راههاى نفوذ اسرائیلیان در تاریخ اسلام
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اسرائیلیات جمع «اسرائیلیة» است که منسوب به «اسرائیل» است. اسرائیل نام دیگر یعقوب (بن اسحاق بن ابراهیم)، جد اعلاى یهودیان است. برخى گفتهاند: این کلمه، عبرى است و از دو جزء «اسر» و «ایل» ترکیب یافته که اولى به معناى «عبد» و دومى به معناى «الله»، یعنى، معادل «عبدالله» در زبان عربى است. (1) قرآن مجید به همین مناسبت، از یهودیان، به عنوان «بنىاسرائیل» (فرزندان یعقوب) یاد مىکند.
مقصود از اسرائیلیات، قصهها، افسانهها، روایات، اخبارى است که از تورات و منابع یهودى گرفته شده و به دست علماى یهود، به ویژه کسانى از آنها که بعد از ظهور اسلام، مسلمان شدند، وارد فرهنگ اسلامى شده است. علماى اسلام، گاهى اصطلاح اسرائیلیات را به «نصرانیات» و همه مجعولاتى که رنگ یهودى دارد، تعمیم مىدهند. (2)
ریشههاى تاریخى نفوذ اسرائیلیات در فرهنگ اسلامى (اعم از تفسیر، تاریخ، حدیث، کلام) را باید از یک طرف در حضور اهل کتاب (یهود) در جزیرةالعرب و ارتباط نزدیکشان با قوم عرب و برترى فرهنگى آنان بر عرب جاهلیت، و از سوى دیگر در خصومت و کینهتوزى یهود با اهل اسلام جستوجو کرد که چون در رویارویى سیاسى و نظامى با مسلمانان شکستخوردند، تلاش کردند از راه نفوذ فرهنگى، و از درون، به مسلمانان ضربت وارد کنند. (3)
برترى فرهنگى یهود به فرهنگ جاهلیت
دین یهود چند قرن پیش از ظهور اسلام، در عربستان نفوذ یافته بود و برخى نقاط یهودىنشین در این سرزمین پدید آمده بود که از همه مهمتر یثرب بود که پس از هجرت پیامبر اسلام، مدینه (مدینةالرسول) نامیده شد. علاوه بر یثرب که سه طایفه یهودى ثروتمند و متنفذ: بنى قینقاع، بنىنصیر و بنى قریظه در آن سکونت داشتند، در تیماء (4) ،فدک (5) ، و خیبر (6) نیز نقاط یهودى نشین پدید آمده بود و تعدادى از این گروه در آن جا حضور داشتند. (7)
یهودیان، در هر نقطهاى از عربستان که سکونت مىگزیدند، در پرتو مهارت در زراعت، شهرت مىیافتند. در مدینه نیز، علاوه بر کشاورزى، به خاطر مهارت در حرفههایى مانند آهنگرى، رنگرزى و ساخت اسلحه شهرت به دست آورده بودند. ثروت و موقعیتبرتر اقتصادى یهود، به تقویت موقعیت اجتماعى و نفوذ فرهنگى آنان کمک مىکرد.
از طرف دیگر، یهودیان در هر منطقه که سکونت مىکردند، افکار و عقاید خویش و تعالیم تورات را در آنجا ترویج مىکردند و مطالبى همچون آغاز خلقت جهان، رستاخیز، حساب و میزان و افسانهها و خرافات تورات را ترویج مىکردند. (8)
تاثیر فکر و فرهنگ یهودیان در مردم جزیرةالعرب، قابل انکار نیست. اسنادى در دست است که نشان مىدهد پیش از ظهور اسلام، یهود نسبتبه عرب در سطح فکرى و فرهنگى بالاترى قرار داشتند و بتپرستان جزیرةالعرب، به آنان به دیده احترام مىنگریستند و در برابر آنها نوعى احساس حقارت مىکردند و بارها در مشکلات فکرى و در مسایل مذهبى به آنان مراجعه مىکردند. از این نظر، گاهى از یهود آن زمان، به عنوان معلم عرب عصر جاهلیتیاد مىکنند. (9)
اما نکته این جاست که چون کیش یهود - همچون مسیحیت - به شدت تحریف شده بود، افکارى هم که عرب از یهود مىگرفت، آشفته و مسخ شده بود و از این نظر تعالیم یهود نه تنها براى عرب رهگشا نبود، بلکه بر گمراهى و حیرت و سردرگمى آنان مىافزود.
گواه برترى فرهنگى یهود، و پذیرش این معنا از طرف قوم عرب، فراوان است و ما، در این جا چند مورد را یادآورى مىکنیم:
1 - یهود یثرب سالها با دو قبیله بتپرست «اوس» و «خزرج» در آن شهر در کنار هم زندگى مىکردند. گاه و بیگاه که بین آنان و این دو قبیله - بر سرزمین و امثال آن - مشاجره رخ مىداد، بتپرستان را تهدید مىکردند و مىگفتند: به زودى پیامبرى خواهد آمد و ما پیرو او خواهیم شد و به کمک او، شما را مثل قوم عاد و ارم نابود خواهیم کرد. این سخنان که در قالب تهدید بود، براى اوس و خزرج جنبه پیشگویى داشت و چون یهود را مردمانى مطلع و آگاه مىدانستند، سخنان آنان را باور مىکردند و در انتظار بعثت پیامبر اسلام بودند; به طورى که در سال یازدهم بعثت، وقتى که پیامبر اسلام براى نخستین بار در موسم حج، شش تن از بزرگان خزرج را در منى دید و آنها را به اسلام دعوت کرد، آنها به یکدیگر گفتند: «بدانید این همان پیامبر است که یهودیان، ما را از بعثت او بیم مىدادند; اینک نباید در پذیرش آیین او بر ما پیشدستى کنند». (10)
2 - در سالهاى اول رسالت پیامبر، سران قریش، نمایندگانى به یثرب فرستادند تا در باره او از یهود آن شهر تحقیق کنند. (11)
3 - در سال پنجم هجرت، سران قبیله «بنىنضیر» که پس از شکست در مدینه، به خیبر پناهنده شده بودند، در مکه با قریش دیدار، و آنان را به جنگ با پیامبر اسلام تشویق کردند و وعده همه گونه یارى و همکارى در این راه را به آنان دادند. قریش به آنان گفتند: «شما پیرو کتاب آسمانى دیرینه هستید، و از اختلاف ما با محمد اطلاع دارید، آیا به نظر شما دین ما بهتر استیا دین محمد؟!...». (12)
4 - در دوران دعوت علنى پیامبر اسلام، روزى آن حضرت، قبیله «کنده» را به اسلام دعوت کرد. آنان نپذیرفتند، ولى برخى از آنان، پیشگویى یهود از بعثت قریبالوقوع پیامبر موعود را، گواه صدق دعوت حضرت شمردند. (13)
اینها همه نشان مىدهد که قوم عرب چهقدر به یهود به دیده احترام و به عنوان مردمى آگاه و مطلع در مسایل مذهبى مىنگریستند. چنان که خواهیم گفت، این نگرش آنان در مورد یهود باعثشد که در عصر اسلام نیز برخى از مسلمانان در مواردى به دانشمندان یهود مراجعه کنند و مطالبى از آنان فرا گیرند که محور این مقاله است.
حوزه اطلاعات یهود
چنانکه قبلا اشاره کردیم، اطلاعات یهود و روایاتى که در جامعه عرب بازگو مىکردند، بیشتر، گزارشها و روایات آمیخته با خرافات و افکار آشفته در باره آفرینش جهان و پیامبران و اقوام و امتهاى پیشین و امثال اینها بود.
نمونههایى از این گونه مطالب که در عصر اسلام از طریق راویان یهودى الاصل مانند عبدالله بن سلام، کعب الاحبار و وهب بن منبه، وارد کتابهاى تاریخ اسلام شده، این معنا را تایید مىکند و ما چند مورد از آنها را به اختصار مىآوریم:
«وهب بن منبه مىگفت: جد اعلاى عرب و فارس و رومیان، سام بن نوح، جد اعلاى سیاهان، حام بن نوح و جد اعلاى ترکان و یاجوج و ماجوج، یافتبن نوح بوده است». (14)
در مورد اختلاف نظر در طول عمر جهان، او و کعب الاحبار مىگفتند: «از عمر دنیا، شش هزار سال گذشته است». (15)
همچنین وهب مىگفت: «خداوند، نخست آب و سپس عرش را آفرید و آن را بر روى آب قرار داد». (16)
عبداللهبن سلام وکعب مىگفتند:«آغاز آفرینش جهان، روز یکشنبه بوده است». (17)
عبدالله بن سلام مىگفت: «خداوند روز یکشنبه، خلقت را شروع کرد و جمعه بهپایان رساند». (18)
کعب مىگفت: «خداوند، آسمان و زمین را ظرف شش روز آفرید و هر یک از این شش روز به اندازه هزار سال طول داشت». (19)
کعب مىگفت: «ذبیح، اسحاق است. یعنى، ابراهیم خلیل، فرزندش اسحاق [و نه اسماعیل] را مىخواست در راه خدا ذبح کند که خداوند به جاى او یک قربانى فرستاد». (20)
کعب الاحبار مىگفت: «روز قیامت، خورشید و ماه را همچون دو گاو زخم خورده به صحراى محشر مىآورند [!] و آن دو را به دوزخ مىافکنند [!]، تا پرستش کنندگان آنها ببینند». (21)
گروهى از یهود در باره خلقت جهان و این که خداوند در هر یک از روزهاى هفته چه چیزهایى را آفرید، سؤالهایى از پیامبر اسلام کردند و حضرت پاسخ داد، (22) آنان گفتند: «خداوند پس از فراغت از خلقت جهان به استراحت پرداخت [!]». رسول خدا از این سخن سختخشمگین شد. در این هنگام، این آیه از طرف خداوند نازل شد:
« و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بینهما فی ستة ایام و ما مسنا من لغوب. فاصبر على ما یقولون ». (23)
و ما آسمانها و زمین و آن چه را که در میان آن دو است، در شش روز [شش دوره] آفریدیم و هیچ گونه رنج و ماندگى به ما نرسید.
روزى یک نفر یهودى نزد پیامبر اسلام رفت و گفت: «یا محمد! خداوند آسمانها را با یک انگشت، زمین را با یک انگشت، کوهها را با یک انگشت درختان را با یک انگشت، و مخلوقات را با یک انگشت گرفته و نگه داشته است و مىگوید: منم حاکم و سلطان!» پیامبر اسلام از این سخن خندید و گفت: «خدا را آن گونه که باید بشناسند، نشناختهاند» (24) (25) (26)
عبدالله بن عمرو بن عاص (یکى دیگر از روایان اسرائیلیات) مىگفت: «کعبه دو هزار سال پیش از خلقت زمین وجود داشت [!]» و آیه: « و اذا الارض مدت » (27) را به این موضوع ارتباط مىداد و مىگفت: «گسترش زمین از زیر کعبه شروع شد»، در حالى که این آیه همچون آیات پیش و بعد از آن، مربوط به قیامت و مقدمات آن است و مفسران خاصه و عامه به این معنا تصریح کردهاند. (28)
ابن کثیر پس از نقل این روایت، آن را «غریب» مىنامد و مىگوید: «گویا این روایت از مطالب دو مجموعه و نسخه است که عبدالله بن عمرو بن عاص آنها را در یرموک به دست آورده بود و شامل اسرائیلیات بود و وى، آنها را نقل مىکرد و در آنها مطالب مردود و «منکر» و «غریب» وجود داشت. (29)
بخارى و مسلم از ابوهریره نقل کردهاند که وى مىگفت:
ملک الموت روزى نزد موسى رفت و گفت: دعوت پروردگارت را اجابت کن! موسى سیلى به صورت او زد و چشم او را کور کرد! فرشته نزد خدا برگشت و گفت: مرا نزد بندهاى فرستادى که نمىخواهد بمیرد و دو چشمم را کور کرد! خداوند چشم فرشته را به حال اول برگرداندند و به او گفت: نزد بندهام برو و به او بگو: اگر مىخواهى زنده بمانى، دستت را بر پشت گاو نرى بنه، به تعداد موهاى گاو که زیر دستت قرار مىگیرد، بر سالهاى عمر تو مىافزایم. (30)
از جمله مطالبى که راویان اسرائیلیات نقل مىکردند، قصهها و افسانههاى مربوط به پیامبران و اقوام گذشته بود که برخى از آنها وارد منابع تاریخ اسلام شده است. در این مورد، به ذکر دو نمونه اکتفا مىکنیم:
1 - به نقل ابن اسحاق، وهب بن منبه، آغاز نفوذ مسیحیت در یمن را به صورت افسانهاى، به ورود یک قدیس شامى به نام «فیمیون» به این منطقه و فعالیت او در این سرزمین، مستند مىکند. (13) رنگ قصهپردازى و اغراق گویى در این قضیه، بر هیچ خوانندهاى پوشیده نیست و امروز، محققان مسیحى با بررسىهاى تاریخى، قضیه را به شکل دیگر مطرح مىکنند و حسابى براى داستانپردازى وهب در این زمینه باز نمىکنند. (32)
2 - وهب در باره «سطیح» که گویا کاهن بزرگى در زمان «ربیعة بن نصر» - یکى از پادشاهان قدیم یمن - است، مىگوید: در باره منبع علم و دانش «سطیح» از وى پرسیدند، او پاسخ داد: من، یک دوست و همراه جنى دارم که هنگام تکلم خدا با موسى، در طور سینا بوده و اخبار آسمانى را شنیده و آنها را به من گزارش مىکند [!]. (33)
مبارزه پیامبر اسلام با اسرائیلیات
چنان که اشاره کردیم، چون پیش از ظهور اسلام، اهل کتاب، به ویژه یهود، از نظر فرهنگى در موضع برترى قرار داشتند و قوم عرب به آنان به دیده احترام مىنگریستند و مطالب پراکندهاى از آنان فرا مىگرفتند، این وضع باعثشد که پس از ظهور اسلام نیز، در مدینه گاهى برخى از مسلمانان به آنان مراجعه کنند و پرسشهایى از آنها بنمایند. آنان نیز از فرصت استفاده کرده، تورات را به زبان عربى براى مسلمانان تفسیر مىکردند، در حالى که مطالب آنها آمیخته با خرافات و افسانهها و مجعولات بود. از این نظر، پیامبر اسلام مسلمانان را از این کار نهى مىفرمود و به آنان هشدار مىداد که در عصر ظهور آیین اسلام و تعالیم زلال و روشن و حیاتبخش آن، زمان گوش سپردن به این گونه مطالب سست و آشفته سپرى شده است.
بخارى نقل مىکند:
اهل کتاب، تورات را به زبان عبرى مىخواندند و آن را براى اهل اسلام به عربى تفسیر مىکردند. پیامبر اسلام فرمود: «اهل کتاب را نه تصدیق کنید و نه تکذیب، بلکه بگویید: ایمان آوردیم به خداوند و آن چه بر ما و بر شما نازل شده است». (34) و (35)
عبدالله بن ثابت انصارى مىگوید:
روزى عمر به حضور پیامبر اسلام رسید و عرض کرد: یکى از دوستان و برادران من از بنىقریظه بخشهایى از تورات را براى من نوشته است. آیا آن را به شما نشان بدهم؟ چهره پیامبر اسلام از ناراحتى دگرگون شد. عمر گفت: الله، پروردگار ما و اسلام، دین ما و محمد، پیامبر ماست. رسول خدا خوشحال شد و فرمود: «سوگند به خدایى که جان محمد در دست اوست، اگر امروز موسى در میان شما بود و از او پیروى مىکردید، گمراه مىشدید، از میان امتها، شما امت من هستید و از میان پیامبران من پیامبر شما هستم». (36)
به مناسبت دیگرى پیامبر اسلام به عمر فرمود: «اگر موسى امروز زنده بود، ناگزیر، از من پیروى مىکرد». (37) در برخى دیگر از منابع نقل شده است که روزى عمر به رسول خدا عرض کرد: «ما احادیثى از یهود مىشنویم که براى ما جالب است، اجازه مىدهید بعضى از آنها را بنویسیم؟». حضرت فرمود:«آیا همچون یهود و نصارا، در دین خود متحیر و سرگشتهاید؟! من این آیین نورانى و پاک را براى شما آوردهام، اگر موسى زنده بود، او نیز راهى جز پیروى از من نداشت». (38)
گویا برخى از یهودیانى که مسلمان مىشدند، باز نمىتوانستند پیوند قلبى خود را با تورات بگسلند و همان افکار را در جامعه اسلامى حفظ مىکردند، چنان که نقل شده است که روزى عبدالله بن سلام از پیامبر اجازه خواست همچنان قداست روز شنبه را حفظ کند و شبها مقدارى از تورات را در نماز بخواند. پیامبر اسلام موافقت نکرد. (39)
راویان اسرائیلیات
بیشتر راویان اسرائیلیات، مسلمانان یهودى الاصل بودند و اکثر آنها از تابعان به شمار مىرفتند; یعنى پس از رحلت رسول خدا و در عصر خلفا مسلمان شده بودند. در راس این گروه، کعب الاحبار و وهب بن منیه قرار داشتند. این دو نفر، شاگردان متعددى داشتند که به نشر و گسترش روایات آنها کمک مىکردند. اینک به معرفى اجمالى این گروه مىپردازیم:
1 - کعب بن ماتع حمیرى یمانى معروف به کعب الاحبار.
وى در سال هجدهم هجرت در زمان خلافت عمر، اسلام آورد (40) و از یمن وارد مدینه شد. او به حکم دانش وسیعى که در مورد تورات و کیش یهود داشت، کعب الاحبار لقب گرفت. احبار جمع «حبر» است و حبر لقب عالم یهودى است. به گفته ذهبى:
او، از کتب یهود، اطلاعات گستردهاى داشت و تا حدودى، ذوق تشخیص درست و نادرست آنها را دارا بود. او، در مدینه با اصحاب پیامبر جلسات و نشستها داشت و در این جلسات مطالب کتب اسرائیلى را براى آنها نقل مىکرد و از عجایب و غرایب سخن مىگفت. (41)
او، چون در میان مسلمانان موقعیتى پیدا کرد، مردم دور او جمع مىشدند و از حوادث آینده از او مىپرسیدند و او در پاسخ، از حوادث و فتنههاى آینده جهان پیشگویى مىکرد. (42) طبعا چنین پیشگویىهایى، بر جاذبه جلسات او مىافزود.
