جدال سنت و تجدد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اندیشههای جدید اروپا در ایران نه تنها اندیشهورزان سیاسی-اجتماعی، بلکه شاعران را نیز به نوعی به خود واداشت. نشانههای این اثرگذاری را میتوان در شعر بعضی از شاعران دوره مشروطه ملاحظه کرد. مهمترین مسأله، مسأله خود تجدد و یا نوگرایی و جنبههای گوناگون رویکرد به تجدد و نوگرایی، فکر و سلیقه شاعران را به سوی اعتراض و نقد سوق داد؛ اعتراض به هرآنچه که هست و سرکشی در برابر سنت (به خصوص از حیث محتوا). با این اعتراضها و نقدهاست که دوران گذار شروع میشود و مراحل خوشبینی و بدبینی فرا میرسد.
در این دوران گذار، گاهی مرز محافظهکاری و ترقیخواهی در هم میریزد و ترقیخواهی با سیاقی کاملاً تندروانه نتایج معکوس بار میآورد. از آنجاکه در تجددخواهی حد یقفی در نظر گرفته نمیشود، از این رو در بعضی محافل، عدول از سنت، به هر معنی و مفهومی که باشد عزیز شمرده میشود حتی اگر سر از اغتشاش فکری دربیاورد. میتوان گفت که تجدد در آغاز از میان محافل محافظهکار فرهنگی به تدریج در جامعه رسوخ میکند و اقلیتی از آنها خواستار تجدید نظر در سنتهای ادبی و سازگاری آنها با شرایط متحول جامعه میشوند. اما گذر زمان، خواستاران و هواداران نوپایی را وارد جامعه میکند که جبهههای مخالف در مقابل تجددخواهانِ ادبی نخستین را تشکیل میدهند. این خواستارانِ نوپا، خواهانِ فروپاشی سریع و شتابانگیز سنتهای دست و پا گیر ادبی هستند و در این خواستههایشان گاهی عنان عقل را رها میکنند و ناخشنودی خود را از سنتها تا مرز تحقق سلائق شخصی، نه جمعی، میکشانند و در اینجاست که حتی صدای متجددان نسل اول را نیز در میآورند. اینها دستاوردهای نسل اول را بر میگیرند و در پی دگرگونی آنها هستند. به بیان بهتر، میتوان شاعران عصر مشروطه را از این حیث به دو موج تقسیم کرد: در مواج اول ادیبالممالک، بهار، ایرجمیرزا، سید اشرف، دهخدا و غیر میگنجند و در موج دوم جوانترهایی چون عشقی، تقی رفعت، لاهوتی، جعفر خامنهای، شمس کسمایی و نیما یوشیج جای میگیرند. موج اول در پی دگرگونیهای سنتها با شیوهای موجه و بخردانه است طوری که در این دگرسانی، بعضی از سنتها نیز حفظ شود و پامال نگردد. ادیبالممالک در قصیدهای در همسویی با نوخواهی میسراید: تا کیای شاعر سخنپرداز/میکنیوصف دلبران طراز / دفتری پر کنی از موهومات / که منم شاعر سخنپرداز...
ادیبالممالک در ویرانی باورهای ادبی سنتی بیشتر بر مضامین تأکید میورزد و به شاعران توصیه میکند که مضامین کهنه نخنما را وابنهند و به مضامین نو همچون وطنخواهی روی آورند:گر هوای سخن بود به سرت / از وطنبعد از این سخن گو باز / از وطن نیست دلبری بهتر / به وطن دل بده ز روی نیاز
این وطنخواهی از منظر ادیبالممالک پیشدرآمدی است برای ورود به دنیا و فضای نو جامعه و شعر. بنابراین در اشعار متجددان موج اول شاهد طلوع نکتهای دیگر نیز هستیم و آن هم کاربست بعضی از واژگان فرنگی در شعر فارسی است. از قرار معلوم، غرض شاعر از این کاربرد، گشودن دریچهای به تجدد ادبی است تا دل و دماغ شعر خود را، به زعم خویش، تر و تازه کند. غرضِ آنها پرورش معانی جدید و تراکیب نو است ولی نتیجهای که حاصل میشود، معانی ناساز و بیاندام و تراکیب خنک است. برهان موجه در تأیید این حرف، شعر خود ادیبالممالک است که در آن از واژگان فرانسوی بهره میجوید تا کاری نو انجام داده. عمده نظر شاعر در اینگونه اشعار، اختراع وجوه جدید در نظم و تعبیر است ولی به نتیجه ملالآوری دست مییابد و مطبوعیت کلام را از دست میدهد. رخنه و نفوذ نواندیشی در جامعه به قدری است که شاعران را به این جلوهفروشیها و خودآزماییها میکشاند.
