آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸

چکیده

متن

«عاشورا پژوهى»، در تاریخ دین‏پژوهى معاصر به سبب طرح وارائه تئورى‏هاى مختلف ونقد آن‏ها جایگاه خاصى یافته است. این نظریه‏ها عموما از ابعاد مختلفى قابل نقد و بررسى هستند: نقد درونى، نقد بیرونى و نقد زیرساختى. در نقد درونى به ارزیابى لایه‏هاى اصلى و درونى مانند استدلال‏ها، مسائل و نظریه‏ها پرداخته مى‏شود؛ چنان که در نقد و ارزیابى برون ساختارى، با رسالت، روش، تاریخ و مقایسه یک نظریه با نظریه‏هاى دیگر و... سر و کار خواهیم داشت. در نقد بنیادین و زیرساختارى نیز مبانى، اصول و ارکان یک تئورى با تئورى یا تئورى‏هاى دیگر به صورت اساسى اختلاف دارد بى آن که از آن نظریه سخنى به میان آید.
یکى از برجسته‏ترین نظریه‏ها در عاشوراپژوهى، نظریه استاد مطهرى است که در دو مجلد با عنوان حماسه حسینى در اختیار محققان قرار دارد. این کتاب در سال‏هاى اخیر مورد نقد و ارزیابى قرار گرفت که تأمل و درنگ در آن نقدها، عاشوراپژوهىِ ما را عمق و پویایى مى‏بخشد. در قلمرو آن نقدها مى‏توان با رویکردهاى مختلفى چون: رویکرد تاریخى، رویکرد قرآنى و حدیث‏شناختى، رویکرد فلسفى و کلامى، رویکرد جامعه‏شناختى یا اجتماعى و... به بحث و بررسى پرداخت.
این بررسى فشرده در صدد آن است که با رویکرد نقد بیرونى، بر مبانى معرفتى و پیش‏فهم‏هاى عاشوراشناسى کتاب حماسه حسینى و ناقد آن دریچه‏اى بگشاید. مباحث ما در دو مرحله کلان به انجام خواهد رسید: عاشوراشناسى و ساختارهاى معرفتى، ساختار معرفتى استاد مطهرى و دستگاه معرفتى ناقد.
1. عاشوراشناسى و ساختارهاى معرفتى
در تاریخ تمدن اسلامى، عاشوراشناسى سه رویکرد یا ساختار معرفتى را تجربه کرده است: ساختار معرفتى رازمدارانه، ساختار معرفتى راززدایانه یا خردمدارانه و ساختار معرفتى جامع که مى‏خواهد عاشورا را به طور جامع و همه‏جانبه مورد شناسایى و تعمق قرار دهد.
ساختار معرفتى نخست بر ابعاد متافیزیکى و باطنى رخداد عاشورا تأکید مى‏کند و مى‏کوشد در پرتو اسرار عرفانى و باطنى، ظواهر واقعه را تفسیر و تبیین کند. مولوى در غزل معروف خویش به این ساختار معرفتى عنایت دارد، آن‏جا که مى‏گوید:
کجایید اى شهیدان خدایى
بلاجویان دشت کربلایى
کجایید اى سبک‏روحان عاشق
پرنده‏تر ز مرغان هوایى
در دوره صفویه نیز که عرفان و تصوف به طور جدى توسعه یافته بود، محتشم کاشانى در دوازده بند معروف خود به ابعاد عرفانى و باطنى عاشورا، بهاى بیشترى داد و از جنبه‏هاى عقلانى و اجتماعى این رخداد به کلى چشم‏پوشى کرد. براى مثال، براى مرحوم محتشم بعد از چهره تراژدیک و غمبار عاشورا، بعد عرفانى و متافیزیک رخداد بسیار مهم و برجسته بوده است. بشنوید:
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوى خیر النسا زدند
وانگه سرادقى که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
و یا:
فریاد از آن زمان که جوانان اهل‏بیت(ع)
گلگون کفن به عرصه محشر قدم زنند
جمعى که زد به هم صفشان شور کربلا
در حشر صف‏زنان، صف محشر به هم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