شخصى مىگوید:
وارد مسجد شدم، دیدم عامر بن عبدالله بن عبدالقیس در کنار کتابهایى نشسته و در میان آنها یکى از اسفار تورات است و کعب الاحبار آن را مىخواند. (43)
کعب که بازار را گرم مىدید، ادعاهاى بزرگى مىکرد، او مىگفت:
هر حادثهاى که تا روز قیامت در هر وجب از روى زمین اتفاق مىافتد، همه در توراتى که بر موسى بن عمران نازل شده، ذکر شده است. (44)
او در سال 32 یا 34 هجرى (در زمان خلافت عثمان) در حمص درگذشت. (45)
کعب شاگردان زیادى داشت که روایات و سخنان او به دست آنها وارد منابع اسلامى شده است. شاگردان او از صحابه عبارتند از: عبدالله بن عمر، ابوهریره، ابن عباس، عبدالله بن زبیر، معاویه; (46) و از بزرگان تابعان: ابو رافع الصائغ، مالک بن عامر، سعید بن مسیب و پسر زن کعب به نام تبع حمیرى; (47) و در رتبه بعد از آنها عطاء بن یسار، عبدالله بن ضمرة السلولى، عبدالله بن رواح الانصارى. علاوه بر اینها، اسلم، آزاد شده عمر و ابوالسلام الاسود، از شاگردان او بودهاند. (48) همچنین شداد بن اوس از او روایت کرده است. (49)
2 - وهب بن منبه
پدر او ایرانى و از مردم هرات و یکى از افراد سپاهى بوده که کسرى براى فتح یمن فرستاد. او در زمان پیامبر اسلام، مسلمان شد. (50)
وهب در سال 34 در زمان خلافت عثمان متولد شد. از این رو او را از تابعان شمردهاند. (51) او از روایات اسرائیلیات زیاد نقل مىکرد و تمام همت و کوشش خود را در این زمینه صرف مىکرد. (52) گفتهاند: روایات مسند او اندک بوده و تنها در اسرائیلیات و کتابها و صحف اهل کتاب، اطلاعات گستردهاى داشته است. (53) او به قدرى به نقل مطالب کتابهاى گذشتگان و اخبار و قصههاى امتها و اقوام پیشین عنایت و توجه نشان مىداد که از این نظر، او را به کعب الاحبار تشبیه مىکردند!. (54)
او، ادعاهاى گزاف و مبالغهآمیزى مىکرد: گاهى خود را داناترین فرد زمانه قلمداد مىکرد و مىگفت: «مىگویند: عبدالله بن سلام داناترین فرد زمان خود، و کعب الاحبار نیز داناترین فرد زمان خویش بود، پس کسى که دانش این هر دو را دارد [یعنى خود وى] او در چه پایهاى از علم و دانش قرار دارد» (55) و گاهى مىگفت: «نود و دو کتاب آسمانى را خواندهام». (56)
بنا به نقل دیگر مىگفت: «سى کتاب را خواندهام که بر سى نفر از پیامبران نازل شده است»!. (57)
او، شاگردان زیادى داشت که سخنان و احادیث او را نقل مىکردند. علاوه بر دو پسر وى به نام عبدالله و عبدالرحمان، افراد یاد شده در زیر را از شاگردان او شمردهاند: عمرو بن دینار، سماک بن الفضل، عوف الاعرابى، عاصم بن رجاء بن حیوه، زید بن یزید بن جابر، عبدالله بن عثمان بن خثیم، اسرائیل ابو موسى، همام بن نافع، مغیرة بن حکیم، منذر بن النعمان، برادرزادهاش عقیل بن معقل، برادرزاده دیگرش عبدالصمد بن معقل، نوهاش ادریس بن سنان، صالح بن عبید، عبدالکریم بن حوران، عبدالملک بن خلج، داود بن قیس، عمران بن هریذ، عمران بن خالد و گروه دیگر. (58)
همچنین عبدالمنعم بن ادریس، نوه دخترى وهب، مطالب و احادیث کتابهاى او را که شامل داستانهاى مربوط به پیامبران گذشته و قضایاى بنىاسرائیل بوده، از طریق پدرش، از وهب نقل کرده است. (59) فزونى تعداد شاگردان و راویان وى بیانگر گسترش دامنه اسرائیلیات او در جامعه اسلامى است.
برخلاف کعب الاحبار که روایات و سخنانش عموما شفاهى بوده، وهب بن منبه کتابها و مجموعههاى تدوین شدهاى داشته که دانشمندان از آنها یاد کردهاند. او کتابى در باره «قدر» (جبر) (60) و کتاب کوچکى در تاریخ پادشاهان حمیرى (61) و کتاب دیگرى به نام قصص الاخیار (قصص الابرار) (62) داشته است. کتابى نیز در باره مغازى نوشته بوده که بخشى از آن را مستشرقى به نام ج . ر. خورى منتشر کرده (63) و در هایدلبرگ آلمان محفوظ بوده است. (64) وهب در سال 110 یا 114 درگذشت.
3 - ابوهریره
ابو هریره، یکى دیگر از راویان اسرائیلیات بود. او با این که جزء اصحاب بود، (65) از کعب الاحبار که از تابعان محسوب مىشد، روایت مىکرد. دانشمندان علم رجال، به این معنا تصریح کردهاند. (66) از میان شاگردان کعب الاحبار، او بیش از همه به وى اعتماد و اطمینان داشت و بیش از همه از او روایت نقل مىکرد. (67) کعب الاحبار نیز سعى مىکرد او را در افکار عمومى بزرگ بنماید و اعتماد مردم را به او و مقام علمىاش جلب کند. او مىگفت: «ندیدهام کسى تورات را نخوانده باشد، و به مطالب آن داناتر از ابوهریره باشد». (68)
چون خوانندگان ارجمند با کارنامه سیاه ابوهریره و نقشتخریبى او در تاریخ اسلام آشنایى دارند، در مورد او نیازى به توضیح نیست. در این جا تنها اضافه مىکنیم که در وسعت انتشار اسرائیلیات به دست او کافى استبدانیم که بخارى گفته است: «هشتصد نفر از او نقل روایت مىکردهاند»! (69)
4 - عبدالله بن عمرو بن العاص
پسر عمرو بن عاص نیز که از محدثان بوده، در نقل و ترویج اسرائیلیات نقش بزرگى داشت. او از راویان و شاگردان کعب الاحبار بوده است. (70) او در سفر به «یرموک» دو مجموعه و نسخه به دست آورد که در آنها علوم اهل کتاب و اسرائیلیات بود و او بسیارى از آنها را نقل مىکرد (71) .چنان که قبلا گفتیم ابن کثیر بخشى از آنها را مردود و غیرقابل قبول دانسته است. (72) گویا منبع اطلاعات عبدالله بن عمرو در زمینه اسرائیلیات، غیر از آن چه از کعب شنیده بود، این دو کتاب بوده است. در نقش پسر عمرو بن عاص در انتقال فکر یهودى در جامعه اسلامى و در تاریخ اسلام، کافى استبدانیم که به گفته «محمد بن سعد» او - و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر - پس از قتل عثمان تا زمانى که زنده بودند، در مدینه از پیامبر اسلام نقل حدیث مىکردند و فتوا مىدادند (73) و طبعا فتاواى او نمىتوانست متاثر از تفکر اسرائیلى او نباشد.
5 - مقاتل بن سلیمان (م 150) (74)
مقاتل نیز از راویان اسرائیلیات به شمار مىرود. او نقش مهمى در نشر افکار یهود در قالب تفسیر داشت. «ابن حبان» دانشمند رجال شناس مشهور، در باره او مىگوید: «از علوم قرآنى آن چه مطابق کتب یهود و نصارا بود، از آنان فرا مىگرفت و خدا را به مخلوقات تشبیه مىکرد و در حدیث دروغ مىگفت». (75)
او - همچون کعب الاحبار - ادعاهاى عجیب و غریب مىکرد و در عرصه علم و دانش بلند پروازى مىکرد. او مىگفت: «اگر دجال در سال 150 خروج نکرد، بدانید من کذابم»! (76)
او روزى پشتبه کعبه تکیه داد و گفت: «از تمام آن چه در زیر عرش است، از من بپرسید تا پاسخ دهم»!. روزى باز در مکه چنین ادعایى کرد، شخصى پرسید: «امعاء و احشاى مورچه در کجاى بدن اوست؟!» و از پاسخ ناتوان شد و چارهاى جز سکوت نداشت!.
او به قدرى از این گونه ادعاهاى گزاف علمى مىکرد و وقت ظهور دجال را مشخص مىکرد که خود او را «دجال» نامیدند چنان که «جوزجانى» در باره او گفته است: «کان دجالا حسودا»; (77) او مردى فریبکار و دغلباز و حسود بود.
گرایش یهودیگرى او بر صاحبنظران آن روز روشن بود; چنان که «خارجة بن مصعب» مىگفت: «من خون هیچ یهودى را مباح نشمردهام، اما اگر روزى، مقاتل بن سلیمان را در خلوت بیابم، شکم او را پاره مىکنم» (78) در باره مقاتل و نقش او در وارد کردن اسرائیلیات در تفسیر، به خواستخدا، در مقاله مستقلى در باره نفوذ اسرائیلیات در تفسیر بحثخواهیم کرد.
عبدالله بن عباس را نیز از راویان اسرائیلیات شمردهاند; زیرا در بسیارى از کتب اهلسنت، روایاتى از طریق او از کعب الاحبار نقل شده است و نیز از طریق او تجویز نقل حدیث از بنىاسرائیل، از رسول خدا روایتشده است. (79)
اما این موضوع قابل قبول به نظر نمىرسد; زیرا او پیوند نزدیکى با اهلبیت داشت و شاگرد برجسته امیر مؤمنان علیه السلام در تفسیر بود و خواهیم دید که اهلبیت در برابر اسرائیلیات و راویان آنها مخالفت و ایستادگى مىکردند.
از این گذشته، او خود از نقل اسرائیلیات نهى مىکرد. به نقل بخارى، او روزى گفت:
مردم! چرا و چگونه از اهل کتاب سؤال مىکنید؟ در حالى که کتاب شما [قرآن] که بر پیامبر خدا نازل شده، تازهترین کتاب خداست که آن را مىخوانید و هنوز آمیخته [با باطل] و فرسوده نگشته استخداوند به شما خبر داده است که اهل کتاب، کتاب آسمانى را جابهجا و تحریف کردند و آن چه با دستخود نوشته بودند، به خدا نسبت دادند و گفتند: از جانب خداست، تا متاعى اندک به چنگ آورند، (80) آیا علم و دانشى که [از راه قرآن] دارید، شما را از پرستش و سؤال از اهل کتاب، باز نمىدارد؟! نه، به خدا سوگند هرگز کسى از آنها را ندیدهایم که از [مطالب] کتاب [آسمانى] شما سؤال کند. [و چیزى از آن فرا گیرد]. (81)
با توجه به آن چه گفته شد به نظر مىرسد آن چه در این زمینه به او نسبت داده شده، یا مجعول استیا در موضوعات و مواردى بوده که به صحت آنها اطمینان داشته است. (82)
اسرائیلیات در منابع تاریخ اسلام
منابع مهم سیره و تاریخ اسلام نیز از نفوذ اسرائیلیات مصون نمانده است. نخستین مورخان اسلامى تحت تاثیر نفوذ علمى پیشین یهود، بخشهایى از اسرائیلیات را از راویان یهودى یا یهودى الاصل گرفتند و در کتابهاى خود منعکس کردند. در این مورد، مىتوان به عنوان نمونه از دو مورخ و سیرهنویس یاد کرد:
1 - محمد بن اسحاق
محمد بن اسحاق (م 150 ه) که مؤلف نخستین سیره جامع و پیش کسوت سیرهنویسى بوده، متهم است که در کتابهایش مطالبى از علماى یهودى و مسیحى نقل مىکند و از آنها به عنوان دانشمندان پیشین یاد مىکند. (83) سیره ابن اسحاق مجموعا شامل سه موضوع (و در واقع سه کتاب) بوده که وى آنها را با هم مرتبط مىدانسته است: 1 - اخبار آفرینش از آدم تا اسماعیل، فرزند حضرت ابراهیم; 2 - از اسماعیل تا پیامبر اسلام; 3 - زندگانى حضرت محمد صلى الله علیه وآله پیش از بعثت و پس از بعثت و حوادث تاریخ اسلام. او در بخش نخستبه نام «کتاب المبتدا» به اسرائیلیات استناد کرده است که پیش از وى در میان عرب فراوان مطرح بوده و او آنها را هنگام تحصیل در مصر، تکمیل کرده است. (84)
امروز سیره ابن اسحاق به صورت اولیه در دسترس نیست و سیره مشهور عبدالملک بن هشام (م 213 یا 218) تهذیبى از سیره ابن اسحاق است. ابنهشام بخش «المبتدا» را حذف کرده و کتاب را از نسب پیامبر اسلام، یعنى از اسماعیل و فرزندان او آغاز کرده است. (85)
2 - ابن کثیر
تا آن جا که این نگارنده اطلاع دارد، در میان مؤرخان اسلامى، حافظ ابوالفداء اسماعیل بن کثیر (م 774 ه) محدث و مفسر و مؤرخ بزرگ دمشقى، تنها کسى است که در آغاز کتابش در مورد دیدگاه و برخوردش با اسرائیلیات تصریح کرده است و گویا این هشیارى و توجه وى به دلیل محدث بودن او و احاطهاش به حدیث و تفسیر بوده است. او در آغاز کتاب مبسوط خود البدایة والنهایة چنین مىنویسد:
ما، در این کتاب، از اسرائیلیات چیزى ذکر نمىکنیم، جز آن چه شارع در نقل آن اجازه داده است; یعنى تنها مطالبى که مخالف کتاب خدا و سنت پیامبر نیست، و در واقع بخشى از اسرائیلیات که به خودى خود، نه قابل تصدیق است و نه قابل تکذیب. البته اینها را ما براى توضیح مطالبى که در منابع ما به اختصار آمده، یا رفع ابهام از مطالبى که در شریعت ما به صورت سربسته ذکر شده و تعیین آن فایدهاى نداشته است، ذکر مىکنیم; آن هم به منظور آراستن مطلب و موضوع، و نه به انگیزه نیاز و به قصد اعتماد و استناد; زیرا تنها اعتماد و استناد ما به کتاب خدا و سنت (حدیث) صحیح یا حسن، پیامبر است. اما اگر به احادیث ضعیف برخوردیم، ضعف آن را بیان مىکنیم... .
وى در ادامه مقدمه، اضافه مىکند:
ما از نقل مطالب بىفایدهاى که گاهى گروههایى از علماى اهل کتاب جهت دانستن و فهمیدن آنها مىشناسند و فایدهاى براى اکثر مردم ندارد، صرفنظر مىکنیم. گاهى علماى ما نیز این گونه مطالب را گرد مىآورند، ولى ما از روش آنها پیروى نمىکنیم و جز اندکى از آنها را به نحو اختصار ذکر نمىکنیم و آن چه را که از نظر ما درست و صحیح است، مشخص و آن چه را که باطل است رد مىکنیم. اما حدیثى که بخارى از طریق عبدالله بن عمرو بن عاص از پیامبر اسلام نقل کرده که حضرت فرمود: «پیام مرا به مردم برسانید، اگر چه یک آیه باشد، و اگر از بنىاسرائیل حدیث نقل کنید هیچ اشکالى ندارد، از من حدیث نقل کنید و بر من دروغ نبندید. و هر کس بر من دروغ ببندد، جایگاه او در آتش خواهد بود»، از نظر ما باید حمل شود بر آن دسته از اسرائیلیات که مسکوت واقع شده و در منابع ما شاهدى بر صدق یا کذب آنها وجود ندارد. نقل و روایت این گونه مطالب، از نظر عبرتگیرى جایز است. آن چه ما در این کتاب مىآوریم، از این نوع است. اما آن چه در شریعت ما شاهدى بر صدقش وجود دارد به خاطر آن چه در منابع ما هست، از آنها بىنیازیم و آن چه در شریعت ما شاهدى بر کذب آن هست، مردود و غیر قابل قبول است و نقل آن جز به منظور رد و ابطال جایز نیست. (86)
ابن کثیر در لابهلاى همین کتاب و کتاب تفسیرش، به مناسبتهایى که پیش مىآید، انگشت روى اسرائیلیات مىگذارد و خواننده را متوجه بىاعتبارى و بىپایگى آنها مىکند. (نمونههایى از این روش وى را در صفحات آینده خواهیم آورد). (87)
اسرائیلیات در عصر خلفا
چنان که دیدیم، تا پیامبر اسلام زنده بود، با خطر نفوذ اسرائیلیات مبارزه مىکرد و به مسلمانان هشدار مىداد که در عصر اسلام به سراغ این گونه مطالب گمراه کننده و آشفته نروند. اما پس از رحلت پیامبر اسلام، راویان اسرائیلیات، عرصه را براى فعالیت مناسب یافتند و دستبه فعالیت گستردهاى زدند. اسناد تاریخى - که بخشى از آنها را یاد کردیم - نشان مىدهد، کسى که در زمان پیامبر بیش از همه مجذوب اسرائیلیات شده بود «عمر بن خطاب بود». از این رو، وى در زمان خلافتش کعبالاحبار را - که سال هجده هجرى یعنى در نیمه دوم خلافت او مسلمان شدهبود - مورد توجه قرار داد. خلیفه، به احادیث وى گوش مىداد و به مسلمانان نیز در این زمینه، آزادى عمل مىداد. کعب الاحبار نیز، خلیفه را تمجید مىکرد و خصوصیاتى از او را که - به گفته وى - در تورات آمده بود براى او بیان مىکرد چنان که در جریان فتح بیتالمقدس به عمر گفت: «در تورات آمده است که خداوند این سرزمین را که بنىاسرائیل در آن سکونت داشتند، به دستیک شخص صالح، فتح خواهد کرد» (88)
ابن کثیر در این زمینه مىنویسد:
کعب در زمان خلافت عمر مسلمان شد و از مطالب کتابهاى قدیم براى او نقل مىکرد و عمر به آنها گوش مىداد. مردم نیز اجازه یافتند به سخنان او گوش کنند و مطالب او را، اعم از درست و نادرست، نقل کردند در حالى که خدا داناتر است که این امتحتى به یک کلمه آنها نیاز نداشت! (89)
عبدالله بن مسعود مىگوید:
من و کعب الاحبار نزد عمر بودیم. کعب گفت: اجازه مىدهى تا شیرینترین چیزى که در کتابهاى پیامبران خواندهام، برایت نقل کنم؟ عمر موافقت کرد. آنگاه کعب، قسمتهایى از آن مطالب را نقل کرد. (90)
روزى کعب به عمر گفت: «واى بر سلطان زمین از سلطان آسمان»! عمر گفت: «البته; مگر کسى که خود را مورد محاسبه قرار دهد». کعب گفت: «به خدا سوگند! این مطلب بدون هیچ کم و زیادى، در تورات آمده است». عمر با شنیدن این سخن به سجده افتاد. (91)
البته پارهاى گزارشها نشان مىدهد که عمر، بعدها او را از این کار نهى کرد و روزى به او گفت: «این همه حرف و حدیث از گذشتگان را رها کن، و گرنه تو را به سرزمین میمونها مىفرستم» (92) ابن کثیر، پس از نقل این کلام، مىگوید: «گویا عمر نگران شد که مردم این احادیث را به گونهاى دیگرى تفسیر کنند و براى بعضى از کارها، مجوز درست کنند. از این نظر، نهى کرد». (93)
این وضعیت و آزادى عمل کعب، و توجه خاص خلیفه به وى، در زمانى بود که بخشنامه ممنوعیت نقل و کتابتحدیث که از زمان خلافت ابوبکر تصویب شده بود، به شدت اجرا مىشد. و شخصیتهاى بزرگى همچون ابوذر و عبدالله بن مسعود، از نقل احادیث پیامبر ممنوع بودند.
