آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸

چکیده

متن

از مجموع آیات و روایاتى که در باره زبان و سخن رسیده است، مى‏توان یک کتاب پرداخت و چند کتاب در شرح آن نگاشت. این کتاب، حتّى پرگویان را به اندک‏گویى و شمرده‏گویى وامى‏دارد. اغلب این آیات و روایات، توصیه‏هاى احتیاطى است و دعوت به محتاط بودن در سخن و گزیده و سنجیده گفتن. انبوه این توصیه‏ها نیز بامعنا است؛ زیرا زبان فعّال‏ترین و خطاکارترین عضو انسان است. هیچ عضوى از انسان چنان در کار نیست که زبان. نیز به کار انداختن هیچ عضوى از انسان چندان آسان نیست که زبان. لاجرم این عضو فسیح‏المیدان، وسیع‏الجولان و بیش‏فعّال، پرخطا نیز هست.
زبان آلتى است قلیل‏الجِرم و کثیرالجُرم که هم عطیّه است و هم بلیّه؛ هم نعمت است و هم آفت؛ هم کلید خیر است و هم کلید شر. آفات زبان و خطاهایى که از آن سر مى‏زند، بیش از دیگر اعضاى انسان است.(1) على‏رغم پندار مردم که زبان را ابزار سخن و سخن را «باد هوا» مى‏دانند، هر چه انسان مى‏گوید برایش نوشته مى‏شود. زبان نه تنها ابزار سخن روزمرّه، که ابزار دروغ و تهمت و غیبت و خصومت و بسیارى دیگر از گناهان است.(2) از رسول خدا (ص ) روایت شده است:
اِنَّ اَکثرَ خَطایَا ابنِ آدمَ فِى لِسانِهِ؛ (3) بیشترینه خطاهاى آدمیزاد به سبب زبانش است.
و چون چنین است، بیشترین سفارشى که در این باره شده، پرهیز از پرگویى است؛ زیرا پرگو، پرخطا است و کم‏گو، کم‏خطا. پرگو کسى است که زبانش را مطلق‏العنان مى‏سازد و عنان اختیار خویش را به این جانور گزنده مى‏دهد. به فرموده امام على(ع):
اللِّسانُ سَبُعٌ اِنْ خُلِّىَ عَنهُ عَقَرَ؛ (4) زبان درنده‏اى است که اگر رها شود، مى‏گزد.
در پاره‏اى دیگر از روایات، سخن به دارو تشبیه شده است؛ یعنى چنان‏که انسان به ناگریز ناگزیر دارو مى‏خورد، سخن نیز هنگامى باید بگوید که گریز و گزیرى نداشته باشد. پس اصل بر سکوت است و نه سخن؛ همان گونه که اصل بر خوردن غذا است و نه دارو و دارو نیز اندکش نافع و بسیارش قاتل است. امیرالمؤمنین(ع) فرموده است:
اَلکلامُ کَالدّواءِ قَلیلُهُ یَنْفَعُ وَ کَثیرُهُ یُهلِکُ؛ (5) سخن چون دارو است که اندکش مفید و زیادش مهلک است.
در برخى دیگر از روایات، از تشدّق در سخن نهى شده است. دو معناى عمده تشدّق عبارت است از: 1. پرگویى و بى‏محابا گویى و به عبارت دیگر: بدون احتیاط و احتراز سخن را بسط دادن؛ 2. تفنّن و بازى با سخن (سخن‏چرانى).(6) تشدّق، ناشى از بى‏اهمیت شمردن سخن است و به خطیر بودن آن، وقوف نداشتن. آن‏که سخن را مهم مى‏داند، با آن تفنّن و بازى نمى‏کند و از صرف فراوان آن مى‏پرهیزد و سخت مى‏کوشد که با احتیاط سخن بگوید. پس مُشدِّق و مُتشدِّق به کسى گفته مى‏شود که سخن‏چرانى و سخن‏پاشى مى‏کند و یکسره مى‏گوید و فقط دهان است، نه گوش و هوش. چنین است که رسول خدا (ص) فرموده است:
شِرارُ اُمّتِى الَّذِینَ... یَتَشَدَّقُونَ فِى الْکَلامِ؛ (7) بدترین افراد امّت من ... کسانى هستند که پرگویى و سخن‏چرانى مى‏کنند.
