پناهگاهِ مردم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
حجتالاسلام و المسلمین «عبدالمجید معادیخواه» در مجموعهای 10 جلدی، فرهنگ تفصیلی مفاهیم نهجالبلاغه با نام «فرهنگ آفتاب» را نگاشته است و در کتابی دیگر با عنوان «خورشید بیغروب» نهجالبلاغه را ترجمه کرده است. دریچه مطالعات او در این عرصه، به سالهای پیش از انقلاب و دوران طلبگیاش باز میگردد. آن سالها قرار بود که او به همراه دیگر یارانش همچون اکبر هاشمیرفسنجانی، سیدمحمد خامنهای و محمدرضا مهدویکنی به تحقیقی جمعی دست زنند که در نهایت فقط او باقی ماند و تنهایی به تحقیق در نهجالبلاغه پرداخت.
او همچنین تاکنون 7 جلد کتاب درباره تاریخ اسلام نوشته است که 3 جلد آن به دوران «عصر اصلاحات علوی» باز میگردد. سهشنبه شب تا یک بامداد چهارشنبه با او درباره امیرالمومنین و شکلگیری شخصیت این بزرگمرد تاریخ تشیع به گفتوگو پرداختم؛ اما در این کوتاهی زمان، توانستیم گوشهای از ابعاد و سلوک علی بن ابی طالب را تصویر کشیم.
حیات امیرالمومنین علی بن ابی طالب(ع) را میتوان در سه مقطع به تصویر کشید؛ از آغاز رسالت پیامبر اکرم(ص) تا رحلت ایشان، از زمامداری خلفا تا قتل عثمان و دوران حکومتداری. این سه مقطع را در این گفتوگو میخواهیم بازکاوی کنیم. از مقطع ابتدایی شروع میکنیم.
تصورم این است که حوزه سوم بیش از دو حوزه دیگر برای امروز سودمند است؛ یعنی تجربههایی که ما در دوره اصلاحات علوی داریم. اما در عین حال باید بهدو مقطع دیگر هم نگریست تا مشخص شود که علی بن ابی طالب(ع) از آغاز شکلگیری شخصیتاش تا بلوغ سیاسی، اجتماعی،عرفانی و معنویاش چه مراحلی را گذرانده است. روزنهای را هم برای نگاهی به برخی رمز و رازها، میتوان از قبل از سن 10 سالگی دید. در قبول رسالت پیامبر(ص) علی بن ابی طالب(ع) پیشگام بود و هیچ اختلافی میان فریقین نیست. هرچند اهل تسنن سعی کردهاند، افتخار اولین مسلمان را به شخصیت دیگری ـ ابوبکر ـ دهند. آنها برای اینکه این واقعیت تاریخی را منکر نشوند، میگویند در میان نوجوانان علی(ع) اولین نفر است و در میان بزرگسالان ابوبکر.
پذیرش اسلام از سوی علی بن ابی طالب(ع) بیشتر براساس جنبه عاطفی میان ایشان و پیامبر بوده است یا ایشان هم به این باور دست یافته بودند؟
تعبیری از علی بن ابی طالب(ع) که گویای آن است که پیش از 10 سالگی ارتباط معنوی میان پیامبر و ایشان برقرار شده بود و فراتر از مسائل عاطفی است. در ابتدای کودکی حضرت علی(ع) که عائله ابی طالب زیاد بوده و مشکلات اقتصادی داشتند، حضرت محمد(ص) ایشان را نزد خودشان بزرگ میکنند. حضرت علی(ع) در خطبه «قاصعه» نهجالبلاغه درباره آن ایام میفرمایند: «یرفع لی فی کل یوم علما من اخلاقه و یأمرنی بالاقتدابالاقتداء به» (پیامبر هر روز یک پرچم از اخلاق خودش برای من برمیافراشت و به من دستور میداد که به او اقتدا کنم.) در این سطر عبارت بیش از دهها کتاب نکته وجود دارد. این سخن مربوط به قبل از رسالت پیامبر است. برافراشتن یک پرچم در هر روز بدین معناست که هر روز پیامبر(ص) در یک میدان جدیدی از اخلاق را به شاگرد خود در عمل آموزش میداده است. این خاطرهای از دوران کودکی علی(ع) است که یک شاگرد در محضر یک استاد، در چنین مکتبی سیر و سلوک داشته است.
آیا تدریس اخلاق از سوی پیامبر، ذاتا پیش از رسالت ایشان بوده است؟
فکر میکنم که باید این مسائل در دایره سوالهایی قرار گیرد تا در فرصت مجزای دیگری به آن پرداخته شود. این جمله امیرالمومنین زمینهساز پرسشهای زیادی است که بنده هم سعی میکنم، دریچهای بر این پرسشها باز شود. به هر حال ایشان در دوران کودکی یک دوره از اخلاق را در مکتب استادی چون پیامبر(ص) گذرانده است؛ نه صرفا اخلاق نظری، بلکه عملی. این استاد، شاگرد خود را در این میدان اخلاقی میدان به میدان رشد داده است. بنابراین پیامبر(ص) پیش از اینکه مبعوث شود، استاد اخلاق علی بن ابی طالب(ع) بوده است. از این رو بنیادهای معنوی و عرفانی شخصیت ایشان بسیار مستحکم شکل گرفته بود؛ چرا که شخصیت انسان هم بیشتر در دوران کودکی شکل میگیرد. رمز و رازهای تواناییهای شخصیت ایشان هم در همین دوران نهفته است.
امیرالمومنین(ع) چگونه با رسالت و حرکت پیامبر(ص) آشنا میشود؟ منظورم این است که آیا به تبع پیامبر به اسلام ایمان میآورند یا خودشان هم به این دریافت رسیده بودند؟
از روزی که پیامبر(ص) حرکت خود را آغاز کرد، علی بن ابی طالب(ع) بدون تردید از بن وجودش به این حرکت باور داشته است. در نهجالبلاغه سخنی است گویای حضور علوی در کشف محمدی: «ولقد سمعت رنت الشیطان» (آن موقعی که پیامبر مبعوث به رسالت شد، من زوزه شیطان را شنیدم.) سپس از پیامبر میپرسند که این چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: این شیطان است که از عبادت خودش مایوس شده است. سپس پیامبر به ایشان میگوید: «انک تسمع ما اسمع و تری مااری» (تو هر چه من میشنوم، میشنوی و هر چه من میبینم، میبینی؛ هر چند پیامبر نیستی) این تعبیر گویای این است که علی بن ابی طالب(ع) با توجه به سوابقی که با پیامبر داشته، در کشف و شهود پیامبر هم مشارکت داشته است. یعنی ایشان فقط تعبدا «اسلام» را نمیپذیرند، بلکه خود نیز به این دریافت رسیده بودند. بنابراین پذیرش ایشان با سایرین متفاوت بوده است و با چنین شناختی از آغاز حرکت، خود را وقف آن کرد.
آیا این پیروی از حرکت پیامبر(ص)، در تصمیمات سیاسی ـ اجتماعی ایشان در طول حیات هم ادامه داشت؟ آیا اختلاف دیدگاهی در عرصه مسائل عرفی بین ایشان و پیامبر شکل نگرفت؟
مشکل این است که منابع حدیث و تاریخ در این زمینه دستخوش ابهامهایی است که نمیتوان به سادگی به این یا آن روایت اطمینان کرد. آوردهاند که وقتی همسر پیامبر (عایشه) متهم شد، امیرالمومنین(ع) در مقام مشورت به پیامبر گفت که او را طلاق دهد. در این زمینه نیاز به تحقیق بیشتری است، هرچند گاهی در روایتهای اطمینان بخش هم سخن از موضعگیریهایی است که با چنین نگاهی در خور تأمل است. در داستان صلح حدیبیه که مشرکان اصرار بر محو لقب «رسولالله» - در آن سند – داشتند، علی(ع) در برابر فرمان پیامبر(ص) مقاومت کرد و حتی با دستور او، پذیرای محو آن لقب نشد؛ چنان که پیامبر(ص) ناگزیر خود لقب «رسولالله» را محو کردند. چنین مواردی را هم میتوان نشانهای از تفاوت نگاهها دید.
با این همه، آن چه بیشتر در نخستین نگاه دیده میشود، این است که رابطه علی بن ابی طالب(ع) براساس متونی که من دیدهام، یک رابطه مرید و مرادی بوده است؛ ارادتی فوقالعاده عارفانه. مثلا رابطه شمس و مولوی را در نظر بگیرید، رابطه حضرت علی(ع) و پیامبر(ص) یک نوع رابطه پررمز و رازتر از این رابطه بوده است. پیامبر یک افق بسیار وسیعی را کشف کرده که فردی هم در کنار او ـ حضرت علی(ع) ـ از این کشف بهره و حظی برده بود که در این حظ یک نوع پیروی هم دیده میشود. ایام حیات پیامبر(ص) برای امیرالمومنین(ع) بیش از هر چیز پرسشگری مطرح بود.
آیا امیرالمومنین(ع) در برخی تصمیمات پیامبر(ص) درباره جنگها و برنامههای سیاسی ـ نظامی فقط پیروی میکردند؟ آیا نظر دیگری ابراز نمیکردند؟
با نادیده گرفتن نمونههایی از آن دست که پیش از این آوردم، نمونهای سراغ ندارم که علی بن ابی طالب(ع) در جایگاهی قرار گرفته باشند که جایگاه چالش با پیامبر(ص) باشد. در سیره پیامبر «مشورت با اصحاب» کاملا مشهود و معروف است که هر کدام از آنان در برخورد با این سیره روشهای متفاوتی داشتند. حتی برخی از آنان بهویژه خلیفه دوم (عمر بن خطاب) به تخطئه پیامبر(ص) میپرداختند. مثلا پیامبر میخواست بر جنازه عبدالله بن ابی نماز بخواند، خلیفه دوم در برابر ایشان ایستاد و گفت: «نباید بر او نماز بخوانی! مگر نه که قرآن میفرماید که اگر هفتاد بار هم استغفار کنی، آمرزیده نمیشود.»
