نقد و نظری بر کتاب «تاریخ اسلام» (1)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى ایران و به دنبال فرمان حضرت امام قدس سره مبنى بر تشکیل ستاد انقلاب فرهنگى در دانشگاهها تحولى براى تدوین و اصلاح و دگرگونى کتابهاى دانشگاهى بخصوص در زمینه علوم انسانى و معارف اسلامى آغاز شد و سازمان سمت، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه و گروهى از فرزانگان در این زمینهها کتابهایى را تالیف و یا تنظیم نمودند . در ادامه این سیر گرچه انتظار مىرفتحوزویان همتى شایسته ورزند و تمامى کتب مورد نیاز را لااقل در زمینه معارف اسلامى تدوین و در اختیار دانشگاه قرار دهند، اما مجال آن عملا فراهم نگردید و کار تدوین این متون به دیگران واگذار شد که متاسفانه شاهد سهو و خطاهاى بسیارى در این کتابها بودهایم و مع الاسف همچنان این کتابها متون درسى اصلى و فرعى هستند .
لذا پیام حوزه برآن شده است تا در بخش مقالات و بخش نقد و معرفى کتاب به پارهاى از این کتابها و نقصانهاى آن بپردازد . باشد تا این حرکت گامى در جهت دقت عمل کارگزاران متون علمى دانشگاهها و زمینهاى براى تحرک شایسته حوزه باشد .
پیام حوزه
تاریخ اسلام، تالیف دکتر سید محمود طباطبائى اردکانى، از سرى انتشارات آزمایشى متون درسى دانشگاه پیام نور، چاپ اول: 1368، چاپ پنجم: 1372 .
به دنبال استقرار نظام جمهورى اسلامى ایران و پس از بازگشایى دانشگاهها، درس تاریخ اسلام از جمله چند درس اسلامى بود که از طرف ستاد انقلاب فرهنگى تصویب شد که در عموم دانشگاهها و مراکز آموزش عالى کشور تدریس شود . از آن زمان، این درس در تمام دانشگاهها و در تمام رشتههاى دانشگاهى به صورت درس عمومى تدریس مىشود . اما متاسفانه عملا تدریس آن وضع بسیار نامطلوبى دارد زیرا - گذشته از این که مدرسان آموزش دیده و مجرب به حد کافى وجود ندارد - متنى واحد و مقبول و منطبق با سرفصلهاى این درس نیز تنظیم و نشر نشده است . از این رو ناگزیر بر حسب مورد، کتابهاى مختلفى براساس نظر و سلیقه استادان به عنوان منبع این درس معرفى مىشود که غالبا فاقد ویژگیهاى لازم یک کتاب درسى دانشگاهى است . در مواردى نیز جزوههاى خود استادان مورد استفاده قرار مىگیرد که به علت اختلاف سلیقهها و روشها، عوارض گوناگون آن برکسى پوشیده نیست .
در این میان، چون درسهاى دانشگاه پیام نور به صورت غیر حضورى است و براى هر درس فقط چند جلسه رفع اشکال و پرسش و پاسخ، با حضور استاد مربوط تشکیل مىگردد، طبعا ضرورت ایجاب مىکند که در هر رشته از دروس این دانشگاه متن درسى واجد شرایط و در خور مرکز آموزش عالى وجود داشته باشد تا مورد استفاده دانشجویان قرار گیرد .
گویا براساس همین ضرورت بوده که دانشگاه پیام نور کتاب خاصى را به عنوان متن درسى، جهت درس تاریخ اسلام چاپ و منتشر کرده است که تالیف آقاى دکتر سید محمود طباطبائى اردکانى است . در این کتاب در آخر هر بخش، خلاصه آن آمده و نمونههاى سؤالات امتحانى به صورت گزینههاى تستى افزوده شده است .
اصل تدوین و نشر و توزیع چنین کتابى از نظر روشن شدن تکلیف این درس دانشجویان قابل تقدیر است اما کتاب از نظر محتوا و جهات گوناگون دیگر جاى نقد و بررسى دارد .
متن درس آزمایشى؟
روى جلد کتاب عبارت: از سرى انتشارات آزمایشى متون درسى دانشگاه پیام نور جلب توجه مىکند و به ذهن خواننده مىرسد که گویا کتاب، ابتدا به صورت آزمایشى، متن درسى قرار گرفته است . اما شناسنامه کتاب نشان مىدهد که چاپ اول آن در سال 1368 و چاپ پنجم در سال 1372 صورت گرفته است و این نشان مىدهد که کتاب، از آزمایش، موفق بیرون آمده و هیچ ضعف و نارسایى نداشته است (یا اگر داشته و نقدى شده و تذکرى داده شده مسؤولان محترم آموزشى دانشگاه پیام نور به آن توجه نکرده و درصدد اصلاح آن یا جایگزینى کتابى دیگر برنیامدهاند) و تا چاپ پنجم با همان کیفیت مورد استفاده قرار گرفته است (نهمین چاپ کتاب نیز در ص 74 منتشر شده است). از این نظر در این نوشتار به نقد و بررسى آن مىپردازیم:
معرفى اسلام اصیل و اولیه!
نخستین چیزى که در آغاز کتاب جلب توجه مىکند، ادعاى بزرگ و گزافى است که در مقدمه مطرح شده و ذهن دانشجو و هر خواننده را آشفته مىکند و از این رو نمىتوان از کنار آن به سادگى گذشت و آن عبارت از معرفى اسلام اصیل و به تعبیر مؤلف: اسلام چهارده قرن پیش، از طریق این کتاب است . در صفحه 3 چنین آمده است:
باید دانست اسلامى که امروز با آن سروکار داریم با آنچه در چهارده قرن پیش وجود داشتبکلى متفاوت است زیرا آنچه که امروز هست، حوادث مذکور [؟] آنچنان چهره او را دگرگون ساخته که بازشناسى آن دشوار مىباشد . کوشش براین است که مسایلى را که در اسلام اولیه مطرح بوده است و مکتب فکرى و اقتصادى مسلمانان را تشکیل مىداده، بیان شود . . . .
آقاى دکتر طباطبائى در اینجا در قدم اول و در پیشانى کتاب، به دانشجو القاى شبهه مىکند که اسلام امروزى تحریف یافته است و غیر از اسلام اولیه است و این، ادعایى استبىدلیل، و جاى این ادعا، مقدمه کتاب تاریخ اسلام مخصوص مطالعه دانشجویان نیست! . کسانى که چنین ادعایى دارند باید در جاى مناسب مطرح کنند و اگر دلایلى دارند ارائه نمایند و در برابر این ادعا پاسخگو باشند! و زیر پوشش تاریخ اسلام، و به صورت یک طرفه دانشجویان را وسوسه نکنند! .
از این گذشته مؤلف محترم با طرح این سخن، به صورت ضمنى خود را اسلامشناس معرفى کرده که گویا اسلام اولیه را مىشناسد و درصدد است از طریق این کتاب، آن را به دانشجویان دانشگاه پیام نور بشناساند! در صورتى که بررسى کتاب نشان مىدهد که متاسفانه ایشان آشنایى چندانى با قرآن - و به تعبیر خود وى، کهنترین سند اسلام - ندارد! گواه این معنا اشتباهات روشنى است که در تفسیر برخى از آیات یا بیان شان نزول آنها مرتکب شده است و نیز به برخى از آیات قرآن مجید که مربوط به حوادث تاریخ اسلام است، توجه نداشته (و یا از آنها بىخبر بوده) است! که به چند نمونه اشاره مىکنیم:
1 - در صفحه 24، آیه 27 سوره هود (2) را که سخنان مخالفان حضرت نوح را نقل مىکند، به مخالفان پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله نسبت داده است! و این، میزان آشنایى ایشان با کهنترین سند اسلام را نشان مىدهد .
2 - در صفحه 135 آمده است:
بعد از ابوطالب، یکى از سرسختترین دشمنان پیامبر اسلام، یعنى ابولهب اسلام آورد و به فکر یارى پیامبر اسلام افتاد و مایتخود را بر او عرضه کرد .
این مطلب از نوآوریهاى این کتاب است، زیرا موضوع مسلمان شدن ابولهب در هیچ تاریخى نیامده است و قرآن مجید در سوره «مسد» او را اهل جهنم معرفى مىکند . موضوع کفر ابولهب را هر بچه مسلمان مدرسهاى نیز مىداند، تنها دانشجویان دانشگاه پیام نور باید این نکته نو! را یاد بگیرند و براین باور باشند که - برخلاف گفته قرآن - او بعد از وفات ابوطالب مسلمان شده است! .
البته تصور نشود که آقاى دکتر طباطبائى این موضوع را بدون استناد به تواریخ نوشته است، نخیر، ایشان این مطلب را از صفحه 42 کتابى به نام تحلیلى از تاریخ اسلام (بدون ذکر نام مؤلف) نقل کرده است، و چون در صفحه 102، مؤلف این کتاب را آقاى دکتر شهیدى معرفى کرده، به نظر مىرسد مؤلف کتاب یاد شده، آقاى دکتر شهیدى باشد . اما اولا نام کتاب آقاى دکتر شهیدى تاریخ تحلیلى اسلام است نه تحلیلى از تاریخ اسلام! و ثانیا نگارنده دو نسخه از کتاب آقاى دکتر شهیدى را در دسترس دارد (چاپ ششم و دهم) ولى در هیچ کدام یک کلمه در باره مسلمانى ابولهب به چشم نمىخورد، بلکه بر عکس، در صفحه 54 چاپ دهم چنین آمده است: «با مردن ابوطالب، ریاستبنىهاشم به ابولهب رسید . ابولهب از دشمنان سرسخت پیغمبر بود و پیغمبر از این پس کسى را نداشت که در حمایت وى از گزند قریش در امان باشد» .
با این توضیحات، عمق تجزیه و تحلیل! و دقت! مؤلف و بویژه آشنایى ایشان با تاریخ اسلام و کهنترین سند اسلام روشن مىگردد! باید به این گونه تاریخ نویسى براى اسلام، اسلام اولیه! تبریک گفت! .
3 - در صفحه 38 آمده است:
مطابق روایات اسلامى، کعبه را ابراهیم با کمک اسماعیل به فرمان خداوند بنا کرد .