به دنبال اقدامهاى ابوبکر در جلوگیرى از نقل حدیث، وقتى که عمر به خلافت رسیده طى بخشنامهاى به تمام مناطق اسلامى نوشت: «هر کس، حدیثى از پیامبر نوشته، باید آن را از بین ببرد». (94)
وى، تنها به صدور این بخشنامه اکتفا نکرد، بلکه به تمام یاران پیامبر صلى الله علیه وآله و حافظان حدیث اکیدا هشدار داد که از نقل و کتابتحدیثخوددارى کنند!.
«قرظه بن کعب»، یکى از یاران مشهور پیامبر، مىگوید: هنگامى که عمر ما را به سوى عراق روانه مىکرد، خود، مقدارى با ما راه آمد و گفت: «آیا مىدانید چرا شما را بدرقه کردم؟» گفتیم: «لابد خلیفه براى احترام ما که یاران پیامبریم، قدم رنجه کردهاند!» گفت: «گذشته از احترام شما، براى این جهتشما را بدرقه کردم که مطلبى را به شما توصیه کنم، تا به پاس پیاده روى و بدرقهام، آن را انجام دهید». آنگاه افزود: «شما به منطقهاى مىروید که مردم آنجا، با زمزمه تلاوت قرآن، فضاى مسجد و محفل خود را پر کردهاند. توصیه من به شما این است که آنها را به حال خود واگذارید و مردم را با احادیث، مشغول نسازید و با نقل حدیث، از خواندن قرآن باز ندارید. قرآن را پیراسته از هر سخن و حدیثى براى مردم بخوانید و از پیامبر صلى الله علیه وآله کمتر حدیثبه میان آورید. من نیز در این کار با شما همکارى خواهم کرد».
وقتى که «قرظه» به محل ماموریتخود رسید، به او گفتند: «براى ما حدیث نقل کن». وى جواب داد: «خلیفه، ما را از نقل حدیثباز داشته است». (95)
خلیفه در این باره تنها به سفارش و تاکید اکتفا نمىکرد، بلکه هر کس را که اقدام به نقل حدیثى مىکرد. به شدت مجازات مىکرد، چنان که روزى به «ابن مسعود» و «ابوذر» و «ابودرداء» که هر سه از شخصیتهاى بزرگ صدر اسلام بودند، گفت: «این حدیثها چیست که از پیامبر نقل مىکنید؟» و آنگاه آنها را زندانى کرد، این سه تن تا هنگام مرگ عمر، در زندان به سر مىبردند. (96)
اما این که عامل و انگیزه این همه گرایش خلیفه به اسرائیلیات چه بوده، به درستى روشن نیست لکن به نظر برخى از محققان معاصر، علاوه بر سابقه انس و آشنایى وى با اهل کتاب در زمان پیامبر (که قبلا توضیح دادیم) مىتوان علت دیگرى را نیز مؤثر دانست. (97)
در زمان خلافت عثمان نیز، کعب الاحبار مورد توجه خلیفه بود. عثمان براى تصرفهاى بىمورد خود در بیتالمال از کعب، تاییدیه مىگرفت، در حالى که مسلمانان بیدار و هشیارى همچون ابوذر به کعب، خوشبین نبودند.
روزى عثمان در حضور جمعى از مسلمانان که ابوذر نیز در آن حضور داشت، این سؤال را مطرح کرد: «چه اشکال دارد که ما، مقدارى از بیتالمال را برداریم و به کارگران خود بدهیم و قسمتى از آن را نیز در اختیار شما بگذاریم؟». کعب بىدرنگ گفت: «هیچ اشکالى ندارد».
در این هنگام، ابوذر، عصاى خود را به سینه کعب فرو کوفت و گفت: «دروغ گفتى اى یهودى زاده! به چه جراتى در احکام دین ما اظهار نظر مىکنى؟!». این عکسالعمل ابوذر، خشم عثمان را برانگیخت. (98)
اسرائیلیات در خدمتحکومتشام
راویان اسرائیلیات، ارتباط تنگاتنگى با حکومت اموى شام داشتند. از یک سو، حکومتشام، آنها را در افکار عمومى بزرگ مىکرد و روایاتشان را ترویج کرده، بر سر زبانها مىافکند و به آنها مقام و منصب واگذار مىکرد و پول و ثروت مىبخشید، و از سوى دیگر، راویان اسرائیلیات در جهت استحکام بخشیدن به حکومت اموى تلاش مىکردند و با جعل احادیث و روایات، و گاهى نقل پیش گویىهایى - که ادعا مىکردند در تورات آمده - به حکومت آنها مشروعیت مىبخشیدند.
معاویه با آن که کعب الاحبار را متهم به کذب مىکرد، او را یکى از علما معرفى مىکرد (99) و علم و دانش او را به دریا تشبیه مىکرد و او را از راستگوترین محدثان از اهل کتاب مىدانست. (100)
در زمان بنىامیه، حدیثى نقل (و به تعبیر دقیق جعل) گردید که پیامبر اسلام فرموده است: «در میان امت من دو نفر خواهند آمد: یکى وهب و دیگرى غیلان; خداوند به وهب حکمت عطا خواهد کرد [ ولى ] شر و فتنه غیلان براى امت من از شر شیطان بیشتر خواهد بود». (101) مقصود از غیلان، غیلان دمشقى است که از مخالفان بنىامیه بود که در صفحات آینده در باره او توضیح خواهیم داد.
ابو هریره، در دستگاه حکومتشام، تقرب یافت. او که در زمان پیامبر اسلام از اصحاب صفه، و فقیر و تهیدستبود، در زمان بنىامیه به مال و ثروت رسید. (102)
اسناد و شواهد خدمات متقابل این دو گروه، یکى و دو تا نیست. بىجهت نبود که کعب الاحبار، شهر مدینه، حرم پیامبر و مرکز اصلى حکومت اسلامى را رها کرد و رهسپار شام شد و سرانجام - نه در مکه یا مدینه، بلکه - در شهر حمص شام مرد. (103) وهب بن منبه از طرف عمر بن عبدالعزیز به منصب قضا منصوب شد (104) و تا سال 114 (نیمه خلافت هشام بن عبدالملک) که مرد، همچنان قاضى صنعا بود. (105)
راویان اسرائیلیات، بیتالمقدس را در مقابل مکه و مدینه بزرگ مىکردند و در باره قداست آن، سخن مىگفتند و از این راه، هم بیتالمقدس را که معبد قدیمى آنها بود و هم شام را که مرکز حکومت معاویه بود، سرزمینى مقدس معرفى مىکردند.
کعب مىگفت: «روز قیامت، حساب و کتاب از بیتالمقدس آغاز خواهد شد و هر کس در بیتالمقدس دفن شود، معذب نخواه شد»! و مىگفت: «قیامتبرپا نمىشود، مگر آن که بیتالله الحرام به دیدار بیتالمقدس برود»! ابوهریره مىگفت: «پیامبر فرموده است: نهرها و ابرها و دریاها و بادها، همه، زیر صخره بیتالمقدس قرار گرفته است»!
وهب بن منبه مىگفت: «مردم بیتالمقدس، همسایگان خدا هستند، بر خداست که همسایگان خود را عذاب نکند. هر کس در بیتالمقدس دفن شود از عذاب و فشار قبر نجات خواهد یافت»!. (106) کعب مىگفت: «در تورات آمده است که... پیامبر اسلام، تولدش در مکه، هجرتش به مدینه، و پادشاهىاش در شام خواهد بود». (107)
به گفته یکى از محققان معاصر، این گروه از یک طرف افکار تورات را به مسلمانان تزریق مىکردند و از طرف دیگر با نقل برخى از نشانههاى پیامبر اسلام در تورات - که مغشوش و آلوده به غرض هم بود - به مسلمانان رشوه مىدادند. (108) به عنوان نمونه، کعب مىگفت:
نشانه محمد صلى الله علیه وآله در تورات چنین آمده است: محمد بنده برگزیده من است، او خشن و درشتخوى نیست، در بازار و مجامع عمومى در برابر مخالفانش سر و صدا نمىکند، بدى را با بدى سزا نمىدهد، بلکه، عفو و گذشت مىکند. زادگاه او مکه، محل هجرتش مدینه، و پادشاهى او در شام خواهد بود. (109)
در حالى که چنین حدیثى از عبدالله بن سلام نیز نقل شده، ولى ذکرى از شام در آن نیست (110) .به گفته محمود ابوریه، گنجاندن شام در این حدیث، جنبه سیاسى مهمى دارد. (111)
ترویج جبرگرایى
خلفاى بنىامیه، طرفدار جبر بودند و فرقه «جبریه» را ترویج مىکردند. امویان، با نظریه حریت اراده و آزادى انسان در عمل و رفتار، مخالف بودند. براساس این نظریه، انسان هر نوع عملى را که در زندگى پیش مىگیرد، به میل خود انتخاب مىکند و چون در انتخاب عمل و رفتار آزاد است، در برابر اعمال خود مسؤول است; زیرا هر حریتى طبعا مستلزم مسؤولیت است.
نظریه حریت اراده و آزادى انسان (اختیار) براى امویان که از مخالفت امت اسلامى بیمناک بودند، خطر بزرگى محسوب مىشد. از این رو، طرفداران و پیروان این نظریه را که به «قدریه» معروف بودند، (112) زیر فشار قرار داده از مذهب «جبر» که درست نقطه مقابل آن بود جانبدارى مىکردند; زیرا مذهب جبر از نظر اجتماعى و سیاسى با هدفهاى امویان سازش داشت. این مذهب به مردم مىگفت: وجود امویان و کارهاى آنان هر قدر هم که ناروا و ظالمانه باشد، جز تقدیر الهى نیست و به هیچ وجه قابل تغییر و تبدیل نیست. بنابراین، مخالفتبا آنها هیچ فایدهاى ندارد!. (113) ابن ابىالحدید مىنویسد: «معاویه آشکارا از مذهب جبر طرفدارى مىکرد». (114) ابو هلال عسکرى مىنویسد: «معاویه نخستین کسى بود که عقیده داشت: همه اعمال بندگان (چه خوب و چه بد) به اراده خداست». (115)
معاویه جنایتها و خلافکارىهاى خود را از این طریق توجیه مىکرد و چنان وانمود مىکرد که هر چه او مىکند طبق مشیت تغییرناپذیر الهى است. چنان که وقتى عایشه در مورد ولیعهدى یزید با او صحبت کرد تا او را از این کار منصرف سازد، در پاسخ گفت: موضوع ولیعهدى یزید طبق قضا و قدر الهى است و مردم در این باره نقش و ارادهاى ندارند. (116) او عین این سخن را در پاسخ اعتراض عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر تکرار کرد! (117)
طرفداران و پیروان معاویه نیز، همچون وى، روى جبر و مشیت الهى تکیه مىکردند; چنان که پس از فاجعه عاشورا، عبیدالله بن زیاد، حاکم کوفه طى یک سخنرانى در مسجد بزرگ این شهر، پیروزى ظاهرى سپاه یزید را به خواست و اراده خداوند مستند کرد و گفت:«الحمدللهالذى اظهرالحق و نصر امیرالمؤمنین و اشیاعه»... (118) عمر بن سعد نیز که به خاطر قتل امام حسین علیه السلام مورد نکوهش واقع شده بود، چنین عذرى آورد و گفت: «این، یک امر آسمانى بود. پیش از این حادثه، نزد پسر عمویم، عذر خواستم ولى او عذرم نپذیرفت و مرا به این کار وا داشت». (119)
عمر بن عبدالعزیز رسالهاى در اثبات جبر و پاسخ طرفداران اختیار نوشته بود که ابونعیم اصفهانى آن را به تفصیل نقل کرده است. (120)
البته دانشمندان آزاده در برابر این تفکر تخدیرى و رسمى مىایستادند و با تمام خطرهایى که داشت - و گاهى به قیمت جان آنها تمام مىشد - با آن مبارزه مىکردند.
غیلان دمشقى که از وى یاد کردیم، از مخالفان حکومت اموى بر سر مساله جبر و اختیار، و از رهبران «قدریه» بود. قدریه عنوانى اتهامآمیز بود که طرفداران جبر به این گروه داده بودند; اتهامى که گرفتارىهاى بزرگى به دنبال داشت.
اگر در حدیثى که نقل کردیم، فتنه غیلان را از شر شیطان بدتر معرفى مىکردند، فتنه او چیزى جز اعتقاد به حریت اراده و اختیار نبود. یک بار او را عمر بن عبدالعزیز توبه داد، ولى اندکى بعد عمر مرد. (121)
خالد بن ربعى (که گویا از راویان اسرائیلیات بوده) مىگفت: «در تورات آمده است که آسمانها و زمین چهل روز در سوک عمر بن عبدالعزیز گریه مىکنند». (122)
پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز، غیلان فعالیتخود را از سرگرفت تا آن که به دستور هشام بن عبدالملک، دست و پاى او را بریدند و به قتل رساندند و پیکرش را به دار آویختند! (123)
منبه - که سمت قضا را از طرف حکومت اموى به عهده داشت - پشتوانه فکرى و اعتقادى امویان در ترویج جبرگرایى بود. او کتابى در اثبات «قدر» (اختیار) نوشته بود. اما بعد، از تالیف آن اظهار پشیمانى کرد (زیرا با تفکر دولتى در تضاد بود!). او در توجیه این کار، از تورات سند مىآورد و مىگفت: «من قبلا معتقد به قدر (اختیار) بودم تا آن که هفتاد و چند کتاب از کتابهاى پیامبران را خواندم و در همه آنها آمده بود که هر کس براى خود اختیار و انتخابى در کارها قایل شود، کافر است. از این رو، اعتقاد به قدر را رها کردم!». (124)
مقاتل بن سلیمان نیز، کتابى در رد قدریه نوشته بود. (125)
موضعگیرى اهل بیت علیهم السلام در برابر اسرائیلیات
ائمه اهلبیت علیهم السلام که پاسدار و نگهبان اسلام در برابر تحریفها والتقاطها و انحرافها بودند، روش پیامبر را در مورد مبارزه با اسرائیلیات و راویان آنها ادامه دادند.
على علیه السلام فرمود:
در کتاب خدا (قرآن) اخبار گذشتهها و پیشگویى آینده و احکام مربوط به شما بیان شده است. این کتاب، قاطع و روشنگراست و شوخى نیست. هر جبار و سرکشى آن را رها کند، خداوند قدرت او را درهم مىشکند و هر کس هدایت را در غیر آن جستوجو کند، خداوند او را گمراه مىسازد. (126)
به نظر مىرسد، این بیان، در برابر گرایش آگاهانه یا ناآگاهانه برخى از مسلمانان به تورات و اسرائیلیات بوده است.
امام صادق علیه السلام عالمانى را که به منظور فزونى دانش و ثروت علمى، در پى احادیثیهود و نصارا بودند، اهل دوزخ معرفى کرد. (127)
مبارزه ائمه با اسرائیلیات، گاهى به شکل تکذیب راویان آنها و سلب اعتماد مردم از آنها، و گاهى از راه پاسخگویى به احادیث آنها با استدلال و روش علمى بود.
على علیه السلام در باره ابوهریره مىفرمود: «دروغگوترین کسى که احادیثى را به دروغ به رسول خدا نسبت داده، ابوهریرة دوسى است». (128)
و در باره کعب مىفرمود: «او مردى کذاب است». (129)
در سال هجدهم هجرت (همان سالى که کعب مسلمان شده بود) عمر مىخواستبه مناطق مختلف کشور اسلامى سفر بکند. از این رو مردم را جمع کرد و از آنها نظر خواهى کرد. کعب که در آن جمع حضور داشت، از خلیفه پرسید: «از کدام منطقه مىخواهد شروع کند»؟ او پاسخ داد: «از عراق». در این هنگام کعب گفت: «این کار را نکن; زیرا نه قسمت از شر در شرق، و یک قسمت آن در غرب، و نه قسمت از خیر در غرب و یک قسمت آن در شرق است و شرق کانون فعالیتشیطان است».
در آن جمع، امیرمؤمنان علیه السلام به تکذیب سخنان کعب پرداخت و خطاب به عمر فرمود:
کوفه، مرکز هجرت دوم، و پایگاه اسلام خواهد بود، روزى خواهد آمد که هر مؤمنى به سوى کوفه میل خواهد کرد، و همچنانکه خداوند قوم لوط را با سنگها شکست داد، خداوند اسلام را به دست اهل کوفه پیروز خواهد کرد». (130)
باز در زمان خلافت عمر، روزى مجلسى در حضور او تشکیل شده بود که در آن على علیه السلام نیز حضور داشت. کعب هم یکى از حاضران آن مجلس بود. خلیفه از او سؤال کرد: «اى کعب! آیا تو حافظ همه تورات هستى؟». کعب در جواب گفت: «نه، اما بسیارى از آن را در حفظ دارم». مردى به خلیفه گفت: «از او سؤال کنید خدا قبل از این که عرش را خلق کند، کجا بوده است؟ و نیز آب را که بعدا عرش خود را بر روى آن نهاد از چه چیز خلق کرد؟» عمر گفت: «اى کعب آیا از این مطالب خبر دارى؟». کعب جواب داد: «بلى یا امیرالمؤمنین، من در اصل حکیم [ تورات] یافتهام که خداوند قبل از خلقت عرش، قدیم و ازلى بوده است و بر صخره بیتالمقدس قرار داشته و این صخره نیز روى هوا بوده است. آنگاه که خداوند اراده خلقت عرش را کرد، آب دهان انداخت و از آن آب دهان، دریاهاى ژرف و امواج خروشان خلق شد. در این موقع خداوند عرش خویش را از مقدارى از صخره بیتالمقدس که در زیر او بود خلق فرمود و بر آن نشست و از باقى مانده صخره نیز معبد بیتالمقدس را خلق کرد...».
على علیه السلام در حالى که لباس خویش را تکان مىداد و کلماتى که دلالتبر بزرگى خداوند مىکرد (همچون جل الخالق یا جل الله یا الله اکبر) بر زبان مىراند، از جاى برخواست که به عنوان اعتراض از مجلس خارج شود. خلیفه که این وضع را مشاهده کرد، امام را قسم داد که به جاى خویش باز گردد و در مساله مورد بحث نظر بدهد. امام به جاى خود بازگشت (113) و رو به کعب کرد و فرمود:
اصحاب تو، به غلط رفتند و کتابهاى خدا را تحریف کردند و به خداوند دروغ بستند. اى کعب! واى بر تو، اگر بنا باشد که صخره و هوا با خداوند باشند، آنها هم مثل خداوند قدیم و ازلى مىشوند; پس سه موجود قدیم، وجود خواهد داشت. گذشته از این، خداوند متعال برتر از این است که مکانى داشته باشد که بتوان بدان اشاره کرد و خداوند آن طور که ملحدان مىگویند و جاهلان گمان مىبرند، نیست. واى بر تو کعب! آن کس که به قول تو از آب دهانش این دریاهاى عظیم به وجود مىآید، بزرگتر از آن است که بر صخره بیتالمقدس جاى بگیرد!... (132)
روزى امام باقر علیه السلام در حالى که در مسجد الحرام رو به کعبه نشسته بود، به یارانش فرمود: «نگاه به کعبه، عبادت است». در این هنگام، مردى به نام عاصم بن عمر گفت: «کعب الاحبار مىگوید: «هر بامداد، کعبه به بیتالمقدس سجده مىکند» امام پرسید: «نظر تو در باره سخن کعب چیست؟» او پاسخ داد: «او راست گفته است». در این هنگام امام خشمگین شد و فرمود: «دروغ گفتى، کعب نیز دروغ گفته است».