پیامبر همچنان اصرار میکنند؛ با این منطق که اگر احتمال بود که «بیش از هفتاد بار استغفار برای او فایدهای داشته باشد، انجام میدادم.» البته به چنین روایتهایی نمیتوان اطمینان کرد؛ بهویژه که دستخوش اختلافهای فراوان است. از این نمونهها بسیار در تاریخ اسلام یافت میشود. مثال دیگر جنگ بدر است که خلیفه دوم اصرار داشت که اینها را باید کشت یا خلیفه اول پافشاری میکرد که اینها باید عفو شوند. در صلح حدیبیه هم اینها در مقابل پیامبر(ص) ایستادند که چرا صلح میکنید؟ نباید صلح بکنید. این سیره پیامبر در آن زمان متعارف بود، اما علی بن ابی طالب(ع) همواره یک رابطه عاشقانه، در اوج ارادت توأم با پرسشگری داشته است.
آیا حضرت علی(ع) در مقابل مخالفان آرای پیامبر (ص) هم نمیایستاد؟
این را هم ندیدم. نمونهای را به یاد نمیآورم که او در موضع مخالفت با اظهارنظر دیگری به صحنه آمده باشد.
یعنی این دوره را دوره شاگردی علی بن ابی طالب(ع) در محضر حضرت محمد(ص) میدانید؟
بله، البته این دوره از پیش از رسالت پیامبر آغاز شده و تا زمان رحلت ایشان ادامه داشته است. همچنین حضرت علی(ع) در این دوره در جهت موفقیت آرمان پیامبر (ص) نهایت تلاش و تکاپو را میکردند. ایشان در این دوره با تمام وجود در عرصه عمل حرکت میکردند؛ نه حرف زدن و نظریهپردازی. ایشان در این مقطع نیرویی برای بسط اندیشه اسلامی بود و در کنار آن، ابهامات خود را از پیامبر میپرسید. گاهی هم رسول خدا (ص) را در جایی چون یمن نمایندگی کرده است.
پس حضرت علی در این مقطع نسبت به سایر اصحاب روش و منش جداگانهای داشتند و نسبت به آنها منتقد بودند؟
یکی از انتقاداتی که حضرت امیرالمومنین(ع) به معاصرین و اصحاب پیامبر داشت، این بود که چرا بسیار اندک از پیامبر پرسش میکنند. از یک نوع تنبلی فرهنگی انتقاد داشته و گویی بر آن بوده که این خلأ را به تنهایی جبران کند و به جای دیگران هم بپرسد. در مقطعی از تاریخ اسلام، اعراب زمان زیادی را از پیامبر میگرفتند. هر کسی میکوشید دیدار و گفتوگوی خصوصی داشته باشد. در این زمان، یک آیه نازل شد که هر کس میخواهد وقت پیامبر را بگیرد، باید یک مبلغی را بپردازد.
دیگر هیچکس داوطلب دیدار و گفتوگوی خصوصی نشد. البته این آیه پس از چند روز نسخ شد، گویی فقط یک امتحان بود. امیرالمومنین(ع) میفرمایند: «یک آیه در قرآن است که فقط من به آن عمل کردم. من یک دینار داشتم، آن را چهار قسمت کردم تا 4بار بتوانم از پیامبر(ص) سوال کنم و تا زمان نسخ، چهار پرسش را با پیامبر(ص) در میان گذاشتم.» از ویژگیهای ایشان این بود که در حضور پیامبر سعی میکرد که بیشتر گوش کند تا حرف بزند. اگر هم پیامبر مطلبی را بیان نکنند، ایشان با سوال مطلبی را از پیامبر دریافت میکردند.
حضرت امیر(ع) بیشتر درباره چه مسائلی از پیامبر(ص) سوال میکردند؟
متاسفانه در زمان خلیفه اول با فاجعه تعطیل قلم، نگارش تحریم شد و بسیاری از این مطالب به ما نرسید. البته نمونههایی وجود دارد که دقت در آن بسیار مفید است که استعداد دریافت حضرت علی(ع) از پیامبر را نشان میدهد. یکی از این مسائل به فرستادن حضرت علی(ع) از سوی پیامبر (ص) برای تعلیم و تربیت مسلمانان یمن باز میگردد. علی بن ابی طالب(ع) از پیامبر میخواهد «من جوانم و مسوولیت بزرگی را بر دوشم گذاشتهاید و باید نماینده شما باشم. نگران هستم که نتوانم از عهده این کار برآیم. کمکم کنید.» پیامبر(ص) با پاسخ کوتاهی سخنی را به یادگار گذاشتهاند که شاید این علی(ع) بود که استعداد رمزگشایی از آن را داشت.
سخن پیامبر(ص) بیش از این نیست که: «میان دو تن تا سخن هر دو را نشنیدهای قضاوت نکن.» بر این باورم که برای بسیاری از مخاطبهای پیامبر(ص) ارزش چنان رهنمودی چنان روشن نبود که در سیره علوی میبینیم. او از آن سخن چون نکتهای کلیدی یاد کرده است که به کمک آن هرگز در بنبست قرار نگرفته است. دقت کنیم که اگر در جامعهای مردم دارای فرهنگی باشندکه هرگز کسی را غیاباً محکوم نکنند، چه رخ میدهد؟
بنابراین حضرت امیرالمومنین(ع) در پرسشهای خود از پیامبر(ص) بیشتر به دنبال چارچوبهای رفتاری بود تا مسائل ریز و جزئی؟
بله، به دنبال کلید و فرمول بود. البته بار دیگر باید بگویم که متاسفانه بسیاری از این سوال و جوابها در اختیار ما نیست. به عنوان مثال، همه میدانیم که آیهای از آیههای قرآن وجود ندارد که علی بن ابی طالب(ع) از پیامبر (ص) درباره آن، سوالهای فراوانی نپرسیده و ثبت نکرده باشد. اما امروز قرآن علی(ع) با آن پینوشتها را در اختیار نداریم. فقط از ناحیه ائمه پس از حضرت علی(ع) از برخی از آن پرسش و پاسخها مطلع هستیم. یکی از نمونههای پرسش او از پیامبر(ص)، پرسشی راجع به طبقهبندی فتنهها و به ویژه مرز فتنه و ارتداد است.
در روایتی، سخنی از پیشبینیهای پیامبر(ص) از داستان انحطاط مسلمانان است و روزگاری که مردم به نام هدیه رشوه میگیرند و... بیدرنگ او میپرسد: «در چنان شرایطی آن مردم را در چه جایگاهی بدانم؟ فتنه یا ارتداد؟» اگر از روزنه این روایت تاریخ اسلام را نیک بنگریم، ارتباطی میان دو گونه موضعگیری علی(ع) با چنین روایتی میبینیم. او با فتنهزدگان بهگونهای تعامل داشت و با اهل ارتداد به گونهای دیگر. راز آن دو گونه رفتار، در شناختی دقیق از مرز فتنه و ارتداد بوده است. بنابراین براساس آموزههای پیامبر(ص)، حضرت علی(ع) در طول 25 سال یک اخلاق شهروندی فوقالعاده جالبی را به نمایش میگذارد و در یک مرحله وارد برخورد شده است. در تمامی دوران خلفای اول تا سوم، ایشان یک شخصیت با اخلاق شهروندی فوقالعاده است؛ یعنی ارتباط عضوی از یک جامعه با جامعه به صورت سازنده.
یعنی ایشان زمان خلفا را زمان فتنه میدانستهاند؟
بله، یعنی زمانی که به معاویه رسید علامت ارتداد را دید و به جنگ با او پرداخت. علی بن ابیطالب(ع) هم به لحاظ اخلاقی و هم به لحاظ دانش و بینش و در اختیار داشتن فرمولها کاملا خودشان را مجهز کرده بودند تا در هر مقطعی درست حرکت و عمل کند و بهرهگیری از این تجهیزات پس از پیامبر(ص) آغاز شد. بهگونهای که ایشان در شرایطی که یک نهال نوپا (اسلام) در حال بالیدن بود و میتوانست یک عمل نابهنگام به آن لطمه بزند، به هیچ وجه اجازه ندادند که به این نهال آسیبی برسد. اگر امیرالمومنین با جریان دیگری همراه میشد تا به حقوق بحق خودش برسد، شاید سرنوشت تاریخ اسلام عوض میشد.
یک روز ابوسفیان پس از رحلت پیامبر و بیعت مردم با خلیفه اول نزد حضرت علی(ع) آمد و با انتقاد و اعتراض به ایشان گفت: «شما چرا اجازه میدهید، میراث پیامبر به دست افرادی بیفتد که به هیچ وجه شایستگی این جایگاه را ندارند. اگر شما موافق باشید، من مدینه را پر از نیرو میکنم و پشت سر شما قرار میدهم.» اگر علی بن ابی طالب (ع) همچون سایر سیاستمداران عمل میکرد و وارد بازی سیاسی میشد، فرصت برای تصاحب قدرت مهیا بود. بخش مهمی از فتوحات ابوبکر و عمر هم با همین نیروهای ابوسفیان انجام شد.
احقاق حق حضرت امیرالمومنین(ع) که مساله شخصی نبوده است که از کنارش بگذرند؛ امری نبوی و الهی بود.