برابر کلمه مُشدِّق یا مُتشدِّق، قُلماشگو مى‏توان نهاد و قُلماش به معناى بیهوده و یاوه است. این کلمه، در اصل «قُلْ ما شِئتَ» است و به معناى «هر چه مى‏خواهى، بگو». احتمالاً این ترکیب برگرفته از این اندرز است: «اِذا لَمْ تَستَحِى فَاصْنَعْ ما شِئتَ»؛ یعنى چون شرم نکنى، هر چه خواهى بکن. پس قُلماشگو یا مُشدِّق به‏کسى‏گفته مى‏شود که هرچه به دهانش مى‏رسد، مى‏گوید.
همچنین در دسته‏اى دیگر از روایات، به نکته‏اى اشاره شده که بس باریک و راهنمون است و آدمى را به کم‏گویى و شمرده‏گویى برمى‏انگیزد. در این روایات گفته شده که گفتار انسان جزء کردار انسان است. از رسول خدا (ص) بخوانیم:
مَنْ حَسَبَ کلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ کلامُهُ اِلاّ فِیما یَعنِیهِ؛ (8) کسى که گفتارش را جزئى از کردارش بشمارد، کم‏گو مى‏شود مگر در آنچه سودمند است.
این حدیث و مانند این، انسان را به سنجیده‏گویى و احتیاط در سخن گفتن فرامى‏خواند. مفهوم ضمنى حدیث فوق این است که علّت پرگویى و بى‏مبالاتى مردم در سخن گفتن همین است که گفتارشان را جزء کردارشان نمى‏شمارند. مى‏پندارند سخن چیزى بى‏اهمیت و بى‏اثر است و از این گوش شنیده مى‏شود و از گوش دیگر بیرون مى‏آید. این نکته را شاعر نکته‏پرداز، صائب تبریزى، خوب پرداخته است:
زان خلق دلیرند به گفتار که از جهلگفتار خود از جمله کردار ندانند(9)
غفلت بزرگ آدمى این است که تأثیر گفتارش را جدّى نمى‏گیرد. بنگرید که عدّه‏اى سخن را، که شامل اسم و فعل و حرف است، «حرف» مى‏خوانند و هنگامى که به علّت سخنى مؤاخذه مى‏شوند، مى‏گویند: «اِى! حرفى گفتیم» و «یک حرف زدیم و مگر چه شد؟» یا «خب! فلانى حرفى زده است و....»؛ یعنى اهمیت سخن را به اندازه «حرف»، به لحاظ دستورى، تقلیل مى‏دهند. البته شمارى این چنین نیستند؛ امّا این چنین هم نیست که سخن‏شان را به اندازه کردارشان جدّى بگیرند و به تأثیرش، چنان‏که باید، عنایت کنند.
آرى، دلیرى و بى‏محابایى مردم در سخن گفتن از آن رو است که گفتارشان را جزء کردارشان نمى‏شمارند و مى‏پندارند که فقط به سبب کردارشان مؤاخذه مى‏شوند؛ امّا آن‏که مى‏داند هر چه بگوید در کارنامه‏اش ثبت مى‏شود و گفتارش نیز جزء کردارش است، با احتیاط و دقت و حتى وسواس سخن مى‏گوید.
مثالى مى‏آوریم: فراوان پیش آمده دو نفر که با یکدیگر اختلاف دارند، به یکدیگر ناسزا مى‏گویند و تهمت مى‏زنند و از هم غیبت مى‏کنند؛ امّا اگر از این دو نفر خواسته شود که یک سیلى به یکدیگر بزنند، خوددارى مى‏کنند و این کار را گناه و مستحق مجازات مى‏دانند. چرا؟ مگر گناهِ آن ناسزاها و تهمت‏ها از یک سیلى کمتر است؟ البته که خیر! ولى.... و همه سخن بعد از این «ولى» است.
ولى این‏که سیلى زدن به دیگرى، در نگاه مردم، جزء کردار انسان محاسبه مى‏شود؛ امّا ناسزا و تهمت نه! مردم، از سر غفلت، تأثیر سخن را جدّى نمى‏گیرند و مى‏پندارند که سخن، مثلاً، دود مى‏شود و به هوا مى‏رود. حال آن‏که گناه غیبت بیش از سیلى زدن است و گاه تأثیر یک سخن بیش از چندین و چند عمل است و از این رو است که در اسلام «عِرض» انسان با «دَم» او مقایسه مى‏شود. آبروى کسى را ریختن، با گفتن کلمه‏اى، سهمگین‏تر است از خون او را ریختن.
