دین و مسئله تجدّد و سنّت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در جهان امروز از مسئله تجدّد و سنّت سخنان فراوانى مطرح مىشود گاهى گفته مىشود سنّت مربوط به دوران گذشته است و بشریت امروز در جهان مدرن زندگى مىکند و در جهان مدرن باید سنّتها را ترک گفت و خود را با جهان جدید هماهنگ ساخت. حال این سئوال مطرح مىشود که پاسخ دین به این پرسش چیست؟ آیا دین موافق تجدّد است یا خیر؟ رابطه سنّت با دین چگونه است؟ آیا خود دین از سنّت است و از این رو در دوران تجدّد جایى براى آن نیست یا خیر؟ براى پاسخ به این مسئله در آغاز باید مبادى تصورى مطلب را روشن کرد و سپس به دیدگاه قرآن در این رابطه پرداخت. معانى سنّت و تجدّد سنّت گاهى به معنى روش گذشتگان است و گاهى به معناى عادت. و تجدّد هم گاهى به معناى روشى است که با علم و تکنولوژى همراه باشد و گاهى به معناى رهآوردى است که با پیشرفت علم نصیب جامعه بشرى مىشود. در بحث تجدّد و سنّت اول باید سنّت به معناى عادت و روش را از سنّت به معناى طریقه و روش الهى و انبیاء و اولیاء او جدا کرد. سنّت به معناى عادت اگر سنّت به معناى عادت جامعه باشد ممکن است با تجدّد هماهنگ نباشد و لذا اگر علم رهآوردى داشت که عادت با آن هماهنگ نیست و قهراً سنّت گرایان ممکن است در برابر این رخداد تازه و نو علمى یکى از دو واکنش را داشته باشند. آنها که سنّت گرا و عادت زدهاند از خود مقاومتى سرسختانه نشان دهند که البته این مقاومت بىجاست اما آنهایى که عادت را پدیده خاصى مىدانند که در گذشته وجود داشته و حال باید عوض شود و با دین هم هیچ رابطهاى ندارد، در برابر ره آورد علم خاضعند و آن را مىپذیرند. البته هم طرد مفرطانه گروه اوّل و هم پذیرش مفرّطانه گروه دوم که هرچه نو است باید پذیرفت، نارواست زیرا انسانى که از مرز تعادل مىگذرد و دچار افراط یا تفریط مىشود در واقع جاهل به حقیقت است: لاترى الجاهل الاّ مفرط او مفرّط؛(1) و چون جاهل است باید بداند سنّت به معناى عادت چیزى نیست که انسان از او دفاع کند. چه اینکه صرف نو بودن نشان حق بودن نیست.
سنّت به معنى طریقه و روش و رابطه آن با تجدّد سنّت به معنى طریقه و روشى که خدا در نظام عالم و آدم دارد - و به عبارت دیگر: سنّت تکوینى و تشریعى خداوند نسبت به انسان و جهان این طور نیست که با تجدّد و نوآورى به طور کلى هماهنگ نباشد گرچه ممکن است بعضى سنّت را درست تفسیر نکنند و فکر کنند، تجدد با سنّت هماهنگ نیست. و یا تجدّد را درست ادراک نکنند و با سنّت به مخالفت بر خیزند آنها مىگویند: تجدّد اوّلاً رابطه انسان با عالم و آدم را عوض کرد و ثانیاً رابطه انسان با مبدأ عالم و آدم را عوض کرد. متجدّد چیزى جز طبیعت را حق نمىداند و هر قانون قراردادى، خواه الهى و خواه غیر الهى، که مخالف قانون طبیعى باشد، پیش او مطرود است و به عبارت دیگر: آنهایى که طبیعت محورند و به ماوراء طبیعت معتقد نیستند با سنّت الهى به مخالفت بر مىخیزند از این رو به طور طبیعى متجدّد طبیعت محور با دین هماهنگ نیست و دین هم با طبیعت محورى محض هماهنگ نیست. زیرا طبق این پندار اولاً محور تجدّد طبیعت است و ثانیاً هر قانونى که مخالف با قوانین طبیعت باشد «خواه الهى و خواه غیر الهى» باطل است لذا اگر رهآورد و قوانین دین هم مطابق با طبیعت نبود، باطل است و ثالثاً چیزى که باطل است حق دخالت در زندگى انسان را نخواهد داشت. بنابر این با این دید جمع بین سنّت و تجدد ممکن نیست و لذا در نظر اینها مکتب یا افراد و گروهى که حامى سنّت الهى هستند باید ساقط شوند. براى جواب این مطلب باید مسئله را عمیقتر و از ریشه بررسى کنیم، تا بطلان این سخن روشن شود. زیرا مدعاى آنها که مىگویند: طبیعت حق است و قوانین مطابق با طبیعت حق است و قوانین مخالف با طبیعت باطل است حق و درست است و دعوت آنان که مىگویند: کسى سعادتمند است که در مسیر طبیعت گام بردارد و کارهاى او مطابق با طبیعت باشد، حق و صحیح است. اما عمده آن است که: آیا طبیعت حق بالذات است یا حق بالغیر؟ اگر چیزى موجود بالذات بود حق بالذات است و هرچه که موجود بالغیر بود، حق بالغیر است. آن چه که مىتوان با آن موجود بالذات و حق بالذات را تشخیص داد حکمت الهى است. حکمت الهى مىگوید: چیزى موجود بالذات است که مجرّد محض بوده و از تغییر و زوال و دگرگونى مصون باشد، اما طبیعت یک مفهومى دارد که این مفهوم از مجموع موجودات طبیعى از قبیل گیاهان و جمادات و آب و هوا و امثال آن انتزاع مىشود، نه این که یک شىء مشخصى باشد. قهرا چیزى که وجود شخصى خارجى و عینى ندارد و یک مفهوم جامعى است که از حقایق خارجى انتزاع شده است، نمىتواند موجود بالذات باشد. زیرا همه امور طبیعى از قبیل گیاهان و سنگها و امثال آنها در معرض دگرگونى و زوال هستند و چیزى که تحوّلپذیر است و متبدل مىشود، هستى او عین ذات او نبوده و مالک هستى خود نخواهد بود، وقتى موجود بالذات نبود، موجود بالغیر خواهد بود و هر موجود بالغیر باید به موجود بالذات تکیه کند موجود بالذات باید از آسیب زوال و گزند تغییر مصون و محفوظ باشد، نامتناهى باشد هستى او عین ذات او باشد و چنین حقیقتى باید منزّه از ماده و مدت و امثال آن باشد. موجودى که بالذات است دین و فلسفه الهى او را خدا مىداند.
