امام حسن علیه السلام در نگاه دیگران
آرشیو
چکیده
متن
در 15 مبارک رمضان سال سوم هجرى در مدینه منوّره و در خانه ولایت، على و زهرا این دو نور چشم رسولخدا صلى اللّه علیه و آله لحظه شمارى مىکنند تا اوّلین هدیه الهى و نخستین گل خوشبوى درخت نبوّت و ولایت را از خداى خود دریافت دارند و سرانجام در بهترین زمان و شریفترین مکان این گل خوشبو به دنیا آمد و با این ولادت خجسته و مبارک مدینه پیامبر غرق در شادى و نور شد. فرا رسیدن این میلاد مبارک را به حضرت ولى عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبرى و ملّت قهرمان ایران تبریک و تهنیت گفته براى تیمّن و تبرّک به گوشههایى از سخنان دیگران درباره آن حضرت مىپردازیم: 1. پیامبر اکرم (ص) شیفتگى و علاقه زیاد پیامبر اکرم(ص) به امام حسن(ع) به اندازهاى بود که در زمان زندگانى ایشان، همه مردم جایگاه وارسته امام حسن(ع) را مىشناختند. پیامبر بسیار مىفرمود:
«حسن از من و من از اویم. هر کس او را دوست بدارد، خدا دوستش خواهد داشت». پیامبر(ص) همواره امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را بر دوش خود سوار مىکرد و مىفرمود: «به خدا قسم شما دو نفر (حسن و حسین) را گرامى مىدارم، زیرا خدا شما را گرامى داشته است». و نیز همواره مىفرمود: «حسن (ع) گل خوشبوى من است». و مىفرمود: «پروردگارا! من او را دوست دارم، پس تو هم او را و هر که او را دوست دارد، دوست بدار». و نیز مىفرمود: «هر که مرا دوست دارد، باید او را دوست بدارد». ابراز محبت پیامبر(ص) نسبت به امام حسن(ع) تا جایى بود که همواره مردم او را در آغوش پیامبر مىدیدند. گاهى که پیامبر بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند. با دیدن امام حسن(ع) سخنانشان را قطع مىکرد و از منبر به پایین مىآمد. سپس او را در آغوش مىگرفت و به او محبت و مهرورزى مىکرد. همواره او را مىبوسید و سه مرتبه این سخن را تکرار مىکرد: «خداوندا! من او را دوست دارم و هر که او را دوست بدارد نیز دوست خواهم داشت». روزى در نماز جماعت، پیامبر(ص) به سجده رفت و سجده را طولانى کرد تا جایى که بعضى از نمازگزاران شگفت زده شدند. وقتى نماز تمام شد، از ایشان پرسیدند: «اى رسول خدا، سجده را به اندازهاى طولانى کردید که ما فکر کردیم در سجده بر شما وحى نازل شده است». پیامبر(ص) فرمود: «خیر! وحى بر من نازل نشد، ولى فرزندم حسن(ع) بر دوش من رفته بود و من مىخواستم او خود پایین بیاید. از همین رو، صبر کردم و سجدهام طولانى شد».
این ابراز محبت تا جایى بود که گاه تعجب دیگران را بر مىانگیخت و از خود مىپرسیدند چرا پیامبر(ص) این اندازه حسن(ع) و برادرش حسین(ع) را دوست مىدارد. این در حالى است که پیامبر جز حسن و حسین(ع)، نوههاى دیگرى نیز داشتند، ولى به آنها این اندازه علاقه نشان نمىدادند! پیامبر(ص) در پاسخ پرسش کنندگان مىفرمود: «این دو (حسن و حسین(ع)) دو گل خوشبوى من در دنیا هستند». بارها در کوچههاى مدینه پیامبر(ص) را مىدیدند که حسن(ع) را بر دوش راست و حسین(ع) را بر دوش چپ خود سوار کرده بود. ابوبکر حضرت را دید و گفت: «اى رسول خدا! بردن هر دوى آنها براى شما دشوار است. یکى از آنها را به من بدهید». پیامبر(ص) فرمود: «هم مرکب آنها مرکب خوبى است و هم خود این دو خوب سوارکارانى هستند. البته پدرشان از این دو بهتر و برتر است». سپس فرمود: «اى مسلمانان! آیا شما را به کسى که جدّ و جدّهاش بهترین مردماند، سفارش بکنم!» گفتند: «آرى!» پیامبر(ص) فرمود: «حسن و حسین(ع) که جدشان آخرین پیامبران و جدهشان حضرت خدیجه(س) دختر خویلد بانوى زنان بهشت است». دوباره فرمود: «بگویم چه کسى پدر و مادرش بهترین بندگان خدا هستند؟» گفتند: «بلى!» فرمود: «حسن و حسین(ع) که پدرشان على بن ابى طالب و مادرشان فاطمه(س) دختر پیامبر است». باز پرسید: «آیا شما را به کسى که عمه و عمویشان بهترین مردم هستند سفارش بکنم؟» گفتند: «بلى یا رسول الله!» فرمود: «حسن و حسین(ع) عمویشان جعفر بن ابىطالب و عمه شان امّ هانى دختر ابىطالب است». سپس پرسید: «آى مردم! آیا مىخواهید بدانید خاله و دایى چه کسانى از همه بهترند؟» عرض کردند: «بلى! فرمود: «حسن و حسین(ع) دایىشان قاسم پسر رسول خدا و خاله شان زینب دختر رسول خداست».