تبیین رازمدارانه عاشورا در چکامه عرفانى و شاهکار بى‏نظیر مرحوم عمان سامانى (1258 ـ 1322 ه .ق) در عهد قاجار به اوج خود رسید. او در بخش آغازین گنجینة الاسرار خود رخداد عاشورا را برخاسته از منطق و سنت امتحان الهى و رابطه حضرت حق با عاشقان و اولیاى خود مى‏داند و مى‏گوید:
باز گوید رسم عاشق این بود
بلکه این معشوق را آئین بود
چون دل عشاق را در قید کرد
خودنمایى کرد و دل‏ها صید کرد
امتحانشان را زروى سرخوشى
پیش گیرد شیوه عاشق‏کشى
در بیابان جنونشان سردهد
ره به کوى عقلشان کمتر دهد
دوست مى‏دارد دل پردردشانا
شک‏هاى سرخ و روى زردشان
چهره و موى غبارآلودشان
مغز پر آتش دل پر دودشان
دل پریشانشان کند چون زلف خویش
زانکه عاشق را دلى باید پریش
خم کندشان قامت مانند تیر
روى چون گلشان کند همچون زریر
یعنى این قامت کمانى خوش‏تر است
رنگ عاشق زعفرانى خوش‏تر است
جمعیتشان در پریشانى خوش است
قوت جوع و جامه عریانى خوش است
خود کند ویران، دهد خود تمشیت
خود کشدشان بازگردد خود دیت
مرحوم عمان با همین منطق به تبیین اسرار عرفانى رخداد عاشورا مى‏پردازد. واقعه شهادت اصحاب و اهل‏بیت حضرت(ع)، وداع امام حسین(ع)، شهادت طفل شش ماهه، آمدن سپاه زعفر جنى به یارى آن حضرت و... را بسیار هنرمندانه با رویکرد عرفانى به تصویر مى‏کشد و در پایان شاهکار عرفانى خود، نهایت و فرجام عشق را که اتحاد عاشق با معشوق و کنار رفتن پرده دوئیت است، مطرح مى‏کند؛ مى‏گوید:
جبرئیل آمد که‏اى سلطان عشق
یکه تاز عرصه میدان عشق
دارم از حق بر تو اى فرخ‏امام
هم سلام و هم تحیت هم پیام
گوید اى جان حضرت جان‏آفرین
مر ترا بر جسم و بر جان آفرین
محکمى‏ها از تو میثاق مراست
روسپیدى از تو عشاق مراست
این دوئى باشد زتسویلات ظن
من توام اى من تو در وحدت تو من
مصدرى و ماسوا مشتق تو راست
بندگى کردى خدایى حق تو راست
هرچه بودت داده‏اى اندر رهم
در رهت من هر چه دارم مى‏دهم
شاه گفت: اى محرم اسرار ما
محرم اسرار ما از یار ما
گرچه تو محرم به صاحب خانه‏اى
لیک تا اندازه‏اى بیگانه‏اى
آن که از پیشش سلام آورده‏اى
وآنکه از نزدش پیام آورده‏اى
بى‏حجاب اینک در آغوش من است
بى‏تو رازش جمله در گوش من است.
جبرئیلا رفتنت زاین‏جا نکوست
پرده کم شو در میان ما و دوست
رنجش طبع مرا مایل مشو
در میان ما و او حایل مشو
از سر زین بر زمین آمد فراز
وز دل و جان برد جانان را نماز
با وضوئى از دل و جان شسته دست
چار تکبیرى بزد بر هر چه هست
این منطق در عاشوراشناسى در قالب هنر تعزیه، شعر و تألیف و تصنیف ادامه مى‏یابد و هرگز شعله‏هاى پرالتهاب آن به سردى نمى‏گراید.
عاشوراپژوهى در رویکرد راززدایانه، در جهت عکس رویکرد عرفانى قرار دارد. سابقه تاریخى این رویکرد، به اندیشه واصول مکتب یا دکترین معتزله در دین‏شناسى بازمى گردد. آنان در برابر مکتب کلامى اهل حدیث و عرفان و تصوف، راه عقل و برهان را در پیش گرفتند. این رویکرد در دین‏شناسى با آغازنهضت ترجمه فرهنگ و فلسفه یونان در عهد عباسى ـ به ویژه در عصر مأمون ـ قوت بیشترى گرفت، زیرا حمایت بى‏دریغ از اصول معتزله و ترجمه فلسفه یونان، یکى از مهم‏ترین اصول سیاست مأمون بود.