شاید مغالطهای میان امارت و امامت زمینهساز چنین پرسشی باشد. نگاه من نگاهی امارتی است؛ نه امامتی. والا حضرت علی(ع) در تمام مقاطع در جایگاه امامت قرار داشت، اما امارت بحثی اجتماعی است.
از نظر شما منصب الهی حضرت علی(ع) امامت است؛ نه امارت و زمامداری؟
آنچه از طرف خداوند به حضرت علی(ع) داده شد و منصبی الهی بود، امامت است؛ نه امارت. البته اگر جامعه آن دوران، به خوبی عمل میکرد، پس از رحلت پیامبر(ص) امامت و امارت از یکدیگر جدا نمیشد. چرا که جدایی این دو باعث فتنههایی شد.
شما معتقدید که امیرالمومنین(ع) برای تصاحب امارت هم امکانات داشت؟
بله، ایشان میتوانست از اباسفیان همان استفادهای را بکند که خلفا کردند. وقتی اباسفیان نتوانست با حضرت علی(ع) معامله بکند، با خلفا معامله کرد. اگر حضرت امیرالمومنین(ع) با ابوسفیان همکاری میکرد، جنگهای داخلی میان مسلمین رخ میداد. ایشان با این تصمیم خود اجازه نداد که در برابر مسیر اسلام موانعی پیش بیاید. هر کسی نمیتوانست، مثل ایشان این تصمیم را بگیرد. این تصمیم از امتیازاتی است که برگرفته از ذخیرههای معنوی ایشان از پیامبر است.
مگر از نظر حضرت علی(ع) انحرافات در حکومت پس از پیامبر اهمیت نداشت؟
حضرت امیرالمومنین(ع) در مقطع پس از رحلت پیامبر(ص) دو عرصه را مشاهده میکرد؛ از یک سو انگیزههای گوناگونی برای ریشه کن کردن اسلام وجود داشت و از دیگر سو، برخی انحرافات هم در حکومت رخ داده بود. ایشان اولویتبندی کردند و برای مساله اول راهکارهایی را در نظر گرفتند.
مگر رهبری حکومت اسلامی پس از رحلت پیامبر جزو فرایض و وظایف امام علی(ع) نبود؟
مبنای سیره علوی اصلی بود که پیامبر به ایشان آموخته بود: «پیامبر خدا به من گفت: شأن و جایگاه تو با پیامبران فرق میکند. پیامبران به سراغ مردم میروند، اما تو مثل کعبه هستی و مردم باید به سراغ تو بیایند.»
منظور پیامبر از این توصیه چه بوده است؟
یعنی در مقوله امارت، باید مردم در تفویض آن اصرار داشته باشند؛ نه اینکه شخصیتی چون علی(ع) به دنبال آن باشد.
به هر حال از نگاه تشیع، حکومت پس از پیامبر دچار انحرافاتی بود، آیا حضرت علی(ع) نباید در مقابل آن به اقدامی دست بزند؟
اقدام ایشان این بود که باب «جنگ قدرت» را نگشایند و الگویی سالم را به نمایش بگذارند. علی بن ابیطالب(ع) از رحلت پیامبر تا 25 سال بعد، به گونهای رفتار کردند که هم بر سیاست و اقدامات خلفا تاثیر داشتند؛ هم بر عملکرد مردم.
اگر چنین تاثیری روی مردم و حاکمان شکل گرفته بود، نباید شاهد افول رفتارهای حاکمان مسلمین باشیم. در حالی که از زمان خلیفه اول اندک اندک انحرافات تشدید شد و حکومت حضرت علی(ع) هم با موانع جدی روبهرو شد و پس از آن نیز این انحرافات به صورت شفاف و علنی بروز کرد.
این طور نیست. حضرت امیر(ع) با خلفاء مسلمانان و مخالفان به گونهای تعامل داشت که پس از عثمان، تمامی مسلمانان داوطلبانه گرد ایشان جمع شدند. این رشد بود و تجربه افتخارآمیز بزرگی در تاریخ اسلام که بر اثر رفتارهای علی(ع) شکل گرفت. در این مقطع همه یاران پیامبر(ص) اطراف حضرت علی(ع) جمع شدند. در صفکشی معاویه در مقابل ایشان، حتی 10 نفر از اصحاب پیامبر درجبهه معاویه نبودند. در حالی که معاویه حریف قدری بود.
اما حضرت امیر(ع) معاویه را مات کرد و تمامی اصحاب پیغمبر(ص) در اردوگاه اصلاحات علوی جمع شدند. فکر میکنید این اجماع کار سادهای است؟ الان در همین شرایط فعلی کشورمان نمیتوان به این اجماع دست یافت. از اصحاب بیعت رضوان 800 نفر، تمامی مجاهدین بدر و ... همگی در سپاه امیرالمومنین(ع) بودند. حفظ آنها و تبدیل «بدریون» به یک نهاد هم از آثار حرکت علی بن ابی طالب بود. بر این باورم که اغلب اصحاب پیامبر به جنبه امامتی ایشان گرایش پیدا کردند. در همان زمان هم که امارت از آن دیگران بود، شعاع امامت ایشان روز به روز گسترش مییافت.
آیا در دوران پیش از حکومت حضرت علی(ع) هم مردم جهت مسائل سیاسی به ایشان رجوع میکردند؟
بله، نمونههای فراوان در این زمینه وجود دارد. برای مثال؛ خلیفه اول، برای اولینبار خلیفه بعدی را با وصیت انتخاب کرد و با تصمیم شخصی سرنوشت سیاسی جامعه را رقم زد. در حالی که خود آنها تا پیش از این ادعا میکردند که پیامبر(ص) هم این کار را نکرده است. در این مقطع مردم خدمت علی بن ابی طالب(ع) میرسند و از ایشان میخواهند که در برابر این مساله واکنش نشان دهند. ایشان به گونهای رفتار کرده بودند که پناهگاه و سخنگوی مردم به حساب میآمدند. این زمان هیچکس به خود اجازه نمیداد که اینگونه با خلیفه سخن گوید، اما وقتی مردم از علی بن ابیطالب(ع) میخواهند ایشان بسیار محکم وارد صحنه میشوند و به خلیفهای که در اوج قدرت بود، میگوید: تو جواب خدا را چه میدهی؟ اینگونه سخن گفتن ایشان، باعث تزریق انرژی و امید به جامعه بود. ایشان نقش میان مردم و خلیفه را در برهههای مختلف به خوبی ایفا کردند و واکنش نشان دادند.
اعتراض حضرت علی(ع) به ابوبکر چه بود؟
در روایتی که مطرح است، این بود که حضرت علی(ع) به ابوبکر اعتراض کرد، چرا فردی را تعیین کردی که به خشونت معروف است. البته فکر میکنم، اصل مساله به تصمیم فردی ابوبکر باز میگشت که خلیفه بعدی را با نظر شخصی تعیین کرده بود. بنابراین این مسائل نشاندهنده جایگاه کلیدی امیرالمومنین در جامعه آن دوران است که برخی گردشهای تاریخی را عوض کرد. البته در زمانی وارد صحنه میشوند که مردم از ایشان میخواهند و متهم به جنگ قدرت نمیشوند. در آن زمان هم که عثمان از سوی مردم تهدید شد، حضرت علی(ع) به نمایندگی از مردم با عثمان سخن گفت. هر کجا که مردم از ایشان خواستند، وارد صحنه شدند و با قدرت عمل کردند.
همین الان هم وقتی به سخنان امیرالمومنین در برابر خلفا توجه میکنید، میبینید که به انسان انرژی میدهد. چه بسیار خلفا بهویژه خلیفه دوم به نقش ایشان اقرار میکردند و میگفتند: اگر علی به ما تذکر نمیداد، با اشتباهی سقوط میکردیم. بنابراین حرکت امیرالمومنین(ع) در این 25 سال، یک اخلاق شهروندی سطح عالی را به بهترین وجه به نمایش گذاشت؛ آن هم از سوی فردی که متهم به رقابت با خلفاست. رفتار ایشان به گونهای بود که محک میان مومن و منافق به حساب میآمد و پیامبر هم به نوعی به این مساله اشاره کرده بودند.
آیا ایشان در این 25 سال، شده بود که بر نقش رهبری سیاسی خودشان برجامعه اصرار بورزند؟
پس از قتل عمر، ایشان در شورای خلافت حضور داشت و با احتجاجی مفصل تاکید کرد که این منم که امروز باید جامعه را اداره کنم. چون زمانی بود که اگر مسیر به خوبی انتخاب میشد، فاجعههای سلطه بنی امیه پیش نمیآمد. برخی فکر میکنند، پس از قتل عثمان، رد ابتدایی حضرت علی(ع) برای خلافت یک تعارف است. اینگونه نیست، اگر اینگونه بود ایشان در شورای خلافت پس از عمر، بر این مساله تاکید نمیکرد.
یعنی پس از عثمان، جامعه از رهبری امیرالمومنین کم تاثیری بود؟
بله، جامعه روند افول را شروع کرده بود. آن موقع حضرت میتوانست مسیر تاریخ را عوض کند، اما پس از عثمان نمیشد.
