معرفى و نقد دائرةالمعارف طب اسلامى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
این مقاله کوتاه، ابتدا به معرفى کتاب و سپس نقد آن پرداخته است. بدیهى است نقد دقیق کتاب از حوصله این مختصر بیرون است و باید به فرصت دیگرى واگذار شود.1
معرفى کتاب
کتاب دائرة المعارف طب اسلامى تألیف مرحوم آیتاللّه مصطفى نورانى مىباشد که در انتشارات موءسسه «مکتب اهل بیت(ع)» به زیور چاپ آراسته گردیده است. این کتاب از نظارت مرکز نشر میراث مکتوب و حمایت معاونت ادارى و مالى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى بهرهمند بوده است.
جلد اول این کتاب در سال 1380 هـ. ش در 672 صفحه و جلد دوم آن در سال 1381 شمسى در 660 صفحه منتشر گردیده است که هر دو جلد شامل حرف الف تا ذال مىباشد.
محتواى این اثر، مجموعهاى از گیاهان دارویى و مواد دیگر و خواص طبى آنها را دربردارد و از این نظر اثر جالبى به نظر مىرسد؛ اما داراى کاستىهایى نیز مىباشد که بدون رفع آنها جایگاه خود را به عنوان یک دائرةالمعارف پیدا نخواهد کرد.
با احترام فراوان به موءلف محترم کتاب مختصراً به ذکر پارهاى از کاستىهاى کتاب مىپردازیم و امیدواریم ادامه دهندگان راه مرحوم موءلف در چاپهاى بعدى، این کاستىها را مرتفع سازند.
لازم به یادآورى است که در این نقد، چاپ اول کتاب مورد نظر بوده است.
بررسى کاستىهاى کتاب
1. عدم تطابق اسم با محتواى کتاب
بر همگان روشن است که موضوع علم طب، داراى حوزهاى بسیار گستردهتر از دارو مىباشد؛ زیرا دارو تنها به عنوان بخشى از حیطه درمان است و درمان نیز خود فقط بخشى از قلمرو گسترده طب محسوب مىگردد. ولى این کتاب با عنوام عام، «دائرة المعارف طب اسلامى» تنها به ذکر داروها بسنده کرده و تصویر بسیار ناقصى از طب ارائه نموده است.
2. عدم ارائه مفهوم طب اسلامى
شایسته بود موءلف محترم، در ابتداى دائرةالمعارف خود، مفهوم طب اسلامى و تعریف مورد نظر خویش را از آن بیان مىکرد. اگر ایشان طب اسلامى را غیر از طب سنتى و جدید مىدانسته، لازم بود وجه تمایز این دو طب را ـ اگرچه کار بسیار دشوارى است ـ بیان مىنمود. اگر طب اسلامى را آموزههاى طبى موجود در منابع وحیانى اسلام مىدانسته است ـ که به نظر مىرسد معناى صحیح طب اسلامى نیز همین باشد ـ بایستى به همان آموزههاى کتاب و سنت بسنده مىگردید. اما در کتاب هیچیک از این دو معنا مشخص نگردیده است؛ بلکه محتواى کتاب چیزى فراتر از طب در تمدن اسلامى یا طب مسلمانان مىباشد؛ زیرا گفتههاى پزشکان مسلمان و غیر مسلمان ـ چه جدید و چه سنتى ـ در آن گردآورى شده است. بنابراین، اطلاق نام طب اسلامى بر این مجموعه، خالى از اشکال نیست. علاوه بر این، بسیارى از مطالب آن به عنوان طب اسلامى قابل دفاع نیست که در بند بعدى به پارهاى از آنها اشاره خواهیم کرد.
3. تعارض برخى مطالب با شرع
در نگاهى گذرا به کتاب، مىتوان به مواردى از تعارض مطالب کتاب با امور شرعى برخورد که شاید مورد غفلت موءلف قرار گرفته است. پارهاى از این موارد عبارتند از:
1. خوردن گِل و خاک
جلد اول، صفحه 32، سطر 16 به بعد: «مصلح آن... گِل پاکیزه و آشامیدن تصفیه شده آن و انداختن خرنوب و حب الآس و زعرور در آن است».
جلد دوم، صفحه 380، سطر 11: «و طین مصرى که از آب نیل حاصل مىشود بهترین اقسام آن و مجموع آن رادع اورام حاره و مقوى اعضا است».
جلد دوم، صفحه 382، سطر 3 به بعد: «طین شاموس... در طبع و فعل قریب به گل مختوم و یک مثقال مغسول آن با مثل آن گلنار قاطع حیض دایم...».
جلد دوم، صفحه 42، در بحث تراب المربعات یا خاک چهار راهها به خوردن خاک توصیه شده و همچنین در جلد دوم، صفحه 379 تا 386، در بحث خاک، بارها خوردن خاک تجویز شده است.
در همه این موارد، مطلق گِل و خاک مورد نظر موءلف است؛ در حالى که در اسلام تنها خوردن مقدار کمى از خاک قبر امام حسین(ع) براى شفا، و خوردن کمى از گِل داغستان و گِل ارمنى جایز است و خوردن هیچ گِل یا خاک دیگرى جایز نیست.2
روایات متعددى خوردن خاک و گِل را منع کرده و آنرا موجب بسیارى از بیمارىها دانسته است.
امام باقر(ع) در حدیثى مىفرمایند:
به راستى که [خوردن ] گِل موجب بیمارى در بدن مىشود و درد را تحریک مىکند و هرکس گِل بخورد و در نتیجه نیروى وى نسبت به قبل کاسته گردد و از انجام کارهایى که قبلا انجام مىداد ناتوان شود، نسبت بین توان و ناتوانىاش محاسبه شده و بر همان اساس عذاب مىگردد... .3
امام صادق(ع) به نقل از حضرت على(ع) مىفرمایند:
کسى که در خوردن گِل، لجاجت به خرج دهد و زیاد بخورد، در [نابودى] خون خودش شریک است.4
و در حدیث دیگرى فرمودند:
خداوند عزوجل آدم را از گِل آفرید و در نتیجه، خوردن گل را بر نسل او حرام نمود... .5
در حدیث دیگرى آن بزرگوار به نقل از پیامبر(ص) مىفرمایند:
هر کس گِل بخورد، به کشتن خویش کمک نموده است.6
امام هشتم(ع) نیز در روایتى فرمودهاند:
به راستى که خوردن گل، حرام است همانند خوردن مردار، خون و گوشت خوک... . 7
2. خوردن محرمات
گوشت افعى؛ جلد اول، صفحه 23، سطر 9 به بعد: «طرز تهیه گوشت افعى... بعد گوشت را با آب و نمک خوب شسته و با آب و قدرى شوید و نمک در دیگ پخته... و در وقت حاجت به کار برند».
تخم لاک پشت؛ جلد دوم، صفحه 40، سطر 13: «تخم لاکپشت بیابانى داروى صرع(غش) است».
بیضه بعضى حیوانات؛ جلد دوم، صفحه 218، سطر 8، در مورد «جند بیدستر» که بیضه حیوانى است، مىگوید: «دو درهم جند بیدستر مخلوط با پونه و عسل را اگر بعد رگ زدن بخورند حیض را جارى مىسازد».
شراب؛ جلد دوم، صفحه 381، سطر 21، در باره «طین مختوم» مىگوید: «و با شراب و آب گرم و شبت منقى سموم... است».
آب سرگین الاغ؛ جلد دوم، صفحه 398، سطر 11: «و نیز قطور آب سرگین تازه الاغ جهت صرع مفید و با آب پیاز و اندکى زعفران جهت تسکین دردهاى گوش نافع و آشامیدن آن جهت یرقان و شکستن سنگ و اخراج جنین و مشیمه نافع است».
گوشت و خون خرس؛ جلد دوم، صفحه 440، سطر 8: «خوراک دو دانگ زهره خرس با عسل و آب گرم نافع تنگى نفس... مىباشد». و سطر 13: «خوراک یک مثقال خون خرس و لیسیدن زهره آن با عسل نافع دیوانه و مصروع... است».
خون بز؛ جلد دوم، صفحه 381، سطر 16: «دیسقوریدوس و جالینوس را اعتقاد آنکه خاکى است که به خون بز نر سرشته... ».
نمونههاى یاد شده، همگى خلاف شرع مقدس اسلام است. البته ممکن است گفته شود، خوردن محرمات در حال ضرورت و براى درمان اشکال ندارد؛ این گفتار، گرچه ممکن است صحیح به نظر برسد، ولى در اخبار رسیده از اهل بیت(ع) از استشفاء به حرام منع شده است.
امام صادق(ع) مىفرمایند:
لیس ینبغى لأحد ان یستشفى بالحرام؛8
براى هیچ کس شایسته نیست که به حرام طلب سلامتى کند.
در حدیث دیگرى آمده است:
ان الله عز وجل لم یجعل فى شىء مما حرّمه دواءاً ولا شفاءاً؛9
خداوند عز وجل در هیچ یک از محرمات، دارو و شفایى قرار نداده است.
4. عدم دلالت ادله دینى بر مراد موءلف
بسیارى از آیات و روایاتى که در کتاب به عنوان دلیل آمدهاند، دلالتى بر منظور موءلف ندارند. این نوع استدلالها را در مواردى بسیار مىتوان یافت که به چند گروه اشاره مىشود:
گروه اول: استدلال به روایات مربوط به ویژگىهاى آب فرات و تعمیم آن به همه آبها؛ مثل جلد اول، صفحه 26 سطر 13 به بعد: «امیر موءمنان(ع) فرمودند: در نهر شما دو ناودان از ناودانهاى بهشت ریخته مىشود». یا در روایتى چنین آمده است: «هر روز چند قطره از آب بهشت به فرات مىریزد».
گروه دوم: استدلال به روایات وارد شده در مورد آب بارانى که از ناودان خانه کعبه فرومىریزد، براى فواید انواع آب باران؛ مثل جلد اول، صفحه 35، سطر 10: «صارم مىگوید: یکى از رفقاى ما در مکه مریض شد تا آنکه به حالت مرگ رسید. او را در مکه گذاشتیم و حرکت نمودیم در راه به امام صادق(ع) رسیدیم، فرمود: اى کاش از آب باران به ایشان مىدادید... ».