زراره، راوى این قضیه مىگوید: «ندیده بودم که امام باقر علیه السلام در هیچ موردى، با این صراحتبه کسى بگوید دروغ گفتى!» سپس امام با اشاره به کعبه افزود: «خداوند هیچ نقطهاى از زمین را نیافریده است که نزد او محبوبتر از این خانه باشد». (133)
پىنوشتها:
1) مجمع البیان، طبرسى، ج 1 ، ص 93 ، تفسیر آیه 40 سوره بقره. در کتاب قاموس الکتاب المقدس در ذیل کلمه «اسرائیل» آمده است: «این اسم، عبرى است و به معناى کسى است که با خدا مىجنگد یا کسى که با خدا کشتى مىگیرد. این نام، هم در مورد یعقوب به کار مىرود - به مناسبت آن که در فنوئیل تا طلوع فجر با خدا کشتى گرفت - و هم در مورد همه نسل یعقوب. در این مورد، مفهوم بنىاسرائیل را دارد».
2) الاسرائیلیات فی التفسیر والحدیث، الدکتور محمد السید حسین الذهبی، چاپ دوم، دمشق، دارالایمان، 1405 ق، ص 19 - 21 .
3) اضواء على السنة المحمدیة، محمود ابوریة، چاپ دوم، مطبعة صور الحدیثة، 1383 ق، ص 137 .
4) تیماء ، شهر کوچکى بین مدینه و شام و از توابع مدینه بوده است (معجم البلدان، یاقوت حموى، ج 2، ص 67 و ج 5 ، ص 345) .
5) فدک، قریهاى در فاصله دو یا سه روز مسافت تا مدینه بوده است (معجم البلدان، ج 4، ص 238) .
6) خیبر، منطقهاى است در حدود 32 فرسخى شمال مدینه (سمتشام) که شامل هفت قلعه و داراى کشتزارها و نخلستانهاى بسیار بوده است (معجم البلدان، ج 2، ص 409).
7) تاریخ سیاسى اسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، 1362، ج 1 ، ص 64 .
8) فجر الاسلام، احمد امین، چاپ نهم، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، 1964 م ، ص 24 .
9) الصحیح من سیرة النبی الاعظم، سید جعفر مرتضى العاملى، 1403 ق، ج 1، ص 175; اضواء على السنة المحمدیة، ابوریه، ص 138 .
10) السیرة النبویة، ابن هشام، قاهرة، 1355 ق، ج 2 ، ص 70 - 73 ; تاریخ الامم والملوک، طبرى، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 2، ص 234 - 235 .
11) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، بیروت، دارصادر، ج 1 ، ص 165 ; السیرة الحلبیة (انسان العیون)، على بن برهان الدین الحلبى، بیروت، دارالمعرفة، ج 1 ، ص 449 .
12) السیرة النبویة، ج 3 ، ص 225 ; تاریخ الامم والملوک، ج 3 ، ص 44 .
13) الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1 ، ص 175 به نقل از دلائل النبوة ابىنعیم.
14) الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت، دارصادر، ج 1، ص 78 .
15) الکامل، ابن اثیر، ج 1، ص 13 ; تاریخ الامم والملوک، ج 1، ص 6 .
16) الکامل، ص 17 . این معنا در قرآن مجید نیز آمده است: « و کان عرشه على الماء » - سوره هود / آیه 7 - و مفسران اسلامى، مقصود از این آیه را بیان کردهاند. ر ک: تفسیر نمونه، ج 9، ص 24 - 26 .
17) الکامل، ص 18 .
18) الکامل، ج 1 ، ص 12 .
19) الکامل، ج 1 ، ص 19 .
20) تاریخ الامم والملوک، ص 136 ; الکامل، ج 1 ، ص 109 .
21) حیاة الحیوان، قاهره، المکتبة التجاریة الکبرى، 1383 ق، ج 1، ص 181 .
22) در تورات، آفرینش آسمانها و زمین و سایر مخلوقات به تفصیل و به ترتیب روزهاى هفته ذکر شده است; مثلا روز اول، آفرینش آسمانها و زمین و روز و شب; روز دوم، آفرینش خشکىها و دریاها و روییدن گیاهان در زمین و... .
23) ق (50): 38 - 39 .
24) تاریخ الامم والملوک، ج 1، ص 12 - 26 و ر ک: تفسیرالمیزان، ج 18، ص 359 .
25) و ما قدروا الله حق قدره » سوره حج (22): 74 .
26) صحیح بخارى، بیروت، دارالجیل، ج 9، کتاب التوحید، ص 151 .
27) انشقاق (84): 3 .
28) تفسیر المیزان، ج 20 ، ص 247 .
29) البدایة والنهایة، چاپ دوم، بیروت، مکتبة المعارف، ج 2، ص 298 - 299 .
30) شیخ المضیرة ابوهریره، محمود ابوریه، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ص 244 .
13) السیرة النبویةابن هشام، ج 1، ص 32 ; معجم البلدان، ج 5 ، ص 266 واژه نجران.
32) تاریخ عرب، فیلیپ خلیل حتى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، تهران، انتشارات آگاه، 1366 ، ص 78 .
33) السیرة النبویة، ابن هشام،ج 1، ص 16 ، پاورقى.
34) وقولوا آمنا بالذی انزل الینا و ما انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد و نحن له مسلمون » عنکبوت (29): 46 .
35) صحیح بخارى،تحقیق: الشیخ قاسمالشماعیالرفاعى،بیروت، دارالقلم، چاپ اول، 1407 ه ، ج 9 ، کتابالاعتصام، ب 1190، ح 2165 ، ص 773 ; البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 2 ، ص 33 ; جامع بیان العلم و فضله، یوسف بن عبدالبر، قاهره، ادارة الطباعة المنیرة، ج 1، ص 41 .
36) الاستیعاب، ابن عبدالله البر، ص 42 ; اسدالغابة فی معرفة الصحابة، عزالدین ابناثیر، تهران، المکتبة الاسلامیة، ج 3، ص 126 - 127 ; السیرة الحلبیة، ج 1 ، ص 372 .
37) السیرة الحلبیة، ج 1، ص 372 .
38) الاستیعاب، ص 42 ; سفینة البحار، شیخ عباس قمى، ج 2 ، ص 727 واژه هوک ; مجدالدین ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث والاثر، مجدالدین ابن اثیر، ج 5 ، ص 282 ، همان واژه، با اندکى تفاوت و ر ک به: الایضاح، فضل بن شاذان نیشابورى، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، 1363، ص 209 - 211 .
39) السیرة الحلبیة، ص 372 .
40) الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 2 ، ص 561 ; الاصابة فی یمییز الصحابة، ابنحجر عسقلانى، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج 3 ، ص 135 ، شماره 7496 .
41) سیر اعلام النبلاء، ج 3 ، ص 489 .
42) بحار الانوار، ج 45 ، ص 135 .
43) فجر الاسلام، احمد امین، ص 161 .
44) الاستیعاب، ابن عبدالبر، (در حاشیه الاصابة) ج 3 ، ص 243 .
45) الاصابه فى تمییز الصحابه، ابن حجر العسقلانى، داراحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1328 ق،ج 3 ، ص 137 .
46) روایت این چند نفر از کعب، از باب روایت صحابى از تابعى است که تعداد این گونه حدیث کم است. علماى اهل سنت در - علم الحدیث، روایت این چند نفر از کعب را نمونهاى براى روایت صحابى از تابعى اگر کردهاند. ر ک: شیخ المضیرة ابوهریرة، محمود ابوریه، چاپ سوم، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات ، ص 91 .
47) یا تبیع حمیرى. ابن سعد در باره او مىگوید: سمع من کعب علما کثیرا (الطبقات الکبرى، ج 7، ص 452).
48) سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 489 .
49) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 7 ، ص 401 .
50) تذکرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 101 ; سیر اعلام النبلاء، ج 4 ، ص 545 ; شذرات الذهب، ج 1، ص 150 .
51) معجم الادباء، ج 19 ، ص 259 .
52) تذکرة الحفاظ، ج 1 ، ص 101 .
53) سیر اعلام النبلاء، ج 4 ، ص 545 .
54) شذرات الذهب، ج 1 ، ص 150 .
55) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج 4 ، ص 545 - 546 ; تذکرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 101 .
56) شذرات الذهب، ابن عماد، ص 150 ; الطبقات الکبرى، ج 5 ، ص 543 در بعضى از منابع آمده است که وى خواندن هفتاد و چند کتاب آسمانى را ادعا مىکرد; میزان الاعتدال، ج 4 ، ص 353 ; معجم الادباء، ج 19 ، ص 259 .
57) تذکرة الحفاظ، ذهبى، ج 4 ، ص 547 ; الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 5 ، ص 543 .
58) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج 4 ، ص 545 .
59) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 7 ، ص 361 .
60) معجم الادباء، یاقوت، ج 19 ، ص 259 .
61) شذرات الذهب، ابن عماد حنبلى، ج 1 ، ص 150 .
62) کشف الظنون، حاجى خلیفه، ج 2 ، ماده قصص .
63) مقدمه سیره ابن اسحاق، دکتر سهیل زکار، ص 8 .
64) مقدمه سیره ابن هشام .
65) او در سال هفتم هجرت پس از جنگ خیبر، همراه گروهى از قبیلهاش (دوس) به حضور پیامبر اسلام رسید و مسلمان شد (شیخ المغیره ابوهریره، محمود ابوریه، ص 45).
66) الاصابه، ابن حجر، ج3 ، ص 136 و ج 4 ، ص 205 ; اضواء على السنة المحمدیة، ص 89 - 91 .
67) اضواء على السنة المحمدیة، ص 156 .
68) الاصابة، ج 4 ، ص 208 ، شماره 119 .
69) الاصابة، ج 4 ، ص 205 .
70) اضواء على السنة المحمدیة، ص 159 ; نقش ائمه در احیاء دین، تهران، مؤسسه اهل البیت، 1361 ش، ج 6 ، ص 108 .
71) اضواء على السنة المحمدیة، ص 155 .
72) البدایة والنهایة، ج 2 ، ص 298 .
73) الطبقات الکبرى، ج 2 ، ص 272 .
74) تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتاب العربی، ص 169 .
75) میزان الاعتدال، ذهبى، ج 4 ، ص 175 .
76) میزان الاعتدال، ج 4 ، ص 173 .
77) میزان الاعتدال، ج 4 ، ص 174 .
78) میزان الاعتدالج 4 ، ص 175 ; تاریخ بغداد، ص 164 .
برخى، مقاتل را از اصحاب امام باقر علیه السلام دانستهاند. مىگویند: صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه و کلینى در کافى از او روایت دارند. سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، دکتر سید محمد باقر حجتى، تهران، بنیاد قرآن، ص 65 ، ولى این موضوع ، وثاقت او را اثبات نمىکند.
79) مسند احمد حنبل، ج 3 ، ص 46 .
80) لیشتروا به ثمنا قلیلا » بقرة (2): 79 .
81) صحیح بخارى، تحقیق الشیخ قاسم الشماعى الرفاعى، چاپ اول، بیروت، دارالقلم، 1407 ه، ج 9 ، کتاب الاعتصام، باب 1190، ص 773، حدیث 2166; جامع بیان العلم وفضله، ابن عبدالبر، ج 1، ص 42; البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 2 ، ص 134 .
82) در اینجا به این جهت از نقش تمیمدارى و عبدالملک جریح بحث نکردیم که این دو مسیحى یا مسیحى الاصل بودهاند و موضوع بحث ما نفوذ اسرائیلیات به معناى اخص آن، یعنى تفکر و فرهنگ یهودى است.
83) و کان یحمل عن الیهود والنصارى و یسمیم فی کتبه اهل العلم الاول» الفهرست، ندیم، بیروت، دارالمعرفة، ص 136 ; معجم الادباء، یاقوت، ج 18 ، ص 8 .
84) مقدمه سیره ابن اسحاق، دکتر سهیل زکار، ص 17 .
85) وى در این زمینه چنین مىنویسد: «و انا ان شاء الله مبتدىء هذا الکتاب بذکر اسماعیل بن ابراهیم و من ولد رسول الله صلى الله علیه وآله، من ولده، و اولادهم لاصلابهم، الاول فالاول من اسماعیل الى رسول الله صلى الله علیه وآله و ما یعرض من حدیثهم و تارک ذکر غیرهم من ولد اسماعیل على هذه الجهة للاختصار، الى دیثسیرة رسول الله صلى الله علیه وآله و تارک بعض ما ذکره ابن اسحاق فی هذا الکتاب مما لیس لرسول الله صلى الله علیه وآله فیه ذکر...» (سیره ابن اسحاق، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الابیارى و عبدالحفیظ شلبى، ج 1، ص 4). البته ابن هشام بخشهاى دیگرى را نیز حذف کرده است که در مقدمه در دنباله این سخن به آنها تصریح کرده است.
یادآورى مىکنیم که محققان اسلامى انتقادهایى بر ابن هشام وارد کردهاند که وى در این حذفها و تلخیصها از حدود امانتخارج شده و طبق اقتضاى سیاست روز، در مورد اهلبیت، حقکشى و حقپوشى کرده است. ر ک: نقش ائمه در احیاء دین، ج 6 ، ص 53 .
86) البدایة والنهایة، ج 1 ، ص 6 - 7 .
87) گفتنى است که ابن کثیر، تعصب اموى و ضد شیعى دارد و از جمله مؤرخانى است که مرحوم علامه امینى در جلد سوم الغدیر، کتابهاى آنها را نقد کرده است.
88) الفتوح، ابن اعثم، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیة، ج 1 ، ص 228 .
89) تفسیر، ابن کثیر، ج 4 ، ص 17 و ر ک: البدایة والنهایة، ج 2 ، ص 134 .
90) حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانى، ج 5 ، ص 391 .
91) تاریخ الخلفاء، سیوطى، بغداد، مکتبة المثنى، ص 125 .
92) البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 8 ، ص 106 .
93) البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 8 ، ص 106 .
94) اضواء على السنة المحمدیة، ابوریه، ص 43 .
95) تذکرة الحفاظ ،ذهبى، ج 1 ، ص 7 ; المستدرک على الصحیحین، الحاکم النیشابورى، بیروت، دارالمعرفة، ج 1 ، ص 102 ; سنن ابن ماجة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج 1 ، ص 12 .
96) المستدرک على الصحیحین، ج 1 ، ص 110 . در تذکرة الحفاظ به جاى ابوذر، ابومسعود انصارى نام برده شده است (ج 1 ، ص 7).
97) ر ک: نقش ائمه در احیاء دین، سید مرتضى عسکرى، ج 6 ، ص 117 .
98) مروج الذهب، مسعودى، چاپ اول، بیروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2 ، ص 340 .
99) صحیح بخارى، ج 9 ، ص 772 ; البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 2 ، ص 134 ; الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 2 ، ص 358 .
100) الاصابة، ج 3 ، ص 136 .
101) یکون فی امتی رجلان: احدهما وهب یهب الله له الحکمة. والآخر غیلان فتنة على هذه الامة اشر من فتنة الشیطان» الطبقات الکبرى، ج 5 ، ص 543 ; سیر اعلام النبلاء، ج 4 ، ص 546 .
102) شیخ المضیرة ابوهریره، ص 229 ، 340 .
103) الاصابه، ج 3 ، ص 137 .
104) شذرات الذهب، ج 1 ، ص 150 .
105) معجم الادباء، ج 19 ، ص 259 .
106) اضواء على السنة الحمدیة، ص 158 - 159 .
107) سنن دارمى، قاهره، دارالفکر، 1398 ه ، ج 1 ، باب صفة النبی، ص 5 .
108) بحوث مع اهل السنة والسلفیة، سید مهدى روحانى، المکتبة الاسلامیة، 1399 ه ، ص 82 .
109) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 1 ، ص 360 .
110) اضواء على السنة المحمدیة، ص 142 .
111) اضواء على السنة المحمدیة، ص 143 .
112) فجر الاسلام، احمد امین، ص 284 .
113) ضحى الاسلام، احمد امین، چاپ هفتم، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، ج 3 ، ص 81 .
114) شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، داراحیاء الکتب العربیة، ج 1 ، ص 340 .
115) ابحاث فی الملل والنحل، الشیخ جعفر السبحانى، قم، مرکز مدیریتحوزه علمیه قم، چاپ دوم، 1408 ه ، ج 1 ، ص 232 به نقل از کتاب الاوائل.
116) الامامة والسیاسة، ابن قتیبه دینورى، تحقیق: الاستاذ على شیرى، چاپ اول، قم، منشورات الرضى، 1413 ه ، ج 1 ، ص 205 .
117) الامامة والسیاسة، ج 1 ، ص 210 .
118) الملهوف فى قتلى الطفوف، سید بن طاووس، قم، منشورات الداورى، ص 69 .
119) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 5 ، ص 148 .
120) حلیة الاولیاء، بیروت، دارالکتاب العربى، چاپ دوم، 1387 ه ، ج 5 ، ص 246 - 253 و ر ک: بحوث فی الملل والنحل، الشیخ جعفر السبحانى، چاپ دوم، 1414 ه ، ج 1 ، ص 270 - 280 .
121) فجر الاسلام، احمد امین، ص 286 .
122) تاریخ الخلفاء، سیوطى، ص 245 .
123) فجر الاسلام، احمد امین، ص 285 .
124) معجم الادباء، یاقوت، ج 19 ، ص 259 ; میزان الاعتدال، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دارالفکر، ج 4 ، ص 253 و ر ک: الطبقات الکبرى، ج 5 ، ص 543 .
125) الفهرست، ندیم، ص 254 .
126) البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 1 ، ص 7 .
127) کتاب الخصال، صدوق، قم، منشورات جماعة المدرسین فى الحوزة العلمیة، 1403 ه ، ج 1 ، باب السبعة، ص 352 ; بحار الانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ج 20 ، ص 108 و ص 135 .
128) شیخ المضیره ابوهریرة، ص 135 .
129) اضواء على السنة المحمدیة، ص 156 .
130) در جزیرةالعرب، از عراق و ایران به عنوان شرق یا منطقه شرقى یاد مىشد.
113) فعظم علی ربه و قام على قدمیه و نفض ثیابه، فاقسم علیه عمر ان یعود الى مجلسه و یغوص فی الحدیث، ففعل».
132) نزهة الناظر و تنبیه الخاطر (مشهور به مجموعه ورام)، ورام بن ابىفراس، قم، مکتبة الفقیه، ج 2 ، ص 5 - 6 ; نقش ائمه در احیاء دین، سید مرتضى عسکرى، تهران، مؤسسه اهلالبیت، 1361 ش، ج 6 ، ص 114 - 115 .
