اسرار کشفالاسرار
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
روحانیت در شرایط آزادیهای لجامگسیخته پس از شهریور 20 در برابر سیل هجوم افکارکمونیستی و یا غربگرایانه نیز، خوراکی برای نسل تحصیلکرده نداشت جز تعدادی کتب حدیث آن هم به زبان عربی و نیز رساله عملیه و... چیزی برای ارائه دادن نزد او نبود.
برخی در برابر موج ویرانگر هجوم افکار الحادی و خردهگیریهایی که به دین میشد برای خلعسلاح کردن مخالفان و پیشدستی بر آنها و جذب جوانان مذهبی مسئلهدار بهسوی خود در یک واکنش دفاعی به نوشتن کتابهایی در بیان ضعفهای تفکر مذهبی پرداختند تا از موضع مترقیانهای، از دین دفاع کنند. یکی از آنها شریعت سنگلجی و دیگری حکمیزاده (فرزند حاج شیخ مهدی قمی پایینشهری) بود که کتاب اسرار هزارساله را نوشت و یا حتی احمد کسروی.
آیتالله خمینی در سال 1323 ش (1364 ق برابر با 1943م)1حدود دوسال بعد از سقوط رضاشاه بود که در دفاع از حریم قوانین و احکام اسلامی کتاب کشفالاسرار را در رد کتاب اسرار هزارساله نوشت و در خلال آن به گفتهها و نوشتههای سنگلجی و احمد کسروی نیز پرداخت به جای واکنش انفعالی آنان در برابر انتقاداتی که به تفکر دینی وارد میشد به دفاع استدلالی و عقلانی از همان چیزی که آنها به عنوان خرافات و بدعت مردود شناخته بودند، پرداخت و در مواردی هم به تصحیح برداشتها مبادرت کرد و برای مثال نشان داد که آنچه در جامعه درباره استخاره معمول است ربطی به حقیقت استخاره و شکل صحیح آن در فرهنگ دینی ندارد.
راز نگارش اسرار هزارساله و کتاب کشفالاسرار
کتاب کشفالاسرار در پاسخ به کتاب اسرار هزارساله نوشته حکمیزاده طلبه مدرسه علمیه رضویه بود که در آنجا حجره داشت و شیخ مهدی حکمیزاده معروف به آیتالله شیخ مهدی پایینشهری(پدر وی)نیز متصدی مدرسه بود؛ تنها مدرسهای که پیش از تاسیس حوزه قم در این شهر به ریاست وی وجود داشت.
شیخ مهدی حکمیزاده پایینشهری دوست آیتالله حائری موسس حوزه قم ازنجف و از عوامل دعوت ایشان به قم برای تاسیس حوزه بود. حاج شیخ مهدی شوهرخواهر سید محمود طالقانی بود که او هم در مدرسه رضویه حجره داشت. آقای طالقانی و حکمیزاده و آقای بدلا تشکل دینی کوچکی را سامان داده و مجلهای بهنام «همایون» منتشر میکردند. مسئول مالی مجله آقای همایون بود و صاحبامتیاز آن حکمیزاده.
علیرغم آنکه مجله هیأت تحریریه داشت حکمیزاده، به عنوان صاحبامتیاز اعمال نفوذ میکرد و مطالبی مینوشت که توافقی با سایرین نداشت و منجر به کنارهگیری آنها گردید و لذا مجله پس از یکسال تعطیل شد. پدر آقای سید محمود طالقانی،سید ابوالحسن طالقانی نام داشت و جد حکمیزاده بود و در تهران جلساتی داشت. او عالمی وارسته بود. از وجوه شرعی استفاده نمیکرد و با شغل ساعتسازی گذران میکرد، چون در آن زمان استفاده از ساعت رایج نبود وافراد متمول وصاحبمنصب از آن استفاده میکردند و ساعتهای خود را برای تعمیر نزد وی میآوردند، اجرت خوبی هم میپرداختند.
