امامان علیهم السلام رازداران خداوند
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
امامان علیهم السلام رازداران خداوند
حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خاتمى
در آستان امامان ویژگىهاى امامان(ع) امامان رازداران خداوند حجةالاسلام و المسلمین سید احمد خاتمى «در آستان امامان» مجموعه مقالاتى است پیرامون شرح زیارت جامعه کبیره که متن ارزشمند امامشناسى شیعه است. در این مقاله نیز فرازهایى از این متن نفیس تقدیم مىگردد. رازداران خداوند «واختارکم لسرّه» خداوند شما را براى سرّ خود برگزید. «واختارکم» به معناى آن است که خداوند شما را برگزید. «سرّ» مقابل عَلَن است در فارسى به «راز» ترجمه مىشود. سرّ امورى است که اصرار بر پنهان نگهداشتن آن است بر خلاف غَیب که امورى پوشیده و گذشت زمان پرده آن است و اصرارى بر اخفاى آن نیست. در روایتى از حضرت امام باقر(ع) رسیده است. «انّ رسول اللّه(ص) دعا علیّاً فى المرض الّذى توفى فیه فقال یا على ادن منّى حتى اسرّ الیک ما اسرّ اللّه الىّ و ائتمنک على ما ائتمنى اللّه علیه ففعل ذلک رسول الله(ص) بعلىّ و فعله علىّ بالحسن و فعله الحسن بالحسین و فعله الحسین بابى و فعله ابى بى صلوات اللّه علیهم اجمعین؛(1) پیامبراکرم در بیمارى که بعد از آن بدیدار خدا رفت امیرالمؤمنین على(ع) را فرا خواند و به او فرمود: نزدیک من آى تا رازى را که خداوند نزدم نهاده است و مرا بر آن امین شمرده برایت بگویم این راز را پیامبر(ص) در اختیار مولى على(ع) گذاشت و او در اختیار امام حسن نهاد و امام حسن(ع) آنرا به امام حسین(ع) سپرد امام حسین آنرا به پدرم امام سجاد(ع) سپرد و امام سجاد آنرا به من سپرده است درود خداوند بر تمام آنان باد.» امامان اهل البیت(ع) هم حائز عنایت خداوند هستند که آنها را براى اسرار برگزیده و هم حافظ آن «حفظ سرّ اللّه» و این هر دو مقام بلندى است. امیرمؤمنان على(ع) این کانون اسرار حق فرمود: «بل اندمجت على مکنون علم لوبحت به لاضطربتم اضطراب الارشیة فى الطّوىّ البعیدة؛(2) بلکه من علوم و آگاهى و اسرارى در درون دارم که اگر اظهار کنم همچون طنابها در چاههاى عمیق به لرزه در آیند.» از این جمله استفاده مىشود که امامان(ع) اسرارى داشتند که در توان تحمّل کسى نبود، به کسى نگفتند و با خود بردند.
و البته اسرارى هم داشتند که در توان برخى از برگزیدگان از اصحاب بود به آنها مىگفتند و آنرا از دیگران پوشیده مىداشتند. از حضرت امام باقر(ع) روایت شده که ابوذر بر سلمان وارد شد سلمان دیگى روى اجاق نهاده غذا مىپخت با هم گرم صحبت بودند که دیگ از بالاى اجاق سرازیر شد و افتاد سلمان با کمال اطمینان آنرا برداشت و روى اجاق نهاد بدون آنکه ذرّهاى از گوشت یا آب آن بریزد ابوذر از دیدن این صحنه سخت تعجب نمود طولى نکشید که دوباره سرازیر شد بازهم چیزى از آن نریخت ابوذر سراسیمه بیرون آمد در حالیکه اطراف مشاهدات خود فکر مىکند با امیرمؤمنان على(ع) برخورد مولى که او را متفکر دید پرسید چه شده که چنین متحیّرى حضرت فرمود: «یا اباذر انّ سلمان لوحدتک بما یعلم لقلت رحم اللّه قاتل سلمان یا اباذر انّ سلمان باب اللّه فى الارض من عرفه کان مؤمناً و من انکره کان کافراً و انّ سلمان منّا اهل البیت؛(3) اى ابوذر، اگر آنچه سلمان مىداند اظهار کند خواهى گفت خدا رحمت کند هر که سلمان را بکشد همانا سلمان در زمین باب اللّه است هر که او را بشناسد مؤمن و هر که منکر او شود کافر است سلمان، از ما اهلبیت است.» از این روایت استفاده مىشود که سلمان از تحمّل بیشترى نسبت به رازهاى پیامبر و امیرمؤمنان از ابوذر برخوردار بوده است. او افتخار تجلیلها و تکریمهاى فراوان از سوى پیامبر اکرم(ص) و امیرمؤمنان(ع) را داشته است و از مدافعان حریم ولایت پس از پیامبر اکرم(ص) بود و حدود 250 سال عمر کرد.»(4) «حذیفة بن یمان» از زمره اصحاب سرّ پیامبر اکرم(ص) بوده است.(5) او از بزرگان اصحاب نبى اکرم(ص) بود رازهاى فراوانى را پیامبر به او فرموده بود، منافقان را به اسم براى حذیفه نام برده بود، حوادث و فتنههاى بعد از خودش را به او گفته بود و نیز برخى از حوادث دیگر. او بعد از پیامبر خطى جز خط مولى على(ع) را انتخاب نکرد و ثابت قدم و استوار در کنار و همراه حضرت بود.(6) «کمیل بن زیاد» از اصحاب امیرمؤمنان على(ع) و امام حسن(ع) و رازهایى از مولى على(ع) داشت او افتخار شهادت به عشق مولى(ع) را بدست جلاد کم نظیر حجاج بن یوسف ثقفى یافت او واسطه فیض بزرگ «دعاى کمیل» است. اصرار او بود که مولى را به بیان این دعا واداشت.(7) برگزیدگان «واجتباکم بقدرته» اجتباء گزینش است و به معناى برگزیده گزینى است. یعنى خداوند با توانایى خود شما را برگزید. هر موجودى در نظام هستى براى مأموریتى برگزیده مىشود به قدرت الهى است لیکن چون گزینش ائمه اطهار براى ایفاى رسالتى خاص در جهان هستى و بر عهده گرفتن خلافت الهى اهمیتى ویژه دارد به گونهاى ویژه به قدرت خدا اشاره شده است در نتیجه گزینش آنها ویژه خواهد بود.