آنگاه دست به دعا برداشت و فرمود: «خداوندا! تو مىدانى که حسن و حسین(ع) بهشتىاند. پدرشان در بهشت، مادرشان در بهشت، جد و جدهشان در بهشت، عمه و عمویشان در بهشت و خاله و دایى شان در بهشت هستند. پس هر کس آن دو را دوست دارد، بهشتى و هر کس دوست داران آنها را هم دوست بدارد، بهشتى است». نوشتهاند روزى حضرت زهرا(س) مشغول پختن غذا بود که پیامبر(ص) به خانه ایشان آمد و با فاطمه(س) مشغول صحبت شد. على(ع) نیز در گوشهاى کنار حسین(ع) خوابیده بود. در این هنگام، حسن(ع) بیدار شد و به پیامبر(ص) گفت: «پدر! تشنهام». حضرت او را در آغوش گرفت و کنار شترش که شیرده بود برد. سپس شیر آن را دوشید و خواست به او بنوشاند که حسین(ع) نیز بیدار شد و ابراز تشنگى کرد. پیامبر(ص) فرمود: «فرزندم! برادرت از تو بزرگتر است و پیش از تو از من آب خواسته است. نخست به او شیر بنوشانم»، ولى حسین خردسال (ع) نیز، کودکانه درخواست آب کرد. در این حال، فاطمه(س) عرض کرد: «پدر! گویا حسن (ع) را بیشتر از حسین(ع) دوست مىدارید؟» پیامبر(ص) فرمود: «خیر! هر دوى آنها نزد من یکسان اند، ولى اول حسن(ع) در خواست آب کرده است. دخترم! من و تو این دو و آن کسى که خوابیده (على(ع)) در بهشت در یک مرتبه و در یک جایگاه خواهیم بود». گاه در حالى که پیامبر(ص) خطبه مىخواند، از منبر بالا مىرفت و برگردن آن حضرت سوار مىشد و پاهاى خود را روى دوش پیامبر(ص) آویزان مىکرد؛ به گونهاى که برق خلخال پاى او دیده مىشد. پیامبر(ص) همچنان به خطبهاش ادامه مىداد تا این که از منبر پایین مىآمد. 2. امیرالمؤمنین على (ع) گاه پیش مىآمد که امام على(ع) دستور مىداد که امام حسن(ع) در حضور خود به قضاوت بپردازد. سپس با دیدن تیزهوشى و تیز بینى امام حسن(ع) در مسایل، وى را با پیامبران الهى(ع) مىسنجید و مىفرمود: «اى مردم! پسرم حسن مىداند همان چیزى را که خدا به سلیمان بن داود آموخته بود». 3. امام حسین (ع) پس از شهادت امام مجتبى(ع)، امام حسین(ع) هر شب جمعه بر مزار او مىرفت و این گونه با برادر سخن مىگفت: «چگونه سر و بدن خود را خوشبو کنم در حالى که بدن تو در زیر خاک است. چگونه از دنیا بهره گیرم در حالى که هر آنچه به تو نزدیک است نزد من محبوب است. هر گاه کبوترى بانگ زند و باد شمال و جنوب به وزش در آید، بر تو خواهم گریست. تا وقتى بر درختهاى حجاز شاخهاى جوانه مىزند چشمانم از اشک بر تو خشک نخواهد شد. گریهام طولانى و اشکم جارى است که تو از من دورى و مزارت نزدیک و غریب. دیوارههاى قبر تو را در برگرفته که هر کس زیر خاک است غریب است. او که رفته خوشحال و اینکه مانده غمگین است. غارت زده آن کسى نیست که دارایىاش را به تاراج بردهاند، غارت زده کسى است که برادرش را زیر خاک پوشانده است». 4. امام صادق (ع) امام صادق(ع) درباره جایگاه امام مجتبى(ع) فرمود:
«حسن بن على(ع) عابدترین و زاهدترین و برترین فرد روزگار خود بود. هنگامى که به حج مىرفت با پاى پیاده مىرفت و حتى بارها با پاى برهنه از مدینه به سوى مکه روانه مىشد. به هنگام یادِ مرگ و قبر و برانگیخته شدن در روز رستاخیز و به دست گرفتن نامه اعمال به سختى مىگریست. هر گاه سخن از گذشتن از صراط و عرضه اعمال به خداوند به بیان مىآمد، آن چنان ناله مىزد که همگان براى حال او نگران مىشدند. وقتى به نماز به پا مىخاست در برابر پروردگار مىایستاد، تمام بدنش از ترس خدا مىلرزید. آن گاه که یاد بهشت و جهنم مىافتاد نگرانى عجیبى سراپایش را فرا مىگرفت و به سان انسان عقرب گزیده ناله مىکرد و به خود مىپیچید. از خدا بهشت را مىخواست و از جهنمش دورى مىگزید. اعمال و رفتار او به گونهاى بود که هر بینندهاى را به یاد خدا مىانداخت. سخنى راست، درست و شیوا داشت. هر گاه قرآن، مؤمنان را خطاب مىکرد که «یا اَیهّا الَذین آمنوا...» پاسخ مىگفت: «لَبیک اللّهم لَبیک». 5 . محمد بن حنفیه وى پس از شهادت امام حسن مجتبى(ع) بر مزار ایشان، حاضر مىشد و با اندوه مىگفت: «خداى تو را رحمت کند، اى ابامحمد! همان گونه که زندگانىات سبب سربلندى و افتخار ما بود، شهادتت نیز به همان اندازه سنگین و کمرشکن بود. چه روح بزرگوارى داشتى و چه پربرکت بود. آن بدن که کفن او را در برگرفت. آرى! چگونه چنین نباشد که تو فرزند هدایت بودى و هم پیمان پرهیزکارى. در دامن اسلام پرورش یافته بودى و از سینه ایمان شیر نوشیده بودى. تو آن همه پیشینه درخشان و مراتب بزرگ را به نام خود رقم زدى...». 6. عبدالله بن عباس هر گاه ابن عباس مىدید که امام حسن یا امام حسین(ع) مىخواهند بر مرکب خود سوار شوند، جلو مىرفت و رکاب ایشان را مىگرفت و پارچه روى مرکب و لباس امام را مىتکاند و آنان را بدرقه مىکرد. «مدارک بن زیاد» با دیدن این صحنه، او را سرزنش کرد، ولى ابن عباس با تندى گفت: «اى نادان و بى خرد! هیچ مىدانى اینان کیستند؟! اینان فرزندان رسول خدایند! آیا این نعمت خدا نیست که بر من ارزانى شده است تا رکاب آن دو بزرگوار را بگیرم و بر مرکب سوارشان سازم و لباس شان را مرتب نمایم». 7. انس بن مالک انس ابن مالک نیز درباره امام حسن(ع) گفته است:
«کسى به پیامبر(ص) شبیهتر از حسن بن على(ع) نبود». 8 . عایشه عایشه مىگفت: «هر کس مىخواهد رسول خدا(ص) را ببیند به این پسر نگاه کند». او مىگفت: «رسول خدا(ص) را مىدیدم که حسن(ع) را به سینه مىچسبانید و مىفرمود: «بار خدایا، این پسر من است. او را دوست دارم. تو نیز او را دوست بدار و هر کسى که او را دوست مىدارد، دوست خود بدار». 9. ابوهریره ابوهریره مىگفت: «هر گاه حسن بن على(ع) را مىدیدم، اشک از دیدگانم سرازیر مىشد؛ زیرا روزى او را دیدم که مىدوید و خود را در دامان رسول خدا(ص) مىانداخت. در آن حال، رسول خدا او را در آغوش مىفشرد و در دهان حسن(ع) مىفرمود: خدایا من او را دوست دارم و نیز هر که او را دوست بدارد، دوست دارم» 10. سعد بن ابى وقاص سعد مىگوید: «نزد رسول خدا بودم و حسن و حسین(ع) در پیش روى او بازى مىکردند. عرض کردم اى رسول خدا! آیا این دو را دوست مىدارى؟ فرمود: چگونه این دو را دوست نداشته باشم که اینها گلهاى خوشبوى من در دنیا هستند و من آنها را مىبویم». 11. ابوبکر ابوبکر درباره امام حسن و امام حسین(ع) گفته است: «حسن و حسین(ع) را دیدم، در حالى که رسول خدا(ص) نماز مىخواند و آن دو بر پشت پیامبر(ص) سوار شده بودند. رسول خدا آن دو را با دست خود نگه داشت و آنان را به آهستگى بر زمین گذارد که برخیزند و آنان به راحتى بر زمین ایستادند. وقتى نمازش به پایان رسید، آن دو را در دامان خود نشانید و نوازش کرد و فرمود: «این دو پسر، دو گل خوش بوى من در این دنیایند».