در احادیث پیشوایان اسلام، «لسان» با «سِنان» (سرنیزه) و «کلام» با «سِهام» (تیرها) مقایسه شده است. فى‏المثل امیرالمؤمنین(ع) فرموده است:
زَلَّةُ اللِّسانِ اَنکى مِنْ اِصابَةِ السِّنانِ(10)؛ لغزش زبان کاراتر از اصابت سرنیزه است.
گویا نظر بدین حدیث بوده که گفته شده است:
جراحات السِّنانِ لَها الْتِئامٌو لا یَلتامُ ما جَرحَ اللِّسانُ
و گویا مجد خوافى نظر بدین شعر داشته که گفته است:
جراحات سنان درمان‏پذیر استجراحات زبان درمان ندارد(11)
بارى، سخن در این است که اولاً گفتار انسان جزء کردار او است و ثانیا بسا گفتار که از کردار سهمگین‏تر است و مجازاتش بیشتر. مردم همواره کردار را بزرگ مى‏بینند و به چشم‏شان مى‏آید (مانند ضرب و جرح و قتل) و در مقابل، گفتار را جدّى نمى‏گیرند و برایشان جلوه‏گر نیست (مانند دروغ و غیبت و تهمت). حال آن‏که بسا گفتارى که ویرانگرتر و مخرّب‏تر از کردار است و بسا گفتارى که منشأ کردارى خشونت‏بار است و بسا افرادى که ضارب خویش را مى‏بخشایند و غیبت‏کننده از خود را نه.
مى‏دانیم که سه شعار دین زردشت عبارت است از: «پندار نیک»، «گفتار نیک»، «کردار نیک». حتّى آن‏که زردشتى نیست، تردید نمى‏کند که این سخن، آسمانى است و بشر را از فرش به عرش خواهد برد. هر چه در ارزنده بودن این سخن، قلم‏فرسایى شود، زیاد نیست. امّا لختى بنگرید که در آموزه‏هاى اسلامى به نکته‏اى مهم‏تر اشاره رفته است: گفتار انسان، اساسا، جزء کردار او است؛ یعنى هیچ تمایزى میان گفتار و کردار نیست و گفتار، همان کردار است. و پیدا است که این آموزه، آدمى را بیشتر به سنجیده و سخته‏گویى برمى‏انگیزد.
به واقع هم، چنین است و گفتار هر کس در شمار کردار او است. گفتار، کردار با زبان است و کردار، گفتار با جوارح. به عبارت دیگر: کردار زبان، گفتار است و گفتار جوارح، کردار. دست و پاى انسان با کردار سخن مى‏گویند و زبان با گفتار، کردار مى‏کند.
اندوهگینانه باید گفت که ادبیات بسیارى از ما مسلمانان، گزنده و بُرنده و تهاجمى است. شسته‏رفته و محترمانه از دیگران سخن نمى‏گوییم؛ بلکه با لحنى تیز و ادبیاتى گزنده لب به سخن مى‏گشاییم. «بفرما» نمى‏گوییم، «بنشین» مى‏گوییم و حتّى بدتر از این. چنین است که گاهى اصل سخنمان به سبب لحن سخنمان ضایع مى‏شود.
در قابوس‏نامه آمده است که حاکمى خواب دید که همه دندان‏هایش ریخته است. تعبیر خواب را از معبّرى پرسید و او گفت: «همه اقرباى تو پیش از تو بمیرند». حاکم، ناراحت شد و دستور داد او را صد چوب بزنند که چنین سخن دردناکى گفت. معبّرى دیگر آوردند و او گفت: این خواب دلالت کند که جناب حاکم «دراز زندگانى‏تر بود از قرابات خویش». حاکم گفت: این همان تعبیر است، «اما از عبارت تا عبارت بسیار فرق است. این مرد را صد دینار بدهید»(12). مقصود مؤلف قابوس‏نامه از این حکایت این است که: «سخن بود که بگویند به عبارتى که از شنیدن آن روح تازه گردد و همان سخن به عبارتى دیگر توان گفتن که روح تیره گردد».(13)
همه سخن در همین است که ما باید از این ادبیّات تهاجمى دست بکشیم و ادبیات مؤدبانه را بیاموزیم؛ ورنه از یکدیگر چوب مى‏خوریم.
