آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸

چکیده

متن

این مقاله کوتاه، ابتدا به معرفى کتاب و سپس نقد آن پرداخته است. بدیهى است نقد دقیق کتاب از حوصله این مختصر بیرون است و باید به فرصت دیگرى واگذار شود.1
معرفى کتاب
کتاب دائرة المعارف طب اسلامى تألیف مرحوم آیت‏اللّه مصطفى نورانى مى‏باشد که در انتشارات موءسسه «مکتب اهل بیت(ع)» به زیور چاپ آراسته گردیده است. این کتاب از نظارت مرکز نشر میراث مکتوب و حمایت معاونت ادارى و مالى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى بهره‏مند بوده است.
جلد اول این کتاب در سال 1380 هـ. ش در 672 صفحه و جلد دوم آن در سال 1381 شمسى در 660 صفحه منتشر گردیده است که هر دو جلد شامل حرف الف تا ذال مى‏باشد.
محتواى این اثر، مجموعه‏اى از گیاهان دارویى و مواد دیگر و خواص طبى آنها را دربردارد و از این نظر اثر جالبى به نظر مى‏رسد؛ اما داراى کاستى‏هایى نیز مى‏باشد که بدون رفع آنها جایگاه خود را به عنوان یک دائرة‏المعارف پیدا نخواهد کرد.
با احترام فراوان به موءلف محترم کتاب مختصراً به ذکر پاره‏اى از کاستى‏هاى کتاب مى‏پردازیم و امیدواریم ادامه دهندگان راه مرحوم موءلف در چاپ‏هاى بعدى، این کاستى‏ها را مرتفع سازند.
لازم به یادآورى است که در این نقد، چاپ اول کتاب مورد نظر بوده است.
بررسى کاستى‏هاى کتاب
1. عدم تطابق اسم با محتواى کتاب
بر همگان روشن است که موضوع علم طب، داراى حوزه‏اى بسیار گسترده‏تر از دارو مى‏باشد؛ زیرا دارو تنها به عنوان بخشى از حیطه درمان است و درمان نیز خود فقط بخشى از قلمرو گسترده طب محسوب مى‏گردد. ولى این کتاب با عنوام عام، «دائرة المعارف طب اسلامى» تنها به ذکر داروها بسنده کرده و تصویر بسیار ناقصى از طب ارائه نموده است.
2. عدم ارائه مفهوم طب اسلامى
شایسته بود موءلف محترم، در ابتداى دائرة‏المعارف خود، مفهوم طب اسلامى و تعریف مورد نظر خویش را از آن بیان مى‏کرد. اگر ایشان طب اسلامى را غیر از طب سنتى و جدید مى‏دانسته، لازم بود وجه تمایز این دو طب را ـ اگرچه کار بسیار دشوارى است ـ بیان مى‏نمود. اگر طب اسلامى را آموزه‏هاى طبى موجود در منابع وحیانى اسلام مى‏دانسته است ـ که به نظر مى‏رسد معناى صحیح طب اسلامى نیز همین باشد ـ بایستى به همان آموزه‏هاى کتاب و سنت بسنده مى‏گردید. اما در کتاب هیچ‏یک از این دو معنا مشخص نگردیده است؛ بلکه محتواى کتاب چیزى فراتر از طب در تمدن اسلامى یا طب مسلمانان مى‏باشد؛ زیرا گفته‏هاى پزشکان مسلمان و غیر مسلمان ـ چه جدید و چه سنتى ـ در آن گردآورى شده است. بنابراین، اطلاق نام طب اسلامى بر این مجموعه، خالى از اشکال نیست. علاوه بر این، بسیارى از مطالب آن به عنوان طب اسلامى قابل دفاع نیست که در بند بعدى به پاره‏اى از آنها اشاره خواهیم کرد.
3. تعارض برخى مطالب با شرع
در نگاهى گذرا به کتاب، مى‏توان به مواردى از تعارض مطالب کتاب با امور شرعى برخورد که شاید مورد غفلت موءلف قرار گرفته است. پاره‏اى از این موارد عبارتند از:
1. خوردن گِل و خاک
جلد اول، صفحه 32، سطر 16 به بعد: «مصلح آن... گِل پاکیزه و آشامیدن تصفیه شده آن و انداختن خرنوب و حب ال‏آس و زعرور در آن است».
جلد دوم، صفحه 380، سطر 11: «و طین مصرى که از آب نیل حاصل مى‏شود بهترین اقسام آن و مجموع آن رادع اورام حاره و مقوى اعضا است».
جلد دوم، صفحه 382، سطر 3 به بعد: «طین شاموس... در طبع و فعل قریب به گل مختوم و یک مثقال مغسول آن با مثل آن گلنار قاطع حیض دایم...».
جلد دوم، صفحه 42، در بحث تراب المربعات یا خاک چهار راه‏ها به خوردن خاک توصیه شده و همچنین در جلد دوم، صفحه 379 تا 386، در بحث خاک، بارها خوردن خاک تجویز شده است.
در همه این موارد، مطلق گِل و خاک مورد نظر موءلف است؛ در حالى که در اسلام تنها خوردن مقدار کمى از خاک قبر امام حسین(ع) براى شفا، و خوردن کمى از گِل داغستان و گِل ارمنى جایز است و خوردن هیچ گِل یا خاک دیگرى جایز نیست.2
روایات متعددى خوردن خاک و گِل را منع کرده و آن‏را موجب بسیارى از بیمارى‏ها دانسته است.
