آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

در زمان پیامبر(ص) شخصی مسجد آمد و گفت: «ای پیامبر خدا،به من قرآن بیاموز!»
حضرت او را به یکی از یارانش سپرد. آن صحابی نیز دست تازه وارد را گرفت و به گوشهای از مسجد برد، برایش سوره «زلزال» را تلاوت نمود و آن را به او یاد داد تا به این آیه رسید: )فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرّة شرّاً یره)؛ هرکس ذرهای کار خیر یا شر انجام دهد، آن را خواهد دید.
تازه وارد به فکر فرورفت و از معلم خود پرسید: «ایا این جمله از جانب خداست؟!»
معلم پاسخ داد: «آری!»
مرد گفت: «بس است! من درس خود را از این آیه فرا گرفتم. اکنون که خدا ریز و درشت کارهای ما را میداند و همه اعمال ما حساب دارد، تکلیفم روشن شد. این جمله برای زندگی من کافی است». وی پس از این سخن خداحافظی کرد و از مسجد خارج شد.
صحابی نزد پیامبر(ص) بازگشت و با تعجب گفت: این شاگرد امروز خیلی کم حوصله بود و حتی نگذاشت من بیش از یک سوره کوچک برایش بخوانم و سخنی به این مضمون بر زبان آورد: «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است!»پیامبر(ص) فرمود: او به مقام فقاهت و شناخت عمیقی که باید برسد، رسید.
بیداری با آیه قیامت
بتول جمشیدیان
جبیر که از کفار مکه بود، بعد از غزوه بدر به مدینه آمد تا در مورد اسرای مکه با پیامبر(ص) صحبت کند. هنگام اذان صبح، در حالیکه پیامبر(ص) مشغول نماز جماعت بود، به مسجد آمد. جبیر چون کافر بود و اجازه ورود به مسجد را نداشت، صبر کرد تا حضرت نمازش را تمام کند.
وی بیرون از مسجد به نماز و قرائت پیامبر(ص) گوش میداد، آن حضرت در رکعت اول بعد از حمد سوره «طور» را تلاوت نمود تا به این آیه رسید:
)انّ عذاب ربّک لواقعما له من دافع)؛ همانا عذاب پرودگار حتماً واقع خواهد شد و هیچ کس نمیتواند آن را دفع کند.
وقتی جبیر این آیه را شنید، بر خود لرزید و روی زمین نشست. سپس به فکر افتاد که چارهای برای عذاب قیامت بیندیشد و خود را از آن نجات دهد.
بنابراین برای ورود به مسجد اجازه خواست. نزد پیامبر آمد و با ایشان گفتوگو نمود و راجع به دین اسلام سؤال نمود. سپس با راهنماییهای آن حضرت مسلمان شد و در زمره اصحاب ایشان قرار گرفت.
وسواس خنّاس
بتول جمشیدیان
)و الّذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا أنفسهم ذکروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذّنوب الّا اللّه…)؛ پرهیزکاران کسانی هستند که هرگاه مرتکب گناه و کار زشتی شدند یا به نفس خود ستم کردند، به یاد خدا میافتند، برای گناهان خود طلب آمرزش میکنند و (می دانند) جز خدا هیچ کس نمیتواند گناهان خلق را بیامرزد.(سوره آل عمران،آیه135)
وقتی آیه فوق نازل شد، شیطان نگران شد و به فراز یکی از کوههای بلند مکه رفت و با صدایی بلند فریاد زد و یاران و فرزندان خود را طلبید.
تمام آنان به دور او اجتماع کردند و علت ناراحتی و دعوت او را پرسیدند.
گفت: خداوند چنین آیهای بر پیامبر نازل کرده و به مردم گناهکار وعده داده است که به وسیله توبه گناهانشان را بیامرزد. در نتیجه تمام زحمات ما به هدر میرود.
شما را دعوت کردم تا بدانم کیست که در برابر آن چاره اندیشی کند؟!
یکی از آنان گفت: با دعوت انسان به گناههای متنوع اثر این آیه را خنثی میکنیم.
ابلیس گفت: ما نمیتوانیم در این کار کاملاً موفق شویم.
هر کس پیشنهادی داد، اما شیطان همه را رد کرد و نپذیرفت. بعد از مشورت فراوان شیطان، کهنه کاری به نام «وسواس خناس» پیش آمد و گفت: این مشکل را من حل میکنم.
شیطان گفت: چگونه؟!
خنّاس گفت: انسان را با وعدههای شیرین و آرزوهای طولانی به گناه آلوده میکنم، پس استغفار، توبه و بازگشت به سوی خدا را از یاد آنان میبرم.
شیطان این پیشنهاد را با خوشحالی پذیرفت و او را در آغوش کشید و پیشانی او را بوسید و گفت: «این مأموریت را تا پایان دنیا به تو واگذار کردم ».

تبلیغات