خداست که حق محض است و تغییر و تبدل در او راه پیدا نمىکند، خدا موجود بالذات است از این رو چون خدا موجود بالذات است حق بودن او نیز بالذات است و عمل به رهنمود او سعادت بالذات را به دنبال دارد و انحراف از رهنمود او شقاوت بالذات را. طبیعت مخلوق خداست و چون مخلوق خداست، موجود بالغیر است نه موجود بالذات و در نتیجه حق بالغیر است، قوانینى که مطابق با طبیعت است حقبالغیر است و هماهنگى و انطباق با او هم سعادت بالغیر مىآورد. اگر این مسئله روشن شد که طبیعت حق است ولى حق بالغیر، آن گاه مسئله تجدد با سنّت معارض نیست، زیرا تجدد در محور همین طبیعت حرکت مىکند و سنّت دست تجدد را مىگیرد و مىگوید: در بین راه توقف نکن، متحجّر نباش، ساکن نباش، طبیعت و قوانین طبیعى را مبدء فراطبیعى آفرید؟، قهراً این موجود بالغیر و حق بالغیر را آن موجود بالذات و حق بالذات آفریده است. قرآن مىفرماید: «الحقّ من ربّک»(2)؛ یعنى هر چه در جهان امکان به عنوان حق تلقى مىشود، از ناحیه خداست چه عالم طبیعت باشد و چه عالم مثال و چه عالم عقل و هر مرتبهاى از مراتب عالم خلقت که سکوى پرواز انسان به مقام برتر است، انسان نباید خود را به عالم طبیعت که نازلترین طبقات و نشئات عالم آفرینش است محدود و سرگرم کند و اگر کسى خود را با نازلترین درجه هستى سرگرم نماید خود را پست کرده است. زیرا انسان مىتواند از سکوى طبیعت به عالم مثال پرواز کند و عالم مثال را سکوى پرواز به سوى عالم عقل قرار دهد و به عالم مجردات تامّه راه یابد و از این سه عالم پرواز کرده و به لقاءاللّه بار یابد. اما انسان طبیعت محور، چون خود را در نازلترین مرحله هستى معطّل کرده است به مراتب عالیه هستى راه نمىیابد. در بیانات نورانى اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) آمده است که فرمودند: «من هوان الدنیا على اللّه انه لا یعصى الاّ فیها و لا ینال ما عند اللّه الاّ تبرّکها؛(3) از فرومایگى عالم طبیعت همین بس که خداوند در هیچ عالمى جز همین عالم، معصیت نمىشود و جز با ترک این دنیا به فضایل الهى و لقاء اللّه نایل نمىگردد. بنابراین کسى که در طبیعت مطالعه مىکند و علومى از قبیل گیاهشناسى یا معدنشناسى یا جانورشناسى یا اخترشناسى را فرا مىگیرد. گرچه این علمها حق است ولى این حق در مرحله نازل علمى است. علم واقعى و برین، علمى است که از راه توجه به عالم مثال و عقل و عالم اله حاصل شود. زیرا خدا حق بالذات است علم به او و نیز بهرهگیرى از طریق او هم حق خواهد بود. زیرا متعلق آن علم، حق است پس این که گفته مىشود طبیعت حق است مدعاى صحیحى است ولکن حق بالغیر است نه حق بالذات. این که قوانین مطابق با طبیعت، حق است، این سخن نیز درست است، اما کسى مىتواند تشخیص تمام و کمال بدهد که این قانون مطابق با طبیعت است که طبیعت آفرین باشد. انسانى که زبان حال و مقال وى این است که: یک شمه زفقر خویش اظهار کنم چندانکه خدا غنى است من محتاجم حق ندارد درباره طبیعت اظهار علم قطعى، جامع و کامل کند و به استناد آن قانون گزارى نماید بلکه تا خداست که علم قطعى و احاطى دارد و برابر آن قانون گزارى مىکند و از آن خبر مىدهد. اینکه گفتهاند هر سخنى که مخالف طبیعت باشد باطل است این هم سخنى حق است براى این که طبیعت صنع خداست و در صنع خدا باطل راه ندارد. اما سخن گوى طبیعت فقط طبیعت آفرین است و بس. اگر ثابت شد که طبیعت یک موجود گسیخته و گسسته از فراطبیعت نیست و اگر ثابت شد که طبیعت و فرا طبیعت گسیخته از ذات اللّه نیستند کسى مىتواند از این مجموعه خبر بدهد که هم از طبیعت و هم از فرا طبیعت و هم از پیوند ناگسستنى طبیعت و فرا طبیعت با ذات اقدس اله، با خبر باشد و او فقط خداست. دین قانونى است که مطابق با نظام آفرینش عمومى و سرشت انسانیت است که براى تبیین روابط صحیح انسانها با مبدء هستى و با یکدیگر و رابطه انسان با طبیعت و تبیین صحیح رابطه انسان با گذشته و آینده تاریخ و همچنین ارتباط او با آینده قطعى وى مثل برزخ و قیامت، به صورت وحى نازل شده است بنابراین همان طورى که قوانین طبیعت سنّتهاى الهى هستند.