در اینجا این سؤال پیش مىآید که چگونه و چرا آقاى دکتر به آیه 127 سوره بقره توجه نداشته است و به کهنترین سند اسلام استناد نکرده و ساختن کعبه به دست این دو نفر را فقط به روایات اسلامى نسبت داده است؟ ! آیا این دلیل ناآشیایى او با قرآن ستیا نشانه بىتوجهى به آن؟ .
تصویرى آشفته و اطلاعاتى نادرست در باره عصر جاهلیت
در این کتاب، اوضاع و احوال مردم عرب در زمان جاهلیت، چه از نظر آداب و رسوم و چه از نظر مذهبى، به صورت آشفته، گنگ، دو پهلو و نادرست و نارسا بیان شده است که به چند نمونه اشاره مىشود:
1 - در صفحه 10 در باره وضع زنان در زمان جاهلیت آمده است:
«زن پس از درگذشتشوهر، میراث پسر بزرگتر مىشد» .
در حالى که این قضیه کلیت نداشت و تنها مربوط به زنانى بود که از خود پسر نداشتند و پس از مرگ شوهر، به پسر شوهر منتقل مىشدند . (3)
به دنبال جمله بالا - بىذکر هیچ ماخذ و مدرکى - آمده است: «دختران خانواده نیز میان پسران تقسیم مىشدند . آنان خواهران خود را شوهر مىدادند - و در حقیقت مىفروختند - و مهریه آنها را تملک مىکردند» .
این موضوع نیز مربوط به زنان شوهر مرده فاقد پسر بود نه خواهران . (4)
2 - همچنین در صفحه 10 آمده است:
بدین منظور توافق کرده بودند تا در چهار ماه از سال دست از کشتار بردارند تا بتوانند به تجارت و زندگى خود سرو سامان بدهند .
این موضوع نیز به این صورت درست نیست، بلکه حرمت و قداست چهار ماه حرام به صورت سنتى از قدیم در میان آنان رواج داشت و از بقایاى تعلیمات حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام بود . (5) چیزى که هست از این آرامش سنتى استفاده کرده به تجارت و رفت و آمد و حج و عمره مىپرداختند .
3 - در صفحه 12 - بدون ذکر هیچ ماخذى - آمده است:
عده قابل توجهى از اعراب حجاز، در مدینه و اطراف آن از آئین یهود و مسیح پیروى مىکردند و یهودیگرى و مسیحىگرى دو آیین رسمى و متداول بود .
باید یادآورى کرد که این سخن در باره یهود درست است اما برخلاف این ادعا، چنین جمعیت متشکل مسیحى در مدینه و اطراف آن وجود نداشت، و هیچ سند تاریخى، وجود مسیحیت را در مدینه تایید نمىکند . در آن زمان مسیحیت در یمن، شام و حیره رواج داشت .
4 - در صفحه 17 آمده است:
در مکه هر قبیله بتى داشت که در عصر ظهور اسلام به سیصد و شصتبت مىرسید . نصارا هم بر روى ستونها و دیوارها، صورت حضرت مریم و عیسى و تصاویر فرشتگان و داستان حضرت ابراهیم را نقش کرده بودند .
این عبارت - مثل بسیارى از موارد دیگر کتاب - مبهم و گنگ است، زیرا مشخص نشده است که تصاویر یاد شده روى کدام ستونها و کدام دیوارها نقش بسته بود؟
بلى، آنچه در قالب این جملهها آمده، مربوط به فتح مکه است که چون رسول خدا پس از فتح این شهر وارد درون کعبه شد، در آنجا چنین چیزهایى دید و دستور نابودى آنها را صادر کرد . ابن هشام در این باره مىنویسد:
وحدثنى بعض اهل العلم ان رسول الله صلى الله علیه وآله دخل البیتیوم الفتح، فراى فیه صور الملائکة و غیرهم، فراى ابراهیم علیه السلام مصورا فی یده الازلام یستقسم بها فقال: قاتلهم الله اجعلوا شیخنا یستقسم بالازلام، ما شان ابراهیم و الازلام! «ما کان ابراهیم یهودیا ولانصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما و ما کان من المشرکین» ثم امر بتلک الصور کلها فطمست . (6)
«حلبى» نیز شبیه این قضیه را در جریان فتح مکه نقل کرده است . (7) و در آن اضافه شده است که تصویر حضرت مریم نیز وجود داشت . اما هیچ کدام از مؤرخان سخنى در باره تصویر حضرت عیسى نگفتهاند .
اما در هر حال، این مطلب هرگز به معناى وجود مسیحیت در مکه نبود، زیرا تصویرها مربوط به سالها پیش بود و معلوم نبود چه کسى یا چه کسانى آنها را کشیدهاند، در حالى که آقاى دکتر ادعا مىکند که این کار را نصارا کرده بودند یعنى در مکه نصارا وجود داشتند در صورتى که در مکه - مثل مدینه - نصارا وجود و حضور نداشتند و هیچ سند تاریخى این موضوع را تایید نمىکند .
5 - در صفحه 24 آمده است:
عربهاى روزگار کهن، مانند همه مردمان آن روزگار، طبیعت را مىپرستیدند . آنان خورشید و ستارگان و روانهاى آنها را مىستودند .
این عبارت نیز، هم کلى گویى است و هم مبهم، زیرا مقصود از عربهاى روزگار کهن، کدام گروه از عربهاى آن روزگار است؟ عرب حجاز؟ یمن؟ شام؟ یا حیره؟ اگر مقصود همه عربهاى جهان آن روز است که خارج از موضوع تاریخ اسلام است و اگر مقصود، عرب حجاز است چرا به این کلیت از آنها یاد شده است؟ !
از این گذشته، مقصود از طبیعت که ادعا شده، عرب آن را مىپرستیدند، چیست؟ ظاهرا طبیعت فقط خورشید و ستارگان نیست که مؤلف، طبیعت را با آنها تفسیر کرده استبلکه شامل زمین، دریا، درختان و امثال اینها نیز مىشود . آیا همه عرب، همه اینها را مىپرستیدند؟ ! وانگهى مقصود از روان خورشید و ستارگان چیست؟ به درستى معلوم نیست! .
آیا در یک متن آموزشى که فرض براین است که دانشجو، درس را بدون توضیح استاد، و صرفا با مطالعه آن متن یاد مىگیرد، به کار بردن چنین روشى، چقدر به درد دانشجو مىخورد و چه بینشى به آنها مىدهد؟ ! در صورتى که مؤلف در مقدمه وعده اعطاى بینش به دانشجویان داده است! .
بلى، اجمالا در زمان نزول قرآن عدهاى ستارهپرستبودند و گواه آن آیه 12 سوره نحل، آیه 37 سوره فصلت و آیه 49 سوره نجم است . مورخان نیز نوشتهاند: قبیله حمیر و خزاعه، ستاره شعرى (8) و قبیله طى ستاره ثریا (9) را پرستش مىکردند . اما پرستش طبیعت - و حتى ستاره پرستى - به آن وسعت و کلیت که مؤلف ادعا کرده هیچ سند تاریخى ندارد .
حقایق وارونه!
از همه اینها که بگذریم، معرفى اسلام اولیه و مکتب اقتصادى و فکرى مسلمانان با آن وسعتى که آقاى دکتر آن را در مقدمه وعده داده، چیزى است که در هیچ جاى این کتاب به چشم نمىخورد، بلکه ایشان نیز مثل همه کسانى که - به هر انگیزه - در باره تاریخ اسلام چیزى نوشتهاند، حوادث عصر جاهلیت و عصر اسلام را آورده است منتها ناشیانه، آمیخته با اشتباهات و بد سلیقگى و سطحى نگرى! به طورى که به جاى حقیقت نگارى، حقایق تاریخى را وارونه نگاشته است که به چند نمونه اشاره مىکنیم:
1 - موضوع سفر حضرت محمد صلى الله علیه وآله در سنین نوجوانى به شام - همراه عمویش ابوطالب - را که طى آن دیدارى با یک دانشمند برجسته مسیحى بنام «بحیرى» صورت گرفت، همه مؤرخان اسلامى نوشته و یادآورى کردهاند که در این دیدار، بحیرى نشانههاى پیامبر موعود در انجیل و تورات را در سیماى محمد صلى الله علیه وآله مشاهده کرد و از آینده درخشان او خبر داد .
اما آقاى دکتر - به جاى نقل صورت صحیح این قضیه از منابع قدیم اسلامى - آن را از کتاب محمد پیامبرى که از نو باید شناخت تالیف ویرژیل گیورگیو، کشیش اهل رومانى نقل کرده است که در صفحات آینده به ضعفهاى این کتاب اشاره خواهیم کرد .
از این گذشته، اصل حادثه سفر حضرت محمد صلى الله علیه وآله به شام نیز در این کتاب به صورت تحریف یافته نقل شده است . آقاى دکتر در صفحه 77 کتاب تاریخ اسلام ضمن نقل این حادثه از کتاب یاد شده، بحیرى را پیرو مانى معرفى مىکند و چنین مىنویسد: «بحیرا بحیره، به زبان سریانى به معنى عبقرى یا نابغه است و برخلاف تصور مردم، او مسیحى نبوده بلکه از پیروان مانى بوده است» .
خیلى جاى تعجب است که آقاى دکتر که در موارد متعددى و از آن جمله در همان صفحه 77 از کتاب محمد خاتم پیامبران مطالبى نقل کرده، چطور نقد آقاى دکتر شهیدى به مانوى بودن بحیرى را در آن کتاب ملاحظه نکرده و اگر کرده از کنار آن گذشته است؟
یادآورى مىشود که احدى از مؤرخان ننوشته است که بحیرى پیرو مانى بوده است . اصولا مرکز مانویها ایران بوده و این کیش در شام نفوذ نداشت . اکثریت قریب به اتفاق مؤرخان او را مسیحى - و به ندرت یهودى - دانستهاند .