امام باقر(ع) در حدیثى مى‏فرمایند:
به راستى که [خوردن ] گِل موجب بیمارى در بدن مى‏شود و درد را تحریک مى‏کند و هرکس گِل بخورد و در نتیجه نیروى وى نسبت به قبل کاسته گردد و از انجام کارهایى که قبلا انجام مى‏داد ناتوان شود، نسبت بین توان و ناتوانى‏اش محاسبه شده و بر همان اساس عذاب مى‏گردد... .3
امام صادق(ع) به نقل از حضرت على(ع) مى‏فرمایند:
کسى که در خوردن گِل، لجاجت به خرج دهد و زیاد بخورد، در [نابودى] خون خودش شریک است.4
و در حدیث دیگرى فرمودند:
خداوند عزوجل آدم را از گِل آفرید و در نتیجه، خوردن گل را بر نسل او حرام نمود... .5
در حدیث دیگرى آن بزرگوار به نقل از پیامبر(ص) مى‏فرمایند:
هر کس گِل بخورد، به کشتن خویش کمک نموده است.6
امام هشتم(ع) نیز در روایتى فرموده‏اند:
به راستى که خوردن گل، حرام است همانند خوردن مردار، خون و گوشت خوک... . 7
2. خوردن محرمات
گوشت افعى؛ جلد اول، صفحه 23، سطر 9 به بعد: «طرز تهیه گوشت افعى... بعد گوشت را با آب و نمک خوب شسته و با آب و قدرى شوید و نمک در دیگ پخته... و در وقت حاجت به کار برند».
تخم لاک پشت؛ جلد دوم، صفحه 40، سطر 13: «تخم لاک‏پشت بیابانى داروى صرع(غش) است».
بیضه بعضى حیوانات؛ جلد دوم، صفحه 218، سطر 8، در مورد «جند بیدستر» که بیضه حیوانى است، مى‏گوید: «دو درهم جند بیدستر مخلوط با پونه و عسل را اگر بعد رگ زدن بخورند حیض را جارى مى‏سازد».
شراب؛ جلد دوم، صفحه 381، سطر 21، در باره «طین مختوم» مى‏گوید: «و با شراب و آب گرم و شبت منقى سموم... است».
آب سرگین الاغ؛ جلد دوم، صفحه 398، سطر 11: «و نیز قطور آب سرگین تازه الاغ جهت صرع مفید و با آب پیاز و اندکى زعفران جهت تسکین دردهاى گوش نافع و آشامیدن آن جهت یرقان و شکستن سنگ و اخراج جنین و مشیمه نافع است».
گوشت و خون خرس؛ جلد دوم، صفحه 440، سطر 8: «خوراک دو دانگ زهره خرس با عسل و آب گرم نافع تنگى نفس... مى‏باشد». و سطر 13: «خوراک یک مثقال خون خرس و لیسیدن زهره آن با عسل نافع دیوانه و مصروع... است».
خون بز؛ جلد دوم، صفحه 381، سطر 16: «دیسقوریدوس و جالینوس را اعتقاد آنکه خاکى است که به خون بز نر سرشته... ».
نمونه‏هاى یاد شده، همگى خلاف شرع مقدس اسلام است. البته ممکن است گفته شود، خوردن محرمات در حال ضرورت و براى درمان اشکال ندارد؛ این گفتار، گرچه ممکن است صحیح به نظر برسد، ولى در اخبار رسیده از اهل بیت(ع) از استشفاء به حرام منع شده است.
امام صادق(ع) مى‏فرمایند:
لیس ینبغى لأحد ان یستشفى بالحرام؛8
براى هیچ کس شایسته نیست که به حرام طلب سلامتى کند.
در حدیث دیگرى آمده است:
ان الله عز وجل لم یجعل فى شى‏ء مما حرّمه دواءاً ولا شفاءاً؛9
خداوند عز وجل در هیچ یک از محرمات، دارو و شفایى قرار نداده است.
4. عدم دلالت ادله دینى بر مراد موءلف
بسیارى از آیات و روایاتى که در کتاب به عنوان دلیل آمده‏اند، دلالتى بر منظور موءلف ندارند. این نوع استدلال‏ها را در مواردى بسیار مى‏توان یافت که به چند گروه اشاره مى‏شود:
گروه اول: استدلال به روایات مربوط به ویژگى‏هاى آب فرات و تعمیم آن به همه آب‏ها؛ مثل جلد اول، صفحه 26 سطر 13 به بعد: «امیر موءمنان(ع) فرمودند: در نهر شما دو ناودان از ناودان‏هاى بهشت ریخته مى‏شود». یا در روایتى چنین آمده است: «هر روز چند قطره از آب بهشت به فرات مى‏ریزد».
گروه دوم: استدلال به روایات وارد شده در مورد آب بارانى که از ناودان خانه کعبه فرومى‏ریزد، براى فواید انواع آب باران؛ مثل جلد اول، صفحه 35، سطر 10: «صارم مى‏گوید: یکى از رفقاى ما در مکه مریض شد تا آنکه به حالت مرگ رسید. او را در مکه گذاشتیم و حرکت نمودیم در راه به امام صادق(ع) رسیدیم، فرمود: اى کاش از آب باران به ایشان مى‏دادید... ».