دین هم از سنّت الهى است، تجدّد هم گوشهاى از سنن الهى است، زیرا اگر عقل تجریدى یا علم تجربى به مطلب صحیحى رسیده است انجام آن کار یا واجب نفسى است و یا واجب غیرى و مقدمى و لذا فراگیرى آن و هم گامى با آن لازم است. اگر کسى عالم طبیعت شناس بود، او در حدّ خویش یک مفسّر کتاب تکوینى خداست، چنان که مفسّر قرآن مفسّر کتاب تدوینى خداست . این که بعضى گفتند: عالمان طبیعت، مغیّر طبیعتند نه مفسّر طبیعت، این سخن صحیح نیست، زیرا همانطورى که افرادى مفسّر کتب تدوینى هستند، عالمان علوم طبیعى هم مفسّر طبیعت خواهند بود گرچه او مىپندارد که طبیعت را تغییر مىدهد و حال این که در واقع او عادتهاى فردى یا قومى را تغییر مىدهد زیرا او براى ایجاد تحول در عین حال از قوانین علمى استفاده مىکند، یعنى در چهارچوب سنّتهاى الهى به ایجاد تحول مىپردازد، ولى گوینده این سخن چون بین عادت و سنّت خلط کرد و عادت را همان سنّت پنداشت مىگوید: من سنّت را تغییر دادم و حال اینکه سنّت الهى تغییرناپذیر است «ولن تجد لسنّة اللّه تبدیلا ولن تجد لسنّة اللّه تحویلا»؛(4) سنّت همان صراط مستقیمى است که ذات اقدس اله، آدم و عالم تکوین را بر آن اساس آفریده و اداره مىکند از این رو تغییرى در آن راه ندارد. و به عبارت دیگر اجزاء عالم، ارتباط و پیوند حقیقى با هم دارند. مثل پیوند بین حلقات ریاضى که نمىشود آنها را جابجا کرد، نه این که پیوند آنها صناعى باشد چنان که مصنوعات بشرى قابل تغییر مىباشند، چون پیوند آنها صناعى است نه حقیقى. هر گونه تحوّلى که در جهان خارج رخ مىدهد گرچه به حسب ظاهر تفسیر ساختار کوه، دشت، دریا صحرا و مانند آن است ولى همگى در راستاى سنّت خداست. در سنّتهاى اجتماعى هم بین عادت و سنّت خلط مىشود. از این رو گاهى تغییر عادت را به حساب تغییر سنّت مىگذارند و حال این که عادتهاى اجتماعى از قبیل نظام سرمایه دارى یا نظام فئودالى که عادت اجتماعى هستند، تغییر پیدا مىکند و عادتهاى دیگرى جاى آن را مىگیرد. پس سنّت را که همان فعل ریاضى الهى است، نمىتوان تغییر داد گرچه عادت را مىتوان تغییر داد. چنان که نظام ارباب و رعیتى یا نظام سرمایه دارى را مىتوان تغییر داد. بنابر این اگر هر کدام از سنّت و تجدد درست تفسیر شود هرگز بین تجدد و سنّت مخالفتى نیست. این طور نیست که هر ره آورد تازه و نو حق و درست باشد یا هر چه که رنگ کهنگى داشت باطل و نادرست باشد بلکه هر رهآورد نو را با اجتهاد پویا مورد بررسى قرار مىدهد تا حق و صدقش را مشخص کند و همچنین حکیم الهى قانون تازه را در میزان حق که عقل متقن و برهانى است ارزیابى مىکند تا آن چه که حق است پذیرفته و به کار ببندد. چنان که اگر همان عالم طبیعى معیار شناخت را محدود به حس و تجربه نکند. بلکه عقل تجریدى را هم معیار شناخت قرار دهد ره آورد حس و تجربه را زیر پوشش براهین کلى قرار مىدهد و حق و صدق آن را مشخص مىکند. نتیجهگیرى با توجه به مطالبى که تاکنون گفته شد روشن مىشود سنّت همان قوانین الهى هستند که در آن تغییر و تبدیل راه پیدا نمىکند و تجدّد هم خود از سنن الهى است و دین هم از سنّتهاى خداوند است. انبیاء الهى سنّتهاى الهى را تفسیر و تشریح مىکنند از این رو در قرآن به طبیعت و علم به طبیعت حرمت نهاده شده است، زیرا خدا به آنها سوگند یاد مىکند و اگر طبیعت باطل مىبود، خدا به آنها سوگند یاد نمىکرد. دین یک حالت شخصى نیز نیست، بلکه باید در متن جامعه حضور و بروز داشته باشد. و انسان سالک باید در متن جامعه ضمن این که دنیا و طبیعت را گوشهاى از خلقت مىداند از آن به عنوان سکویى براى پرواز به عالم مثال و عقل استفاده کند، تا در نهایت این انسان سالک صالح به لقاء اللّه بار یابد. عمل کرد حوزهها هم درست تفسیر کردن سنّت و تجدد است و عمل کرد عالمان طبیعت، شناخت عالم طبیعت و کشف آنهاست و هر کس باید در مدار فن خود فعالیت داشته باشد و در هر محور جاهل هر علمى باید به عالم آن علم مراجعه کند، چنان که یک فقیه به طبیب مراجعه مىکند یا به یک مهندس، یک طبیب و مهندس هم باید در اصول ارزشى و شناخت معارف دینى به فقیه و دین شناس مراجعه کند. تا همه اینها در کنار هم به سوى هدف واحد در طریق مستقیم سنّت الهى حرکت کنند. و به مقام لقاء الهى بار یابند. سنّت در قرآن در پایان این فصل از سنّت در قرآن که به معنى طریقه و روش است و از اقسام سنّت سخن به میان مىآید تا ضمن روشن شدن معنى سنّت، معنى تجدد هم روشن شود