اینک بد نیستبه گوشهاى از نقد آقاى دکتر شهیدى در این باره توجه فرمایید:
. آیا ادعاى مانوى بودن بحیرى فقط به این خاطر نیست که مساله یگانگى خداوند و جهانى بودن دین اسلام را تقلیدى از مانى معرفى کنند؟ ! این، چیزى است که نظایر آن را در قرنهاى پیش، از مسیحیان فراوان دیدهایم . براى آنها مهم نیست که مترقیترین فکر را به ادیان نسخ شده منسوب دارند زیرا مىدانند که آن ادیان پیروى ندارد که افتخارى کسب کند . تنها دین اسلام است که جهان مسیحیت پس از گذشتن قرنها از جنگ صلیبى، هنوز هم از آن نگران است و باید به راست و دروغ متوسل شود تا از عظمت تعلیمات این دین در دیدهها بکاهد! . (10)
از بررسى این گونه موارد، تواریخ معتبرى که در مقدمه کتاب، استناد به آنها مژده داده شده، به خوبى نمایان مىگردد! .
2 - در صفحه 119 - 120 در باره بعثت پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله خبر مرسل و بىاعتبار عایشه را - که متاسفانه شهرت یافته - آورده است که شامل فشارهاى مکرر جبرئیل بر پیامبر، اظهار ناتوانى آن حضرت از تحمل وحى، ترس و وحشت و اضطراب پیامبر از این حادثه، و پناه بردن او به خدیجه و رفتن نزد ورقة بن نوفل مسیحى و باقى قضایا است، در صورتى که امروز محققان ما، در تاریخ اسلام، قضیه را به این صورت قبول ندارند و بىاعتبارى روایت عایشه را به اثبات رساندهاند از آن جمله مرحوم سید شرفالدین در کتاب النص و الاجتهاد (ص 319)، آقاى سید جعفر مرتضى العاملى، در کتاب الصحیح من سیرة النبى الاعظم، (ج 1، ص 216 - 232) علامه سید مرتضى عسکرى در کتاب نقش ائمه در احیاى دین، (ج 4، ص 6 - 44) آقاى على دوانى در کتاب شعاع وحى برفراز کوه حراء (ص 70 - 108)، و نیز در کتاب تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت (ص 98 - 110)، آقاى معرفت در کتاب التمهید (ج 1، ص 52 - 56)، آقاى سید هاشم رسولى محلاتى در کتاب درسهائى تحلیلى از تاریخ اسلام (ج 2، ص 196 - 236) و آقاى مصطفى طباطبائى در کتاب خیانت در گزارش تاریخ (ج 2، ص 13 - 23).
خیلى جاى تعجب است کسى که در مقدمه کتاب، ادعاى تحلیل در تاریخ اسلام مىکند و وعده ارائه مطالب صحیح را مىدهد، چگونه به یکى از این همه مدارک مراجعه نکرده یا از آنها غفلت داشته است؟
عجیبتر این است که ایشان در مواردى از کتاب فروغ ابدیت مطالبى نقل کرده است، اما در این مورد حتى به نقد کمرنگى که در فروغ ابدیت در این باره شده استناد نکرده است .
3 - در بحث زنان پیامبر، آقاى دکتر واقعا غوغا کرده است! زیرا از یک طرف درصدد دفاع از تعدد زوجات آن حضرت و توجیه مطلب برآمده، اما نتوانسته بخوبى از عهده برآید، و مرتکب اشتباهاتى شده است که مصداق به هم بافتن آسمان و ریسمان شده است! از طرف دیگر با شمردن 21 همسر براى پیامبر، و کش دادن بحث و نام بردن یکایک آنها وبیان تفصیل زندگیشان (از صفحه 86 - 96) شبهه را قویتر کرده و در ذهن دانشجو بدبینى ایجاد کرده است چنانکه دانشجویى در جلسه رفع اشکال مربوط به همین درس در دانشگاه پیام نور، واحد قم از نگارنده این سطور پرسید: پیامبر اسلام خرج این همه زن را از کجا تامین مىکرد؟ . البته توضیح کافى، هم در مورد اصل قضیه، و هم در باره هزینه آنها داده شد، اما آیا این روش درست است که در متن درسى القاى شبهه شود و بدون پاسخ بماند؟ ! .
البته، علت عمده اشتباهات ایشان در این بحث این است که عمدتا به کتاب زنان پیامبر اسلام استناد کرده که به میزان اعتبار آن اشاره خواهیم کرد . در اینجا یادآورى مىکنیم که مدرک قرار گرفتن کتابى مانند زنان پیامبر اسلام براى یک کتاب دانشگاهى، از نظر علمى واقعا یک فاجعه است! .
اینک به پارهاى از اشتباهات یا بىتوجهىهاى آقاى دکتر در بحث زنان پیامبر اشاره مىکنیم:
الف) در صفحه 85 آمده است که تعدادى از اصحاب صفه زن بودند:
«در میان این آوارگان، زنان بىسرپرست و شوى مرده و دختران بىکس و کار وجود داشت که غیرت اسلام مانع از آن بود که آنها هم در جمع مردان در صفه بنشینند» .
یادآورى مىشود که نه در میان اصحاب صفه زن وجود داشت و نه هیچ یک از همسران پیامبر از اصحاب صفه بود . (11)
ب) در صفحه 95 در مورد فلسفه ازدواج پیامبر با صفیه (یکى از زنان اسیر یهودى در جنگ خیبر) آمده است:
«ازدواج با صفیه در سال هفتم هجرت صورت گرفت و موجب شد که یهودیان بنىنضیر اسلام بیاورند» .
یادآورى مىشود که یهودیان بنىنضیر در سال سوم هجرت، پس از جنگ احد، به دنبال نقض پیمان و خیانتبه مسلمانان، در جنگ با مسلمانان شکستخوردند و از مدینه تبعید شدند و رفتند . عدهاى هم به یهودیان خیبر پیوستند که در این جنگ کستخوردند .
با این توضیح، چگونه درستخواهد بود که بگوییم: در سال هفتم هجرت، بنىنضیر که چهار سال پیش از آن از مدینه رفته بودند، به خاطر ازدواج پیامبر با صفیه، مسلمان شدند؟ ! .
ج) در صفحه 93 در باره ام سلمه (یکى از همسران پیامبر) آمده است:
«رسول اکرم، امسلمه را که زنى سالمند و نازا شده بود، به عقد خود درآورد» .
در حالى که محمدبن سعد، یکى از قدیمىترین سیرهنویسان اسلام مىنویسد: وقتى که پیامبر، امسلمه را تزویج کرد، آخرین بچه او شیرخواره بود و امسلمه او را شیر مىداد . (12)
د) در صفحه 96 در مورد ازدواج پیامبر با میمونه دختر حارث آمده است:
«بر اثر این مواصلت، خاندان بزرگى از نصارا و قبیله میمونه که در چنگال گرسنگى و ترس بودند، نجات یافتند و هم به اسلام پناه آوردند و مسلمان شدند» .
یادآورى مىشود که خاندان میمونه نه از نصارا بودند، نه گرسنه، نه ترسى داشتند و نه بعد از این ازدواج مسلمان شدند! جز خالد بن ولید (پسر ولید بن مغیره مخزومى، قارون مکه، و پسر خواهر میمونه) که آن هم ربطى به این قضایا نداشت و او در آن هنگام در حبشه بود و در آنجا تصمیم گرفت مسلمان شود و به مدینه رفت و مسلمان شد . صحت این معنا با مراجعه به کتابهاى سیره و رجال مانند: الطبقات الکبرى، اسد الغابة، الاصابه، الاستیعاب روشن مىگردد .
بىاطلاعى از چند و چون حوادث
غیر از موارد یادشده، لغزشها و اشتباهات دیگرى نیز در کتاب به چشم مىخورد که گرچه از نظر محتوا شاید اشکالى نداشته باشد، اما نشان مىدهد که آقاى دکتر که در مقدمه کتاب، وعده بیان و توضیح چند و چون حوادث تاریخ اسلام را داده، خود با چند و چون قضایا چندان آشنایى نداشته است که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مىشود:
1 - در صفحه 39 آمده است:
«قریش، لقب فهر بن مالک، جد دهم و به قولى نضر بن کنانه، جد دوازدهم رسول اکرم بوده است . بنابراین هر کس از نسل او باشد قریشى است» .
اما در صفحه 57 آمده است:
«سلسله قریش از زمان قصى بن کلاب [جد چهارم پیامبر اسلام] آغاز شد» .
اینک باید پرسید: کدامیک از اینها درست است و دانشجو باید به کدام یک اعتماد کند؟ .
یادآورى مىشود که عبارت اخیر باید به این صورت تصحیح شود: به قدرت رسیدن سلسله قریش در مکه از زمان قصى بن کلاب آغاز شد .
2 - در صفحه 102 آمده است:
«کوه حراء در قسمتشمال غربى مکه قرار دارد» .
اما برخلاف پندار ایشان، این کوه، نه در قسمتشمال غربى، بلکه در سمتشمال شرقى مکه قرار دارد .
3 - در صفحه 70 در مورد آبستن شدن آمنه به حضرت محمد صلى الله علیه وآله آمده است:
«آمنه روزهاى مراسم حج، در دره ابوطالب، نزدیک جمره وسطى به رسول خدا بار گرفت» .
جهت اطلاع یادآورى مىشود که براساس بررسیهاى علمى که به عمل آمده، دره (شعب) ابىطالب در شهر مکه، نزدیکیهاى مسجدالحرام و کناره کوه صفا دماغه شمالى کوه ابوقبیس بوده است (13) در حالى که جمره وسطى در منى قرار دارد و میان این دو، کیلومترها فاصله هست . اما آقاى دکتر، جمره وسطى را از منى برده در شعب ابىطالب کاشته یا بالعکس! .
استناد به منابع و مآخذ معتبر یا بىاعتبار ؟ !
نکته دیگرى که جلب توجه مىکند، ادعاى مؤلف محترم در مقدمه کتاب در مورد استناد به منابع و مآخذ معتبر است . در صفحه دوم مقدمه چنین آمده است:
«. . . آنچه در این مجموعه عرضه مىشود، شامل حقایقى است که از تواریخ و مآخذ معتبر بیرون کشیده شده و مورد تجزیه و تحلیل کوتاه واقع گشته است . بدین منظور که دانشجو پس از مطالعه و اطلاع از چند و چون حوادث، طورى به آن بینش و آگاهى برسد و به بصیرت دستیابد که بتواند به مطالعه در زمینه تاریخ اسلام بپردازد از منابع تاریخى بهره گیرد و به نقد و نظر بپردازد» .
