گفتار، جزئى از کردار
آرشیو
چکیده
متن
از مجموع آیات و روایاتى که در باره زبان و سخن رسیده است، مىتوان یک کتاب پرداخت و چند کتاب در شرح آن نگاشت. این کتاب، حتّى پرگویان را به اندکگویى و شمردهگویى وامىدارد. اغلب این آیات و روایات، توصیههاى احتیاطى است و دعوت به محتاط بودن در سخن و گزیده و سنجیده گفتن. انبوه این توصیهها نیز بامعنا است؛ زیرا زبان فعّالترین و خطاکارترین عضو انسان است. هیچ عضوى از انسان چنان در کار نیست که زبان. نیز به کار انداختن هیچ عضوى از انسان چندان آسان نیست که زبان. لاجرم این عضو فسیحالمیدان، وسیعالجولان و بیشفعّال، پرخطا نیز هست.
زبان آلتى است قلیلالجِرم و کثیرالجُرم که هم عطیّه است و هم بلیّه؛ هم نعمت است و هم آفت؛ هم کلید خیر است و هم کلید شر. آفات زبان و خطاهایى که از آن سر مىزند، بیش از دیگر اعضاى انسان است.(1) علىرغم پندار مردم که زبان را ابزار سخن و سخن را «باد هوا» مىدانند، هر چه انسان مىگوید برایش نوشته مىشود. زبان نه تنها ابزار سخن روزمرّه، که ابزار دروغ و تهمت و غیبت و خصومت و بسیارى دیگر از گناهان است.(2) از رسول خدا (ص ) روایت شده است:
اِنَّ اَکثرَ خَطایَا ابنِ آدمَ فِى لِسانِهِ؛ (3) بیشترینه خطاهاى آدمیزاد به سبب زبانش است.
و چون چنین است، بیشترین سفارشى که در این باره شده، پرهیز از پرگویى است؛ زیرا پرگو، پرخطا است و کمگو، کمخطا. پرگو کسى است که زبانش را مطلقالعنان مىسازد و عنان اختیار خویش را به این جانور گزنده مىدهد. به فرموده امام على(ع):
اللِّسانُ سَبُعٌ اِنْ خُلِّىَ عَنهُ عَقَرَ؛ (4) زبان درندهاى است که اگر رها شود، مىگزد.
در پارهاى دیگر از روایات، سخن به دارو تشبیه شده است؛ یعنى چنانکه انسان به ناگریز ناگزیر دارو مىخورد، سخن نیز هنگامى باید بگوید که گریز و گزیرى نداشته باشد. پس اصل بر سکوت است و نه سخن؛ همان گونه که اصل بر خوردن غذا است و نه دارو و دارو نیز اندکش نافع و بسیارش قاتل است. امیرالمؤمنین(ع) فرموده است:
اَلکلامُ کَالدّواءِ قَلیلُهُ یَنْفَعُ وَ کَثیرُهُ یُهلِکُ؛ (5) سخن چون دارو است که اندکش مفید و زیادش مهلک است.
در برخى دیگر از روایات، از تشدّق در سخن نهى شده است. دو معناى عمده تشدّق عبارت است از: 1. پرگویى و بىمحابا گویى و به عبارت دیگر: بدون احتیاط و احتراز سخن را بسط دادن؛ 2. تفنّن و بازى با سخن (سخنچرانى).(6) تشدّق، ناشى از بىاهمیت شمردن سخن است و به خطیر بودن آن، وقوف نداشتن. آنکه سخن را مهم مىداند، با آن تفنّن و بازى نمىکند و از صرف فراوان آن مىپرهیزد و سخت مىکوشد که با احتیاط سخن بگوید. پس مُشدِّق و مُتشدِّق به کسى گفته مىشود که سخنچرانى و سخنپاشى مىکند و یکسره مىگوید و فقط دهان است، نه گوش و هوش. چنین است که رسول خدا (ص) فرموده است:
شِرارُ اُمّتِى الَّذِینَ... یَتَشَدَّقُونَ فِى الْکَلامِ؛ (7) بدترین افراد امّت من ... کسانى هستند که پرگویى و سخنچرانى مىکنند.
برابر کلمه مُشدِّق یا مُتشدِّق، قُلماشگو مىتوان نهاد و قُلماش به معناى بیهوده و یاوه است. این کلمه، در اصل «قُلْ ما شِئتَ» است و به معناى «هر چه مىخواهى، بگو». احتمالاً این ترکیب برگرفته از این اندرز است: «اِذا لَمْ تَستَحِى فَاصْنَعْ ما شِئتَ»؛ یعنى چون شرم نکنى، هر چه خواهى بکن. پس قُلماشگو یا مُشدِّق بهکسىگفته مىشود که هرچه به دهانش مىرسد، مىگوید.
همچنین در دستهاى دیگر از روایات، به نکتهاى اشاره شده که بس باریک و راهنمون است و آدمى را به کمگویى و شمردهگویى برمىانگیزد. در این روایات گفته شده که گفتار انسان جزء کردار انسان است. از رسول خدا (ص) بخوانیم:
مَنْ حَسَبَ کلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ کلامُهُ اِلاّ فِیما یَعنِیهِ؛ (8) کسى که گفتارش را جزئى از کردارش بشمارد، کمگو مىشود مگر در آنچه سودمند است.
این حدیث و مانند این، انسان را به سنجیدهگویى و احتیاط در سخن گفتن فرامىخواند. مفهوم ضمنى حدیث فوق این است که علّت پرگویى و بىمبالاتى مردم در سخن گفتن همین است که گفتارشان را جزء کردارشان نمىشمارند. مىپندارند سخن چیزى بىاهمیت و بىاثر است و از این گوش شنیده مىشود و از گوش دیگر بیرون مىآید. این نکته را شاعر نکتهپرداز، صائب تبریزى، خوب پرداخته است:
زان خلق دلیرند به گفتار که از جهلگفتار خود از جمله کردار ندانند(9)
غفلت بزرگ آدمى این است که تأثیر گفتارش را جدّى نمىگیرد. بنگرید که عدّهاى سخن را، که شامل اسم و فعل و حرف است، «حرف» مىخوانند و هنگامى که به علّت سخنى مؤاخذه مىشوند، مىگویند: «اِى! حرفى گفتیم» و «یک حرف زدیم و مگر چه شد؟» یا «خب! فلانى حرفى زده است و....»؛ یعنى اهمیت سخن را به اندازه «حرف»، به لحاظ دستورى، تقلیل مىدهند. البته شمارى این چنین نیستند؛ امّا این چنین هم نیست که سخنشان را به اندازه کردارشان جدّى بگیرند و به تأثیرش، چنانکه باید، عنایت کنند.
آرى، دلیرى و بىمحابایى مردم در سخن گفتن از آن رو است که گفتارشان را جزء کردارشان نمىشمارند و مىپندارند که فقط به سبب کردارشان مؤاخذه مىشوند؛ امّا آنکه مىداند هر چه بگوید در کارنامهاش ثبت مىشود و گفتارش نیز جزء کردارش است، با احتیاط و دقت و حتى وسواس سخن مىگوید.