این جریان در اندیشه «اسحق‏کندى» «فارابى» و «ابن سینا» ادامه یافت؛ چنان که پس از غلبه عرفان جامع «محى الدین» و پیروان وى در فاصله قرن ششم تا قرن هشتم هجرى، دوباره عقل‏گرایى و راززدایى در تمدن اسلامى توسط «ابن رشد» و «ابن خلدون» از سرگرفته شد.
ابن رشد مى‏کوشید تا میان دین و فلسفه یا خردورزى پیوند ایجاد کند و ابن خلدون نیز با تأکید بر لزوم طبیعت‏شناسى حوادث تاریخى و فلسفة الاجتماع، در صدد عقلانى کردن تاریخ و امور اجتماعى برآمد. پس از آنان در عهد تمدن صفوى نیز «میرداماد» از حامیان فلسفه مشّائى است.
با ورود اندیشه‏هاى غربى ، راززدایى از زمان مشروطه در ایران چهره دیگرى به خود مى‏گیرد. «احمد کسروى» بر ضرورت پالایش دین از آموزه‏هاى رازآلود و عرفانى تأکید مى‏کند و حزب توده در عصر رضاشاه پهلوى و محمدرضا شاه، بر لزوم دین‏زدایى به طور کلى اصرار مى‏ورزد تا آن که در دهه‏هاى چهل و پنجاه، سه جریان فکرى راززدایانه با رویکردهاى متفاوت به ظهور مى‏رسند: یکى راززدایى سازمان مجاهدین با رویکرد التقاطى در مواجهه با ایدئولوژى چپ مارکسیست ـ لنینیست که در کتاب راه حسین(ع) مطرح شد و دوم عاشوراشناسى مرحوم دکتر شریعتى با رویکرد انقلابى و حماسى که با عناوین شهادت و حسین(ع) وارث آدم به چاپ رسید.
این دو رویکرد، هر چند در مبانى و اصول فکرى از یکدیگر متمایزند، ولى در رویکرد راززدایى و عرفان‏گریزى مشترکند. هر دو مى‏کوشند تا چهره‏اى عرفى و عقلانى از رخداد عاشورا به نمایش بگذارند.
جریان سوم، جریان فکرى کتاب شهید جاوید با رویکرد عقلانى بود که از لزوم تبیین عاشورا با روش عرفى و فارغ از جنبه‏هاى عرفانى و متافیزیکى حمایت مى‏کرد. در این میان، آیا مى‏توان رویکرد تاریخى و فقهى تبیین عاشورا را در عداد ساختارهاى معرفتى راززدایانه قرار داد؟ به نظر مى‏رسد پاسخ به نوع برخورد ما با فقه و تاریخ بستگى داشته باشد؛ چنان که رویکرد حماسى یا عقلانى به عاشوراشناسى، با نگرش عرفانى و رازمدارانه مانعة الجمع نیست.
در برابر دو ساختار معرفتى یادشده، ساختار معرفتى جامع قرار دارد که به جاى حمایت از واگرایى میان رازمدارى و راززدایى در معرفت عاشورا، از همگرایى میان خردورزى و عرفان و ظاهرگرایى و باطن‏مدارى حمایت مى‏کند. این ساختار معرفتى یا رویکرد جامع‏نگرانه نیز در تاریخ فرهنگ و معرفت دینى سابقه طولانى دارد. ابن سینا در اشارات در تبیین مقامات عارفان در نمط نهم از عرفان و رازهاى عرفانى با منطق عقل و برهان دفاع کرد و مدعیات عرفانى را به طور جدى قابل قبول، بلکه مورد غبطه و حسرت دانست. او گفت:
جل جناب الحق عن ان یکون شریعة لکل وارد او یطلع علیه الا واحد بعد واحد. ولذلک فانّ ما یشتمل علیه هذا الفن ضحکة للمغفل عبرة للمحصل. فمن سمعه فاشمأز عنه فلیتهم نفسه لعلها لاتناسبه. وکل میسر لما خلق له؛(1) حضرت حق منزه است از این که آبشخور هر تشنه‏اى باشد و یا کسى بر او آگاهى یابد جز یگانه‏اى بعد از یگانه‏اى. به همین سبب آن‏چه که عرفان در بردارد، براى غافل مسخره و براى اهل تحقیق و معرفت مایه عبرت است. بنابراین، کسى که آن را بشنود و ابراز ناخوش‏آیندى کند، باید خود را متهم سازد که شاید با آن سنخیت و تناسب ندارد. هر کسى توان کارى را دارد که براى آن آفریده شده است.
