ما و علی (ع)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در جایی نوشته بودم: «قرائت و تلاوت قرآن خوب است! اما وقت آن رسیده است که گاهی هم قرآن را بخوانیم.» منظورم از این جمله تناقضنما این بود که ما قرآن را به معنای واقعی کلمه، نمیخوانیم و آنچه در جامعة ما رواج بیشتری دارد، قرائتهای حرفهای و ثوابجویانه و گاهی هم اخلاقگرایانه و معنویتطلبانه و تبرکخواهانه است. خواندن قرآن، به معنای تأثیرپذیری فکری و معرفتی از آن، در میان ما تقریبا فراموش شده است. کسانی هم که بر عمل به قرآن تأکید دارند، بیشتر مرادشان «عمل اخلاقی» است که در جای خود واجب است؛ اما «عمل به قرآن» به معنای اعتنای واقعی و عمیق به پیامهای صریح و روشن آن در مسائل فکری و عقیدتی، بیتأویل و توجیه، نوع خاصی از «خواندن» را میطلبد که معمولا در قرائتهای رایج و تلاوتهای معمول در میان مؤمنان، غایب یا غریب است.
ماجرای ما و علی(ع) نیز بیشوکم همین است. ما بیگانگی خود را از مرام علی(ع)، زیر خروارها مدح و ستایشهای بیمانند پوشاندهایم. راستی نصیب ما از علی(ع) چیست؟ مدح و نعت و جشن و عزا و فخرفروشی به عالمیان و آسودگی خیال در آخرت؟ علی را هم باید خواند. علی را باید روزها خواند و شبها تلاوت کرد. باید دفتر تاریخ را دوباره ورق زد و یکیک برگهای آن را خواند و دید که او با دوستانش چگونه بود و با حکومت چه کرد و چرا آنجا شمشیر زد و اینجا مدارا کرد و جای دیگر گریست؟ میگویند انسان بزرگی بود؛ اما کمتر میگویند چرا بزرگ بود. آیا بزرگ بود چون عدد برگهای درختان و قطرههای باران را میدانست؟ یا چون قاضیالقضات بصره، یار وفادار و صحابی فاضلش، ابوالاسود دوئلی را از کرسی قضاوت به زیر کشید، تنها به جرم آنکه صدایش را اندکی از صدای متهم بالاتر برده بود؟ کسی با اسطورگی علی(ع) مشکل ندارد. مشکل آنجاست که اسطورهها، قهرمانان نامکرر و آفرینندگان داستانهای ناممکناند. علی(ع) نیز تکرار نمیشود؛ اما او امام است؛ پیش و بیش از آنکه اسطوره باشد. اسطورهها، آمدند و رفتند و بازنخواهند گشت. اما ما نیاز به پیشوایی داریم که هر روز در حد و اندازههای خود تکرارش کنیم و اگر از بیرغبتیاش به دنیا و حلمش با دشمنان میگوییم، نپنداریم که این داستانها برای آن است که شاعران بیکار نباشند و پیوسته مضمون بتراشند. از بیعیبی و غیبگویی و همهچیزدانی و کرامتهای آسمانی و مقامات اخروی او سخنها میگوییم؛ ولی به روی مبارک خود نمیآوریم که او دروغ هم نمیگفت و کوچک را بزرگ نمینمایاند و بزرگ را کوچک نمیشمرد و حقیقت را غلام مصلحت خود و دستگاهش نمیدید و حقوق آدمیان را به حق بودن آنان معلق نمیکرد، و اگرچه مقدس بود، خود را مقدس نمینمایاند. معراج علی، فقط شبها در نخلستانهای مدینه نبود؛ او روزها در دارالحکومه هم به معراج میرفت. ردالشمس، کوچکترین فضیلت او است؛ فضیلت بزرگ او، این بود که دروغ نمیگفت و همهچیز را برای خود نمیخواست و ظلم نمیکرد؛ حتی بر دشمنانش. در ادبیات شفاهی و کتابخانهای ما صدها بیت و دهها قصیده میتوان یافت که مضمون آن، گریستن علی است بر ظلمیکه بر زنی یهودی رفته بود؛ به اندازه بیرون آوردن خلخالی از پای او. اما چرا داستانهای علی به دیوانها و شاعرانگیهای ما کوچ کردهاند؟ آیا نیاز شاعران و سخنوران به این داستانهای باورنکردنی، بیشتر از نیاز زنان و مردان جفادیده روزگاران است؟ روی سخن این حکایتهای شگفت، با حکومتیان است یا مسجدیان بینوا؟ ما آن شعرها و قصیدهها را ساختیم و از فضیلتهای علی سخنرانیهای پر شور و احساس پرداختیم، تا وجدانمان آرام گیرد و سپس با این وجدان آرام و آسوده، خلخالها را یکجا نذر امامزادگانی کنیم که خود متولیان آنیم.