نوخواهی ملکالشعرای بهار در دو کلمه بازمیتابد: «یا مرگ یا تجدد». در اندیشههای نخستین بهار تپش تحول تندتر از اندیشههای پسین اوست. او در جوانی، عقل جوان میطلبد تا وطن را سرشار از شور و شادابی کند، چون در مغز کهن، فکر جوان نیست. بیان بهار رک و صریح است:
یا مرگ یا تجدد و اصلاح / راهی جز این دو پیش وطن نیست / ایران کهن شده است سراپا / درمانش جز تازه شدن نیست / عقل کهن به مغز جوان است / فکر جوان به مغز کهن نیست / زاصلاح اگر جوان نشود ملک / گر مرد جای سوگ و حزن نیست...
در ستایش بهار از تجدد، حد بینابینی متصور نیست. یا باید متجدد شد و ماند و یا کهنه ماند و مرد و این اندیشه توفانزده البته حاصل فشارهای ذهنی بهار در آغاز راه است که همگان را فاسد میانگارد و «یک خون پاک در همه تن» نمیبیند. ندا میدهد که اگر فکر جوان به جای عقل کهن ننشیند فردای ایران «این باغ و کاخ و سرو و چمن» دیگر وجود ندارد. ظاهراً، گذر زمان، آموزههای جوانی بهار را در هم میریزد: ده سال به یک مدرسه گفتیم و شنفتیم / تا روز نخفتیم / و امروز بدیدیم که آن جمله معماست / از ماست که بر ماست / گوییم که بیدار شدیم، این چه خیالست؟ / بیداری ما چیست / بیداری طفلی که محتاج به لالاست / از ماست که بر ماست / گویند بهار از دل و جان عاشق غربیست یا کافر حربیست / ما بحث نرانیم در آن نکته که پیداست / از ماست که بر ماست
بهار به میانگین دو نظر پیشین خود میاندیشد. در آنجا که بدون ضابطه معین و به طور حسی عمل کرده بود، در اینجا به وفاق و همجهتی آن دو نظر میاندیشد. وفاق سنت و تجدد و آن را پشتوانه اندیشه شاعرانهاش میکند:
به وفا و وفاق و فضل و هنر / خلق را همقسم بباید کرد / وین نظامات زشت و ناخوش را / به خوشی منتظم بباید کرد... / قلمی کو ببرد عِرض هنر / آن قلم را قلم بباید کرد...
در اینجا نیز مضمون تجدد و اصلاح مطرح است ولی این به معنای گسستن از واقعیت موجود جامعه نیست. شاعر میپذیرد که تنها با فکرهای صواب و خردورزی است که مملکت را میتوان به بهشت ارم بدل کرد. چشم دل شاعر به تدریج به سوی چشم سر حرکت میکند و بین سنت و تجدد به نوسان درمیآید و هنگامی که با موج جوان شعر همکلام میشود، تحول گام به گام ادبی را پیش میکشد.
ایرج میرزا در مثنوی «انقلاب ادبی» خود که تحت تأثیر شرایط زمانه میسراید از حدیث نفس به پویش والاتری گام بر میدارد و طبق عادت مألوف خود به جهاتی دیگر گریز میزند و از تجدد ادبی سخن میراند گاهی به طنز و زمانی به جد، دو سویه تجدد را به هم میتند: یک سویش تحول ادبی است و بستر ادبیات ایران و سوی دیگر سطحیگری و سطحینگری: انقلاب ادبی محکم شد / فارسی با عربی توأم شد / در تجدید و تجدد وا شد / ادبیات شلم شوربا شد / تا شد از شعر برون وزن و رَوی / یافت کاخ ادبیات نوی / میکنم قافیهها را پس و پیش / تا شوم نابغه دوره خویش... / همه گویند که من استادم / در سخن، دادِ تجدد دادم
ملاحظه میشود که گرچه کنایاتِ او مصداقهای روشن در جامعه دارد و شاعران موج دوم را هدف میگیرد، ولی جلوههای متنوع طنز و جد را در هم میآمیزد و جنبههای متغیری را پیش رو مینهد و رابطهای ظریف بین تجدد و سنت برقرار میکند. ایرج ادامه میدهد:
این جوانان که تجددطلبند / راستی دشمن علم و ادبند
شعر را در نظر اهل ادب / صبر باشد وَتَد و عشق، سبب
شاعری طبع روان میخواهد / نه معانی نه بیان میخواهد / آن که پیش تو خدای ادبند / نکتهچین کلمات عربند/ هر چه گویند از آنجا گویند / هرچه جویند از آنجا جویند