مقصود از آب باران در این روایت، فقط آن است که از ناودان خانه کعبه فرو ریزد نه هر آب بارانى.
گروه سوم: استدلال به آیات و روایاتى که نام گیاه یا مادهاى در آنها آمده است؛ ولى ربطى به مسائل طبى ندارد. از جمله:
1. جلد اول، صفحه 35 و 36 به آیاتى نظیر انما مثل الحیاة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما یأکل الناس و الانعام براى فواید طبى آب استدلال شده است و حال آنکه هیچ گونه دلالتى بر این موضوع ندارد.
2. جلد اول، صفحه 37، سطر 7: «در مرفوعه ابى محمود از امام صادق(ع) چنین آمده است: حضرت یوسف هنگامى که در زندان بود، از مصرف نان به خدا شکایت کرد و درخواست خورشت نمود. خداوند به وى امر فرمود تا پارههاى نان خشک را که نزد وى بود جمع کند و در خمرهاى روى آتش بگذارد، آب و نمک در آن اضافه کند تا به صورت آبکامه در آمده سپس خورده شود». این حدیث ربطى به فواید طبى آبکامه ندارد.
3. جلد اول، صفحه 42، سطر 3: «در حدیث منقول است که حضرت امام رضا(ع) حقهاى بیرون آوردند از آبنوس و در آن خانهها بود و در هر خانهاى بوى خوشى بود که یکى از آنها مشک بود». مقصود موءلف از ذکر این روایت اثبات فواید طبى آبنوس است؛ ولى واضح است که هیچ گونه دلالتى بر مراد وى ندارد.
4. جلد اول، صفحه 102 و 103، آیاتى همانند اتونى زبر الحدید حتى اذا ساوى بین الصدفین قال انفخوا حتى اذا جعله ناراً قال اتونى افرغ علیه قطراً براى اثبات فواید طبى آهن، مورد استدلال واقع شدهاند؛ اما با اندک تأملى مىتوان فهمید که ارتباطى با موضوع مورد نظر ندارند. همینطور صفحه 103، داستان گرم کردن آهن توسط امیر موءمنان(ع) براى متنبه کردن عقیل بوده و نمىتواند ارتباطى با فواید طبى آهن داشته باشد.
5. جلد اول، صفحه 110، استدلال به روایت «معمربن خلاد» براى خاصیت طبى ابریشم. روایت چنین است: معمربن خلاد گوید: «امام ابوالحسن الرضا(ع) بیشتر اوقات مرا به داروى ذیل امر مىنمود و مىفرمود در آن فواید زیادى هست و من آنرا در مورد بادها و بواسیر تجربه نمودم و آن مخالف واقع در نیامد. هلیله سیاه، بلیله و آمله را بهطور مساوى با هم کوبیده، در پارچه ابریشمى صاف کرده و سپس به همان اندازه بادام زرد که نزد عراقىها مقل ازرق است... و آنرا مىخورند». شایسته بود موءلف محترم به روایتى که پوشیدن لباس ابریشمى را براى مرد مبتلا به شپش توصیه کرده، استشهاد مىنمود.10
6. جلد اول، صفحه 136، اثبات خواص گوشت اردک با استدلال به این خبر: «از حضرت امیر الموءمنین منقول است که اردک گاومیش مرغان است».
7. جلد اول، صفحه 157 و 158، با ذکر آیاتى که مفادشان استبرق بودن لباس بهشتیان است، در صدد اثبات خواص طبى استبرق و ابریشم درآمده است.
8. جلد اول، صفحه 287 و 288، برخى از روایاتى که در مورد انگور به آنها استشهاد شده، دلالتى بر مراد موءلف ندارند؛ همانند اینکه: «امیرموءمنان(ع) نان را با انگور مىخورده است. یا اینکه «امام صادق(ع) فرمود: دو چیز با دست خورده مىشود: انگور و انار... ».
9. جلد اول، صفحه 436: «پیامبر(ص) فرمودند: به بزها خوبى نمایید و آنها را اذیت نکنید؛ زیرا از حیوانات بهشت هستند». این روایت دلالتى بر فواید طبى بز نمىتواند داشته باشد.
در همین صفحه نیز آمده است: «امام رضا(ع) در نسخهاى براى حفظ دندان، از سوخته شاخ بز کوهى استفاده کرده است». این روایت در مورد شاخ بز است نه خود بز. آن هم بز کوهى نه هر بزى.
10. جلد اول، صفحه 442: «از حضرت امیر الموءمنین(ع) نقل شده، کتان یکى از پوششهاى پیغمبران است». این روایت چه دلالتى مىتواند بر خواص طبى کتان داشته باشد؟ علاوه بر اینکه از این روایت فواید بَزرک کتان نیز ثابت شده است!؟
11. جلد اول، صفحه 555: «حضرت رسول(ص) فرمودند: پرستو را حرمت بدارید که زیاده از همه مرغان انس به مردم مىگیرد و در ذکرى که مىکند، سوره حمد مىخواند». استدلال به این روایت در مورد خواص گوشت پرستو خالى از اشکال نیست.
12. جلد اول، صفحه 580: «در قسمتى از نصیحتهاى امام رضا(ع) چنین آمده است: هر کس بخواهد گوشش درد نکند موقع خواب پنبه برگوش خود بگذارد». شاید این روایت به دلیل نشنیدن صدا، چنین دستورى را داده و ارتباطى با فواید طبى پنبه نداشته باشد.
13. جلد دوم، صفحه 100: «على(ع) فرمودند: پیامبر(ص) را دیدم و از صورتش فهمیدم آن حضرت گرسنه است. پس براى زنى از انصار ده دلو آب کشیدم و از او چند خرما و دستهاى تره خریدم و در دامانم گذاشتم و براى پیامبر(ص) آوردم و به او غذا دادم». این روایت چه ارتباطى مىتواند با فواید طبى تره داشته باشد؟!
14. جلد دوم، صفحه 385 و 386، روایاتى که براى فواید خاک به آنها استدلال شده است، صرفاً خاک قبر امام حسین(ع) را دربر مىگیرند نه هر خاک دیگرى. براى نمونه صفحه 386، سطر 10: «امام صادق(ع) فرمودند: خاک قبر امام حسین(ع) براى درد شفا است».
15. جلد دوم، صفحه 397، استدلال به آیه شریفه والخیل و البغال والحمیر لترکبوها وزینة و یخلق مالاتعلمون که فواید این حیوانات را سوارى دادن و تجملى بودن مىداند و ارتباطى با مباحث طبى ندارد.
16. جلد دوم، صفحه 422 و 423، آیاتى که بر فواید خردل مورد استشهاد قرار گرفتهاند، هیچ ارتباطى با موضوع ندارند و در مقام بیان دقت در حساب خداوند است. نمونه این آیات چنین است: یا بنىّ انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض یأت بها الله ان الله لطیف خبیر.
گروه چهارم: استدلال به آیات و روایاتى که نام مادهاى در آنها آمده است اما ارتباطى با ماده مورد بحث در کتاب ندارد. از جمله:
1. جلد اول، صفحه 134، سطر 21: «امیر الموءمنین(ع) فرمود: مسواک کردن به چشم نور مىدهد». این روایت در فواید مسواک زدن است؛ ولى چون با چوب اراک مسواک مىکردهاند، به عنوان دلیل بر فواید چوب اراک آمده است.
2. جلد اول، صفحه 243، حدیثى از امام باقر(ع) در مورد طلا وارد شده وبراى اقلیما مورد استدلال قرار گرفته است. روایت چنین است: «مردى به امام باقر(ع) از سفیدى در چشم خود شکوه نمود. امام فرمود: مقدارى توتیاى هندى، کمى اقلیماى طلا، کمى اثمد خوب... همه اینها را جداگانه با آب آسمانى بکوب، سپس آنرا به چشم خود با سرمه بکش».
3. جلد اول، صفحه 441 و 442، روایاتى آمده که در مورد کتان و پارچه کتانى است؛ ولى با آنها بر فواید طبى بَزرک کتان استدلال شده است.
4. جلد دوم، صفحه 101، سطر 14: «از جعفربن محمد در باره سیر و پیاز ناپخته سوءال کردم چه طور است؟ فرمود: مانعى ندارد، اما اگر ناپخته بخورد وارد مسجد نشود تا بوى بد آنها مردم را اذیت نکند». با این حدیث، بر فواید طبى تره استدلال شده با اینکه اصلاً لفظ تره در آن، وجود ندارد.
5. جلد دوم، صفحه 299، آیه شریفه ولحم طیر مما یشتهون به عنوان دلیل بر فواید طبى گوشت حبارى آمده، ولى آیه در مورد مطلق پرنده است نه خصوص حبارى.
6. جلد دوم، صفحه 374، سطر 8: «از ابن عباس نقل شده که گوید: پیامبر(ع) بر ما خطبه مىخواند در حالى که سر خود را با دستمال بسته بود». این حدیث نمىتواند ارتباطى با حنا داشته باشد و اگر هم ارتباط داشته باشد در جواز حنا گرفتن بر سر است نه فواید طبى آن، ولى به عنوان دلیل بر فواید طبى حنا آمده است.
7. جلد دوم، صفحه 377، استشهاد به آیه شریفه وانزلنا علیهم المنّ والسلوى در مورد خارشتر.
8. جلد دوم، صفحه 385، سطر 18، استدلال به آیه وما ذرأ لکم فى الارض مختلفا الوانه در مورد خاک.
گروه پنجم: به روایاتى که حکم شرعى چیزى را بیان مىکنند، براى اثبات فواید طبى استدلال شده است. از جمله:
1. جلد اول، صفحه 130، سطر 7: «در روایاتى امام صادق(ع) بوکردن اذخر را در حالت احرام و نیز پیامبر(ص) خلال کردن با اذخر را بلامانع دانسته است». این روایت، تنها حکم شرعى بوکردن اذخر را در حال احرام بیان مىکند و ربطى به مسائل طبى ندارد.
