آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

قرن‏ها این بحث رابطه علم و دین در حوزه علم و در حوزه دین مطرح است. آیا اصولا دین و علم با هم سازگار هستند یا نیستند؟این دعوا به حوزه علم و دین منحصر نشده است و این پرسش در باره رابطه دین و فلسفه نیز مطرح است. فیلسوف متاله مرحوم ملاصدرا و بوعلى سینا و شیخ‏اشراق از کسانى بودند که اعتقاد داشتند، بین فلسفه و دین سازگارى وجود دارد، خودشان هم متاله بودند.
شیخ اشراق در اواخر کتاب مطارحات مى‏گوید: حکیم، حکیم نخواهد بود مگر این که موت اختیارى داشته باشد. و در جاى جاى آثارش نیز مساله تعبد و زهد و قرائت قرآن و تمسک به عبادات آشکار است.
در غرب هم مساله تعارض علم و دین مطرح بوده است، به ویژه از زمانى که فلسفه‏هاى جدید پدید آمد و اصالت تجربه محور علوم شد و به خصوص پس از تاثیر اصالت تجربه به شیوه هیوم در آثار کانت و بعد از کانت هم، هگل و پس از او نیز پوزیتیویست‏هاى دهه سوم قرن بیستم (بین سال‏هاى 1920 تا 1932) و ظاهرا از سال 1926 که حلقه وین تشکیل شد، و گرچه این حلقه پنج، شش سال بیش‏تر طول نکشید، اما در همه این دوران‏ها بذر نامطلوبى که کاشته شده بود، رشد کرد و اثرش در حوزه علم نمودار شد.
بعدها هم اصل ایندترمینیسم «هایزم برگ‏» که مولود همان اصالت تجربه بود، در فیزیک راه پیدا کرد و زمینه را گسترده‏تر نمود.
آن آراء و تفکرات فلسفى از یک سو و پیشرفت‏هایى که در حوزه علوم از برکت اصالت تجربه حاصل شده بود از سوى دیگر وسیله‏اى شد تا این که عده‏اى از الحاد سرمایه بگذارند، جنبه هاى سیاسى و پیشرفت اقتصادى و گسترش بازار و رواج فساد و فحشاء نیز زمینه را هموارتر کرد، و ملحمه‏اى پدید آمد که دعواى علم و دین بود. یادآور مى‏شوم بررسى هر کدام از این زمینه‏ها و تبیین آن، نیاز به تحقیقات عمیق و گسترده‏اى دارد که جایش در حوزه‏هاى علمیه خالى است.
به هر حال اجمال مساله این است که از دعواى عقل و دین شروع شده و پس از آن مبدل به دعواى علوم پوزیتیویسم -که بخشى از آن، از فلسفه است- با دین گردید و بعدها هم این دعوا وارد حوزه علوم تجربى و پس از آن علوم کاربردى شد.
اما حرف ارزشمندى را محیى الدین در این باره در آغاز فتوحات دارد که بسیار راهگشاست و باید در این مباحث کاملا مورد توجه و دقت‏باشد. محیى الدین بعد از فهرست مفصل پانصد و شصت، هفتاد بابى که براى فتوحات مى‏آورد و علوم را تقسیم مى‏کند، اشاراتى دارد که اسماعیلیه چنین مى‏گویند و لاادریه این چنان مى‏گویند و گذرا از این مطالب رد مى‏شود و مى‏گوید من با آن‏ها هیچ کارى ندارم، در حقیقت آن‏ها سرجاى خودشان هستند. من مى‏خواهم شما را از این مرحله فراتر ببرم و حقایقى را که یافته‏ام به شما بگویم، این جایگاه عرفان است.
او مى‏گوید: بین فلسفه و عرفان، بین ریاضیات و عرفان و بین علوم تجربى و عرفان اصلا اصطکاکى وجود ندارد. جایگاه این‏ها در حوزه نازل و پایینى است. ابن عربى مى‏گوید: من سخنى فراتر از این‏ها دارم آن را بشنوید، اگر دلیلى داشتم، بپذیرید و اگر نداشتم حد اقل انکار نکنید.