پس از ابن سینا، شیخ اشراق میان برهان عقلى و ذوق عرفانى جمع کرد و حکمة الاشراق را در خور کسانى دانست که در هر دو زمینه صلاحیت دارند و در مقدمه فلسفه خویش تصریح نمود که فلسفه‏جویان ضدعرفان و عرفان‏گرایان برهان‏ستیز دنبال حکمة الاشراق نروند که هیچ بهره‏اى از آن نخواهند برد.(2) تاریخ تمدن اسلامى بعد از وى شاهد ظهور بزرگانى چون محى الدین عربى، مولوى و پیش از وى «سنایى» و «صدرالدین قونوى» و «ابن ترکه» است که هر کدام از مدافعان بى‏چون و چراى اتحاد برهان و عرفان و عقل و عشق بودند. تا آن که در عهد صفوى مرحوم ملاصدراى شیرازى به ظهور مى‏رسد و مکتب فلسفى خویش را بر اساس اتحاد عرفان و برهان و قرآن قرار مى‏دهد و به نزاع تاریخى میان عرفان و فلسفه و عقل و عشق پایان مى‏دهد.
پس از ملاصدرا، باید مکتب فلسفى و مشرب عرفانى او در تمامى عرصه‏هاى دینى، طبیعى، سیاسى، هنرى و ادبى، تعلیم و تربیت، تاریخ‏پژوهى و عاشوراشناسى حضور مى‏یافت و ایفاى نقش مى‏نمود، ولى با کمال تأسف این حضور تحقق نیافت وجز اندکى از فرزانگان و دانشوران چون سیدجمال الدین اسدآبادى، اقبال لاهورى، امام خمینى، علاّمه طباطبایى و... به جذب و اقتباس آن همت نگماشتند.
2. ساختار معرفتى استاد مطهرى و دستگاه معرفتى ناقد
ساختار معرفتى استاد مطهرى و مبانى دین‏شناسى وى، تداوم مبانى معرفتى مرحوم ملاصدرا در جمع میان عرفان و برهان و قرآن است. با این تفاوت که مرحوم مطهرى، علاوه بر عنایت کامل به ارکان معرفتى سه‏گانه، در بعد اجتماعى، حماسى، اطلاعات برون‏دینى و رویکرد جامع به پدیده‏هاى زمان و رخدادهاى زمانه نیز برجسته بوده است که از مجموعه این اصول مى‏توان به «اصول مکتب نوصدرایى» تعبیر نمود.
کتاب حماسه حسینى، مانند سیره نبوى و سیره ائمه اطهار او، بر اساس مکتب و ساختار معرفتى ایشان نوشته شده است. اصولاً عاشوراپژوهى مبتنى بر رازمدارى و راززدایى که تمامى عرصه‏هاى عاشوراشناسى را تحت سیطره خود قرار داده بود، با عاشوراشناسى استاد مطهرى وارد مرحله نوینى مى‏شود که با دو مشرب و جریان فکرى افراطى و تفریطى پیش از خود تمایز و اختلاف بنیادین دارد. حماسه حسینى استاد مطهرى در صدد آن نیست که عاشورا را به عنوان یک رخداد بریده از زندگى اجتماعى و رابطه صرف میان عاشق و معشوق قلمداد کند، هم‏چنان که در مکتب نوصدرایى او رخداد عاشورا عرصه نمایش یک متفکر عاقل صرف همانند صدها عاقل فرزانه متعارف و یا انقلابى و مجاهد عادى دیگر نیست. در مکتب معرفتى مرحوم مطهرى میان دین و دنیا و عقل و عشق و عرفان و فیزیک و متافیزیک رابطه ناگسستنى و منطقى حکم‏فرماست. در نگرش او، شخصیت‏هاى ربانى و الهى داراى منطق خاص و سبک زندگى خاصند؛ همان‏گونه که خردورزى آنان، عرفان آنان و حماسه آنان از نوع خردورزى فیلسوفان یا سیاستمداران و عرفان صوفیان و حماسه کشورگشایان نیست. در نگرش او، شخصیت امام حسین(ع) به همین دلیل الگو است وگرنه عقلا و مبارزان دیگرى که مى‏توانند الگو باشند، کم نیستند. آن‏چه که آن حضرت را الگوى بى‏نظیر و بى‏همتا مى‏سازد صرفا همین شخصیت منحصر به فرد اوست.
