى خود را نشان مىدهند.
نمونه دیگرى عرض مىکنم، مساله حیات را در نظر بگیرید. حیات را امثال داکینس یک چیز کاملا مکانیکى فرض مىکنند، او فرض مىکند که همین تحولات فیزیکى و شیمیایى مىتواند حیات را توضیح بدهد. ولى بقیه قائلند که مساءله شعور و مساله حیات، بسیار پیچیدهتر از آن است که بتوان با فیزیک آن را توضیح داد.
من به یاد نمىآورم 20 سال پیش کسى از فیزیکدانان یا فیزیولوژیستها به چنین قولى معترف باشد، ولى در سالهاى اخیر افراد بسیار برجسته مىگویند مساله شعور با علم فعلى قابل توضیح نیست.
«ویجنریک» فیزیکدان قدر اول این عصر و برنده جایزه نوبل که چند سال پیش وفات کرد، او مىگوید:
من نمىتوانم حیات را با فیزیک توضیح بدهم، اگر قرار استیکى وقتى فیزیک آن را توضیح دهد باید فیزیک دیگرى باشد.
«پن رویز» که از اساتید طراز اول دانشگاه آکسفورد فعلى است مىگوید:
مساله شعور را نمىتوانیم با فیزیک فعلى توضیح بدهیم. باید سراغ یک ریاضیات الگوریتمى یا ریاضى دیگر برویم که کاملا از مقوله دیگرى باشد، او با اثبات ریاضى مىگوید: ما نمىتوانیم شعور را با کامپیوتر پیشرفته مقایسه کنیم، شعور از مقوله دیگرى است.
بسیارى را مىبینیم که مىگویند: شما ابزار بروز حیات را کشف کردهاید، این به این معنى نیست که بتوانید غیر آن را نفى کنید، مثال مناسبى را یکى از دانشمندان دارد، او مىگوید:
فرض بکنید که یک رادیو ترانزیستور را پیدا کردهاید، آن را روشن مىکنید و صدایى مىشنوید فکر مىکنید این صدا از دستگاه است، خبر هم ندارید که امواج الکترومغناطیسى فرستاده مىشود و دستگاه آن را مىگیرد، خیلى خوشتان مىآید. اجزاء رادیو را باز مىکنید مىبینید مجموعهاى از ترانزیستور، خازن و اجزاء دیگر است، اینها را سر هم مىکنید و رادیو را مىسازید و صدایى را هم مىشنوید، فکر مىکنید که واقعا از بطن همین دستگاه برخاسته است، چون خبر ندارید چیزى وراى این هست، این رادیو تنها ابزار است، البته اگر خراب شود شما صدا را نمىشنوید، این ابزار لازم است، ولى کافى نیست.
در مقابل، عدهاى از فیزیولوژیستها و زیستشناسان مىکوشند که مساله حیات را با سیستم پیچیده توجیه کنند سیستم پیچیده خواصى را بروز مىدهد که در متن منفرد مؤلفهها نیست. در مقابل عالمان بسیار برجسته را مىبینید که این حرفها را به پشیزى نمىخرند.
آقاى تانس فیزیکدان و برنده جایزه نوبل و متفکر برجسته مىگفت:
این زیستشناسان هنوز مانند ما سرشان به سنگ نخورده تا چیزهایى که ما حاضریم اقرار کنیم را اقرار کنند.
نکته دیگرى عرض کنم، آنگاه به جمعبندى این بخش مىپردازم.
در بیست - سى سال اخیر جامعهشناسان قایل شدهاند که علم، محصولى اجتماعى است که از اندرکنش فعالیتهاى دانشمندان علم مىخیزد و آن عینیت را براى علم قائل نیستند، گروهى دیگر مىگویند: علم در شکلگیرى، و فرمولبندى و ترویج، عوامل جامعه شناختى دارد. بعضىها مىگویند: علم عوامل روان شناختى در شکل گیرى و در پذیرش دارد. بعضىها مىگویند: در مرحله شکلگیرى عوامل روانشناختى مؤثرند و در مرحله پذیرش و انتشار، عوامل جامعه شناختى.