2. جلد دوم، صفحه 169، سطر 13: «قال ابوعبد الله(ع): لا بأس أن تشم الاذخر والقیصوم والخزایى والشَیِّح و اشباهه وانت محرم». اولاً در این روایت نامى از اسطوخودوس برده نشده، ثانیاً روایت فقط در مقام بیان حکم شرعى بوکردن گیاهان مذکور در حالت احرام است نه فواید طبى آنها. همچنین در مورد روایت دیگرى که پیرامون بومادران در همین جلد، صفحه 503، سطر 8 آمده، همین اشکال وارد است.
3. جلد دوم، صفحه 190، سطر 14: «منقول است که امیر الموءمنین(ع) فرمود که رسول خدا(ص) بیرون آمدند و انگشتر جزع یمانى در دست داشتند و با ما نماز خواندند و چون از نماز فارغ شدند، انگشتر را به من دادند و فرمودند که این انگشتر را در دست راست خود کن و با آن نماز بخوان که نماز با جزع یمانى برابر هفتاد نماز است». این روایت چه ارتباطى به فواید طبى جزع یمانى دارد؟!
4. جلد دوم، صفحه 469 سطر 16: «سلیمانبن جعفر جعفرى گوید: دیدم امام رضا(ع) در لباس خز نماز خواند». این روایت جواز نماز در لباس خز را بیان مىکند نمىتوان از آن ارتباط بین خز و فواید طبى را برداشت نمود.
گروه ششم: گاهى چنین استدلال شده که مثلاً این گیاه از تیره فلان گیاه است و در مورد آن روایت آمده است. نمونههایى از این گروه عبارتند از:
1. جلد اول، صفحه 141، سطر 16: «ازگیل از تیره گلسرخیان است و درباره گل سرخ روایت وارد شده است». چنین روایتى ابداً ربطى به ازگیل ندارد.
2. جلد اول، صفحه 244، سطر 5: «اکالیپتوس را از «منّ»ها نوشتهاند و منّ در قرآن مجید آمده است». وجود منّ در قرآن دلیل نیست که هر چیزى از تیره منّها باشد، چیز خوبى است؛ چون منّ که در قرآن آمده همان گزانگبین خوراکى است ولى اکالیپتوس خوراکى نیست.
3. جلد اول، صفحه 258، سطر 1: «انبه از دسته بلادریان است و از بلادر روایت موجود مىباشد».11
4. جلد اول، صفحه 410، سطر 3: «بامیه از تیره پنیرکیان است و از این تیره روایت موجود مىباشد».
5. نقص در نقل و ترجمه
بسیارى از آیات و روایاتى که در کتاب آمده به درستى نقل و ترجمه نشده است. در ذیل به نمونههایى از آن اشاره مىکنیم:
1. جلد اول، صفحه 37، سطر 9، در ترجمه روایت آبکامه آمده است: «و در خمرهاى روى آتش بگذارد». چنین چیزى در متن روایت موجود نیست. همچنین جمله «فجعل یتأدم به» ترجمه شده به «و سپس خورده شود». در حالى که ترجمهاش این است: «آنرا نان خورشت کرد».
2. ترجمه کلمه «امان» پیشگیرى است، اما در مواردى از کتاب بهگونهاى دیگرى ترجمه شده است؛ مثل جلد اول، صفحه 87، سطر 8: «آسوده مىگرداند»، صفحه 172، سطر 6: «آسوده مىشود»، صفحه 371، سطر 11: «خاطر جمع مىنماید»، صفحه 379، سطر 18: «مطمئن مىکند» و جلد دوم، صفحه 101، سطر 1: «خاطر جمع مىسازد».
3. جلد اول، صفحه 101، ترجمه آیه 25 سوره حدید چنین است: «و آهن را نازل کردیم که در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است».
صفحه 102، آیه 96 سوره کهف ترجمهاش این است: «براى من قطعات آهن بیاورید تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد و گفت بدمید تا وقتى که آن(قطعات) را آتش گردانید، گفت: مس گداخته برایم بیاورید تا روى آن بریزم».
صفحه 103، ترجمه آیه 17 سوره رعد چنین است: «همو) که از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانههایى به اندازه گنجایش خودشان روان شدند و سیل کفى بر روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زینتى یا کالایى در آتش مىگذارند هم نظیر آن کفى برمىآید خداوند حق و باطل را چنین مثل مىزند اما کف، بیرون افتاده، از میان مىرود ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمین(باقى) مىماند. خداوند مَثَلها را چنین مىزند».
ترجمه آیه 10 و 11 سوره سبأ چنین است: «و به راستى داود را از جانب خویش مزیتى عطا کردیم(و گفتیم) اى کوهها با او(در تسبیح خدا) همصدا شوید، و اى پرندگان (هماهنگى کنید) و آهن را براى او نرم گردانیدیم،(که) زرههاى فراخ بساز و حلقهها را درست اندازهگیرى کن. و کار شایسته کنید زیرا من به آنچه انجام مىدهید بینایم».
4. جلد اول، صفحه 116: «البواسیر الشدیدة» در متن روایت موجود است؛ ولى در کتاب از روایت افتاده است و چنین ترجمه شده: «بواسیر سفت»؛ حال آنکه به معناى «بواسیر شدید» است. همچنین «کندر ذکر» به «کندر نرم» ترجمه گردیده؛ ولى به معناى «کندر نر» یا کندرى است که رنگ آن متمایل به قرمز است، در مقابل کندر ماده که سفید رنگ است.12
5. جلد اول، صفحه 253، سطر 12: «القدید الغاب» به «کباب خشک» ترجمه شده؛ با اینکه به معناى «گوشت خشکیده مانده» است.
6. جلد اول، صفحه 371، سطر 10: جمله «یشهى الطعام» بدین معنا است که «غذا را لذت بخش مىکند»؛ ولى چنین ترجمه شده است: «بر غذا اشتها مىآورد». همچنین در همین صفحه، سطر 18: «الجشأ» به «بوى بد دهان» ترجمه شده است؛ در حالى که به معناى «آروغ زدن» است.
7. جلد اول، صفحه 379، سطر 18: «وکذا المقلى بالزیت» یعنى «و همچنین اگر با روغن زیتون پخته شده باشد»؛ ولى در کتاب «مخلوط کرده با زیتون هم باشد» ترجمه شده است.
همچنین در همین صفحه، سطر آخر: «جذاذ النخل» به معناى «چیدن خرما است» ولى به «بریدن شاخههاى خرما» ترجمه شده است و جمله «ویزید فى ماء الصلب» به این معنا است: «آب پشت را زیاد مىکند» نه «آب پشت را مىزداید».
8. در موارد متعددى از کتاب کلمه «سدد» آمده است. از جمله: جلد اول، صفحه 371، سطر 9 و 14 که به «بندها»، صفحه 267، سطر 16 به «سددها» و در موارد متعددى به «بستهها» ترجمه شده است؛ ولى مراد از آن «نوعى بیمارى است که بینى را مىبندد و مانع نفس کشیدن مىشود».13
9. جلد اول، صفحه 413، سطر 9: «الخلوق» به بوى خوش ترجمه شده است؛ در حالى که به معناى مادهاى خوشبو است. در همین صفحه، سطر 13: «بین یدى الشیطان» «در میان شیطان» ترجمه شده است؛ اما به معناى «جلوى روى شیطان» است.
10. جلد اول، صفحه 509، سطر 4: «طخاء الصدر» به معناى «اندوه دل و سینه» است؛ ولى در کتاب به «ظلمت وتاریکى» ترجمه شده است.
11. جلد اول، صفحه 510، سطر 10: «یفرج المعدة» یعنى «معده را گشاد مىکند»؛ ولى در کتاب ترجمه شده «به معده فرجه مىدهد».
12. جلد اول، صفحه 601، سطر 13: «الحجامة على النقرة» به معناى «حجامت کردن در گودى پشت گردن» است؛ ولى در کتاب به «حجامت کردن با نقره» ترجمه شده است؛ در حالى که معادل نقره به معناى فلز مخصوص «فضّه» است. در آخر همین روایت، کلمه «التعار» ترجمه نشده است.
13. جلد دوم، صفحه 38، سطر 3 به بعد: روایتى است که ترجمهاش در صفحه 37، سطر 4 به بعد آمده است و ترجمه صحیح آن چنین است: «حمرانبن اعین گفت: به امام صادق(ع) عرض کردم گروهى از مردم مىپندارند زرده تخم مرغ سبکتر از سفیده است. امام(ع) فرمودند: مقصودشان چیست؟ عرض کردم مىپندارند پَر از سفیده و استخوان و عصب از زرده است. امام صادق(ع) فرمودند: پس پَر سبکترین آنها است». ولى در کتاب چنین ترجمه شده است: «حمران بناعین گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: برخى از مردم گمان مىکنند زردى تخم مرغ از سفیدى آن سبکتر است. فرمود: پس کجا منتهى مىشوند؟ گفتم مىگویند: پَر از سفیده و استخوان و پَر از زردى است. حضرت فرمود: پَر سبک آنها است».
14. جلد دوم، صفحه 49، سطر 10: «در وقت شکستن آن» گویا ترجمه «عند اول قضمه» است که در سطر 11 آمده؛ ولى «قضم» به معناى «شکستن با دندان» است نه مطلق شکستن.
15. جلد دوم، صفحه 113، سطر آخر: «لا تقدر علینا» چنین ترجمه شده است: «براى ما حکم نجس بیان نکن». اولاً در این جمله اختلاف نسخ وجود دارد و گویا صحیح آن «لا تقذّره علینا»14 باشد؛ یعنى «آنرا براى ما نجس مکن» و اگر هم لاتقدر علینا باشد، باید ترجمه شود: «چیزى را بر ما تقدیر و فرض نکن».
16. جلد دوم، صفحه 170، سطر 8: «شکمم آزاد شده بود» ترجمه «انطلق بطنى» است که در سطر 11 آمده است؛ ولى صحیح آن چنین است «شکمم اسهالى شده بود».
