تک قطبی هژمونیک
آرشیو
چکیده
متن
در صحنه گیتی از زمانیکه بیش از یک بازیگر جلوهگری کند، تعامل حیات مییابد. تعامل اشکال گوناگون، شدت متفاوت و کیفیت متمایز را دارا است. بدون توجه به جوهره، کیفیت و کمیت تعامل یا تعاملات، تنها به صرف قوام گرفتن آن، سیستم بهوجود میآید. پس وقتی صحبت از سیستم بینالملل میکنیم در واقع نگاه بهوجود تعاملات داریم. پس این یک اصل کلی است که به محض شکل گرفتن تعامل، سیستم پا میگیرد. پس تا زمانیکه تعاملات وجود دارد، سیستم هم در قلمرو بینالمللی وجود خواهد داشت.
سیستمهای متفاوت را در طول تاریخ شاهد بودهایم. سیستم یونانی، پارسی، رُمی، چینی و اروپای (غربی) را میتوان نام برد. آنچه امروزه حاکم است سیستم اروپایی است که همزمان با شکلگیری عصر مدرن پا به صحنه گذاشت. عناصر حیاتبخش سیستمها بدون توجه به اینکه چه نامیده میشوند یکسان هستند. تمامی سیستمها برخوردار از ساختار، اجزای تشکیلدهنده و توانمندی میباشند. سیستمها را انسانها شکل نمیدهند و هیچ نقش مستقیم در حیات یافتن آنها ندارند. سیستمها به شکل کاملاً غیرارادی بهوجود میآیند.
دگرگونیها در سیستمها با توجه به تغییرات در مولفههای شکلدهنده سیستم بهوجود میآیند. با توجه به ویژگیهای ساختار، اجزای تشکیلدهنده و توانمندیها است که سه نوع سیستم بینالملل شکل میگیرند. سیستم چندقطبی، دوقطبی و تک قطبی، انواع مختلف سیستمها هستند. قرون هیجدهم و نوزدهم دوران طلایی سیستم چند قطبی بودند. در طول تاریخ بشری بیش از همیشه شاهد حضور سیستم چندقطبی بودهایم. باید توجه کرد که دوام و طول عمر هر سیستمی بستگی به ویژگیهای سه عنصر شکلدهنده سیستم دارند، پا گذاشتن اتحادجماهیر شوروی به صحنه روابط بینالملل به عنوان تنها قدرت همتا با آمریکا را باید زمان آغاز حیات سیستم دوقطبی دانست.
زمان پایان عمر رسمی این سیستم را باید با پایان نظام کمونیستی یکی دانست. در بین سه نوع سیستم محققاً کوتاهترین عمر را سیستم دوقطبی تجربه کرده است. در طول قرون تعداد محدودی سیستم تک قطبی را شاهد بودهایم. محققاً عصر طلایی نظام تک قطبی را دوران اوج عظمت امپراطوری رم و در قرن اول میلادی باید دانست. نظام چندقطبی در زمانی است که توانمندیها به گونهای تقسیم شده است که بیشترین میزان قدرت در اختیار چند بازیگر مطرح است.
سیستم دوقطبی هنگامی حیات مییابد که فزونترین میزان توانمندی در اختیار دو بازیگر مطرح است. نظام تکقطبی هنگامی پا به عرصه وجود میگذارد که توانمندیها به شکل انکارناپذیری در اختیار تنها یک بازیگر در شکل زیاد آن است. هنگامی یک سیستم فرو میریزد و سیستم دیگری جایگزین آن میشود که توزیع توانمندیها در سطح سیستم برهم میخورد و شکل جدیدی از توزیع هویدا میشود.
جنگ دوم جهانی باعث شد که قدرتهای سنتی با کاهش توانمندی روبهرو شوند. این سبب شد که چگونگی توزیع توانمندیها در سطح سیستم به هم بخورد و از بطن سقوط سیستم چندقطبی،سیستم دوقطبی پا بگیرد. سقوط اتحادجماهیر شوروی در سال 1991 به طور طبیعی میبایستی منجر به سقوط نظام دوقطبی گردد، از بطن سقوط نظام مبتنی بر رقابت خصمانه آمریکا و شوروی بود که نظام تک قطبی شکل گرفت.