مثالى مىآوریم: فراوان پیش آمده دو نفر که با یکدیگر اختلاف دارند، به یکدیگر ناسزا مىگویند و تهمت مىزنند و از هم غیبت مىکنند؛ امّا اگر از این دو نفر خواسته شود که یک سیلى به یکدیگر بزنند، خوددارى مىکنند و این کار را گناه و مستحق مجازات مىدانند. چرا؟ مگر گناهِ آن ناسزاها و تهمتها از یک سیلى کمتر است؟ البته که خیر! ولى.... و همه سخن بعد از این «ولى» است.
ولى اینکه سیلى زدن به دیگرى، در نگاه مردم، جزء کردار انسان محاسبه مىشود؛ امّا ناسزا و تهمت نه! مردم، از سر غفلت، تأثیر سخن را جدّى نمىگیرند و مىپندارند که سخن، مثلاً، دود مىشود و به هوا مىرود. حال آنکه گناه غیبت بیش از سیلى زدن است و گاه تأثیر یک سخن بیش از چندین و چند عمل است و از این رو است که در اسلام «عِرض» انسان با «دَم» او مقایسه مىشود. آبروى کسى را ریختن، با گفتن کلمهاى، سهمگینتر است از خون او را ریختن.
در احادیث پیشوایان اسلام، «لسان» با «سِنان» (سرنیزه) و «کلام» با «سِهام» (تیرها) مقایسه شده است. فىالمثل امیرالمؤمنین(ع) فرموده است:
زَلَّةُ اللِّسانِ اَنکى مِنْ اِصابَةِ السِّنانِ(10)؛ لغزش زبان کاراتر از اصابت سرنیزه است.
گویا نظر بدین حدیث بوده که گفته شده است:
جراحات السِّنانِ لَها الْتِئامٌو لا یَلتامُ ما جَرحَ اللِّسانُ
و گویا مجد خوافى نظر بدین شعر داشته که گفته است:
جراحات سنان درمانپذیر استجراحات زبان درمان ندارد(11)
بارى، سخن در این است که اولاً گفتار انسان جزء کردار او است و ثانیا بسا گفتار که از کردار سهمگینتر است و مجازاتش بیشتر. مردم همواره کردار را بزرگ مىبینند و به چشمشان مىآید (مانند ضرب و جرح و قتل) و در مقابل، گفتار را جدّى نمىگیرند و برایشان جلوهگر نیست (مانند دروغ و غیبت و تهمت). حال آنکه بسا گفتارى که ویرانگرتر و مخرّبتر از کردار است و بسا گفتارى که منشأ کردارى خشونتبار است و بسا افرادى که ضارب خویش را مىبخشایند و غیبتکننده از خود را نه.
مىدانیم که سه شعار دین زردشت عبارت است از: «پندار نیک»، «گفتار نیک»، «کردار نیک». حتّى آنکه زردشتى نیست، تردید نمىکند که این سخن، آسمانى است و بشر را از فرش به عرش خواهد برد. هر چه در ارزنده بودن این سخن، قلمفرسایى شود، زیاد نیست. امّا لختى بنگرید که در آموزههاى اسلامى به نکتهاى مهمتر اشاره رفته است: گفتار انسان، اساسا، جزء کردار او است؛ یعنى هیچ تمایزى میان گفتار و کردار نیست و گفتار، همان کردار است. و پیدا است که این آموزه، آدمى را بیشتر به سنجیده و سختهگویى برمىانگیزد.
به واقع هم، چنین است و گفتار هر کس در شمار کردار او است. گفتار، کردار با زبان است و کردار، گفتار با جوارح. به عبارت دیگر: کردار زبان، گفتار است و گفتار جوارح، کردار. دست و پاى انسان با کردار سخن مىگویند و زبان با گفتار، کردار مىکند.
اندوهگینانه باید گفت که ادبیات بسیارى از ما مسلمانان، گزنده و بُرنده و تهاجمى است. شستهرفته و محترمانه از دیگران سخن نمىگوییم؛ بلکه با لحنى تیز و ادبیاتى گزنده لب به سخن مىگشاییم. «بفرما» نمىگوییم، «بنشین» مىگوییم و حتّى بدتر از این. چنین است که گاهى اصل سخنمان به سبب لحن سخنمان ضایع مىشود.
در قابوسنامه آمده است که حاکمى خواب دید که همه دندانهایش ریخته است. تعبیر خواب را از معبّرى پرسید و او گفت: «همه اقرباى تو پیش از تو بمیرند». حاکم، ناراحت شد و دستور داد او را صد چوب بزنند که چنین سخن دردناکى گفت. معبّرى دیگر آوردند و او گفت: این خواب دلالت کند که جناب حاکم «دراز زندگانىتر بود از قرابات خویش». حاکم گفت: این همان تعبیر است، «اما از عبارت تا عبارت بسیار فرق است. این مرد را صد دینار بدهید»(12). مقصود مؤلف قابوسنامه از این حکایت این است که: «سخن بود که بگویند به عبارتى که از شنیدن آن روح تازه گردد و همان سخن به عبارتى دیگر توان گفتن که روح تیره گردد».(13)
همه سخن در همین است که ما باید از این ادبیّات تهاجمى دست بکشیم و ادبیات مؤدبانه را بیاموزیم؛ ورنه از یکدیگر چوب مىخوریم.
عیب دیگر ادبیات ما این است که آمیخته به تأکید و تشدید است. با شدت و قاطعیت سخن مىگوییم و همه چیز را سیاه (آن هم سیاهِ سیاه)، یا سفید (آن هم سفیدِ سفید)، معرفى مىکنیم. در داورى بیشتر از واژههاى تأکیدآمیز استفاده مىکنیم و اغلب مىگوییم: «قطعا»، «یقینا»، «البته»، «هرگز»، «همانا» و «بىتردید». از واژههاى تردیدآمیز کمتر استفاده مىنماییم و به ندرت مىگوییم: «احتمالاً»، «ظاهرا»، «چنین مىنماید» و «چنین به نظر مىرسد». مختصر اینکه در نزد ما، ادات و کلمات تأکید، بیشتر از تردید است.
عیب دیگرمان این است که کلىگویى مىکنیم و استثنا در سخن به ندرت مىآوریم. در داورى در باره کسى یا گروهى، به یک طرف مىلغزیم: مثبت یا منفى، خوب یا بد. نمىتوانیم خوبى و بدى را با هم ببینیم و قوّت و ضعف را توأمان مطمح نظر قرار دهیم. غالبا کلىگویانه سخن مىرانیم و مثلاً مىگوییم: صوفیانْ متشرّع نیستند؛ روحانیونْ روشنفکر نیستند؛ روشنفکرانْ دیندار نیستند؛ فلاسفهْ آزاداندیش هستند؛ سیاستمداران نیرنگباز هستند؛ چپگرایانْ دیکتاتور هستند.