عیب دیگر ادبیات ما این است که آمیخته به تأکید و تشدید است. با شدت و قاطعیت سخن مى‏گوییم و همه چیز را سیاه (آن هم سیاهِ سیاه)، یا سفید (آن هم سفیدِ سفید)، معرفى مى‏کنیم. در داورى بیشتر از واژه‏هاى تأکیدآمیز استفاده مى‏کنیم و اغلب مى‏گوییم: «قطعا»، «یقینا»، «البته»، «هرگز»، «همانا» و «بى‏تردید». از واژه‏هاى تردیدآمیز کمتر استفاده مى‏نماییم و به ندرت مى‏گوییم: «احتمالاً»، «ظاهرا»، «چنین مى‏نماید» و «چنین به نظر مى‏رسد». مختصر این‏که در نزد ما، ادات و کلمات تأکید، بیشتر از تردید است.
عیب دیگرمان این است که کلى‏گویى مى‏کنیم و استثنا در سخن به ندرت مى‏آوریم. در داورى در باره کسى یا گروهى، به یک طرف مى‏لغزیم: مثبت یا منفى، خوب یا بد. نمى‏توانیم خوبى و بدى را با هم ببینیم و قوّت و ضعف را توأمان مطمح نظر قرار دهیم. غالبا کلى‏گویانه سخن مى‏رانیم و مثلاً مى‏گوییم: صوفیانْ متشرّع نیستند؛ روحانیونْ روشنفکر نیستند؛ روشنفکرانْ دیندار نیستند؛ فلاسفهْ آزاداندیش هستند؛ سیاستمداران نیرنگ‏باز هستند؛ چپگرایانْ دیکتاتور هستند.
از مولوى بشنویم این حقیقت را:
این حقیقت دان نه حقّند این همهنه بکلّى گمرهانند این رمه(14)
آنک گوید جمله حقّند احمقیستوانک گوید جمله‏باطل‏او شقیست(15)
پس بد مطلق نباشد در جهانبد به نسبت باشد این را هم بدان(16)
عیب دیگرمان این است که هر چه داریم، خرج مى‏کنیم. مقصود این‏که هر چه ناسزا و تعبیرات گزنده مى‏دانیم، صرف مخالفانمان مى‏کنیم. همه واژه‏هاى منفى را که در درازناى تاریخ براى افرادى متفاوت به کار رفته است، یکجا بر پیشانى مخالفانمان مى‏زنیم. گویا هر که مخالف ما است، جامع همه عیب‏ها است و هر چه بدان دارند، مخالفانمان یکجا دارند. پس همان گونه که شمشیر داشتن نباید انگیزه جنگیدن شود، دانستن ناسزاها نیز نباید سائق به ناسزاگویى گردد.
بدتر این‏که واژه‏هاى منفى دینى را، که پیشوایان دینى براى شناساندن مخالفانشان به کار برده‏اند، بى‏تأمل استعمال مى‏کنیم: کافر، منافق، مارق، خارجى و.... گویا ما نیز رکن دین هستیم و مخالفانمان، مخالفان معصومان هستند.
در ادامه این نوشته به یک غفلت بزرگ و رایج در باره «زبان رسانه» پرداخته مى‏شود. نیاز به تفصیل نیست که زبان رسانه مهم‏تر از زبان، به معناى خاص آن است و در استفاده از آن باید بیشتر دقّت و احتیاط کرد. پیش از تبیین این نکته لازم مى‏نماید که مقصود خویش را از اصطلاح «زبان رسانه» روشن سازیم.
هنگامى که دو نفر با یکدیگر صحبت مى‏کنند و یا یک نفر در جمعى خصوصى سخن مى‏گوید، از زبان، به معناى متداول و خاص آن، استفاده مى‏کنند؛ امّا هنگامى که کسى در مطبوعات یا رادیو و تلویزیون سخن مى‏گوید، از زبان رسانه استفاده مى‏کند. منبر، تریبون، رادیو، تلویزیون، رایانه، ماهواره، اینترنت، کتاب و مطبوعات از گونه‏هاى رسانه هستند. رسانه، وسیله‏اى است که زبان را از شعاع طبیعى خویش رساتر مى‏سازد و سخن را تکثیر مى‏کند. زبان رسانه، بُرد زیادى دارد و سخن را از محدوده‏اى خاص، به جمعى فراوان و گاه به همه دنیا، منتقل مى‏سازد. پس زبان رسانه، زبان طبیعى نیست؛ یعنى همین زبانى که در دهان است، بلکه زبانى است فراپیرامونى و با شعاع بسیار و تقویت‏کننده زبان طبیعى.