رویه دیگر این تجدد، سطحینگری و تقلیدنگری است و این مسأله اندیشه تجدد را به سمت و سویی دیگر سوق میدهد و فکر و سلیقه را مبتذل میکند. زمینههای این نوع سطحینگری از مدتها پیش در جامعه ایران نطقه میبندد و به خصوص سلیقه لایههای تجملپرست و اشرافی کممایه را رنگ میزند. ایرج حالاتِ روحی یکی از این متفرعنان را که گویی «از بینی دولت بیرون جسته» و افراطی افراطیون شده، به استهزا میگیرد: بس که در لیور و هنگام لِتِه / دوسیه کردم و کارتن ترته / بس که نت دادم و آنکت کردم / اشتباه بروت و نت کردم / سوزن آوردم و سنجاق زدم / پونز و پنس به اوراق زدم / هی نشستم به مناعت پس میز / هی تپاندم دوسیه لای شومیز / هی پاراف هشتم و امضا کردم / خاطر مدعی ارضا کردم
این همان چهره پیش پا افتاده و بیبته تجدد است که تنها به رونگاشتها توجه میکند و در کنشِ بخشی از لایههای جامعه سرریز میشود و «جعفر خانهایی» را بالا میآورد. سید اشرف این پوشه تجدد را در شعر زیر به خوبی تصویر میکند: نه سر کار والا، نه عالی جنابم / نه قائم مقامم، نه نائب منابم / نه در فکر روسم، نه در فکر آلمان / نه در فکر نانم، نه در فکر آبم / نه در فکر درسم، نه در فکر مشقم / نه فکر حسابم، نه فکر کتابم / فقط عینک است و فُکل مایه من / فرنگیمأبم، فرنگی مأبم / متجددین نوظهور
در مقدمهای که عشقی بر شعر «نوروزنامه» خود با عنوان «روش تازه من در نگارش» مینویسد نکاتی را یادآور میشود که قابل اعتناست. وی مینویسد که ادبیات پارسی تنها چیزی است که ایرانیان آن را آبرومندانه نگه داشتهاند «ولی تمامی این سخنان ما را محکوم نمیدارد که همیشه سبک ادبی چندین ساله فرتوت را دنبال کرده و هی به کرات اسلوب سخنسرایی سخنوران عتیق را تکرار نمائیم». به زعم عشقی آنچه را که در ادبیات پارسی خوبست میتوان خوبتر و مرغوبتر نمود چون ادبیات ما محتاج به یک جلد یعنی اسلوب تازه است تا درخشندگی بیشتری پیدا کند. او در جای دیگر تأکید میورزد که من با آن ادیبان و سخنورانی که تجدد را در جابه جایی ادبیات فارسی با ادبیات فرنگ میدانند همرأی نیستم چون این کار خود موجب زوال اصالت ادبیات فارسی میشود و «در آینده آهنگ ادبیات ایران را رهین ادبای اروپا» میکند. عشقی معتقد است اسلوب سخنسرایی فارسی باید تغییر کند و این تغییر نباید اصالت آن را مخدوش نماید و زیر سوال ببرد. فقط جامه نخنما شده و محتاج به تغییر است و در این تغییر نباید آن را «کهنهپوش ادبیات سایر اقوامش» گردانیم. عشقی سپس از نوآوری خود در شکل شعر «نوروزینامه» صحبت میکند و اینکه قافیهآرایی را در آن کنار نهاده تا میدان سخنسرایی وسیعی را به دست آورد. از اینرو بهعنوان مثال «میخواهم» را با «هم» قافیه میسازد تا تمیز و تصدیق توازن قافیه را به عهده گوش بگذارد. عشقی میداند که این کار دادِ محافظهکاران را درخواهد آورد از اینرو خود به مقابله برمیخیزد که «شبهه نیست که یک دسته از ایادی محافظهکار (کنسرواتوار) یعنی طرفداران نگاهبانی اسلوب عتیق این عقیده و سبک تازه و شیوه ساده سخن مرا خوش نخواهند داشت و از این سلف خورند که چرا بایستی باز دامنه اغراقبافیهای متقدمین را دنباله نهاد». این نوشته عشقی، به تقریب، از خیزهای نخستین شاعران موج جوان مشروطه در باب اصلاح شکل شعر است که در نوروز سال 1269 ش. (1336 ق.) منتشر میشود. نظرورزیهای ادبی شاعران از این زمان به بعد به راهجوییهای دیگری میپیوندد که از سوی دو موج محافظهکار و نوطلب یا به تعبیر بهار «متجددین نوظهور» در ظهور میآید. محور اصلی این راهجوییها، تجدد ادبی است که زمینهساز مناقشات زیادی در مطبوعات میگردد. نکتهای که در بیانیه عشقی جلوه یافته و نوگفته مینماید