با توجه به اینکه حضرت عالی معتقدید که رفتار حضرت روی خلفا، نخبگان و مردم آن عصر موثر بوده است، پس چرا اینگونه از حکومتداری ایشان استقبال کردند و از همه طرف جبهه مخالفت به وجود آمد؟
باید شرایط تاریخی اصلاحات علوی را به درستی بشناسیم. معاویه در یک ربع قرن از همه امکانات سرزمین پهناوری چون شام بزرگ بهره گرفته بود و بهویژه در روزگار عثمان زمینهسازیهایی داشت که شرح آن در این تنگنا نمیگنجد. ناگزیر به همین اشاره بسنده میکنیم که در سراشیب انحطاط دیگر اقدامی موثر نبود. پس از قتل عثمان، امیرالمومنین به دنبال آن بودند که فردی حکومت را برعهده بگیرد تا معاویه به صحنه نیاید. برحسب برخی روایتها نظر ایشان در این مقطع این بود که «طلحه» خلیفه شود، چرا که خطر اصلی را معاویه میدانستند. اما وقتی همه اصرار کردند، ایشان پذیرفت.
وقتی ایشان خلافت را پذیرفت، به دنبال چه دغدغهای بود؟
ایشان به دنبال آن بود که یک نمونه از حکومت ایدهآل را با معیارها و شاخصهای اصیل اسلامی در تاریخ ثبت کند. چرا که تغییر مسیر تاریخ شدنی نبود. البته این عدم تغییر، در برنامهها و سیاستهای ایشان خللی وارد نکرد و قرص و محکم به میدان آمدند و ایستادند و اقدام به اجرایی کردن برنامههای خود کردند. حتی معاویه را تا یک قدمی شکست برد.
اگرچه ایشان به سیر نزولی حرکت اسلامی اشراف داشت و میدانست تاریخ مسیرش تغییر نمیکند، پس چرا اینگونه محکم و استوار به اجرایی کردن برنامههایش پرداخت؟
سیاست امیرالمومنین(ع) و اصلاحات علوی یک آمیزهای از واقعبینی با توکل و اخلاق اسلامی است. در اصلاحات علوی همزمان دو تلاش را میبینیم که یکی همان اصلاحات علوی است با هدف «آب رفته را به جوی آوردن» و از انحطاط پیشگیری کردن. با این همه، هر روز از عصر علوی تابلوی درخشانی است که برای همیشه میتوان به آن استناد کرد. در نخستین روز، برای مرزبندی «شورا» از «بیعت» تلاشی داشتهاند که اگر پردازش شود، نخستین نمونه از مردمسالاری با پشتوانهای از عقلانیت جمعی است. در نگاه او شورا نباید وارد حوزه «بیعت» شود.
در مرحله قبل از حکومت ایشان، چنین مرزبندیای سابقه نداشت و از «شورا» فقط نامی باقیمانده بود؛ 6 نفر را شورا مینامیدند. «بیعت» هم تشریفاتی بود؛ یعنی همان 6 نفر که بیعت میکردند و مردم خود را در برابر عمل انجام شده میدیدند. زمانی که همه مهاجرین و انصار به عنوان نخبگان آن جامعه در محضر امیرالمؤمنین(ع) بودند و از ایشان خواستند تا خلیفه شوند، ابتدا ایشان نمیپذیرند و میگفتند: بهتر است که من نباشم و فقط شما را کمک کنم. اما پس از اصرار آنان و پذیرش حضرت علی(ع)، آنها خواستند که با ایشان بیعت کنند، اما امیرالمؤمنین فرمود: نه، برای اینکه شما نهاد شورا هستید و بیعت برای مردم است. همچنین در این جایی که ما هستیم (گویا باغی در مدینه بود) شائبه پنهانکاری وجود دارد و باید به صورت شفاف در مسجد حضور یابیم. شما نظرتان را میدهید، آنگاه مردم بیعت کنند.
یعنی ایشان کاملا به مبانی مشروعیت مردمی حکومت معتقد بودند؟
این دیدگاه چیزی از دموکراسی کم ندارد. نهادی به نام شورا متشکل از نخبگان است و عقلانیت جمعی را نمایندگی میکند؛ مهاجرین و انصار که در طول حیاتشان با فداکاری و مجاهدتهایشان توانستهاند، اعتماد مردم را جلب کنند. اینها نهادی هستند که عقلانیت جمعی را نمایندگی میکنند و مردم هم با تکیه به این عقلانیت جمعی، بیعت میکنند. حضرت علی(ع) در هنگام بیعت هم با تاکید بر این حق مردم فرمود: تصمیم دیروز کار را تمام نکرد، بلکه شما باید کار را تمام کنید و بیعت کنید. من دسته کلیدی در دست دارم که اگر بخواهم جهت بهکارگیری بیتالمال از آن استفاده کنم، شرطش بیعت شماست. به نظر بنده نمونهای از دموکراسی در تاریخ سیاست، همین روش علی بن ابیطالب(ع) است.
با توجه به حمایت نخبگان و مردم از امیرالمؤمنین، پس چرا اتفاقات و موانعی در ادامه مسیر حکومت ایشان شکل گرفت؟
در 25 سال پیش از حکومت علی(ع)، یک غده خطرناکی در جهان اسلام شکل گرفته بود. معاویه بن ابی سفیان توانسته بود، قدرتی را کسب کند و جهان اسلام را عملاً به دو پاره تجزیه کند. او پول و نیرو به دست آورده و مهرههایش را در سایر بلاد هم چیده و پخش کرده بود. در برابر اصلاحات امیرالمؤمنین، باید این دو پارگی برطرف میشد و مانع اصلی معاویه بود.
اصلاحات حضرت علی(ع) چه بود؟
اصلاحات علوی در دو شعار خلاصه میشد؛ یکی فرو ریختن دیوار تبعیض که متأسفانه به بهانه جهاد و هجرت نهادینه شده بود. در دوره خلفای قبل، مهاجرین، انصار و مجاهدین را با مردم عادی یکی نمیدانستند و حقوق متفاوتی تعریف شده بود. حضرت علی(ع) این مساله را خلاف اسلام میدانست و اجازه نمیداد، حقوق شهروندی دستخوش اینگونه تبعیضها شود و میگفتند: ما جهاد کردیم تا برابری تحقق پیدا کند. جهاد نکردیم که تبعیض ایجاد بکنیم. در بین نخبگان جامعه این دیدگاه حضرت علی(ع) مخالفانی داشت. روح اصلاحات علوی همین بحث برابری در حقوق شهروندی است. امیرالمؤمنین هنوز یک ماه از حکومتش نگذشته بود که گام نخست را در عمل برداشتند و نمونهای از برابری اجرا شد. دومین شعار اصلاحات، تعویض و خلع مهرههای ناسالم از قدرت سیاسی بود که به معاویه مرتبط بودند.
اگر برخورد با معاویه از نظر ایشان اهمیت داشت، پس چرا به این دو شعار در ابتدا پرداختند که این امر، حذف معاویه را مشکل کرد؟
برداشتن غده خطرناکی به نام معاویه، بخشی از شعار دوم است.
به هر حال شعار اول برخی اختلافات درونی را ایجاد میکند و شعار دوم نیروهای درجه دوم معاویه را به چالش با امام علی(ع) میکشاند. اگر از ابتدا با معاویه برخورد میشد، این موانع قوام نمییافت.
به نظر میرسد که از دیدگاه او اصل برابری شهروندان در جامعه اسلامی دارای چنان ارزشی بود که جای کوتاه آمدن نبود. به بیانی دیگر؛ هر اقدام و سیاست دیگر مشروط به خدشهدار نشدن اصل مساوات بوده است. البته این مساوات را باید به درستی تبیین کرد. در اصلاحات علوی برابری جایگاه محوری داشت و باید اعمال میشد.
آیا این اصلاحات علوی باعث ریزش نیرو در سپاه امیرالمؤمنین شد؟
در متون تاریخی، موردی یافت نمیشود که ریزش نیرو به دلیل برقراری مساوات باشد؛ به جز دو نفر، طلحه و زبیر، کسی از یاران پیامبر در واکنش به اجرای مساوات اردوگاه علوی را ترک نکرده است. البته به نظر بنده، حتی اگر امیرالمؤمنین به این دو پولی هم میداد، این اختلاف پیش میآمد. برای اینکه معاویه از قبل نقشه کشیده بود که این دو را از حضرت علی(ع) چنان طلبکار کند که به جنگ بینجامد. معاویه در ایجاد شورش در زمان عثمان، نیروهای خود را در کوفه و بصره مستقر کرد تا به گرد طلحه و زبیر جمع شوند تا این دو نسبت به حضرت علی طلبکار شوند. این دو در واکنش به اجرای مساوات توسط حضرت صدایشان بلند شد، امّا فقط به این دلیل نبود. لذا کانون مخالفت علی بن ابیطالب در مکه با محوریت عایشه شکل گرفت.
روی عایشه هم معاویه تأثیر گذاشته بود؟
دستی که این خانم را در جریان مخالفت با حضرت علی(ع) محور کرد، دست معاویه بود. معاویه در جهت طرح کلی خودش برای تصاحب قدرت، در دستگاهش برای افراد بانفوذ پروندهای تشکیل داده بود. در این قسمت مشاوران رومی معاویه نقش اساسی داشتند. این خانم هم به کمتر از رهبری قانع نبود. منتها به دلیل عرف رایج آن دوران که اجازه این امر را به او نمیداد، دوست داشت رهبرساز شود. معاویه با توجه به این مساله، تصوری را برای عایشه به وجود آورده بود که پس از عثمان، طلحه خلیفه خواهد شد. عایشه خود را فوق طلحه میدانست و با او نسبت فامیلی (خاله طلحه) داشت.
امّا او در پایان مراسم حج در مکه متوجه میشود که علیبن ابیطالب (ع) خلیفه شده است و نمیتوانست این مساله را قبول کند. لذا تمامی عوامل را دور خودش جمع کرد. معاویه و دستگاهش برنامهریزی کرده بود تا حضرت امیرالمؤمنین در جنگ با اصحاب پیامبر(ص) شمشیرش کند و قدرتش در مقابل معاویه کاسته شود. اما حضرت یک ماه جنگ را به تاخیر انداخت تا طلحه و زبیر از سپاه بیرون آیند و با آنان نجنگد. پس از جنگ هم وقتی شتر عایشه خوابید، حضرت علی(ع) بلافاصله، عایشه را بیرون کشید و با حرمت و احترام بسیار او را به مدینه فرستاد. به گونهای که در عایشه زمینه تحولی پدید آمد.