. الف: سنّت الهى در قرآن از سنن الهى وانواع آن فراوان سخن به میان آمده است و این سنن شامل سنّتهاى تکوینى و تشریعى است. خصوصیت سنّت الهى مستقیم بودن آن است، خداوند در قرآن فرمود: اوّلاً زمام همه موجودات به دست خداست «ما من دابة الاّ هو آخذ بناصیتها»؛(5) رهبرى تمامى موجودات را خدا به عهده دارد - البته عنوان دابّه اختصاص به موجودات زمینى ندارد، بلکه هرچه که موجود امکانى است، زمامش به دست خداى سبحان است - «سبحان الذى بیده ملکوت کل شىء»؛(6) منزّه است خدایى که ملکوت هر چیزى در دست اوست چه اینکه، ملک هر چیزى نیز در اختیار او است: «تبارک الذى بیده المک»؛(7) و ثانیاً: خداوند موجودات را در صراط مستقیم رهبرى مىکند «انّ ربّى على صراط مستقیم» کارهاى خدا بر صراط مستقیم است و چون کارهاى خدا بر صراط مستقیم است نظام تکوین نه تخلّف بردار است و نه اختلاف در آن راه پیدا مىکند. نه ظلم و جور و حیف و میل در آن راه دارد و نه جهلپذیر است. و هرچه که این خصوصیت را داشته باشد سنّت الهى است و ثالثاً سنّت الهى نه تغییرپذیر است و نه تحویلپذیر نه کم و نه زیاد مىشود و نه جابجا «فلن تجد لسنة اللّه تبدیلاً ولن تجد لسنّة اللّه تحویلاً»؛(8) هرگز در سنّت خدا تبدیل و تحویل راه نمىیابد. سنّت تشریعى خداوند آنچه که به نام صراط مستقیم و سنّت الهى در نظام تکوین وجود دارد اگر به صورت کتاب تدوینى درآید و به عنوان قوانین و امر و نهى تشریعى تنظیم شود، قرآن است و دین و قرآن عصاره سنّت الهى است و این عصاره هم تغییر و تبدیل در آن راه ندارد. ب: سنّت پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (علیهم السلام) مجموعه آن چه که از پیامبر و ائمه معصومین (علیهم السلام) به صورت قول و فعل و تقریر در اختیار جامعه اسلامى قرار دارد، سنّت معصومین نام دارد و سنّت معصومین هم در واقع راه و روش و طریقه اعتقادى، اخلاقى و عملى آنهاست. لزوم پیروى از سنّت الهى و سنّت معصومین (علیهم السلام) وظیفه امت اسلامى پیروى از سنّت الهى و معصومین است ما در مقام نیایش از خداوند درخواست مىکنیم «واجعلنى مستنةً بسنن اولیائک»؛(9) خدایا ما را مستنّ به سنّت اولیائت قرار ده. ما موظّفیم از راه خدا و راه انبیاء پیروى نماییم. سنّتهاى جاهلى مقابل سنّت و طریقه الهى ومعصومین (علیهم السلام) هر چه باشد، چه سنّتهاى کهنه و چه سنّتهاى تازه باید از آن اجتناب کرد، زیرا هرچه موافق سنّت الهى ومعصومین (علیهم السلام) باشد، حق است و آن چه در مقابل آن هاست باطل است چه کهنه باشد و چه تازه. از نظر قرآن کریم نه تعلق به گذشته داشتن و کهنه بودن نشانه حق بودن است و نه نو و تازه بودن چیزى نشانه و دلیل بطلان آن. از این رو قرآن برخى از سنّتهاى کهنه را نکوهش کرده است و فرمود: «و لا تبرّجن تبرّج الجاهلیة الاولى»؛(10) مانند روزگار جاهلیت پیشین زینتهاى خود را آشکار مکنید. هم جاهلیت کهنه، زشت است و هم جاهلیت جدید. هم سنّت موافق با شریعت در گذشته حق بود و هم سنّتها و روش هایى که اخیراً پدید آمده است و به عبارت دیگر: معیار سنّت حسنه الهى بودن و موافق با عقل و فطرت بودن آن است، میزان سنجش سنّت و تجدّد، سنّت الهى است و همه سنن باید با سنّت الهى سنجیده شود در صورت مطابقت با آن حق است و در صورت مخالفت با آن باطل است چه کهنه و چه نو و تازه. وقتى قرآن نازل شد، ذات اقدس اله فرمود:«قل جاء الحق و ما یبدء الباطل و ما یعید»؛(11) یعنى بگو: حق آمد و با آمدن سنّت الهى نه جا براى جاهلیت کهنه است و نه جا براى جاهلیت جدید. با آمدن دین خدا نه کهنه دوباره برمى گردد و نه جا براى باطلهاى نوظهور است پس قرآن هم سنّتهاى جاهلى را که کهنه بود ابطال کرد و هم تازههایى که مخالف دیناند ابطال خواهد کرد. ناروایى تغییر در سنن حسنه در بیان نورانى على (علیه السلام) در عهدنامه مالک اشتر چنین آمده است «ولا تنقض سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الامّة»؛(12) اگر گذشتگان سنّت خوبى داشتند، مبادا آن گذشته صحیح را به جرم کهنه بودن از بین ببرى. بنابر این سنّتى که برابر وحى ومطابق با عقل و فطرت باشد، حق است و سنّتى که مقابل آن باشد باطل است وهمچنین هر تجدّدى که مطابق باعقل و فطرت و قرآن و فتواى عترت باشد، حق است و تجدّدى که مقابل آنها باشد باطل است، نه گذشت زمان چیزى را از قداست ساقط مىکند و نه نوظهور بودن چیزى باعث تقدیس او مىشود. بنابر این انسان قبل از این که بگوید سنّت حق است یا باطل، تجدد حق است یا باطل، باید معیار حق و باطل را مشخص کند و با آن معیار سنّتها و تجدّدها راارزیابى نماید. مبارزه با کدام سنّت و تقویت کدام تجدّد؟ اگر سخن از لزوم مبارزه با سنّت است در آغاز باید تشریح شود که منظور کدام سنّت است تا مبادا به مبارزه با حق اقدام گردد و اگر سخن از تقویت تجدّد است، قبلا باید روشن شود که کدام تجدّد را اراده کرده است. تا مبادا به تقویت باطل اقدام شود منطق قرآن کریم همواره زنده است که فرمود: «وزنوا بالقسطاس المستقیم»؛(13) من براى شما ترازویى فرستادم که شما عقاید و اخلاق و اعمال خود را با آن بسنجید.