برخلاف این ادعا، اولا مؤلف محترم از مآخذ معتبر چندان استفاده نکرده و در موارد بسیار، به مآخذ فاقد اعتبار و مربوط به قرون متاخر و گاهى معاصر استناد کرده که ارزش علمى ندارند . به عنوان نمونه، در بحث همسران پیامبر، به کتاب «زنان پیامبر اسلام» تالیف یکى از نویسندگان معاصر استناد کرده که کتابى استسست و داراى ضعفها، بىتوجهیها و اشتباهات فراوان و فاقد ارزش علمى و تاریخى است .
همچنین در این کتاب در چند مورد به کتاب محمد پیامبرى که از نو باید شناخت تالیف کونستان ویرژیل گیورگیو (کشیش اهل رومانى) ترجمه ذبیح الله منصورى استناد شده است در صورتى که این کتاب شامل یک سلسله مطالب بىاساس و بىپایه استبه طورى که کتابى در رد آن به نام محمد پیغمبر شناخته شده نوشته شده است . روش کار مترجم آن یعنى ذبیح الله منصورى نیز بر اهل فضل و اطلاع پوشیده نیست . (14) از این گذشته مؤلف محترم بارها در مباحث تاریخى و رجالى به برخى از لغتنامههاى معاصر - که نمىتوانند منابع دست اول باشند - استناد کرده که مىدانیم در محافل علمى چنین روشى مقبول نیست .
ثانیا بارها مطالبى بدون ذکر هیچ ماخذى - اعم از معتبر و غیر معتبر - نقل گردیده که بعضى از آنها چون مهم و سؤال برانگیز بوده، جا داشت مآخذ آنها ارائه شود به عنوان نمونه:
الف) در صفحه 12 از وجود و حضور پیروان مسیحیت در مدینه و اطراف آن، بىذکر هیچ ماخذى سخن به میان آمده است .
ب) در صفحه 10 آمده است که در میان عرب خواهران، در میان برادران تقسیم مىشدند و تزویج آنها توسط برادران صورت مىگرفت و برادران مهر آنها را تملک مىکردند .
ج) در صفحه 17 موضوع تجارت مادر ابوجهل و زن ابوسفیان مطرح شده که اولى به تجارت عطریات مشغول بوده و دومى با کلیمیهاى شام تجارت داشته است! .
د) در صفحه 36 اتحاد و همپیمانى چند قبیله از طریق نوشیدن چند قطره خون از بازوى یکدیگر بىذکر هیچ ماخذى ذکر شده است! .
ه) ثویبه، کنیز ابولهب، مدت چهار ماه، محمد صلى الله علیه وآله را شیر داد . در اینجا مدت چهار ماه مورد نظر و فاقد مدرک است نه اصل شیر دادن که در همه تواریخ آمده است .
گزیدهنویسى یا آشفتهنویسى ؟ !
باز در مقدمه کتاب آمده است:
«. . . باید مطالب طورى گزیده و خلاصه شود که بیش از دویست صفحه نباشد» .
بر عکس این ادعا، مؤلف محترم نه تنها گزیدهنویسى نکرده بلکه بارها با آوردن جزئیات غیر مفید و ملالآور، و گاهى شبهه برانگیز، صفحات کتاب را پر کرده است; بویژه در بخش اول کتاب (که مربوط به جزیرةالعرب و ادیان و مذاهب رایج در این منطقه، پیش از ظهور اسلام است) به جاى گزیدهنویسى، چنان آشفتهنویسى کرده که نه تنها هیچ دانشجویى نمىتواند چیزى از آن استفاده کند بلکه گمان نمىرود هیچ استادى هم بتواند مطالب آن را به ذهن بسپارد و براساس آن امتحان بدهد! . اینک نمونههایى از گزیدهنویسى! در این کتاب را از نظر خوانندگان محترم مىگذرانیم:
1) در صفحه 28 و 29 نفوذ بتپرستى در حجاز چنان آشفته و مبهم بیان شده است که هیچ تصویر روشنى به دانشجو ارائه نمىکند . یادآورى مىشود که اصولا طبق برخى روایات و به گفته مورخان، یکى از دو منشا نفوذ بتپرستى در جزیرةالعرب این بوده که شخصى بنام عمرو بن لحى، رئیس قبیله خزاعه، در سفر به شام، بت هبل را آورد و در کعبه قرار داد و مردم را به پرستش آن دعوت کرد و این، آغاز لغزش و انحراف مردم به بتپرستى و گام اول گمراهى آنها بود . برخى از مورخان، عین همین قضیه را نقل کردهاند با این تفاوت که به جاى شام «هیت» را نوشته و گفتهاند: عمرو بن لحى، این بت را از هیتبه مکه آورد .
ولى آقاى دکتر طباطبائى که در صفحه 28 اقدام عمرو و سفرا و به شام را نوشته، مجددا در صفحه 29 حمل بت هبل از هیت را به صورت قضیهاى مستقل آورده است! و این نشان مىدهد که وى به صورت ریشهاى به قضایا توجه نداشته و مطالب را از اینجا و آنجا گرفته و سرهمبندى کرده است! و چون بناى کتاب برگزیدهنویسى بوده، این قضیه را در صفحه 39 نیز تکرار کرده است! .
2) در صفحه 11 و 12 وضع مذهبى مردم عرب، به صورت ناقص مطرح شده; و سپس مجددا در صفحه 24 فصلى به ادیان اختصاص یافته است! .
3) موضوع استقسام به ازلام (رایزنى بتپرستها به وسیله تیرهاى چوبى در برابر بتها) در صفحات 11، 29 و 72 به صورت تکرارى آمده است .
4 - اهمیت تجارى شهر مکه، هم در صفحه 16 و هم در صفحه 37 ذکر شده است .
آیا اینها گزیدهنویسى است که مؤلف، وعده آن را در مقدمه داده است؟ ! .
مباحث زاید و خارج از موضوع کتاب
از این گذشته در جاى جاى کتاب، مطالب خارج از موضوع یا غیر لازم مطرح شده که جز انباشته کردن ذهن دانشجویان، هیچ فایدهاى ندارد که در این زمینه به چند مورد اشاره مىشود:
1) در صفحه 7 موضوع شباهتشبه جزیره سینا با شبه جزیرة العرب آمده و در نمونه سؤالها، مورد سؤال نیز واقع شده است! (و این، نشانگر اهمیت مطلب است! ).
2) در صفحه 8 آمده است که جنس کوههاى عربستان از سنگ «سماق» و «خارا» است و در بین آنها آتش فشان خاموش است و «سعیر» نام دارد! این موضوع نیز در نمونه سؤالها، مورد سؤال واقع شده است! .
3 - در صفحه 37 وضع شهر مکه و موضوع «قریش الظواهر» ! و «قریش البطائح» ! مطرح شده است که مطلقا به درد دانشجو نمىخورد! .
4 - در صفحه 120 - 121 بحث انقطاع وحى عنوان شده که مىتوان گفتیک بحث تفسیرى است و جاى آن در درس عمومى تاریخ اسلام - درس دو واحدى! - نیست .
5 - از صفحه 82 - 100 نام و زندگى همه زنان پیامبر اسلام که به گفته آقاى دکتر بیستویک و به قولى بیست و سه نفر بودند! با تمام شرح و تفصیل و جزئیات ذکر شده است از آن جمله نام و خصوصیات زنانى به نامهاى: خوله، شراف، سنا، ریحانه، اسماء، قتیله، عمره، عالیه، جوینه و لیلى! آمده که به گفته مؤلف پیامبر آنها را تزویج کرد ولى با آنها همبستر نشد! .
در پایان یادآورى مىشود که آنچه تا اینجا گفته شد، مربوط به صد صفحه اول کتاب است و بیان همه موارد ضعف کتاب، وقت و فرصتبیشترى مىطلبد و گمان مىرود که مشت نمونه خروار باشد . (15)
پىنوشت:
1) در باره این کتاب در شماره 36 مجله نور علم سال 1369 ، ص 54 - 72 ، توسط آقاى سید على میرشریفى نیز نقدى منتشر شده است .
2) فقال الملا الذین کفروا من قومه ما نریک الا بشرا مثلنا و ما نریک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادى الراى و ما نرى لکم علینا من فضل بل نظنکم کاذبین» .
3) الکافى، ج 6 ، ص 406 .
4) ر ک: آیه 19 و 22 سوره نساء; تفسیر المیزان، ج 4، ص 254 و 258; الدر المنثور، ج 2، ص 131; جامع البیان، ج 4، ص 207 .
5) تفسیر المیزان، ج 9، ص 272 .
6) ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 55 .
7) السیرة الحلبیه (انسان العیون)، ج 3 ، ص 31 .
8) المیزان، ج 19 ، ص 49 .
9) بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب، آلوسى، ج 2 ، ص 240 .
10) محمد خاتم پیامبران، ج 1، ص 188 .
11) با بررسیهایى که نگارنده این سطور به عمل آورده در هیچ یک از منابع و مآخذ یاد شده در زیر که موضوع اصحاب صفه در آنها بحثشده، هیچ نامى از زنى از اهل صفه برده نشده است:
الطبقات الکبرى، ج 1، ص 255 ; وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفى، ج 2 ، ص 453 - 458 ; بحار الانوار، ج 17 ، ص 81 ، ج 22 ، ص 66 و 118 ، ج 70 ، ص 128 - 129 ، ج 72 ، ص 38 ; تفسیر مجمع البیان، ج 2 ، ص 386 ، تفسیر آیه 273 سوره بقره .
12) الطبقات الکبرى، ج 8 ، ص 91 .
13) فصلنامه میقات، شماره 3 ، بهار 1372 ، «تحقیقى پیرامون شعب ابىطالب» به قلم آقاى سید على قاضى عسکر .
14) ر ک: نشر دانش، سال 8 ، شماره 2 ، ص 52 ، «پدیدهاى به نام ذبیح الله منصورى» به قلم آقاى کریم امامى .