سیستم تک قطبی بهوجود آمده به لحاظ اضمحلال نظام حاکم بر شوروی که نماد برتری توانمندیهای رقیب سابق شوروی است، عمر کوتاه مدتی خواهد داشت چرا که امروزه با توجه به سرعت تحولات اقتصادی، نوآوریهای فرهنگی و دگرگونیهای اجتماعی و ترقیات تکنولوژیک این امکان وجود ندارد که یک کشور برای مدتی از آن حجم توانمندی برخوردار باشد که بتواند تداوم سیستم تک قطبی را تضمین کند.
هر سیستمی جدا از اینکه دارای چندقطب است همیشه دنبال نظم و تعادل است. به همین روی در هر سیستمی یکی یا تعدادی از بازیگران مسئول حفظ نظم خواهند بود. اینان نقش «پاسبان» سیستم را بازی میکنند، پس پرواضح میشود که مسئول نظم در سیستم برای حفظ آن متوسل به جنگ شود در صورتیکه به این نتیجه برسد که بازیگر یا بازیگرانی درصدد هستند که نظم سیستم را برهم بزنند. به همین روی است که ناظم سیستم تمایل بیشتری برای توسل به جنگ از خود نشان میدهد. در نظام چندقطبی کشورهای فرانسه و انگلستان نقش ناظم را برعهده داشته و به همین دلیل بود که جنگهای متعدد را آغازگر بودند.
علت اینکه کشورهای برتر خود را موظف به حفظ نظم میدانند و برای تداوم و حفظ آن حتی به جنگ متوسل میشوند به این روی است که بالاترین میزان منفعت و سود را از نظم حاکم میبرند. پس آنان برای حفظ دستاوردهایی که به جهت وجود سیستم دارند به هر اقدامی متوسل میشوند. در چارچوب این منطق بود که کشورهای آمریکا و شوروی به عنوان مامورین تداوم سیستم دو قطبی عمل کردند. با وجود اینکه آمریکا و شوروی درگیر منازعه ایدئولوژیک بودند و تلاش گسترده نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی انجام دادند تا دیگری را تضعیف کنند و تا هیچگاه به یکدیگر حمله نکردند و اجازه نمیدادند که سیستم منحل شود حتی با وجود اینکه خصم یکدیگر بودند به میزان مساوی نیز از مزایای سیستم بهرهمند نمیشدند.
بههمین جهت بود که آمریکا در امور اروپای شرقی دخالت نظامی نکرد و شوروی هم آمریکای لاتین را مورد تجاوز قرار نداد. با توجه به اینکه کشور یا کشورهای مسئول نظم فزونترین بهره را از تداوم سیستم در یک دوره تاریخی خاص میبرند پرواضح است که حجم بیشتری از ثروت و سرمایه خود را تخصیص به تقویت و اقتدار در نظامی خود بکنند. به همین جهت است که متوجه میشویم که چرا این کشورها اولاً حجم وسیعی از منابع خود را صرف تحقیق و پژوهش در رابطه با تکنولوژی تسلیحاتی مینمایند و درثانی چرا در مقام مقایسه با کشورهای غیرمطرح و حتی رقبای اصلی خود حجم وسیعی از منابع خود را خرج تجهیز ساختار نظامی میکنند.
آنچه امروز در صحنه جهانی شاهد هستیم این واقعیت است که تمامی قدرتهای بزرگ از چین گرفته تا روسیه، فرانسه، آلمان و آمریکا خواهان حفظ نظم موجود میباشند، تمامی کشورهای بزرگ به عنوان بازیگران مطرح بیشترین بهره را از عملکرد سیستم فعلی میبرند. البته محرز است که حجم بهرهمندی آمریکا و چین در یک سطح نمیباشد و در همین رابطه روسیه به اندازه انگلستان و فرانسه از مزایای بقای سیستم بهره نمیبرد. ولیکن مسلم است که تمامی بازیگران بزرگ در قاره آسیا، آمریکا و اروپا منافع خود را در این مییابند که سیستم همچنان پابرجا باشد و عمل کند، با توجه به همین نکته است که چین و روسیه با وجود اینکه در مقام مقایسه با آمریکا بسیار کمتراز منابع و فرصت ایجاد شده، بهوسیله سیستم بهره میبرند و لیکن میآیند و در سازمان ملل از آمریکا در قبال دشمن موجودیتیاش حمایت میکنند و رای به تحریم میدهند.