17. جلد دوم، صفحه 450، سطر 17 به بعد: ترجمه روایت منقول از صحیحین غلط است. مثلا جمله آخر روایت چنین است: «لأن تکون قلتها احب الی من کذا و کذا، اگر تو آنرا مىگفتى براى من محبوبتر بود از چنین و چنان»؛ ولى در کتاب ترجمه شده است: «کمىِ آن برایم بهتر است از زیادى چیز دیگر».
18. جلد دوم، صفحه 452، سطر 5: کلمه «بخر» به «ضعف» ترجمه شده؛ در حالى که به معناى «بوى بد دهان» است.
6. ناهمگونى مدخلها از لحاظ زبانى
مدخلهاى کتاب بر اساس الفباى فارسى تنظیم شده است؛ ولى خیلى از مدخلها از زبان غیر فارسى گرفته شدهاند؛ در حالى که بایدهمه مدخلهاى کتاب به یک زبان باشند. براى مثال بیض، خطاف و ابابیل که هر سه عربىاند. در جلد دوم کتاب نیز، ذیل حرف ثاء و جیم مدخلها فارسى نیستند.
7. نبود نوآورى در کتاب
کتاب صرفاً نوعى جمعآورى است و فاقد هرگونه نوآورى مىباشد. از سوى دیگر، حجم زیادى از این جمعآورى نیز به مطالب تکرارى غیر لازم اختصاص دارد. با نگاهى گذرا مىتوان دریافت موءلف درباره هر گیاه یا مادهاى اقوال گوناگون را پشت سرهم ردیف کرده است. در حالى که باید موارد مورد اتفاق رایکجا ذکر مىکرد و آدرس آنها را در پاورقى مىآورد وبعد از آن به بیان موارد اختلافى یا مواردى که بعضى اضافه کردهاند مىپرداخت.
علاوه بر این گاهى به بهانه یک مدخل جدید تمامى یا بخشى از مطالب مدخل سابق تکرار شده است که به چند نمونه اشاره مىشود:
1. جلد اول، صفحه 507 به بعد ذیل مدخل «به» خواص «به دانه» را ذکر کرده و در صفحه 513 به بعد نیز ذیل مدخل به دانه آنها را تکرار نموده است.
2. جلد اول، صفحه 530: «بیض» را به معناى تخم آورده و در جلد دوم، صفحه 34 به بعد: مجدداً تخم مرغ را بهطور مفصل بحث کرده است این در حالى است که اولا بیض عربى است نه فارسى و ثانیا صرف اختلاف لغت مجوز تکرار نیست.
3. مطالب مربوط به «ابریشم» در دو جا از جلد اول بحث شده است: صفحه 109 ذیل بحث ابریشم و صفحه 157 ذیل بحث استبرق.
4. جلد اول، صفحه 172: مطالبى در مورد اسفرزه آمده که در صفحه 421 ذیل بذر قطونا تکرار شده است.
5. جلد اول، صفحه 417 به بعد: مطالب مندرج ذیل عنوان بذرکتان در صفحه 441 ذیل عنوان بزرک تکرار شده است.
6. در جلد دوم نیز مشابه آنچه گفته شد فراوان است؛ براى مثال در صفحه 308 ذیل عنوان حزاء مطالبى آمده است که در صفحه 197 ذیل عنوان جعفرى گذشته بود و همینطور بخشى از مطالب مربوط به پنیرک که در جلد اول بحث شده بود، در جلد دوم نیز با عنوان خبازى تکرار شده است.
7. بسیارى از روایاتى که در کتاب ذیل یک عنوان آمدهاند، تکرارى هستند.
8. استفاده از منابع دست دوم
نوع روایاتى که در کتاب آمده است، از منابع دست دوم همانند طبالنبى و طبالائمة مىباشد و کمتر به کتب اصلى ارجاع داده شده است. در مواردى نیز که از بحارالانوار یا وسائل الشیعه روایتى نقل شده است، نوع چاپ آنها مشخص نمىباشد این امر، باعث گردیده نوع ارجاعات اشتباه باشد.
9. عدم استناد
روایات در موارد زیادى مستند نشدهاند؛ براى مثال:
1. جلد اول، صفحه 19، سطر 3؛ صفحه 20، سطر 4؛ صفحه 166، سطر 2؛ صفحه 263، سطر 9 به بعد؛ صفحه 452، سطر 5 به بعد؛ صفحه 488، سطر 4 به بعد.
2. جلد دوم، صفحه 552، سطر 4 به بعد: روایتى را که از طب الائمة نقل مىکند شماره صفحه نداده است.
10. اغلاط چاپى و نقص عبارتى
کتاب داراى غلطهاى چاپى فراوانى است که باعث گردیده در نقل روایات و آیات، نقص عبارتى و غلطهاى فراوان به چشم بخورد.
11. نامأنوس بودن عبارات
نگارش کتاب از فصاحت و بلاغت برخوردار نیست و سبک و سیاق فارسى قدیم را دارد که در آن قواعد نگارشى نیز رعایت نگردیده است.
12. عدم بیان عوارض گیاهان و مواد
از دیگر کاستىهاى کتاب از عوارض گیاهان و موادى است که در روایات بیان شده است. البته در ترجمه روایات گاهى آن عوارض آمدهاند، ولى براى کتابى که دائرةالمعارف طب اسلامى نام دارد، شایسته بود بیشتر به این موضوع توجه شود. به عنوان مثال در جلد اول، صفحه 201 و 202 عوارض اشنان و در جلد دوم، صفحه 85 به بعد، عوارض ترهتیزک مورد توجه قرار نگرفته است.
13. عدم توجه به تنافر بین روایات
روایات مذکور در کتاب، پشت سرهم ردیف شدهاند و به موارد تنافر بین آنها که گاهى موجب سردرگمى خواننده مىشود، توجه نشده است. براى مثال: جلد دوم، صفحه 452، برخى روایات مورد استشهاد درباره خرماى برنى با هم تنافر دارند؛ زیرا یکى ناشتا خوردن آنرا تجویز کرده است و دیگرى ناشتا خوردن آنرا خوب نمىداند.
14. وجود مطالب نامرتبط
بخش هایى از کتاب به بیان موضوعات و مطالبى پرداخته است که در ارتباط با موضوع طب نمىباشد. نمونههایى از این نوع مطالب عبارتند از:
1. جلد اول، صفحه 25: ذکر انواع آبها؛ صفحه 37 سطر 12: قضیه به وجود آمدن آتش از آب؛ صفحه 555، سطر 17 به بعد: مطالبى که راجع به پرستو آمده است.
2. جلد دوم، صفحه 40 سطرهاى 20 و 21: تعداد تخمهایى که مرغهاى مختلف در طول سال مىگذارند.
15. وجود نوشتارهاى تبلیغاتى
در برخى از موارد، مىتوان به مطالبى در این کتاب برخورد که داراى جنبه تبلیغى براى یک نوع کالاى خاص مىباشد.
این مطلب، زیبنده یک اثر علمى نیست. مثلا در جلد دوم، صفحه 346 ذیل بحث از حنا به تبلیغ شامپو حناى مس پرداخته است.
16. سردرگمى خواننده
در ابتداى جلد اول، کلیاتى درباره گیاهان دارویى آمده است که اولا جز آخرین مطلب ـ در پایان صفحه 19 مذکور است ـ بقیه را نمىتوان از کلیات به حساب آورد و ثانیاً ذکر این مطالب در ابتداى کتاب خواننده را به اشتباه وا مىدارد که شاید کتاب در مورد گیاهان دارویى است؛ در حالى که بحثهاى کتاب فراتر از آن است.
17. غفلت از دیگر روایات
نام کتاب دائرةالمعارف طب اسلامى است؛ ولى در بسیارى از موارد، مطالب بسیار ارزشمندى که در روایات معصومین(ع) آمده، مورد غفلت واقع شده است. اى کاش موءلف محترم در کتب روایى شیعه تفحصى تامّ به عمل مىآورد تا این روایات ارزشمند، بیشتر مورد استفاده قرار گیرد.
آنچه بیان گردید به عنوان نقد، پارهاى از کاستىهاى کتاب دائرةالمعارف طب اسلامى بود. امید است کسانى که راه موءلف مرحوم را ادامه مىدهند در چاپهاى بعدى به رفع این نقایص بپردازند تا کتابى که تحت این عنوان براى اولین بار از سوى شیعه و به نام حوزه علمیه به جامعه علمى تقدیم مىگردد، در خور نام وزین شیعه باشد. ان شاء الله.
پىنوشتها:
1. در حین نوشتن این مقاله ـ متأسفانه ـ با خبر رحلت موءلف کتاب مواجه شدیم. از خداوند متعال براى آن مرحوم رحمت و براى بازماندگانش صبر و اجر درخواست مىنماییم.
2. ر. ک امام خمینى قدس سره الشریف، رساله توضیح المسایل، مسئله 2637.
3. الامام الباقر(ع): ... ان الطین یورث السقم فى الجسد، و یهیج الداء، و من اکل الطین فضعف عن قوّته التى کانت قبل أن یأکله و ضعف عن العمل الذى کان یعمله قبل آن یأکله حوسب على ما بین ضعفه و قوّته و عذّب علیه... الوسائل، ج 16، ص 483، باب 58 از ابواب اطعمه محرمه، حدیث 2.
4. الامام الصادق(ع): ان علیاً علیه السلام قال: من انهمک فى اکل الطین فقد شرک فى دم نفسه. همان، حدیث 4.
5. الامام الصادق(ع): ان اللّه عزوجل خلق آدم من طین فحرم اکل الطین على ذریّته. همان، حدیث 5.
6. الامام الصادق(ع): قال رسول الله صلى الله علیه و آله: من اکل الطین فمات فقد اعان على نفسه. همان، حدیث 7.
7. الامام الرضا(ع): ان اکل الطین حرام مثل المیتة و الدم و لحم الخنزیر... همان، حدیث 11.
8. الکافى، ج 6، ص 414، ح 6.
9. همان، حدیث 8.
10. ر. ک: من لایحضره الفقیه، ج 1، 253، حدیث 27.
11. احتمالاً مراد نویسنده «بلاذُر» است چون لفظ بلادر در روایات موجود نیست.
12. ر. ک: میر حیدرحسین، معارف گیاهى، ج 6، ص 252.