اجتباء در همه جاى قرآن در برگزیدن پیامبران به کار رفته است مگر آیه 203 سوره اعراف «و اذا لم تأتهم آیة قالوا لولا اجتبیتها...»آنگاه که آیهاى نیاوردى مىگویند چرا آنها را جمع نکردى». منظور کفار این بود که حضرت آیهها را خودش مىآورد و مربوط به خدا نیست لذا مىگفتند چرا آیهها را جمع و جور نکردى و نیاوردى؟ راغب اصفهانى مىگوید: اجتباى بنده از سوى خداوند آن است که او را از فیض ویژهاى که بدون سعى و تلاش حاصل شود بهرهمند گرداند مقامى که تنها براى انبیاء و برخى از کسانى که همانند صدّیقین و شهدا که قریب الافق با انبیاء هستند بدست مىآید.(8) فخر رازى گوید: اجتباء وقتى در حق انبیاء به کار مىرود تفسیرى جز نبوت ندارد.(9) آلوسى بغدادى گوید: «المجتبى کانه فى الاصل منجمعت فیه المحاسن حتى اختاره غیره و قربه»(10) با توجه به آن که ریشه اجتباء از «جبى» است که به معنى جمع است مجتبى کسى است که خوبیها در او جمع شده تا دیگرى او را برگزیده و نزدیک به خود ساخته است. جلوهاى از قدرت نمایى خداوند را باید در همین برگزیدگان دید. یک پیغمبر و این همه کمالات!! یک على و اینهمه کمالات!! عزیزان الهى «و اعزّکم بهداه؛ او با هدایت خویش شما را عزیز گرداند.» این جمله را دو گونه مىتوان معنا کرد: 1- آنکه بگوئیم چون خداوند شما را مشمول هدایت ویژهاش ساخت شما را عزّت بخشید. 2- آنکه بگوئیم چون خداوند شما را هادى دیگران ساخت به شما عزّت بخشید و هر دو معنا صحیح است. آنچه مهم است آن است عزت واقعى، عزت خدایى است و غیر آن «عزّت نما» است و در باطن ذلّت است. «و من کان یرید العزّة فلله العزّة جمیعا...؛(11)هر که خواهان عزت است بداند که عزت همگى از آن خداست...» «بشرّ المنافقین بانّ لهم عذاباً الیما، الّذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین ایبتغون عندهم العزّة فانّ العزّة لله جمیعا؛(12) منافقان را بشارت ده که آنان را عذابى دردناک است کسانى که به جاى مؤمنان کافران را به دوستى بر مىگزینند آیا عزت را نزد آنان مىجویند در حالى که عزت همه از آن خداست.» در آیه فوق ابتدا نفى آمده است که عزت با دوستى بیگانگان بدست نمىآید و سپس اثبات که عزت واقعى در سایه ارتباط با خداست. در روایات ما بر هر دو بُعدِ مسئله تأکید شده است. امیرمؤمنان على(ع) فرمود: «من اعزّ بغیر اللّه اهلکه العزّ؛(13) هر که عزت را جز از خدا بجوید آن عزت او را هلاک خواهد کرد.» در سخنى دیگر فرمود: «العزیز بغیر اللّه ذلیل؛(14) عزیز غیر خدایى ذلیل است.» این در جانب نفى، اما در جانب اثبات: در دعاى عرفه سالار شهیدان مىخوانیم: «یامن خص نفسه بالسمو و الرفعه و اولیائه بعزّة تعزون یا من جعلت له الملوک نیر المذلّة على اعناقهم فهم من سطواته خائفون؛(15) اى کسى که بلند مرتبگى و رفعت را ویژه خود گردانیده و دوستانش به عزت او عزتمند اى کسى که شاهان یوغ مذلّت در برابر او به گردن خویش افکندهاند و از حملات او ترسانند.»