از مولوى بشنویم این حقیقت را:
این حقیقت دان نه حقّند این همهنه بکلّى گمرهانند این رمه(14)
آنک گوید جمله حقّند احمقیستوانک گوید جملهباطلاو شقیست(15)
پس بد مطلق نباشد در جهانبد به نسبت باشد این را هم بدان(16)
عیب دیگرمان این است که هر چه داریم، خرج مىکنیم. مقصود اینکه هر چه ناسزا و تعبیرات گزنده مىدانیم، صرف مخالفانمان مىکنیم. همه واژههاى منفى را که در درازناى تاریخ براى افرادى متفاوت به کار رفته است، یکجا بر پیشانى مخالفانمان مىزنیم. گویا هر که مخالف ما است، جامع همه عیبها است و هر چه بدان دارند، مخالفانمان یکجا دارند. پس همان گونه که شمشیر داشتن نباید انگیزه جنگیدن شود، دانستن ناسزاها نیز نباید سائق به ناسزاگویى گردد.
بدتر اینکه واژههاى منفى دینى را، که پیشوایان دینى براى شناساندن مخالفانشان به کار بردهاند، بىتأمل استعمال مىکنیم: کافر، منافق، مارق، خارجى و.... گویا ما نیز رکن دین هستیم و مخالفانمان، مخالفان معصومان هستند.
در ادامه این نوشته به یک غفلت بزرگ و رایج در باره «زبان رسانه» پرداخته مىشود. نیاز به تفصیل نیست که زبان رسانه مهمتر از زبان، به معناى خاص آن است و در استفاده از آن باید بیشتر دقّت و احتیاط کرد. پیش از تبیین این نکته لازم مىنماید که مقصود خویش را از اصطلاح «زبان رسانه» روشن سازیم.
هنگامى که دو نفر با یکدیگر صحبت مىکنند و یا یک نفر در جمعى خصوصى سخن مىگوید، از زبان، به معناى متداول و خاص آن، استفاده مىکنند؛ امّا هنگامى که کسى در مطبوعات یا رادیو و تلویزیون سخن مىگوید، از زبان رسانه استفاده مىکند. منبر، تریبون، رادیو، تلویزیون، رایانه، ماهواره، اینترنت، کتاب و مطبوعات از گونههاى رسانه هستند. رسانه، وسیلهاى است که زبان را از شعاع طبیعى خویش رساتر مىسازد و سخن را تکثیر مىکند. زبان رسانه، بُرد زیادى دارد و سخن را از محدودهاى خاص، به جمعى فراوان و گاه به همه دنیا، منتقل مىسازد. پس زبان رسانه، زبان طبیعى نیست؛ یعنى همین زبانى که در دهان است، بلکه زبانى است فراپیرامونى و با شعاع بسیار و تقویتکننده زبان طبیعى.
زبان رسانه مقتضیّات خاص خویش را دارد. از جمله، باید در آن رعایت آداب شود. زبان در جمع دوستان خالى از آداب است (تَسقُطُ الاْآدابُ عِندَ الاْحبابِ)؛ امّا در رسانه باید آمیخته به هزار و یک ادب باشد. همان گونه که کسى با لباس خانه وارد جامعه نمىشود، با زبان خانگى و خصوصى نیز نمىتوان در رسانه حضور رسانید.
شرط مهمتر و دیگر در استفاده از زبان رسانه، دقت و احتیاط در آن است و اطمینان به درستى آن؛ زیرا خطا و خلاف در زبان رسانه به تعداد افراد بهرهور از آن تکثیر مىشود. توضیح مطلب را با مثالى از رسانه کتاب مىآوریم.
اگر کسى به دیگرى یک دروغ بگوید، «یک» دروغ گفته است و یا اگر یک سخن باطل بگوید، «یک» گناه کرده است؛ امّا اگر نویسندهاى یک دروغ و یا یک سخن باطل بنویسد، «یک» دروغ ننوشته و «یک» گناه نکرده، بلکه هزاران دروغ نوشته و هزاران گناه کرده است؛ یعنى به تعداد نسخههاى نوشتهاش و یا به اندازه خوانندگانش. خطاها و گناهان هر نویسنده در تعداد نسخههاى نوشتهاش و یا در تعداد خوانندگانش، ضرب مىشود و بیشتر مىگردد. پس اگر نویسندهاى یک مطلب خلاف در کتابش بیاورد و کتابش در بیست هزار نسخه چاپ شود، بیست هزار خلاف کرده است. به گفته بیهقى:
«احتیاط باید کردن نویسندگان را در هر چه نویسند که از گفتار بازتوان ایستاد و از نبشتن بازنتوان ایستاد و نبشته بازنتوان گردانید».(17)
مسعود سعد سلمان نیز مىگوید:
نبشتن ز گفتن مهمتر شناسبه گاه نبشتن به جا آر هوش
به گفتن تو را گر خطایى فتدز بَربَط فزونت بمالند گوش
و گر در نبشتن خطایى کنىسرت چون قلم دور ماند ز دوش(18)
آنچه گذشت، مثالى در باره رسانه کتاب بود؛ همین مثال در باره رسانههاى دیگر نیز صادق است. و به آنچه در اهمیت رسانه، به لحاظ گستره شعاع، گفتیم، این نکته را نیز اضافه کنیم که نفس رسانهها، در نزد مردم، بسیار مهم است. شاهد اینکه اگر پزشکى در جمعى خصوصى از فلان بیمارى سخن بگوید، براى آن جمع چندان مهم نیست تا اینکه همان سخن را در رسانهاى (مثلاً تلویزیون)، ایراد نماید. نفس رسانه براى مردم اطمینانآور است و داراى اهمیت. بسیارى از مردم، مطلبى را به صِرف اینکه در کتابى خواندهاند باور دارند و گاه، حتى، در مقام استدلال مىگویند «در فلان کتاب آمده است». حال آنکه «در فلان کتاب آمده است»، حتى اول استدلال هم نیست، چه رسد به آنکه نهایت استدلال باشد. به عبارت دیگر: عدهاى سخن را هنگامى که صورت چاپى به خود بگیرد و از طریق رسانه کتاب یا رسانه مطبوعات عرضه شود، اطمینانآور مىشمارند و نفس رسانه برایشان حجت است و مهم.
اینها همه مسئولیّت کسانى را که از زبان رسانه استفاده مىکنند، بیشتر و بیشتر مىکند. بنابراین، نخبگان (صاحبان زبان رسانهها)، باید با تأمل و تأنى بیشتر سخن بگویند. زبان آنان غیر از زبان مردم است و غیر از سخنى در محفلى محدود و در میان جمعى معدود. امیرالمؤمنین(ع) به ما هشدار داده است:
اِنَّ کلامَ الْحکماءِ اِذا کانَ صَوابا کانَ دَواءً و اِذا کانَ خَطَأً کان داءً(19)؛ گفتار حکیمان اگر درست باشد، درمان است و اگر نادرست باشد، درد.
گذشتگان ما گاه از فرط احتیاط در سخن گفتن، سنگریزه در دهان مىگذاشتند تا هر چه به دهانشان مىآید نگویند.(20) یا کاغذى در نزد خود مىنهادند و هر چه مىگفتند مىنوشتند و سپس به سنجش آن مىپرداختند.(21) آنان بر این بودند که «هر چه به زبان آید به زیان آید».(22) اگر اینها افراط در احتیاط است، این گونه هم که امروزه ما پرگویى مىکنیم، یکسره دور از احتیاط و صواب است.