هواداری موجی از جوانان ادبدوست زمانه از ادبیات اروپا و بخصوص ادبیات فرانسه در مقام بدیلی برای ادبیات کهن فارسی است و ما بازتاب آن را در نوشتههای دیگران هم میتوانیم بازیابیم. پیداست که کمال مطلوب این موج جوان در قلمرو ادبیات، همسویی یکپارچه و سرراست با ادبیات اروپاست. آنها از ادبیات اروپا همان اعتبار را توقع دارند که از ابزارهای تمدنی دیگر آن داشتند. اینها عرصه ادبیات کهن ایران را نیز عرصهای فرسوده و کارکرده میانگاردند که باید از دست آن رهید و تحول حوزههای دیگر جامعه را که مبتنی بر اندیشههای اروپایی است، در حوزه ادبیات هم تسری داد و اصول سنتی آن را تحت ضابطه مدرنیت درآورد. این دو مسیر و یا دو موج فکری – ادبی از دو نشریه برمیخیزد و نشریات دیگر را نیز در پی میکشد؛ نشریه دانشکده در تهران با سردبیری ملکالشعرای بهار و نشریه تجدد در تبریز با سردبیری تقی رفعت. گفتنی است که این مناظرات و مشاجرات ادبی، از اواخر جنگ اول جهانی شروع میشود و تا تاجداری رضاشاه ادامه مییابد. یعنی یک فاصله هفتساله که رشید یاسمی آن را «عصر بیداری شاعران» مینامد و تقی رفعت هم از آن به «دوره انقلاب و انتقال تکاملی» و «انقلاب ادبی» تعبیر میکند.
شکلشکنی شعر
ستیز با سنت که واکنش در برابر ادبیات مستقر و مسلط بود سرانجام در رویه کاربست شکل شعر شکاف میاندازد و شاعران از کاربرد قوافی سنتی سر برمیتابند. هواداران موج تجدد پس از آن همه قال مقال ادبی به هم برمیآیند و شعر نو خویش را در ارگانهای خود منتشر میکنند. طبیعی است که این کار آنها با ملایمت و صلحجویی صورت نمیگیرد بلکه در آن گیر واگیر تنگ منتقدان ادبی هم میافتند که میدان را به آنها تنگ میکنند ولی نمیتوانند آتشی را که آنها درانداختهاند، خاموش کنند و آنها را به لاک خود برانند.
در این فضای تحرک نقد ادبی است که تجارب شعری شاعران متجدد پرورش مییابد و از مضامین و موضوعات شعری در میگذرد و شکل و فرم شعر را نیز از برای اصلاح هدف میگیرد. این اصلاحات در آغاز خام و ناپخته است و شاعران به شکستن قوافی و اوزان مستقر شعر فارسی اهتمام میورزند و فوت و فن آنها در این قلمرو چندان استحکامی ندارد و آنها را دچار لقلقه زبان و زمختی واژگان میکند و شعر آنها از بیان طبیعی فاصله میگیرد. در شعر آنها تکرار قوافی در تقابل با ترتیب قراردادی، اتفاق میافتد و مصراعها مساوی و موزون است و گاهی هم بلند و کوتاه میشود. شاعران متجدد در پی ابداع تراکیب جدیدند ولی گزینش واژگان نامطلوب و چینش نازیبای آنها، کارشان را از اعتبار میاندازد و نوعی درشتی بر کارشان تحمیل میکند. به یک اعتبار، میتوان گفت که این شاعران نوخاسته، از پارهای جهات در مایه و بهره شاعری کم دارند. آنها با تصرف ماهرانه موضوعهای متداول عهد مشروطه، از وطن و زن گرفته تا بیداری و مفاخر ملی و علم و دانش، و لفظپردازیهای سنگین داعیه تجدد را در پی میکشند و منتقدان را حیرتزده میکنند. آن هم منتقدانی از نوع توانمند و چیره بر بنیاد شعر و فرهنگ ایران، همچون بهار، که خود از همه جهت در پهنه شعر و شاعری سروری دارد. البته جسارت و سرکشی شاعران آنها را نباید مغفول گذشت. در کار جسارتآمیز هم امکان هر نوع لغزش میرود. غرض آنها پرورش شیوهای چدید در راه ترقی و تجدد شعر فارسی است و البته همین کار آنها عمدگی دارد و انصاف باید داد که رویه آنها، شاعران دیگر را بیدار میکند تا حضوری دلیرانه در بازبینی و بازاندیشی شعر فارسی پیدا کنند و نیما یکی از این شاعران است که حضورش را در اسفند سال 1299 با چاپ شعر «قصه رنگ پریده» به ثبت میرساند.