مقصود از آب باران در این روایت، فقط آن است که از ناودان خانه کعبه فرو ریزد نه هر آب بارانى.
گروه سوم: استدلال به آیات و روایاتى که نام گیاه یا ماده‏اى در آنها آمده است؛ ولى ربطى به مسائل طبى ندارد. از جمله:
1. جلد اول، صفحه 35 و 36 به آیاتى نظیر انما مثل الحیاة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما یأکل الناس و الانعام براى فواید طبى آب استدلال شده است و حال آنکه هیچ گونه دلالتى بر این موضوع ندارد.
2. جلد اول، صفحه 37، سطر 7: «در مرفوعه ابى محمود از امام صادق(ع) چنین آمده است: حضرت یوسف هنگامى که در زندان بود، از مصرف نان به خدا شکایت کرد و درخواست خورشت نمود. خداوند به وى امر فرمود تا پاره‏هاى نان خشک را که نزد وى بود جمع کند و در خمره‏اى روى آتش بگذارد، آب و نمک در آن اضافه کند تا به صورت آبکامه در آمده سپس خورده شود». این حدیث ربطى به فواید طبى آبکامه ندارد.
3. جلد اول، صفحه 42، سطر 3: «در حدیث منقول است که حضرت امام رضا(ع) حقه‏اى بیرون آوردند از آبنوس و در آن خانه‏ها بود و در هر خانه‏اى بوى خوشى بود که یکى از آنها مشک بود». مقصود موءلف از ذکر این روایت اثبات فواید طبى آبنوس است؛ ولى واضح است که هیچ گونه دلالتى بر مراد وى ندارد.
4. جلد اول، صفحه 102 و 103، آیاتى همانند اتونى زبر الحدید حتى اذا ساوى بین الصدفین قال انفخوا حتى اذا جعله ناراً قال اتونى افرغ علیه قطراً براى اثبات فواید طبى آهن، مورد استدلال واقع شده‏اند؛ اما با اندک تأملى مى‏توان فهمید که ارتباطى با موضوع مورد نظر ندارند. همین‏طور صفحه 103، داستان گرم کردن آهن توسط امیر موءمنان(ع) براى متنبه کردن عقیل بوده و نمى‏تواند ارتباطى با فواید طبى آهن داشته باشد.
5. جلد اول، صفحه 110، استدلال به روایت «معمربن خلاد» براى خاصیت طبى ابریشم. روایت چنین است: معمربن خلاد گوید: «امام ابوالحسن الرضا(ع) بیشتر اوقات مرا به داروى ذیل امر مى‏نمود و مى‏فرمود در آن فواید زیادى هست و من آن‏را در مورد بادها و بواسیر تجربه نمودم و آن مخالف واقع در نیامد. هلیله سیاه، بلیله و آمله را به‏طور مساوى با هم کوبیده، در پارچه ابریشمى صاف کرده و سپس به همان اندازه بادام زرد که نزد عراقى‏ها مقل ازرق است... و آن‏را مى‏خورند». شایسته بود موءلف محترم به روایتى که پوشیدن لباس ابریشمى را براى مرد مبتلا به شپش توصیه کرده، استشهاد مى‏نمود.10
6. جلد اول، صفحه 136، اثبات خواص گوشت اردک با استدلال به این خبر: «از حضرت امیر الموءمنین منقول است که اردک گاومیش مرغان است».
7. جلد اول، صفحه 157 و 158، با ذکر آیاتى که مفادشان استبرق بودن لباس بهشتیان است، در صدد اثبات خواص طبى استبرق و ابریشم درآمده است.
8. جلد اول، صفحه 287 و 288، برخى از روایاتى که در مورد انگور به آنها استشهاد شده، دلالتى بر مراد موءلف ندارند؛ همانند اینکه: «امیرموءمنان(ع) نان را با انگور مى‏خورده است. یا اینکه «امام صادق(ع) فرمود: دو چیز با دست خورده مى‏شود: انگور و انار... ».
9. جلد اول، صفحه 436: «پیامبر(ص) فرمودند: به بزها خوبى نمایید و آنها را اذیت نکنید؛ زیرا از حیوانات بهشت هستند». این روایت دلالتى بر فواید طبى بز نمى‏تواند داشته باشد.
در همین صفحه نیز آمده است: «امام رضا(ع) در نسخه‏اى براى حفظ دندان، از سوخته شاخ بز کوهى استفاده کرده است». این روایت در مورد شاخ بز است نه خود بز. آن هم بز کوهى نه هر بزى.
10. جلد اول، صفحه 442: «از حضرت امیر الموءمنین(ع) نقل شده، کتان یکى از پوشش‏هاى پیغمبران است». این روایت چه دلالتى مى‏تواند بر خواص طبى کتان داشته باشد؟ علاوه بر اینکه از این روایت فواید بَزرک کتان نیز ثابت شده است!؟
11. جلد اول، صفحه 555: «حضرت رسول(ص) فرمودند: پرستو را حرمت بدارید که زیاده از همه مرغان انس به مردم مى‏گیرد و در ذکرى که مى‏کند، سوره حمد مى‏خواند». استدلال به این روایت در مورد خواص گوشت پرستو خالى از اشکال نیست.