در رابطه با همین واقعیت نیاز به تداوم سیستم است که روسیه هیچگونه تلاشی نکرد تا به شکل ملموسی از متحد اصلی شوروی در خاورمیانه حمایت کند. از نظر روسیه و حتی چین، آمریکا به عنوان مسئول اصلی حفظ نظم این حق را داشته است که اگر به این نتیجه برسد که سیاستهای عراق منجر به اضمحلال یا تضعیف سیستم میشود با آن برخورد کند.
این واقعیت بهرهمندی تمامی قدرتهای بزرگ هرچند به میزانهای متفاوت میبایستی روشن سازد که در تحلیل نهایی این بازیگران بزرگ هستند که بیشترین سود را از عملکرد سیستم بینالملل میبرند به همین جهت است که تا زمانیکه این شرایط ادامه دارد به هیچ بازیگری اجازه نخواهند داد که نظم سیستم را مختل کند و احتمالاً شرایط سقوط آن را بهوجود آورد. ویژگی سیستم بینالملل کنونی این است که توان اقتصادی در نزد تمامی بازیگران مطرح و بزرگ وجود دارد. هرچند که مبنای قدرت اقتصادی بازیگران و میزان توان اقتصادی آنان متفاوت است امّا پرواضح است که همگی از غولهای اقتصادی محسوب میشوند.
توان اقتصادی روسیه برخاسته از حجم عظیم منابع انرژی، توان اقتصاد چین برخاسته از ظرفیت بالای این کشور برای اقدام به تولید کالاهای ارزان قیمت برای صادرات و توان اقتصادی دیگر کشورهای مطرح به خاطر ظرفیت بالای تکنولوژیک و صنعتی و مالی آنان است. در رابطه با قدرت نظامی تمامی بازیگران مطرح از حجم بالایی از توان برخوردار هستند.
تمامی آنان قادر به این هستند که هر تجاوزی به سرزمین خود را به راحتی پاسخ دهند و تمامی آنان از آن میزان قدرت نظامی برخوردار هستند که به ماجراجویی نظامی دست زنند. البته پرواضح است که حجم و ظرفیت قدرت نظامی آمریکا در یک لیگ متفاوت است و چه از نظر کمیت و چه از نظر کیفیت با دیگر بازیگران فرق دارد و اصولاً قابل مقایسه نمیباشد.
امّا آنچه محرز است این میباشد که حتی با وجود غیرقابل مقایسه بودن با آمریکا، تمامی بازیگران مطرح قدرت نظامی مطرح میشوند، از نظر سیاسی هم اینطور به نظر میرسد که تمامی بازیگران بزرگ از ثبات سیاسی برخوردار میباشند. هر چند که چگونگی تداوم ثبات در کشورهای مختلف مطرح متفاوت است و آسیبپذیری آنها همگی از درجات مختلف برخوردار است امّا آنچه مهم است این میباشد که در این جوامع ثبات وجود دارد امّا در یک مورد است که صحبت از همسنگی بین قدرتهای بزرگ نباید کرد و آن هم در رابطه با مقوله قدرت فرهنگی است.
آن کشوری دارای توان فرهنگی است که قادر باشد، معیارهای ارزیابی و قضاوت در مورد حوادث، پدیدهها و شرایط را حیات دهد. آنچه واضح میباشد این نکته است که با وجود توانمندیهای بالای اقتصادی و نظامی که کشورهای روسیه و چین از آن برخوردار هستند در کمتر نقطه جهان است که مردم چارچوبهای ارزشی و معیارهای مطلوب نظم خود را با توجه به هنجارها، ارزشهای مورد نظر مردم در روسیه و چین شکل دهند. آنچه واضح است این مهم میباشد که ارزشها و نمادهای حاکم بر فرانسه، انگلستان، آلمان ... و آمریکا است که معیار برای بسیاری در کشورهای دیگر در رابطه با موضوع تفسیر و تعریف پدیدهها است.