133) الکافى (قسم الفروع)، کلینى، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1391 ه ، ج 4 ، کتاب الحج، باب فضل النظر الى الکعبة، ص 240 .
مقصود از اسرائیلیات، قصهها، افسانهها، روایات، اخبارى است که از تورات و منابع یهودى گرفته شده و به دست علماى یهود، به ویژه کسانى از آنها که بعد از ظهور اسلام، مسلمان شدند، وارد فرهنگ اسلامى شده است. علماى اسلام، گاهى اصطلاح اسرائیلیات را به «نصرانیات» و همه مجعولاتى که رنگ یهودى دارد، تعمیم مىدهند. (2)
ریشههاى تاریخى نفوذ اسرائیلیات در فرهنگ اسلامى (اعم از تفسیر، تاریخ، حدیث، کلام) را باید از یک طرف در حضور اهل کتاب (یهود) در جزیرةالعرب و ارتباط نزدیکشان با قوم عرب و برترى فرهنگى آنان بر عرب جاهلیت، و از سوى دیگر در خصومت و کینهتوزى یهود با اهل اسلام جستوجو کرد که چون در رویارویى سیاسى و نظامى با مسلمانان شکستخوردند، تلاش کردند از راه نفوذ فرهنگى، و از درون، به مسلمانان ضربت وارد کنند. (3)
برترى فرهنگى یهود به فرهنگ جاهلیت
دین یهود چند قرن پیش از ظهور اسلام، در عربستان نفوذ یافته بود و برخى نقاط یهودىنشین در این سرزمین پدید آمده بود که از همه مهمتر یثرب بود که پس از هجرت پیامبر اسلام، مدینه (مدینةالرسول) نامیده شد. علاوه بر یثرب که سه طایفه یهودى ثروتمند و متنفذ: بنى قینقاع، بنىنصیر و بنى قریظه در آن سکونت داشتند، در تیماء (4) ،فدک (5) ، و خیبر (6) نیز نقاط یهودى نشین پدید آمده بود و تعدادى از این گروه در آن جا حضور داشتند. (7)
یهودیان، در هر نقطهاى از عربستان که سکونت مىگزیدند، در پرتو مهارت در زراعت، شهرت مىیافتند. در مدینه نیز، علاوه بر کشاورزى، به خاطر مهارت در حرفههایى مانند آهنگرى، رنگرزى و ساخت اسلحه شهرت به دست آورده بودند. ثروت و موقعیتبرتر اقتصادى یهود، به تقویت موقعیت اجتماعى و نفوذ فرهنگى آنان کمک مىکرد.
از طرف دیگر، یهودیان در هر منطقه که سکونت مىکردند، افکار و عقاید خویش و تعالیم تورات را در آنجا ترویج مىکردند و مطالبى همچون آغاز خلقت جهان، رستاخیز، حساب و میزان و افسانهها و خرافات تورات را ترویج مىکردند. (8)
تاثیر فکر و فرهنگ یهودیان در مردم جزیرةالعرب، قابل انکار نیست. اسنادى در دست است که نشان مىدهد پیش از ظهور اسلام، یهود نسبتبه عرب در سطح فکرى و فرهنگى بالاترى قرار داشتند و بتپرستان جزیرةالعرب، به آنان به دیده احترام مىنگریستند و در برابر آنها نوعى احساس حقارت مىکردند و بارها در مشکلات فکرى و در مسایل مذهبى به آنان مراجعه مىکردند. از این نظر، گاهى از یهود آن زمان، به عنوان معلم عرب عصر جاهلیتیاد مىکنند. (9)
اما نکته این جاست که چون کیش یهود - همچون مسیحیت - به شدت تحریف شده بود، افکارى هم که عرب از یهود مىگرفت، آشفته و مسخ شده بود و از این نظر تعالیم یهود نه تنها براى عرب رهگشا نبود، بلکه بر گمراهى و حیرت و سردرگمى آنان مىافزود.
گواه برترى فرهنگى یهود، و پذیرش این معنا از طرف قوم عرب، فراوان است و ما، در این جا چند مورد را یادآورى مىکنیم:
1 - یهود یثرب سالها با دو قبیله بتپرست «اوس» و «خزرج» در آن شهر در کنار هم زندگى مىکردند. گاه و بیگاه که بین آنان و این دو قبیله - بر سرزمین و امثال آن - مشاجره رخ مىداد، بتپرستان را تهدید مىکردند و مىگفتند: به زودى پیامبرى خواهد آمد و ما پیرو او خواهیم شد و به کمک او، شما را مثل قوم عاد و ارم نابود خواهیم کرد. این سخنان که در قالب تهدید بود، براى اوس و خزرج جنبه پیشگویى داشت و چون یهود را مردمانى مطلع و آگاه مىدانستند، سخنان آنان را باور مىکردند و در انتظار بعثت پیامبر اسلام بودند; به طورى که در سال یازدهم بعثت، وقتى که پیامبر اسلام براى نخستین بار در موسم حج، شش تن از بزرگان خزرج را در منى دید و آنها را به اسلام دعوت کرد، آنها به یکدیگر گفتند: «بدانید این همان پیامبر است که یهودیان، ما را از بعثت او بیم مىدادند; اینک نباید در پذیرش آیین او بر ما پیشدستى کنند». (10)
2 - در سالهاى اول رسالت پیامبر، سران قریش، نمایندگانى به یثرب فرستادند تا در باره او از یهود آن شهر تحقیق کنند. (11)
3 - در سال پنجم هجرت، سران قبیله «بنىنضیر» که پس از شکست در مدینه، به خیبر پناهنده شده بودند، در مکه با قریش دیدار، و آنان را به جنگ با پیامبر اسلام تشویق کردند و وعده همه گونه یارى و همکارى در این راه را به آنان دادند. قریش به آنان گفتند: «شما پیرو کتاب آسمانى دیرینه هستید، و از اختلاف ما با محمد اطلاع دارید، آیا به نظر شما دین ما بهتر استیا دین محمد؟!...». (12)
4 - در دوران دعوت علنى پیامبر اسلام، روزى آن حضرت، قبیله «کنده» را به اسلام دعوت کرد. آنان نپذیرفتند، ولى برخى از آنان، پیشگویى یهود از بعثت قریبالوقوع پیامبر موعود را، گواه صدق دعوت حضرت شمردند. (13)
اینها همه نشان مىدهد که قوم عرب چهقدر به یهود به دیده احترام و به عنوان مردمى آگاه و مطلع در مسایل مذهبى مىنگریستند. چنان که خواهیم گفت، این نگرش آنان در مورد یهود باعثشد که در عصر اسلام نیز برخى از مسلمانان در مواردى به دانشمندان یهود مراجعه کنند و مطالبى از آنان فرا گیرند که محور این مقاله است.
حوزه اطلاعات یهود
چنانکه قبلا اشاره کردیم، اطلاعات یهود و روایاتى که در جامعه عرب بازگو مىکردند، بیشتر، گزارشها و روایات آمیخته با خرافات و افکار آشفته در باره آفرینش جهان و پیامبران و اقوام و امتهاى پیشین و امثال اینها بود.
نمونههایى از این گونه مطالب که در عصر اسلام از طریق راویان یهودى الاصل مانند عبدالله بن سلام، کعب الاحبار و وهب بن منبه، وارد کتابهاى تاریخ اسلام شده، این معنا را تایید مىکند و ما چند مورد از آنها را به اختصار مىآوریم:
«وهب بن منبه مىگفت: جد اعلاى عرب و فارس و رومیان، سام بن نوح، جد اعلاى سیاهان، حام بن نوح و جد اعلاى ترکان و یاجوج و ماجوج، یافتبن نوح بوده است». (14)
در مورد اختلاف نظر در طول عمر جهان، او و کعب الاحبار مىگفتند: «از عمر دنیا، شش هزار سال گذشته است». (15)
همچنین وهب مىگفت: «خداوند، نخست آب و سپس عرش را آفرید و آن را بر روى آب قرار داد». (16)
عبداللهبن سلام وکعب مىگفتند:«آغاز آفرینش جهان، روز یکشنبه بوده است». (17)
عبدالله بن سلام مىگفت: «خداوند روز یکشنبه، خلقت را شروع کرد و جمعه بهپایان رساند». (18)
کعب مىگفت: «خداوند، آسمان و زمین را ظرف شش روز آفرید و هر یک از این شش روز به اندازه هزار سال طول داشت». (19)
کعب مىگفت: «ذبیح، اسحاق است. یعنى، ابراهیم خلیل، فرزندش اسحاق [و نه اسماعیل] را مىخواست در راه خدا ذبح کند که خداوند به جاى او یک قربانى فرستاد». (20)
کعب الاحبار مىگفت: «روز قیامت، خورشید و ماه را همچون دو گاو زخم خورده به صحراى محشر مىآورند [!] و آن دو را به دوزخ مىافکنند [!]، تا پرستش کنندگان آنها ببینند». (21)
گروهى از یهود در باره خلقت جهان و این که خداوند در هر یک از روزهاى هفته چه چیزهایى را آفرید، سؤالهایى از پیامبر اسلام کردند و حضرت پاسخ داد، (22) آنان گفتند: «خداوند پس از فراغت از خلقت جهان به استراحت پرداخت [!]». رسول خدا از این سخن سختخشمگین شد. در این هنگام، این آیه از طرف خداوند نازل شد:
« و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بینهما فی ستة ایام و ما مسنا من لغوب. فاصبر على ما یقولون ». (23)
و ما آسمانها و زمین و آن چه را که در میان آن دو است، در شش روز [شش دوره] آفریدیم و هیچ گونه رنج و ماندگى به ما نرسید.
روزى یک نفر یهودى نزد پیامبر اسلام رفت و گفت: «یا محمد! خداوند آسمانها را با یک انگشت، زمین را با یک انگشت، کوهها را با یک انگشت درختان را با یک انگشت، و مخلوقات را با یک انگشت گرفته و نگه داشته است و مىگوید: منم حاکم و سلطان!» پیامبر اسلام از این سخن خندید و گفت: «خدا را آن گونه که باید بشناسند، نشناختهاند» (24) (25) (26)
عبدالله بن عمرو بن عاص (یکى دیگر از روایان اسرائیلیات) مىگفت: «کعبه دو هزار سال پیش از خلقت زمین وجود داشت [!]» و آیه: « و اذا الارض مدت » (27) را به این موضوع ارتباط مىداد و مىگفت: «گسترش زمین از زیر کعبه شروع شد»، در حالى که این آیه همچون آیات پیش و بعد از آن، مربوط به قیامت و مقدمات آن است و مفسران خاصه و عامه به این معنا تصریح کردهاند. (28)
ابن کثیر پس از نقل این روایت، آن را «غریب» مىنامد و مىگوید: «گویا این روایت از مطالب دو مجموعه و نسخه است که عبدالله بن عمرو بن عاص آنها را در یرموک به دست آورده بود و شامل اسرائیلیات بود و وى، آنها را نقل مىکرد و در آنها مطالب مردود و «منکر» و «غریب» وجود داشت. (29)
بخارى و مسلم از ابوهریره نقل کردهاند که وى مىگفت:
ملک الموت روزى نزد موسى رفت و گفت: دعوت پروردگارت را اجابت کن! موسى سیلى به صورت او زد و چشم او را کور کرد! فرشته نزد خدا برگشت و گفت: مرا نزد بندهاى فرستادى که نمىخواهد بمیرد و دو چشمم را کور کرد! خداوند چشم فرشته را به حال اول برگرداندند و به او گفت: نزد بندهام برو و به او بگو: اگر مىخواهى زنده بمانى، دستت را بر پشت گاو نرى بنه، به تعداد موهاى گاو که زیر دستت قرار مىگیرد، بر سالهاى عمر تو مىافزایم. (30)
از جمله مطالبى که راویان اسرائیلیات نقل مىکردند، قصهها و افسانههاى مربوط به پیامبران و اقوام گذشته بود که برخى از آنها وارد منابع تاریخ اسلام شده است. در این مورد، به ذکر دو نمونه اکتفا مىکنیم:
1 - به نقل ابن اسحاق، وهب بن منبه، آغاز نفوذ مسیحیت در یمن را به صورت افسانهاى، به ورود یک قدیس شامى به نام «فیمیون» به این منطقه و فعالیت او در این سرزمین، مستند مىکند. (13) رنگ قصهپردازى و اغراق گویى در این قضیه، بر هیچ خوانندهاى پوشیده نیست و امروز، محققان مسیحى با بررسىهاى تاریخى، قضیه را به شکل دیگر مطرح مىکنند و حسابى براى داستانپردازى وهب در این زمینه باز نمىکنند. (32)
2 - وهب در باره «سطیح» که گویا کاهن بزرگى در زمان «ربیعة بن نصر» - یکى از پادشاهان قدیم یمن - است، مىگوید: در باره منبع علم و دانش «سطیح» از وى پرسیدند، او پاسخ داد: من، یک دوست و همراه جنى دارم که هنگام تکلم خدا با موسى، در طور سینا بوده و اخبار آسمانى را شنیده و آنها را به من گزارش مىکند [!]. (33)
مبارزه پیامبر اسلام با اسرائیلیات
چنان که اشاره کردیم، چون پیش از ظهور اسلام، اهل کتاب، به ویژه یهود، از نظر فرهنگى در موضع برترى قرار داشتند و قوم عرب به آنان به دیده احترام مىنگریستند و مطالب پراکندهاى از آنان فرا مىگرفتند، این وضع باعثشد که پس از ظهور اسلام نیز، در مدینه گاهى برخى از مسلمانان به آنان مراجعه کنند و پرسشهایى از آنها بنمایند. آنان نیز از فرصت استفاده کرده، تورات را به زبان عربى براى مسلمانان تفسیر مىکردند، در حالى که مطالب آنها آمیخته با خرافات و افسانهها و مجعولات بود. از این نظر، پیامبر اسلام مسلمانان را از این کار نهى مىفرمود و به آنان هشدار مىداد که در عصر ظهور آیین اسلام و تعالیم زلال و روشن و حیاتبخش آن، زمان گوش سپردن به این گونه مطالب سست و آشفته سپرى شده است.
بخارى نقل مىکند:
اهل کتاب، تورات را به زبان عبرى مىخواندند و آن را براى اهل اسلام به عربى تفسیر مىکردند. پیامبر اسلام فرمود: «اهل کتاب را نه تصدیق کنید و نه تکذیب، بلکه بگویید: ایمان آوردیم به خداوند و آن چه بر ما و بر شما نازل شده است». (34) و (35)
عبدالله بن ثابت انصارى مىگوید:
روزى عمر به حضور پیامبر اسلام رسید و عرض کرد: یکى از دوستان و برادران من از بنىقریظه بخشهایى از تورات را براى من نوشته است. آیا آن را به شما نشان بدهم؟ چهره پیامبر اسلام از ناراحتى دگرگون شد. عمر گفت: الله، پروردگار ما و اسلام، دین ما و محمد، پیامبر ماست. رسول خدا خوشحال شد و فرمود: «سوگند به خدایى که جان محمد در دست اوست، اگر امروز موسى در میان شما بود و از او پیروى مىکردید، گمراه مىشدید، از میان امتها، شما امت من هستید و از میان پیامبران من پیامبر شما هستم». (36)
به مناسبت دیگرى پیامبر اسلام به عمر فرمود: «اگر موسى امروز زنده بود، ناگزیر، از من پیروى مىکرد». (37) در برخى دیگر از منابع نقل شده است که روزى عمر به رسول خدا عرض کرد: «ما احادیثى از یهود مىشنویم که براى ما جالب است، اجازه مىدهید بعضى از آنها را بنویسیم؟». حضرت فرمود:«آیا همچون یهود و نصارا، در دین خود متحیر و سرگشتهاید؟! من این آیین نورانى و پاک را براى شما آوردهام، اگر موسى زنده بود، او نیز راهى جز پیروى از من نداشت». (38)
گویا برخى از یهودیانى که مسلمان مىشدند، باز نمىتوانستند پیوند قلبى خود را با تورات بگسلند و همان افکار را در جامعه اسلامى حفظ مىکردند، چنان که نقل شده است که روزى عبدالله بن سلام از پیامبر اجازه خواست همچنان قداست روز شنبه را حفظ کند و شبها مقدارى از تورات را در نماز بخواند. پیامبر اسلام موافقت نکرد. (39)
راویان اسرائیلیات
بیشتر راویان اسرائیلیات، مسلمانان یهودى الاصل بودند و اکثر آنها از تابعان به شمار مىرفتند; یعنى پس از رحلت رسول خدا و در عصر خلفا مسلمان شده بودند. در راس این گروه، کعب الاحبار و وهب بن منیه قرار داشتند. این دو نفر، شاگردان متعددى داشتند که به نشر و گسترش روایات آنها کمک مىکردند. اینک به معرفى اجمالى این گروه مىپردازیم:
1 - کعب بن ماتع حمیرى یمانى معروف به کعب الاحبار.
وى در سال هجدهم هجرت در زمان خلافت عمر، اسلام آورد (40) و از یمن وارد مدینه شد. او به حکم دانش وسیعى که در مورد تورات و کیش یهود داشت، کعب الاحبار لقب گرفت. احبار جمع «حبر» است و حبر لقب عالم یهودى است. به گفته ذهبى:
او، از کتب یهود، اطلاعات گستردهاى داشت و تا حدودى، ذوق تشخیص درست و نادرست آنها را دارا بود. او، در مدینه با اصحاب پیامبر جلسات و نشستها داشت و در این جلسات مطالب کتب اسرائیلى را براى آنها نقل مىکرد و از عجایب و غرایب سخن مىگفت. (41)
او، چون در میان مسلمانان موقعیتى پیدا کرد، مردم دور او جمع مىشدند و از حوادث آینده از او مىپرسیدند و او در پاسخ، از حوادث و فتنههاى آینده جهان پیشگویى مىکرد. (42) طبعا چنین پیشگویىهایى، بر جاذبه جلسات او مىافزود.