او همچنین تاکنون 7 جلد کتاب درباره تاریخ اسلام نوشته است که 3 جلد آن به دوران «عصر اصلاحات علوی» باز میگردد. سهشنبه شب تا یک بامداد چهارشنبه با او درباره امیرالمومنین و شکلگیری شخصیت این بزرگمرد تاریخ تشیع به گفتوگو پرداختم؛ اما در این کوتاهی زمان، توانستیم گوشهای از ابعاد و سلوک علی بن ابی طالب را تصویر کشیم.
حیات امیرالمومنین علی بن ابی طالب(ع) را میتوان در سه مقطع به تصویر کشید؛ از آغاز رسالت پیامبر اکرم(ص) تا رحلت ایشان، از زمامداری خلفا تا قتل عثمان و دوران حکومتداری. این سه مقطع را در این گفتوگو میخواهیم بازکاوی کنیم. از مقطع ابتدایی شروع میکنیم.
تصورم این است که حوزه سوم بیش از دو حوزه دیگر برای امروز سودمند است؛ یعنی تجربههایی که ما در دوره اصلاحات علوی داریم. اما در عین حال باید بهدو مقطع دیگر هم نگریست تا مشخص شود که علی بن ابی طالب(ع) از آغاز شکلگیری شخصیتاش تا بلوغ سیاسی، اجتماعی،عرفانی و معنویاش چه مراحلی را گذرانده است. روزنهای را هم برای نگاهی به برخی رمز و رازها، میتوان از قبل از سن 10 سالگی دید. در قبول رسالت پیامبر(ص) علی بن ابی طالب(ع) پیشگام بود و هیچ اختلافی میان فریقین نیست. هرچند اهل تسنن سعی کردهاند، افتخار اولین مسلمان را به شخصیت دیگری ـ ابوبکر ـ دهند. آنها برای اینکه این واقعیت تاریخی را منکر نشوند، میگویند در میان نوجوانان علی(ع) اولین نفر است و در میان بزرگسالان ابوبکر.
پذیرش اسلام از سوی علی بن ابی طالب(ع) بیشتر براساس جنبه عاطفی میان ایشان و پیامبر بوده است یا ایشان هم به این باور دست یافته بودند؟
تعبیری از علی بن ابی طالب(ع) که گویای آن است که پیش از 10 سالگی ارتباط معنوی میان پیامبر و ایشان برقرار شده بود و فراتر از مسائل عاطفی است. در ابتدای کودکی حضرت علی(ع) که عائله ابی طالب زیاد بوده و مشکلات اقتصادی داشتند، حضرت محمد(ص) ایشان را نزد خودشان بزرگ میکنند. حضرت علی(ع) در خطبه «قاصعه» نهجالبلاغه درباره آن ایام میفرمایند: «یرفع لی فی کل یوم علما من اخلاقه و یأمرنی بالاقتدابالاقتداء به» (پیامبر هر روز یک پرچم از اخلاق خودش برای من برمیافراشت و به من دستور میداد که به او اقتدا کنم.) در این سطر عبارت بیش از دهها کتاب نکته وجود دارد. این سخن مربوط به قبل از رسالت پیامبر است. برافراشتن یک پرچم در هر روز بدین معناست که هر روز پیامبر(ص) در یک میدان جدیدی از اخلاق را به شاگرد خود در عمل آموزش میداده است. این خاطرهای از دوران کودکی علی(ع) است که یک شاگرد در محضر یک استاد، در چنین مکتبی سیر و سلوک داشته است.
آیا تدریس اخلاق از سوی پیامبر، ذاتا پیش از رسالت ایشان بوده است؟
فکر میکنم که باید این مسائل در دایره سوالهایی قرار گیرد تا در فرصت مجزای دیگری به آن پرداخته شود. این جمله امیرالمومنین زمینهساز پرسشهای زیادی است که بنده هم سعی میکنم، دریچهای بر این پرسشها باز شود. به هر حال ایشان در دوران کودکی یک دوره از اخلاق را در مکتب استادی چون پیامبر(ص) گذرانده است؛ نه صرفا اخلاق نظری، بلکه عملی. این استاد، شاگرد خود را در این میدان اخلاقی میدان به میدان رشد داده است. بنابراین پیامبر(ص) پیش از اینکه مبعوث شود، استاد اخلاق علی بن ابی طالب(ع) بوده است. از این رو بنیادهای معنوی و عرفانی شخصیت ایشان بسیار مستحکم شکل گرفته بود؛ چرا که شخصیت انسان هم بیشتر در دوران کودکی شکل میگیرد. رمز و رازهای تواناییهای شخصیت ایشان هم در همین دوران نهفته است.
امیرالمومنین(ع) چگونه با رسالت و حرکت پیامبر(ص) آشنا میشود؟ منظورم این است که آیا به تبع پیامبر به اسلام ایمان میآورند یا خودشان هم به این دریافت رسیده بودند؟
از روزی که پیامبر(ص) حرکت خود را آغاز کرد، علی بن ابی طالب(ع) بدون تردید از بن وجودش به این حرکت باور داشته است. در نهجالبلاغه سخنی است گویای حضور علوی در کشف محمدی: «ولقد سمعت رنت الشیطان» (آن موقعی که پیامبر مبعوث به رسالت شد، من زوزه شیطان را شنیدم.) سپس از پیامبر میپرسند که این چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: این شیطان است که از عبادت خودش مایوس شده است. سپس پیامبر به ایشان میگوید: «انک تسمع ما اسمع و تری مااری» (تو هر چه من میشنوم، میشنوی و هر چه من میبینم، میبینی؛ هر چند پیامبر نیستی) این تعبیر گویای این است که علی بن ابی طالب(ع) با توجه به سوابقی که با پیامبر داشته، در کشف و شهود پیامبر هم مشارکت داشته است. یعنی ایشان فقط تعبدا «اسلام» را نمیپذیرند، بلکه خود نیز به این دریافت رسیده بودند. بنابراین پذیرش ایشان با سایرین متفاوت بوده است و با چنین شناختی از آغاز حرکت، خود را وقف آن کرد.
آیا این پیروی از حرکت پیامبر(ص)، در تصمیمات سیاسی ـ اجتماعی ایشان در طول حیات هم ادامه داشت؟ آیا اختلاف دیدگاهی در عرصه مسائل عرفی بین ایشان و پیامبر شکل نگرفت؟
مشکل این است که منابع حدیث و تاریخ در این زمینه دستخوش ابهامهایی است که نمیتوان به سادگی به این یا آن روایت اطمینان کرد. آوردهاند که وقتی همسر پیامبر (عایشه) متهم شد، امیرالمومنین(ع) در مقام مشورت به پیامبر گفت که او را طلاق دهد. در این زمینه نیاز به تحقیق بیشتری است، هرچند گاهی در روایتهای اطمینان بخش هم سخن از موضعگیریهایی است که با چنین نگاهی در خور تأمل است. در داستان صلح حدیبیه که مشرکان اصرار بر محو لقب «رسولالله» - در آن سند – داشتند، علی(ع) در برابر فرمان پیامبر(ص) مقاومت کرد و حتی با دستور او، پذیرای محو آن لقب نشد؛ چنان که پیامبر(ص) ناگزیر خود لقب «رسولالله» را محو کردند. چنین مواردی را هم میتوان نشانهای از تفاوت نگاهها دید.
با این همه، آن چه بیشتر در نخستین نگاه دیده میشود، این است که رابطه علی بن ابی طالب(ع) براساس متونی که من دیدهام، یک رابطه مرید و مرادی بوده است؛ ارادتی فوقالعاده عارفانه. مثلا رابطه شمس و مولوی را در نظر بگیرید، رابطه حضرت علی(ع) و پیامبر(ص) یک نوع رابطه پررمز و رازتر از این رابطه بوده است. پیامبر یک افق بسیار وسیعی را کشف کرده که فردی هم در کنار او ـ حضرت علی(ع) ـ از این کشف بهره و حظی برده بود که در این حظ یک نوع پیروی هم دیده میشود. ایام حیات پیامبر(ص) برای امیرالمومنین(ع) بیش از هر چیز پرسشگری مطرح بود.
آیا امیرالمومنین(ع) در برخی تصمیمات پیامبر(ص) درباره جنگها و برنامههای سیاسی ـ نظامی فقط پیروی میکردند؟ آیا نظر دیگری ابراز نمیکردند؟
با نادیده گرفتن نمونههایی از آن دست که پیش از این آوردم، نمونهای سراغ ندارم که علی بن ابی طالب(ع) در جایگاهی قرار گرفته باشند که جایگاه چالش با پیامبر(ص) باشد. در سیره پیامبر «مشورت با اصحاب» کاملا مشهود و معروف است که هر کدام از آنان در برخورد با این سیره روشهای متفاوتی داشتند. حتی برخی از آنان بهویژه خلیفه دوم (عمر بن خطاب) به تخطئه پیامبر(ص) میپرداختند. مثلا پیامبر میخواست بر جنازه عبدالله بن ابی نماز بخواند، خلیفه دوم در برابر ایشان ایستاد و گفت: «نباید بر او نماز بخوانی! مگر نه که قرآن میفرماید که اگر هفتاد بار هم استغفار کنی، آمرزیده نمیشود.»