15) یادآورى مىشود که این نقد، در شهریور سال 1374 از طریق سرپرست محترم دانشگاه پیام نور، واحد قم، به سازمان مرکزى این دانشگاه در تهران فرستاده شد و پیشنهاد اصلاح این کتاب یا جایگزینى کتاب دیگرى مطرح گردید . اما با پىگیریهایى که از طریق سرپرست محترم واحد قم به عمل آمد، کوچکترین ترتیب اثر داده نشد . از این نظر اقدام به چاپ این نقد در این نشریه مىشود .
لذا پیام حوزه برآن شده است تا در بخش مقالات و بخش نقد و معرفى کتاب به پارهاى از این کتابها و نقصانهاى آن بپردازد . باشد تا این حرکت گامى در جهت دقت عمل کارگزاران متون علمى دانشگاهها و زمینهاى براى تحرک شایسته حوزه باشد .
پیام حوزه
تاریخ اسلام، تالیف دکتر سید محمود طباطبائى اردکانى، از سرى انتشارات آزمایشى متون درسى دانشگاه پیام نور، چاپ اول: 1368، چاپ پنجم: 1372 .
به دنبال استقرار نظام جمهورى اسلامى ایران و پس از بازگشایى دانشگاهها، درس تاریخ اسلام از جمله چند درس اسلامى بود که از طرف ستاد انقلاب فرهنگى تصویب شد که در عموم دانشگاهها و مراکز آموزش عالى کشور تدریس شود . از آن زمان، این درس در تمام دانشگاهها و در تمام رشتههاى دانشگاهى به صورت درس عمومى تدریس مىشود . اما متاسفانه عملا تدریس آن وضع بسیار نامطلوبى دارد زیرا - گذشته از این که مدرسان آموزش دیده و مجرب به حد کافى وجود ندارد - متنى واحد و مقبول و منطبق با سرفصلهاى این درس نیز تنظیم و نشر نشده است . از این رو ناگزیر بر حسب مورد، کتابهاى مختلفى براساس نظر و سلیقه استادان به عنوان منبع این درس معرفى مىشود که غالبا فاقد ویژگیهاى لازم یک کتاب درسى دانشگاهى است . در مواردى نیز جزوههاى خود استادان مورد استفاده قرار مىگیرد که به علت اختلاف سلیقهها و روشها، عوارض گوناگون آن برکسى پوشیده نیست .
در این میان، چون درسهاى دانشگاه پیام نور به صورت غیر حضورى است و براى هر درس فقط چند جلسه رفع اشکال و پرسش و پاسخ، با حضور استاد مربوط تشکیل مىگردد، طبعا ضرورت ایجاب مىکند که در هر رشته از دروس این دانشگاه متن درسى واجد شرایط و در خور مرکز آموزش عالى وجود داشته باشد تا مورد استفاده دانشجویان قرار گیرد .
گویا براساس همین ضرورت بوده که دانشگاه پیام نور کتاب خاصى را به عنوان متن درسى، جهت درس تاریخ اسلام چاپ و منتشر کرده است که تالیف آقاى دکتر سید محمود طباطبائى اردکانى است . در این کتاب در آخر هر بخش، خلاصه آن آمده و نمونههاى سؤالات امتحانى به صورت گزینههاى تستى افزوده شده است .
اصل تدوین و نشر و توزیع چنین کتابى از نظر روشن شدن تکلیف این درس دانشجویان قابل تقدیر است اما کتاب از نظر محتوا و جهات گوناگون دیگر جاى نقد و بررسى دارد .
متن درس آزمایشى؟
روى جلد کتاب عبارت: از سرى انتشارات آزمایشى متون درسى دانشگاه پیام نور جلب توجه مىکند و به ذهن خواننده مىرسد که گویا کتاب، ابتدا به صورت آزمایشى، متن درسى قرار گرفته است . اما شناسنامه کتاب نشان مىدهد که چاپ اول آن در سال 1368 و چاپ پنجم در سال 1372 صورت گرفته است و این نشان مىدهد که کتاب، از آزمایش، موفق بیرون آمده و هیچ ضعف و نارسایى نداشته است (یا اگر داشته و نقدى شده و تذکرى داده شده مسؤولان محترم آموزشى دانشگاه پیام نور به آن توجه نکرده و درصدد اصلاح آن یا جایگزینى کتابى دیگر برنیامدهاند) و تا چاپ پنجم با همان کیفیت مورد استفاده قرار گرفته است (نهمین چاپ کتاب نیز در ص 74 منتشر شده است). از این نظر در این نوشتار به نقد و بررسى آن مىپردازیم:
معرفى اسلام اصیل و اولیه!
نخستین چیزى که در آغاز کتاب جلب توجه مىکند، ادعاى بزرگ و گزافى است که در مقدمه مطرح شده و ذهن دانشجو و هر خواننده را آشفته مىکند و از این رو نمىتوان از کنار آن به سادگى گذشت و آن عبارت از معرفى اسلام اصیل و به تعبیر مؤلف: اسلام چهارده قرن پیش، از طریق این کتاب است . در صفحه 3 چنین آمده است:
باید دانست اسلامى که امروز با آن سروکار داریم با آنچه در چهارده قرن پیش وجود داشتبکلى متفاوت است زیرا آنچه که امروز هست، حوادث مذکور [؟] آنچنان چهره او را دگرگون ساخته که بازشناسى آن دشوار مىباشد . کوشش براین است که مسایلى را که در اسلام اولیه مطرح بوده است و مکتب فکرى و اقتصادى مسلمانان را تشکیل مىداده، بیان شود . . . .
آقاى دکتر طباطبائى در اینجا در قدم اول و در پیشانى کتاب، به دانشجو القاى شبهه مىکند که اسلام امروزى تحریف یافته است و غیر از اسلام اولیه است و این، ادعایى استبىدلیل، و جاى این ادعا، مقدمه کتاب تاریخ اسلام مخصوص مطالعه دانشجویان نیست! . کسانى که چنین ادعایى دارند باید در جاى مناسب مطرح کنند و اگر دلایلى دارند ارائه نمایند و در برابر این ادعا پاسخگو باشند! و زیر پوشش تاریخ اسلام، و به صورت یک طرفه دانشجویان را وسوسه نکنند! .
از این گذشته مؤلف محترم با طرح این سخن، به صورت ضمنى خود را اسلامشناس معرفى کرده که گویا اسلام اولیه را مىشناسد و درصدد است از طریق این کتاب، آن را به دانشجویان دانشگاه پیام نور بشناساند! در صورتى که بررسى کتاب نشان مىدهد که متاسفانه ایشان آشنایى چندانى با قرآن - و به تعبیر خود وى، کهنترین سند اسلام - ندارد! گواه این معنا اشتباهات روشنى است که در تفسیر برخى از آیات یا بیان شان نزول آنها مرتکب شده است و نیز به برخى از آیات قرآن مجید که مربوط به حوادث تاریخ اسلام است، توجه نداشته (و یا از آنها بىخبر بوده) است! که به چند نمونه اشاره مىکنیم:
1 - در صفحه 24، آیه 27 سوره هود (2) را که سخنان مخالفان حضرت نوح را نقل مىکند، به مخالفان پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله نسبت داده است! و این، میزان آشنایى ایشان با کهنترین سند اسلام را نشان مىدهد .
2 - در صفحه 135 آمده است:
بعد از ابوطالب، یکى از سرسختترین دشمنان پیامبر اسلام، یعنى ابولهب اسلام آورد و به فکر یارى پیامبر اسلام افتاد و مایتخود را بر او عرضه کرد .
این مطلب از نوآوریهاى این کتاب است، زیرا موضوع مسلمان شدن ابولهب در هیچ تاریخى نیامده است و قرآن مجید در سوره «مسد» او را اهل جهنم معرفى مىکند . موضوع کفر ابولهب را هر بچه مسلمان مدرسهاى نیز مىداند، تنها دانشجویان دانشگاه پیام نور باید این نکته نو! را یاد بگیرند و براین باور باشند که - برخلاف گفته قرآن - او بعد از وفات ابوطالب مسلمان شده است! .
البته تصور نشود که آقاى دکتر طباطبائى این موضوع را بدون استناد به تواریخ نوشته است، نخیر، ایشان این مطلب را از صفحه 42 کتابى به نام تحلیلى از تاریخ اسلام (بدون ذکر نام مؤلف) نقل کرده است، و چون در صفحه 102، مؤلف این کتاب را آقاى دکتر شهیدى معرفى کرده، به نظر مىرسد مؤلف کتاب یاد شده، آقاى دکتر شهیدى باشد . اما اولا نام کتاب آقاى دکتر شهیدى تاریخ تحلیلى اسلام است نه تحلیلى از تاریخ اسلام! و ثانیا نگارنده دو نسخه از کتاب آقاى دکتر شهیدى را در دسترس دارد (چاپ ششم و دهم) ولى در هیچ کدام یک کلمه در باره مسلمانى ابولهب به چشم نمىخورد، بلکه بر عکس، در صفحه 54 چاپ دهم چنین آمده است: «با مردن ابوطالب، ریاستبنىهاشم به ابولهب رسید . ابولهب از دشمنان سرسخت پیغمبر بود و پیغمبر از این پس کسى را نداشت که در حمایت وى از گزند قریش در امان باشد» .
با این توضیحات، عمق تجزیه و تحلیل! و دقت! مؤلف و بویژه آشنایى ایشان با تاریخ اسلام و کهنترین سند اسلام روشن مىگردد! باید به این گونه تاریخ نویسى براى اسلام، اسلام اولیه! تبریک گفت! .
3 - در صفحه 38 آمده است:
مطابق روایات اسلامى، کعبه را ابراهیم با کمک اسماعیل به فرمان خداوند بنا کرد .
در اینجا این سؤال پیش مىآید که چگونه و چرا آقاى دکتر به آیه 127 سوره بقره توجه نداشته است و به کهنترین سند اسلام استناد نکرده و ساختن کعبه به دست این دو نفر را فقط به روایات اسلامى نسبت داده است؟ ! آیا این دلیل ناآشیایى او با قرآن ستیا نشانه بىتوجهى به آن؟ .