لزوم کارشناسى معیار حق و باطل اگر میزانى هست که با آن عقاید و اخلاق و اعمال را مىسنجند کارشناسى لازم دارد، همان طورى که سنجیدن هر چیزى کارشناس مناسب با خود را طلب مىکند، پس باید انسان محققى بود که با کارشناسى امور دین حق و باطل را بسنجد. چنانکه در قیامت وزن حق است والوزن یومئذ الحق ؛(14) و با میزان حق، افکار و عقاید و اخلاق و اعمال را در قیامت مىسنجند در دنیا هم باید انسان حقشناسى وجود داشته باشد که اولاً: محقّق باشد و ثانیاً: متحقّق به حق گردد و ثالثاً بتواند درست ارزیابى کند تا حق را شناخته و به وادى تیه باطل گرفتار نشود.
پىنوشتها: 1 - نهج البلاغه، قصار الحکم، 70. 2 - سوره بقره، آیه 147. 3 - نهج البلاغه، قصار 385. 4 - سوره فاطر، آیه 43. 5 - سوره هود، آیه 56. 6 - سوره یس، آیه 83. 7 - سوره ملک، آیه 1. 8 - سوره فاطر، آیه 43. 9 - زیارت امین الله. 10 - سوره احزاب، آیه 33. 11 - سوره سبأ، آیه 49. 12 - نهج البلاغه، نامه 53، قطعه 38. 13 - سوره اسراء، آیه 35. 14 - سوره اعراف، آیه 8.
سنّت به معنى طریقه و روش و رابطه آن با تجدّد سنّت به معنى طریقه و روشى که خدا در نظام عالم و آدم دارد - و به عبارت دیگر: سنّت تکوینى و تشریعى خداوند نسبت به انسان و جهان این طور نیست که با تجدّد و نوآورى به طور کلى هماهنگ نباشد گرچه ممکن است بعضى سنّت را درست تفسیر نکنند و فکر کنند، تجدد با سنّت هماهنگ نیست. و یا تجدّد را درست ادراک نکنند و با سنّت به مخالفت بر خیزند آنها مىگویند: تجدّد اوّلاً رابطه انسان با عالم و آدم را عوض کرد و ثانیاً رابطه انسان با مبدأ عالم و آدم را عوض کرد. متجدّد چیزى جز طبیعت را حق نمىداند و هر قانون قراردادى، خواه الهى و خواه غیر الهى، که مخالف قانون طبیعى باشد، پیش او مطرود است و به عبارت دیگر: آنهایى که طبیعت محورند و به ماوراء طبیعت معتقد نیستند با سنّت الهى به مخالفت بر مىخیزند از این رو به طور طبیعى متجدّد طبیعت محور با دین هماهنگ نیست و دین هم با طبیعت محورى محض هماهنگ نیست. زیرا طبق این پندار اولاً محور تجدّد طبیعت است و ثانیاً هر قانونى که مخالف با قوانین طبیعت باشد «خواه الهى و خواه غیر الهى» باطل است لذا اگر رهآورد و قوانین دین هم مطابق با طبیعت نبود، باطل است و ثالثاً چیزى که باطل است حق دخالت در زندگى انسان را نخواهد داشت. بنابر این با این دید جمع بین سنّت و تجدد ممکن نیست و لذا در نظر اینها مکتب یا افراد و گروهى که حامى سنّت الهى هستند باید ساقط شوند. براى جواب این مطلب باید مسئله را عمیقتر و از ریشه بررسى کنیم، تا بطلان این سخن روشن شود. زیرا مدعاى آنها که مىگویند: طبیعت حق است و قوانین مطابق با طبیعت حق است و قوانین مخالف با طبیعت باطل است حق و درست است و دعوت آنان که مىگویند: کسى سعادتمند است که در مسیر طبیعت گام بردارد و کارهاى او مطابق با طبیعت باشد، حق و صحیح است. اما عمده آن است که: آیا طبیعت حق بالذات است یا حق بالغیر؟ اگر چیزى موجود بالذات بود حق بالذات است و هرچه که موجود بالغیر بود، حق بالغیر است. آن چه که مىتوان با آن موجود بالذات و حق بالذات را تشخیص داد حکمت الهى است. حکمت الهى مىگوید: چیزى موجود بالذات است که مجرّد محض بوده و از تغییر و زوال و دگرگونى مصون باشد، اما طبیعت یک مفهومى دارد که این مفهوم از مجموع موجودات طبیعى از قبیل گیاهان و جمادات و آب و هوا و امثال آن انتزاع مىشود، نه این که یک شىء مشخصى باشد. قهرا چیزى که وجود شخصى خارجى و عینى ندارد و یک مفهوم جامعى است که از حقایق خارجى انتزاع شده است، نمىتواند موجود بالذات باشد. زیرا همه امور طبیعى از قبیل گیاهان و سنگها و امثال آنها در معرض دگرگونى و زوال هستند و چیزى که تحوّلپذیر است و متبدل مىشود، هستى او عین ذات او نبوده و مالک هستى خود نخواهد بود، وقتى موجود بالذات نبود، موجود بالغیر خواهد بود و هر موجود بالغیر باید به موجود بالذات تکیه کند موجود بالذات باید از آسیب زوال و گزند تغییر مصون و محفوظ باشد، نامتناهى باشد هستى او عین ذات او باشد و چنین حقیقتى باید منزّه از ماده و مدت و امثال آن باشد. موجودى که بالذات است دین و فلسفه الهى او را خدا مىداند.