براى این بنده به جد موجب اعجاب است که چگونه مسئولان روزنامهها خواب به چشمشان مىرود. هزاران کلمه را، هر روزه، تحویل مردم مىدهند و شبها هم به راحتى در بستر مىروند! اگر از آن هزاران کلمه فقط یک کلمه غلط باشد، و اگر شمارگان یک روزنامه فقط پنجاه هزار باشد، حاصلش این مىشود که مدیر روزنامه پنجاه هزار غلط در هر روز مرتکب شده است. این احتمال بعید نیست، آنچه بعید مىنماید، امّا هست، همین بىخیالى و آسودگى خاطر ارباب مطبوعات است. عجیبتر اینکه اغلب روزنامهها، سال تا سال مىگذرد و هیچ خطانامهاى در گوشه روزنامه درج نمىکنند. گویا هر چه نوشته بودند، اعم از خبر و تحلیل، درست بود و وحى منزَل.
سخن را کوتاه کنیم که گفتار هر کس جزئى از کردار اوست. و گفتار در رسانهها، کردار در ملأ عام است. کلمهها را چشم و گوش و دست و پاى خویش فرض کنیم که جملگى در کارند. با همان احتیاطى که یک بندباز، در مقابل چشمهاى خیره، گام برمىدارد، سخن بگوییم. با هر حرکت خطا، خطایى مکتوب مىشود و اگر این خطا در رسانهها باشد، در مقابل گروه بسیارى رسوا مىشویم. اگر آنها هم نفهمیدند، چه بدتر؛ زیرا از خطاى ما الگو برمىدارند.
پیر هرات مىگفت: «سخن گفتن جنایت است، تحقیق آن را مباح کند».(23) این سخن خالى از مبالغه نیست؛ امّا خالى از حقیقت هم نیست و آن، اینکه در سخن باید امساک کرد. سخن گفتن مشروط است و شرط آن نیز حقیقت. اصل بر سخن نیست، بر سکوت است؛ چنانکه در رفتار انسان اصل بر حرکت نیست، بر سکون است و تا حرکتى لازم نیاید، آدمى به حرکت نمىافتد. در انجیل برنابا آمده است که حضرت عیسى(ع) گفت:
واجب است بر آن کسى که با نفس خود مجاهدت مىکند، اینکه سخن خود را به قیمت طلا بدهد... . نمىگویم که... سخن خود را بفروشد، بلکه مىگویم که هر وقتى که سخن کند، واجب است بر او که خیال کند او زر مىریزد. حقا که چون او این گونه خیال کند، فقط وقتى سخن خواهد گفت که ضرورت باشد؛ همان طور که طلا را بر چیزهاى ضرورى صرف مىکند... . هر گاه انسان دوست بدارد که به رحمتى برسد، پس باید سخن خود را وزن کند به دقتى بیشتر از آنچه طلا وزن کرده مىشود.(24)
پی نوشتها:
________________________________________
1. غزّالى مىگوید: «اعصى الاعضاء على الانسان اللّسان... و انّه اعظم آلة الشّیطان فى استغواء الانسان». احیاء علوم الدّین ، ج 3، ص 108. فیض کاشانى نیز در کتاب المحجّة البیضاء همین سخن را تکرار و تأیید کرده است. همچنین دیگر عالمان اسلامى بر همین رأى رفتهاند.
2. براى تحقیق بیشتر به کتاب ذیل رجوع شود که در آن از 190 آفت زبان سخن گفته شده است: مهدى فقیه ایمانى، نقش زبان در سرنوشت انسانها، یا زبان بر سر دو راهى. نیز ر.ک مجتبى تهرانى، اخلاق الهى: آفات زبان..
3. المحجّة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، ج 5، ص 194.
4. نهجالبلاغة، بخش حکمت، حدیث 60.
5. عبدالواحد آمدى، غررالحکم و دررالکلم ، ص 126.
6. در کتابهاى لغت بیشتر به معناى اوّل تشدّق اشاره شده است. معناى دوم آن، با رجوع به سیاق احادیث به دست آمد. در احادیث، از اهل تشدّق در کنار افرادى یاد شده است که گوناگون مىخورند و گوناگون مىنوشند و گوناگون مىپوشند و گوناگون سوار مىشوند. بنابراین، تشدّق به معناى تفنّن ورزیدن با سخن (سخنچرانى) است. این احادیث در کتاب کنزالعمّال فى سنن الاقوال و الافعال ج 3، ص 561 ـ 563 آمده است .
7. همان، ج 3، ص 561.
8. بحارالأنوار، ج 68، ص 279. در حدیث دیگرى از رسولخدا (ص) آمده است: مَنْ لَمْ یَحسِبْ کَلامَهُ مِنْ عَملِهِ کَثُرَت خَطایاهُ و حَضَرَ عذابُهُ. اصول کافى، ج 2، ص 94. همچنین در نهجالبلاغة، بخش حکمت، حدیث 349، آمده است: مَنْ عَلِمَ اَنَّ کَلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ کَلامُهُ اِلاّ فِیما یَعنِیهِ. نیز از امام صادق(ع) روایت شده است: مَنْ عَلِمَ اَنَّ کَلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ کَلامُهُ اِلاّ مِنْ خَیرٍ.مشکاةالانوار فى غرر الاخبار، ص 306.
9. دیوان صائب تبریزى، ج 4، ص 2123.
10. عبدالواحد آمدى، غررالحکم و دررالکلم ، ص 390.
11. نیز گفتهاند: آنچه زخم زبان کند با من/ زخم شمشیر جانستان نکند.
12. قابوسنامه، ص 44 ـ 45.
13. همان، ص 44. نیز ر.ک مجد خوافى، روضه خلد، ص 150 ـ 151.
14. مثنوى معنوى، ج 1، ص 297.
15. همان، ج 1، ص 297.
16. همان، ج 2، ص 548.
17. تاریخ بیهقى، تصحیح على اکبر فیّاض، ص 912.
18. شعر زندان: برگزیده و شرح اشعار مسعود سعد سلمان ، ص 239. معناى بیت دوم این چنین است: اگر در گفتن خطا کنى، در حدّاکثر مجازات، تو را چون تار، که اگر آهنگى را خطا بزند با پیچیدن کوک درستش کنند، گوشمال مىدهند.
19. نهجالبلاغة، بخش حکمت، حدیث 265.
20. «بعضى اصحاب حضرت رسول (ص) سنگریزه به دهان خود مىگذاردند تا بىاختیار سخن نگویند. چون اراده تکلّم به سخنى که از براى خدا بود، مىکردند، آن را از دهان بیرون مىآوردند». معراجالسّعادة، ص 295.
21. در شرح حال ربیع بن خثیم (خواجه ربیع)، آمده است: «چون بامداد برخاستى، قلم و کاغذ بنهادى و هر سخنى بگفتى بر خویشتن بنبشتى و شبانگاه حساب آن بکردى با خویشتن». کیمیاى سعادت، ج 2، ص 66.