فراتر از عرفان، وحى است، دین به ما هو وحى، آنچه که منشاش وحى است، آیا با این علوم تعارض دارد یا ندارد، یعنى در عرض است‏یا در طول این‏ها است.
از تجربه آغاز مى‏کنیم و بعد ریاضیات که یک نوع فراورده ذهنى است، و از این فراتر فلسفه و پس از آن عرفان و در نهایت وحى، آیا این‏ها با هم اصطکاک مبنایى دارند؟
اگر وحى فراتر از عرفان هست و دستاورد خاصى است که نبى به ما مى‏گوید و ما صدق گفتار نبى را پذیرفته‏ایم دیگر جایى براى ادعاى تعارض نمى‏ماند. اساسا این چهار، پنج مرحله در طول همدیگر قرار دارند. بوعلى و محیى الدین هم این سخن را مى گویند.
پس از این بحث مبنایى به سراغ مصادیق مى‏رویم. آیا آن چه را که در عرفان گفته‏اند با آن چه در فلسفه آمده اصطکاک دارد یا ندارد؟ کتاب تمهید القواعد «ابن ترکه‏» در حقیقت تلاشى است‏براى این که بگوید بین آنچه در فلسفه آمده و آنچه در عرفان آمده اصطکاک وجود ندارد.
مرحوم علامه طباطبایى (ره) بارها مى‏فرمودند: قرآن و برهان با همدیگر هماهنگ‏اند.
استاد بزرگوار حضرت آیة الله جوادى نیز «تحریر تمهید القواعد»را براى همین نوشته‏اند.
اگر در مبنا، بین عقل و عرفان اصطکاکى وجود ندارد، طبیعى است که بین این‏ها و بین وحى هم اصطکاک ذاتى و ماهوى وجود ندارد، حقیقتى لایه لایه است. علوم تجربى و فلسفه یک بخش‏اش را مى‏گوید و عرفان یک بخش فراتر را و پیغمبر بخشى فراتر از آن را مى‏یابد و مى‏گوید و هیچ کس حق ندارد انکار کند، فقط حق دارد بگوید من نمى‏فهمم.
به گفته ویتگنشتاین، کسى که مى‏خواهد مرز را تعیین کند باید از آن طرف مرز هم آگاه باشد، و الا بگوید این همین است و آن طرف‏اش نیست، این سخن ناصواب و نسنجیده‏اى است. براى انکار هر چیزى باید به آن طرف مقابل نیز آگاه باشد تا آن را انکار کند، کسى حق ندارد ندانسته‏هایش را منکر شود.
بنابراین عالم تجربى و فیلسوف یا عالم در هر علمى، تنها مى‏توانند در حوزه علم خودشان بگویند ما این قدر یافتیم و در باره امور دیگر، اگر کسى وسیله‏اى براى ادراک داشت، مى‏سنجیم، اگر توانستیم تشخیص مى‏دهیم حالا با معجزه یا هر چیز دیگر و چنانچه نتوانستیم تشخیص دهیم، ساکت مى‏مانیم.
امام (ره) بارها مى‏فرمودند، انکار نکنید، این حرف خیلى معنى دارد، یعنى شما اصلا حق انکار ندارید، براى این که انکار کردن آن است که مى‏گوییم نیست و کسى که مى‏گوید نیست‏باید آگاهى داشته باشد که این محمول مال این موضوع نیست. و وقتى خبر نداریم، حق نداریم انکار کنیم. عارف ادعایى مى‏کند، حرفش را بررسى مى‏کنیم، اگر مى خواهد ما را از طریق استدلال ببرد و استدلال نداشت، نمى‏پذیریم، اگر گفت دنبال من بیا:
برو اندر پى خواجه به اسرا
تفرج کن همه آیات کبرى
اگر دستت را گرفت و از طریق سلوک شما را پیش برد و به جایى رسیدید هنیئا لک، اگر هم دنبالش نرفتید، حق انکار ندارید. این اساس مساله است. بسیارى از این ملحدان و فیلسوفانى که گاهى کم‏لطفى کرده‏اند (مثل کانت) و خواسته‏اند دین را تنها در حوزه عقل بگنجانند، به این نکته توجه نداشته‏اند و جواب آنان همین است.

تبلیغات