خداست که حق محض است و تغییر و تبدل در او راه پیدا نمىکند، خدا موجود بالذات است از این رو چون خدا موجود بالذات است حق بودن او نیز بالذات است و عمل به رهنمود او سعادت بالذات را به دنبال دارد و انحراف از رهنمود او شقاوت بالذات را. طبیعت مخلوق خداست و چون مخلوق خداست، موجود بالغیر است نه موجود بالذات و در نتیجه حق بالغیر است، قوانینى که مطابق با طبیعت است حقبالغیر است و هماهنگى و انطباق با او هم سعادت بالغیر مىآورد. اگر این مسئله روشن شد که طبیعت حق است ولى حق بالغیر، آن گاه مسئله تجدد با سنّت معارض نیست، زیرا تجدد در محور همین طبیعت حرکت مىکند و سنّت دست تجدد را مىگیرد و مىگوید: در بین راه توقف نکن، متحجّر نباش، ساکن نباش، طبیعت و قوانین طبیعى را مبدء فراطبیعى آفرید؟، قهراً این موجود بالغیر و حق بالغیر را آن موجود بالذات و حق بالذات آفریده است. قرآن مىفرماید: «الحقّ من ربّک»(2)؛ یعنى هر چه در جهان امکان به عنوان حق تلقى مىشود، از ناحیه خداست چه عالم طبیعت باشد و چه عالم مثال و چه عالم عقل و هر مرتبهاى از مراتب عالم خلقت که سکوى پرواز انسان به مقام برتر است، انسان نباید خود را به عالم طبیعت که نازلترین طبقات و نشئات عالم آفرینش است محدود و سرگرم کند و اگر کسى خود را با نازلترین درجه هستى سرگرم نماید خود را پست کرده است. زیرا انسان مىتواند از سکوى طبیعت به عالم مثال پرواز کند و عالم مثال را سکوى پرواز به سوى عالم عقل قرار دهد و به عالم مجردات تامّه راه یابد و از این سه عالم پرواز کرده و به لقاءاللّه بار یابد. اما انسان طبیعت محور، چون خود را در نازلترین مرحله هستى معطّل کرده است به مراتب عالیه هستى راه نمىیابد. در بیانات نورانى اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) آمده است که فرمودند: «من هوان الدنیا على اللّه انه لا یعصى الاّ فیها و لا ینال ما عند اللّه الاّ تبرّکها؛(3) از فرومایگى عالم طبیعت همین بس که خداوند در هیچ عالمى جز همین عالم، معصیت نمىشود و جز با ترک این دنیا به فضایل الهى و لقاء اللّه نایل نمىگردد. بنابراین کسى که در طبیعت مطالعه مىکند و علومى از قبیل گیاهشناسى یا معدنشناسى یا جانورشناسى یا اخترشناسى را فرا مىگیرد. گرچه این علمها حق است ولى این حق در مرحله نازل علمى است. علم واقعى و برین، علمى است که از راه توجه به عالم مثال و عقل و عالم اله حاصل شود. زیرا خدا حق بالذات است علم به او و نیز بهرهگیرى از طریق او هم حق خواهد بود. زیرا متعلق آن علم، حق است پس این که گفته مىشود طبیعت حق است مدعاى صحیحى است ولکن حق بالغیر است نه حق بالذات. این که قوانین مطابق با طبیعت، حق است، این سخن نیز درست است، اما کسى مىتواند تشخیص تمام و کمال بدهد که این قانون مطابق با طبیعت است که طبیعت آفرین باشد. انسانى که زبان حال و مقال وى این است که: یک شمه زفقر خویش اظهار کنم چندانکه خدا غنى است من محتاجم حق ندارد درباره طبیعت اظهار علم قطعى، جامع و کامل کند و به استناد آن قانون گزارى نماید بلکه تا خداست که علم قطعى و احاطى دارد و برابر آن قانون گزارى مىکند و از آن خبر مىدهد. اینکه گفتهاند هر سخنى که مخالف طبیعت باشد باطل است این هم سخنى حق است براى این که طبیعت صنع خداست و در صنع خدا باطل راه ندارد. اما سخن گوى طبیعت فقط طبیعت آفرین است و بس. اگر ثابت شد که طبیعت یک موجود گسیخته و گسسته از فراطبیعت نیست و اگر ثابت شد که طبیعت و فرا طبیعت گسیخته از ذات اللّه نیستند کسى مىتواند از این مجموعه خبر بدهد که هم از طبیعت و هم از فرا طبیعت و هم از پیوند ناگسستنى طبیعت و فرا طبیعت با ذات اقدس اله، با خبر باشد و او فقط خداست. دین قانونى است که مطابق با نظام آفرینش عمومى و سرشت انسانیت است که براى تبیین روابط صحیح انسانها با مبدء هستى و با یکدیگر و رابطه انسان با طبیعت و تبیین صحیح رابطه انسان با گذشته و آینده تاریخ و همچنین ارتباط او با آینده قطعى وى مثل برزخ و قیامت، به صورت وحى نازل شده است بنابراین همان طورى که قوانین طبیعت سنّتهاى الهى هستند.