شخصى مىگوید:
وارد مسجد شدم، دیدم عامر بن عبدالله بن عبدالقیس در کنار کتابهایى نشسته و در میان آنها یکى از اسفار تورات است و کعب الاحبار آن را مىخواند. (43)
کعب که بازار را گرم مىدید، ادعاهاى بزرگى مىکرد، او مىگفت:
هر حادثهاى که تا روز قیامت در هر وجب از روى زمین اتفاق مىافتد، همه در توراتى که بر موسى بن عمران نازل شده، ذکر شده است. (44)
او در سال 32 یا 34 هجرى (در زمان خلافت عثمان) در حمص درگذشت. (45)
کعب شاگردان زیادى داشت که روایات و سخنان او به دست آنها وارد منابع اسلامى شده است. شاگردان او از صحابه عبارتند از: عبدالله بن عمر، ابوهریره، ابن عباس، عبدالله بن زبیر، معاویه; (46) و از بزرگان تابعان: ابو رافع الصائغ، مالک بن عامر، سعید بن مسیب و پسر زن کعب به نام تبع حمیرى; (47) و در رتبه بعد از آنها عطاء بن یسار، عبدالله بن ضمرة السلولى، عبدالله بن رواح الانصارى. علاوه بر اینها، اسلم، آزاد شده عمر و ابوالسلام الاسود، از شاگردان او بودهاند. (48) همچنین شداد بن اوس از او روایت کرده است. (49)
2 - وهب بن منبه
پدر او ایرانى و از مردم هرات و یکى از افراد سپاهى بوده که کسرى براى فتح یمن فرستاد. او در زمان پیامبر اسلام، مسلمان شد. (50)
وهب در سال 34 در زمان خلافت عثمان متولد شد. از این رو او را از تابعان شمردهاند. (51) او از روایات اسرائیلیات زیاد نقل مىکرد و تمام همت و کوشش خود را در این زمینه صرف مىکرد. (52) گفتهاند: روایات مسند او اندک بوده و تنها در اسرائیلیات و کتابها و صحف اهل کتاب، اطلاعات گستردهاى داشته است. (53) او به قدرى به نقل مطالب کتابهاى گذشتگان و اخبار و قصههاى امتها و اقوام پیشین عنایت و توجه نشان مىداد که از این نظر، او را به کعب الاحبار تشبیه مىکردند!. (54)
او، ادعاهاى گزاف و مبالغهآمیزى مىکرد: گاهى خود را داناترین فرد زمانه قلمداد مىکرد و مىگفت: «مىگویند: عبدالله بن سلام داناترین فرد زمان خود، و کعب الاحبار نیز داناترین فرد زمان خویش بود، پس کسى که دانش این هر دو را دارد [یعنى خود وى] او در چه پایهاى از علم و دانش قرار دارد» (55) و گاهى مىگفت: «نود و دو کتاب آسمانى را خواندهام». (56)
بنا به نقل دیگر مىگفت: «سى کتاب را خواندهام که بر سى نفر از پیامبران نازل شده است»!. (57)
او، شاگردان زیادى داشت که سخنان و احادیث او را نقل مىکردند. علاوه بر دو پسر وى به نام عبدالله و عبدالرحمان، افراد یاد شده در زیر را از شاگردان او شمردهاند: عمرو بن دینار، سماک بن الفضل، عوف الاعرابى، عاصم بن رجاء بن حیوه، زید بن یزید بن جابر، عبدالله بن عثمان بن خثیم، اسرائیل ابو موسى، همام بن نافع، مغیرة بن حکیم، منذر بن النعمان، برادرزادهاش عقیل بن معقل، برادرزاده دیگرش عبدالصمد بن معقل، نوهاش ادریس بن سنان، صالح بن عبید، عبدالکریم بن حوران، عبدالملک بن خلج، داود بن قیس، عمران بن هریذ، عمران بن خالد و گروه دیگر. (58)
همچنین عبدالمنعم بن ادریس، نوه دخترى وهب، مطالب و احادیث کتابهاى او را که شامل داستانهاى مربوط به پیامبران گذشته و قضایاى بنىاسرائیل بوده، از طریق پدرش، از وهب نقل کرده است. (59) فزونى تعداد شاگردان و راویان وى بیانگر گسترش دامنه اسرائیلیات او در جامعه اسلامى است.
برخلاف کعب الاحبار که روایات و سخنانش عموما شفاهى بوده، وهب بن منبه کتابها و مجموعههاى تدوین شدهاى داشته که دانشمندان از آنها یاد کردهاند. او کتابى در باره «قدر» (جبر) (60) و کتاب کوچکى در تاریخ پادشاهان حمیرى (61) و کتاب دیگرى به نام قصص الاخیار (قصص الابرار) (62) داشته است. کتابى نیز در باره مغازى نوشته بوده که بخشى از آن را مستشرقى به نام ج . ر. خورى منتشر کرده (63) و در هایدلبرگ آلمان محفوظ بوده است. (64) وهب در سال 110 یا 114 درگذشت.
3 - ابوهریره
ابو هریره، یکى دیگر از راویان اسرائیلیات بود. او با این که جزء اصحاب بود، (65) از کعب الاحبار که از تابعان محسوب مىشد، روایت مىکرد. دانشمندان علم رجال، به این معنا تصریح کردهاند. (66) از میان شاگردان کعب الاحبار، او بیش از همه به وى اعتماد و اطمینان داشت و بیش از همه از او روایت نقل مىکرد. (67) کعب الاحبار نیز سعى مىکرد او را در افکار عمومى بزرگ بنماید و اعتماد مردم را به او و مقام علمىاش جلب کند. او مىگفت: «ندیدهام کسى تورات را نخوانده باشد، و به مطالب آن داناتر از ابوهریره باشد». (68)
چون خوانندگان ارجمند با کارنامه سیاه ابوهریره و نقشتخریبى او در تاریخ اسلام آشنایى دارند، در مورد او نیازى به توضیح نیست. در این جا تنها اضافه مىکنیم که در وسعت انتشار اسرائیلیات به دست او کافى استبدانیم که بخارى گفته است: «هشتصد نفر از او نقل روایت مىکردهاند»! (69)
4 - عبدالله بن عمرو بن العاص
پسر عمرو بن عاص نیز که از محدثان بوده، در نقل و ترویج اسرائیلیات نقش بزرگى داشت. او از راویان و شاگردان کعب الاحبار بوده است. (70) او در سفر به «یرموک» دو مجموعه و نسخه به دست آورد که در آنها علوم اهل کتاب و اسرائیلیات بود و او بسیارى از آنها را نقل مىکرد (71) .چنان که قبلا گفتیم ابن کثیر بخشى از آنها را مردود و غیرقابل قبول دانسته است. (72) گویا منبع اطلاعات عبدالله بن عمرو در زمینه اسرائیلیات، غیر از آن چه از کعب شنیده بود، این دو کتاب بوده است. در نقش پسر عمرو بن عاص در انتقال فکر یهودى در جامعه اسلامى و در تاریخ اسلام، کافى استبدانیم که به گفته «محمد بن سعد» او - و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر - پس از قتل عثمان تا زمانى که زنده بودند، در مدینه از پیامبر اسلام نقل حدیث مىکردند و فتوا مىدادند (73) و طبعا فتاواى او نمىتوانست متاثر از تفکر اسرائیلى او نباشد.
5 - مقاتل بن سلیمان (م 150) (74)
مقاتل نیز از راویان اسرائیلیات به شمار مىرود. او نقش مهمى در نشر افکار یهود در قالب تفسیر داشت. «ابن حبان» دانشمند رجال شناس مشهور، در باره او مىگوید: «از علوم قرآنى آن چه مطابق کتب یهود و نصارا بود، از آنان فرا مىگرفت و خدا را به مخلوقات تشبیه مىکرد و در حدیث دروغ مىگفت». (75)
او - همچون کعب الاحبار - ادعاهاى عجیب و غریب مىکرد و در عرصه علم و دانش بلند پروازى مىکرد. او مىگفت: «اگر دجال در سال 150 خروج نکرد، بدانید من کذابم»! (76)
او روزى پشتبه کعبه تکیه داد و گفت: «از تمام آن چه در زیر عرش است، از من بپرسید تا پاسخ دهم»!. روزى باز در مکه چنین ادعایى کرد، شخصى پرسید: «امعاء و احشاى مورچه در کجاى بدن اوست؟!» و از پاسخ ناتوان شد و چارهاى جز سکوت نداشت!.
او به قدرى از این گونه ادعاهاى گزاف علمى مىکرد و وقت ظهور دجال را مشخص مىکرد که خود او را «دجال» نامیدند چنان که «جوزجانى» در باره او گفته است: «کان دجالا حسودا»; (77) او مردى فریبکار و دغلباز و حسود بود.
گرایش یهودیگرى او بر صاحبنظران آن روز روشن بود; چنان که «خارجة بن مصعب» مىگفت: «من خون هیچ یهودى را مباح نشمردهام، اما اگر روزى، مقاتل بن سلیمان را در خلوت بیابم، شکم او را پاره مىکنم» (78) در باره مقاتل و نقش او در وارد کردن اسرائیلیات در تفسیر، به خواستخدا، در مقاله مستقلى در باره نفوذ اسرائیلیات در تفسیر بحثخواهیم کرد.
عبدالله بن عباس را نیز از راویان اسرائیلیات شمردهاند; زیرا در بسیارى از کتب اهلسنت، روایاتى از طریق او از کعب الاحبار نقل شده است و نیز از طریق او تجویز نقل حدیث از بنىاسرائیل، از رسول خدا روایتشده است. (79)
اما این موضوع قابل قبول به نظر نمىرسد; زیرا او پیوند نزدیکى با اهلبیت داشت و شاگرد برجسته امیر مؤمنان علیه السلام در تفسیر بود و خواهیم دید که اهلبیت در برابر اسرائیلیات و راویان آنها مخالفت و ایستادگى مىکردند.
از این گذشته، او خود از نقل اسرائیلیات نهى مىکرد. به نقل بخارى، او روزى گفت:
مردم! چرا و چگونه از اهل کتاب سؤال مىکنید؟ در حالى که کتاب شما [قرآن] که بر پیامبر خدا نازل شده، تازهترین کتاب خداست که آن را مىخوانید و هنوز آمیخته [با باطل] و فرسوده نگشته استخداوند به شما خبر داده است که اهل کتاب، کتاب آسمانى را جابهجا و تحریف کردند و آن چه با دستخود نوشته بودند، به خدا نسبت دادند و گفتند: از جانب خداست، تا متاعى اندک به چنگ آورند، (80) آیا علم و دانشى که [از راه قرآن] دارید، شما را از پرستش و سؤال از اهل کتاب، باز نمىدارد؟! نه، به خدا سوگند هرگز کسى از آنها را ندیدهایم که از [مطالب] کتاب [آسمانى] شما سؤال کند. [و چیزى از آن فرا گیرد]. (81)
با توجه به آن چه گفته شد به نظر مىرسد آن چه در این زمینه به او نسبت داده شده، یا مجعول استیا در موضوعات و مواردى بوده که به صحت آنها اطمینان داشته است. (82)
اسرائیلیات در منابع تاریخ اسلام
منابع مهم سیره و تاریخ اسلام نیز از نفوذ اسرائیلیات مصون نمانده است. نخستین مورخان اسلامى تحت تاثیر نفوذ علمى پیشین یهود، بخشهایى از اسرائیلیات را از راویان یهودى یا یهودى الاصل گرفتند و در کتابهاى خود منعکس کردند. در این مورد، مىتوان به عنوان نمونه از دو مورخ و سیرهنویس یاد کرد:
1 - محمد بن اسحاق
محمد بن اسحاق (م 150 ه) که مؤلف نخستین سیره جامع و پیش کسوت سیرهنویسى بوده، متهم است که در کتابهایش مطالبى از علماى یهودى و مسیحى نقل مىکند و از آنها به عنوان دانشمندان پیشین یاد مىکند. (83) سیره ابن اسحاق مجموعا شامل سه موضوع (و در واقع سه کتاب) بوده که وى آنها را با هم مرتبط مىدانسته است: 1 - اخبار آفرینش از آدم تا اسماعیل، فرزند حضرت ابراهیم; 2 - از اسماعیل تا پیامبر اسلام; 3 - زندگانى حضرت محمد صلى الله علیه وآله پیش از بعثت و پس از بعثت و حوادث تاریخ اسلام. او در بخش نخستبه نام «کتاب المبتدا» به اسرائیلیات استناد کرده است که پیش از وى در میان عرب فراوان مطرح بوده و او آنها را هنگام تحصیل در مصر، تکمیل کرده است. (84)
امروز سیره ابن اسحاق به صورت اولیه در دسترس نیست و سیره مشهور عبدالملک بن هشام (م 213 یا 218) تهذیبى از سیره ابن اسحاق است. ابنهشام بخش «المبتدا» را حذف کرده و کتاب را از نسب پیامبر اسلام، یعنى از اسماعیل و فرزندان او آغاز کرده است. (85)
2 - ابن کثیر
تا آن جا که این نگارنده اطلاع دارد، در میان مؤرخان اسلامى، حافظ ابوالفداء اسماعیل بن کثیر (م 774 ه) محدث و مفسر و مؤرخ بزرگ دمشقى، تنها کسى است که در آغاز کتابش در مورد دیدگاه و برخوردش با اسرائیلیات تصریح کرده است و گویا این هشیارى و توجه وى به دلیل محدث بودن او و احاطهاش به حدیث و تفسیر بوده است. او در آغاز کتاب مبسوط خود البدایة والنهایة چنین مىنویسد:
ما، در این کتاب، از اسرائیلیات چیزى ذکر نمىکنیم، جز آن چه شارع در نقل آن اجازه داده است; یعنى تنها مطالبى که مخالف کتاب خدا و سنت پیامبر نیست، و در واقع بخشى از اسرائیلیات که به خودى خود، نه قابل تصدیق است و نه قابل تکذیب. البته اینها را ما براى توضیح مطالبى که در منابع ما به اختصار آمده، یا رفع ابهام از مطالبى که در شریعت ما به صورت سربسته ذکر شده و تعیین آن فایدهاى نداشته است، ذکر مىکنیم; آن هم به منظور آراستن مطلب و موضوع، و نه به انگیزه نیاز و به قصد اعتماد و استناد; زیرا تنها اعتماد و استناد ما به کتاب خدا و سنت (حدیث) صحیح یا حسن، پیامبر است. اما اگر به احادیث ضعیف برخوردیم، ضعف آن را بیان مىکنیم... .
وى در ادامه مقدمه، اضافه مىکند:
ما از نقل مطالب بىفایدهاى که گاهى گروههایى از علماى اهل کتاب جهت دانستن و فهمیدن آنها مىشناسند و فایدهاى براى اکثر مردم ندارد، صرفنظر مىکنیم. گاهى علماى ما نیز این گونه مطالب را گرد مىآورند، ولى ما از روش آنها پیروى نمىکنیم و جز اندکى از آنها را به نحو اختصار ذکر نمىکنیم و آن چه را که از نظر ما درست و صحیح است، مشخص و آن چه را که باطل است رد مىکنیم. اما حدیثى که بخارى از طریق عبدالله بن عمرو بن عاص از پیامبر اسلام نقل کرده که حضرت فرمود: «پیام مرا به مردم برسانید، اگر چه یک آیه باشد، و اگر از بنىاسرائیل حدیث نقل کنید هیچ اشکالى ندارد، از من حدیث نقل کنید و بر من دروغ نبندید. و هر کس بر من دروغ ببندد، جایگاه او در آتش خواهد بود»، از نظر ما باید حمل شود بر آن دسته از اسرائیلیات که مسکوت واقع شده و در منابع ما شاهدى بر صدق یا کذب آنها وجود ندارد. نقل و روایت این گونه مطالب، از نظر عبرتگیرى جایز است. آن چه ما در این کتاب مىآوریم، از این نوع است. اما آن چه در شریعت ما شاهدى بر صدقش وجود دارد به خاطر آن چه در منابع ما هست، از آنها بىنیازیم و آن چه در شریعت ما شاهدى بر کذب آن هست، مردود و غیر قابل قبول است و نقل آن جز به منظور رد و ابطال جایز نیست. (86)
ابن کثیر در لابهلاى همین کتاب و کتاب تفسیرش، به مناسبتهایى که پیش مىآید، انگشت روى اسرائیلیات مىگذارد و خواننده را متوجه بىاعتبارى و بىپایگى آنها مىکند. (نمونههایى از این روش وى را در صفحات آینده خواهیم آورد). (87)
اسرائیلیات در عصر خلفا
چنان که دیدیم، تا پیامبر اسلام زنده بود، با خطر نفوذ اسرائیلیات مبارزه مىکرد و به مسلمانان هشدار مىداد که در عصر اسلام به سراغ این گونه مطالب گمراه کننده و آشفته نروند. اما پس از رحلت پیامبر اسلام، راویان اسرائیلیات، عرصه را براى فعالیت مناسب یافتند و دستبه فعالیت گستردهاى زدند. اسناد تاریخى - که بخشى از آنها را یاد کردیم - نشان مىدهد، کسى که در زمان پیامبر بیش از همه مجذوب اسرائیلیات شده بود «عمر بن خطاب بود». از این رو، وى در زمان خلافتش کعبالاحبار را - که سال هجده هجرى یعنى در نیمه دوم خلافت او مسلمان شدهبود - مورد توجه قرار داد. خلیفه، به احادیث وى گوش مىداد و به مسلمانان نیز در این زمینه، آزادى عمل مىداد. کعب الاحبار نیز، خلیفه را تمجید مىکرد و خصوصیاتى از او را که - به گفته وى - در تورات آمده بود براى او بیان مىکرد چنان که در جریان فتح بیتالمقدس به عمر گفت: «در تورات آمده است که خداوند این سرزمین را که بنىاسرائیل در آن سکونت داشتند، به دستیک شخص صالح، فتح خواهد کرد» (88)
ابن کثیر در این زمینه مىنویسد:
کعب در زمان خلافت عمر مسلمان شد و از مطالب کتابهاى قدیم براى او نقل مىکرد و عمر به آنها گوش مىداد. مردم نیز اجازه یافتند به سخنان او گوش کنند و مطالب او را، اعم از درست و نادرست، نقل کردند در حالى که خدا داناتر است که این امتحتى به یک کلمه آنها نیاز نداشت! (89)
عبدالله بن مسعود مىگوید:
من و کعب الاحبار نزد عمر بودیم. کعب گفت: اجازه مىدهى تا شیرینترین چیزى که در کتابهاى پیامبران خواندهام، برایت نقل کنم؟ عمر موافقت کرد. آنگاه کعب، قسمتهایى از آن مطالب را نقل کرد. (90)
روزى کعب به عمر گفت: «واى بر سلطان زمین از سلطان آسمان»! عمر گفت: «البته; مگر کسى که خود را مورد محاسبه قرار دهد». کعب گفت: «به خدا سوگند! این مطلب بدون هیچ کم و زیادى، در تورات آمده است». عمر با شنیدن این سخن به سجده افتاد. (91)
البته پارهاى گزارشها نشان مىدهد که عمر، بعدها او را از این کار نهى کرد و روزى به او گفت: «این همه حرف و حدیث از گذشتگان را رها کن، و گرنه تو را به سرزمین میمونها مىفرستم» (92) ابن کثیر، پس از نقل این کلام، مىگوید: «گویا عمر نگران شد که مردم این احادیث را به گونهاى دیگرى تفسیر کنند و براى بعضى از کارها، مجوز درست کنند. از این نظر، نهى کرد». (93)
این وضعیت و آزادى عمل کعب، و توجه خاص خلیفه به وى، در زمانى بود که بخشنامه ممنوعیت نقل و کتابتحدیث که از زمان خلافت ابوبکر تصویب شده بود، به شدت اجرا مىشد. و شخصیتهاى بزرگى همچون ابوذر و عبدالله بن مسعود، از نقل احادیث پیامبر ممنوع بودند.
