آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

  چه‌قدر برای هاشمی‌رفسنجانی سخت بود وقتی در سال 1354 به نجف رفت و نزد امام‌خمینی اعتراف کرد که: «تا به حال ما اصرار داشتیم شما به شکلی سازمان مجاهدین خلق را تایید کنید ولی شما موافقت نفرمودید. بعد از انحراف و ارتداد جمعی از آنها حالا می‌فهمیم با آنکه شما از اینها دور بودید و ما در کشور بودیم حرکت شما صحیح بوده است. ما سه، چهار سالی به اینها کمک کردیم؛ حالا می‌بینیم سر از کفر در می‌آورند.»

هاشمی‌رفسنجانی روزهایی را به یاد می‌آورد که از طریق دوستانش در فرانسه نامه‌ای به امام نوشت و در آن مجاهدین را چنین توصیف کرد: «اینها جوانان مسلمان، تحصیلکرده، فداکار، مومن، پاک، متعبد و آشنا به معارف اسلام و جهان‌بینی اسلام و صددرصد مذهبی و تا آنجا که ما اطلاع پیدا کرده‌ایم خالی از نقاط ضعف هستند... گرچه دستگیری جمعی از آنها مایه تاسف است. کشف این مطالب به مبارزات مذهبی‌ها اعتبار و ارج داده.... اگر ممکن باشد و صلاح بدانید اقدامی جهانی برای نجات این گروه مجاهد و مومن بفرمایید.» اما این نامه به جای آن‌که به دست امام برسد در اختیار ساواک قرار گرفت و به استناد آن سه تن از مبارزان سیاسی؛ هاشمی‌رفسنجانی، عزت‌الله سحابی و محمد توسلی تحت تعقیب قرار گرفتند.

هاشمی‌رفسنجانی روزهایی را به یاد می‌آورد که وجوه شرعیه را در اختیار مجاهدین قرار می‌داد: «ما آن‌قدر در رابطه با اینها از کمک دریغ نکردیم که بعضی وجوهی را که در شرایط عادی ما نمی‌توانستیم در مصارف دیگری مصرف کنیم در این مسیر مصرف می‌کردیم و در اختیارشان می‌گذاشتیم...» هاشمی‌رفسنجانی روزهایی را به یاد می‌آورد که آیت‌الله طالقانی با مرکب نامرئی خطاب به

امام‌خمینی نوشتند: «انهم فتیه آمنوا بربهم و زدنا هم هدی» ‌و این آیه اگر روزی در وصف اصحاب کهف بود آن روز نظر به مجاهدین خلق داشت. روزهایی که حتی آیت‌الله منتظری هم در تایید مجاهدین خلق به امام‌خمینی نامه می‌نوشت و به تعبیر امام علمای بلاد از مجاهدین خلق حمایت می‌کردند. چند سال بعد در 1358 اما ماجرا برعکس شد. اندکی از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته بود و مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی و موسی خیابانی تجدیدحیات کردند و در بهار انقلاب به دیدار سیداحمد خمینی رفتند و خواستار ملاقات با امام‌خمینی شدند. مخالفان این ملاقات بسیار بودند. همان علمای بلاد و روحانیان انقلابی و مبارزی که به مجاهدین وجوه شرعیه می‌دادند و نامه‌های تاییدیه می‌نوشتند، با وجود این مخالفت‌ها در کمال شگفتی دیدار برگزار شد.

روز پنج‌شنبه ششم اردیبهشت‌ماه 1358 امام‌خمینی در قم به افرادی وقت ملاقات داد که جدی‌ترین یاران رهبر انقلاب اسلامی با این افراد و این ملاقات مخالف بودند. دیدار امام‌خمینی با مسعود رجوی و موسی خیابانی و دیگر سران سازمان مجاهدین خلق در شرایطی صورت گرفت که پیش از این ائتلاف روحانیت مبارز و موتلفه اسلامی حتی با حضور نماینده‌ای از خانواده شهدای مجاهدین در مراسم استقبال از امام مخالفت کرده بودند و اکنون نیز با دیدار رهبر انقلاب با آنان مخالف بودند و این مخالفت نه از ناحیه روحانیت سنتی که از سوی روحانیت انقلابی (و به صورت شاخص آیت‌الله منتظری) صورت می‌گرفت.
 