استاد مطهرى بر اساس ساختار معرفتى یادشده به تحریف‏شناسى عاشورا مى‏پردازد، زیرا از دیدگاه او، در منطق انسان کامل و ربانى، رفتارهاى ضدعقل و تناقض‏آمیز محکوم و مردود است؛ همان‏گونه که انسان ربانى داراى علم و فهم برتر است. او در عین عاقل بودن عاشق و عارف است، چنان که در عین آسمانى بودن، زمینى است. پس نباید جنبه‏هاى آسمانى و عرفانى عاشورا را خرافى و غیرعقلایى قلمداد نمود و یا گمان نمود که پذیرفتن جنبه‏هاى عرفانى و فوق عقل عادى، رخداد عاشورا را از الگو بودن خارج مى‏کند، بلکه باید دانست که انبیا و اولیا آمده‏اند تا به ما زمینیان آسمانى‏زیستن در زمین را بیاموزند، وگرنه دعوت به عقلایى زیستن در زمین که از هر عاقلى ساخته است.
از این رو، بدیهى است که مرحوم مطهرى با عاشوراشناسى‏هاى یک جانبه، چون: عاشوراشناسى کتاب شهادت یا حسین وارث آدم مرحوم شریعتى که صرفا به جنبه حماسى و انقلابى شخصیت امام حسین(ع) آن هم با مبانى معرفتى غیرجامع مى‏پردازد موافق نباشد؛ چنان که با عاشوراپژوهى عقلانى و راززدایانه نیز موافق نیست.
نویسنده محترم شهید جاوید که ناقد تفصیلى کتاب حماسه حسینى استاد مطهرى نیز هست، در مقدمه کتاب خود به طور صریح و روشن از مبانى فکرى و ساختار معرفتى خود در تحلیل عاشورا پرده برداشته و مى‏نویسد:
در این کتاب قیام امام حسین(ع) بر اساس جنبه بشرى و در سطح زندگى اجتماعى مورد بحث واقع شده تا حرکت آن حضرت بتواند سرمشق مردم دیگر باشد. بدیهى است وقتى که قیام امام از جنبه بشرى بررسى مى‏شود، نباید تصور شود که از جنبه ملکوتى حضرتش چیزى کم شده، زیرا این نکته بر همه کس روشن است که بیت رسالت به وسیله جنبه الهى از خداوند کسب فیض مى‏کند.(3)
در فراز دیگرى مبناى خود را مبناى علما دانسته و هم آن را موجب اسوه بودن عمل امام(ع) و سرمشق بودن رفتار او تلقى کرده است:
کتاب حاضر، نهضت عظیم حسین بن على(ع) را از نظر مجارى عادى و با صرف‏نظر از علم غیب امام بررسى کرده تا هم طبق اتفاق هر دو گروه از علما رفتار کرده باشد و هم عمل سبط پیغمبر(ص) بتواند سرمشق مردم دیگر واقع گردد.(4)
و در عبارتى دیگر تأکید مى‏ورزد که عمل امام حسین(ع) با صرف‏نظر از مقام امامت او مطابق با دیدگاه یک سیاستمدار ورزیده و بافراست است. او روش کتاب را بررسى رخداد بر اساس مجراى کارهاى عقلائى و مجارى طبیعى مى‏داند تا مکتب آن حضرت بتواند اسوه و الگو باشد.