یک نمونه را ذکر مىکنم; «این پالفور من» فیلسوف برجسته در آمریکا تحلیل جالبى داشت که سر و صداى همه را بلند کرد. او مىگفت: فیزیکدانان دهه سوم قرن حاضر اصل علیت را ترک کردند، به آن علت که شرایط اجتماعى خاص آلمان در آن زمان این شرایط را به وجود آورده بود. بعد از جنگ جهان اول مردم از علم و قانونمندى زده شده بودند و همه اینها را طرد مىکردند.دانشمندان هم براى آنکه محبوبیت داشته باشند در اول سخنرانىهایشان در دانشگاهها گریزى به ضد علیت مىزدند.
او این مطلب را مستند ارائه مىدهد، البته به بعضى استنادات او جواب دادهاند، ولى فى الجمله حرف ایشان درست است.
بنابراین افرادى که شبهات را در محیط ما مطرح مىکنند از این نکته غفلت ورزیدهاند که علم، پشتوانه و بار متافیزیکى خیلى سنگینى دارد و این پشتوانه مىتواند یک پشتوانه متافیزیکى خداباورانه باشد، جهانبینىاى که خداوند را خالق و نگهدار جهان بداند و براى غیر ماده شانیت قائل باشد و جهان را هدفدار و داراى یک نظام اخلاقى بداند. در جهان غرب نیز دقیقا همین مطلبى را که گفتم مىگویند.
پس یک جهت که مىتواند علم را دینى کند، پیشفرضهاى متافیزیکى آن است.
یک بعد دیگر هم تاثیر علم دینى بر جهتگیرىهاى کاربردى علم است که بسیار عظیم و قابل تامل است.
امروزه بسیارى از اندیشمندان غرب متفتن به این نکته شدهاند و گفتهاند علت این همه فساد و خرابى در غرب آن است که علم، جهتگیرى الهىاش را از دست داده است.
یکى از برندگان جایزه نوبل سخنرانىاى در دهه 60 دارد و در آن مىگوید: 50 درصد مهندسین و متخصصین در صنایع اسلحهسازى مشغولند.
الان که زیستشناسى و علم ژنتیک، آفاق جدیدى را به وجود آورده، نگرش دینى مىتواند تاثیر مضاعف در کاربردهاى علم داشته باشد.
در پایان نکاتى را یادآورى مىنمایم:
بعضى از مفاهیم که در علم مطرح است از متن دین وارد علم شده است. قبلا توضیح دادم که عقاید، تعابیر و گرایشات و پیشفرضهاى علما در علم تاثیر داشته است، اما در مرحله بالاتر چیزهاى است که دین به علم داده است و این امور در علم، نقش اساسى داشته است. اینشتین حرف زیبایى دارد، او مىگوید:
یکى از اسرارآمیزترین چیزها براى من، قابل فهم بودن جهان است.
و در جاى دیگر مىگوید:
قابل فهم بودن طبیعت را از حوزه دین گرفتهایم، علماى غربى که دلایل رشد علم در مغربزمین را قرن هفدهم را تحلیل کردهاند، حتى آنانى که گرایش دینى ندارند، قابل فهم بودن طبیعت را یکى از پیشفرضهایى مىدانند که متالهین عالم داشتهاند.
نمونه جالبترى را برایتان بیاورم که در تابستان اخیر در کنفرانس «برتلى» آمریکا خود شاهد آن بودم. مقدمتا یادآور مىشوم یکى از کارهاى مهمى که در فیزیک در عصر حاضر انجام مىشود، مساله وحدت نیروها است. در طبیعت چهار نیرو شناخته شده است، فیزیکدانان دنبال این هستند که این چهار نیرو را به یک ابرنیرو برگردانند. آنان معتقدند در اول جهان، یک ابر نیرو وجود داشت و بعد به تدریجبه چهار نیرو تفکیک شد. مساله وحدت نیروها در واقع یکى از بزرگترین کارهاى علم در عصر حاضر به حساب مىآید. سه نفر از فیزیکدانان هم به خاطر آن جایزه بردند که یکى از آنها آقاى عبد السلام مسلمان است.