12. جلد اول، صفحه 580: «در قسمتى از نصیحت‏هاى امام رضا(ع) چنین آمده است: هر کس بخواهد گوشش درد نکند موقع خواب پنبه برگوش خود بگذارد». شاید این روایت به دلیل نشنیدن صدا، چنین دستورى را داده و ارتباطى با فواید طبى پنبه نداشته باشد.
13. جلد دوم، صفحه 100: «على(ع) فرمودند: پیامبر(ص) را دیدم و از صورتش فهمیدم آن حضرت گرسنه است. پس براى زنى از انصار ده دلو آب کشیدم و از او چند خرما و دسته‏اى تره خریدم و در دامانم گذاشتم و براى پیامبر(ص) آوردم و به او غذا دادم». این روایت چه ارتباطى مى‏تواند با فواید طبى تره داشته باشد؟!
14. جلد دوم، صفحه 385 و 386، روایاتى که براى فواید خاک به آنها استدلال شده است، صرفاً خاک قبر امام حسین(ع) را دربر مى‏گیرند نه هر خاک دیگرى. براى نمونه صفحه 386، سطر 10: «امام صادق(ع) فرمودند: خاک قبر امام حسین(ع) براى درد شفا است».
15. جلد دوم، صفحه 397، استدلال به آیه شریفه والخیل و البغال والحمیر لترکبوها وزینة و یخلق مالاتعلمون که فواید این حیوانات را سوارى دادن و تجملى بودن مى‏داند و ارتباطى با مباحث طبى ندارد.
16. جلد دوم، صفحه 422 و 423، آیاتى که بر فواید خردل مورد استشهاد قرار گرفته‏اند، هیچ ارتباطى با موضوع ندارند و در مقام بیان دقت در حساب خداوند است. نمونه این آیات چنین است: یا بنىّ انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض یأت بها الله ان الله لطیف خبیر.
گروه چهارم: استدلال به آیات و روایاتى که نام ماده‏اى در آنها آمده است اما ارتباطى با ماده مورد بحث در کتاب ندارد. از جمله:
1. جلد اول، صفحه 134، سطر 21: «امیر الموءمنین(ع) فرمود: مسواک کردن به چشم نور مى‏دهد». این روایت در فواید مسواک زدن است؛ ولى چون با چوب اراک مسواک مى‏کرده‏اند، به عنوان دلیل بر فواید چوب اراک آمده است.
2. جلد اول، صفحه 243، حدیثى از امام باقر(ع) در مورد طلا وارد شده وبراى اقلیما مورد استدلال قرار گرفته است. روایت چنین است: «مردى به امام باقر(ع) از سفیدى در چشم خود شکوه نمود. امام فرمود: مقدارى توتیاى هندى، کمى اقلیماى طلا، کمى اثمد خوب... همه اینها را جداگانه با آب آسمانى بکوب، سپس آن‏را به چشم خود با سرمه بکش».
3. جلد اول، صفحه 441 و 442، روایاتى آمده که در مورد کتان و پارچه کتانى است؛ ولى با آنها بر فواید طبى بَزرک کتان استدلال شده است.
4. جلد دوم، صفحه 101، سطر 14: «از جعفربن محمد در باره سیر و پیاز ناپخته سوءال کردم چه طور است؟ فرمود: مانعى ندارد، اما اگر ناپخته بخورد وارد مسجد نشود تا بوى بد آنها مردم را اذیت نکند». با این حدیث، بر فواید طبى تره استدلال شده با اینکه اصلاً لفظ تره در آن، وجود ندارد.
5. جلد دوم، صفحه 299، آیه شریفه ولحم طیر مما یشتهون به عنوان دلیل بر فواید طبى گوشت حبارى آمده، ولى آیه در مورد مطلق پرنده است نه خصوص حبارى.
6. جلد دوم، صفحه 374، سطر 8: «از ابن عباس نقل شده که گوید: پیامبر(ع) بر ما خطبه مى‏خواند در حالى که سر خود را با دستمال بسته بود». این حدیث نمى‏تواند ارتباطى با حنا داشته باشد و اگر هم ارتباط داشته باشد در جواز حنا گرفتن بر سر است نه فواید طبى آن، ولى به عنوان دلیل بر فواید طبى حنا آمده است.
7. جلد دوم، صفحه 377، استشهاد به آیه شریفه وانزلنا علیهم المنّ والسلوى در مورد خارشتر.
8. جلد دوم، صفحه 385، سطر 18، استدلال به آیه وما ذرأ لکم فى الارض مختلفا الوانه در مورد خاک.
گروه پنجم: به روایاتى که حکم شرعى چیزى را بیان مى‏کنند، براى اثبات فواید طبى استدلال شده است. از جمله:
1. جلد اول، صفحه 130، سطر 7: «در روایاتى امام صادق(ع) بوکردن اذخر را در حالت احرام و نیز پیامبر(ص) خلال کردن با اذخر را بلامانع دانسته است». این روایت، تنها حکم شرعى بوکردن اذخر را در حال احرام بیان مى‏کند و ربطى به مسائل طبى ندارد.