دین هم از سنّت الهى است، تجدّد هم گوشهاى از سنن الهى است، زیرا اگر عقل تجریدى یا علم تجربى به مطلب صحیحى رسیده است انجام آن کار یا واجب نفسى است و یا واجب غیرى و مقدمى و لذا فراگیرى آن و هم گامى با آن لازم است. اگر کسى عالم طبیعت شناس بود، او در حدّ خویش یک مفسّر کتاب تکوینى خداست، چنان که مفسّر قرآن مفسّر کتاب تدوینى خداست . این که بعضى گفتند: عالمان طبیعت، مغیّر طبیعتند نه مفسّر طبیعت، این سخن صحیح نیست، زیرا همانطورى که افرادى مفسّر کتب تدوینى هستند، عالمان علوم طبیعى هم مفسّر طبیعت خواهند بود گرچه او مىپندارد که طبیعت را تغییر مىدهد و حال این که در واقع او عادتهاى فردى یا قومى را تغییر مىدهد زیرا او براى ایجاد تحول در عین حال از قوانین علمى استفاده مىکند، یعنى در چهارچوب سنّتهاى الهى به ایجاد تحول مىپردازد، ولى گوینده این سخن چون بین عادت و سنّت خلط کرد و عادت را همان سنّت پنداشت مىگوید: من سنّت را تغییر دادم و حال اینکه سنّت الهى تغییرناپذیر است «ولن تجد لسنّة اللّه تبدیلا ولن تجد لسنّة اللّه تحویلا»؛(4) سنّت همان صراط مستقیمى است که ذات اقدس اله، آدم و عالم تکوین را بر آن اساس آفریده و اداره مىکند از این رو تغییرى در آن راه ندارد. و به عبارت دیگر اجزاء عالم، ارتباط و پیوند حقیقى با هم دارند. مثل پیوند بین حلقات ریاضى که نمىشود آنها را جابجا کرد، نه این که پیوند آنها صناعى باشد چنان که مصنوعات بشرى قابل تغییر مىباشند، چون پیوند آنها صناعى است نه حقیقى. هر گونه تحوّلى که در جهان خارج رخ مىدهد گرچه به حسب ظاهر تفسیر ساختار کوه، دشت، دریا صحرا و مانند آن است ولى همگى در راستاى سنّت خداست. در سنّتهاى اجتماعى هم بین عادت و سنّت خلط مىشود. از این رو گاهى تغییر عادت را به حساب تغییر سنّت مىگذارند و حال این که عادتهاى اجتماعى از قبیل نظام سرمایه دارى یا نظام فئودالى که عادت اجتماعى هستند، تغییر پیدا مىکند و عادتهاى دیگرى جاى آن را مىگیرد. پس سنّت را که همان فعل ریاضى الهى است، نمىتوان تغییر داد گرچه عادت را مىتوان تغییر داد. چنان که نظام ارباب و رعیتى یا نظام سرمایه دارى را مىتوان تغییر داد. بنابر این اگر هر کدام از سنّت و تجدد درست تفسیر شود هرگز بین تجدد و سنّت مخالفتى نیست. این طور نیست که هر ره آورد تازه و نو حق و درست باشد یا هر چه که رنگ کهنگى داشت باطل و نادرست باشد بلکه هر رهآورد نو را با اجتهاد پویا مورد بررسى قرار مىدهد تا حق و صدقش را مشخص کند و همچنین حکیم الهى قانون تازه را در میزان حق که عقل متقن و برهانى است ارزیابى مىکند تا آن چه که حق است پذیرفته و به کار ببندد. چنان که اگر همان عالم طبیعى معیار شناخت را محدود به حس و تجربه نکند. بلکه عقل تجریدى را هم معیار شناخت قرار دهد ره آورد حس و تجربه را زیر پوشش براهین کلى قرار مىدهد و حق و صدق آن را مشخص مىکند. نتیجهگیرى با توجه به مطالبى که تاکنون گفته شد روشن مىشود سنّت همان قوانین الهى هستند که در آن تغییر و تبدیل راه پیدا نمىکند و تجدّد هم خود از سنن الهى است و دین هم از سنّتهاى خداوند است. انبیاء الهى سنّتهاى الهى را تفسیر و تشریح مىکنند از این رو در قرآن به طبیعت و علم به طبیعت حرمت نهاده شده است، زیرا خدا به آنها سوگند یاد مىکند و اگر طبیعت باطل مىبود، خدا به آنها سوگند یاد نمىکرد. دین یک حالت شخصى نیز نیست، بلکه باید در متن جامعه حضور و بروز داشته باشد. و انسان سالک باید در متن جامعه ضمن این که دنیا و طبیعت را گوشهاى از خلقت مىداند از آن به عنوان سکویى براى پرواز به عالم مثال و عقل استفاده کند، تا در نهایت این انسان سالک صالح به لقاء اللّه بار یابد. عمل کرد حوزهها هم درست تفسیر کردن سنّت و تجدد است و عمل کرد عالمان طبیعت، شناخت عالم طبیعت و کشف آنهاست و هر کس باید در مدار فن خود فعالیت داشته باشد و در هر محور جاهل هر علمى باید به عالم آن علم مراجعه کند، چنان که یک فقیه به طبیب مراجعه مىکند یا به یک مهندس، یک طبیب و مهندس هم باید در اصول ارزشى و شناخت معارف دینى به فقیه و دین شناس مراجعه کند. تا همه اینها در کنار هم به سوى هدف واحد در طریق مستقیم سنّت الهى حرکت کنند. و به مقام لقاء الهى بار یابند. سنّت در قرآن در پایان این فصل از سنّت در قرآن که به معنى طریقه و روش است و از اقسام سنّت سخن به میان مىآید تا ضمن روشن شدن معنى سنّت، معنى تجدد هم روشن شود
. الف: سنّت الهى در قرآن از سنن الهى وانواع آن فراوان سخن به میان آمده است و این سنن شامل سنّتهاى تکوینى و تشریعى است. خصوصیت سنّت الهى مستقیم بودن آن است، خداوند در قرآن فرمود: اوّلاً زمام همه موجودات به دست خداست «ما من دابة الاّ هو آخذ بناصیتها»؛(5) رهبرى تمامى موجودات را خدا به عهده دارد - البته عنوان دابّه اختصاص به موجودات زمینى ندارد، بلکه هرچه که موجود امکانى است، زمامش به دست خداى سبحان است - «سبحان الذى بیده ملکوت کل شىء»؛(6) منزّه است خدایى که ملکوت هر چیزى در دست اوست چه اینکه، ملک هر چیزى نیز در اختیار او است: «تبارک الذى بیده المک»؛(7) و ثانیاً: خداوند موجودات را در صراط مستقیم رهبرى مىکند «انّ ربّى على صراط مستقیم» کارهاى خدا بر صراط مستقیم است و چون کارهاى خدا بر صراط مستقیم است نظام تکوین نه تخلّف