22. سخنان پیر هرات، به کوشش محمّد جواد شریعت، ص 15.
23. طبقات الصّوفیّة، ص 339.
24. انجیل برنابا، ترجمه حیدر قلى سردار کابلى، ص 541 ـ 542، فصل 120 ـ 121.
زبان آلتى است قلیلالجِرم و کثیرالجُرم که هم عطیّه است و هم بلیّه؛ هم نعمت است و هم آفت؛ هم کلید خیر است و هم کلید شر. آفات زبان و خطاهایى که از آن سر مىزند، بیش از دیگر اعضاى انسان است.(1) علىرغم پندار مردم که زبان را ابزار سخن و سخن را «باد هوا» مىدانند، هر چه انسان مىگوید برایش نوشته مىشود. زبان نه تنها ابزار سخن روزمرّه، که ابزار دروغ و تهمت و غیبت و خصومت و بسیارى دیگر از گناهان است.(2) از رسول خدا (ص ) روایت شده است:
اِنَّ اَکثرَ خَطایَا ابنِ آدمَ فِى لِسانِهِ؛ (3) بیشترینه خطاهاى آدمیزاد به سبب زبانش است.
و چون چنین است، بیشترین سفارشى که در این باره شده، پرهیز از پرگویى است؛ زیرا پرگو، پرخطا است و کمگو، کمخطا. پرگو کسى است که زبانش را مطلقالعنان مىسازد و عنان اختیار خویش را به این جانور گزنده مىدهد. به فرموده امام على(ع):
اللِّسانُ سَبُعٌ اِنْ خُلِّىَ عَنهُ عَقَرَ؛ (4) زبان درندهاى است که اگر رها شود، مىگزد.
در پارهاى دیگر از روایات، سخن به دارو تشبیه شده است؛ یعنى چنانکه انسان به ناگریز ناگزیر دارو مىخورد، سخن نیز هنگامى باید بگوید که گریز و گزیرى نداشته باشد. پس اصل بر سکوت است و نه سخن؛ همان گونه که اصل بر خوردن غذا است و نه دارو و دارو نیز اندکش نافع و بسیارش قاتل است. امیرالمؤمنین(ع) فرموده است:
اَلکلامُ کَالدّواءِ قَلیلُهُ یَنْفَعُ وَ کَثیرُهُ یُهلِکُ؛ (5) سخن چون دارو است که اندکش مفید و زیادش مهلک است.
در برخى دیگر از روایات، از تشدّق در سخن نهى شده است. دو معناى عمده تشدّق عبارت است از: 1. پرگویى و بىمحابا گویى و به عبارت دیگر: بدون احتیاط و احتراز سخن را بسط دادن؛ 2. تفنّن و بازى با سخن (سخنچرانى).(6) تشدّق، ناشى از بىاهمیت شمردن سخن است و به خطیر بودن آن، وقوف نداشتن. آنکه سخن را مهم مىداند، با آن تفنّن و بازى نمىکند و از صرف فراوان آن مىپرهیزد و سخت مىکوشد که با احتیاط سخن بگوید. پس مُشدِّق و مُتشدِّق به کسى گفته مىشود که سخنچرانى و سخنپاشى مىکند و یکسره مىگوید و فقط دهان است، نه گوش و هوش. چنین است که رسول خدا (ص) فرموده است:
شِرارُ اُمّتِى الَّذِینَ... یَتَشَدَّقُونَ فِى الْکَلامِ؛ (7) بدترین افراد امّت من ... کسانى هستند که پرگویى و سخنچرانى مىکنند.
برابر کلمه مُشدِّق یا مُتشدِّق، قُلماشگو مىتوان نهاد و قُلماش به معناى بیهوده و یاوه است. این کلمه، در اصل «قُلْ ما شِئتَ» است و به معناى «هر چه مىخواهى، بگو». احتمالاً این ترکیب برگرفته از این اندرز است: «اِذا لَمْ تَستَحِى فَاصْنَعْ ما شِئتَ»؛ یعنى چون شرم نکنى، هر چه خواهى بکن. پس قُلماشگو یا مُشدِّق بهکسىگفته مىشود که هرچه به دهانش مىرسد، مىگوید.
همچنین در دستهاى دیگر از روایات، به نکتهاى اشاره شده که بس باریک و راهنمون است و آدمى را به کمگویى و شمردهگویى برمىانگیزد. در این روایات گفته شده که گفتار انسان جزء کردار انسان است. از رسول خدا (ص) بخوانیم:
مَنْ حَسَبَ کلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ کلامُهُ اِلاّ فِیما یَعنِیهِ؛ (8) کسى که گفتارش را جزئى از کردارش بشمارد، کمگو مىشود مگر در آنچه سودمند است.
این حدیث و مانند این، انسان را به سنجیدهگویى و احتیاط در سخن گفتن فرامىخواند. مفهوم ضمنى حدیث فوق این است که علّت پرگویى و بىمبالاتى مردم در سخن گفتن همین است که گفتارشان را جزء کردارشان نمىشمارند. مىپندارند سخن چیزى بىاهمیت و بىاثر است و از این گوش شنیده مىشود و از گوش دیگر بیرون مىآید. این نکته را شاعر نکتهپرداز، صائب تبریزى، خوب پرداخته است:
زان خلق دلیرند به گفتار که از جهلگفتار خود از جمله کردار ندانند(9)
غفلت بزرگ آدمى این است که تأثیر گفتارش را جدّى نمىگیرد. بنگرید که عدّهاى سخن را، که شامل اسم و فعل و حرف است، «حرف» مىخوانند و هنگامى که به علّت سخنى مؤاخذه مىشوند، مىگویند: «اِى! حرفى گفتیم» و «یک حرف زدیم و مگر چه شد؟» یا «خب! فلانى حرفى زده است و....»؛ یعنى اهمیت سخن را به اندازه «حرف»، به لحاظ دستورى، تقلیل مىدهند. البته شمارى این چنین نیستند؛ امّا این چنین هم نیست که سخنشان را به اندازه کردارشان جدّى بگیرند و به تأثیرش، چنانکه باید، عنایت کنند.
آرى، دلیرى و بىمحابایى مردم در سخن گفتن از آن رو است که گفتارشان را جزء کردارشان نمىشمارند و مىپندارند که فقط به سبب کردارشان مؤاخذه مىشوند؛ امّا آنکه مىداند هر چه بگوید در کارنامهاش ثبت مىشود و گفتارش نیز جزء کردارش است، با احتیاط و دقت و حتى وسواس سخن مىگوید.
مثالى مىآوریم: فراوان پیش آمده دو نفر که با یکدیگر اختلاف دارند، به یکدیگر ناسزا مىگویند و تهمت مىزنند و از هم غیبت مىکنند؛ امّا اگر از این دو نفر خواسته شود که یک سیلى به یکدیگر بزنند، خوددارى مىکنند و این کار را گناه و مستحق مجازات مىدانند. چرا؟ مگر گناهِ آن ناسزاها و تهمتها از یک سیلى کمتر است؟ البته که خیر! ولى.... و همه سخن بعد از این «ولى» است.