این بدان معناست که غرب هرچند در رابطه با اقتصاد و نظامیگری در چین و روسیه همتاهای تقریباً برابری را در برابر خود میبیند امّا وقتیکه صحبت از ارزشهای مطلوب و معتبر جهانی میشود خود را در موقعیتی به شدت متمایز و تعیینکننده مییابد. با وجود اینکه کشورهای غربی ماهیتاً و اساساً شکل یکسانی از ارزشها و نمادها را عرضه میکنند امّا با توجه به اینکه حجم قدرت نظامی، اقتصادی و برجستگیهای سیاسی آمریکا در مقام مقایسه با دیگر قدرتهای غربی بالاتر است، این کشور به عنوان سمبل غرب نگاه میشود.
پس ارزشهای غربی به شکلی که در آمریکا است و مطرح میشوند از قدرت نفوذ و تاثیرگذاری به شدت بالایی برخوردار است. البته توجه شود که این نکته که آمریکا از یک وسیله بسیار توسعهیافته و کارآمد به نام هالیوود برخوردار است بسیار به این جایگاهی که آمریکا در رابطه با ارزشها دارد کمک میکند. پس در حیطههای اقتصاد، سیاست و نظامی این بیربط نیست که از برابری صحبت کنیم امّا محققاً وقتی در رابطه با مقوله فرهنگی به بحث مینشینیم میبایستی از برتری بیچونوچرای ارزشی آمریکا یاد کرد.
جدا از اینکه سیستم بینالملل حاکم کنونی را چه بنامیم نمیتوان انکار کرد که آمریکا از ظرفیت و تاثیرگذاری فرهنگی و به عبارتی ارزشی متمایزی برخوردار است. بسیاری سیستم کنونی را چندقطبی مینامند چرا که ژاپن، کره و چین در آسیا قدرت اقتصادی میباشند. فرانسه، آلمان و انگلستان در اروپا غولهای اقتصادی میباشند و آمریکا در نیمکرهای دیگر یک هیولای اقتصادی است. پس قطبهای اقتصادی در سرتاسر عالم گسترده هستند.
در رابطه با توان نظامی در شرق آسیا چین بیهمتا است. در اروپا روسیه و فرانسه و انگلستان جلوهای دیگر دارند و آمریکای شمالی این آمریکا است که ایستاده است. امّا تنها در مورد ارزشها و مقوله فرهنگی است که سرچشمه را باید آمریکا دانست. این کشور در جهت همین توانمند است که از تاثیرگذاری فزونتر و عمیقتری در مقام مقایسه با دیگر کشورهای بزرگ در صحنه جهانی برخوردار است. با در نظر گرفتن این نکته مهم است که میبایستی از واژه هژمونی استفاده کرد برای اینکه به توضیح و تفسیر سیستم بینالملل کنونی پرداخت.
سیستم بینالملل کنونی را باید تکقطبی نامید. این بدان معنا نیست که آمریکا در زمینههای اقتصادی، سیاسی و نظامی از دیگر کشورها برتر است و اوست که تنها دارای توانمندی در این زمینهها است بلکه به آن معنا است که در هر موردی آمریکا میزان بیشتری و کیفیت کارآمدتری در مقام مقایسه با دیگر بازیگران بزرگ را به نمایش میگذارد. امّا در رابطه با مقوله ارزش و فرهنگ آمریکا یکه و تنها است. هرچند که فرانسه و انگلستان هم در بخشهایی از جهان مخصوصاً آفریقا فرهنگ و زبان خود را مطرح مییابند امّا چون آمریکا نماد غرب است پس این کشور در واقع در برگیرنده فرانسه و انگلستان نیز است.