پیامبر همچنان اصرار میکنند؛ با این منطق که اگر احتمال بود که «بیش از هفتاد بار استغفار برای او فایدهای داشته باشد، انجام میدادم.» البته به چنین روایتهایی نمیتوان اطمینان کرد؛ بهویژه که دستخوش اختلافهای فراوان است. از این نمونهها بسیار در تاریخ اسلام یافت میشود. مثال دیگر جنگ بدر است که خلیفه دوم اصرار داشت که اینها را باید کشت یا خلیفه اول پافشاری میکرد که اینها باید عفو شوند. در صلح حدیبیه هم اینها در مقابل پیامبر(ص) ایستادند که چرا صلح میکنید؟ نباید صلح بکنید. این سیره پیامبر در آن زمان متعارف بود، اما علی بن ابی طالب(ع) همواره یک رابطه عاشقانه، در اوج ارادت توأم با پرسشگری داشته است.
آیا حضرت علی(ع) در مقابل مخالفان آرای پیامبر (ص) هم نمیایستاد؟
این را هم ندیدم. نمونهای را به یاد نمیآورم که او در موضع مخالفت با اظهارنظر دیگری به صحنه آمده باشد.
یعنی این دوره را دوره شاگردی علی بن ابی طالب(ع) در محضر حضرت محمد(ص) میدانید؟
بله، البته این دوره از پیش از رسالت پیامبر آغاز شده و تا زمان رحلت ایشان ادامه داشته است. همچنین حضرت علی(ع) در این دوره در جهت موفقیت آرمان پیامبر (ص) نهایت تلاش و تکاپو را میکردند. ایشان در این دوره با تمام وجود در عرصه عمل حرکت میکردند؛ نه حرف زدن و نظریهپردازی. ایشان در این مقطع نیرویی برای بسط اندیشه اسلامی بود و در کنار آن، ابهامات خود را از پیامبر میپرسید. گاهی هم رسول خدا (ص) را در جایی چون یمن نمایندگی کرده است.
پس حضرت علی در این مقطع نسبت به سایر اصحاب روش و منش جداگانهای داشتند و نسبت به آنها منتقد بودند؟
یکی از انتقاداتی که حضرت امیرالمومنین(ع) به معاصرین و اصحاب پیامبر داشت، این بود که چرا بسیار اندک از پیامبر پرسش میکنند. از یک نوع تنبلی فرهنگی انتقاد داشته و گویی بر آن بوده که این خلأ را به تنهایی جبران کند و به جای دیگران هم بپرسد. در مقطعی از تاریخ اسلام، اعراب زمان زیادی را از پیامبر میگرفتند. هر کسی میکوشید دیدار و گفتوگوی خصوصی داشته باشد. در این زمان، یک آیه نازل شد که هر کس میخواهد وقت پیامبر را بگیرد، باید یک مبلغی را بپردازد.
دیگر هیچکس داوطلب دیدار و گفتوگوی خصوصی نشد. البته این آیه پس از چند روز نسخ شد، گویی فقط یک امتحان بود. امیرالمومنین(ع) میفرمایند: «یک آیه در قرآن است که فقط من به آن عمل کردم. من یک دینار داشتم، آن را چهار قسمت کردم تا 4بار بتوانم از پیامبر(ص) سوال کنم و تا زمان نسخ، چهار پرسش را با پیامبر(ص) در میان گذاشتم.» از ویژگیهای ایشان این بود که در حضور پیامبر سعی میکرد که بیشتر گوش کند تا حرف بزند. اگر هم پیامبر مطلبی را بیان نکنند، ایشان با سوال مطلبی را از پیامبر دریافت میکردند.
حضرت امیر(ع) بیشتر درباره چه مسائلی از پیامبر(ص) سوال میکردند؟
متاسفانه در زمان خلیفه اول با فاجعه تعطیل قلم، نگارش تحریم شد و بسیاری از این مطالب به ما نرسید. البته نمونههایی وجود دارد که دقت در آن بسیار مفید است که استعداد دریافت حضرت علی(ع) از پیامبر را نشان میدهد. یکی از این مسائل به فرستادن حضرت علی(ع) از سوی پیامبر (ص) برای تعلیم و تربیت مسلمانان یمن باز میگردد. علی بن ابی طالب(ع) از پیامبر میخواهد «من جوانم و مسوولیت بزرگی را بر دوشم گذاشتهاید و باید نماینده شما باشم. نگران هستم که نتوانم از عهده این کار برآیم. کمکم کنید.» پیامبر(ص) با پاسخ کوتاهی سخنی را به یادگار گذاشتهاند که شاید این علی(ع) بود که استعداد رمزگشایی از آن را داشت.
سخن پیامبر(ص) بیش از این نیست که: «میان دو تن تا سخن هر دو را نشنیدهای قضاوت نکن.» بر این باورم که برای بسیاری از مخاطبهای پیامبر(ص) ارزش چنان رهنمودی چنان روشن نبود که در سیره علوی میبینیم. او از آن سخن چون نکتهای کلیدی یاد کرده است که به کمک آن هرگز در بنبست قرار نگرفته است. دقت کنیم که اگر در جامعهای مردم دارای فرهنگی باشندکه هرگز کسی را غیاباً محکوم نکنند، چه رخ میدهد؟
بنابراین حضرت امیرالمومنین(ع) در پرسشهای خود از پیامبر(ص) بیشتر به دنبال چارچوبهای رفتاری بود تا مسائل ریز و جزئی؟
بله، به دنبال کلید و فرمول بود. البته بار دیگر باید بگویم که متاسفانه بسیاری از این سوال و جوابها در اختیار ما نیست. به عنوان مثال، همه میدانیم که آیهای از آیههای قرآن وجود ندارد که علی بن ابی طالب(ع) از پیامبر (ص) درباره آن، سوالهای فراوانی نپرسیده و ثبت نکرده باشد. اما امروز قرآن علی(ع) با آن پینوشتها را در اختیار نداریم. فقط از ناحیه ائمه پس از حضرت علی(ع) از برخی از آن پرسش و پاسخها مطلع هستیم. یکی از نمونههای پرسش او از پیامبر(ص)، پرسشی راجع به طبقهبندی فتنهها و به ویژه مرز فتنه و ارتداد است.
در روایتی، سخنی از پیشبینیهای پیامبر(ص) از داستان انحطاط مسلمانان است و روزگاری که مردم به نام هدیه رشوه میگیرند و... بیدرنگ او میپرسد: «در چنان شرایطی آن مردم را در چه جایگاهی بدانم؟ فتنه یا ارتداد؟» اگر از روزنه این روایت تاریخ اسلام را نیک بنگریم، ارتباطی میان دو گونه موضعگیری علی(ع) با چنین روایتی میبینیم. او با فتنهزدگان بهگونهای تعامل داشت و با اهل ارتداد به گونهای دیگر. راز آن دو گونه رفتار، در شناختی دقیق از مرز فتنه و ارتداد بوده است. بنابراین براساس آموزههای پیامبر(ص)، حضرت علی(ع) در طول 25 سال یک اخلاق شهروندی فوقالعاده جالبی را به نمایش میگذارد و در یک مرحله وارد برخورد شده است. در تمامی دوران خلفای اول تا سوم، ایشان یک شخصیت با اخلاق شهروندی فوقالعاده است؛ یعنی ارتباط عضوی از یک جامعه با جامعه به صورت سازنده.
یعنی ایشان زمان خلفا را زمان فتنه میدانستهاند؟
بله، یعنی زمانی که به معاویه رسید علامت ارتداد را دید و به جنگ با او پرداخت. علی بن ابیطالب(ع) هم به لحاظ اخلاقی و هم به لحاظ دانش و بینش و در اختیار داشتن فرمولها کاملا خودشان را مجهز کرده بودند تا در هر مقطعی درست حرکت و عمل کند و بهرهگیری از این تجهیزات پس از پیامبر(ص) آغاز شد. بهگونهای که ایشان در شرایطی که یک نهال نوپا (اسلام) در حال بالیدن بود و میتوانست یک عمل نابهنگام به آن لطمه بزند، به هیچ وجه اجازه ندادند که به این نهال آسیبی برسد. اگر امیرالمومنین با جریان دیگری همراه میشد تا به حقوق بحق خودش برسد، شاید سرنوشت تاریخ اسلام عوض میشد.
یک روز ابوسفیان پس از رحلت پیامبر و بیعت مردم با خلیفه اول نزد حضرت علی(ع) آمد و با انتقاد و اعتراض به ایشان گفت: «شما چرا اجازه میدهید، میراث پیامبر به دست افرادی بیفتد که به هیچ وجه شایستگی این جایگاه را ندارند. اگر شما موافق باشید، من مدینه را پر از نیرو میکنم و پشت سر شما قرار میدهم.» اگر علی بن ابی طالب (ع) همچون سایر سیاستمداران عمل میکرد و وارد بازی سیاسی میشد، فرصت برای تصاحب قدرت مهیا بود. بخش مهمی از فتوحات ابوبکر و عمر هم با همین نیروهای ابوسفیان انجام شد.
احقاق حق حضرت امیرالمومنین(ع) که مساله شخصی نبوده است که از کنارش بگذرند؛ امری نبوی و الهی بود.
شاید مغالطهای میان امارت و امامت زمینهساز چنین پرسشی باشد. نگاه من نگاهی امارتی است؛ نه امامتی. والا حضرت علی(ع) در تمام مقاطع در جایگاه امامت قرار داشت، اما امارت بحثی اجتماعی است.