سید ابوالحسن طالقانی چون مبالغ زیادی از این رهگذر درآمد داشت انفاق میکرد. جلسات تدریس اودر منزل حاج عباسقلی بازرگان (پدر مهندس مهدی بازرگان) تشکیل میشد که از تجار معتبر بود. برخی افراد مانند کسروی نیز در آن جلسه شرکت میکردند که چون از پیش مسئله فکری داشتند بر برخی از افراد کلاس تاثیر نامطلوب میگذاشتند.
حکمیزاده که به تهران رفته بود در آن جلسات با احمد کسروی آشنا شد و گاهی با او به حجره دوستانش در قم (مانند آقای بدلا)میرفت که قبلاً در جریان انتشار مجله همایون از حکمیزاده کنارهجویی کرده بود.
حکمیزاده وقتی در قم زندگی میکرد در مورد اعمال و رفتار خود بسیار مقید بود و زیر زبانش ریگ میگذاشت تا بدون فکر سخنی نگوید و دچار لغوگویی نشود، فردی بسیار متعصب و بدبین بود و خانوادهاش از این روحیه او به سختی تحت فشار بودند چندان که وقتی حکمیزاده به سفر میرفت هیچکس حق تماس گرفتن با خانواده او را نداشت بهگونهای که وقتی او در سفر بود و همسرش باردار بود نتوانسته بود قابلهای را باخبرکند و لذا فرزندش از دنیا رفته بود.
اما او وقتی به تهران رفت شاید بهخاطر ارتباط با افراد متمول و صاحبمنصب یا دوستانی چون کسروی و حضور در محیط بیبند وبارانه تهران روحیهاش دگرگون شده و از افراط به تفریط کشیده بود. سخنان کفرآمیز میگفت و رفت و آمد به خانهاش را سخت نمیگرفت. روزی دوستش آقای بدلا این همه تغییر را مورد سوال قرار داد و حکمیزاده گفت: «آنجا قم بود و من هم پسر آقای شیخ مهدی حکمیزاده، ولی اینجا تهران است و من هم حکمیزادهام و رفت و آمد زنان را هم که در خیابانهای تهران مشاهده میکنی.»
چنین فردی با این روحیه هنگامی که در برابر بحران فکری نسل جوان در برابر دین قرار میگیرد بهخاطر گذشته شدیداً مذهبی و روحیه لاابالیگری جدید خویش وقتی به دفاع از دین یا پاسخ به شبهات برمیخیزد از موضع انفعال و گاه تسلیم، کتاب اسرار هزارساله را مینویسد که افراد متعددی از جمله برخی از ائمه جماعات به پاسخگویی پرداختند.
این پاسخها چندان ضعیف و غیر منطقی بود که خود موجب شبهات و تشتت افکار میگردید. یکی از کسانی که پاسخی نوشته و برای چاپ به قم فرستاده بود، حاج شیخ محمد خالصی فرزند آقا شیخ مهدی خالصی بود که (جزو مراجع نجف به شمار میرفت و در جریان مبارزه علیه انگلیسیها به همراه آقایان سید ابوالحسن اصفهانی و نائینی و.. به ایران تبعید شده بودند) در کاشان به سر میبرد.
حاج آقا روحالله که خود احساس وظیفه کرده بود در برابر این کتاب از دیانت دفاع کند وقتی به او توسط برخی از دوستانش پیشنهاد نوشتن ردیه میشود به مدت دوماه درس و بحث وهمه کارها را تعطیل میکند و یکسره به نوشتن آن میپردازد و چون آنرا به مجمع ارائه داد همگان آنرا پسندیدند و قرار شد از چاپ سایر کتب جلوگیری شود تا موجب تشتت بیشتر افکار نگردد و فقط این جوابیه منتشر شود.