عوامل عزّت این عزت خدایى با شعار بدست نمىآید یعنى به صرف ایمان عزت نیست بلکه ایمان همراه با عمل است که عزت را در پى دارد. عوامل عزت: 1- اطاعت خدا 2- انصاف 3- حق مدارى 4- عفو 5 - تواضع 6-تحقیر نفس 7- عفاف 8 - توکّل 9- شجاعت 10- حفظ زبان 11-کظم غیظ 12- صبر 13- قناعت 14- یأس از غیر خدا 15- وحدت یکدلى اجتماع و هماهنگى 16- پرهیز از پیروى کورکورانه 17- تلاش براى اجراى احکام الهى 18- جهاد 19- صداقت و راستگویى 20- پرهیز از مردم آزارى 21- پرهیز از جنجال 22-پیروى از امام عادل 23- چشم پوشى از دنیا(16) ایمان همراه با این صفات بىتردید عزت آفرین است. و امامان سلام اللّه علیهم اجمعین در قلّه عزت بودند چون از سویى مشمول عنایت ویژه حق بودند و از سویى هدایتگر مردم به سوى خداوند و اعزّکم بهداه. برهانمدارى امامان «و خصّکم ببرهانه» و با برهان خود شما را مخصوص ساخت. در گذشته در شرح فراز «و برهانه» به تفصیل از برهان گفتیم و شواهد فراوانى آوردیم بر اینکه شعار قرآن و اهلبیت(ع) اشعار برهان بود و سخن از استدلال و دلیل روشن داشتند سیرى در مباحثهها و مناظرههاى امامان که بخشهایى از آنها در کتاب اصول کافى، کتاب التوحید و کتاب الحجة آمده نیز در کتاب توحید صدوق و احتجاج مرحوم طبرسى گویاى این واقعیت است. پیروان آنان نیز باید همین منش و روش را پیشه خود سازند. انوار الهى «و انتجبکم لنوره» شما را براى نور خود برگزید. این جمله را دو گونه مىتوان معنا کرد: 1- آنکه خداوند شما را برگزید تا مردم را هدایت به نور مقدّس کنید که همان قرآن است که امامان با قرآنند و قرآن با امامان. 2- آنکه باء به معناى من باشد یعنى آنکه خداوند شما را از نور خود یعنى نور عظمتش آفرید امام صادق(ع) فرمود: «انّ اللّه خلقنا من نور عظمته؛(17) همانا خداوند ما را از نور عظمت خود آفرید.» «نور» و «برهان» و مانند آن از مصادیق بارز رحمت ویژه الهىاند و خداوند هر کس را که صلاح بداند از رحمت مخصوص خود بهرهمند مىکند «و اللّه یختص برحمته من یشاء و اللّه ذوالفضل العظیم؛(18) خداوند هر که را بخواهد مخصوص رحمت خویش مىسازد که خداوند صاحب فضل عظیم است.» تأیید ویژه خداوند نسبت به امامان «و ایدکم بروحه؛ و با روح خود شما را قوت بخشید.»
«تأیید» به معناى قدرتدادن، قوت بخشیدن و نیرومند کردن است. امداد ویژه الهى از موهبتهاى خداوند به معصوم است. امداد الهى سراسر جهان هستى را فراگرفته و بدون هیچ مرزى همه را شامل است. «کلانمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظوراً؛(19) هر یک از این دو گروه (دنیا پرستان و خداپرستان) را از عطاى پروردگارت بهره و کمک مىدهیم اعطاى پروردگارت هرگز از کسى منع نشده است.» اما این امداد یعنى امداد و عنایت مربوط به معصومان ویژه است. از این امداد تعبیر به «روح منه» شده است که برگرفته از قرآن است «لاتجد قوماً یؤمنون باللّه و الیوم الآخر یؤادون من حادّ اللّه و رسوله و لوکانوا آباءهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایّدهم بروح منه و یدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها رضى اللّه عنهم و رضوا عنه اولئک حزب اللّه الا انّ حزب اللّه هم المفلحون؛(20) هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمىیابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کنند هرچند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند آنان کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحى از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده و آنها را در باغهایى از بهشت وارد مىکند که نهرها از زیر درختانش جارى است جاودانه در آن مىمانند خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند آنها حزب اللّهاند بدانید حزب اللّه پیروز و رستگارند.» آیا این روح الهى که خداوند مؤمنان را با آن تأیید مىکند تقویت پایههاى ایمان است یا دلائل عقلى یا قرآن یا فرشته بزرگ خدا که روح نام دارد. آنچه از مجموع روایات استفاده مىشود اینست که این روح یک نوع حیات معنوى جدید است که خداوند بر مؤمنان افاضه مىکند. حیات معنوى که همراه با نورانیت باطن، رسیدن به مقام اطمینان و استقامت در انجام دادن تکالیف مىگردد و فصل مقوّم انسانیت انسان است. این همان روح ویژهاى است که پاداش ایمان به خدا و قیامت، عمل به تکلیف، و دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان او مىگردد. این همان روح است که مایه استقامت است، در روایتى از حضرت امام صادق(ع) مىخوانیم: «ما من مؤمن الّا و لقلبه اذنان فى جوفه اذن ینفث فیه الوسواس الخنّاس و اذن ینفث فیها الملک فیؤیّد اللّه المؤمن بالملک فذلک قوله و ایّدهم بروح منه؛(21) هر مؤمنى قلبش دو گوش دارد گوشى که در آن وسواس خنّاس مىدمد و گوشى که فرشته در آن مىدمد خداوند مؤمن را بوسیله فرشته تقویت مىکند و این همان است که مىفرماید و ایدهم بروح منه».