زبان رسانه مقتضیّات خاص خویش را دارد. از جمله، باید در آن رعایت آداب شود. زبان در جمع دوستان خالى از آداب است (تَسقُطُ الاْآدابُ عِندَ الاْحبابِ)؛ امّا در رسانه باید آمیخته به هزار و یک ادب باشد. همان گونه که کسى با لباس خانه وارد جامعه نمى‏شود، با زبان خانگى و خصوصى نیز نمى‏توان در رسانه حضور رسانید.
شرط مهم‏تر و دیگر در استفاده از زبان رسانه، دقت و احتیاط در آن است و اطمینان به درستى آن؛ زیرا خطا و خلاف در زبان رسانه به تعداد افراد بهره‏ور از آن تکثیر مى‏شود. توضیح مطلب را با مثالى از رسانه کتاب مى‏آوریم.
اگر کسى به دیگرى یک دروغ بگوید، «یک» دروغ گفته است و یا اگر یک سخن باطل بگوید، «یک» گناه کرده است؛ امّا اگر نویسنده‏اى یک دروغ و یا یک سخن باطل بنویسد، «یک» دروغ ننوشته و «یک» گناه نکرده، بلکه هزاران دروغ نوشته و هزاران گناه کرده است؛ یعنى به تعداد نسخه‏هاى نوشته‏اش و یا به اندازه خوانندگانش. خطاها و گناهان هر نویسنده در تعداد نسخه‏هاى نوشته‏اش و یا در تعداد خوانندگانش، ضرب مى‏شود و بیشتر مى‏گردد. پس اگر نویسنده‏اى یک مطلب خلاف در کتابش بیاورد و کتابش در بیست هزار نسخه چاپ شود، بیست هزار خلاف کرده است. به گفته بیهقى:
«احتیاط باید کردن نویسندگان را در هر چه نویسند که از گفتار بازتوان ایستاد و از نبشتن بازنتوان ایستاد و نبشته بازنتوان گردانید».(17)
مسعود سعد سلمان نیز مى‏گوید:
نبشتن ز گفتن مهم‏تر شناسبه گاه نبشتن به جا آر هوش
به گفتن تو را گر خطایى فتدز بَربَط فزونت بمالند گوش
و گر در نبشتن خطایى کنىسرت چون قلم دور ماند ز دوش(18)
آنچه گذشت، مثالى در باره رسانه کتاب بود؛ همین مثال در باره رسانه‏هاى دیگر نیز صادق است. و به آنچه در اهمیت رسانه، به لحاظ گستره شعاع، گفتیم، این نکته را نیز اضافه کنیم که نفس رسانه‏ها، در نزد مردم، بسیار مهم است. شاهد این‏که اگر پزشکى در جمعى خصوصى از فلان بیمارى سخن بگوید، براى آن جمع چندان مهم نیست تا این‏که همان سخن را در رسانه‏اى (مثلاً تلویزیون)، ایراد نماید. نفس رسانه براى مردم اطمینان‏آور است و داراى اهمیت. بسیارى از مردم، مطلبى را به صِرف این‏که در کتابى خوانده‏اند باور دارند و گاه، حتى، در مقام استدلال مى‏گویند «در فلان کتاب آمده است». حال آن‏که «در فلان کتاب آمده است»، حتى اول استدلال هم نیست، چه رسد به آن‏که نهایت استدلال باشد. به عبارت دیگر: عده‏اى سخن را هنگامى که صورت چاپى به خود بگیرد و از طریق رسانه کتاب یا رسانه مطبوعات عرضه شود، اطمینان‏آور مى‏شمارند و نفس رسانه برایشان حجت است و مهم.