آقای شیخ مهدی حائری فرزند حاج شیخ عبدالکریم حائری نزد آقای بدلا رفته و میگوید چون شما با آقای خالصی آشنا هستید و مقرر است فقط یک کتاب به عنوان پاسخ منتشر شود به کاشان بروید و ایشان رامتقاعد کنید که از چاپ کتاب خود صرفنظر کنند که آقای خالصی هم میپذیرند.
در این کتاب حاج آقا روحالله هیچ نامی از حکمیزاده نمیبرد تا مسئله جنبه شخصی به خود نگیرد.او به یک تفکر میتازد و از سوی دیگر اجازه نمیدهد که کتاب با نام او منتشر شود. ایشان بعدها میگوید: «من اسمم را ننوشتم چون نمیخواستم معروف بشوم ولی عکس آن شد.» و این تواضع خود موجب محبوبیت بیشترامامخمینی در میان طلاب و علمای قم گردید.
امام خمینی خود میگوید:«بعد از انتشار کتاب (کشفالاسرار) حکمیزاده برای من پیغام فرستاد و گفت جوابهایی که شما نوشتهاید بسیار متین است و بعد گفت من غرض نداشتم از انتشار کتاب جز اینکه این سوالها برای مردم مطرح بود و من میخواستم کسی مثل شما جواب بدهد.»2
و اما آیتالله خمینی تسلیم و انفعال در برابر افکاری که خود هنوز اعتباری بیش از اندیشههای مذهبی ندارند و در هالهای از فرضیات و تناقضات پیچیده شده ولی عنوان علمی به خود گرفتهاند را خطرناکتر از افکار مهاجم میدانست زیرا اینها بدون دلیل، مواضع خود را تحویل دشمن میدهند و جامعه را هم به گمان اینکه واقعا فرهنگ دینی ما چیزی در انبان خویش ندارد بهدنبال خود مایوس و تسلیم میکنند.
نکته مهم دیگر در کشفالاسرار این بود که گرچه پاسخ به اسرار هزارساله و نوشتههای کسروی بود ولی در ضمن این پاسخها، هوشیارانه از تبدیل کردن مسئله به یک موضوع داخلی و درگیری درونی و عمده کردن مسائل جزیی یا قیل و قال بر سر خرافههای مذهبی پرهیز میکرد که خود ایجاد یک جریان انحرافی دیگر بود هم به سود افکار الحادی غربگرا و هم به سود اشغالگران خارجی. زیرا جامعه، در واقع در دو جبهه مبارزه با اشغالگران و نیز جبهه مکاتب پیشقراول آنها در ستیز بود.
لذا پابهپای نقد مطالب اسرار هزارساله به خواننده میفهماند که مسئله اصلی استعمار خارجی و استبداد داخلی است و افشاگریهایی علیه رضاخان و حکومت استبدادی میکرد که البته در شرایط پس از شهریور 20 این افشاگریها نقل محافل و مطبوعات بود ولی آیتالله خمینی نسبت به ادامه این سیاستها نیز هشدار داده و اصل سلطنت را مورد سوال قرار داده است و علاوه بر پاسخ به اشکالات اعتقادی و هدایت جریان به سمت و سوی اصلی، اشاراتی هم به نظریه اسلام درباره حکومت داشته و تز حکومت اسلامی را بهعنوان آلترناتیو مطرح میکند که خود موضعی فعال و تهاجمی و در دست گرفتن ابتکار عمل بود و القای اینکه مکتب اسلام برای اداره اجتماع کفایت دارد و تا در عمل آزموده نشده خردهگیری بدان نامعقول است.
پینوشتها:
1- در کتاب پابهپای آفتاب از قول آقای سبحانی ص 204 نوشته است که این کتاب در سال 1323.ش (1363.ق) منتشر شد. اما کتاب الذریعه شیخآقا بزرگ تهرانی جلد 18 ص 13، سال 1362.ق را نوشته است.