2. جلد دوم، صفحه 169، سطر 13: «قال ابوعبد الله(ع): لا بأس أن تشم الاذخر والقیصوم والخزایى والشَیِّح و اشباهه وانت محرم». اولاً در این روایت نامى از اسطوخودوس برده نشده، ثانیاً روایت فقط در مقام بیان حکم شرعى بوکردن گیاهان مذکور در حالت احرام است نه فواید طبى آنها. همچنین در مورد روایت دیگرى که پیرامون بومادران در همین جلد، صفحه 503، سطر 8 آمده، همین اشکال وارد است.
3. جلد دوم، صفحه 190، سطر 14: «منقول است که امیر الموءمنین(ع) فرمود که رسول خدا(ص) بیرون آمدند و انگشتر جزع یمانى در دست داشتند و با ما نماز خواندند و چون از نماز فارغ شدند، انگشتر را به من دادند و فرمودند که این انگشتر را در دست راست خود کن و با آن نماز بخوان که نماز با جزع یمانى برابر هفتاد نماز است». این روایت چه ارتباطى به فواید طبى جزع یمانى دارد؟!
4. جلد دوم، صفحه 469 سطر 16: «سلیمان‏بن جعفر جعفرى گوید: دیدم امام رضا(ع) در لباس خز نماز خواند». این روایت جواز نماز در لباس خز را بیان مى‏کند نمى‏توان از آن ارتباط بین خز و فواید طبى را برداشت نمود.
گروه ششم: گاهى چنین استدلال شده که مثلاً این گیاه از تیره فلان گیاه است و در مورد آن روایت آمده است. نمونه‏هایى از این گروه عبارتند از:
1. جلد اول، صفحه 141، سطر 16: «ازگیل از تیره گل‏سرخیان است و درباره گل سرخ روایت وارد شده است». چنین روایتى ابداً ربطى به ازگیل ندارد.
2. جلد اول، صفحه 244، سطر 5: «اکالیپتوس را از «منّ»ها نوشته‏اند و منّ در قرآن مجید آمده است». وجود منّ در قرآن دلیل نیست که هر چیزى از تیره منّ‏ها باشد، چیز خوبى است؛ چون منّ که در قرآن آمده همان گزانگبین خوراکى است ولى اکالیپتوس خوراکى نیست.
3. جلد اول، صفحه 258، سطر 1: «انبه از دسته بلادریان است و از بلادر روایت موجود مى‏باشد».11
4. جلد اول، صفحه 410، سطر 3: «بامیه از تیره پنیرکیان است و از این تیره روایت موجود مى‏باشد».
5. نقص در نقل و ترجمه
بسیارى از آیات و روایاتى که در کتاب آمده به درستى نقل و ترجمه نشده است. در ذیل به نمونه‏هایى از آن اشاره مى‏کنیم:
1. جلد اول، صفحه 37، سطر 9، در ترجمه روایت آبکامه آمده است: «و در خمره‏اى روى آتش بگذارد». چنین چیزى در متن روایت موجود نیست. همچنین جمله «فجعل یتأدم به» ترجمه شده به «و سپس خورده شود». در حالى که ترجمه‏اش این است: «آن‏را نان خورشت کرد».
2. ترجمه کلمه «امان» پیشگیرى است، اما در مواردى از کتاب به‏گونه‏اى دیگرى ترجمه شده است؛ مثل جلد اول، صفحه 87، سطر 8: «آسوده مى‏گرداند»، صفحه 172، سطر 6: «آسوده مى‏شود»، صفحه 371، سطر 11: «خاطر جمع مى‏نماید»، صفحه 379، سطر 18: «مطمئن مى‏کند» و جلد دوم، صفحه 101، سطر 1: «خاطر جمع مى‏سازد».
3. جلد اول، صفحه 101، ترجمه آیه 25 سوره حدید چنین است: «و آهن را نازل کردیم که در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است».
صفحه 102، آیه 96 سوره کهف ترجمه‏اش این است: «براى من قطعات آهن بیاورید تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد و گفت بدمید تا وقتى که آن(قطعات) را آتش گردانید، گفت: مس گداخته برایم بیاورید تا روى آن بریزم».
صفحه 103، ترجمه آیه 17 سوره رعد چنین است: «همو) که از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانه‏هایى به اندازه گنجایش خودشان روان شدند و سیل کفى بر روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زینتى یا کالایى در آتش مى‏گذارند هم نظیر آن کفى برمى‏آید خداوند حق و باطل را چنین مثل مى‏زند اما کف، بیرون افتاده، از میان مى‏رود ولى آنچه به مردم سود مى‏رساند در زمین(باقى) مى‏ماند. خداوند مَثَل‏ها را چنین مى‏زند».
ترجمه آیه 10 و 11 سوره سبأ چنین است: «و به راستى داود را از جانب خویش مزیتى عطا کردیم(و گفتیم) اى کوه‏ها با او(در تسبیح خدا) هم‏صدا شوید، و اى پرندگان (هماهنگى کنید) و آهن را براى او نرم گردانیدیم،(که) زره‏هاى فراخ بساز و حلقه‏ها را درست اندازه‏گیرى کن. و کار شایسته کنید زیرا من به آنچه انجام مى‏دهید بینایم».