با وجود این امام با رجوی و خیابانی و دیگر مجاهدین دیدار کردند و تنها خبری که از این دیدار به نقل از امام مخابره شد این بود که: «اسلام بیش از هر چیزی به آزادی عنایت دارد ودر اسلام خلاف آزادی نیست الا در چیزهایی که مخالف با عفت عمومی است.» اما آیا دیدار مهم و تاریخی امام و مجاهدین محدود به همین بود؟ از مجموعه گزارش‌هایی که خود اعضای مجاهدین خلق از آن جلسه ارائه کرده‌اند برمی‌آید که امام اتفاقا به مهمترین معضلات مجاهدین اشاره کرده و البته برای خروج از آنها راه‌حل ارائه کرده است. اصولگرایی و عمل‌گرای توأم امام خمینی آن‌جا روشن می‌شود که اول از همه به مسئله تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال 1354 اشاره می‌کند و در حقیقت به رخ سازمان می‌کشد اما بلافاصله می‌افزاید: «به من گفته بودند اینها این‌طور هستند این تیپ هستند و من گفتم که اگر اشتباهی شده و اگر مسئله‌ای به وجود آمده مربوط به گذشته است.
 
به هر جهت شما جوانید الان انقلاب شده و مردم ما متحول شده‌اند. شما هم می‌توانید اشکالاتتان را برطرف کنید.» امام در ادامه با توجه به سوابق چپ‌گرایانه سازمان و نیز خطری که از ناحیه مارکسیست‌های غیرمذهبی جمهوری اسلامی را تهدید می‌کرد به مجاهدین توصیه می‌کنند که به تبلیغ علیه مارکسیسم بپردازند و به خصوص در کارخانه‌ها کارگران را از چپ‌گرا شدن دور کنند: موسی خیابانی در گزارشی از آن دیدار می‌نویسد: «(امام) در لفافه خواست تا مبارزه علیه مارکسیست‌ها را بردوش ما بگذارد.» در واقع پیشنهاد امام روشن بود: فراموشی گذشته، عبور سازمان از مارکسیسم و تلاش برای جایگزینی آن با یک جریان اسلام‌گرا و در عین حال عدالت‌خواه. این در حالی است که امام‌خمینی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی اولین، و تا مدت‌ها، تنها فردی بود که ماهیت ایدئولوژیک مجاهدین خلق را شناخته بود. و از این رو نمی‌توان ادعا کرد که رهبر انقلاب بدون توجه به ماهیت مجاهدین با آنها دیدار کرده و پیشنهاد اصلاح و حتی همکاری داده است. اولین دیدار یک مجاهد با امام خمینی به سال 1349 بازمی‌گردد.
 
زمانی که مجاهدین به هواپیماربایی دست زدند و در خاک عراق فرود آمدند و توسط دولت عراق بازدداشت شدند و برای رهایی توسط تراب حق‌شناس خواستار یاری امام تبعیدشده در نجف شدند. امام در پاسخ دو دلیل برای رد درخواست مجاهدین دارند: اول اگر اقدامی کنند ممکن است اوضاع زندانیان مجاهدین بدتر شود و دیگر اینکه نمی‌خواهند از عراقی‌ها تقاضایی کنند تا با تقاضای متقابل مواجه شوند. این در حالی بود که مجاهدین از آیت‌الله طالقانی با مرکب نامرئی تاییدیه‌ای گرفته بودند. امام آن روزها را چنین روایت می‌کنند: «رفقا ودوستان از ایران خیلی مرا زیر فشار گذاشتند. آقای طالقانی به من نوشتند انهم فتیه آمنوا بربهم و زدنا هم هدی. آقای منتظری به من نامه نوشتند. آقای هاشمی‌رفسنجانی همین‌طور. بعضی علمای بلاد نامه‌ها و پیغام‌هایی را درباره این جمعیت برای من فرستادند و خودشان هم با تمام قوا از این جمعیت حمایت کردند و حتی از وجوهات شرعیه در اختیار آنها گذاشتند.» و این درست در نقطه مقابل رفتار روحانیت مبارز در برابر مجاهدین خلق در سال‌های 60-1358 بود. در این فاصله چه رخ داده بود که روحانیت چنین نسبت به مجاهدین مخالف‌خوان شده بود و حتی دیدار ایشان با امام را برنمی‌تافت؟