در رابطه با فرهنگ این آمریکا است که از یکهتازی در رابطه با برقرار کردن معیارها و نمادهای تفسیر، تعریف و ارزیابی پدیدهها برخوردار است. عصری که در آن زیست میکنیم شاهد ظهور سیستم تکقطبی هژمونیک است البته عمر این سیستم کوتاه خواهد بود ولیکن حضور آن انکارناپذیر است. سیستم تکقطبی است چون آمریکا بیشترین میزان از توانمندیها در حیطههای مختلف را دارد. هژمونیک است چرا که ارزشها و معیارهای آمریکایی همهگیر و جهانشمول میباشند.
سیستمهای متفاوت را در طول تاریخ شاهد بودهایم. سیستم یونانی، پارسی، رُمی، چینی و اروپای (غربی) را میتوان نام برد. آنچه امروزه حاکم است سیستم اروپایی است که همزمان با شکلگیری عصر مدرن پا به صحنه گذاشت. عناصر حیاتبخش سیستمها بدون توجه به اینکه چه نامیده میشوند یکسان هستند. تمامی سیستمها برخوردار از ساختار، اجزای تشکیلدهنده و توانمندی میباشند. سیستمها را انسانها شکل نمیدهند و هیچ نقش مستقیم در حیات یافتن آنها ندارند. سیستمها به شکل کاملاً غیرارادی بهوجود میآیند.
دگرگونیها در سیستمها با توجه به تغییرات در مولفههای شکلدهنده سیستم بهوجود میآیند. با توجه به ویژگیهای ساختار، اجزای تشکیلدهنده و توانمندیها است که سه نوع سیستم بینالملل شکل میگیرند. سیستم چندقطبی، دوقطبی و تک قطبی، انواع مختلف سیستمها هستند. قرون هیجدهم و نوزدهم دوران طلایی سیستم چند قطبی بودند. در طول تاریخ بشری بیش از همیشه شاهد حضور سیستم چندقطبی بودهایم. باید توجه کرد که دوام و طول عمر هر سیستمی بستگی به ویژگیهای سه عنصر شکلدهنده سیستم دارند، پا گذاشتن اتحادجماهیر شوروی به صحنه روابط بینالملل به عنوان تنها قدرت همتا با آمریکا را باید زمان آغاز حیات سیستم دوقطبی دانست.
زمان پایان عمر رسمی این سیستم را باید با پایان نظام کمونیستی یکی دانست. در بین سه نوع سیستم محققاً کوتاهترین عمر را سیستم دوقطبی تجربه کرده است. در طول قرون تعداد محدودی سیستم تک قطبی را شاهد بودهایم. محققاً عصر طلایی نظام تک قطبی را دوران اوج عظمت امپراطوری رم و در قرن اول میلادی باید دانست. نظام چندقطبی در زمانی است که توانمندیها به گونهای تقسیم شده است که بیشترین میزان قدرت در اختیار چند بازیگر مطرح است.
سیستم دوقطبی هنگامی حیات مییابد که فزونترین میزان توانمندی در اختیار دو بازیگر مطرح است. نظام تکقطبی هنگامی پا به عرصه وجود میگذارد که توانمندیها به شکل انکارناپذیری در اختیار تنها یک بازیگر در شکل زیاد آن است. هنگامی یک سیستم فرو میریزد و سیستم دیگری جایگزین آن میشود که توزیع توانمندیها در سطح سیستم برهم میخورد و شکل جدیدی از توزیع هویدا میشود.
جنگ دوم جهانی باعث شد که قدرتهای سنتی با کاهش توانمندی روبهرو شوند. این سبب شد که چگونگی توزیع توانمندیها در سطح سیستم به هم بخورد و از بطن سقوط سیستم چندقطبی،سیستم دوقطبی پا بگیرد. سقوط اتحادجماهیر شوروی در سال 1991 به طور طبیعی میبایستی منجر به سقوط نظام دوقطبی گردد، از بطن سقوط نظام مبتنی بر رقابت خصمانه آمریکا و شوروی بود که نظام تک قطبی شکل گرفت.