ولى اینکه سیلى زدن به دیگرى، در نگاه مردم، جزء کردار انسان محاسبه مىشود؛ امّا ناسزا و تهمت نه! مردم، از سر غفلت، تأثیر سخن را جدّى نمىگیرند و مىپندارند که سخن، مثلاً، دود مىشود و به هوا مىرود. حال آنکه گناه غیبت بیش از سیلى زدن است و گاه تأثیر یک سخن بیش از چندین و چند عمل است و از این رو است که در اسلام «عِرض» انسان با «دَم» او مقایسه مىشود. آبروى کسى را ریختن، با گفتن کلمهاى، سهمگینتر است از خون او را ریختن.
در احادیث پیشوایان اسلام، «لسان» با «سِنان» (سرنیزه) و «کلام» با «سِهام» (تیرها) مقایسه شده است. فىالمثل امیرالمؤمنین(ع) فرموده است:
زَلَّةُ اللِّسانِ اَنکى مِنْ اِصابَةِ السِّنانِ(10)؛ لغزش زبان کاراتر از اصابت سرنیزه است.
گویا نظر بدین حدیث بوده که گفته شده است:
جراحات السِّنانِ لَها الْتِئامٌو لا یَلتامُ ما جَرحَ اللِّسانُ
و گویا مجد خوافى نظر بدین شعر داشته که گفته است:
جراحات سنان درمانپذیر استجراحات زبان درمان ندارد(11)
بارى، سخن در این است که اولاً گفتار انسان جزء کردار او است و ثانیا بسا گفتار که از کردار سهمگینتر است و مجازاتش بیشتر. مردم همواره کردار را بزرگ مىبینند و به چشمشان مىآید (مانند ضرب و جرح و قتل) و در مقابل، گفتار را جدّى نمىگیرند و برایشان جلوهگر نیست (مانند دروغ و غیبت و تهمت). حال آنکه بسا گفتارى که ویرانگرتر و مخرّبتر از کردار است و بسا گفتارى که منشأ کردارى خشونتبار است و بسا افرادى که ضارب خویش را مىبخشایند و غیبتکننده از خود را نه.
مىدانیم که سه شعار دین زردشت عبارت است از: «پندار نیک»، «گفتار نیک»، «کردار نیک». حتّى آنکه زردشتى نیست، تردید نمىکند که این سخن، آسمانى است و بشر را از فرش به عرش خواهد برد. هر چه در ارزنده بودن این سخن، قلمفرسایى شود، زیاد نیست. امّا لختى بنگرید که در آموزههاى اسلامى به نکتهاى مهمتر اشاره رفته است: گفتار انسان، اساسا، جزء کردار او است؛ یعنى هیچ تمایزى میان گفتار و کردار نیست و گفتار، همان کردار است. و پیدا است که این آموزه، آدمى را بیشتر به سنجیده و سختهگویى برمىانگیزد.
به واقع هم، چنین است و گفتار هر کس در شمار کردار او است. گفتار، کردار با زبان است و کردار، گفتار با جوارح. به عبارت دیگر: کردار زبان، گفتار است و گفتار جوارح، کردار. دست و پاى انسان با کردار سخن مىگویند و زبان با گفتار، کردار مىکند.
اندوهگینانه باید گفت که ادبیات بسیارى از ما مسلمانان، گزنده و بُرنده و تهاجمى است. شستهرفته و محترمانه از دیگران سخن نمىگوییم؛ بلکه با لحنى تیز و ادبیاتى گزنده لب به سخن مىگشاییم. «بفرما» نمىگوییم، «بنشین» مىگوییم و حتّى بدتر از این. چنین است که گاهى اصل سخنمان به سبب لحن سخنمان ضایع مىشود.
در قابوسنامه آمده است که حاکمى خواب دید که همه دندانهایش ریخته است. تعبیر خواب را از معبّرى پرسید و او گفت: «همه اقرباى تو پیش از تو بمیرند». حاکم، ناراحت شد و دستور داد او را صد چوب بزنند که چنین سخن دردناکى گفت. معبّرى دیگر آوردند و او گفت: این خواب دلالت کند که جناب حاکم «دراز زندگانىتر بود از قرابات خویش». حاکم گفت: این همان تعبیر است، «اما از عبارت تا عبارت بسیار فرق است. این مرد را صد دینار بدهید»(12). مقصود مؤلف قابوسنامه از این حکایت این است که: «سخن بود که بگویند به عبارتى که از شنیدن آن روح تازه گردد و همان سخن به عبارتى دیگر توان گفتن که روح تیره گردد».(13)
همه سخن در همین است که ما باید از این ادبیّات تهاجمى دست بکشیم و ادبیات مؤدبانه را بیاموزیم؛ ورنه از یکدیگر چوب مىخوریم.
عیب دیگر ادبیات ما این است که آمیخته به تأکید و تشدید است. با شدت و قاطعیت سخن مىگوییم و همه چیز را سیاه (آن هم سیاهِ سیاه)، یا سفید (آن هم سفیدِ سفید)، معرفى مىکنیم. در داورى بیشتر از واژههاى تأکیدآمیز استفاده مىکنیم و اغلب مىگوییم: «قطعا»، «یقینا»، «البته»، «هرگز»، «همانا» و «بىتردید». از واژههاى تردیدآمیز کمتر استفاده مىنماییم و به ندرت مىگوییم: «احتمالاً»، «ظاهرا»، «چنین مىنماید» و «چنین به نظر مىرسد». مختصر اینکه در نزد ما، ادات و کلمات تأکید، بیشتر از تردید است.
عیب دیگرمان این است که کلىگویى مىکنیم و استثنا در سخن به ندرت مىآوریم. در داورى در باره کسى یا گروهى، به یک طرف مىلغزیم: مثبت یا منفى، خوب یا بد. نمىتوانیم خوبى و بدى را با هم ببینیم و قوّت و ضعف را توأمان مطمح نظر قرار دهیم. غالبا کلىگویانه سخن مىرانیم و مثلاً مىگوییم: صوفیانْ متشرّع نیستند؛ روحانیونْ روشنفکر نیستند؛ روشنفکرانْ دیندار نیستند؛ فلاسفهْ آزاداندیش هستند؛ سیاستمداران نیرنگباز هستند؛ چپگرایانْ دیکتاتور هستند.
از مولوى بشنویم این حقیقت را:
این حقیقت دان نه حقّند این همهنه بکلّى گمرهانند این رمه(14)
آنک گوید جمله حقّند احمقیستوانک گوید جملهباطلاو شقیست(15)
پس بد مطلق نباشد در جهانبد به نسبت باشد این را هم بدان(16)
عیب دیگرمان این است که هر چه داریم، خرج مىکنیم. مقصود اینکه هر چه ناسزا و تعبیرات گزنده مىدانیم، صرف مخالفانمان مىکنیم. همه واژههاى منفى را که در درازناى تاریخ براى افرادى متفاوت به کار رفته است، یکجا بر پیشانى مخالفانمان مىزنیم. گویا هر که مخالف ما است، جامع همه عیبها است و هر چه بدان دارند، مخالفانمان یکجا دارند. پس همان گونه که شمشیر داشتن نباید انگیزه جنگیدن شود، دانستن ناسزاها نیز نباید سائق به ناسزاگویى گردد.