ما برای غمهای علی اشک میریزیم و نامش را بر فرزندان خود مینهیم و در عزایش سیه میپوشیم و زنجیر میزنیم؛ اما به تیغ تأویل و تبعیض، مرامش را هزارپاره کردهایم و از هر پاره سندی ساختهایم برای گفتارها و رفتارهای خود. ما به علی جفا کردهایم؛ چون دفتر زندگیاش را اوراق کردهایم و هر روز هر ورقی را که به کارمان آید، برمیگیریم و همان را برای خلایق میخوانیم و باقی را برای روز مبادا نگه میداریم. از علمش میگوییم که ترازویی برای آن نیست؛ اما حلمش را به دفترها و دیوانها تبعید کردهایم که مبادا ترازو گذارند و ما را نیز وزن کنند. میگوییم با ابوذر و سلمان و عمار چنین کرد و چنان گفت؛ اما اگر کسی پرسید که با اصحاب جمل و خوارج، پیش از آنکه دست به شمشیر برند، چه کرد و حرمت آنان را تا کجا نگه داشت، پاسخ ما اشک است و نوحه و اشارت به چاههای مدینه و کوفه. تیغ جفاکاری که فرق او را شکافت، هنوز عریان است و بر بالای سر آنان که همچون علی، دروغ نمیگویند و حقیقت را پشت قباله مصلحت نینداختهاند، میرقصد. از در و دیوار، حیلههای عمرو میبارد و قساوتهای فرزند ملجم. این است سزای مردمیکه علی(ع) را دارند؛ اما نمیخوانندش.
* رییس انجمن قلم حوزه علمیه قم
ماجرای ما و علی(ع) نیز بیشوکم همین است. ما بیگانگی خود را از مرام علی(ع)، زیر خروارها مدح و ستایشهای بیمانند پوشاندهایم. راستی نصیب ما از علی(ع) چیست؟ مدح و نعت و جشن و عزا و فخرفروشی به عالمیان و آسودگی خیال در آخرت؟ علی را هم باید خواند. علی را باید روزها خواند و شبها تلاوت کرد. باید دفتر تاریخ را دوباره ورق زد و یکیک برگهای آن را خواند و دید که او با دوستانش چگونه بود و با حکومت چه کرد و چرا آنجا شمشیر زد و اینجا مدارا کرد و جای دیگر گریست؟ میگویند انسان بزرگی بود؛ اما کمتر میگویند چرا بزرگ بود. آیا بزرگ بود چون عدد برگهای درختان و قطرههای باران را میدانست؟ یا چون قاضیالقضات بصره، یار وفادار و صحابی فاضلش، ابوالاسود دوئلی را از کرسی قضاوت به زیر کشید، تنها به جرم آنکه صدایش را اندکی از صدای متهم بالاتر برده بود؟ کسی با اسطورگی علی(ع) مشکل ندارد. مشکل آنجاست که اسطورهها، قهرمانان نامکرر و آفرینندگان داستانهای ناممکناند. علی(ع) نیز تکرار نمیشود؛ اما او امام است؛ پیش و بیش از آنکه اسطوره باشد. اسطورهها، آمدند و رفتند و بازنخواهند گشت. اما ما نیاز به پیشوایی داریم که هر روز در حد و اندازههای خود تکرارش کنیم و اگر از بیرغبتیاش به دنیا و حلمش با دشمنان میگوییم، نپنداریم که این داستانها برای آن است که شاعران بیکار نباشند و پیوسته