4. جلد اول، صفحه 116: «البواسیر الشدیدة» در متن روایت موجود است؛ ولى در کتاب از روایت افتاده است و چنین ترجمه شده: «بواسیر سفت»؛ حال آنکه به معناى «بواسیر شدید» است. همچنین «کندر ذکر» به «کندر نرم» ترجمه گردیده؛ ولى به معناى «کندر نر» یا کندرى است که رنگ آن متمایل به قرمز است، در مقابل کندر ماده که سفید رنگ است.12
5. جلد اول، صفحه 253، سطر 12: «القدید الغاب» به «کباب خشک» ترجمه شده؛ با اینکه به معناى «گوشت خشکیده مانده» است.
6. جلد اول، صفحه 371، سطر 10: جمله «یشهى الطعام» بدین معنا است که «غذا را لذت بخش مى‏کند»؛ ولى چنین ترجمه شده است: «بر غذا اشتها مى‏آورد». همچنین در همین صفحه، سطر 18: «الجشأ» به «بوى بد دهان» ترجمه شده است؛ در حالى که به معناى «آروغ زدن» است.
7. جلد اول، صفحه 379، سطر 18: «وکذا المقلى بالزیت» یعنى «و همچنین اگر با روغن زیتون پخته شده باشد»؛ ولى در کتاب «مخلوط کرده با زیتون هم باشد» ترجمه شده است.
همچنین در همین صفحه، سطر آخر: «جذاذ النخل» به معناى «چیدن خرما است» ولى به «بریدن شاخه‏هاى خرما» ترجمه شده است و جمله «ویزید فى ماء الصلب» به این معنا است: «آب پشت را زیاد مى‏کند» نه «آب پشت را مى‏زداید».
8. در موارد متعددى از کتاب کلمه «سدد» آمده است. از جمله: جلد اول، صفحه 371، سطر 9 و 14 که به «بندها»، صفحه 267، سطر 16 به «سددها» و در موارد متعددى به «بسته‏ها» ترجمه شده است؛ ولى مراد از آن «نوعى بیمارى است که بینى را مى‏بندد و مانع نفس کشیدن مى‏شود».13
9. جلد اول، صفحه 413، سطر 9: «الخلوق» به بوى خوش ترجمه شده است؛ در حالى که به معناى ماده‏اى خوشبو است. در همین صفحه، سطر 13: «بین یدى الشیطان» «در میان شیطان» ترجمه شده است؛ اما به معناى «جلوى روى شیطان» است.
10. جلد اول، صفحه 509، سطر 4: «طخاء الصدر» به معناى «اندوه دل و سینه» است؛ ولى در کتاب به «ظلمت وتاریکى» ترجمه شده است.
11. جلد اول، صفحه 510، سطر 10: «یفرج المعدة» یعنى «معده را گشاد مى‏کند»؛ ولى در کتاب ترجمه شده «به معده فرجه مى‏دهد».
12. جلد اول، صفحه 601، سطر 13: «الحجامة على النقرة» به معناى «حجامت کردن در گودى پشت گردن» است؛ ولى در کتاب به «حجامت کردن با نقره» ترجمه شده است؛ در حالى که معادل نقره به معناى فلز مخصوص «فضّه» است. در آخر همین روایت، کلمه «التعار» ترجمه نشده است.
13. جلد دوم، صفحه 38، سطر 3 به بعد: روایتى است که ترجمه‏اش در صفحه 37، سطر 4 به بعد آمده است و ترجمه صحیح آن چنین است: «حمران‏بن اعین گفت: به امام صادق(ع) عرض کردم گروهى از مردم مى‏پندارند زرده تخم مرغ سبک‏تر از سفیده است. امام(ع) فرمودند: مقصودشان چیست؟ عرض کردم مى‏پندارند پَر از سفیده و استخوان و عصب از زرده است. امام صادق(ع) فرمودند: پس پَر سبک‏ترین آنها است». ولى در کتاب چنین ترجمه شده است: «حمران بن‏اعین گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: برخى از مردم گمان مى‏کنند زردى تخم مرغ از سفیدى آن سبک‏تر است. فرمود: پس کجا منتهى مى‏شوند؟ گفتم مى‏گویند: پَر از سفیده و استخوان و پَر از زردى است. حضرت فرمود: پَر سبک آنها است».
14. جلد دوم، صفحه 49، سطر 10: «در وقت شکستن آن» گویا ترجمه «عند اول قضمه» است که در سطر 11 آمده؛ ولى «قضم» به معناى «شکستن با دندان» است نه مطلق شکستن.
15. جلد دوم، صفحه 113، سطر آخر: «لا تقدر علینا» چنین ترجمه شده است: «براى ما حکم نجس بیان نکن». اولاً در این جمله اختلاف نسخ وجود دارد و گویا صحیح آن «لا تقذّره علینا»14 باشد؛ یعنى «آن‏را براى ما نجس مکن» و اگر هم لاتقدر علینا باشد، باید ترجمه شود: «چیزى را بر ما تقدیر و فرض نکن».
16. جلد دوم، صفحه 170، سطر 8: «شکمم آزاد شده بود» ترجمه «انطلق بطنى» است که در سطر 11 آمده است؛ ولى صحیح آن چنین است «شکمم اسهالى شده بود».
17. جلد دوم، صفحه 450، سطر 17 به بعد: ترجمه روایت منقول از صحیحین غلط است. مثلا جمله آخر روایت چنین است: «لأن تکون قلتها احب الی من کذا و کذا، اگر تو آن‏را مى‏گفتى براى من محبوب‏تر بود از چنین و چنان»؛ ولى در کتاب ترجمه شده است: «کمىِ آن برایم بهتر است از زیادى چیز دیگر».