در روایتى جابر از امام باقر(ع) نقل مىکند که 5 روح داریم: 1- روح حیات 2- روح قوت 3- روح شهوت 4- روح ایمان 5 - روح القدس انبیاء و اوصیاء از آن جهت که بشرند سه روح اول را دارند این سه روح را دیگر انسانها حتى کفار و حتى بهائم دارند در روح ایمان کافران سهمى ندارند و ویژه مؤمنان است. اما روح القدس روح پنجم است که به گفته شیخ صدوق به اعتقاد امامیه ویژه انبیاء و ائمه است.(22) صاحبان روح ایمان ممکن است دچار لغزش شوند. در روایتى ابن بکیر گوید به امام باقر(ع) عرض کردم که معناى این فرمایش پیغمبر(ص) که: «اذازنى الرجل فارقه روح الایمان؛ وقتى مردى زنا مىکند روح ایمان از او مفارقت مىکند.» چیست؟ فرمود: «هو قوله و ایدهم بروح منه ذاک الّذى یفارقه؛ این همان است که قرآن مىگوید، «و ایدهم بروح منه» این همان است که از او مفارقت مىکند».(23) اما آنکه "روح القدس" دارد هرگز گرفتار لغزش نمىشود.(24) به گفته فقیه متأله آیة اللّه جوادى آملى: «به کمک روح القدس است که عرش تا فرش در قبضه معصومان است و نه تنها بر زمین و انسانها بلکه بر کیهان و کهکشانها و فرشتگان حکم مىرانند...این روح که به کمک آن بار رسالت و نبوت حمل و دشواریهاى بدوش کشیدن آن آسان مىشود، بر خلاف چهار روح دیگر میراث رسالت است، پس از پیامبر به جانشینان معصوم منتقل مىشود... با انتقال این روح است که امام هر عصرى در طلیعه امامت خود ذلت بىسابقهاى در برابر خدا احساس مىکند... و مىفهمد به مقام امامت رسیده است یعنى تا این روح منتقل نشود به این مقام نمىرسد... برخوردارى از روح چهارم (روح ایمان) و روح پنجم(روح القدس) انسان را چنان قوى مىکند که توان تحمّل بار امانتى را پیدا خواهد کرد که آسمان و زمین از به دوش کشیدن آن اظهار عجز کردند....وصف انبیاء به «اولى الایدى و الابصار» نیز از برکت همین روح تأییدى است این روح هم منشأ دیدن ملکوت مىشود... و هم مایه قدرت و بت شکنى...و هم سبب سخن گفتن اعجازآمیز در گهواره، خلق کردن موجود زنده، شفا بخشیدن به بیماران صعبالعلاج و زنده کردن مردگان به اذن خدا...»(25)
پىنوشتها:
1. بصائر الدرجات، ص 377. 2. نهج البلاغه، خطبه 5. 3. رجال کشى، ص 19. 4. موسوعة الامام على بن ابى طالب(ع) ج 12، ص 143 تا 145. 5. صحیح بخارى، ج 3، ص 1368. سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 361. 6. موسوعة الامام على بن ابى طالب(ع)، ج 12، ص 95 و ص 96. 7. همان، ص 272 تا 274. 8. مفردات راغب، ص 186.(جبى) 9. المعجم فى فقه لغة القرآن و سر بلاغته، ج 9، ص 43. 10. همان. 11. سوره فاطر، آیه 10. 12. سوره نساء، آیه 138 و 139. 13. غررالحکم شماره 8217. 14. بحارالانوار، ج 87، ص 10. 15. بحارالانوار، ج 98، ص 220. 16. میزان الحکمة کلمه عزّ "موجبات العزة" و ادب فناء مقربان، ج 4، از 67 تا 72. 17. بصائر الدرجات، ص 20؛ بحارالانوار، ج 25، ص 113. 18. سوره بقره، آیه 105. 19. سوره اسراء، آیه 20. 20. سوره مجادله، آیه 22. 21. المیزان، ج 19، ص 288 از کافى. 22. بحارالانوار، ج 6، ص 250. 23. اصول کافى، ج 2، ص 280 کتاب الایمان و الکفر، ح 11. 24. اصول کافى، ج 1، ص 272 کتاب الحجة باب فیه ذکر الارواح. 25. ادب فناء مقربان، ج 4، از ص 87 تا 89.
حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خاتمى
در آستان امامان ویژگىهاى امامان(ع) امامان رازداران خداوند حجةالاسلام و المسلمین سید احمد خاتمى «در آستان امامان» مجموعه مقالاتى است پیرامون شرح زیارت جامعه کبیره که متن ارزشمند امامشناسى شیعه است. در این مقاله نیز فرازهایى از این متن نفیس تقدیم مىگردد. رازداران خداوند «واختارکم لسرّه» خداوند شما را براى سرّ خود برگزید. «واختارکم» به معناى آن است که خداوند شما را برگزید. «سرّ» مقابل عَلَن است در فارسى به «راز» ترجمه مىشود. سرّ امورى است که اصرار بر پنهان نگهداشتن آن است بر خلاف غَیب که امورى پوشیده و گذشت زمان پرده آن است و اصرارى بر اخفاى آن نیست. در روایتى از حضرت امام باقر(ع) رسیده است. «انّ رسول اللّه(ص) دعا علیّاً فى المرض الّذى توفى فیه فقال یا على ادن منّى حتى اسرّ الیک ما اسرّ اللّه الىّ و ائتمنک على ما ائتمنى اللّه علیه ففعل ذلک رسول الله(ص) بعلىّ و فعله علىّ بالحسن و فعله الحسن بالحسین و فعله الحسین بابى و فعله ابى بى صلوات اللّه علیهم اجمعین؛(1) پیامبراکرم در بیمارى که بعد از آن بدیدار خدا رفت امیرالمؤمنین على(ع) را فرا خواند و به او فرمود: نزدیک من آى تا رازى را که خداوند نزدم نهاده است و مرا بر آن امین شمرده برایت بگویم این راز را پیامبر(ص) در اختیار مولى على(ع) گذاشت و او در اختیار امام حسن نهاد و امام حسن(ع) آنرا به امام حسین(ع) سپرد امام حسین آنرا به پدرم امام سجاد(ع) سپرد و امام سجاد آنرا به من سپرده است درود خداوند بر تمام آنان باد.» امامان اهل البیت(ع) هم حائز عنایت خداوند هستند که آنها را براى اسرار برگزیده و هم حافظ آن «حفظ سرّ اللّه» و این هر دو مقام بلندى است. امیرمؤمنان على(ع) این کانون اسرار حق فرمود: «بل اندمجت على مکنون علم لوبحت به لاضطربتم اضطراب الارشیة فى الطّوىّ البعیدة؛(2) بلکه من علوم و آگاهى و اسرارى در درون دارم که اگر اظهار کنم همچون طنابها در چاههاى عمیق به لرزه در آیند.» از این جمله استفاده مىشود که امامان(ع) اسرارى داشتند که در توان تحمّل کسى نبود، به کسى نگفتند و با خود بردند.
و البته اسرارى هم داشتند که در توان برخى از برگزیدگان از اصحاب بود به آنها مىگفتند و آنرا از دیگران پوشیده مىداشتند. از حضرت امام باقر(ع) روایت شده که ابوذر بر سلمان وارد شد سلمان دیگى روى اجاق نهاده غذا مىپخت با هم گرم صحبت بودند که دیگ از بالاى اجاق سرازیر شد و افتاد سلمان با کمال اطمینان آنرا برداشت و روى اجاق نهاد بدون آنکه ذرّهاى از گوشت یا آب آن بریزد ابوذر از دیدن این صحنه سخت تعجب نمود طولى نکشید که دوباره سرازیر شد بازهم چیزى از آن نریخت ابوذر سراسیمه بیرون آمد در حالیکه اطراف مشاهدات خود فکر مىکند با امیرمؤمنان على(ع) برخورد مولى که او را متفکر دید پرسید چه شده که چنین متحیّرى حضرت فرمود: «یا اباذر انّ سلمان لوحدتک بما یعلم لقلت رحم اللّه قاتل سلمان یا اباذر انّ سلمان باب اللّه فى الارض من عرفه کان مؤمناً و من انکره کان کافراً و انّ سلمان منّا اهل البیت؛(3) اى ابوذر، اگر آنچه سلمان مىداند اظهار کند خواهى گفت خدا رحمت کند هر که سلمان را بکشد همانا سلمان در زمین باب اللّه است هر که او را بشناسد مؤمن و هر که منکر او شود کافر است سلمان، از ما اهلبیت است.» از این روایت استفاده مىشود که سلمان از تحمّل بیشترى نسبت به رازهاى پیامبر و امیرمؤمنان از ابوذر برخوردار بوده است. او افتخار تجلیلها و تکریمهاى فراوان از سوى پیامبر اکرم(ص) و امیرمؤمنان(ع) را داشته است و از مدافعان حریم ولایت پس از پیامبر اکرم(ص) بود و حدود 250 سال عمر کرد.»(4) «حذیفة بن یمان» از زمره اصحاب سرّ پیامبر اکرم(ص) بوده است.(5) او از بزرگان اصحاب نبى اکرم(ص) بود رازهاى فراوانى را پیامبر به او فرموده بود، منافقان را به اسم براى حذیفه نام برده بود، حوادث و فتنههاى بعد از خودش را به او گفته بود و نیز برخى از حوادث دیگر. او بعد از پیامبر خطى جز خط مولى على(ع) را انتخاب نکرد و ثابت قدم و استوار در کنار و همراه حضرت بود.(6) «کمیل بن زیاد» از اصحاب امیرمؤمنان على(ع) و امام حسن(ع) و رازهایى از مولى على(ع) داشت او افتخار شهادت به عشق مولى(ع) را بدست جلاد کم نظیر حجاج بن یوسف ثقفى یافت او واسطه فیض بزرگ «دعاى کمیل» است. اصرار او بود که مولى را به بیان این دعا واداشت.(7) برگزیدگان «واجتباکم بقدرته» اجتباء گزینش است و به معناى برگزیده گزینى است. یعنى خداوند با توانایى خود شما را برگزید. هر موجودى در نظام هستى براى مأموریتى برگزیده مىشود به قدرت الهى است لیکن چون گزینش ائمه اطهار براى ایفاى رسالتى خاص در جهان هستى و بر عهده گرفتن خلافت الهى اهمیتى ویژه دارد به گونهاى ویژه به قدرت خدا اشاره شده است در نتیجه گزینش آنها ویژه خواهد بود.