13. ر. ک: مجمع البحرین، ماده سُدد.
14. الوسائل، ج 7، ص 181، باب 136 از ابواب اطعمه مباح، حدیث 8.
معرفى کتاب
کتاب دائرة المعارف طب اسلامى تألیف مرحوم آیتاللّه مصطفى نورانى مىباشد که در انتشارات موءسسه «مکتب اهل بیت(ع)» به زیور چاپ آراسته گردیده است. این کتاب از نظارت مرکز نشر میراث مکتوب و حمایت معاونت ادارى و مالى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى بهرهمند بوده است.
جلد اول این کتاب در سال 1380 هـ. ش در 672 صفحه و جلد دوم آن در سال 1381 شمسى در 660 صفحه منتشر گردیده است که هر دو جلد شامل حرف الف تا ذال مىباشد.
محتواى این اثر، مجموعهاى از گیاهان دارویى و مواد دیگر و خواص طبى آنها را دربردارد و از این نظر اثر جالبى به نظر مىرسد؛ اما داراى کاستىهایى نیز مىباشد که بدون رفع آنها جایگاه خود را به عنوان یک دائرةالمعارف پیدا نخواهد کرد.
با احترام فراوان به موءلف محترم کتاب مختصراً به ذکر پارهاى از کاستىهاى کتاب مىپردازیم و امیدواریم ادامه دهندگان راه مرحوم موءلف در چاپهاى بعدى، این کاستىها را مرتفع سازند.
لازم به یادآورى است که در این نقد، چاپ اول کتاب مورد نظر بوده است.
بررسى کاستىهاى کتاب
1. عدم تطابق اسم با محتواى کتاب
بر همگان روشن است که موضوع علم طب، داراى حوزهاى بسیار گستردهتر از دارو مىباشد؛ زیرا دارو تنها به عنوان بخشى از حیطه درمان است و درمان نیز خود فقط بخشى از قلمرو گسترده طب محسوب مىگردد. ولى این کتاب با عنوام عام، «دائرة المعارف طب اسلامى» تنها به ذکر داروها بسنده کرده و تصویر بسیار ناقصى از طب ارائه نموده است.
2. عدم ارائه مفهوم طب اسلامى
شایسته بود موءلف محترم، در ابتداى دائرةالمعارف خود، مفهوم طب اسلامى و تعریف مورد نظر خویش را از آن بیان مىکرد. اگر ایشان طب اسلامى را غیر از طب سنتى و جدید مىدانسته، لازم بود وجه تمایز این دو طب را ـ اگرچه کار بسیار دشوارى است ـ بیان مىنمود. اگر طب اسلامى را آموزههاى طبى موجود در منابع وحیانى اسلام مىدانسته است ـ که به نظر مىرسد معناى صحیح طب اسلامى نیز همین باشد ـ بایستى به همان آموزههاى کتاب و سنت بسنده مىگردید. اما در کتاب هیچیک از این دو معنا مشخص نگردیده است؛ بلکه محتواى کتاب چیزى فراتر از طب در تمدن اسلامى یا طب مسلمانان مىباشد؛ زیرا گفتههاى پزشکان مسلمان و غیر مسلمان ـ چه جدید و چه سنتى ـ در آن گردآورى شده است. بنابراین، اطلاق نام طب اسلامى بر این مجموعه، خالى از اشکال نیست. علاوه بر این، بسیارى از مطالب آن به عنوان طب اسلامى قابل دفاع نیست که در بند بعدى به پارهاى از آنها اشاره خواهیم کرد.
3. تعارض برخى مطالب با شرع
در نگاهى گذرا به کتاب، مىتوان به مواردى از تعارض مطالب کتاب با امور شرعى برخورد که شاید مورد غفلت موءلف قرار گرفته است. پارهاى از این موارد عبارتند از:
1. خوردن گِل و خاک
جلد اول، صفحه 32، سطر 16 به بعد: «مصلح آن... گِل پاکیزه و آشامیدن تصفیه شده آن و انداختن خرنوب و حب الآس و زعرور در آن است».
جلد دوم، صفحه 380، سطر 11: «و طین مصرى که از آب نیل حاصل مىشود بهترین اقسام آن و مجموع آن رادع اورام حاره و مقوى اعضا است».
جلد دوم، صفحه 382، سطر 3 به بعد: «طین شاموس... در طبع و فعل قریب به گل مختوم و یک مثقال مغسول آن با مثل آن گلنار قاطع حیض دایم...».
جلد دوم، صفحه 42، در بحث تراب المربعات یا خاک چهار راهها به خوردن خاک توصیه شده و همچنین در جلد دوم، صفحه 379 تا 386، در بحث خاک، بارها خوردن خاک تجویز شده است.
در همه این موارد، مطلق گِل و خاک مورد نظر موءلف است؛ در حالى که در اسلام تنها خوردن مقدار کمى از خاک قبر امام حسین(ع) براى شفا، و خوردن کمى از گِل داغستان و گِل ارمنى جایز است و خوردن هیچ گِل یا خاک دیگرى جایز نیست.2
روایات متعددى خوردن خاک و گِل را منع کرده و آنرا موجب بسیارى از بیمارىها دانسته است.
امام باقر(ع) در حدیثى مىفرمایند:
به راستى که [خوردن ] گِل موجب بیمارى در بدن مىشود و درد را تحریک مىکند و هرکس گِل بخورد و در نتیجه نیروى وى نسبت به قبل کاسته گردد و از انجام کارهایى که قبلا انجام مىداد ناتوان شود، نسبت بین توان و ناتوانىاش محاسبه شده و بر همان اساس عذاب مىگردد... .3
امام صادق(ع) به نقل از حضرت على(ع) مىفرمایند:
کسى که در خوردن گِل، لجاجت به خرج دهد و زیاد بخورد، در [نابودى] خون خودش شریک است.4
و در حدیث دیگرى فرمودند:
خداوند عزوجل آدم را از گِل آفرید و در نتیجه، خوردن گل را بر نسل او حرام نمود... .5
در حدیث دیگرى آن بزرگوار به نقل از پیامبر(ص) مىفرمایند:
هر کس گِل بخورد، به کشتن خویش کمک نموده است.6
امام هشتم(ع) نیز در روایتى فرمودهاند:
به راستى که خوردن گل، حرام است همانند خوردن مردار، خون و گوشت خوک... . 7
2. خوردن محرمات
گوشت افعى؛ جلد اول، صفحه 23، سطر 9 به بعد: «طرز تهیه گوشت افعى... بعد گوشت را با آب و نمک خوب شسته و با آب و قدرى شوید و نمک در دیگ پخته... و در وقت حاجت به کار برند».
تخم لاک پشت؛ جلد دوم، صفحه 40، سطر 13: «تخم لاکپشت بیابانى داروى صرع(غش) است».
بیضه بعضى حیوانات؛ جلد دوم، صفحه 218، سطر 8، در مورد «جند بیدستر» که بیضه حیوانى است، مىگوید: «دو درهم جند بیدستر مخلوط با پونه و عسل را اگر بعد رگ زدن بخورند حیض را جارى مىسازد».
شراب؛ جلد دوم، صفحه 381، سطر 21، در باره «طین مختوم» مىگوید: «و با شراب و آب گرم و شبت منقى سموم... است».
آب سرگین الاغ؛ جلد دوم، صفحه 398، سطر 11: «و نیز قطور آب سرگین تازه الاغ جهت صرع مفید و با آب پیاز و اندکى زعفران جهت تسکین دردهاى گوش نافع و آشامیدن آن جهت یرقان و شکستن سنگ و اخراج جنین و مشیمه نافع است».
گوشت و خون خرس؛ جلد دوم، صفحه 440، سطر 8: «خوراک دو دانگ زهره خرس با عسل و آب گرم نافع تنگى نفس... مىباشد». و سطر 13: «خوراک یک مثقال خون خرس و لیسیدن زهره آن با عسل نافع دیوانه و مصروع... است».
خون بز؛ جلد دوم، صفحه 381، سطر 16: «دیسقوریدوس و جالینوس را اعتقاد آنکه خاکى است که به خون بز نر سرشته... ».
نمونههاى یاد شده، همگى خلاف شرع مقدس اسلام است. البته ممکن است گفته شود، خوردن محرمات در حال ضرورت و براى درمان اشکال ندارد؛ این گفتار، گرچه ممکن است صحیح به نظر برسد، ولى در اخبار رسیده از اهل بیت(ع) از استشفاء به حرام منع شده است.
امام صادق(ع) مىفرمایند:
لیس ینبغى لأحد ان یستشفى بالحرام؛8
براى هیچ کس شایسته نیست که به حرام طلب سلامتى کند.
در حدیث دیگرى آمده است:
ان الله عز وجل لم یجعل فى شىء مما حرّمه دواءاً ولا شفاءاً؛9
خداوند عز وجل در هیچ یک از محرمات، دارو و شفایى قرار نداده است.
4. عدم دلالت ادله دینى بر مراد موءلف
بسیارى از آیات و روایاتى که در کتاب به عنوان دلیل آمدهاند، دلالتى بر منظور موءلف ندارند. این نوع استدلالها را در مواردى بسیار مىتوان یافت که به چند گروه اشاره مىشود:
گروه اول: استدلال به روایات مربوط به ویژگىهاى آب فرات و تعمیم آن به همه آبها؛ مثل جلد اول، صفحه 26 سطر 13 به بعد: «امیر موءمنان(ع) فرمودند: در نهر شما دو ناودان از ناودانهاى بهشت ریخته مىشود». یا در روایتى چنین آمده است: «هر روز چند قطره از آب بهشت به فرات مىریزد».
گروه دوم: استدلال به روایات وارد شده در مورد آب بارانى که از ناودان خانه کعبه فرومىریزد، براى فواید انواع آب باران؛ مثل جلد اول، صفحه 35، سطر 10: «صارم مىگوید: یکى از رفقاى ما در مکه مریض شد تا آنکه به حالت مرگ رسید. او را در مکه گذاشتیم و حرکت نمودیم در راه به امام صادق(ع) رسیدیم، فرمود: اى کاش از آب باران به ایشان مىدادید... ».