بدتر اینکه واژههاى منفى دینى را، که پیشوایان دینى براى شناساندن مخالفانشان به کار بردهاند، بىتأمل استعمال مىکنیم: کافر، منافق، مارق، خارجى و.... گویا ما نیز رکن دین هستیم و مخالفانمان، مخالفان معصومان هستند.
در ادامه این نوشته به یک غفلت بزرگ و رایج در باره «زبان رسانه» پرداخته مىشود. نیاز به تفصیل نیست که زبان رسانه مهمتر از زبان، به معناى خاص آن است و در استفاده از آن باید بیشتر دقّت و احتیاط کرد. پیش از تبیین این نکته لازم مىنماید که مقصود خویش را از اصطلاح «زبان رسانه» روشن سازیم.
هنگامى که دو نفر با یکدیگر صحبت مىکنند و یا یک نفر در جمعى خصوصى سخن مىگوید، از زبان، به معناى متداول و خاص آن، استفاده مىکنند؛ امّا هنگامى که کسى در مطبوعات یا رادیو و تلویزیون سخن مىگوید، از زبان رسانه استفاده مىکند. منبر، تریبون، رادیو، تلویزیون، رایانه، ماهواره، اینترنت، کتاب و مطبوعات از گونههاى رسانه هستند. رسانه، وسیلهاى است که زبان را از شعاع طبیعى خویش رساتر مىسازد و سخن را تکثیر مىکند. زبان رسانه، بُرد زیادى دارد و سخن را از محدودهاى خاص، به جمعى فراوان و گاه به همه دنیا، منتقل مىسازد. پس زبان رسانه، زبان طبیعى نیست؛ یعنى همین زبانى که در دهان است، بلکه زبانى است فراپیرامونى و با شعاع بسیار و تقویتکننده زبان طبیعى.
زبان رسانه مقتضیّات خاص خویش را دارد. از جمله، باید در آن رعایت آداب شود. زبان در جمع دوستان خالى از آداب است (تَسقُطُ الاْآدابُ عِندَ الاْحبابِ)؛ امّا در رسانه باید آمیخته به هزار و یک ادب باشد. همان گونه که کسى با لباس خانه وارد جامعه نمىشود، با زبان خانگى و خصوصى نیز نمىتوان در رسانه حضور رسانید.
شرط مهمتر و دیگر در استفاده از زبان رسانه، دقت و احتیاط در آن است و اطمینان به درستى آن؛ زیرا خطا و خلاف در زبان رسانه به تعداد افراد بهرهور از آن تکثیر مىشود. توضیح مطلب را با مثالى از رسانه کتاب مىآوریم.
اگر کسى به دیگرى یک دروغ بگوید، «یک» دروغ گفته است و یا اگر یک سخن باطل بگوید، «یک» گناه کرده است؛ امّا اگر نویسندهاى یک دروغ و یا یک سخن باطل بنویسد، «یک» دروغ ننوشته و «یک» گناه نکرده، بلکه هزاران دروغ نوشته و هزاران گناه کرده است؛ یعنى به تعداد نسخههاى نوشتهاش و یا به اندازه خوانندگانش. خطاها و گناهان هر نویسنده در تعداد نسخههاى نوشتهاش و یا در تعداد خوانندگانش، ضرب مىشود و بیشتر مىگردد. پس اگر نویسندهاى یک مطلب خلاف در کتابش بیاورد و کتابش در بیست هزار نسخه چاپ شود، بیست هزار خلاف کرده است. به گفته بیهقى:
«احتیاط باید کردن نویسندگان را در هر چه نویسند که از گفتار بازتوان ایستاد و از نبشتن بازنتوان ایستاد و نبشته بازنتوان گردانید».(17)
مسعود سعد سلمان نیز مىگوید:
نبشتن ز گفتن مهمتر شناسبه گاه نبشتن به جا آر هوش
به گفتن تو را گر خطایى فتدز بَربَط فزونت بمالند گوش
و گر در نبشتن خطایى کنىسرت چون قلم دور ماند ز دوش(18)
آنچه گذشت، مثالى در باره رسانه کتاب بود؛ همین مثال در باره رسانههاى دیگر نیز صادق است. و به آنچه در اهمیت رسانه، به لحاظ گستره شعاع، گفتیم، این نکته را نیز اضافه کنیم که نفس رسانهها، در نزد مردم، بسیار مهم است. شاهد اینکه اگر پزشکى در جمعى خصوصى از فلان بیمارى سخن بگوید، براى آن جمع چندان مهم نیست تا اینکه همان سخن را در رسانهاى (مثلاً تلویزیون)، ایراد نماید. نفس رسانه براى مردم اطمینانآور است و داراى اهمیت. بسیارى از مردم، مطلبى را به صِرف اینکه در کتابى خواندهاند باور دارند و گاه، حتى، در مقام استدلال مىگویند «در فلان کتاب آمده است». حال آنکه «در فلان کتاب آمده است»، حتى اول استدلال هم نیست، چه رسد به آنکه نهایت استدلال باشد. به عبارت دیگر: عدهاى سخن را هنگامى که صورت چاپى به خود بگیرد و از طریق رسانه کتاب یا رسانه مطبوعات عرضه شود، اطمینانآور مىشمارند و نفس رسانه برایشان حجت است و مهم.
اینها همه مسئولیّت کسانى را که از زبان رسانه استفاده مىکنند، بیشتر و بیشتر مىکند. بنابراین، نخبگان (صاحبان زبان رسانهها)، باید با تأمل و تأنى بیشتر سخن بگویند. زبان آنان غیر از زبان مردم است و غیر از سخنى در محفلى محدود و در میان جمعى معدود. امیرالمؤمنین(ع) به ما هشدار داده است:
اِنَّ کلامَ الْحکماءِ اِذا کانَ صَوابا کانَ دَواءً و اِذا کانَ خَطَأً کان داءً(19)؛ گفتار حکیمان اگر درست باشد، درمان است و اگر نادرست باشد، درد.
گذشتگان ما گاه از فرط احتیاط در سخن گفتن، سنگریزه در دهان مىگذاشتند تا هر چه به دهانشان مىآید نگویند.(20) یا کاغذى در نزد خود مىنهادند و هر چه مىگفتند مىنوشتند و سپس به سنجش آن مىپرداختند.(21) آنان بر این بودند که «هر چه به زبان آید به زیان آید».(22) اگر اینها افراط در احتیاط است، این گونه هم که امروزه ما پرگویى مىکنیم، یکسره دور از احتیاط و صواب است.