در این دوران گذار، گاهی مرز محافظهکاری و ترقیخواهی در هم میریزد و ترقیخواهی با سیاقی کاملاً تندروانه نتایج معکوس بار میآورد. از آنجاکه در تجددخواهی حد یقفی در نظر گرفته نمیشود، از این رو در بعضی محافل، عدول از سنت، به هر معنی و مفهومی که باشد عزیز شمرده میشود حتی اگر سر از اغتشاش فکری دربیاورد. میتوان گفت که تجدد در آغاز از میان محافل محافظهکار فرهنگی به تدریج در جامعه رسوخ میکند و اقلیتی از آنها خواستار تجدید نظر در سنتهای ادبی و سازگاری آنها با شرایط متحول جامعه میشوند. اما گذر زمان، خواستاران و هواداران نوپایی را وارد جامعه میکند که جبهههای مخالف در مقابل تجددخواهانِ ادبی نخستین را تشکیل میدهند. این خواستارانِ نوپا، خواهانِ فروپاشی سریع و شتابانگیز سنتهای دست و پا گیر ادبی هستند و در این خواستههایشان گاهی عنان عقل را رها میکنند و ناخشنودی خود را از سنتها تا مرز تحقق سلائق شخصی، نه جمعی، میکشانند و در اینجاست که حتی صدای متجددان نسل اول را نیز در میآورند. اینها دستاوردهای نسل اول را بر میگیرند و در پی دگرگونی آنها هستند. به بیان بهتر، میتوان شاعران عصر مشروطه را از این حیث به دو موج تقسیم کرد: در مواج اول ادیبالممالک، بهار، ایرجمیرزا، سید اشرف، دهخدا و غیر میگنجند و در موج دوم جوانترهایی چون عشقی، تقی رفعت، لاهوتی، جعفر خامنهای، شمس کسمایی و نیما یوشیج جای میگیرند. موج اول در پی دگرگونیهای سنتها با شیوهای موجه و بخردانه است طوری که در این دگرسانی، بعضی از سنتها نیز حفظ شود و پامال نگردد. ادیبالممالک در قصیدهای در همسویی با نوخواهی میسراید: تا کیای شاعر سخنپرداز/میکنیوصف دلبران طراز / دفتری پر کنی از موهومات / که منم شاعر سخنپرداز...
ادیبالممالک در ویرانی باورهای ادبی سنتی بیشتر بر مضامین تأکید میورزد و به شاعران توصیه میکند که مضامین کهنه نخنما را وابنهند و به مضامین نو همچون وطنخواهی روی آورند:گر هوای سخن بود به سرت / از وطنبعد از این سخن گو باز / از وطن نیست دلبری بهتر / به وطن دل بده ز روی نیاز
این وطنخواهی از منظر ادیبالممالک پیشدرآمدی است برای ورود به دنیا و فضای نو جامعه و شعر. بنابراین در اشعار متجددان موج اول شاهد طلوع نکتهای دیگر نیز هستیم و آن هم کاربست بعضی از واژگان فرنگی در شعر فارسی است. از قرار معلوم، غرض شاعر از این کاربرد، گشودن دریچهای به تجدد ادبی است تا دل و دماغ شعر خود را، به زعم خویش، تر و تازه کند. غرضِ آنها پرورش معانی جدید و تراکیب نو است ولی نتیجهای که حاصل میشود، معانی ناساز و بیاندام و تراکیب خنک است. برهان موجه در تأیید این حرف، شعر خود ادیبالممالک است که در آن از واژگان فرانسوی بهره میجوید تا کاری نو انجام داده. عمده نظر شاعر در اینگونه اشعار، اختراع وجوه جدید در نظم و تعبیر است ولی به نتیجه ملالآوری دست مییابد و مطبوعیت کلام را از دست میدهد. رخنه و نفوذ نواندیشی در جامعه به قدری است که شاعران را به این جلوهفروشیها و خودآزماییها میکشاند.