تصویرى آشفته و اطلاعاتى نادرست در باره عصر جاهلیت
در این کتاب، اوضاع و احوال مردم عرب در زمان جاهلیت، چه از نظر آداب و رسوم و چه از نظر مذهبى، به صورت آشفته، گنگ، دو پهلو و نادرست و نارسا بیان شده است که به چند نمونه اشاره مىشود:
1 - در صفحه 10 در باره وضع زنان در زمان جاهلیت آمده است:
«زن پس از درگذشتشوهر، میراث پسر بزرگتر مىشد» .
در حالى که این قضیه کلیت نداشت و تنها مربوط به زنانى بود که از خود پسر نداشتند و پس از مرگ شوهر، به پسر شوهر منتقل مىشدند . (3)
به دنبال جمله بالا - بىذکر هیچ ماخذ و مدرکى - آمده است: «دختران خانواده نیز میان پسران تقسیم مىشدند . آنان خواهران خود را شوهر مىدادند - و در حقیقت مىفروختند - و مهریه آنها را تملک مىکردند» .
این موضوع نیز مربوط به زنان شوهر مرده فاقد پسر بود نه خواهران . (4)
2 - همچنین در صفحه 10 آمده است:
بدین منظور توافق کرده بودند تا در چهار ماه از سال دست از کشتار بردارند تا بتوانند به تجارت و زندگى خود سرو سامان بدهند .
این موضوع نیز به این صورت درست نیست، بلکه حرمت و قداست چهار ماه حرام به صورت سنتى از قدیم در میان آنان رواج داشت و از بقایاى تعلیمات حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام بود . (5) چیزى که هست از این آرامش سنتى استفاده کرده به تجارت و رفت و آمد و حج و عمره مىپرداختند .
3 - در صفحه 12 - بدون ذکر هیچ ماخذى - آمده است:
عده قابل توجهى از اعراب حجاز، در مدینه و اطراف آن از آئین یهود و مسیح پیروى مىکردند و یهودیگرى و مسیحىگرى دو آیین رسمى و متداول بود .
باید یادآورى کرد که این سخن در باره یهود درست است اما برخلاف این ادعا، چنین جمعیت متشکل مسیحى در مدینه و اطراف آن وجود نداشت، و هیچ سند تاریخى، وجود مسیحیت را در مدینه تایید نمىکند . در آن زمان مسیحیت در یمن، شام و حیره رواج داشت .
4 - در صفحه 17 آمده است:
در مکه هر قبیله بتى داشت که در عصر ظهور اسلام به سیصد و شصتبت مىرسید . نصارا هم بر روى ستونها و دیوارها، صورت حضرت مریم و عیسى و تصاویر فرشتگان و داستان حضرت ابراهیم را نقش کرده بودند .
این عبارت - مثل بسیارى از موارد دیگر کتاب - مبهم و گنگ است، زیرا مشخص نشده است که تصاویر یاد شده روى کدام ستونها و کدام دیوارها نقش بسته بود؟
بلى، آنچه در قالب این جملهها آمده، مربوط به فتح مکه است که چون رسول خدا پس از فتح این شهر وارد درون کعبه شد، در آنجا چنین چیزهایى دید و دستور نابودى آنها را صادر کرد . ابن هشام در این باره مىنویسد:
وحدثنى بعض اهل العلم ان رسول الله صلى الله علیه وآله دخل البیتیوم الفتح، فراى فیه صور الملائکة و غیرهم، فراى ابراهیم علیه السلام مصورا فی یده الازلام یستقسم بها فقال: قاتلهم الله اجعلوا شیخنا یستقسم بالازلام، ما شان ابراهیم و الازلام! «ما کان ابراهیم یهودیا ولانصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما و ما کان من المشرکین» ثم امر بتلک الصور کلها فطمست . (6)
«حلبى» نیز شبیه این قضیه را در جریان فتح مکه نقل کرده است . (7) و در آن اضافه شده است که تصویر حضرت مریم نیز وجود داشت . اما هیچ کدام از مؤرخان سخنى در باره تصویر حضرت عیسى نگفتهاند .
اما در هر حال، این مطلب هرگز به معناى وجود مسیحیت در مکه نبود، زیرا تصویرها مربوط به سالها پیش بود و معلوم نبود چه کسى یا چه کسانى آنها را کشیدهاند، در حالى که آقاى دکتر ادعا مىکند که این کار را نصارا کرده بودند یعنى در مکه نصارا وجود داشتند در صورتى که در مکه - مثل مدینه - نصارا وجود و حضور نداشتند و هیچ سند تاریخى این موضوع را تایید نمىکند .
5 - در صفحه 24 آمده است:
عربهاى روزگار کهن، مانند همه مردمان آن روزگار، طبیعت را مىپرستیدند . آنان خورشید و ستارگان و روانهاى آنها را مىستودند .
این عبارت نیز، هم کلى گویى است و هم مبهم، زیرا مقصود از عربهاى روزگار کهن، کدام گروه از عربهاى آن روزگار است؟ عرب حجاز؟ یمن؟ شام؟ یا حیره؟ اگر مقصود همه عربهاى جهان آن روز است که خارج از موضوع تاریخ اسلام است و اگر مقصود، عرب حجاز است چرا به این کلیت از آنها یاد شده است؟ !
از این گذشته، مقصود از طبیعت که ادعا شده، عرب آن را مىپرستیدند، چیست؟ ظاهرا طبیعت فقط خورشید و ستارگان نیست که مؤلف، طبیعت را با آنها تفسیر کرده استبلکه شامل زمین، دریا، درختان و امثال اینها نیز مىشود . آیا همه عرب، همه اینها را مىپرستیدند؟ ! وانگهى مقصود از روان خورشید و ستارگان چیست؟ به درستى معلوم نیست! .
آیا در یک متن آموزشى که فرض براین است که دانشجو، درس را بدون توضیح استاد، و صرفا با مطالعه آن متن یاد مىگیرد، به کار بردن چنین روشى، چقدر به درد دانشجو مىخورد و چه بینشى به آنها مىدهد؟ ! در صورتى که مؤلف در مقدمه وعده اعطاى بینش به دانشجویان داده است! .
بلى، اجمالا در زمان نزول قرآن عدهاى ستارهپرستبودند و گواه آن آیه 12 سوره نحل، آیه 37 سوره فصلت و آیه 49 سوره نجم است . مورخان نیز نوشتهاند: قبیله حمیر و خزاعه، ستاره شعرى (8) و قبیله طى ستاره ثریا (9) را پرستش مىکردند . اما پرستش طبیعت - و حتى ستاره پرستى - به آن وسعت و کلیت که مؤلف ادعا کرده هیچ سند تاریخى ندارد .
حقایق وارونه!
از همه اینها که بگذریم، معرفى اسلام اولیه و مکتب اقتصادى و فکرى مسلمانان با آن وسعتى که آقاى دکتر آن را در مقدمه وعده داده، چیزى است که در هیچ جاى این کتاب به چشم نمىخورد، بلکه ایشان نیز مثل همه کسانى که - به هر انگیزه - در باره تاریخ اسلام چیزى نوشتهاند، حوادث عصر جاهلیت و عصر اسلام را آورده است منتها ناشیانه، آمیخته با اشتباهات و بد سلیقگى و سطحى نگرى! به طورى که به جاى حقیقت نگارى، حقایق تاریخى را وارونه نگاشته است که به چند نمونه اشاره مىکنیم:
1 - موضوع سفر حضرت محمد صلى الله علیه وآله در سنین نوجوانى به شام - همراه عمویش ابوطالب - را که طى آن دیدارى با یک دانشمند برجسته مسیحى بنام «بحیرى» صورت گرفت، همه مؤرخان اسلامى نوشته و یادآورى کردهاند که در این دیدار، بحیرى نشانههاى پیامبر موعود در انجیل و تورات را در سیماى محمد صلى الله علیه وآله مشاهده کرد و از آینده درخشان او خبر داد .
اما آقاى دکتر - به جاى نقل صورت صحیح این قضیه از منابع قدیم اسلامى - آن را از کتاب محمد پیامبرى که از نو باید شناخت تالیف ویرژیل گیورگیو، کشیش اهل رومانى نقل کرده است که در صفحات آینده به ضعفهاى این کتاب اشاره خواهیم کرد .
از این گذشته، اصل حادثه سفر حضرت محمد صلى الله علیه وآله به شام نیز در این کتاب به صورت تحریف یافته نقل شده است . آقاى دکتر در صفحه 77 کتاب تاریخ اسلام ضمن نقل این حادثه از کتاب یاد شده، بحیرى را پیرو مانى معرفى مىکند و چنین مىنویسد: «بحیرا بحیره، به زبان سریانى به معنى عبقرى یا نابغه است و برخلاف تصور مردم، او مسیحى نبوده بلکه از پیروان مانى بوده است» .
خیلى جاى تعجب است که آقاى دکتر که در موارد متعددى و از آن جمله در همان صفحه 77 از کتاب محمد خاتم پیامبران مطالبى نقل کرده، چطور نقد آقاى دکتر شهیدى به مانوى بودن بحیرى را در آن کتاب ملاحظه نکرده و اگر کرده از کنار آن گذشته است؟
یادآورى مىشود که احدى از مؤرخان ننوشته است که بحیرى پیرو مانى بوده است . اصولا مرکز مانویها ایران بوده و این کیش در شام نفوذ نداشت . اکثریت قریب به اتفاق مؤرخان او را مسیحى - و به ندرت یهودى - دانستهاند .
اینک بد نیستبه گوشهاى از نقد آقاى دکتر شهیدى در این باره توجه فرمایید:
. آیا ادعاى مانوى بودن بحیرى فقط به این خاطر نیست که مساله یگانگى خداوند و جهانى بودن دین اسلام را تقلیدى از مانى معرفى کنند؟ ! این، چیزى است که نظایر آن را در قرنهاى پیش، از مسیحیان فراوان دیدهایم . براى آنها مهم نیست که مترقیترین فکر را به ادیان نسخ شده منسوب دارند زیرا مىدانند که آن ادیان پیروى ندارد که افتخارى کسب کند . تنها دین اسلام است که جهان مسیحیت پس از گذشتن قرنها از جنگ صلیبى، هنوز هم از آن نگران است و باید به راست و دروغ متوسل شود تا از عظمت تعلیمات این دین در دیدهها بکاهد! . (10)
از بررسى این گونه موارد، تواریخ معتبرى که در مقدمه کتاب، استناد به آنها مژده داده شده، به خوبى نمایان مىگردد! .