واقعیت این است که یکی از تلخ‌ترین حوادث تاریخ انقلاب اسلامی ایران در همین فاصله رخ داد و چنان اثر شگرفی بر مناسبات پس از انقلاب گذاشت که حذف آن از مجموعه تحولات و جهت‌گیری‌های جمهوری اسلامی حتی تا امروز ناممکن است و اگر گفته شود یکی از دو «تحلیل مادر» درباره تحولات سی‌ساله اخیر برخاسته از واقعه سال 54 است خطا نکرده‌ایم. مجاهدین خلق در آغاز عزیزکرده روحانیت انقلابی بود. از ارتباطات آنان با علمایی چون آیت‌الله بهشتی، آیت‌الله مطهری، آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله منتظری، آیت‌الله هاشمی، آیت‌الله ربانی و... روایت‌های بسیاری نقل شده است. کمتر روحانی سیاسی و انقلابی در فاصله سال‌های 1344 تا 1354 بود که از تایید مجاهدین پرهیز کند.
 
حتی امام‌خمینی که نسبت به آنان تردیدی روشن داشت سعی می‌کرد با سکوت خود حداقل از تخطئه مجاهدین نزد رژیم سلطنتی و افکار عمومی جلوگیری کند. کار به جایی رسید که امام موسی صدر در مقام روحانی‌ای مرتبط با محافل سنتی در دیدار یا مکاتبه با محمدرضاشاه از او بخواهد از اعدام مجاهدین اولیه جلوگیری نماید. جذبه مجاهدین اولیه تا حدی بود که در اولین سال‌های پیروزی انقلاب اسلامی روحانیان سنت‌گرایی مانند آیت‌الله مهدوی کنی همچنان با احترام و حتی تجلیل از مجاهدین اولیه سخن بگویند. اما تغییر ایدئولوژی مجاهدین خلق در سال 1354 همچنان چون لکه‌ای دامان آنان را ملکوک می‌ساخت چنان که تنها معدودی مانند امام خمینی توان فراموش کردن آن را داشتند. تغییر ایدئولوژی سازمان از اسلام به مارکسیسم نه فقط روحانیان که روشنفکران دینی را می‌آزرد. به جز امام خمینی یکی از اولین کسانی که انحراف مجاهدین را از همان آغاز فهمید مهندس مهدی بازرگان بود که مجاهدین اولیه او را پدر معنوی خود می‌دانستند.
 
یکی از محورهای بیانیه اعلام مواضع و در واقع تغییر ایدئولوژی سازمان توجه به همین مخالفت مهندس بازرگان است: در سال 1347 موسسان سازمان با مهندس دیدار می‌کنند. بازرگان ابتدا از آنان تجلیل می‌کند و حتی می‌گوید شما زمانی شاگرد من بودید و حالا استاد من شده‌اید اما وقتی می‌شنود که مجاهدین از مبارزه مسلحانه و نبرد ضداستثماری سخن می‌گویند شدیدا مخالفت کرده و می‌گوید شما دارید منحرف می‌شوید یعنی گرایشات مارکسیستی پیدا می‌کنید. در پایان جلسه وقتی یکی از رفقا با حالت گلایه می‌گوید شما برای ما و کار ما حتی به اندازه پشیزی هم ارزش قائل نشدید... مهندس با خونسردی جواب می‌دهد: «این طور باشد.» تحلیل مجاهدین مرتد و منحرف شده از بازرگان در اعلامیه خود چنین بود که: «ایشان که روزگاری کباده رهبری مبارزات مذهبی و قشرهای وسیعی از مردم محروم و روشنفکران مومن و معتقد را می‌کشیدند امروز کارخانه‌ای دارند و با وجدانی راحت با استثمار تنی چند از جوانان زحمتکش وطن – همان‌ها که روزگاری ایشان قصد آزاد کردنشان را داشتند – روزگار را به خوبی می‌گذرانند.»