اجتباء در همه جاى قرآن در برگزیدن پیامبران به کار رفته است مگر آیه 203 سوره اعراف «و اذا لم تأتهم آیة قالوا لولا اجتبیتها...»آنگاه که آیهاى نیاوردى مىگویند چرا آنها را جمع نکردى». منظور کفار این بود که حضرت آیهها را خودش مىآورد و مربوط به خدا نیست لذا مىگفتند چرا آیهها را جمع و جور نکردى و نیاوردى؟ راغب اصفهانى مىگوید: اجتباى بنده از سوى خداوند آن است که او را از فیض ویژهاى که بدون سعى و تلاش حاصل شود بهرهمند گرداند مقامى که تنها براى انبیاء و برخى از کسانى که همانند صدّیقین و شهدا که قریب الافق با انبیاء هستند بدست مىآید.(8) فخر رازى گوید: اجتباء وقتى در حق انبیاء به کار مىرود تفسیرى جز نبوت ندارد.(9) آلوسى بغدادى گوید: «المجتبى کانه فى الاصل منجمعت فیه المحاسن حتى اختاره غیره و قربه»(10) با توجه به آن که ریشه اجتباء از «جبى» است که به معنى جمع است مجتبى کسى است که خوبیها در او جمع شده تا دیگرى او را برگزیده و نزدیک به خود ساخته است. جلوهاى از قدرت نمایى خداوند را باید در همین برگزیدگان دید. یک پیغمبر و این همه کمالات!! یک على و اینهمه کمالات!! عزیزان الهى «و اعزّکم بهداه؛ او با هدایت خویش شما را عزیز گرداند.» این جمله را دو گونه مىتوان معنا کرد: 1- آنکه بگوئیم چون خداوند شما را مشمول هدایت ویژهاش ساخت شما را عزّت بخشید. 2- آنکه بگوئیم چون خداوند شما را هادى دیگران ساخت به شما عزّت بخشید و هر دو معنا صحیح است. آنچه مهم است آن است عزت واقعى، عزت خدایى است و غیر آن «عزّت نما» است و در باطن ذلّت است. «و من کان یرید العزّة فلله العزّة جمیعا...؛(11)هر که خواهان عزت است بداند که عزت همگى از آن خداست...» «بشرّ المنافقین بانّ لهم عذاباً الیما، الّذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین ایبتغون عندهم العزّة فانّ العزّة لله جمیعا؛(12) منافقان را بشارت ده که آنان را عذابى دردناک است کسانى که به جاى مؤمنان کافران را به دوستى بر مىگزینند آیا عزت را نزد آنان مىجویند در حالى که عزت همه از آن خداست.» در آیه فوق ابتدا نفى آمده است که عزت با دوستى بیگانگان بدست نمىآید و سپس اثبات که عزت واقعى در سایه ارتباط با خداست. در روایات ما بر هر دو بُعدِ مسئله تأکید شده است. امیرمؤمنان على(ع) فرمود: «من اعزّ بغیر اللّه اهلکه العزّ؛(13) هر که عزت را جز از خدا بجوید آن عزت او را هلاک خواهد کرد.» در سخنى دیگر فرمود: «العزیز بغیر اللّه ذلیل؛(14) عزیز غیر خدایى ذلیل است.» این در جانب نفى، اما در جانب اثبات: در دعاى عرفه سالار شهیدان مىخوانیم: «یامن خص نفسه بالسمو و الرفعه و اولیائه بعزّة تعزون یا من جعلت له الملوک نیر المذلّة على اعناقهم فهم من سطواته خائفون؛(15) اى کسى که بلند مرتبگى و رفعت را ویژه خود گردانیده و دوستانش به عزت او عزتمند اى کسى که شاهان یوغ مذلّت در برابر او به گردن خویش افکندهاند و از حملات او ترسانند.»