از نظر شما منصب الهی حضرت علی(ع) امامت است؛ نه امارت و زمامداری؟
آنچه از طرف خداوند به حضرت علی(ع) داده شد و منصبی الهی بود، امامت است؛ نه امارت. البته اگر جامعه آن دوران، به خوبی عمل میکرد، پس از رحلت پیامبر(ص) امامت و امارت از یکدیگر جدا نمیشد. چرا که جدایی این دو باعث فتنههایی شد.
شما معتقدید که امیرالمومنین(ع) برای تصاحب امارت هم امکانات داشت؟
بله، ایشان میتوانست از اباسفیان همان استفادهای را بکند که خلفا کردند. وقتی اباسفیان نتوانست با حضرت علی(ع) معامله بکند، با خلفا معامله کرد. اگر حضرت امیرالمومنین(ع) با ابوسفیان همکاری میکرد، جنگهای داخلی میان مسلمین رخ میداد. ایشان با این تصمیم خود اجازه نداد که در برابر مسیر اسلام موانعی پیش بیاید. هر کسی نمیتوانست، مثل ایشان این تصمیم را بگیرد. این تصمیم از امتیازاتی است که برگرفته از ذخیرههای معنوی ایشان از پیامبر است.
مگر از نظر حضرت علی(ع) انحرافات در حکومت پس از پیامبر اهمیت نداشت؟
حضرت امیرالمومنین(ع) در مقطع پس از رحلت پیامبر(ص) دو عرصه را مشاهده میکرد؛ از یک سو انگیزههای گوناگونی برای ریشه کن کردن اسلام وجود داشت و از دیگر سو، برخی انحرافات هم در حکومت رخ داده بود. ایشان اولویتبندی کردند و برای مساله اول راهکارهایی را در نظر گرفتند.
مگر رهبری حکومت اسلامی پس از رحلت پیامبر جزو فرایض و وظایف امام علی(ع) نبود؟
مبنای سیره علوی اصلی بود که پیامبر به ایشان آموخته بود: «پیامبر خدا به من گفت: شأن و جایگاه تو با پیامبران فرق میکند. پیامبران به سراغ مردم میروند، اما تو مثل کعبه هستی و مردم باید به سراغ تو بیایند.»
منظور پیامبر از این توصیه چه بوده است؟
یعنی در مقوله امارت، باید مردم در تفویض آن اصرار داشته باشند؛ نه اینکه شخصیتی چون علی(ع) به دنبال آن باشد.
به هر حال از نگاه تشیع، حکومت پس از پیامبر دچار انحرافاتی بود، آیا حضرت علی(ع) نباید در مقابل آن به اقدامی دست بزند؟
اقدام ایشان این بود که باب «جنگ قدرت» را نگشایند و الگویی سالم را به نمایش بگذارند. علی بن ابیطالب(ع) از رحلت پیامبر تا 25 سال بعد، به گونهای رفتار کردند که هم بر سیاست و اقدامات خلفا تاثیر داشتند؛ هم بر عملکرد مردم.
اگر چنین تاثیری روی مردم و حاکمان شکل گرفته بود، نباید شاهد افول رفتارهای حاکمان مسلمین باشیم. در حالی که از زمان خلیفه اول اندک اندک انحرافات تشدید شد و حکومت حضرت علی(ع) هم با موانع جدی روبهرو شد و پس از آن نیز این انحرافات به صورت شفاف و علنی بروز کرد.
این طور نیست. حضرت امیر(ع) با خلفاء مسلمانان و مخالفان به گونهای تعامل داشت که پس از عثمان، تمامی مسلمانان داوطلبانه گرد ایشان جمع شدند. این رشد بود و تجربه افتخارآمیز بزرگی در تاریخ اسلام که بر اثر رفتارهای علی(ع) شکل گرفت. در این مقطع همه یاران پیامبر(ص) اطراف حضرت علی(ع) جمع شدند. در صفکشی معاویه در مقابل ایشان، حتی 10 نفر از اصحاب پیامبر درجبهه معاویه نبودند. در حالی که معاویه حریف قدری بود.
اما حضرت امیر(ع) معاویه را مات کرد و تمامی اصحاب پیغمبر(ص) در اردوگاه اصلاحات علوی جمع شدند. فکر میکنید این اجماع کار سادهای است؟ الان در همین شرایط فعلی کشورمان نمیتوان به این اجماع دست یافت. از اصحاب بیعت رضوان 800 نفر، تمامی مجاهدین بدر و ... همگی در سپاه امیرالمومنین(ع) بودند. حفظ آنها و تبدیل «بدریون» به یک نهاد هم از آثار حرکت علی بن ابی طالب بود. بر این باورم که اغلب اصحاب پیامبر به جنبه امامتی ایشان گرایش پیدا کردند. در همان زمان هم که امارت از آن دیگران بود، شعاع امامت ایشان روز به روز گسترش مییافت.
آیا در دوران پیش از حکومت حضرت علی(ع) هم مردم جهت مسائل سیاسی به ایشان رجوع میکردند؟
بله، نمونههای فراوان در این زمینه وجود دارد. برای مثال؛ خلیفه اول، برای اولینبار خلیفه بعدی را با وصیت انتخاب کرد و با تصمیم شخصی سرنوشت سیاسی جامعه را رقم زد. در حالی که خود آنها تا پیش از این ادعا میکردند که پیامبر(ص) هم این کار را نکرده است. در این مقطع مردم خدمت علی بن ابی طالب(ع) میرسند و از ایشان میخواهند که در برابر این مساله واکنش نشان دهند. ایشان به گونهای رفتار کرده بودند که پناهگاه و سخنگوی مردم به حساب میآمدند. این زمان هیچکس به خود اجازه نمیداد که اینگونه با خلیفه سخن گوید، اما وقتی مردم از علی بن ابیطالب(ع) میخواهند ایشان بسیار محکم وارد صحنه میشوند و به خلیفهای که در اوج قدرت بود، میگوید: تو جواب خدا را چه میدهی؟ اینگونه سخن گفتن ایشان، باعث تزریق انرژی و امید به جامعه بود. ایشان نقش میان مردم و خلیفه را در برهههای مختلف به خوبی ایفا کردند و واکنش نشان دادند.
اعتراض حضرت علی(ع) به ابوبکر چه بود؟
در روایتی که مطرح است، این بود که حضرت علی(ع) به ابوبکر اعتراض کرد، چرا فردی را تعیین کردی که به خشونت معروف است. البته فکر میکنم، اصل مساله به تصمیم فردی ابوبکر باز میگشت که خلیفه بعدی را با نظر شخصی تعیین کرده بود. بنابراین این مسائل نشاندهنده جایگاه کلیدی امیرالمومنین در جامعه آن دوران است که برخی گردشهای تاریخی را عوض کرد. البته در زمانی وارد صحنه میشوند که مردم از ایشان میخواهند و متهم به جنگ قدرت نمیشوند. در آن زمان هم که عثمان از سوی مردم تهدید شد، حضرت علی(ع) به نمایندگی از مردم با عثمان سخن گفت. هر کجا که مردم از ایشان خواستند، وارد صحنه شدند و با قدرت عمل کردند.
همین الان هم وقتی به سخنان امیرالمومنین در برابر خلفا توجه میکنید، میبینید که به انسان انرژی میدهد. چه بسیار خلفا بهویژه خلیفه دوم به نقش ایشان اقرار میکردند و میگفتند: اگر علی به ما تذکر نمیداد، با اشتباهی سقوط میکردیم. بنابراین حرکت امیرالمومنین(ع) در این 25 سال، یک اخلاق شهروندی سطح عالی را به بهترین وجه به نمایش گذاشت؛ آن هم از سوی فردی که متهم به رقابت با خلفاست. رفتار ایشان به گونهای بود که محک میان مومن و منافق به حساب میآمد و پیامبر هم به نوعی به این مساله اشاره کرده بودند.
آیا ایشان در این 25 سال، شده بود که بر نقش رهبری سیاسی خودشان برجامعه اصرار بورزند؟
پس از قتل عمر، ایشان در شورای خلافت حضور داشت و با احتجاجی مفصل تاکید کرد که این منم که امروز باید جامعه را اداره کنم. چون زمانی بود که اگر مسیر به خوبی انتخاب میشد، فاجعههای سلطه بنی امیه پیش نمیآمد. برخی فکر میکنند، پس از قتل عثمان، رد ابتدایی حضرت علی(ع) برای خلافت یک تعارف است. اینگونه نیست، اگر اینگونه بود ایشان در شورای خلافت پس از عمر، بر این مساله تاکید نمیکرد.
یعنی پس از عثمان، جامعه از رهبری امیرالمومنین کم تاثیری بود؟
بله، جامعه روند افول را شروع کرده بود. آن موقع حضرت میتوانست مسیر تاریخ را عوض کند، اما پس از عثمان نمیشد.
با توجه به اینکه حضرت عالی معتقدید که رفتار حضرت روی خلفا، نخبگان و مردم آن عصر موثر بوده است، پس چرا اینگونه از حکومتداری ایشان استقبال کردند و از همه طرف جبهه مخالفت به وجود آمد؟
باید شرایط تاریخی اصلاحات علوی را به درستی بشناسیم. معاویه در یک ربع قرن از همه امکانات سرزمین پهناوری چون شام بزرگ بهره گرفته بود و بهویژه در روزگار عثمان زمینهسازیهایی داشت که شرح آن در این تنگنا نمیگنجد. ناگزیر به همین اشاره بسنده میکنیم که در سراشیب انحطاط دیگر اقدامی موثر نبود. پس از قتل عثمان، امیرالمومنین به دنبال آن بودند که فردی حکومت را برعهده بگیرد تا معاویه به صحنه نیاید. برحسب برخی روایتها نظر ایشان در این مقطع این بود که «طلحه» خلیفه شود، چرا که خطر اصلی را معاویه میدانستند. اما وقتی همه اصرار کردند، ایشان پذیرفت.