نوخواهی ملکالشعرای بهار در دو کلمه بازمیتابد: «یا مرگ یا تجدد». در اندیشههای نخستین بهار تپش تحول تندتر از اندیشههای پسین اوست. او در جوانی، عقل جوان میطلبد تا وطن را سرشار از شور و شادابی کند، چون در مغز کهن، فکر جوان نیست. بیان بهار رک و صریح است:
یا مرگ یا تجدد و اصلاح / راهی جز این دو پیش وطن نیست / ایران کهن شده است سراپا / درمانش جز تازه شدن نیست / عقل کهن به مغز جوان است / فکر جوان به مغز کهن نیست / زاصلاح اگر جوان نشود ملک / گر مرد جای سوگ و حزن نیست...
در ستایش بهار از تجدد، حد بینابینی متصور نیست. یا باید متجدد شد و ماند و یا کهنه ماند و مرد و این اندیشه توفانزده البته حاصل فشارهای ذهنی بهار در آغاز راه است که همگان را فاسد میانگارد و «یک خون پاک در همه تن» نمیبیند. ندا میدهد که اگر فکر جوان به جای عقل کهن ننشیند فردای ایران «این باغ و کاخ و سرو و چمن» دیگر وجود ندارد. ظاهراً، گذر زمان، آموزههای جوانی بهار را در هم میریزد: ده سال به یک مدرسه گفتیم و شنفتیم / تا روز نخفتیم / و امروز بدیدیم که آن جمله معماست / از ماست که بر ماست / گوییم که بیدار شدیم، این چه خیالست؟ / بیداری ما چیست / بیداری طفلی که محتاج به لالاست / از ماست که بر ماست / گویند بهار از دل و جان عاشق غربیست یا کافر حربیست / ما بحث نرانیم در آن نکته که پیداست / از ماست که بر ماست
بهار به میانگین دو نظر پیشین خود میاندیشد. در آنجا که بدون ضابطه معین و به طور حسی عمل کرده بود، در اینجا به وفاق و همجهتی آن دو نظر میاندیشد. وفاق سنت و تجدد و آن را پشتوانه اندیشه شاعرانهاش میکند:
به وفا و وفاق و فضل و هنر / خلق را همقسم بباید کرد / وین نظامات زشت و ناخوش را / به خوشی منتظم بباید کرد... / قلمی کو ببرد عِرض هنر / آن قلم را قلم بباید کرد...
در اینجا نیز مضمون تجدد و اصلاح مطرح است ولی این به معنای گسستن از واقعیت موجود جامعه نیست. شاعر میپذیرد که تنها با فکرهای صواب و خردورزی است که مملکت را میتوان به بهشت ارم بدل کرد. چشم دل شاعر به تدریج به سوی چشم سر حرکت میکند و بین سنت و تجدد به نوسان درمیآید و هنگامی که با موج جوان شعر همکلام میشود، تحول گام به گام ادبی را پیش میکشد.
ایرج میرزا در مثنوی «انقلاب ادبی» خود که تحت تأثیر شرایط زمانه میسراید از حدیث نفس به پویش والاتری گام بر میدارد و طبق عادت مألوف خود به جهاتی دیگر گریز میزند و از تجدد ادبی سخن میراند گاهی به طنز و زمانی به جد، دو سویه تجدد را به هم میتند: یک سویش تحول ادبی است و بستر ادبیات ایران و سوی دیگر سطحیگری و سطحینگری: انقلاب ادبی محکم شد / فارسی با عربی توأم شد / در تجدید و تجدد وا شد / ادبیات شلم شوربا شد / تا شد از شعر برون وزن و رَوی / یافت کاخ ادبیات نوی / میکنم قافیهها را پس و پیش / تا شوم نابغه دوره خویش... / همه گویند که من استادم / در سخن، دادِ تجدد دادم
ملاحظه میشود که گرچه کنایاتِ او مصداقهای روشن در جامعه دارد و شاعران موج دوم را هدف میگیرد، ولی جلوههای متنوع طنز و جد را در هم میآمیزد و جنبههای متغیری را پیش رو مینهد و رابطهای ظریف بین تجدد و سنت برقرار میکند. ایرج ادامه میدهد:
این جوانان که تجددطلبند / راستی دشمن علم و ادبند
شعر را در نظر اهل ادب / صبر باشد وَتَد و عشق، سبب
شاعری طبع روان میخواهد / نه معانی نه بیان میخواهد / آن که پیش تو خدای ادبند / نکتهچین کلمات عربند/ هر چه گویند از آنجا گویند / هرچه جویند از آنجا جویند