این‏ها همه مسئولیّت کسانى را که از زبان رسانه استفاده مى‏کنند، بیشتر و بیشتر مى‏کند. بنابراین، نخبگان (صاحبان زبان رسانه‏ها)، باید با تأمل و تأنى بیشتر سخن بگویند. زبان آنان غیر از زبان مردم است و غیر از سخنى در محفلى محدود و در میان جمعى معدود. امیرالمؤمنین(ع) به ما هشدار داده است:
اِنَّ کلامَ الْحکماءِ اِذا کانَ صَوابا کانَ دَواءً و اِذا کانَ خَطَأً کان داءً(19)؛ گفتار حکیمان اگر درست باشد، درمان است و اگر نادرست باشد، درد.
گذشتگان ما گاه از فرط احتیاط در سخن گفتن، سنگریزه در دهان مى‏گذاشتند تا هر چه به دهانشان مى‏آید نگویند.(20) یا کاغذى در نزد خود مى‏نهادند و هر چه مى‏گفتند مى‏نوشتند و سپس به سنجش آن مى‏پرداختند.(21) آنان بر این بودند که «هر چه به زبان آید به زیان آید».(22) اگر این‏ها افراط در احتیاط است، این گونه هم که امروزه ما پرگویى مى‏کنیم، یکسره دور از احتیاط و صواب است.
براى این بنده به جد موجب اعجاب است که چگونه مسئولان روزنامه‏ها خواب به چشم‏شان مى‏رود. هزاران کلمه را، هر روزه، تحویل مردم مى‏دهند و شب‏ها هم به راحتى در بستر مى‏روند! اگر از آن هزاران کلمه فقط یک کلمه غلط باشد، و اگر شمارگان یک روزنامه فقط پنجاه هزار باشد، حاصلش این مى‏شود که مدیر روزنامه پنجاه هزار غلط در هر روز مرتکب شده است. این احتمال بعید نیست، آنچه بعید مى‏نماید، امّا هست، همین بى‏خیالى و آسودگى خاطر ارباب مطبوعات است. عجیب‏تر این‏که اغلب روزنامه‏ها، سال تا سال مى‏گذرد و هیچ خطانامه‏اى در گوشه روزنامه درج نمى‏کنند. گویا هر چه نوشته بودند، اعم از خبر و تحلیل، درست بود و وحى منزَل.
سخن را کوتاه کنیم که گفتار هر کس جزئى از کردار اوست. و گفتار در رسانه‏ها، کردار در ملأ عام است. کلمه‏ها را چشم و گوش و دست و پاى خویش فرض کنیم که جملگى در کارند. با همان احتیاطى که یک بندباز، در مقابل چشم‏هاى خیره، گام برمى‏دارد، سخن بگوییم. با هر حرکت خطا، خطایى مکتوب مى‏شود و اگر این خطا در رسانه‏ها باشد، در مقابل گروه بسیارى رسوا مى‏شویم. اگر آن‏ها هم نفهمیدند، چه بدتر؛ زیرا از خطاى ما الگو برمى‏دارند.
پیر هرات مى‏گفت: «سخن گفتن جنایت است، تحقیق آن را مباح کند».(23) این سخن خالى از مبالغه نیست؛ امّا خالى از حقیقت هم نیست و آن، این‏که در سخن باید امساک کرد. سخن گفتن مشروط است و شرط آن نیز حقیقت. اصل بر سخن نیست، بر سکوت است؛ چنان‏که در رفتار انسان اصل بر حرکت نیست، بر سکون است و تا حرکتى لازم نیاید، آدمى به حرکت نمى‏افتد. در انجیل برنابا آمده است که حضرت عیسى(ع) گفت:
واجب است بر آن کسى که با نفس خود مجاهدت مى‏کند، این‏که سخن خود را به قیمت طلا بدهد... . نمى‏گویم که... سخن خود را بفروشد، بلکه مى‏گویم که هر وقتى که سخن کند، واجب است بر او که خیال کند او زر مى‏ریزد. حقا که چون او این گونه خیال کند، فقط وقتى سخن خواهد گفت که ضرورت باشد؛ همان طور که طلا را بر چیزهاى ضرورى صرف مى‏کند... . هر گاه انسان دوست بدارد که به رحمتى برسد، پس باید سخن خود را وزن کند به دقتى بیشتر از آنچه طلا وزن کرده مى‏شود.(24)
پی نوشتها:
________________________________________
1. غزّالى مى‏گوید: «اعصى الاعضاء على الانسان اللّسان... و انّه اعظم آلة الشّیطان فى استغواء الانسان». احیاء علوم الدّین ، ج 3، ص 108. فیض کاشانى نیز در کتاب المحجّة البیضاء همین سخن را تکرار و تأیید کرده است. همچنین دیگر عالمان اسلامى بر همین رأى رفته‏اند.