مضمون بتراشند. از بیعیبی و غیبگویی و همهچیزدانی و کرامتهای آسمانی و مقامات اخروی او سخنها میگوییم؛ ولی به روی مبارک خود نمیآوریم که او دروغ هم نمیگفت و کوچک را بزرگ نمینمایاند و بزرگ را کوچک نمیشمرد و حقیقت را غلام مصلحت خود و دستگاهش نمیدید و حقوق آدمیان را به حق بودن آنان معلق نمیکرد، و اگرچه مقدس بود، خود را مقدس نمینمایاند. معراج علی، فقط شبها در نخلستانهای مدینه نبود؛ او روزها در دارالحکومه هم به معراج میرفت. ردالشمس، کوچکترین فضیلت او است؛ فضیلت بزرگ او، این بود که دروغ نمیگفت و همهچیز را برای خود نمیخواست و ظلم نمیکرد؛ حتی بر دشمنانش. در ادبیات شفاهی و کتابخانهای ما صدها بیت و دهها قصیده میتوان یافت که مضمون آن، گریستن علی است بر ظلمیکه بر زنی یهودی رفته بود؛ به اندازه بیرون آوردن خلخالی از پای او. اما چرا داستانهای علی به دیوانها و شاعرانگیهای ما کوچ کردهاند؟ آیا نیاز شاعران و سخنوران به این داستانهای باورنکردنی، بیشتر از نیاز زنان و مردان جفادیده روزگاران است؟ روی سخن این حکایتهای شگفت، با حکومتیان است یا مسجدیان بینوا؟ ما آن شعرها و قصیدهها را ساختیم و از فضیلتهای علی سخنرانیهای پر شور و احساس پرداختیم، تا وجدانمان آرام گیرد و سپس با این وجدان آرام و آسوده، خلخالها را یکجا نذر امامزادگانی کنیم که خود متولیان آنیم.
ما برای غمهای علی اشک میریزیم و نامش را بر فرزندان خود مینهیم و در عزایش سیه میپوشیم و زنجیر میزنیم؛ اما به تیغ تأویل و تبعیض، مرامش را هزارپاره کردهایم و از هر پاره سندی ساختهایم برای گفتارها و رفتارهای خود. ما به علی جفا کردهایم؛ چون دفتر زندگیاش را اوراق کردهایم و هر روز هر ورقی را که به کارمان آید، برمیگیریم و همان را برای خلایق میخوانیم و باقی را برای روز مبادا نگه میداریم. از علمش میگوییم که ترازویی برای آن نیست؛ اما حلمش را به دفترها و دیوانها تبعید کردهایم که مبادا ترازو گذارند و ما را نیز وزن کنند. میگوییم با ابوذر و سلمان و عمار چنین کرد و چنان گفت؛ اما اگر کسی پرسید که با اصحاب جمل و خوارج، پیش از آنکه دست به شمشیر برند، چه کرد و حرمت آنان را تا کجا نگه داشت، پاسخ ما اشک است و نوحه و اشارت به چاههای مدینه و کوفه. تیغ جفاکاری که فرق او را شکافت، هنوز عریان است و بر بالای سر آنان که همچون علی، دروغ نمیگویند و حقیقت را پشت قباله مصلحت نینداختهاند، میرقصد. از در و دیوار، حیلههای عمرو میبارد و قساوتهای فرزند ملجم. این است سزای مردمیکه علی(ع) را دارند؛ اما نمیخوانندش.
* رییس انجمن قلم حوزه علمیه قم