رویه دیگر این تجدد، سطحینگری و تقلیدنگری است و این مسأله اندیشه تجدد را به سمت و سویی دیگر سوق میدهد و فکر و سلیقه را مبتذل میکند. زمینههای این نوع سطحینگری از مدتها پیش در جامعه ایران نطقه میبندد و به خصوص سلیقه لایههای تجملپرست و اشرافی کممایه را رنگ میزند. ایرج حالاتِ روحی یکی از این متفرعنان را که گویی «از بینی دولت بیرون جسته» و افراطی افراطیون شده، به استهزا میگیرد: بس که در لیور و هنگام لِتِه / دوسیه کردم و کارتن ترته / بس که نت دادم و آنکت کردم / اشتباه بروت و نت کردم / سوزن آوردم و سنجاق زدم / پونز و پنس به اوراق زدم / هی نشستم به مناعت پس میز / هی تپاندم دوسیه لای شومیز / هی پاراف هشتم و امضا کردم / خاطر مدعی ارضا کردم
این همان چهره پیش پا افتاده و بیبته تجدد است که تنها به رونگاشتها توجه میکند و در کنشِ بخشی از لایههای جامعه سرریز میشود و «جعفر خانهایی» را بالا میآورد. سید اشرف این پوشه تجدد را در شعر زیر به خوبی تصویر میکند: نه سر کار والا، نه عالی جنابم / نه قائم مقامم، نه نائب منابم / نه در فکر روسم، نه در فکر آلمان / نه در فکر نانم، نه در فکر آبم / نه در فکر درسم، نه در فکر مشقم / نه فکر حسابم، نه فکر کتابم / فقط عینک است و فُکل مایه من / فرنگیمأبم، فرنگی مأبم / متجددین نوظهور
در مقدمهای که عشقی بر شعر «نوروزنامه» خود با عنوان «روش تازه من در نگارش» مینویسد نکاتی را یادآور میشود که قابل اعتناست. وی مینویسد که ادبیات پارسی تنها چیزی است که ایرانیان آن را آبرومندانه نگه داشتهاند «ولی تمامی این سخنان ما را محکوم نمیدارد که همیشه سبک ادبی چندین ساله فرتوت را دنبال کرده و هی به کرات اسلوب سخنسرایی سخنوران عتیق را تکرار نمائیم». به زعم عشقی آنچه را که در ادبیات پارسی خوبست میتوان خوبتر و مرغوبتر نمود چون ادبیات ما محتاج به یک جلد یعنی اسلوب تازه است تا درخشندگی بیشتری پیدا کند. او در جای دیگر تأکید میورزد که من با آن ادیبان و سخنورانی که تجدد را در جابه جایی ادبیات فارسی با ادبیات فرنگ میدانند همرأی نیستم چون این کار خود موجب زوال اصالت ادبیات فارسی میشود و «در آینده آهنگ ادبیات ایران را رهین ادبای اروپا» میکند. عشقی معتقد است اسلوب سخنسرایی فارسی باید تغییر کند و این تغییر نباید اصالت آن را مخدوش نماید و زیر سوال ببرد. فقط جامه نخنما شده و محتاج به تغییر است و در این تغییر نباید آن را «کهنهپوش ادبیات سایر اقوامش» گردانیم. عشقی سپس از نوآوری خود در شکل شعر «نوروزینامه» صحبت میکند و اینکه قافیهآرایی را در آن کنار نهاده تا میدان سخنسرایی وسیعی را به دست آورد. از اینرو بهعنوان مثال «میخواهم» را با «هم» قافیه میسازد تا تمیز و تصدیق توازن قافیه را به عهده گوش بگذارد. عشقی میداند که این کار دادِ محافظهکاران را درخواهد آورد از اینرو خود به مقابله برمیخیزد که «شبهه نیست که یک دسته از ایادی محافظهکار (کنسرواتوار) یعنی طرفداران نگاهبانی اسلوب عتیق این عقیده و سبک تازه و شیوه ساده سخن مرا خوش نخواهند داشت و از این سلف خورند که چرا بایستی باز دامنه اغراقبافیهای متقدمین را دنباله نهاد». این نوشته عشقی، به تقریب، از خیزهای نخستین شاعران موج جوان مشروطه در باب اصلاح شکل شعر است که در نوروز سال 1269 ش. (1336 ق.) منتشر میشود. نظرورزیهای ادبی شاعران از این زمان به بعد به راهجوییهای دیگری میپیوندد که از سوی دو موج محافظهکار و نوطلب یا به تعبیر بهار «متجددین نوظهور» در ظهور میآید. محور اصلی این راهجوییها، تجدد ادبی است که زمینهساز مناقشات زیادی در مطبوعات میگردد. نکتهای که در بیانیه عشقی جلوه یافته و نوگفته مینماید