(5) مؤلف محترم با همین مبانى و پیش‏فهم‏ها است که به نقد کتاب حماسه حسینى مى‏پردازد. در پشت جلد کتاب آمده است: «کتاب حاضر از دو بخش تشکیل مى‏شود: یک بخش جنبه دفاعى دارد و پاسخ به مطالبى است که شهید مطهرى ـ رضوان اللّه‏ علیه ـ به نویسنده کتاب شهید جاوید نسبت داده‏اند و... . در بخش دیگر کتاب، بحث درباره نقاط ضعفى است که به نظر نویسنده شهید جاوید در نوشته‏هاى استاد شهید وجود دارد؛ از قبیل این که آن شهید سعید در جاهایى به منابع بى‏اعتبار استناد کرده‏اند، یا تحلیل‏هایى ارائه داده‏اند که با واقعیت‏ها منطبق نیست، یا میان سخنانشان تعارض‏هایى دیده مى‏شود، یا برداشت‏هایى از گفتارها و رفتارهاى امام حسین(ع) کرده‏اند که قیام امام را از الگو بودن ساقط مى‏کند، یا مطالب تاریخى را با اعتماد به حافظه بر خلاف آن‏چه در متن تاریخ هست نقل کرده‏اند. از این رو لازم بود این نقاط ضعف مورد نقد و تجزیه و تحلیل قرار گیرد.(6)
خاطرنشان مى‏سازیم که مشکل اصلى در این میان، فقط اختلاف در پیش‏فهم‏ها و زیرساخت‏هاى معرفتى است که در مقدمه شهید جاوید به آن‏ها تصریح شده است. ناقد محترم بر ضرورت تفکیک میان بعد باطنى شخصیت امام حسین(ع) و رفتار ظاهرى حضرت و لزوم انسان عادى تلقى کردن امام تأکید دارد، ولى استاد مطهرى تنها امتیاز امام(ع) را همان شخصیت ممتاز او که از معرفت متعالى و ایمان او سرچشمه مى‏گیرد و او را از عقلاى غیرالهى جدا مى‏سازد، مى‏داند. ناقد محترم به طور جدى ظاهرگرا و گریزان از باطن و رازمدارى است و رازآلودى را نفى اسوه بودن امام(ع) تلقى مى‏کند، ولى استاد مطهرى در عین تأکید بر لزوم عرف و عقل و بعد بشرى معصومین(ع) این بعد را ملازم با باطن و جنبه‏هاى الهى و آسمانى مى‏داند و تفکیک میان آن دو را به مفهوم سکولاریزه کردن شخصیت امام(ع) و نفى کامل هویت انبیا و اولیاى الهى مى‏داند. مبانى معرفتى ناقد، شبیه مبانى معرفتى کانت در تفکیک میان عقل نظرى و گرایش دینى و مکتب فلسفى و یتگنشتاین در تفکیک میان حیات علمى و حیات دینى و زبان آن دو است که هر دو نگرش در منطق و مکتب استاد مطهرى غیرقابل دفاع هستند. چنان که تفکیک میان ظاهر و باطن یا جوهر و عرض فاقد مبناى فلسفى و دینى است.
از سوى دیگر، مگر در قرآن و نهج‏البلاغه به طور گسترده درباره علم لدنى، معجزه پیامبران(ع) و فرشتگان و مقامات معنوى پیامبران و اولیاى الهى سخن به میان نیامده است؟ اینک آیا مى‏توان این همه آموزه‏ها را بى‏ربط با زندگى و سعادت بشر و مشتى آموزه‏هاى مربوط به آسمان و عالمى بى‏ربط با عالم زمینى دانست؟! البته تأکید بر این اصل به مفهوم این نیست که استاد مطهرى عاشوراى حسینى را بر مبناى علم غیب امام(ع) و صد در صد آسمانى معرفى کرده است، بلکه هدف او تأکید بر لزوم تعمق و همه‏جانبه‏نگرى در پژوهش است. ما بر این باوریم که همان‏گونه که تبیین عاشورا بر مبناى باطن‏مدارى محض، به تحریف آن رخداد بى‏نظیر مى‏انجامد، تبیین زمینى و عقلانى آن نیز به تحریف و وارونه‏سازى آن خواهد انجامید. تنها راه برون رفت از این مخمصه، تجدیدنظر جدى در پیش‏فهم‏ها و زیرساخت‏هاى مربوط به دین‏شناختى و عاشوراپژوهى است.