18. جلد دوم، صفحه 452، سطر 5: کلمه «بخر» به «ضعف» ترجمه شده؛ در حالى که به معناى «بوى بد دهان» است.
6. ناهمگونى مدخل‏ها از لحاظ زبانى
مدخل‏هاى کتاب بر اساس الفباى فارسى تنظیم شده است؛ ولى خیلى از مدخل‏ها از زبان غیر فارسى گرفته شده‏اند؛ در حالى که بایدهمه مدخل‏هاى کتاب به یک زبان باشند. براى مثال بیض، خطاف و ابابیل که هر سه عربى‏اند. در جلد دوم کتاب نیز، ذیل حرف ثاء و جیم مدخل‏ها فارسى نیستند.
7. نبود نوآورى در کتاب
کتاب صرفاً نوعى جمع‏آورى است و فاقد هرگونه نوآورى مى‏باشد. از سوى دیگر، حجم زیادى از این جمع‏آورى نیز به مطالب تکرارى غیر لازم اختصاص دارد. با نگاهى گذرا مى‏توان دریافت موءلف درباره هر گیاه یا ماده‏اى اقوال گوناگون را پشت سرهم ردیف کرده است. در حالى که باید موارد مورد اتفاق رایک‏جا ذکر مى‏کرد و آدرس آنها را در پاورقى مى‏آورد وبعد از آن به بیان موارد اختلافى یا مواردى که بعضى اضافه کرده‏اند مى‏پرداخت.
علاوه بر این گاهى به بهانه یک مدخل جدید تمامى یا بخشى از مطالب مدخل سابق تکرار شده است که به چند نمونه اشاره مى‏شود:
1. جلد اول، صفحه 507 به بعد ذیل مدخل «به» خواص «به دانه» را ذکر کرده و در صفحه 513 به بعد نیز ذیل مدخل به دانه آنها را تکرار نموده است.
2. جلد اول، صفحه 530: «بیض» را به معناى تخم آورده و در جلد دوم، صفحه 34 به بعد: مجدداً تخم مرغ را به‏طور مفصل بحث کرده است این در حالى است که اولا بیض عربى است نه فارسى و ثانیا صرف اختلاف لغت مجوز تکرار نیست.
3. مطالب مربوط به «ابریشم» در دو جا از جلد اول بحث شده است: صفحه 109 ذیل بحث ابریشم و صفحه 157 ذیل بحث استبرق.
4. جلد اول، صفحه 172: مطالبى در مورد اسفرزه آمده که در صفحه 421 ذیل بذر قطونا تکرار شده است.
5. جلد اول، صفحه 417 به بعد: مطالب مندرج ذیل عنوان بذرکتان در صفحه 441 ذیل عنوان بزرک تکرار شده است.
6. در جلد دوم نیز مشابه آنچه گفته شد فراوان است؛ براى مثال در صفحه 308 ذیل عنوان حزاء مطالبى آمده است که در صفحه 197 ذیل عنوان جعفرى گذشته بود و همین‏طور بخشى از مطالب مربوط به پنیرک که در جلد اول بحث شده بود، در جلد دوم نیز با عنوان خبازى تکرار شده است.
7. بسیارى از روایاتى که در کتاب ذیل یک عنوان آمده‏اند، تکرارى هستند.
8. استفاده از منابع دست دوم
نوع روایاتى که در کتاب آمده است، از منابع دست دوم همانند طب‏النبى و طب‏الائمة مى‏باشد و کمتر به کتب اصلى ارجاع داده شده است. در مواردى نیز که از بحارالانوار یا وسائل الشیعه روایتى نقل شده است، نوع چاپ آنها مشخص نمى‏باشد این امر، باعث گردیده نوع ارجاعات اشتباه باشد.
9. عدم استناد
روایات در موارد زیادى مستند نشده‏اند؛ براى مثال:
1. جلد اول، صفحه 19، سطر 3؛ صفحه 20، سطر 4؛ صفحه 166، سطر 2؛ صفحه 263، سطر 9 به بعد؛ صفحه 452، سطر 5 به بعد؛ صفحه 488، سطر 4 به بعد.
2. جلد دوم، صفحه 552، سطر 4 به بعد: روایتى را که از طب الائمة نقل مى‏کند شماره صفحه نداده است.
10. اغلاط چاپى و نقص عبارتى
کتاب داراى غلطهاى چاپى فراوانى است که باعث گردیده در نقل روایات و آیات، نقص عبارتى و غلطهاى فراوان به چشم بخورد.
11. نامأنوس بودن عبارات
نگارش کتاب از فصاحت و بلاغت برخوردار نیست و سبک و سیاق فارسى قدیم را دارد که در آن قواعد نگارشى نیز رعایت نگردیده است.
12. عدم بیان عوارض گیاهان و مواد
از دیگر کاستى‏هاى کتاب از عوارض گیاهان و موادى است که در روایات بیان شده است. البته در ترجمه روایات گاهى آن عوارض آمده‏اند، ولى براى کتابى که دائرة‏المعارف طب اسلامى نام دارد، شایسته بود بیشتر به این موضوع توجه شود. به عنوان مثال در جلد اول، صفحه 201 و 202 عوارض اشنان و در جلد دوم، صفحه 85 به بعد، عوارض تره‏تیزک مورد توجه قرار نگرفته است.