براى این بنده به جد موجب اعجاب است که چگونه مسئولان روزنامهها خواب به چشمشان مىرود. هزاران کلمه را، هر روزه، تحویل مردم مىدهند و شبها هم به راحتى در بستر مىروند! اگر از آن هزاران کلمه فقط یک کلمه غلط باشد، و اگر شمارگان یک روزنامه فقط پنجاه هزار باشد، حاصلش این مىشود که مدیر روزنامه پنجاه هزار غلط در هر روز مرتکب شده است. این احتمال بعید نیست، آنچه بعید مىنماید، امّا هست، همین بىخیالى و آسودگى خاطر ارباب مطبوعات است. عجیبتر اینکه اغلب روزنامهها، سال تا سال مىگذرد و هیچ خطانامهاى در گوشه روزنامه درج نمىکنند. گویا هر چه نوشته بودند، اعم از خبر و تحلیل، درست بود و وحى منزَل.
سخن را کوتاه کنیم که گفتار هر کس جزئى از کردار اوست. و گفتار در رسانهها، کردار در ملأ عام است. کلمهها را چشم و گوش و دست و پاى خویش فرض کنیم که جملگى در کارند. با همان احتیاطى که یک بندباز، در مقابل چشمهاى خیره، گام برمىدارد، سخن بگوییم. با هر حرکت خطا، خطایى مکتوب مىشود و اگر این خطا در رسانهها باشد، در مقابل گروه بسیارى رسوا مىشویم. اگر آنها هم نفهمیدند، چه بدتر؛ زیرا از خطاى ما الگو برمىدارند.
پیر هرات مىگفت: «سخن گفتن جنایت است، تحقیق آن را مباح کند».(23) این سخن خالى از مبالغه نیست؛ امّا خالى از حقیقت هم نیست و آن، اینکه در سخن باید امساک کرد. سخن گفتن مشروط است و شرط آن نیز حقیقت. اصل بر سخن نیست، بر سکوت است؛ چنانکه در رفتار انسان اصل بر حرکت نیست، بر سکون است و تا حرکتى لازم نیاید، آدمى به حرکت نمىافتد. در انجیل برنابا آمده است که حضرت عیسى(ع) گفت:
واجب است بر آن کسى که با نفس خود مجاهدت مىکند، اینکه سخن خود را به قیمت طلا بدهد... . نمىگویم که... سخن خود را بفروشد، بلکه مىگویم که هر وقتى که سخن کند، واجب است بر او که خیال کند او زر مىریزد. حقا که چون او این گونه خیال کند، فقط وقتى سخن خواهد گفت که ضرورت باشد؛ همان طور که طلا را بر چیزهاى ضرورى صرف مىکند... . هر گاه انسان دوست بدارد که به رحمتى برسد، پس باید سخن خود را وزن کند به دقتى بیشتر از آنچه طلا وزن کرده مىشود.(24)
پی نوشتها:
________________________________________
1. غزّالى مىگوید: «اعصى الاعضاء على الانسان اللّسان... و انّه اعظم آلة الشّیطان فى استغواء الانسان». احیاء علوم الدّین ، ج 3، ص 108. فیض کاشانى نیز در کتاب المحجّة البیضاء همین سخن را تکرار و تأیید کرده است. همچنین دیگر عالمان اسلامى بر همین رأى رفتهاند.
2. براى تحقیق بیشتر به کتاب ذیل رجوع شود که در آن از 190 آفت زبان سخن گفته شده است: مهدى فقیه ایمانى، نقش زبان در سرنوشت انسانها، یا زبان بر سر دو راهى. نیز ر.ک مجتبى تهرانى، اخلاق الهى: آفات زبان..
3. المحجّة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، ج 5، ص 194.
4. نهجالبلاغة، بخش حکمت، حدیث 60.
5. عبدالواحد آمدى، غررالحکم و دررالکلم ، ص 126.
6. در کتابهاى لغت بیشتر به معناى اوّل تشدّق اشاره شده است. معناى دوم آن، با رجوع به سیاق احادیث به دست آمد. در احادیث، از اهل تشدّق در کنار افرادى یاد شده است که گوناگون مىخورند و گوناگون مىنوشند و گوناگون مىپوشند و گوناگون سوار مىشوند. بنابراین، تشدّق به معناى تفنّن ورزیدن با سخن (سخنچرانى) است. این احادیث در کتاب کنزالعمّال فى سنن الاقوال و الافعال ج 3، ص 561 ـ 563 آمده است .
7. همان، ج 3، ص 561.
8. بحارالأنوار، ج 68، ص 279. در حدیث دیگرى از رسولخدا (ص) آمده است: مَنْ لَمْ یَحسِبْ کَلامَهُ مِنْ عَملِهِ کَثُرَت خَطایاهُ و حَضَرَ عذابُهُ. اصول کافى، ج 2، ص 94. همچنین در نهجالبلاغة، بخش حکمت، حدیث 349، آمده است: مَنْ عَلِمَ اَنَّ کَلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ کَلامُهُ اِلاّ فِیما یَعنِیهِ. نیز از امام صادق(ع) روایت شده است: مَنْ عَلِمَ اَنَّ کَلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ کَلامُهُ اِلاّ مِنْ خَیرٍ.مشکاةالانوار فى غرر الاخبار، ص 306.
9. دیوان صائب تبریزى، ج 4، ص 2123.
10. عبدالواحد آمدى، غررالحکم و دررالکلم ، ص 390.
11. نیز گفتهاند: آنچه زخم زبان کند با من/ زخم شمشیر جانستان نکند.
12. قابوسنامه، ص 44 ـ 45.
13. همان، ص 44. نیز ر.ک مجد خوافى، روضه خلد، ص 150 ـ 151.
14. مثنوى معنوى، ج 1، ص 297.
15. همان، ج 1، ص 297.
16. همان، ج 2، ص 548.
17. تاریخ بیهقى، تصحیح على اکبر فیّاض، ص 912.
18. شعر زندان: برگزیده و شرح اشعار مسعود سعد سلمان ، ص 239. معناى بیت دوم این چنین است: اگر در گفتن خطا کنى، در حدّاکثر مجازات، تو را چون تار، که اگر آهنگى را خطا بزند با پیچیدن کوک درستش کنند، گوشمال مىدهند.
19. نهجالبلاغة، بخش حکمت، حدیث 265.
20. «بعضى اصحاب حضرت رسول (ص) سنگریزه به دهان خود مىگذاردند تا بىاختیار سخن نگویند. چون اراده تکلّم به سخنى که از براى خدا بود، مىکردند، آن را از دهان بیرون مىآوردند». معراجالسّعادة، ص 295.
21. در شرح حال ربیع بن خثیم (خواجه ربیع)، آمده است: «چون بامداد برخاستى، قلم و کاغذ بنهادى و هر سخنى بگفتى بر خویشتن بنبشتى و شبانگاه حساب آن بکردى با خویشتن». کیمیاى سعادت، ج 2، ص 66.
22. سخنان پیر هرات، به کوشش محمّد جواد شریعت، ص 15.
23. طبقات الصّوفیّة، ص 339.
24. انجیل برنابا، ترجمه حیدر قلى سردار کابلى، ص 541 ـ 542، فصل 120 ـ 121.