عوامل عزّت این عزت خدایى با شعار بدست نمىآید یعنى به صرف ایمان عزت نیست بلکه ایمان همراه با عمل است که عزت را در پى دارد. عوامل عزت: 1- اطاعت خدا 2- انصاف 3- حق مدارى 4- عفو 5 - تواضع 6-تحقیر نفس 7- عفاف 8 - توکّل 9- شجاعت 10- حفظ زبان 11-کظم غیظ 12- صبر 13- قناعت 14- یأس از غیر خدا 15- وحدت یکدلى اجتماع و هماهنگى 16- پرهیز از پیروى کورکورانه 17- تلاش براى اجراى احکام الهى 18- جهاد 19- صداقت و راستگویى 20- پرهیز از مردم آزارى 21- پرهیز از جنجال 22-پیروى از امام عادل 23- چشم پوشى از دنیا(16) ایمان همراه با این صفات بىتردید عزت آفرین است. و امامان سلام اللّه علیهم اجمعین در قلّه عزت بودند چون از سویى مشمول عنایت ویژه حق بودند و از سویى هدایتگر مردم به سوى خداوند و اعزّکم بهداه. برهانمدارى امامان «و خصّکم ببرهانه» و با برهان خود شما را مخصوص ساخت. در گذشته در شرح فراز «و برهانه» به تفصیل از برهان گفتیم و شواهد فراوانى آوردیم بر اینکه شعار قرآن و اهلبیت(ع) اشعار برهان بود و سخن از استدلال و دلیل روشن داشتند سیرى در مباحثهها و مناظرههاى امامان که بخشهایى از آنها در کتاب اصول کافى، کتاب التوحید و کتاب الحجة آمده نیز در کتاب توحید صدوق و احتجاج مرحوم طبرسى گویاى این واقعیت است. پیروان آنان نیز باید همین منش و روش را پیشه خود سازند. انوار الهى «و انتجبکم لنوره» شما را براى نور خود برگزید. این جمله را دو گونه مىتوان معنا کرد: 1- آنکه خداوند شما را برگزید تا مردم را هدایت به نور مقدّس کنید که همان قرآن است که امامان با قرآنند و قرآن با امامان. 2- آنکه باء به معناى من باشد یعنى آنکه خداوند شما را از نور خود یعنى نور عظمتش آفرید امام صادق(ع) فرمود: «انّ اللّه خلقنا من نور عظمته؛(17) همانا خداوند ما را از نور عظمت خود آفرید.» «نور» و «برهان» و مانند آن از مصادیق بارز رحمت ویژه الهىاند و خداوند هر کس را که صلاح بداند از رحمت مخصوص خود بهرهمند مىکند «و اللّه یختص برحمته من یشاء و اللّه ذوالفضل العظیم؛(18) خداوند هر که را بخواهد مخصوص رحمت خویش مىسازد که خداوند صاحب فضل عظیم است.» تأیید ویژه خداوند نسبت به امامان «و ایدکم بروحه؛ و با روح خود شما را قوت بخشید.»
«تأیید» به معناى قدرتدادن، قوت بخشیدن و نیرومند کردن است. امداد ویژه الهى از موهبتهاى خداوند به معصوم است. امداد الهى سراسر جهان هستى را فراگرفته و بدون هیچ مرزى همه را شامل است. «کلانمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظوراً؛(19) هر یک از این دو گروه (دنیا پرستان و خداپرستان) را از عطاى پروردگارت بهره و کمک مىدهیم اعطاى پروردگارت هرگز از کسى منع نشده است.» اما این امداد یعنى امداد و عنایت مربوط به معصومان ویژه است. از این امداد تعبیر به «روح منه» شده است که برگرفته از قرآن است «لاتجد قوماً یؤمنون باللّه و الیوم الآخر یؤادون من حادّ اللّه و رسوله و لوکانوا آباءهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایّدهم بروح منه و یدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها رضى اللّه عنهم و رضوا عنه اولئک حزب اللّه الا انّ حزب اللّه هم المفلحون؛(20) هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمىیابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کنند هرچند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند آنان کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحى از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده و آنها را در باغهایى از بهشت وارد مىکند که نهرها از زیر درختانش جارى است جاودانه در آن مىمانند خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند آنها حزب اللّهاند بدانید حزب اللّه پیروز و رستگارند.» آیا این روح الهى که خداوند مؤمنان را با آن تأیید مىکند تقویت پایههاى ایمان است یا دلائل عقلى یا قرآن یا فرشته بزرگ خدا که روح نام دارد. آنچه از مجموع روایات استفاده مىشود اینست که این روح یک نوع حیات معنوى جدید است که خداوند بر مؤمنان افاضه مىکند. حیات معنوى که همراه با نورانیت باطن، رسیدن به مقام اطمینان و استقامت در انجام دادن تکالیف مىگردد و فصل مقوّم انسانیت انسان است. این همان روح ویژهاى است که پاداش ایمان به خدا و قیامت، عمل به تکلیف، و دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان او مىگردد. این همان روح است که مایه استقامت است، در روایتى از حضرت امام صادق(ع) مىخوانیم: «ما من مؤمن الّا و لقلبه اذنان فى جوفه اذن ینفث فیه الوسواس الخنّاس و اذن ینفث فیها الملک فیؤیّد اللّه المؤمن بالملک فذلک قوله و ایّدهم بروح منه؛(21) هر مؤمنى قلبش دو گوش دارد گوشى که در آن وسواس خنّاس مىدمد و گوشى که فرشته در آن مىدمد خداوند مؤمن را بوسیله فرشته تقویت مىکند و این همان است که مىفرماید و ایدهم بروح منه».