به دنبال اقدامهاى ابوبکر در جلوگیرى از نقل حدیث، وقتى که عمر به خلافت رسیده طى بخشنامهاى به تمام مناطق اسلامى نوشت: «هر کس، حدیثى از پیامبر نوشته، باید آن را از بین ببرد». (94)
وى، تنها به صدور این بخشنامه اکتفا نکرد، بلکه به تمام یاران پیامبر صلى الله علیه وآله و حافظان حدیث اکیدا هشدار داد که از نقل و کتابتحدیثخوددارى کنند!.
«قرظه بن کعب»، یکى از یاران مشهور پیامبر، مىگوید: هنگامى که عمر ما را به سوى عراق روانه مىکرد، خود، مقدارى با ما راه آمد و گفت: «آیا مىدانید چرا شما را بدرقه کردم؟» گفتیم: «لابد خلیفه براى احترام ما که یاران پیامبریم، قدم رنجه کردهاند!» گفت: «گذشته از احترام شما، براى این جهتشما را بدرقه کردم که مطلبى را به شما توصیه کنم، تا به پاس پیاده روى و بدرقهام، آن را انجام دهید». آنگاه افزود: «شما به منطقهاى مىروید که مردم آنجا، با زمزمه تلاوت قرآن، فضاى مسجد و محفل خود را پر کردهاند. توصیه من به شما این است که آنها را به حال خود واگذارید و مردم را با احادیث، مشغول نسازید و با نقل حدیث، از خواندن قرآن باز ندارید. قرآن را پیراسته از هر سخن و حدیثى براى مردم بخوانید و از پیامبر صلى الله علیه وآله کمتر حدیثبه میان آورید. من نیز در این کار با شما همکارى خواهم کرد».
وقتى که «قرظه» به محل ماموریتخود رسید، به او گفتند: «براى ما حدیث نقل کن». وى جواب داد: «خلیفه، ما را از نقل حدیثباز داشته است». (95)
خلیفه در این باره تنها به سفارش و تاکید اکتفا نمىکرد، بلکه هر کس را که اقدام به نقل حدیثى مىکرد. به شدت مجازات مىکرد، چنان که روزى به «ابن مسعود» و «ابوذر» و «ابودرداء» که هر سه از شخصیتهاى بزرگ صدر اسلام بودند، گفت: «این حدیثها چیست که از پیامبر نقل مىکنید؟» و آنگاه آنها را زندانى کرد، این سه تن تا هنگام مرگ عمر، در زندان به سر مىبردند. (96)
اما این که عامل و انگیزه این همه گرایش خلیفه به اسرائیلیات چه بوده، به درستى روشن نیست لکن به نظر برخى از محققان معاصر، علاوه بر سابقه انس و آشنایى وى با اهل کتاب در زمان پیامبر (که قبلا توضیح دادیم) مىتوان علت دیگرى را نیز مؤثر دانست. (97)
در زمان خلافت عثمان نیز، کعب الاحبار مورد توجه خلیفه بود. عثمان براى تصرفهاى بىمورد خود در بیتالمال از کعب، تاییدیه مىگرفت، در حالى که مسلمانان بیدار و هشیارى همچون ابوذر به کعب، خوشبین نبودند.
روزى عثمان در حضور جمعى از مسلمانان که ابوذر نیز در آن حضور داشت، این سؤال را مطرح کرد: «چه اشکال دارد که ما، مقدارى از بیتالمال را برداریم و به کارگران خود بدهیم و قسمتى از آن را نیز در اختیار شما بگذاریم؟». کعب بىدرنگ گفت: «هیچ اشکالى ندارد».
در این هنگام، ابوذر، عصاى خود را به سینه کعب فرو کوفت و گفت: «دروغ گفتى اى یهودى زاده! به چه جراتى در احکام دین ما اظهار نظر مىکنى؟!». این عکسالعمل ابوذر، خشم عثمان را برانگیخت. (98)
اسرائیلیات در خدمتحکومتشام
راویان اسرائیلیات، ارتباط تنگاتنگى با حکومت اموى شام داشتند. از یک سو، حکومتشام، آنها را در افکار عمومى بزرگ مىکرد و روایاتشان را ترویج کرده، بر سر زبانها مىافکند و به آنها مقام و منصب واگذار مىکرد و پول و ثروت مىبخشید، و از سوى دیگر، راویان اسرائیلیات در جهت استحکام بخشیدن به حکومت اموى تلاش مىکردند و با جعل احادیث و روایات، و گاهى نقل پیش گویىهایى - که ادعا مىکردند در تورات آمده - به حکومت آنها مشروعیت مىبخشیدند.
معاویه با آن که کعب الاحبار را متهم به کذب مىکرد، او را یکى از علما معرفى مىکرد (99) و علم و دانش او را به دریا تشبیه مىکرد و او را از راستگوترین محدثان از اهل کتاب مىدانست. (100)
در زمان بنىامیه، حدیثى نقل (و به تعبیر دقیق جعل) گردید که پیامبر اسلام فرموده است: «در میان امت من دو نفر خواهند آمد: یکى وهب و دیگرى غیلان; خداوند به وهب حکمت عطا خواهد کرد [ ولى ] شر و فتنه غیلان براى امت من از شر شیطان بیشتر خواهد بود». (101) مقصود از غیلان، غیلان دمشقى است که از مخالفان بنىامیه بود که در صفحات آینده در باره او توضیح خواهیم داد.
ابو هریره، در دستگاه حکومتشام، تقرب یافت. او که در زمان پیامبر اسلام از اصحاب صفه، و فقیر و تهیدستبود، در زمان بنىامیه به مال و ثروت رسید. (102)
اسناد و شواهد خدمات متقابل این دو گروه، یکى و دو تا نیست. بىجهت نبود که کعب الاحبار، شهر مدینه، حرم پیامبر و مرکز اصلى حکومت اسلامى را رها کرد و رهسپار شام شد و سرانجام - نه در مکه یا مدینه، بلکه - در شهر حمص شام مرد. (103) وهب بن منبه از طرف عمر بن عبدالعزیز به منصب قضا منصوب شد (104) و تا سال 114 (نیمه خلافت هشام بن عبدالملک) که مرد، همچنان قاضى صنعا بود. (105)
راویان اسرائیلیات، بیتالمقدس را در مقابل مکه و مدینه بزرگ مىکردند و در باره قداست آن، سخن مىگفتند و از این راه، هم بیتالمقدس را که معبد قدیمى آنها بود و هم شام را که مرکز حکومت معاویه بود، سرزمینى مقدس معرفى مىکردند.
کعب مىگفت: «روز قیامت، حساب و کتاب از بیتالمقدس آغاز خواهد شد و هر کس در بیتالمقدس دفن شود، معذب نخواه شد»! و مىگفت: «قیامتبرپا نمىشود، مگر آن که بیتالله الحرام به دیدار بیتالمقدس برود»! ابوهریره مىگفت: «پیامبر فرموده است: نهرها و ابرها و دریاها و بادها، همه، زیر صخره بیتالمقدس قرار گرفته است»!
وهب بن منبه مىگفت: «مردم بیتالمقدس، همسایگان خدا هستند، بر خداست که همسایگان خود را عذاب نکند. هر کس در بیتالمقدس دفن شود از عذاب و فشار قبر نجات خواهد یافت»!. (106) کعب مىگفت: «در تورات آمده است که... پیامبر اسلام، تولدش در مکه، هجرتش به مدینه، و پادشاهىاش در شام خواهد بود». (107)
به گفته یکى از محققان معاصر، این گروه از یک طرف افکار تورات را به مسلمانان تزریق مىکردند و از طرف دیگر با نقل برخى از نشانههاى پیامبر اسلام در تورات - که مغشوش و آلوده به غرض هم بود - به مسلمانان رشوه مىدادند. (108) به عنوان نمونه، کعب مىگفت:
نشانه محمد صلى الله علیه وآله در تورات چنین آمده است: محمد بنده برگزیده من است، او خشن و درشتخوى نیست، در بازار و مجامع عمومى در برابر مخالفانش سر و صدا نمىکند، بدى را با بدى سزا نمىدهد، بلکه، عفو و گذشت مىکند. زادگاه او مکه، محل هجرتش مدینه، و پادشاهى او در شام خواهد بود. (109)
در حالى که چنین حدیثى از عبدالله بن سلام نیز نقل شده، ولى ذکرى از شام در آن نیست (110) .به گفته محمود ابوریه، گنجاندن شام در این حدیث، جنبه سیاسى مهمى دارد. (111)
ترویج جبرگرایى
خلفاى بنىامیه، طرفدار جبر بودند و فرقه «جبریه» را ترویج مىکردند. امویان، با نظریه حریت اراده و آزادى انسان در عمل و رفتار، مخالف بودند. براساس این نظریه، انسان هر نوع عملى را که در زندگى پیش مىگیرد، به میل خود انتخاب مىکند و چون در انتخاب عمل و رفتار آزاد است، در برابر اعمال خود مسؤول است; زیرا هر حریتى طبعا مستلزم مسؤولیت است.
نظریه حریت اراده و آزادى انسان (اختیار) براى امویان که از مخالفت امت اسلامى بیمناک بودند، خطر بزرگى محسوب مىشد. از این رو، طرفداران و پیروان این نظریه را که به «قدریه» معروف بودند، (112) زیر فشار قرار داده از مذهب «جبر» که درست نقطه مقابل آن بود جانبدارى مىکردند; زیرا مذهب جبر از نظر اجتماعى و سیاسى با هدفهاى امویان سازش داشت. این مذهب به مردم مىگفت: وجود امویان و کارهاى آنان هر قدر هم که ناروا و ظالمانه باشد، جز تقدیر الهى نیست و به هیچ وجه قابل تغییر و تبدیل نیست. بنابراین، مخالفتبا آنها هیچ فایدهاى ندارد!. (113) ابن ابىالحدید مىنویسد: «معاویه آشکارا از مذهب جبر طرفدارى مىکرد». (114) ابو هلال عسکرى مىنویسد: «معاویه نخستین کسى بود که عقیده داشت: همه اعمال بندگان (چه خوب و چه بد) به اراده خداست». (115)
معاویه جنایتها و خلافکارىهاى خود را از این طریق توجیه مىکرد و چنان وانمود مىکرد که هر چه او مىکند طبق مشیت تغییرناپذیر الهى است. چنان که وقتى عایشه در مورد ولیعهدى یزید با او صحبت کرد تا او را از این کار منصرف سازد، در پاسخ گفت: موضوع ولیعهدى یزید طبق قضا و قدر الهى است و مردم در این باره نقش و ارادهاى ندارند. (116) او عین این سخن را در پاسخ اعتراض عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر تکرار کرد! (117)
طرفداران و پیروان معاویه نیز، همچون وى، روى جبر و مشیت الهى تکیه مىکردند; چنان که پس از فاجعه عاشورا، عبیدالله بن زیاد، حاکم کوفه طى یک سخنرانى در مسجد بزرگ این شهر، پیروزى ظاهرى سپاه یزید را به خواست و اراده خداوند مستند کرد و گفت:«الحمدللهالذى اظهرالحق و نصر امیرالمؤمنین و اشیاعه»... (118) عمر بن سعد نیز که به خاطر قتل امام حسین علیه السلام مورد نکوهش واقع شده بود، چنین عذرى آورد و گفت: «این، یک امر آسمانى بود. پیش از این حادثه، نزد پسر عمویم، عذر خواستم ولى او عذرم نپذیرفت و مرا به این کار وا داشت». (119)
عمر بن عبدالعزیز رسالهاى در اثبات جبر و پاسخ طرفداران اختیار نوشته بود که ابونعیم اصفهانى آن را به تفصیل نقل کرده است. (120)
البته دانشمندان آزاده در برابر این تفکر تخدیرى و رسمى مىایستادند و با تمام خطرهایى که داشت - و گاهى به قیمت جان آنها تمام مىشد - با آن مبارزه مىکردند.
غیلان دمشقى که از وى یاد کردیم، از مخالفان حکومت اموى بر سر مساله جبر و اختیار، و از رهبران «قدریه» بود. قدریه عنوانى اتهامآمیز بود که طرفداران جبر به این گروه داده بودند; اتهامى که گرفتارىهاى بزرگى به دنبال داشت.
اگر در حدیثى که نقل کردیم، فتنه غیلان را از شر شیطان بدتر معرفى مىکردند، فتنه او چیزى جز اعتقاد به حریت اراده و اختیار نبود. یک بار او را عمر بن عبدالعزیز توبه داد، ولى اندکى بعد عمر مرد. (121)
خالد بن ربعى (که گویا از راویان اسرائیلیات بوده) مىگفت: «در تورات آمده است که آسمانها و زمین چهل روز در سوک عمر بن عبدالعزیز گریه مىکنند». (122)
پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز، غیلان فعالیتخود را از سرگرفت تا آن که به دستور هشام بن عبدالملک، دست و پاى او را بریدند و به قتل رساندند و پیکرش را به دار آویختند! (123)
منبه - که سمت قضا را از طرف حکومت اموى به عهده داشت - پشتوانه فکرى و اعتقادى امویان در ترویج جبرگرایى بود. او کتابى در اثبات «قدر» (اختیار) نوشته بود. اما بعد، از تالیف آن اظهار پشیمانى کرد (زیرا با تفکر دولتى در تضاد بود!). او در توجیه این کار، از تورات سند مىآورد و مىگفت: «من قبلا معتقد به قدر (اختیار) بودم تا آن که هفتاد و چند کتاب از کتابهاى پیامبران را خواندم و در همه آنها آمده بود که هر کس براى خود اختیار و انتخابى در کارها قایل شود، کافر است. از این رو، اعتقاد به قدر را رها کردم!». (124)
مقاتل بن سلیمان نیز، کتابى در رد قدریه نوشته بود. (125)
موضعگیرى اهل بیت علیهم السلام در برابر اسرائیلیات
ائمه اهلبیت علیهم السلام که پاسدار و نگهبان اسلام در برابر تحریفها والتقاطها و انحرافها بودند، روش پیامبر را در مورد مبارزه با اسرائیلیات و راویان آنها ادامه دادند.
على علیه السلام فرمود:
در کتاب خدا (قرآن) اخبار گذشتهها و پیشگویى آینده و احکام مربوط به شما بیان شده است. این کتاب، قاطع و روشنگراست و شوخى نیست. هر جبار و سرکشى آن را رها کند، خداوند قدرت او را درهم مىشکند و هر کس هدایت را در غیر آن جستوجو کند، خداوند او را گمراه مىسازد. (126)
به نظر مىرسد، این بیان، در برابر گرایش آگاهانه یا ناآگاهانه برخى از مسلمانان به تورات و اسرائیلیات بوده است.
امام صادق علیه السلام عالمانى را که به منظور فزونى دانش و ثروت علمى، در پى احادیثیهود و نصارا بودند، اهل دوزخ معرفى کرد. (127)
مبارزه ائمه با اسرائیلیات، گاهى به شکل تکذیب راویان آنها و سلب اعتماد مردم از آنها، و گاهى از راه پاسخگویى به احادیث آنها با استدلال و روش علمى بود.
على علیه السلام در باره ابوهریره مىفرمود: «دروغگوترین کسى که احادیثى را به دروغ به رسول خدا نسبت داده، ابوهریرة دوسى است». (128)
و در باره کعب مىفرمود: «او مردى کذاب است». (129)
در سال هجدهم هجرت (همان سالى که کعب مسلمان شده بود) عمر مىخواستبه مناطق مختلف کشور اسلامى سفر بکند. از این رو مردم را جمع کرد و از آنها نظر خواهى کرد. کعب که در آن جمع حضور داشت، از خلیفه پرسید: «از کدام منطقه مىخواهد شروع کند»؟ او پاسخ داد: «از عراق». در این هنگام کعب گفت: «این کار را نکن; زیرا نه قسمت از شر در شرق، و یک قسمت آن در غرب، و نه قسمت از خیر در غرب و یک قسمت آن در شرق است و شرق کانون فعالیتشیطان است».
در آن جمع، امیرمؤمنان علیه السلام به تکذیب سخنان کعب پرداخت و خطاب به عمر فرمود:
کوفه، مرکز هجرت دوم، و پایگاه اسلام خواهد بود، روزى خواهد آمد که هر مؤمنى به سوى کوفه میل خواهد کرد، و همچنانکه خداوند قوم لوط را با سنگها شکست داد، خداوند اسلام را به دست اهل کوفه پیروز خواهد کرد». (130)
باز در زمان خلافت عمر، روزى مجلسى در حضور او تشکیل شده بود که در آن على علیه السلام نیز حضور داشت. کعب هم یکى از حاضران آن مجلس بود. خلیفه از او سؤال کرد: «اى کعب! آیا تو حافظ همه تورات هستى؟». کعب در جواب گفت: «نه، اما بسیارى از آن را در حفظ دارم». مردى به خلیفه گفت: «از او سؤال کنید خدا قبل از این که عرش را خلق کند، کجا بوده است؟ و نیز آب را که بعدا عرش خود را بر روى آن نهاد از چه چیز خلق کرد؟» عمر گفت: «اى کعب آیا از این مطالب خبر دارى؟». کعب جواب داد: «بلى یا امیرالمؤمنین، من در اصل حکیم [ تورات] یافتهام که خداوند قبل از خلقت عرش، قدیم و ازلى بوده است و بر صخره بیتالمقدس قرار داشته و این صخره نیز روى هوا بوده است. آنگاه که خداوند اراده خلقت عرش را کرد، آب دهان انداخت و از آن آب دهان، دریاهاى ژرف و امواج خروشان خلق شد. در این موقع خداوند عرش خویش را از مقدارى از صخره بیتالمقدس که در زیر او بود خلق فرمود و بر آن نشست و از باقى مانده صخره نیز معبد بیتالمقدس را خلق کرد...».
على علیه السلام در حالى که لباس خویش را تکان مىداد و کلماتى که دلالتبر بزرگى خداوند مىکرد (همچون جل الخالق یا جل الله یا الله اکبر) بر زبان مىراند، از جاى برخواست که به عنوان اعتراض از مجلس خارج شود. خلیفه که این وضع را مشاهده کرد، امام را قسم داد که به جاى خویش باز گردد و در مساله مورد بحث نظر بدهد. امام به جاى خود بازگشت (113) و رو به کعب کرد و فرمود:
اصحاب تو، به غلط رفتند و کتابهاى خدا را تحریف کردند و به خداوند دروغ بستند. اى کعب! واى بر تو، اگر بنا باشد که صخره و هوا با خداوند باشند، آنها هم مثل خداوند قدیم و ازلى مىشوند; پس سه موجود قدیم، وجود خواهد داشت. گذشته از این، خداوند متعال برتر از این است که مکانى داشته باشد که بتوان بدان اشاره کرد و خداوند آن طور که ملحدان مىگویند و جاهلان گمان مىبرند، نیست. واى بر تو کعب! آن کس که به قول تو از آب دهانش این دریاهاى عظیم به وجود مىآید، بزرگتر از آن است که بر صخره بیتالمقدس جاى بگیرد!... (132)
روزى امام باقر علیه السلام در حالى که در مسجد الحرام رو به کعبه نشسته بود، به یارانش فرمود: «نگاه به کعبه، عبادت است». در این هنگام، مردى به نام عاصم بن عمر گفت: «کعب الاحبار مىگوید: «هر بامداد، کعبه به بیتالمقدس سجده مىکند» امام پرسید: «نظر تو در باره سخن کعب چیست؟» او پاسخ داد: «او راست گفته است». در این هنگام امام خشمگین شد و فرمود: «دروغ گفتى، کعب نیز دروغ گفته است».