2. براى تحقیق بیشتر به کتاب ذیل رجوع شود که در آن از 190 آفت زبان سخن گفته شده است: مهدى فقیه ایمانى، نقش زبان در سرنوشت انسان‏ها، یا زبان بر سر دو راهى. نیز ر.ک مجتبى تهرانى، اخلاق الهى: آفات زبان..
3. المحجّة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، ج 5، ص 194.
4. نهج‏البلاغة، بخش حکمت، حدیث 60.
5. عبدالواحد آمدى، غررالحکم و دررالکلم ، ص 126.
6. در کتاب‏هاى لغت بیشتر به معناى اوّل تشدّق اشاره شده است. معناى دوم آن، با رجوع به سیاق احادیث به دست آمد. در احادیث، از اهل تشدّق در کنار افرادى یاد شده است که گوناگون مى‏خورند و گوناگون مى‏نوشند و گوناگون مى‏پوشند و گوناگون سوار مى‏شوند. بنابراین، تشدّق به معناى تفنّن ورزیدن با سخن (سخن‏چرانى) است. این احادیث در کتاب کنزالعمّال فى سنن الاقوال و الافعال ج 3، ص 561 ـ 563 آمده است .
7. همان، ج 3، ص 561.
8. بحارالأنوار، ج 68، ص 279. در حدیث دیگرى از رسول‏خدا (ص) آمده است: مَنْ لَمْ یَحسِبْ کَلامَهُ مِنْ عَملِهِ کَثُرَت خَطایاهُ و حَضَرَ عذابُهُ. اصول کافى، ج 2، ص 94. همچنین در نهج‏البلاغة، بخش حکمت، حدیث 349، آمده است: مَنْ عَلِمَ اَنَّ کَلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ کَلامُهُ اِلاّ فِیما یَعنِیهِ. نیز از امام صادق(ع) روایت شده است: مَنْ عَلِمَ اَنَّ کَلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ کَلامُهُ اِلاّ مِنْ خَیرٍ.مشکاة‏الانوار فى غرر الاخبار، ص 306.
9. دیوان صائب تبریزى، ج 4، ص 2123.
10. عبدالواحد آمدى، غررالحکم و دررالکلم ، ص 390.
11. نیز گفته‏اند: آنچه زخم زبان کند با من/ زخم شمشیر جان‏ستان نکند.
12. قابوس‏نامه، ص 44 ـ 45.
13. همان، ص 44. نیز ر.ک مجد خوافى، روضه خلد، ص 150 ـ 151.
14. مثنوى معنوى، ج 1، ص 297.
15. همان، ج 1، ص 297.
16. همان، ج 2، ص 548.
17. تاریخ بیهقى، تصحیح على اکبر فیّاض، ص 912.
18. شعر زندان: برگزیده و شرح اشعار مسعود سعد سلمان ، ص 239. معناى بیت دوم این چنین است: اگر در گفتن خطا کنى، در حدّاکثر مجازات، تو را چون تار، که اگر آهنگى را خطا بزند با پیچیدن کوک درستش کنند، گوشمال مى‏دهند.
19. نهج‏البلاغة، بخش حکمت، حدیث 265.
20. «بعضى اصحاب حضرت رسول (ص) سنگریزه به دهان خود مى‏گذاردند تا بى‏اختیار سخن نگویند. چون اراده تکلّم به سخنى که از براى خدا بود، مى‏کردند، آن را از دهان بیرون مى‏آوردند». معراج‏السّعادة، ص 295.
21. در شرح حال ربیع بن خثیم (خواجه ربیع)، آمده است: «چون بامداد برخاستى، قلم و کاغذ بنهادى و هر سخنى بگفتى بر خویشتن بنبشتى و شبانگاه حساب آن بکردى با خویشتن». کیمیاى سعادت، ج 2، ص 66.
22. سخنان پیر هرات، به کوشش محمّد جواد شریعت، ص 15.
23. طبقات الصّوفیّة، ص 339.
24. انجیل برنابا، ترجمه حیدر قلى سردار کابلى، ص 541 ـ 542، فصل 120 ـ 121.

تبلیغات