در روایتى جابر از امام باقر(ع) نقل مىکند که 5 روح داریم: 1- روح حیات 2- روح قوت 3- روح شهوت 4- روح ایمان 5 - روح القدس انبیاء و اوصیاء از آن جهت که بشرند سه روح اول را دارند این سه روح را دیگر انسانها حتى کفار و حتى بهائم دارند در روح ایمان کافران سهمى ندارند و ویژه مؤمنان است. اما روح القدس روح پنجم است که به گفته شیخ صدوق به اعتقاد امامیه ویژه انبیاء و ائمه است.(22) صاحبان روح ایمان ممکن است دچار لغزش شوند. در روایتى ابن بکیر گوید به امام باقر(ع) عرض کردم که معناى این فرمایش پیغمبر(ص) که: «اذازنى الرجل فارقه روح الایمان؛ وقتى مردى زنا مىکند روح ایمان از او مفارقت مىکند.» چیست؟ فرمود: «هو قوله و ایدهم بروح منه ذاک الّذى یفارقه؛ این همان است که قرآن مىگوید، «و ایدهم بروح منه» این همان است که از او مفارقت مىکند».(23) اما آنکه "روح القدس" دارد هرگز گرفتار لغزش نمىشود.(24) به گفته فقیه متأله آیة اللّه جوادى آملى: «به کمک روح القدس است که عرش تا فرش در قبضه معصومان است و نه تنها بر زمین و انسانها بلکه بر کیهان و کهکشانها و فرشتگان حکم مىرانند...این روح که به کمک آن بار رسالت و نبوت حمل و دشواریهاى بدوش کشیدن آن آسان مىشود، بر خلاف چهار روح دیگر میراث رسالت است، پس از پیامبر به جانشینان معصوم منتقل مىشود... با انتقال این روح است که امام هر عصرى در طلیعه امامت خود ذلت بىسابقهاى در برابر خدا احساس مىکند... و مىفهمد به مقام امامت رسیده است یعنى تا این روح منتقل نشود به این مقام نمىرسد... برخوردارى از روح چهارم (روح ایمان) و روح پنجم(روح القدس) انسان را چنان قوى مىکند که توان تحمّل بار امانتى را پیدا خواهد کرد که آسمان و زمین از به دوش کشیدن آن اظهار عجز کردند....وصف انبیاء به «اولى الایدى و الابصار» نیز از برکت همین روح تأییدى است این روح هم منشأ دیدن ملکوت مىشود... و هم مایه قدرت و بت شکنى...و هم سبب سخن گفتن اعجازآمیز در گهواره، خلق کردن موجود زنده، شفا بخشیدن به بیماران صعبالعلاج و زنده کردن مردگان به اذن خدا...»(25)
پىنوشتها:
1. بصائر الدرجات، ص 377. 2. نهج البلاغه، خطبه 5. 3. رجال کشى، ص 19. 4. موسوعة الامام على بن ابى طالب(ع) ج 12، ص 143 تا 145. 5. صحیح بخارى، ج 3، ص 1368. سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 361. 6. موسوعة الامام على بن ابى طالب(ع)، ج 12، ص 95 و ص 96. 7. همان، ص 272 تا 274. 8. مفردات راغب، ص 186.(جبى) 9. المعجم فى فقه لغة القرآن و سر بلاغته، ج 9، ص 43. 10. همان. 11. سوره فاطر، آیه 10. 12. سوره نساء، آیه 138 و 139. 13. غررالحکم شماره 8217. 14. بحارالانوار، ج 87، ص 10. 15. بحارالانوار، ج 98، ص 220. 16. میزان الحکمة کلمه عزّ "موجبات العزة" و ادب فناء مقربان، ج 4، از 67 تا 72. 17. بصائر الدرجات، ص 20؛ بحارالانوار، ج 25، ص 113. 18. سوره بقره، آیه 105. 19. سوره اسراء، آیه 20. 20. سوره مجادله، آیه 22. 21. المیزان، ج 19، ص 288 از کافى. 22. بحارالانوار، ج 6، ص 250. 23. اصول کافى، ج 2، ص 280 کتاب الایمان و الکفر، ح 11. 24. اصول کافى، ج 1، ص 272 کتاب الحجة باب فیه ذکر الارواح. 25. ادب فناء مقربان، ج 4، از ص 87 تا 89.