بردار است و نه اختلاف در آن راه پیدا مىکند. نه ظلم و جور و حیف و میل در آن راه دارد و نه جهلپذیر است. و هرچه که این خصوصیت را داشته باشد سنّت الهى است و ثالثاً سنّت الهى نه تغییرپذیر است و نه تحویلپذیر نه کم و نه زیاد مىشود و نه جابجا «فلن تجد لسنة اللّه تبدیلاً ولن تجد لسنّة اللّه تحویلاً»؛(8) هرگز در سنّت خدا تبدیل و تحویل راه نمىیابد. سنّت تشریعى خداوند آنچه که به نام صراط مستقیم و سنّت الهى در نظام تکوین وجود دارد اگر به صورت کتاب تدوینى درآید و به عنوان قوانین و امر و نهى تشریعى تنظیم شود، قرآن است و دین و قرآن عصاره سنّت الهى است و این عصاره هم تغییر و تبدیل در آن راه ندارد. ب: سنّت پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (علیهم السلام) مجموعه آن چه که از پیامبر و ائمه معصومین (علیهم السلام) به صورت قول و فعل و تقریر در اختیار جامعه اسلامى قرار دارد، سنّت معصومین نام دارد و سنّت معصومین هم در واقع راه و روش و طریقه اعتقادى، اخلاقى و عملى آنهاست. لزوم پیروى از سنّت الهى و سنّت معصومین (علیهم السلام) وظیفه امت اسلامى پیروى از سنّت الهى و معصومین است ما در مقام نیایش از خداوند درخواست مىکنیم «واجعلنى مستنةً بسنن اولیائک»؛(9) خدایا ما را مستنّ به سنّت اولیائت قرار ده. ما موظّفیم از راه خدا و راه انبیاء پیروى نماییم. سنّتهاى جاهلى مقابل سنّت و طریقه الهى ومعصومین (علیهم السلام) هر چه باشد، چه سنّتهاى کهنه و چه سنّتهاى تازه باید از آن اجتناب کرد، زیرا هرچه موافق سنّت الهى ومعصومین (علیهم السلام) باشد، حق است و آن چه در مقابل آن هاست باطل است چه کهنه باشد و چه تازه. از نظر قرآن کریم نه تعلق به گذشته داشتن و کهنه بودن نشانه حق بودن است و نه نو و تازه بودن چیزى نشانه و دلیل بطلان آن. از این رو قرآن برخى از سنّتهاى کهنه را نکوهش کرده است و فرمود: «و لا تبرّجن تبرّج الجاهلیة الاولى»؛(10) مانند روزگار جاهلیت پیشین زینتهاى خود را آشکار مکنید. هم جاهلیت کهنه، زشت است و هم جاهلیت جدید. هم سنّت موافق با شریعت در گذشته حق بود و هم سنّتها و روش هایى که اخیراً پدید آمده است و به عبارت دیگر: معیار سنّت حسنه الهى بودن و موافق با عقل و فطرت بودن آن است، میزان سنجش سنّت و تجدّد، سنّت الهى است و همه سنن باید با سنّت الهى سنجیده شود در صورت مطابقت با آن حق است و در صورت مخالفت با آن باطل است چه کهنه و چه نو و تازه. وقتى قرآن نازل شد، ذات اقدس اله فرمود:«قل جاء الحق و ما یبدء الباطل و ما یعید»؛(11) یعنى بگو: حق آمد و با آمدن سنّت الهى نه جا براى جاهلیت کهنه است و نه جا براى جاهلیت جدید. با آمدن دین خدا نه کهنه دوباره برمى گردد و نه جا براى باطلهاى نوظهور است پس قرآن هم سنّتهاى جاهلى را که کهنه بود ابطال کرد و هم تازههایى که مخالف دیناند ابطال خواهد کرد. ناروایى تغییر در سنن حسنه در بیان نورانى على (علیه السلام) در عهدنامه مالک اشتر چنین آمده است «ولا تنقض سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الامّة»؛(12) اگر گذشتگان سنّت خوبى داشتند، مبادا آن گذشته صحیح را به جرم کهنه بودن از بین ببرى. بنابر این سنّتى که برابر وحى ومطابق با عقل و فطرت باشد، حق است و سنّتى که مقابل آن باشد باطل است وهمچنین هر تجدّدى که مطابق باعقل و فطرت و قرآن و فتواى عترت باشد، حق است و تجدّدى که مقابل آنها باشد باطل است، نه گذشت زمان چیزى را از قداست ساقط مىکند و نه نوظهور بودن چیزى باعث تقدیس او مىشود. بنابر این انسان قبل از این که بگوید سنّت حق است یا باطل، تجدد حق است یا باطل، باید معیار حق و باطل را مشخص کند و با آن معیار سنّتها و تجدّدها راارزیابى نماید. مبارزه با کدام سنّت و تقویت کدام تجدّد؟ اگر سخن از لزوم مبارزه با سنّت است در آغاز باید تشریح شود که منظور کدام سنّت است تا مبادا به مبارزه با حق اقدام گردد و اگر سخن از تقویت تجدّد است، قبلا باید روشن شود که کدام تجدّد را اراده کرده است. تا مبادا به تقویت باطل اقدام شود منطق قرآن کریم همواره زنده است که فرمود: «وزنوا بالقسطاس المستقیم»؛(13) من براى شما ترازویى فرستادم که شما عقاید و اخلاق و اعمال خود را با آن بسنجید.
لزوم کارشناسى معیار حق و باطل اگر میزانى هست که با آن عقاید و اخلاق و اعمال را مىسنجند کارشناسى لازم دارد، همان طورى که سنجیدن هر چیزى کارشناس مناسب با خود را طلب مىکند، پس باید انسان محققى بود که با کارشناسى امور دین حق و باطل را بسنجد. چنانکه در قیامت وزن حق است والوزن یومئذ الحق ؛(14) و با میزان حق، افکار و عقاید و اخلاق و اعمال را در قیامت مىسنجند در دنیا هم باید انسان حقشناسى وجود داشته باشد که اولاً: محقّق باشد و ثانیاً: متحقّق به حق گردد و ثالثاً بتواند درست ارزیابى کند تا حق را شناخته و به وادى تیه باطل گرفتار نشود.
پىنوشتها: 1 - نهج البلاغه، قصار الحکم، 70. 2 - سوره بقره، آیه 147. 3 - نهج البلاغه، قصار 385. 4 - سوره فاطر، آیه 43. 5 - سوره هود، آیه 56. 6 - سوره یس، آیه 83. 7 - سوره ملک، آیه 1. 8 - سوره فاطر، آیه 43. 9 - زیارت امین الله. 10 - سوره احزاب، آیه 33. 11 - سوره سبأ، آیه 49. 12 - نهج البلاغه، نامه 53، قطعه 38. 13 - سوره اسراء، آیه 35. 14 - سوره اعراف، آیه 8.