وقتی ایشان خلافت را پذیرفت، به دنبال چه دغدغهای بود؟
ایشان به دنبال آن بود که یک نمونه از حکومت ایدهآل را با معیارها و شاخصهای اصیل اسلامی در تاریخ ثبت کند. چرا که تغییر مسیر تاریخ شدنی نبود. البته این عدم تغییر، در برنامهها و سیاستهای ایشان خللی وارد نکرد و قرص و محکم به میدان آمدند و ایستادند و اقدام به اجرایی کردن برنامههای خود کردند. حتی معاویه را تا یک قدمی شکست برد.
اگرچه ایشان به سیر نزولی حرکت اسلامی اشراف داشت و میدانست تاریخ مسیرش تغییر نمیکند، پس چرا اینگونه محکم و استوار به اجرایی کردن برنامههایش پرداخت؟
سیاست امیرالمومنین(ع) و اصلاحات علوی یک آمیزهای از واقعبینی با توکل و اخلاق اسلامی است. در اصلاحات علوی همزمان دو تلاش را میبینیم که یکی همان اصلاحات علوی است با هدف «آب رفته را به جوی آوردن» و از انحطاط پیشگیری کردن. با این همه، هر روز از عصر علوی تابلوی درخشانی است که برای همیشه میتوان به آن استناد کرد. در نخستین روز، برای مرزبندی «شورا» از «بیعت» تلاشی داشتهاند که اگر پردازش شود، نخستین نمونه از مردمسالاری با پشتوانهای از عقلانیت جمعی است. در نگاه او شورا نباید وارد حوزه «بیعت» شود.
در مرحله قبل از حکومت ایشان، چنین مرزبندیای سابقه نداشت و از «شورا» فقط نامی باقیمانده بود؛ 6 نفر را شورا مینامیدند. «بیعت» هم تشریفاتی بود؛ یعنی همان 6 نفر که بیعت میکردند و مردم خود را در برابر عمل انجام شده میدیدند. زمانی که همه مهاجرین و انصار به عنوان نخبگان آن جامعه در محضر امیرالمؤمنین(ع) بودند و از ایشان خواستند تا خلیفه شوند، ابتدا ایشان نمیپذیرند و میگفتند: بهتر است که من نباشم و فقط شما را کمک کنم. اما پس از اصرار آنان و پذیرش حضرت علی(ع)، آنها خواستند که با ایشان بیعت کنند، اما امیرالمؤمنین فرمود: نه، برای اینکه شما نهاد شورا هستید و بیعت برای مردم است. همچنین در این جایی که ما هستیم (گویا باغی در مدینه بود) شائبه پنهانکاری وجود دارد و باید به صورت شفاف در مسجد حضور یابیم. شما نظرتان را میدهید، آنگاه مردم بیعت کنند.
یعنی ایشان کاملا به مبانی مشروعیت مردمی حکومت معتقد بودند؟
این دیدگاه چیزی از دموکراسی کم ندارد. نهادی به نام شورا متشکل از نخبگان است و عقلانیت جمعی را نمایندگی میکند؛ مهاجرین و انصار که در طول حیاتشان با فداکاری و مجاهدتهایشان توانستهاند، اعتماد مردم را جلب کنند. اینها نهادی هستند که عقلانیت جمعی را نمایندگی میکنند و مردم هم با تکیه به این عقلانیت جمعی، بیعت میکنند. حضرت علی(ع) در هنگام بیعت هم با تاکید بر این حق مردم فرمود: تصمیم دیروز کار را تمام نکرد، بلکه شما باید کار را تمام کنید و بیعت کنید. من دسته کلیدی در دست دارم که اگر بخواهم جهت بهکارگیری بیتالمال از آن استفاده کنم، شرطش بیعت شماست. به نظر بنده نمونهای از دموکراسی در تاریخ سیاست، همین روش علی بن ابیطالب(ع) است.
با توجه به حمایت نخبگان و مردم از امیرالمؤمنین، پس چرا اتفاقات و موانعی در ادامه مسیر حکومت ایشان شکل گرفت؟
در 25 سال پیش از حکومت علی(ع)، یک غده خطرناکی در جهان اسلام شکل گرفته بود. معاویه بن ابی سفیان توانسته بود، قدرتی را کسب کند و جهان اسلام را عملاً به دو پاره تجزیه کند. او پول و نیرو به دست آورده و مهرههایش را در سایر بلاد هم چیده و پخش کرده بود. در برابر اصلاحات امیرالمؤمنین، باید این دو پارگی برطرف میشد و مانع اصلی معاویه بود.
اصلاحات حضرت علی(ع) چه بود؟
اصلاحات علوی در دو شعار خلاصه میشد؛ یکی فرو ریختن دیوار تبعیض که متأسفانه به بهانه جهاد و هجرت نهادینه شده بود. در دوره خلفای قبل، مهاجرین، انصار و مجاهدین را با مردم عادی یکی نمیدانستند و حقوق متفاوتی تعریف شده بود. حضرت علی(ع) این مساله را خلاف اسلام میدانست و اجازه نمیداد، حقوق شهروندی دستخوش اینگونه تبعیضها شود و میگفتند: ما جهاد کردیم تا برابری تحقق پیدا کند. جهاد نکردیم که تبعیض ایجاد بکنیم. در بین نخبگان جامعه این دیدگاه حضرت علی(ع) مخالفانی داشت. روح اصلاحات علوی همین بحث برابری در حقوق شهروندی است. امیرالمؤمنین هنوز یک ماه از حکومتش نگذشته بود که گام نخست را در عمل برداشتند و نمونهای از برابری اجرا شد. دومین شعار اصلاحات، تعویض و خلع مهرههای ناسالم از قدرت سیاسی بود که به معاویه مرتبط بودند.
اگر برخورد با معاویه از نظر ایشان اهمیت داشت، پس چرا به این دو شعار در ابتدا پرداختند که این امر، حذف معاویه را مشکل کرد؟
برداشتن غده خطرناکی به نام معاویه، بخشی از شعار دوم است.
به هر حال شعار اول برخی اختلافات درونی را ایجاد میکند و شعار دوم نیروهای درجه دوم معاویه را به چالش با امام علی(ع) میکشاند. اگر از ابتدا با معاویه برخورد میشد، این موانع قوام نمییافت.
به نظر میرسد که از دیدگاه او اصل برابری شهروندان در جامعه اسلامی دارای چنان ارزشی بود که جای کوتاه آمدن نبود. به بیانی دیگر؛ هر اقدام و سیاست دیگر مشروط به خدشهدار نشدن اصل مساوات بوده است. البته این مساوات را باید به درستی تبیین کرد. در اصلاحات علوی برابری جایگاه محوری داشت و باید اعمال میشد.
آیا این اصلاحات علوی باعث ریزش نیرو در سپاه امیرالمؤمنین شد؟
در متون تاریخی، موردی یافت نمیشود که ریزش نیرو به دلیل برقراری مساوات باشد؛ به جز دو نفر، طلحه و زبیر، کسی از یاران پیامبر در واکنش به اجرای مساوات اردوگاه علوی را ترک نکرده است. البته به نظر بنده، حتی اگر امیرالمؤمنین به این دو پولی هم میداد، این اختلاف پیش میآمد. برای اینکه معاویه از قبل نقشه کشیده بود که این دو را از حضرت علی(ع) چنان طلبکار کند که به جنگ بینجامد. معاویه در ایجاد شورش در زمان عثمان، نیروهای خود را در کوفه و بصره مستقر کرد تا به گرد طلحه و زبیر جمع شوند تا این دو نسبت به حضرت علی طلبکار شوند. این دو در واکنش به اجرای مساوات توسط حضرت صدایشان بلند شد، امّا فقط به این دلیل نبود. لذا کانون مخالفت علی بن ابیطالب در مکه با محوریت عایشه شکل گرفت.
روی عایشه هم معاویه تأثیر گذاشته بود؟
دستی که این خانم را در جریان مخالفت با حضرت علی(ع) محور کرد، دست معاویه بود. معاویه در جهت طرح کلی خودش برای تصاحب قدرت، در دستگاهش برای افراد بانفوذ پروندهای تشکیل داده بود. در این قسمت مشاوران رومی معاویه نقش اساسی داشتند. این خانم هم به کمتر از رهبری قانع نبود. منتها به دلیل عرف رایج آن دوران که اجازه این امر را به او نمیداد، دوست داشت رهبرساز شود. معاویه با توجه به این مساله، تصوری را برای عایشه به وجود آورده بود که پس از عثمان، طلحه خلیفه خواهد شد. عایشه خود را فوق طلحه میدانست و با او نسبت فامیلی (خاله طلحه) داشت.
امّا او در پایان مراسم حج در مکه متوجه میشود که علیبن ابیطالب (ع) خلیفه شده است و نمیتوانست این مساله را قبول کند. لذا تمامی عوامل را دور خودش جمع کرد. معاویه و دستگاهش برنامهریزی کرده بود تا حضرت امیرالمؤمنین در جنگ با اصحاب پیامبر(ص) شمشیرش کند و قدرتش در مقابل معاویه کاسته شود. اما حضرت یک ماه جنگ را به تاخیر انداخت تا طلحه و زبیر از سپاه بیرون آیند و با آنان نجنگد. پس از جنگ هم وقتی شتر عایشه خوابید، حضرت علی(ع) بلافاصله، عایشه را بیرون کشید و با حرمت و احترام بسیار او را به مدینه فرستاد. به گونهای که در عایشه زمینه تحولی پدید آمد.