مقصود از آب باران در این روایت، فقط آن است که از ناودان خانه کعبه فرو ریزد نه هر آب بارانى.
گروه سوم: استدلال به آیات و روایاتى که نام گیاه یا مادهاى در آنها آمده است؛ ولى ربطى به مسائل طبى ندارد. از جمله:
1. جلد اول، صفحه 35 و 36 به آیاتى نظیر انما مثل الحیاة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما یأکل الناس و الانعام براى فواید طبى آب استدلال شده است و حال آنکه هیچ گونه دلالتى بر این موضوع ندارد.
2. جلد اول، صفحه 37، سطر 7: «در مرفوعه ابى محمود از امام صادق(ع) چنین آمده است: حضرت یوسف هنگامى که در زندان بود، از مصرف نان به خدا شکایت کرد و درخواست خورشت نمود. خداوند به وى امر فرمود تا پارههاى نان خشک را که نزد وى بود جمع کند و در خمرهاى روى آتش بگذارد، آب و نمک در آن اضافه کند تا به صورت آبکامه در آمده سپس خورده شود». این حدیث ربطى به فواید طبى آبکامه ندارد.
3. جلد اول، صفحه 42، سطر 3: «در حدیث منقول است که حضرت امام رضا(ع) حقهاى بیرون آوردند از آبنوس و در آن خانهها بود و در هر خانهاى بوى خوشى بود که یکى از آنها مشک بود». مقصود موءلف از ذکر این روایت اثبات فواید طبى آبنوس است؛ ولى واضح است که هیچ گونه دلالتى بر مراد وى ندارد.
4. جلد اول، صفحه 102 و 103، آیاتى همانند اتونى زبر الحدید حتى اذا ساوى بین الصدفین قال انفخوا حتى اذا جعله ناراً قال اتونى افرغ علیه قطراً براى اثبات فواید طبى آهن، مورد استدلال واقع شدهاند؛ اما با اندک تأملى مىتوان فهمید که ارتباطى با موضوع مورد نظر ندارند. همینطور صفحه 103، داستان گرم کردن آهن توسط امیر موءمنان(ع) براى متنبه کردن عقیل بوده و نمىتواند ارتباطى با فواید طبى آهن داشته باشد.
5. جلد اول، صفحه 110، استدلال به روایت «معمربن خلاد» براى خاصیت طبى ابریشم. روایت چنین است: معمربن خلاد گوید: «امام ابوالحسن الرضا(ع) بیشتر اوقات مرا به داروى ذیل امر مىنمود و مىفرمود در آن فواید زیادى هست و من آنرا در مورد بادها و بواسیر تجربه نمودم و آن مخالف واقع در نیامد. هلیله سیاه، بلیله و آمله را بهطور مساوى با هم کوبیده، در پارچه ابریشمى صاف کرده و سپس به همان اندازه بادام زرد که نزد عراقىها مقل ازرق است... و آنرا مىخورند». شایسته بود موءلف محترم به روایتى که پوشیدن لباس ابریشمى را براى مرد مبتلا به شپش توصیه کرده، استشهاد مىنمود.10
6. جلد اول، صفحه 136، اثبات خواص گوشت اردک با استدلال به این خبر: «از حضرت امیر الموءمنین منقول است که اردک گاومیش مرغان است».
7. جلد اول، صفحه 157 و 158، با ذکر آیاتى که مفادشان استبرق بودن لباس بهشتیان است، در صدد اثبات خواص طبى استبرق و ابریشم درآمده است.
8. جلد اول، صفحه 287 و 288، برخى از روایاتى که در مورد انگور به آنها استشهاد شده، دلالتى بر مراد موءلف ندارند؛ همانند اینکه: «امیرموءمنان(ع) نان را با انگور مىخورده است. یا اینکه «امام صادق(ع) فرمود: دو چیز با دست خورده مىشود: انگور و انار... ».
9. جلد اول، صفحه 436: «پیامبر(ص) فرمودند: به بزها خوبى نمایید و آنها را اذیت نکنید؛ زیرا از حیوانات بهشت هستند». این روایت دلالتى بر فواید طبى بز نمىتواند داشته باشد.
در همین صفحه نیز آمده است: «امام رضا(ع) در نسخهاى براى حفظ دندان، از سوخته شاخ بز کوهى استفاده کرده است». این روایت در مورد شاخ بز است نه خود بز. آن هم بز کوهى نه هر بزى.
10. جلد اول، صفحه 442: «از حضرت امیر الموءمنین(ع) نقل شده، کتان یکى از پوششهاى پیغمبران است». این روایت چه دلالتى مىتواند بر خواص طبى کتان داشته باشد؟ علاوه بر اینکه از این روایت فواید بَزرک کتان نیز ثابت شده است!؟
11. جلد اول، صفحه 555: «حضرت رسول(ص) فرمودند: پرستو را حرمت بدارید که زیاده از همه مرغان انس به مردم مىگیرد و در ذکرى که مىکند، سوره حمد مىخواند». استدلال به این روایت در مورد خواص گوشت پرستو خالى از اشکال نیست.
12. جلد اول، صفحه 580: «در قسمتى از نصیحتهاى امام رضا(ع) چنین آمده است: هر کس بخواهد گوشش درد نکند موقع خواب پنبه برگوش خود بگذارد». شاید این روایت به دلیل نشنیدن صدا، چنین دستورى را داده و ارتباطى با فواید طبى پنبه نداشته باشد.
13. جلد دوم، صفحه 100: «على(ع) فرمودند: پیامبر(ص) را دیدم و از صورتش فهمیدم آن حضرت گرسنه است. پس براى زنى از انصار ده دلو آب کشیدم و از او چند خرما و دستهاى تره خریدم و در دامانم گذاشتم و براى پیامبر(ص) آوردم و به او غذا دادم». این روایت چه ارتباطى مىتواند با فواید طبى تره داشته باشد؟!
14. جلد دوم، صفحه 385 و 386، روایاتى که براى فواید خاک به آنها استدلال شده است، صرفاً خاک قبر امام حسین(ع) را دربر مىگیرند نه هر خاک دیگرى. براى نمونه صفحه 386، سطر 10: «امام صادق(ع) فرمودند: خاک قبر امام حسین(ع) براى درد شفا است».
15. جلد دوم، صفحه 397، استدلال به آیه شریفه والخیل و البغال والحمیر لترکبوها وزینة و یخلق مالاتعلمون که فواید این حیوانات را سوارى دادن و تجملى بودن مىداند و ارتباطى با مباحث طبى ندارد.
16. جلد دوم، صفحه 422 و 423، آیاتى که بر فواید خردل مورد استشهاد قرار گرفتهاند، هیچ ارتباطى با موضوع ندارند و در مقام بیان دقت در حساب خداوند است. نمونه این آیات چنین است: یا بنىّ انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض یأت بها الله ان الله لطیف خبیر.
گروه چهارم: استدلال به آیات و روایاتى که نام مادهاى در آنها آمده است اما ارتباطى با ماده مورد بحث در کتاب ندارد. از جمله:
1. جلد اول، صفحه 134، سطر 21: «امیر الموءمنین(ع) فرمود: مسواک کردن به چشم نور مىدهد». این روایت در فواید مسواک زدن است؛ ولى چون با چوب اراک مسواک مىکردهاند، به عنوان دلیل بر فواید چوب اراک آمده است.
2. جلد اول، صفحه 243، حدیثى از امام باقر(ع) در مورد طلا وارد شده وبراى اقلیما مورد استدلال قرار گرفته است. روایت چنین است: «مردى به امام باقر(ع) از سفیدى در چشم خود شکوه نمود. امام فرمود: مقدارى توتیاى هندى، کمى اقلیماى طلا، کمى اثمد خوب... همه اینها را جداگانه با آب آسمانى بکوب، سپس آنرا به چشم خود با سرمه بکش».
3. جلد اول، صفحه 441 و 442، روایاتى آمده که در مورد کتان و پارچه کتانى است؛ ولى با آنها بر فواید طبى بَزرک کتان استدلال شده است.
4. جلد دوم، صفحه 101، سطر 14: «از جعفربن محمد در باره سیر و پیاز ناپخته سوءال کردم چه طور است؟ فرمود: مانعى ندارد، اما اگر ناپخته بخورد وارد مسجد نشود تا بوى بد آنها مردم را اذیت نکند». با این حدیث، بر فواید طبى تره استدلال شده با اینکه اصلاً لفظ تره در آن، وجود ندارد.
5. جلد دوم، صفحه 299، آیه شریفه ولحم طیر مما یشتهون به عنوان دلیل بر فواید طبى گوشت حبارى آمده، ولى آیه در مورد مطلق پرنده است نه خصوص حبارى.
6. جلد دوم، صفحه 374، سطر 8: «از ابن عباس نقل شده که گوید: پیامبر(ع) بر ما خطبه مىخواند در حالى که سر خود را با دستمال بسته بود». این حدیث نمىتواند ارتباطى با حنا داشته باشد و اگر هم ارتباط داشته باشد در جواز حنا گرفتن بر سر است نه فواید طبى آن، ولى به عنوان دلیل بر فواید طبى حنا آمده است.
7. جلد دوم، صفحه 377، استشهاد به آیه شریفه وانزلنا علیهم المنّ والسلوى در مورد خارشتر.
8. جلد دوم، صفحه 385، سطر 18، استدلال به آیه وما ذرأ لکم فى الارض مختلفا الوانه در مورد خاک.
گروه پنجم: به روایاتى که حکم شرعى چیزى را بیان مىکنند، براى اثبات فواید طبى استدلال شده است. از جمله:
1. جلد اول، صفحه 130، سطر 7: «در روایاتى امام صادق(ع) بوکردن اذخر را در حالت احرام و نیز پیامبر(ص) خلال کردن با اذخر را بلامانع دانسته است». این روایت، تنها حکم شرعى بوکردن اذخر را در حال احرام بیان مىکند و ربطى به مسائل طبى ندارد.