13. عدم توجه به تنافر بین روایات
روایات مذکور در کتاب، پشت سرهم ردیف شده‏اند و به موارد تنافر بین آنها که گاهى موجب سردرگمى خواننده مى‏شود، توجه نشده است. براى مثال: جلد دوم، صفحه 452، برخى روایات مورد استشهاد درباره خرماى برنى با هم تنافر دارند؛ زیرا یکى ناشتا خوردن آن‏را تجویز کرده است و دیگرى ناشتا خوردن آن‏را خوب نمى‏داند.
14. وجود مطالب نامرتبط
بخش هایى از کتاب به بیان موضوعات و مطالبى پرداخته است که در ارتباط با موضوع طب نمى‏باشد. نمونه‏هایى از این نوع مطالب عبارتند از:
1. جلد اول، صفحه 25: ذکر انواع آب‏ها؛ صفحه 37 سطر 12: قضیه به وجود آمدن آتش از آب؛ صفحه 555، سطر 17 به بعد: مطالبى که راجع به پرستو آمده است.
2. جلد دوم، صفحه 40 سطرهاى 20 و 21: تعداد تخم‏هایى که مرغ‏هاى مختلف در طول سال مى‏گذارند.
15. وجود نوشتارهاى تبلیغاتى
در برخى از موارد، مى‏توان به مطالبى در این کتاب برخورد که داراى جنبه تبلیغى براى یک نوع کالاى خاص مى‏باشد.
این مطلب، زیبنده یک اثر علمى نیست. مثلا در جلد دوم، صفحه 346 ذیل بحث از حنا به تبلیغ شامپو حناى مس پرداخته است.
16. سردرگمى خواننده
در ابتداى جلد اول، کلیاتى درباره گیاهان دارویى آمده است که اولا جز آخرین مطلب ـ در پایان صفحه 19 مذکور است ـ بقیه را نمى‏توان از کلیات به حساب آورد و ثانیاً ذکر این مطالب در ابتداى کتاب خواننده را به اشتباه وا مى‏دارد که شاید کتاب در مورد گیاهان دارویى است؛ در حالى که بحث‏هاى کتاب فراتر از آن است.
17. غفلت از دیگر روایات
نام کتاب دائرة‏المعارف طب اسلامى است؛ ولى در بسیارى از موارد، مطالب بسیار ارزشمندى که در روایات معصومین(ع) آمده، مورد غفلت واقع شده است. اى کاش موءلف محترم در کتب روایى شیعه تفحصى تامّ به عمل مى‏آورد تا این روایات ارزشمند، بیشتر مورد استفاده قرار گیرد.
آنچه بیان گردید به عنوان نقد، پاره‏اى از کاستى‏هاى کتاب دائرة‏المعارف طب اسلامى بود. امید است کسانى که راه موءلف مرحوم را ادامه مى‏دهند در چاپ‏هاى بعدى به رفع این نقایص بپردازند تا کتابى که تحت این عنوان براى اولین بار از سوى شیعه و به نام حوزه علمیه به جامعه علمى تقدیم مى‏گردد، در خور نام وزین شیعه باشد. ان شاء الله.
 پى‏نوشت‏ها:
1. در حین نوشتن این مقاله ـ متأسفانه ـ با خبر رحلت موءلف کتاب مواجه شدیم. از خداوند متعال براى آن مرحوم رحمت و براى بازماندگانش صبر و اجر درخواست مى‏نماییم.
2. ر. ک امام خمینى قدس سره الشریف، رساله توضیح المسایل، مسئله 2637.
3. الامام الباقر(ع): ... ان الطین یورث السقم فى الجسد، و یهیج الداء، و من اکل الطین فضعف عن قوّته التى کانت قبل أن یأکله و ضعف عن العمل الذى کان یعمله قبل آن یأکله حوسب على ما بین ضعفه و قوّته و عذّب علیه... الوسائل، ج 16، ص 483، باب 58 از ابواب اطعمه محرمه، حدیث 2.
4. الامام الصادق(ع): ان علیاً علیه السلام قال: من انهمک فى اکل الطین فقد شرک فى دم نفسه. همان، حدیث 4.
5. الامام الصادق(ع): ان اللّه عزوجل خلق آدم من طین فحرم اکل الطین على ذریّته. همان، حدیث 5.
6. الامام الصادق(ع): قال رسول الله صلى الله علیه و آله: من اکل الطین فمات فقد اعان على نفسه. همان، حدیث 7.
7. الامام الرضا(ع): ان اکل الطین حرام مثل المیتة و الدم و لحم الخنزیر... همان، حدیث 11.
8. الکافى، ج 6، ص 414، ح 6.
9. همان، حدیث 8.
10. ر. ک: من لایحضره الفقیه، ج 1، 253، حدیث 27.
11. احتمالاً مراد نویسنده «بلاذُر» است چون لفظ بلادر در روایات موجود نیست.
12. ر. ک: میر حیدرحسین، معارف گیاهى، ج 6، ص 252.
13. ر. ک: مجمع البحرین، ماده سُدد.
14. الوسائل، ج 7، ص 181، باب 136 از ابواب اطعمه مباح، حدیث 8.

تبلیغات