زراره، راوى این قضیه مىگوید: «ندیده بودم که امام باقر علیه السلام در هیچ موردى، با این صراحتبه کسى بگوید دروغ گفتى!» سپس امام با اشاره به کعبه افزود: «خداوند هیچ نقطهاى از زمین را نیافریده است که نزد او محبوبتر از این خانه باشد». (133)
پىنوشتها:
1) مجمع البیان، طبرسى، ج 1 ، ص 93 ، تفسیر آیه 40 سوره بقره. در کتاب قاموس الکتاب المقدس در ذیل کلمه «اسرائیل» آمده است: «این اسم، عبرى است و به معناى کسى است که با خدا مىجنگد یا کسى که با خدا کشتى مىگیرد. این نام، هم در مورد یعقوب به کار مىرود - به مناسبت آن که در فنوئیل تا طلوع فجر با خدا کشتى گرفت - و هم در مورد همه نسل یعقوب. در این مورد، مفهوم بنىاسرائیل را دارد».
2) الاسرائیلیات فی التفسیر والحدیث، الدکتور محمد السید حسین الذهبی، چاپ دوم، دمشق، دارالایمان، 1405 ق، ص 19 - 21 .
3) اضواء على السنة المحمدیة، محمود ابوریة، چاپ دوم، مطبعة صور الحدیثة، 1383 ق، ص 137 .
4) تیماء ، شهر کوچکى بین مدینه و شام و از توابع مدینه بوده است (معجم البلدان، یاقوت حموى، ج 2، ص 67 و ج 5 ، ص 345) .
5) فدک، قریهاى در فاصله دو یا سه روز مسافت تا مدینه بوده است (معجم البلدان، ج 4، ص 238) .
6) خیبر، منطقهاى است در حدود 32 فرسخى شمال مدینه (سمتشام) که شامل هفت قلعه و داراى کشتزارها و نخلستانهاى بسیار بوده است (معجم البلدان، ج 2، ص 409).
7) تاریخ سیاسى اسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، 1362، ج 1 ، ص 64 .
8) فجر الاسلام، احمد امین، چاپ نهم، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، 1964 م ، ص 24 .
9) الصحیح من سیرة النبی الاعظم، سید جعفر مرتضى العاملى، 1403 ق، ج 1، ص 175; اضواء على السنة المحمدیة، ابوریه، ص 138 .
10) السیرة النبویة، ابن هشام، قاهرة، 1355 ق، ج 2 ، ص 70 - 73 ; تاریخ الامم والملوک، طبرى، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 2، ص 234 - 235 .
11) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، بیروت، دارصادر، ج 1 ، ص 165 ; السیرة الحلبیة (انسان العیون)، على بن برهان الدین الحلبى، بیروت، دارالمعرفة، ج 1 ، ص 449 .
12) السیرة النبویة، ج 3 ، ص 225 ; تاریخ الامم والملوک، ج 3 ، ص 44 .
13) الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1 ، ص 175 به نقل از دلائل النبوة ابىنعیم.
14) الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت، دارصادر، ج 1، ص 78 .
15) الکامل، ابن اثیر، ج 1، ص 13 ; تاریخ الامم والملوک، ج 1، ص 6 .
16) الکامل، ص 17 . این معنا در قرآن مجید نیز آمده است: « و کان عرشه على الماء » - سوره هود / آیه 7 - و مفسران اسلامى، مقصود از این آیه را بیان کردهاند. ر ک: تفسیر نمونه، ج 9، ص 24 - 26 .
17) الکامل، ص 18 .
18) الکامل، ج 1 ، ص 12 .
19) الکامل، ج 1 ، ص 19 .
20) تاریخ الامم والملوک، ص 136 ; الکامل، ج 1 ، ص 109 .
21) حیاة الحیوان، قاهره، المکتبة التجاریة الکبرى، 1383 ق، ج 1، ص 181 .
22) در تورات، آفرینش آسمانها و زمین و سایر مخلوقات به تفصیل و به ترتیب روزهاى هفته ذکر شده است; مثلا روز اول، آفرینش آسمانها و زمین و روز و شب; روز دوم، آفرینش خشکىها و دریاها و روییدن گیاهان در زمین و... .
23) ق (50): 38 - 39 .
24) تاریخ الامم والملوک، ج 1، ص 12 - 26 و ر ک: تفسیرالمیزان، ج 18، ص 359 .
25) و ما قدروا الله حق قدره » سوره حج (22): 74 .
26) صحیح بخارى، بیروت، دارالجیل، ج 9، کتاب التوحید، ص 151 .
27) انشقاق (84): 3 .
28) تفسیر المیزان، ج 20 ، ص 247 .
29) البدایة والنهایة، چاپ دوم، بیروت، مکتبة المعارف، ج 2، ص 298 - 299 .
30) شیخ المضیرة ابوهریره، محمود ابوریه، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ص 244 .
13) السیرة النبویةابن هشام، ج 1، ص 32 ; معجم البلدان، ج 5 ، ص 266 واژه نجران.
32) تاریخ عرب، فیلیپ خلیل حتى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، تهران، انتشارات آگاه، 1366 ، ص 78 .
33) السیرة النبویة، ابن هشام،ج 1، ص 16 ، پاورقى.
34) وقولوا آمنا بالذی انزل الینا و ما انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد و نحن له مسلمون » عنکبوت (29): 46 .
35) صحیح بخارى،تحقیق: الشیخ قاسمالشماعیالرفاعى،بیروت، دارالقلم، چاپ اول، 1407 ه ، ج 9 ، کتابالاعتصام، ب 1190، ح 2165 ، ص 773 ; البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 2 ، ص 33 ; جامع بیان العلم و فضله، یوسف بن عبدالبر، قاهره، ادارة الطباعة المنیرة، ج 1، ص 41 .
36) الاستیعاب، ابن عبدالله البر، ص 42 ; اسدالغابة فی معرفة الصحابة، عزالدین ابناثیر، تهران، المکتبة الاسلامیة، ج 3، ص 126 - 127 ; السیرة الحلبیة، ج 1 ، ص 372 .
37) السیرة الحلبیة، ج 1، ص 372 .
38) الاستیعاب، ص 42 ; سفینة البحار، شیخ عباس قمى، ج 2 ، ص 727 واژه هوک ; مجدالدین ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث والاثر، مجدالدین ابن اثیر، ج 5 ، ص 282 ، همان واژه، با اندکى تفاوت و ر ک به: الایضاح، فضل بن شاذان نیشابورى، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، 1363، ص 209 - 211 .
39) السیرة الحلبیة، ص 372 .
40) الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 2 ، ص 561 ; الاصابة فی یمییز الصحابة، ابنحجر عسقلانى، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج 3 ، ص 135 ، شماره 7496 .
41) سیر اعلام النبلاء، ج 3 ، ص 489 .
42) بحار الانوار، ج 45 ، ص 135 .
43) فجر الاسلام، احمد امین، ص 161 .
44) الاستیعاب، ابن عبدالبر، (در حاشیه الاصابة) ج 3 ، ص 243 .
45) الاصابه فى تمییز الصحابه، ابن حجر العسقلانى، داراحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1328 ق،ج 3 ، ص 137 .
46) روایت این چند نفر از کعب، از باب روایت صحابى از تابعى است که تعداد این گونه حدیث کم است. علماى اهل سنت در - علم الحدیث، روایت این چند نفر از کعب را نمونهاى براى روایت صحابى از تابعى اگر کردهاند. ر ک: شیخ المضیرة ابوهریرة، محمود ابوریه، چاپ سوم، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات ، ص 91 .
47) یا تبیع حمیرى. ابن سعد در باره او مىگوید: سمع من کعب علما کثیرا (الطبقات الکبرى، ج 7، ص 452).
48) سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 489 .
49) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 7 ، ص 401 .
50) تذکرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 101 ; سیر اعلام النبلاء، ج 4 ، ص 545 ; شذرات الذهب، ج 1، ص 150 .
51) معجم الادباء، ج 19 ، ص 259 .
52) تذکرة الحفاظ، ج 1 ، ص 101 .
53) سیر اعلام النبلاء، ج 4 ، ص 545 .
54) شذرات الذهب، ج 1 ، ص 150 .
55) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج 4 ، ص 545 - 546 ; تذکرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 101 .
56) شذرات الذهب، ابن عماد، ص 150 ; الطبقات الکبرى، ج 5 ، ص 543 در بعضى از منابع آمده است که وى خواندن هفتاد و چند کتاب آسمانى را ادعا مىکرد; میزان الاعتدال، ج 4 ، ص 353 ; معجم الادباء، ج 19 ، ص 259 .
57) تذکرة الحفاظ، ذهبى، ج 4 ، ص 547 ; الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 5 ، ص 543 .
58) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج 4 ، ص 545 .
59) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 7 ، ص 361 .
60) معجم الادباء، یاقوت، ج 19 ، ص 259 .
61) شذرات الذهب، ابن عماد حنبلى، ج 1 ، ص 150 .
62) کشف الظنون، حاجى خلیفه، ج 2 ، ماده قصص .
63) مقدمه سیره ابن اسحاق، دکتر سهیل زکار، ص 8 .
64) مقدمه سیره ابن هشام .
65) او در سال هفتم هجرت پس از جنگ خیبر، همراه گروهى از قبیلهاش (دوس) به حضور پیامبر اسلام رسید و مسلمان شد (شیخ المغیره ابوهریره، محمود ابوریه، ص 45).
66) الاصابه، ابن حجر، ج3 ، ص 136 و ج 4 ، ص 205 ; اضواء على السنة المحمدیة، ص 89 - 91 .
67) اضواء على السنة المحمدیة، ص 156 .
68) الاصابة، ج 4 ، ص 208 ، شماره 119 .
69) الاصابة، ج 4 ، ص 205 .
70) اضواء على السنة المحمدیة، ص 159 ; نقش ائمه در احیاء دین، تهران، مؤسسه اهل البیت، 1361 ش، ج 6 ، ص 108 .
71) اضواء على السنة المحمدیة، ص 155 .
72) البدایة والنهایة، ج 2 ، ص 298 .
73) الطبقات الکبرى، ج 2 ، ص 272 .
74) تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتاب العربی، ص 169 .
75) میزان الاعتدال، ذهبى، ج 4 ، ص 175 .
76) میزان الاعتدال، ج 4 ، ص 173 .
77) میزان الاعتدال، ج 4 ، ص 174 .
78) میزان الاعتدالج 4 ، ص 175 ; تاریخ بغداد، ص 164 .
برخى، مقاتل را از اصحاب امام باقر علیه السلام دانستهاند. مىگویند: صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه و کلینى در کافى از او روایت دارند. سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، دکتر سید محمد باقر حجتى، تهران، بنیاد قرآن، ص 65 ، ولى این موضوع ، وثاقت او را اثبات نمىکند.
79) مسند احمد حنبل، ج 3 ، ص 46 .
80) لیشتروا به ثمنا قلیلا » بقرة (2): 79 .
81) صحیح بخارى، تحقیق الشیخ قاسم الشماعى الرفاعى، چاپ اول، بیروت، دارالقلم، 1407 ه، ج 9 ، کتاب الاعتصام، باب 1190، ص 773، حدیث 2166; جامع بیان العلم وفضله، ابن عبدالبر، ج 1، ص 42; البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 2 ، ص 134 .
82) در اینجا به این جهت از نقش تمیمدارى و عبدالملک جریح بحث نکردیم که این دو مسیحى یا مسیحى الاصل بودهاند و موضوع بحث ما نفوذ اسرائیلیات به معناى اخص آن، یعنى تفکر و فرهنگ یهودى است.
83) و کان یحمل عن الیهود والنصارى و یسمیم فی کتبه اهل العلم الاول» الفهرست، ندیم، بیروت، دارالمعرفة، ص 136 ; معجم الادباء، یاقوت، ج 18 ، ص 8 .
84) مقدمه سیره ابن اسحاق، دکتر سهیل زکار، ص 17 .
85) وى در این زمینه چنین مىنویسد: «و انا ان شاء الله مبتدىء هذا الکتاب بذکر اسماعیل بن ابراهیم و من ولد رسول الله صلى الله علیه وآله، من ولده، و اولادهم لاصلابهم، الاول فالاول من اسماعیل الى رسول الله صلى الله علیه وآله و ما یعرض من حدیثهم و تارک ذکر غیرهم من ولد اسماعیل على هذه الجهة للاختصار، الى دیثسیرة رسول الله صلى الله علیه وآله و تارک بعض ما ذکره ابن اسحاق فی هذا الکتاب مما لیس لرسول الله صلى الله علیه وآله فیه ذکر...» (سیره ابن اسحاق، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الابیارى و عبدالحفیظ شلبى، ج 1، ص 4). البته ابن هشام بخشهاى دیگرى را نیز حذف کرده است که در مقدمه در دنباله این سخن به آنها تصریح کرده است.
یادآورى مىکنیم که محققان اسلامى انتقادهایى بر ابن هشام وارد کردهاند که وى در این حذفها و تلخیصها از حدود امانتخارج شده و طبق اقتضاى سیاست روز، در مورد اهلبیت، حقکشى و حقپوشى کرده است. ر ک: نقش ائمه در احیاء دین، ج 6 ، ص 53 .
86) البدایة والنهایة، ج 1 ، ص 6 - 7 .
87) گفتنى است که ابن کثیر، تعصب اموى و ضد شیعى دارد و از جمله مؤرخانى است که مرحوم علامه امینى در جلد سوم الغدیر، کتابهاى آنها را نقد کرده است.
88) الفتوح، ابن اعثم، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیة، ج 1 ، ص 228 .
89) تفسیر، ابن کثیر، ج 4 ، ص 17 و ر ک: البدایة والنهایة، ج 2 ، ص 134 .
90) حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانى، ج 5 ، ص 391 .
91) تاریخ الخلفاء، سیوطى، بغداد، مکتبة المثنى، ص 125 .
92) البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 8 ، ص 106 .
93) البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 8 ، ص 106 .
94) اضواء على السنة المحمدیة، ابوریه، ص 43 .
95) تذکرة الحفاظ ،ذهبى، ج 1 ، ص 7 ; المستدرک على الصحیحین، الحاکم النیشابورى، بیروت، دارالمعرفة، ج 1 ، ص 102 ; سنن ابن ماجة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج 1 ، ص 12 .
96) المستدرک على الصحیحین، ج 1 ، ص 110 . در تذکرة الحفاظ به جاى ابوذر، ابومسعود انصارى نام برده شده است (ج 1 ، ص 7).
97) ر ک: نقش ائمه در احیاء دین، سید مرتضى عسکرى، ج 6 ، ص 117 .
98) مروج الذهب، مسعودى، چاپ اول، بیروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2 ، ص 340 .
99) صحیح بخارى، ج 9 ، ص 772 ; البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 2 ، ص 134 ; الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 2 ، ص 358 .
100) الاصابة، ج 3 ، ص 136 .
101) یکون فی امتی رجلان: احدهما وهب یهب الله له الحکمة. والآخر غیلان فتنة على هذه الامة اشر من فتنة الشیطان» الطبقات الکبرى، ج 5 ، ص 543 ; سیر اعلام النبلاء، ج 4 ، ص 546 .
102) شیخ المضیرة ابوهریره، ص 229 ، 340 .
103) الاصابه، ج 3 ، ص 137 .
104) شذرات الذهب، ج 1 ، ص 150 .
105) معجم الادباء، ج 19 ، ص 259 .
106) اضواء على السنة الحمدیة، ص 158 - 159 .
107) سنن دارمى، قاهره، دارالفکر، 1398 ه ، ج 1 ، باب صفة النبی، ص 5 .
108) بحوث مع اهل السنة والسلفیة، سید مهدى روحانى، المکتبة الاسلامیة، 1399 ه ، ص 82 .
109) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 1 ، ص 360 .
110) اضواء على السنة المحمدیة، ص 142 .
111) اضواء على السنة المحمدیة، ص 143 .
112) فجر الاسلام، احمد امین، ص 284 .
113) ضحى الاسلام، احمد امین، چاپ هفتم، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، ج 3 ، ص 81 .
114) شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، داراحیاء الکتب العربیة، ج 1 ، ص 340 .
115) ابحاث فی الملل والنحل، الشیخ جعفر السبحانى، قم، مرکز مدیریتحوزه علمیه قم، چاپ دوم، 1408 ه ، ج 1 ، ص 232 به نقل از کتاب الاوائل.
116) الامامة والسیاسة، ابن قتیبه دینورى، تحقیق: الاستاذ على شیرى، چاپ اول، قم، منشورات الرضى، 1413 ه ، ج 1 ، ص 205 .
117) الامامة والسیاسة، ج 1 ، ص 210 .
118) الملهوف فى قتلى الطفوف، سید بن طاووس، قم، منشورات الداورى، ص 69 .
119) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 5 ، ص 148 .
120) حلیة الاولیاء، بیروت، دارالکتاب العربى، چاپ دوم، 1387 ه ، ج 5 ، ص 246 - 253 و ر ک: بحوث فی الملل والنحل، الشیخ جعفر السبحانى، چاپ دوم، 1414 ه ، ج 1 ، ص 270 - 280 .
121) فجر الاسلام، احمد امین، ص 286 .
122) تاریخ الخلفاء، سیوطى، ص 245 .
123) فجر الاسلام، احمد امین، ص 285 .
124) معجم الادباء، یاقوت، ج 19 ، ص 259 ; میزان الاعتدال، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دارالفکر، ج 4 ، ص 253 و ر ک: الطبقات الکبرى، ج 5 ، ص 543 .
125) الفهرست، ندیم، ص 254 .
126) البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 1 ، ص 7 .
127) کتاب الخصال، صدوق، قم، منشورات جماعة المدرسین فى الحوزة العلمیة، 1403 ه ، ج 1 ، باب السبعة، ص 352 ; بحار الانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ج 20 ، ص 108 و ص 135 .
128) شیخ المضیره ابوهریرة، ص 135 .
129) اضواء على السنة المحمدیة، ص 156 .
130) در جزیرةالعرب، از عراق و ایران به عنوان شرق یا منطقه شرقى یاد مىشد.
113) فعظم علی ربه و قام على قدمیه و نفض ثیابه، فاقسم علیه عمر ان یعود الى مجلسه و یغوص فی الحدیث، ففعل».
132) نزهة الناظر و تنبیه الخاطر (مشهور به مجموعه ورام)، ورام بن ابىفراس، قم، مکتبة الفقیه، ج 2 ، ص 5 - 6 ; نقش ائمه در احیاء دین، سید مرتضى عسکرى، تهران، مؤسسه اهلالبیت، 1361 ش، ج 6 ، ص 114 - 115 .
133) الکافى (قسم الفروع)، کلینى، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1391 ه ، ج 4 ، کتاب الحج، باب فضل النظر الى الکعبة، ص 240 .