سیستم تک قطبی بهوجود آمده به لحاظ اضمحلال نظام حاکم بر شوروی که نماد برتری توانمندیهای رقیب سابق شوروی است، عمر کوتاه مدتی خواهد داشت چرا که امروزه با توجه به سرعت تحولات اقتصادی، نوآوریهای فرهنگی و دگرگونیهای اجتماعی و ترقیات تکنولوژیک این امکان وجود ندارد که یک کشور برای مدتی از آن حجم توانمندی برخوردار باشد که بتواند تداوم سیستم تک قطبی را تضمین کند.
هر سیستمی جدا از اینکه دارای چندقطب است همیشه دنبال نظم و تعادل است. به همین روی در هر سیستمی یکی یا تعدادی از بازیگران مسئول حفظ نظم خواهند بود. اینان نقش «پاسبان» سیستم را بازی میکنند، پس پرواضح میشود که مسئول نظم در سیستم برای حفظ آن متوسل به جنگ شود در صورتیکه به این نتیجه برسد که بازیگر یا بازیگرانی درصدد هستند که نظم سیستم را برهم بزنند. به همین روی است که ناظم سیستم تمایل بیشتری برای توسل به جنگ از خود نشان میدهد. در نظام چندقطبی کشورهای فرانسه و انگلستان نقش ناظم را برعهده داشته و به همین دلیل بود که جنگهای متعدد را آغازگر بودند.
علت اینکه کشورهای برتر خود را موظف به حفظ نظم میدانند و برای تداوم و حفظ آن حتی به جنگ متوسل میشوند به این روی است که بالاترین میزان منفعت و سود را از نظم حاکم میبرند. پس آنان برای حفظ دستاوردهایی که به جهت وجود سیستم دارند به هر اقدامی متوسل میشوند. در چارچوب این منطق بود که کشورهای آمریکا و شوروی به عنوان مامورین تداوم سیستم دو قطبی عمل کردند. با وجود اینکه آمریکا و شوروی درگیر منازعه ایدئولوژیک بودند و تلاش گسترده نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی انجام دادند تا دیگری را تضعیف کنند و تا هیچگاه به یکدیگر حمله نکردند و اجازه نمیدادند که سیستم منحل شود حتی با وجود اینکه خصم یکدیگر بودند به میزان مساوی نیز از مزایای سیستم بهرهمند نمیشدند.
بههمین جهت بود که آمریکا در امور اروپای شرقی دخالت نظامی نکرد و شوروی هم آمریکای لاتین را مورد تجاوز قرار نداد. با توجه به اینکه کشور یا کشورهای مسئول نظم فزونترین بهره را از تداوم سیستم در یک دوره تاریخی خاص میبرند پرواضح است که حجم بیشتری از ثروت و سرمایه خود را تخصیص به تقویت و اقتدار در نظامی خود بکنند. به همین جهت است که متوجه میشویم که چرا این کشورها اولاً حجم وسیعی از منابع خود را صرف تحقیق و پژوهش در رابطه با تکنولوژی تسلیحاتی مینمایند و درثانی چرا در مقام مقایسه با کشورهای غیرمطرح و حتی رقبای اصلی خود حجم وسیعی از منابع خود را خرج تجهیز ساختار نظامی میکنند.
آنچه امروز در صحنه جهانی شاهد هستیم این واقعیت است که تمامی قدرتهای بزرگ از چین گرفته تا روسیه، فرانسه، آلمان و آمریکا خواهان حفظ نظم موجود میباشند، تمامی کشورهای بزرگ به عنوان بازیگران مطرح بیشترین بهره را از عملکرد سیستم فعلی میبرند. البته محرز است که حجم بهرهمندی آمریکا و چین در یک سطح نمیباشد و در همین رابطه روسیه به اندازه انگلستان و فرانسه از مزایای بقای سیستم بهره نمیبرد. ولیکن مسلم است که تمامی بازیگران بزرگ در قاره آسیا، آمریکا و اروپا منافع خود را در این مییابند که سیستم همچنان پابرجا باشد و عمل کند، با توجه به همین نکته است که چین و روسیه با وجود اینکه در مقام مقایسه با آمریکا بسیار کمتراز منابع و فرصت ایجاد شده، بهوسیله سیستم بهره میبرند و لیکن میآیند و در سازمان ملل از آمریکا در قبال دشمن موجودیتیاش حمایت میکنند و رای به تحریم میدهند.