2 - در صفحه 119 - 120 در باره بعثت پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله خبر مرسل و بىاعتبار عایشه را - که متاسفانه شهرت یافته - آورده است که شامل فشارهاى مکرر جبرئیل بر پیامبر، اظهار ناتوانى آن حضرت از تحمل وحى، ترس و وحشت و اضطراب پیامبر از این حادثه، و پناه بردن او به خدیجه و رفتن نزد ورقة بن نوفل مسیحى و باقى قضایا است، در صورتى که امروز محققان ما، در تاریخ اسلام، قضیه را به این صورت قبول ندارند و بىاعتبارى روایت عایشه را به اثبات رساندهاند از آن جمله مرحوم سید شرفالدین در کتاب النص و الاجتهاد (ص 319)، آقاى سید جعفر مرتضى العاملى، در کتاب الصحیح من سیرة النبى الاعظم، (ج 1، ص 216 - 232) علامه سید مرتضى عسکرى در کتاب نقش ائمه در احیاى دین، (ج 4، ص 6 - 44) آقاى على دوانى در کتاب شعاع وحى برفراز کوه حراء (ص 70 - 108)، و نیز در کتاب تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت (ص 98 - 110)، آقاى معرفت در کتاب التمهید (ج 1، ص 52 - 56)، آقاى سید هاشم رسولى محلاتى در کتاب درسهائى تحلیلى از تاریخ اسلام (ج 2، ص 196 - 236) و آقاى مصطفى طباطبائى در کتاب خیانت در گزارش تاریخ (ج 2، ص 13 - 23).
خیلى جاى تعجب است کسى که در مقدمه کتاب، ادعاى تحلیل در تاریخ اسلام مىکند و وعده ارائه مطالب صحیح را مىدهد، چگونه به یکى از این همه مدارک مراجعه نکرده یا از آنها غفلت داشته است؟
عجیبتر این است که ایشان در مواردى از کتاب فروغ ابدیت مطالبى نقل کرده است، اما در این مورد حتى به نقد کمرنگى که در فروغ ابدیت در این باره شده استناد نکرده است .
3 - در بحث زنان پیامبر، آقاى دکتر واقعا غوغا کرده است! زیرا از یک طرف درصدد دفاع از تعدد زوجات آن حضرت و توجیه مطلب برآمده، اما نتوانسته بخوبى از عهده برآید، و مرتکب اشتباهاتى شده است که مصداق به هم بافتن آسمان و ریسمان شده است! از طرف دیگر با شمردن 21 همسر براى پیامبر، و کش دادن بحث و نام بردن یکایک آنها وبیان تفصیل زندگیشان (از صفحه 86 - 96) شبهه را قویتر کرده و در ذهن دانشجو بدبینى ایجاد کرده است چنانکه دانشجویى در جلسه رفع اشکال مربوط به همین درس در دانشگاه پیام نور، واحد قم از نگارنده این سطور پرسید: پیامبر اسلام خرج این همه زن را از کجا تامین مىکرد؟ . البته توضیح کافى، هم در مورد اصل قضیه، و هم در باره هزینه آنها داده شد، اما آیا این روش درست است که در متن درسى القاى شبهه شود و بدون پاسخ بماند؟ ! .
البته، علت عمده اشتباهات ایشان در این بحث این است که عمدتا به کتاب زنان پیامبر اسلام استناد کرده که به میزان اعتبار آن اشاره خواهیم کرد . در اینجا یادآورى مىکنیم که مدرک قرار گرفتن کتابى مانند زنان پیامبر اسلام براى یک کتاب دانشگاهى، از نظر علمى واقعا یک فاجعه است! .
اینک به پارهاى از اشتباهات یا بىتوجهىهاى آقاى دکتر در بحث زنان پیامبر اشاره مىکنیم:
الف) در صفحه 85 آمده است که تعدادى از اصحاب صفه زن بودند:
«در میان این آوارگان، زنان بىسرپرست و شوى مرده و دختران بىکس و کار وجود داشت که غیرت اسلام مانع از آن بود که آنها هم در جمع مردان در صفه بنشینند» .
یادآورى مىشود که نه در میان اصحاب صفه زن وجود داشت و نه هیچ یک از همسران پیامبر از اصحاب صفه بود . (11)
ب) در صفحه 95 در مورد فلسفه ازدواج پیامبر با صفیه (یکى از زنان اسیر یهودى در جنگ خیبر) آمده است:
«ازدواج با صفیه در سال هفتم هجرت صورت گرفت و موجب شد که یهودیان بنىنضیر اسلام بیاورند» .
یادآورى مىشود که یهودیان بنىنضیر در سال سوم هجرت، پس از جنگ احد، به دنبال نقض پیمان و خیانتبه مسلمانان، در جنگ با مسلمانان شکستخوردند و از مدینه تبعید شدند و رفتند . عدهاى هم به یهودیان خیبر پیوستند که در این جنگ کستخوردند .
با این توضیح، چگونه درستخواهد بود که بگوییم: در سال هفتم هجرت، بنىنضیر که چهار سال پیش از آن از مدینه رفته بودند، به خاطر ازدواج پیامبر با صفیه، مسلمان شدند؟ ! .
ج) در صفحه 93 در باره ام سلمه (یکى از همسران پیامبر) آمده است:
«رسول اکرم، امسلمه را که زنى سالمند و نازا شده بود، به عقد خود درآورد» .
در حالى که محمدبن سعد، یکى از قدیمىترین سیرهنویسان اسلام مىنویسد: وقتى که پیامبر، امسلمه را تزویج کرد، آخرین بچه او شیرخواره بود و امسلمه او را شیر مىداد . (12)
د) در صفحه 96 در مورد ازدواج پیامبر با میمونه دختر حارث آمده است:
«بر اثر این مواصلت، خاندان بزرگى از نصارا و قبیله میمونه که در چنگال گرسنگى و ترس بودند، نجات یافتند و هم به اسلام پناه آوردند و مسلمان شدند» .
یادآورى مىشود که خاندان میمونه نه از نصارا بودند، نه گرسنه، نه ترسى داشتند و نه بعد از این ازدواج مسلمان شدند! جز خالد بن ولید (پسر ولید بن مغیره مخزومى، قارون مکه، و پسر خواهر میمونه) که آن هم ربطى به این قضایا نداشت و او در آن هنگام در حبشه بود و در آنجا تصمیم گرفت مسلمان شود و به مدینه رفت و مسلمان شد . صحت این معنا با مراجعه به کتابهاى سیره و رجال مانند: الطبقات الکبرى، اسد الغابة، الاصابه، الاستیعاب روشن مىگردد .
بىاطلاعى از چند و چون حوادث
غیر از موارد یادشده، لغزشها و اشتباهات دیگرى نیز در کتاب به چشم مىخورد که گرچه از نظر محتوا شاید اشکالى نداشته باشد، اما نشان مىدهد که آقاى دکتر که در مقدمه کتاب، وعده بیان و توضیح چند و چون حوادث تاریخ اسلام را داده، خود با چند و چون قضایا چندان آشنایى نداشته است که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مىشود:
1 - در صفحه 39 آمده است:
«قریش، لقب فهر بن مالک، جد دهم و به قولى نضر بن کنانه، جد دوازدهم رسول اکرم بوده است . بنابراین هر کس از نسل او باشد قریشى است» .
اما در صفحه 57 آمده است:
«سلسله قریش از زمان قصى بن کلاب [جد چهارم پیامبر اسلام] آغاز شد» .
اینک باید پرسید: کدامیک از اینها درست است و دانشجو باید به کدام یک اعتماد کند؟ .
یادآورى مىشود که عبارت اخیر باید به این صورت تصحیح شود: به قدرت رسیدن سلسله قریش در مکه از زمان قصى بن کلاب آغاز شد .
2 - در صفحه 102 آمده است:
«کوه حراء در قسمتشمال غربى مکه قرار دارد» .
اما برخلاف پندار ایشان، این کوه، نه در قسمتشمال غربى، بلکه در سمتشمال شرقى مکه قرار دارد .
3 - در صفحه 70 در مورد آبستن شدن آمنه به حضرت محمد صلى الله علیه وآله آمده است:
«آمنه روزهاى مراسم حج، در دره ابوطالب، نزدیک جمره وسطى به رسول خدا بار گرفت» .
جهت اطلاع یادآورى مىشود که براساس بررسیهاى علمى که به عمل آمده، دره (شعب) ابىطالب در شهر مکه، نزدیکیهاى مسجدالحرام و کناره کوه صفا دماغه شمالى کوه ابوقبیس بوده است (13) در حالى که جمره وسطى در منى قرار دارد و میان این دو، کیلومترها فاصله هست . اما آقاى دکتر، جمره وسطى را از منى برده در شعب ابىطالب کاشته یا بالعکس! .
استناد به منابع و مآخذ معتبر یا بىاعتبار ؟ !
نکته دیگرى که جلب توجه مىکند، ادعاى مؤلف محترم در مقدمه کتاب در مورد استناد به منابع و مآخذ معتبر است . در صفحه دوم مقدمه چنین آمده است:
«. . . آنچه در این مجموعه عرضه مىشود، شامل حقایقى است که از تواریخ و مآخذ معتبر بیرون کشیده شده و مورد تجزیه و تحلیل کوتاه واقع گشته است . بدین منظور که دانشجو پس از مطالعه و اطلاع از چند و چون حوادث، طورى به آن بینش و آگاهى برسد و به بصیرت دستیابد که بتواند به مطالعه در زمینه تاریخ اسلام بپردازد از منابع تاریخى بهره گیرد و به نقد و نظر بپردازد» .
برخلاف این ادعا، اولا مؤلف محترم از مآخذ معتبر چندان استفاده نکرده و در موارد بسیار، به مآخذ فاقد اعتبار و مربوط به قرون متاخر و گاهى معاصر استناد کرده که ارزش علمى ندارند . به عنوان نمونه، در بحث همسران پیامبر، به کتاب «زنان پیامبر اسلام» تالیف یکى از نویسندگان معاصر استناد کرده که کتابى استسست و داراى ضعفها، بىتوجهیها و اشتباهات فراوان و فاقد ارزش علمى و تاریخى است .