2. جلد دوم، صفحه 169، سطر 13: «قال ابوعبد الله(ع): لا بأس أن تشم الاذخر والقیصوم والخزایى والشَیِّح و اشباهه وانت محرم». اولاً در این روایت نامى از اسطوخودوس برده نشده، ثانیاً روایت فقط در مقام بیان حکم شرعى بوکردن گیاهان مذکور در حالت احرام است نه فواید طبى آنها. همچنین در مورد روایت دیگرى که پیرامون بومادران در همین جلد، صفحه 503، سطر 8 آمده، همین اشکال وارد است.
3. جلد دوم، صفحه 190، سطر 14: «منقول است که امیر الموءمنین(ع) فرمود که رسول خدا(ص) بیرون آمدند و انگشتر جزع یمانى در دست داشتند و با ما نماز خواندند و چون از نماز فارغ شدند، انگشتر را به من دادند و فرمودند که این انگشتر را در دست راست خود کن و با آن نماز بخوان که نماز با جزع یمانى برابر هفتاد نماز است». این روایت چه ارتباطى به فواید طبى جزع یمانى دارد؟!
4. جلد دوم، صفحه 469 سطر 16: «سلیمانبن جعفر جعفرى گوید: دیدم امام رضا(ع) در لباس خز نماز خواند». این روایت جواز نماز در لباس خز را بیان مىکند نمىتوان از آن ارتباط بین خز و فواید طبى را برداشت نمود.
گروه ششم: گاهى چنین استدلال شده که مثلاً این گیاه از تیره فلان گیاه است و در مورد آن روایت آمده است. نمونههایى از این گروه عبارتند از:
1. جلد اول، صفحه 141، سطر 16: «ازگیل از تیره گلسرخیان است و درباره گل سرخ روایت وارد شده است». چنین روایتى ابداً ربطى به ازگیل ندارد.
2. جلد اول، صفحه 244، سطر 5: «اکالیپتوس را از «منّ»ها نوشتهاند و منّ در قرآن مجید آمده است». وجود منّ در قرآن دلیل نیست که هر چیزى از تیره منّها باشد، چیز خوبى است؛ چون منّ که در قرآن آمده همان گزانگبین خوراکى است ولى اکالیپتوس خوراکى نیست.
3. جلد اول، صفحه 258، سطر 1: «انبه از دسته بلادریان است و از بلادر روایت موجود مىباشد».11
4. جلد اول، صفحه 410، سطر 3: «بامیه از تیره پنیرکیان است و از این تیره روایت موجود مىباشد».
5. نقص در نقل و ترجمه
بسیارى از آیات و روایاتى که در کتاب آمده به درستى نقل و ترجمه نشده است. در ذیل به نمونههایى از آن اشاره مىکنیم:
1. جلد اول، صفحه 37، سطر 9، در ترجمه روایت آبکامه آمده است: «و در خمرهاى روى آتش بگذارد». چنین چیزى در متن روایت موجود نیست. همچنین جمله «فجعل یتأدم به» ترجمه شده به «و سپس خورده شود». در حالى که ترجمهاش این است: «آنرا نان خورشت کرد».
2. ترجمه کلمه «امان» پیشگیرى است، اما در مواردى از کتاب بهگونهاى دیگرى ترجمه شده است؛ مثل جلد اول، صفحه 87، سطر 8: «آسوده مىگرداند»، صفحه 172، سطر 6: «آسوده مىشود»، صفحه 371، سطر 11: «خاطر جمع مىنماید»، صفحه 379، سطر 18: «مطمئن مىکند» و جلد دوم، صفحه 101، سطر 1: «خاطر جمع مىسازد».
3. جلد اول، صفحه 101، ترجمه آیه 25 سوره حدید چنین است: «و آهن را نازل کردیم که در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است».
صفحه 102، آیه 96 سوره کهف ترجمهاش این است: «براى من قطعات آهن بیاورید تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد و گفت بدمید تا وقتى که آن(قطعات) را آتش گردانید، گفت: مس گداخته برایم بیاورید تا روى آن بریزم».
صفحه 103، ترجمه آیه 17 سوره رعد چنین است: «همو) که از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانههایى به اندازه گنجایش خودشان روان شدند و سیل کفى بر روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زینتى یا کالایى در آتش مىگذارند هم نظیر آن کفى برمىآید خداوند حق و باطل را چنین مثل مىزند اما کف، بیرون افتاده، از میان مىرود ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمین(باقى) مىماند. خداوند مَثَلها را چنین مىزند».
ترجمه آیه 10 و 11 سوره سبأ چنین است: «و به راستى داود را از جانب خویش مزیتى عطا کردیم(و گفتیم) اى کوهها با او(در تسبیح خدا) همصدا شوید، و اى پرندگان (هماهنگى کنید) و آهن را براى او نرم گردانیدیم،(که) زرههاى فراخ بساز و حلقهها را درست اندازهگیرى کن. و کار شایسته کنید زیرا من به آنچه انجام مىدهید بینایم».
4. جلد اول، صفحه 116: «البواسیر الشدیدة» در متن روایت موجود است؛ ولى در کتاب از روایت افتاده است و چنین ترجمه شده: «بواسیر سفت»؛ حال آنکه به معناى «بواسیر شدید» است. همچنین «کندر ذکر» به «کندر نرم» ترجمه گردیده؛ ولى به معناى «کندر نر» یا کندرى است که رنگ آن متمایل به قرمز است، در مقابل کندر ماده که سفید رنگ است.12
5. جلد اول، صفحه 253، سطر 12: «القدید الغاب» به «کباب خشک» ترجمه شده؛ با اینکه به معناى «گوشت خشکیده مانده» است.
6. جلد اول، صفحه 371، سطر 10: جمله «یشهى الطعام» بدین معنا است که «غذا را لذت بخش مىکند»؛ ولى چنین ترجمه شده است: «بر غذا اشتها مىآورد». همچنین در همین صفحه، سطر 18: «الجشأ» به «بوى بد دهان» ترجمه شده است؛ در حالى که به معناى «آروغ زدن» است.
7. جلد اول، صفحه 379، سطر 18: «وکذا المقلى بالزیت» یعنى «و همچنین اگر با روغن زیتون پخته شده باشد»؛ ولى در کتاب «مخلوط کرده با زیتون هم باشد» ترجمه شده است.
همچنین در همین صفحه، سطر آخر: «جذاذ النخل» به معناى «چیدن خرما است» ولى به «بریدن شاخههاى خرما» ترجمه شده است و جمله «ویزید فى ماء الصلب» به این معنا است: «آب پشت را زیاد مىکند» نه «آب پشت را مىزداید».
8. در موارد متعددى از کتاب کلمه «سدد» آمده است. از جمله: جلد اول، صفحه 371، سطر 9 و 14 که به «بندها»، صفحه 267، سطر 16 به «سددها» و در موارد متعددى به «بستهها» ترجمه شده است؛ ولى مراد از آن «نوعى بیمارى است که بینى را مىبندد و مانع نفس کشیدن مىشود».13
9. جلد اول، صفحه 413، سطر 9: «الخلوق» به بوى خوش ترجمه شده است؛ در حالى که به معناى مادهاى خوشبو است. در همین صفحه، سطر 13: «بین یدى الشیطان» «در میان شیطان» ترجمه شده است؛ اما به معناى «جلوى روى شیطان» است.
10. جلد اول، صفحه 509، سطر 4: «طخاء الصدر» به معناى «اندوه دل و سینه» است؛ ولى در کتاب به «ظلمت وتاریکى» ترجمه شده است.
11. جلد اول، صفحه 510، سطر 10: «یفرج المعدة» یعنى «معده را گشاد مىکند»؛ ولى در کتاب ترجمه شده «به معده فرجه مىدهد».
12. جلد اول، صفحه 601، سطر 13: «الحجامة على النقرة» به معناى «حجامت کردن در گودى پشت گردن» است؛ ولى در کتاب به «حجامت کردن با نقره» ترجمه شده است؛ در حالى که معادل نقره به معناى فلز مخصوص «فضّه» است. در آخر همین روایت، کلمه «التعار» ترجمه نشده است.
13. جلد دوم، صفحه 38، سطر 3 به بعد: روایتى است که ترجمهاش در صفحه 37، سطر 4 به بعد آمده است و ترجمه صحیح آن چنین است: «حمرانبن اعین گفت: به امام صادق(ع) عرض کردم گروهى از مردم مىپندارند زرده تخم مرغ سبکتر از سفیده است. امام(ع) فرمودند: مقصودشان چیست؟ عرض کردم مىپندارند پَر از سفیده و استخوان و عصب از زرده است. امام صادق(ع) فرمودند: پس پَر سبکترین آنها است». ولى در کتاب چنین ترجمه شده است: «حمران بناعین گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: برخى از مردم گمان مىکنند زردى تخم مرغ از سفیدى آن سبکتر است. فرمود: پس کجا منتهى مىشوند؟ گفتم مىگویند: پَر از سفیده و استخوان و پَر از زردى است. حضرت فرمود: پَر سبک آنها است».
14. جلد دوم، صفحه 49، سطر 10: «در وقت شکستن آن» گویا ترجمه «عند اول قضمه» است که در سطر 11 آمده؛ ولى «قضم» به معناى «شکستن با دندان» است نه مطلق شکستن.
15. جلد دوم، صفحه 113، سطر آخر: «لا تقدر علینا» چنین ترجمه شده است: «براى ما حکم نجس بیان نکن». اولاً در این جمله اختلاف نسخ وجود دارد و گویا صحیح آن «لا تقذّره علینا»14 باشد؛ یعنى «آنرا براى ما نجس مکن» و اگر هم لاتقدر علینا باشد، باید ترجمه شود: «چیزى را بر ما تقدیر و فرض نکن».
16. جلد دوم، صفحه 170، سطر 8: «شکمم آزاد شده بود» ترجمه «انطلق بطنى» است که در سطر 11 آمده است؛ ولى صحیح آن چنین است «شکمم اسهالى شده بود».
17. جلد دوم، صفحه 450، سطر 17 به بعد: ترجمه روایت منقول از صحیحین غلط است. مثلا جمله آخر روایت چنین است: «لأن تکون قلتها احب الی من کذا و کذا، اگر تو آنرا مىگفتى براى من محبوبتر بود از چنین و چنان»؛ ولى در کتاب ترجمه شده است: «کمىِ آن برایم بهتر است از زیادى چیز دیگر».