چند سال بعد که پیش‌بینی مهدی بازرگان به تحقق پیوست و مجاهدین مسلمان مارکسیست شدند او با جمعی از همان روحانیان سابقا موید و اخیرا «منتقد دور هم می‌نشستند که ببیند چه باید کرد؟ آنقدر ضربه روی اینها تاثیر گذاشته بود که به این فکر افتاده بودند که جمع شوند و به مارکسیست‌ها پاسخ دهند.»
درون زندان ضربه جدی‌تر بود و کار به ماجرای نقل فتوا رسید. روحانیان مبارز و مبارزان سنتی هنگامی که دریافتند مجاهدین تغییر ایدئولوژی داده‌اند سعی کردند تا با اتکا به حکمی فقهی از آن جهت مرزبندی سیاسی با مارکسیست‌ها استفاده کنند و مانع از التقاط عملی اسلام و مارکسیسم شوند. در واقع فتوای نجاست کفار بیش از آنکه فتوایی فقهی باشد فتوایی سیاسی بود که از ظاهر دین به باطن آن راه می‌برد.
 
این فتوا که در خرداد 1355 به صورت شفاهی صادر و توسط شبکه زندانیان سنتی در زندان نقل شد بدین شرح بود: «با توجه به زیان‌های ناشی از زندگی جمعی مسلمان‌ها با مارکسیست‌ها و اعتبار اجتماعی که بدین وسیله آنها به دست می‌آورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سیاسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیست‌ها جدایی مسلمان‌ها از مارکسیست‌ها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیان‌های جبران‌‌ناپذیر خواهد شد.» پای این فتوا را نه روحانیان مخالف مجاهدین که علمای مشهور به حامی مجاهدین مانند طالقانی، منتظری، هاشمی رفسنجانی، لاهوتی، مهدوی کنی، ربانی شیرازی و نیز انواری معادیخواه و گرامی امضا کرده بودند. بدین ترتیب مجاهدین خلق با عبور از اسلام روحانیت شیعه را در موضعی قرار دادند که از موضع تایید و حتی ترویج به تکفیر و تحریم تغییر کنند و حکم فقهی و فردی نجاست به حکم سیاسی و اجتماعی تبدیل شود.
 
همین حکم بود که پس از انقلاب اسلامی نیز به صورت‌های جدیدتری درآمد و در نهایت به حوادث سال 1360 منتهی شد. مجاهدین بازمانده که نه چون مجاهدین اولیه اسلام‌گرا بودند و نه مانند مجاهدین ثانویه مارکسیست شدند در موضع التقاط ماندند و فتوای علما را نادیده گرفتند و توصیه‌‌های مهندس بازرگان را رد کردند و همچنان در رویای مبارزه مسلحانه ماندند. امام خمینی و مهندس بازرگان دو چهره‌ای که ظلمت انحراف را در پیشانی مجاهدین دیده بودند نیز نتوانستند از تعمیق فاصله میان مجاهدین و دیگر نیروهای مذهبی جلوگیری کنند. این دو بزرگ اگرچه هر یک از موضعی جداگانه به نقد مجاهدین می‌پرداختند اما برعکس دیگران پس از انقلاب اسلامی سعی داشتند آنان را ولو کنترل‌شده حفظ کنند. امام خمینی از منظر فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه صدرایی انحراف اصلی مجاهدین خلق را در بی‌اعتقادی آنها به معاد می‌دانست و معتقد بود آنان همین دنیا را عرصه مجازات و پاداش می‌دانند.
 