هواداری موجی از جوانان ادبدوست زمانه از ادبیات اروپا و بخصوص ادبیات فرانسه در مقام بدیلی برای ادبیات کهن فارسی است و ما بازتاب آن را در نوشتههای دیگران هم میتوانیم بازیابیم. پیداست که کمال مطلوب این موج جوان در قلمرو ادبیات، همسویی یکپارچه و سرراست با ادبیات اروپاست. آنها از ادبیات اروپا همان اعتبار را توقع دارند که از ابزارهای تمدنی دیگر آن داشتند. اینها عرصه ادبیات کهن ایران را نیز عرصهای فرسوده و کارکرده میانگاردند که باید از دست آن رهید و تحول حوزههای دیگر جامعه را که مبتنی بر اندیشههای اروپایی است، در حوزه ادبیات هم تسری داد و اصول سنتی آن را تحت ضابطه مدرنیت درآورد. این دو مسیر و یا دو موج فکری – ادبی از دو نشریه برمیخیزد و نشریات دیگر را نیز در پی میکشد؛ نشریه دانشکده در تهران با سردبیری ملکالشعرای بهار و نشریه تجدد در تبریز با سردبیری تقی رفعت. گفتنی است که این مناظرات و مشاجرات ادبی، از اواخر جنگ اول جهانی شروع میشود و تا تاجداری رضاشاه ادامه مییابد. یعنی یک فاصله هفتساله که رشید یاسمی آن را «عصر بیداری شاعران» مینامد و تقی رفعت هم از آن به «دوره انقلاب و انتقال تکاملی» و «انقلاب ادبی» تعبیر میکند.
شکلشکنی شعر
ستیز با سنت که واکنش در برابر ادبیات مستقر و مسلط بود سرانجام در رویه کاربست شکل شعر شکاف میاندازد و شاعران از کاربرد قوافی سنتی سر برمیتابند. هواداران موج تجدد پس از آن همه قال مقال ادبی به هم برمیآیند و شعر نو خویش را در ارگانهای خود منتشر میکنند. طبیعی است که این کار آنها با ملایمت و صلحجویی صورت نمیگیرد بلکه در آن گیر واگیر تنگ منتقدان ادبی هم میافتند که میدان را به آنها تنگ میکنند ولی نمیتوانند آتشی را که آنها درانداختهاند، خاموش کنند و آنها را به لاک خود برانند.
در این فضای تحرک نقد ادبی است که تجارب شعری شاعران متجدد پرورش مییابد و از مضامین و موضوعات شعری در میگذرد و شکل و فرم شعر را نیز از برای اصلاح هدف میگیرد. این اصلاحات در آغاز خام و ناپخته است و شاعران به شکستن قوافی و اوزان مستقر شعر فارسی اهتمام میورزند و فوت و فن آنها در این قلمرو چندان استحکامی ندارد و آنها را دچار لقلقه زبان و زمختی واژگان میکند و شعر آنها از بیان طبیعی فاصله میگیرد. در شعر آنها تکرار قوافی در تقابل با ترتیب قراردادی، اتفاق میافتد و مصراعها مساوی و موزون است و گاهی هم بلند و کوتاه میشود. شاعران متجدد در پی ابداع تراکیب جدیدند ولی گزینش واژگان نامطلوب و چینش نازیبای آنها، کارشان را از اعتبار میاندازد و نوعی درشتی بر کارشان تحمیل میکند. به یک اعتبار، میتوان گفت که این شاعران نوخاسته، از پارهای جهات در مایه و بهره شاعری کم دارند. آنها با تصرف ماهرانه موضوعهای متداول عهد مشروطه، از وطن و زن گرفته تا بیداری و مفاخر ملی و علم و دانش، و لفظپردازیهای سنگین داعیه تجدد را در پی میکشند و منتقدان را حیرتزده میکنند. آن هم منتقدانی از نوع توانمند و چیره بر بنیاد شعر و فرهنگ ایران، همچون بهار، که خود از همه جهت در پهنه شعر و شاعری سروری دارد. البته جسارت و سرکشی شاعران آنها را نباید مغفول گذشت. در کار جسارتآمیز هم امکان هر نوع لغزش میرود. غرض آنها پرورش شیوهای چدید در راه ترقی و تجدد شعر فارسی است و البته همین کار آنها عمدگی دارد و انصاف باید داد که رویه آنها، شاعران دیگر را بیدار میکند تا حضوری دلیرانه در بازبینی و بازاندیشی شعر فارسی پیدا کنند و نیما یکی از این شاعران است که حضورش را در اسفند سال 1299 با چاپ شعر «قصه رنگ پریده» به ثبت میرساند.