18. جلد دوم، صفحه 452، سطر 5: کلمه «بخر» به «ضعف» ترجمه شده؛ در حالى که به معناى «بوى بد دهان» است.
6. ناهمگونى مدخلها از لحاظ زبانى
مدخلهاى کتاب بر اساس الفباى فارسى تنظیم شده است؛ ولى خیلى از مدخلها از زبان غیر فارسى گرفته شدهاند؛ در حالى که بایدهمه مدخلهاى کتاب به یک زبان باشند. براى مثال بیض، خطاف و ابابیل که هر سه عربىاند. در جلد دوم کتاب نیز، ذیل حرف ثاء و جیم مدخلها فارسى نیستند.
7. نبود نوآورى در کتاب
کتاب صرفاً نوعى جمعآورى است و فاقد هرگونه نوآورى مىباشد. از سوى دیگر، حجم زیادى از این جمعآورى نیز به مطالب تکرارى غیر لازم اختصاص دارد. با نگاهى گذرا مىتوان دریافت موءلف درباره هر گیاه یا مادهاى اقوال گوناگون را پشت سرهم ردیف کرده است. در حالى که باید موارد مورد اتفاق رایکجا ذکر مىکرد و آدرس آنها را در پاورقى مىآورد وبعد از آن به بیان موارد اختلافى یا مواردى که بعضى اضافه کردهاند مىپرداخت.
علاوه بر این گاهى به بهانه یک مدخل جدید تمامى یا بخشى از مطالب مدخل سابق تکرار شده است که به چند نمونه اشاره مىشود:
1. جلد اول، صفحه 507 به بعد ذیل مدخل «به» خواص «به دانه» را ذکر کرده و در صفحه 513 به بعد نیز ذیل مدخل به دانه آنها را تکرار نموده است.
2. جلد اول، صفحه 530: «بیض» را به معناى تخم آورده و در جلد دوم، صفحه 34 به بعد: مجدداً تخم مرغ را بهطور مفصل بحث کرده است این در حالى است که اولا بیض عربى است نه فارسى و ثانیا صرف اختلاف لغت مجوز تکرار نیست.
3. مطالب مربوط به «ابریشم» در دو جا از جلد اول بحث شده است: صفحه 109 ذیل بحث ابریشم و صفحه 157 ذیل بحث استبرق.
4. جلد اول، صفحه 172: مطالبى در مورد اسفرزه آمده که در صفحه 421 ذیل بذر قطونا تکرار شده است.
5. جلد اول، صفحه 417 به بعد: مطالب مندرج ذیل عنوان بذرکتان در صفحه 441 ذیل عنوان بزرک تکرار شده است.
6. در جلد دوم نیز مشابه آنچه گفته شد فراوان است؛ براى مثال در صفحه 308 ذیل عنوان حزاء مطالبى آمده است که در صفحه 197 ذیل عنوان جعفرى گذشته بود و همینطور بخشى از مطالب مربوط به پنیرک که در جلد اول بحث شده بود، در جلد دوم نیز با عنوان خبازى تکرار شده است.
7. بسیارى از روایاتى که در کتاب ذیل یک عنوان آمدهاند، تکرارى هستند.
8. استفاده از منابع دست دوم
نوع روایاتى که در کتاب آمده است، از منابع دست دوم همانند طبالنبى و طبالائمة مىباشد و کمتر به کتب اصلى ارجاع داده شده است. در مواردى نیز که از بحارالانوار یا وسائل الشیعه روایتى نقل شده است، نوع چاپ آنها مشخص نمىباشد این امر، باعث گردیده نوع ارجاعات اشتباه باشد.
9. عدم استناد
روایات در موارد زیادى مستند نشدهاند؛ براى مثال:
1. جلد اول، صفحه 19، سطر 3؛ صفحه 20، سطر 4؛ صفحه 166، سطر 2؛ صفحه 263، سطر 9 به بعد؛ صفحه 452، سطر 5 به بعد؛ صفحه 488، سطر 4 به بعد.
2. جلد دوم، صفحه 552، سطر 4 به بعد: روایتى را که از طب الائمة نقل مىکند شماره صفحه نداده است.
10. اغلاط چاپى و نقص عبارتى
کتاب داراى غلطهاى چاپى فراوانى است که باعث گردیده در نقل روایات و آیات، نقص عبارتى و غلطهاى فراوان به چشم بخورد.
11. نامأنوس بودن عبارات
نگارش کتاب از فصاحت و بلاغت برخوردار نیست و سبک و سیاق فارسى قدیم را دارد که در آن قواعد نگارشى نیز رعایت نگردیده است.
12. عدم بیان عوارض گیاهان و مواد
از دیگر کاستىهاى کتاب از عوارض گیاهان و موادى است که در روایات بیان شده است. البته در ترجمه روایات گاهى آن عوارض آمدهاند، ولى براى کتابى که دائرةالمعارف طب اسلامى نام دارد، شایسته بود بیشتر به این موضوع توجه شود. به عنوان مثال در جلد اول، صفحه 201 و 202 عوارض اشنان و در جلد دوم، صفحه 85 به بعد، عوارض ترهتیزک مورد توجه قرار نگرفته است.
13. عدم توجه به تنافر بین روایات
روایات مذکور در کتاب، پشت سرهم ردیف شدهاند و به موارد تنافر بین آنها که گاهى موجب سردرگمى خواننده مىشود، توجه نشده است. براى مثال: جلد دوم، صفحه 452، برخى روایات مورد استشهاد درباره خرماى برنى با هم تنافر دارند؛ زیرا یکى ناشتا خوردن آنرا تجویز کرده است و دیگرى ناشتا خوردن آنرا خوب نمىداند.
14. وجود مطالب نامرتبط
بخش هایى از کتاب به بیان موضوعات و مطالبى پرداخته است که در ارتباط با موضوع طب نمىباشد. نمونههایى از این نوع مطالب عبارتند از:
1. جلد اول، صفحه 25: ذکر انواع آبها؛ صفحه 37 سطر 12: قضیه به وجود آمدن آتش از آب؛ صفحه 555، سطر 17 به بعد: مطالبى که راجع به پرستو آمده است.
2. جلد دوم، صفحه 40 سطرهاى 20 و 21: تعداد تخمهایى که مرغهاى مختلف در طول سال مىگذارند.
15. وجود نوشتارهاى تبلیغاتى
در برخى از موارد، مىتوان به مطالبى در این کتاب برخورد که داراى جنبه تبلیغى براى یک نوع کالاى خاص مىباشد.
این مطلب، زیبنده یک اثر علمى نیست. مثلا در جلد دوم، صفحه 346 ذیل بحث از حنا به تبلیغ شامپو حناى مس پرداخته است.
16. سردرگمى خواننده
در ابتداى جلد اول، کلیاتى درباره گیاهان دارویى آمده است که اولا جز آخرین مطلب ـ در پایان صفحه 19 مذکور است ـ بقیه را نمىتوان از کلیات به حساب آورد و ثانیاً ذکر این مطالب در ابتداى کتاب خواننده را به اشتباه وا مىدارد که شاید کتاب در مورد گیاهان دارویى است؛ در حالى که بحثهاى کتاب فراتر از آن است.
17. غفلت از دیگر روایات
نام کتاب دائرةالمعارف طب اسلامى است؛ ولى در بسیارى از موارد، مطالب بسیار ارزشمندى که در روایات معصومین(ع) آمده، مورد غفلت واقع شده است. اى کاش موءلف محترم در کتب روایى شیعه تفحصى تامّ به عمل مىآورد تا این روایات ارزشمند، بیشتر مورد استفاده قرار گیرد.
آنچه بیان گردید به عنوان نقد، پارهاى از کاستىهاى کتاب دائرةالمعارف طب اسلامى بود. امید است کسانى که راه موءلف مرحوم را ادامه مىدهند در چاپهاى بعدى به رفع این نقایص بپردازند تا کتابى که تحت این عنوان براى اولین بار از سوى شیعه و به نام حوزه علمیه به جامعه علمى تقدیم مىگردد، در خور نام وزین شیعه باشد. ان شاء الله.
پىنوشتها:
1. در حین نوشتن این مقاله ـ متأسفانه ـ با خبر رحلت موءلف کتاب مواجه شدیم. از خداوند متعال براى آن مرحوم رحمت و براى بازماندگانش صبر و اجر درخواست مىنماییم.
2. ر. ک امام خمینى قدس سره الشریف، رساله توضیح المسایل، مسئله 2637.
3. الامام الباقر(ع): ... ان الطین یورث السقم فى الجسد، و یهیج الداء، و من اکل الطین فضعف عن قوّته التى کانت قبل أن یأکله و ضعف عن العمل الذى کان یعمله قبل آن یأکله حوسب على ما بین ضعفه و قوّته و عذّب علیه... الوسائل، ج 16، ص 483، باب 58 از ابواب اطعمه محرمه، حدیث 2.
4. الامام الصادق(ع): ان علیاً علیه السلام قال: من انهمک فى اکل الطین فقد شرک فى دم نفسه. همان، حدیث 4.
5. الامام الصادق(ع): ان اللّه عزوجل خلق آدم من طین فحرم اکل الطین على ذریّته. همان، حدیث 5.
6. الامام الصادق(ع): قال رسول الله صلى الله علیه و آله: من اکل الطین فمات فقد اعان على نفسه. همان، حدیث 7.
7. الامام الرضا(ع): ان اکل الطین حرام مثل المیتة و الدم و لحم الخنزیر... همان، حدیث 11.
8. الکافى، ج 6، ص 414، ح 6.
9. همان، حدیث 8.
10. ر. ک: من لایحضره الفقیه، ج 1، 253، حدیث 27.
11. احتمالاً مراد نویسنده «بلاذُر» است چون لفظ بلادر در روایات موجود نیست.
12. ر. ک: میر حیدرحسین، معارف گیاهى، ج 6، ص 252.
13. ر. ک: مجمع البحرین، ماده سُدد.
14. الوسائل، ج 7، ص 181، باب 136 از ابواب اطعمه مباح، حدیث 8.