گذشته از مشکلات پیش‏فهمى و زیرساخت‏شناختى فاحش ناقد حماسه حسینى، یک سلسله مدعیات و نسبت‏هایى در نقد مشاهده مى‏شود که نمى‏توان آن‏ها را ناشى از مشکل زیرساختى و پیش‏فهمى دانست. براى نمونه، به استاد مطهرى نسبت مى‏دهد که او طرفدار کشته‏شدن هرچه بیشتر یاران امام(ع) است! و این که از دیدگاه او امام حسین(ع) دیگران را به کشته‏شدن ترغیب مى‏کرد!(7) در حالى که در نزد استاد مطهرى، منطق امام(ع) منطق آزادگى و کرامت و دورى از ذلت و خوارى و عدم سکوت در برابر رژیم منحط یزید است، خواه زنده بماند و خواه کشته شود. آن حضرت دیگران را نیز به این اصل دعوت مى‏کرد نه به کشته‏شدن و خود را هلاک کردن. آیا به راستى این نکته بدیهى که مکرر در حماسه حسینى استاد مطرح مى‏شود، بر ناقد محترم پوشیده مانده است؟! در کتاب ناقد حماسه، علاوه بر نقدهاى برخاسته از مشکل مبنایى و زیرساختى، از این قبیل نسبت‏هاى عجیب نیز به چشم مى‏خورد که منشأ معرفتى آن معلوم نیست.
حاصل سخن
در عاشوراپژوهى، مانند هر پژوهش دیگرى، پیش از هر چیز باید به شناخت زیرساخت‏هاى معرفتى همت گماشت؛ چنان که در نقد و ارزیابى نظریه‏هاى عاشوراشناختى، پیش‏فهم‏شناسى آن‏ها رکنى اساسى است. منشأ اصلى اختلاف و تمایز یا تقابل میان نظریه‏هاى عاشورا شناختى نیز در پیش‏فهم‏هاى آن‏ها نهفته است. عاشوراشناسى استاد مطهرى، بر پیش‏فهم‏هاى خاص مکتب نوصدرایى او که اوج جریان جامع‏نگر در تاریخ دین‏پژوهى است تکیه دارد که در آن، میان عرفان و برهان، ظاهر و باطن، فیزیک و متافیزیک و عرفان و سیاست و حماسه پیوند عمیق برقرار مى‏شود. از این رو، عاشوراشناسى او نیز از عاشوراشناسى فقیهانه، صوفیانه، سیاستمدارانه و خردورزانه رازگریزانه فاصله مى‏گیرد ولذا با عاشوراشناسى کتاب شهادت و حسین(ع) وارث آدم و شهید جاوید همگام نمى‏شود.
ناقد حماسه حسینى، در نقد خود به جاى تأمل در پیش‏فهم‏هاى شهید مطهرى و تصحیح پیش‏فهم‏هاى خود، به سراغ نقد عاشوراشناسى استاد مطهرى رفته و بر اساس پیش‏فهم‏هاى غیرقابل دفاع و ناتمام خود، در عاشوراپژوهى او به مناقشه پرداخته است. بنابراین، آن‏چه در کتاب چهارصد و شصت صفحه‏اى خود به عنوان «برداشت‏هاى ابتدایى»، «تناقضات»، «اشتباهات تاریخى» و «اعتماد به منابع بى‏اعتبار» به استاد مطهرى نسبت داده، به طور عمده و غالبا از بى‏توجهى وى به لزوم تأمل در زیرساخت‏هاى معرفتى استاد مطهرى و خود ناشى شده است. پس ناقد حماسه باید پیش از هر چیز به محکم‏کردن پاى‏بست خانه معرفتى خود توجه کند و خشت اول دین‏پژوهى خویش را درست بگذارد و آن‏گاه به ارزیابى عاشوراشناسى دیگران بپردازد.
پى‏نوشت‏ها:
________________________________________
1. ابن سینا، حسین، الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 394، چاپ دوم، دفتر نشر کتاب، قم 1403.
2. ر.ک: مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 2، تصحیح هنرى کربن، صص 12 ـ 13، چاپ دوم، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، 1373.
3. صالحى نجفى‏آبادى، نعمت اللّه‏، شهید جاوید، ص 6، چاپ اول، انتشارات امید فردا، تهران، 1379.
4. همان، ص 11.
5. همان، ص 14 و 15.
6. ر.ک، نگاهى به حماسه حسینى استاد مطهرى، صالحى نجف‏آبادى، چاپ اول، انتشارات کویر، تهران، 1379.
7. همان، ص 91 ـ 111.

تبلیغات