علاوه بر آن الان هم دنبال تئوریى هستند که همه فرضیههاى علمى و همه محصولات علم از آن بیرون آید.
آقاى «آندره لینبه» فیزیکدان روسى و از ستارگان فیزیک عصر حاضر در همین کنفرانس «برتلى» حرفاش این بود که این «نظریه همه چیز» و این مساله «وحدت نیروها» ایدهاش از ادیان توحیدى است. او کسى است که تئورى جهان خودزا را ارائه داده است و جایى براى خدا قایل نیست، ولى این را صریحا گفت، و در روزنامهها و مجلات تیتر شد.
بنابراین، بخشى از استدلال و نتیجه عرایض من این است که علم دینى مفهوم دارد زیرا جهان بینى مىتواند با آن اجزایى که ذکر کردم مبناى علم قرار بگیرد. بعضىها از این نیز فراتر رفتهاند و مىگویند: اگر از سطح بالاتر نگاه کنید، مىبینید که اساسا علم بدون مبناى خداباورانه مفهوم ندارد و قابل فهم نیست، علم موفق است ولى ما این توفیق علم را نمىفهمیم، مغز ما ریاضیات را خلق مىکند، چرا با ریاضیاتى که ما خلق مىکنیم مىتوانیم جهان را بفهمیم؟ چرا عدد «پى» که نسبت محیط دایره به قطر آن است در ساختار ریز اتم هیدروژن که ربطى به دایره ندارد وارد مىشود؟آقاى «ویگنر» که از فیزیکدانان قدر اول قرن حاضر است مقالهاى دارد به عنوان «اعجاز ریاضیات» و در آن مقاله توضیح مىدهد که چرا ریاضیات در فهم جهان موفق است.
در پایان مىخواهم حرفهاى «تریک» استاد دانشگاه «واریک» که از فیلسوفان به نام عصر حاضر است را بیاورم، او به طور واضح استدلال مىکند که علم در غیر متنى خداباورانه معنى ندارد، او مىگوید:
براى کار علمى باید قبول کنیم که جهانى که مورد مطالعه علم قرار مىگیرد قانونمند و منظم است. این را نمىتوان از علم استخراج کرد، زیرا ما نیازمند به یک فرض فلسفى هستیم که ناشناخته، مشابه شناخته شده است و الا هرگز نمىتوانستیم یافتههاى علمىمان را تعمیم دهیم و فرض کنیم تمام بخشهاى واقعیتیکسان و قابل درک هستند، حتى اگر قابل مشاهده نباشند.ما نیاز به مبنایى داریم که به ما اطمینان دهد کشفیات علم را مىتوان با اطمینان در زمانها و جاهاى مختلف بهکار برد، کاربردپذیرى ریاضیات در مورد جهان فیزیکى، خود حاکى از این است که یک عقلیت زیربنایى در ساخت جهان به کار رفته است.این غیر عادى است که علایم تولیدشده در ذهن انسان بتواند عمیقترین اسرار جهان فیزیکى را کشف کند و به ما قدرتى براى تسلط بر طبیعتبدهد. به نظر مىرسد که نظمى در درون اشیا باشد که قابل شناختبراى ذهن انسان است، علم بدون این استعداد انسانى، براى فهم ساختار واقعیت فیزیکى، غیر ممکن مىبود، یک جواب به این سؤال که چرا واقعیت، یک نظم ذاتى دارد، این است که این درست وضعیتى است که اشیا دارند، اما این استدلال وزنهاى ندارد، که موجب اطمینان به جهان شمولى ادعاهاى علم بشود. یک جواب اساسىتر این است که واقعیت این چنین است که هست، زیرا خداوند آن را این چنین آفرید، این حرکتى از «رئالیسم متافیزیکى» به خداباورى است. مىتوان گفت کار علم مستلزم پیشفرضهایى است که تنها مىتوان آنها را از خداباورى استنتاج کرد.
قطعا تاریخ تکون علم جدید، مؤید این مطلب است.
و السلام