در رابطه با همین واقعیت نیاز به تداوم سیستم است که روسیه هیچگونه تلاشی نکرد تا به شکل ملموسی از متحد اصلی شوروی در خاورمیانه حمایت کند. از نظر روسیه و حتی چین، آمریکا به عنوان مسئول اصلی حفظ نظم این حق را داشته است که اگر به این نتیجه برسد که سیاستهای عراق منجر به اضمحلال یا تضعیف سیستم میشود با آن برخورد کند.
این واقعیت بهرهمندی تمامی قدرتهای بزرگ هرچند به میزانهای متفاوت میبایستی روشن سازد که در تحلیل نهایی این بازیگران بزرگ هستند که بیشترین سود را از عملکرد سیستم بینالملل میبرند به همین جهت است که تا زمانیکه این شرایط ادامه دارد به هیچ بازیگری اجازه نخواهند داد که نظم سیستم را مختل کند و احتمالاً شرایط سقوط آن را بهوجود آورد. ویژگی سیستم بینالملل کنونی این است که توان اقتصادی در نزد تمامی بازیگران مطرح و بزرگ وجود دارد. هرچند که مبنای قدرت اقتصادی بازیگران و میزان توان اقتصادی آنان متفاوت است امّا پرواضح است که همگی از غولهای اقتصادی محسوب میشوند.
توان اقتصادی روسیه برخاسته از حجم عظیم منابع انرژی، توان اقتصاد چین برخاسته از ظرفیت بالای این کشور برای اقدام به تولید کالاهای ارزان قیمت برای صادرات و توان اقتصادی دیگر کشورهای مطرح به خاطر ظرفیت بالای تکنولوژیک و صنعتی و مالی آنان است. در رابطه با قدرت نظامی تمامی بازیگران مطرح از حجم بالایی از توان برخوردار هستند.
تمامی آنان قادر به این هستند که هر تجاوزی به سرزمین خود را به راحتی پاسخ دهند و تمامی آنان از آن میزان قدرت نظامی برخوردار هستند که به ماجراجویی نظامی دست زنند. البته پرواضح است که حجم و ظرفیت قدرت نظامی آمریکا در یک لیگ متفاوت است و چه از نظر کمیت و چه از نظر کیفیت با دیگر بازیگران فرق دارد و اصولاً قابل مقایسه نمیباشد.
امّا آنچه محرز است این میباشد که حتی با وجود غیرقابل مقایسه بودن با آمریکا، تمامی بازیگران مطرح قدرت نظامی مطرح میشوند، از نظر سیاسی هم اینطور به نظر میرسد که تمامی بازیگران بزرگ از ثبات سیاسی برخوردار میباشند. هر چند که چگونگی تداوم ثبات در کشورهای مختلف مطرح متفاوت است و آسیبپذیری آنها همگی از درجات مختلف برخوردار است امّا آنچه مهم است این میباشد که در این جوامع ثبات وجود دارد امّا در یک مورد است که صحبت از همسنگی بین قدرتهای بزرگ نباید کرد و آن هم در رابطه با مقوله قدرت فرهنگی است.
آن کشوری دارای توان فرهنگی است که قادر باشد، معیارهای ارزیابی و قضاوت در مورد حوادث، پدیدهها و شرایط را حیات دهد. آنچه واضح میباشد این نکته است که با وجود توانمندیهای بالای اقتصادی و نظامی که کشورهای روسیه و چین از آن برخوردار هستند در کمتر نقطه جهان است که مردم چارچوبهای ارزشی و معیارهای مطلوب نظم خود را با توجه به هنجارها، ارزشهای مورد نظر مردم در روسیه و چین شکل دهند. آنچه واضح است این مهم میباشد که ارزشها و نمادهای حاکم بر فرانسه، انگلستان، آلمان ... و آمریکا است که معیار برای بسیاری در کشورهای دیگر در رابطه با موضوع تفسیر و تعریف پدیدهها است.