امام نه از موضع یک متشرع که از نگاه یک متفکر معتقد بود مبانی فلسفی مجاهدین با مبانی فلسفی اسلامی در تضاد است و مارکس و ملاصدرا قابل جمع نیستند. مهندس بازرگان هم نبرد مجاهدین با هرگونه مالکیت و طرح مسئله استثمار را انحراف آنان می‌دانست و در واقع از موضع آدام اسمیت با مجاهدین مخالف بود. امام خمینی و مهندس بازرگان در عین حال به صورت غریبی در نقد مبارزه مسلحانه مجاهدین با آنها مخالف بودند گرچه امام به صراحت مبارزه مسلحانه را ناممکن و نامشروع می‌دانست و بازرگان به کنایت می‌گفت چریک نیست و امکان تامین اسلحه یا اسلحه در دست گرفتن را ندارد. این مباحثات در حالی بود که عمده علمای روحانی و روشنفکران دینی از هاشمی رفسنجانی تا عزت‌الله سحابی در همدلی با مجاهدین و نظریه‌های آنان از مبارزه مسلحانه تا محدودیت مالکیت همراه و هم‌رای بودند و البته در اثر بی‌توجهی به مبانی فلسفی اسلامی از ضعف‌های بنیادی مجاهدین در فهم مبدا و معاد یا آگاهی نداشتند یا آن را مهم نمی‌شمردند.
 
غافل از آنکه حتی در تجدید حیات مجاهدین این نقطه ضعف بنیادی مورد بی‌توجهی قرار خواهد گرفت و تنها روبنای این گروه تغییر می‌کند و مسعود رجوی جای تقی شهرام می‌نشیند بدون آنکه به زیربنا توجهی شود.
با وجود این امام خمینی پس از انقلاب اسلامی می‌کوشیدند به شیوه‌ای عمل‌گرایانه مجاهدین را در عرصه سیاسی بپذیرند و حتی برای آنان کار ویژه‌ای در مبارزه با مارکسیسم تعریف کنند که ضمن انجام آن خود نیز پالایش شوند. مهندس بازرگان نیز می‌کوشید با مخاطب قرار دادن مجاهدین و برانگیختن حس عاطفی آنها نسبت به خود مانع از فروپاشی و حذف ایشان شود اما همه اینگونه فکر نمی‌کردند و پیوند جاه‌طلبی مجاهدین و خودبزرگ‌بینی ابوالحسن بنی‌صدر پرونده آنان را به عنوان یک گروه ملی برای همیشه بست.

یکی از روحانیان مبارز از دیدار مجاهدین با امام خمینی چنین روایت می‌کند که چون امام با انتقاد یاران روحانی خود روبه‌رو شد که چرا به مسعود رجوی و موسی خیابانی وقت ملاقات داده است امام دو جمله بیش نگفتند: یکی اینکه من احتمال می‌دادم که اینها مطالبی داشته باشند که به گوش من نرسیده باشد و بعد بگویند که ما مطالبی داشتیم و امام وقت نداد به گوش او برسانیم و اگر می‌گفتیم امام قبول می‌‌کرد و من چرا باید این فرصت را از اینها بگیرم؟ اینها باید می‌آمدند و می‌گفتند. دوم اینکه من خودم مطالبی داشتم که باید به اینها می‌گفتم به عنوان اتمام حجت که خدای نکرده بعدها در دل خودم نماند که چرا حرف‌هایم را به اینها نگفتم و اینها نگویند که امام حرف‌هایش را به ما نگفته بود و آنها هم آنجا به من قول دادند که حرف‌های مرا برای دوستانشان هم نقل کنند و اینگونه بود که حجت تمام شد هم برای امام خمینی و هم برای مجاهدین خلق.

تبلیغات