همچنین در این کتاب در چند مورد به کتاب محمد پیامبرى که از نو باید شناخت تالیف کونستان ویرژیل گیورگیو (کشیش اهل رومانى) ترجمه ذبیح الله منصورى استناد شده است در صورتى که این کتاب شامل یک سلسله مطالب بىاساس و بىپایه استبه طورى که کتابى در رد آن به نام محمد پیغمبر شناخته شده نوشته شده است . روش کار مترجم آن یعنى ذبیح الله منصورى نیز بر اهل فضل و اطلاع پوشیده نیست . (14) از این گذشته مؤلف محترم بارها در مباحث تاریخى و رجالى به برخى از لغتنامههاى معاصر - که نمىتوانند منابع دست اول باشند - استناد کرده که مىدانیم در محافل علمى چنین روشى مقبول نیست .
ثانیا بارها مطالبى بدون ذکر هیچ ماخذى - اعم از معتبر و غیر معتبر - نقل گردیده که بعضى از آنها چون مهم و سؤال برانگیز بوده، جا داشت مآخذ آنها ارائه شود به عنوان نمونه:
الف) در صفحه 12 از وجود و حضور پیروان مسیحیت در مدینه و اطراف آن، بىذکر هیچ ماخذى سخن به میان آمده است .
ب) در صفحه 10 آمده است که در میان عرب خواهران، در میان برادران تقسیم مىشدند و تزویج آنها توسط برادران صورت مىگرفت و برادران مهر آنها را تملک مىکردند .
ج) در صفحه 17 موضوع تجارت مادر ابوجهل و زن ابوسفیان مطرح شده که اولى به تجارت عطریات مشغول بوده و دومى با کلیمیهاى شام تجارت داشته است! .
د) در صفحه 36 اتحاد و همپیمانى چند قبیله از طریق نوشیدن چند قطره خون از بازوى یکدیگر بىذکر هیچ ماخذى ذکر شده است! .
ه) ثویبه، کنیز ابولهب، مدت چهار ماه، محمد صلى الله علیه وآله را شیر داد . در اینجا مدت چهار ماه مورد نظر و فاقد مدرک است نه اصل شیر دادن که در همه تواریخ آمده است .
گزیدهنویسى یا آشفتهنویسى ؟ !
باز در مقدمه کتاب آمده است:
«. . . باید مطالب طورى گزیده و خلاصه شود که بیش از دویست صفحه نباشد» .
بر عکس این ادعا، مؤلف محترم نه تنها گزیدهنویسى نکرده بلکه بارها با آوردن جزئیات غیر مفید و ملالآور، و گاهى شبهه برانگیز، صفحات کتاب را پر کرده است; بویژه در بخش اول کتاب (که مربوط به جزیرةالعرب و ادیان و مذاهب رایج در این منطقه، پیش از ظهور اسلام است) به جاى گزیدهنویسى، چنان آشفتهنویسى کرده که نه تنها هیچ دانشجویى نمىتواند چیزى از آن استفاده کند بلکه گمان نمىرود هیچ استادى هم بتواند مطالب آن را به ذهن بسپارد و براساس آن امتحان بدهد! . اینک نمونههایى از گزیدهنویسى! در این کتاب را از نظر خوانندگان محترم مىگذرانیم:
1) در صفحه 28 و 29 نفوذ بتپرستى در حجاز چنان آشفته و مبهم بیان شده است که هیچ تصویر روشنى به دانشجو ارائه نمىکند . یادآورى مىشود که اصولا طبق برخى روایات و به گفته مورخان، یکى از دو منشا نفوذ بتپرستى در جزیرةالعرب این بوده که شخصى بنام عمرو بن لحى، رئیس قبیله خزاعه، در سفر به شام، بت هبل را آورد و در کعبه قرار داد و مردم را به پرستش آن دعوت کرد و این، آغاز لغزش و انحراف مردم به بتپرستى و گام اول گمراهى آنها بود . برخى از مورخان، عین همین قضیه را نقل کردهاند با این تفاوت که به جاى شام «هیت» را نوشته و گفتهاند: عمرو بن لحى، این بت را از هیتبه مکه آورد .
ولى آقاى دکتر طباطبائى که در صفحه 28 اقدام عمرو و سفرا و به شام را نوشته، مجددا در صفحه 29 حمل بت هبل از هیت را به صورت قضیهاى مستقل آورده است! و این نشان مىدهد که وى به صورت ریشهاى به قضایا توجه نداشته و مطالب را از اینجا و آنجا گرفته و سرهمبندى کرده است! و چون بناى کتاب برگزیدهنویسى بوده، این قضیه را در صفحه 39 نیز تکرار کرده است! .
2) در صفحه 11 و 12 وضع مذهبى مردم عرب، به صورت ناقص مطرح شده; و سپس مجددا در صفحه 24 فصلى به ادیان اختصاص یافته است! .
3) موضوع استقسام به ازلام (رایزنى بتپرستها به وسیله تیرهاى چوبى در برابر بتها) در صفحات 11، 29 و 72 به صورت تکرارى آمده است .
4 - اهمیت تجارى شهر مکه، هم در صفحه 16 و هم در صفحه 37 ذکر شده است .
آیا اینها گزیدهنویسى است که مؤلف، وعده آن را در مقدمه داده است؟ ! .
مباحث زاید و خارج از موضوع کتاب
از این گذشته در جاى جاى کتاب، مطالب خارج از موضوع یا غیر لازم مطرح شده که جز انباشته کردن ذهن دانشجویان، هیچ فایدهاى ندارد که در این زمینه به چند مورد اشاره مىشود:
1) در صفحه 7 موضوع شباهتشبه جزیره سینا با شبه جزیرة العرب آمده و در نمونه سؤالها، مورد سؤال نیز واقع شده است! (و این، نشانگر اهمیت مطلب است! ).
2) در صفحه 8 آمده است که جنس کوههاى عربستان از سنگ «سماق» و «خارا» است و در بین آنها آتش فشان خاموش است و «سعیر» نام دارد! این موضوع نیز در نمونه سؤالها، مورد سؤال واقع شده است! .
3 - در صفحه 37 وضع شهر مکه و موضوع «قریش الظواهر» ! و «قریش البطائح» ! مطرح شده است که مطلقا به درد دانشجو نمىخورد! .
4 - در صفحه 120 - 121 بحث انقطاع وحى عنوان شده که مىتوان گفتیک بحث تفسیرى است و جاى آن در درس عمومى تاریخ اسلام - درس دو واحدى! - نیست .
5 - از صفحه 82 - 100 نام و زندگى همه زنان پیامبر اسلام که به گفته آقاى دکتر بیستویک و به قولى بیست و سه نفر بودند! با تمام شرح و تفصیل و جزئیات ذکر شده است از آن جمله نام و خصوصیات زنانى به نامهاى: خوله، شراف، سنا، ریحانه، اسماء، قتیله، عمره، عالیه، جوینه و لیلى! آمده که به گفته مؤلف پیامبر آنها را تزویج کرد ولى با آنها همبستر نشد! .
در پایان یادآورى مىشود که آنچه تا اینجا گفته شد، مربوط به صد صفحه اول کتاب است و بیان همه موارد ضعف کتاب، وقت و فرصتبیشترى مىطلبد و گمان مىرود که مشت نمونه خروار باشد . (15)
پىنوشت:
1) در باره این کتاب در شماره 36 مجله نور علم سال 1369 ، ص 54 - 72 ، توسط آقاى سید على میرشریفى نیز نقدى منتشر شده است .
2) فقال الملا الذین کفروا من قومه ما نریک الا بشرا مثلنا و ما نریک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادى الراى و ما نرى لکم علینا من فضل بل نظنکم کاذبین» .
3) الکافى، ج 6 ، ص 406 .
4) ر ک: آیه 19 و 22 سوره نساء; تفسیر المیزان، ج 4، ص 254 و 258; الدر المنثور، ج 2، ص 131; جامع البیان، ج 4، ص 207 .
5) تفسیر المیزان، ج 9، ص 272 .
6) ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 55 .
7) السیرة الحلبیه (انسان العیون)، ج 3 ، ص 31 .
8) المیزان، ج 19 ، ص 49 .
9) بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب، آلوسى، ج 2 ، ص 240 .
10) محمد خاتم پیامبران، ج 1، ص 188 .
11) با بررسیهایى که نگارنده این سطور به عمل آورده در هیچ یک از منابع و مآخذ یاد شده در زیر که موضوع اصحاب صفه در آنها بحثشده، هیچ نامى از زنى از اهل صفه برده نشده است:
الطبقات الکبرى، ج 1، ص 255 ; وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفى، ج 2 ، ص 453 - 458 ; بحار الانوار، ج 17 ، ص 81 ، ج 22 ، ص 66 و 118 ، ج 70 ، ص 128 - 129 ، ج 72 ، ص 38 ; تفسیر مجمع البیان، ج 2 ، ص 386 ، تفسیر آیه 273 سوره بقره .
12) الطبقات الکبرى، ج 8 ، ص 91 .
13) فصلنامه میقات، شماره 3 ، بهار 1372 ، «تحقیقى پیرامون شعب ابىطالب» به قلم آقاى سید على قاضى عسکر .
14) ر ک: نشر دانش، سال 8 ، شماره 2 ، ص 52 ، «پدیدهاى به نام ذبیح الله منصورى» به قلم آقاى کریم امامى .
15) یادآورى مىشود که این نقد، در شهریور سال 1374 از طریق سرپرست محترم دانشگاه پیام نور، واحد قم، به سازمان مرکزى این دانشگاه در تهران فرستاده شد و پیشنهاد اصلاح این کتاب یا جایگزینى کتاب دیگرى مطرح گردید . اما با پىگیریهایى که از طریق سرپرست محترم واحد قم به عمل آمد، کوچکترین ترتیب اثر داده نشد . از این نظر اقدام به چاپ این نقد در این نشریه مىشود .