این بدان معناست که غرب هرچند در رابطه با اقتصاد و نظامیگری در چین و روسیه همتاهای تقریباً برابری را در برابر خود میبیند امّا وقتیکه صحبت از ارزشهای مطلوب و معتبر جهانی میشود خود را در موقعیتی به شدت متمایز و تعیینکننده مییابد. با وجود اینکه کشورهای غربی ماهیتاً و اساساً شکل یکسانی از ارزشها و نمادها را عرضه میکنند امّا با توجه به اینکه حجم قدرت نظامی، اقتصادی و برجستگیهای سیاسی آمریکا در مقام مقایسه با دیگر قدرتهای غربی بالاتر است، این کشور به عنوان سمبل غرب نگاه میشود.
پس ارزشهای غربی به شکلی که در آمریکا است و مطرح میشوند از قدرت نفوذ و تاثیرگذاری به شدت بالایی برخوردار است. البته توجه شود که این نکته که آمریکا از یک وسیله بسیار توسعهیافته و کارآمد به نام هالیوود برخوردار است بسیار به این جایگاهی که آمریکا در رابطه با ارزشها دارد کمک میکند. پس در حیطههای اقتصاد، سیاست و نظامی این بیربط نیست که از برابری صحبت کنیم امّا محققاً وقتی در رابطه با مقوله فرهنگی به بحث مینشینیم میبایستی از برتری بیچونوچرای ارزشی آمریکا یاد کرد.
جدا از اینکه سیستم بینالملل حاکم کنونی را چه بنامیم نمیتوان انکار کرد که آمریکا از ظرفیت و تاثیرگذاری فرهنگی و به عبارتی ارزشی متمایزی برخوردار است. بسیاری سیستم کنونی را چندقطبی مینامند چرا که ژاپن، کره و چین در آسیا قدرت اقتصادی میباشند. فرانسه، آلمان و انگلستان در اروپا غولهای اقتصادی میباشند و آمریکا در نیمکرهای دیگر یک هیولای اقتصادی است. پس قطبهای اقتصادی در سرتاسر عالم گسترده هستند.
در رابطه با توان نظامی در شرق آسیا چین بیهمتا است. در اروپا روسیه و فرانسه و انگلستان جلوهای دیگر دارند و آمریکای شمالی این آمریکا است که ایستاده است. امّا تنها در مورد ارزشها و مقوله فرهنگی است که سرچشمه را باید آمریکا دانست. این کشور در جهت همین توانمند است که از تاثیرگذاری فزونتر و عمیقتری در مقام مقایسه با دیگر کشورهای بزرگ در صحنه جهانی برخوردار است. با در نظر گرفتن این نکته مهم است که میبایستی از واژه هژمونی استفاده کرد برای اینکه به توضیح و تفسیر سیستم بینالملل کنونی پرداخت.
سیستم بینالملل کنونی را باید تکقطبی نامید. این بدان معنا نیست که آمریکا در زمینههای اقتصادی، سیاسی و نظامی از دیگر کشورها برتر است و اوست که تنها دارای توانمندی در این زمینهها است بلکه به آن معنا است که در هر موردی آمریکا میزان بیشتری و کیفیت کارآمدتری در مقام مقایسه با دیگر بازیگران بزرگ را به نمایش میگذارد. امّا در رابطه با مقوله ارزش و فرهنگ آمریکا یکه و تنها است. هرچند که فرانسه و انگلستان هم در بخشهایی از جهان مخصوصاً آفریقا فرهنگ و زبان خود را مطرح مییابند امّا چون آمریکا نماد غرب است پس این کشور در واقع در برگیرنده فرانسه و انگلستان نیز است.
در رابطه با فرهنگ این آمریکا است که از یکهتازی در رابطه با برقرار کردن معیارها و نمادهای تفسیر، تعریف و ارزیابی پدیدهها برخوردار است. عصری که در آن زیست میکنیم شاهد ظهور سیستم تکقطبی هژمونیک است البته عمر این سیستم کوتاه خواهد بود ولیکن حضور آن انکارناپذیر است. سیستم تکقطبی است چون آمریکا بیشترین میزان از توانمندیها در حیطههای مختلف را دارد. هژمونیک است چرا که ارزشها و معیارهای آمریکایی همهگیر و جهانشمول میباشند.