2- پا به پای آفتاب جلد 3 ص 204 به نقل از آقای جعفرسبحانی و نیز نقل قول مربوط به داستان نگارش اسرار هزارساله و کشفالاسرار توام با دخل و تصرف از آیتالله حسینی بدلا است. نگاه کنید به:کتاب پابهپای آفتاب. جلد دوم. صص 301-298.
برخی در برابر موج ویرانگر هجوم افکار الحادی و خردهگیریهایی که به دین میشد برای خلعسلاح کردن مخالفان و پیشدستی بر آنها و جذب جوانان مذهبی مسئلهدار بهسوی خود در یک واکنش دفاعی به نوشتن کتابهایی در بیان ضعفهای تفکر مذهبی پرداختند تا از موضع مترقیانهای، از دین دفاع کنند. یکی از آنها شریعت سنگلجی و دیگری حکمیزاده (فرزند حاج شیخ مهدی قمی پایینشهری) بود که کتاب اسرار هزارساله را نوشت و یا حتی احمد کسروی.
آیتالله خمینی در سال 1323 ش (1364 ق برابر با 1943م)1حدود دوسال بعد از سقوط رضاشاه بود که در دفاع از حریم قوانین و احکام اسلامی کتاب کشفالاسرار را در رد کتاب اسرار هزارساله نوشت و در خلال آن به گفتهها و نوشتههای سنگلجی و احمد کسروی نیز پرداخت به جای واکنش انفعالی آنان در برابر انتقاداتی که به تفکر دینی وارد میشد به دفاع استدلالی و عقلانی از همان چیزی که آنها به عنوان خرافات و بدعت مردود شناخته بودند، پرداخت و در مواردی هم به تصحیح برداشتها مبادرت کرد و برای مثال نشان داد که آنچه در جامعه درباره استخاره معمول است ربطی به حقیقت استخاره و شکل صحیح آن در فرهنگ دینی ندارد.
راز نگارش اسرار هزارساله و کتاب کشفالاسرار
کتاب کشفالاسرار در پاسخ به کتاب اسرار هزارساله نوشته حکمیزاده طلبه مدرسه علمیه رضویه بود که در آنجا حجره داشت و شیخ مهدی حکمیزاده معروف به آیتالله شیخ مهدی پایینشهری(پدر وی)نیز متصدی مدرسه بود؛ تنها مدرسهای که پیش از تاسیس حوزه قم در این شهر به ریاست وی وجود داشت.
شیخ مهدی حکمیزاده پایینشهری دوست آیتالله حائری موسس حوزه قم ازنجف و از عوامل دعوت ایشان به قم برای تاسیس حوزه بود. حاج شیخ مهدی شوهرخواهر سید محمود طالقانی بود که او هم در مدرسه رضویه حجره داشت. آقای طالقانی و حکمیزاده و آقای بدلا تشکل دینی کوچکی را سامان داده و مجلهای بهنام «همایون» منتشر میکردند. مسئول مالی مجله آقای همایون بود و صاحبامتیاز آن حکمیزاده.
علیرغم آنکه مجله هیأت تحریریه داشت حکمیزاده، به عنوان صاحبامتیاز اعمال نفوذ میکرد و مطالبی مینوشت که توافقی با سایرین نداشت و منجر به کنارهگیری آنها گردید و لذا مجله پس از یکسال تعطیل شد. پدر آقای سید محمود طالقانی،سید ابوالحسن طالقانی نام داشت و جد حکمیزاده بود و در تهران جلساتی داشت. او عالمی وارسته بود. از وجوه شرعی استفاده نمیکرد و با شغل ساعتسازی گذران میکرد، چون در آن زمان استفاده از ساعت رایج نبود وافراد متمول وصاحبمنصب از آن استفاده میکردند و ساعتهای خود را برای تعمیر نزد وی میآوردند، اجرت خوبی هم میپرداختند.
سید ابوالحسن طالقانی چون مبالغ زیادی از این رهگذر درآمد داشت انفاق میکرد. جلسات تدریس اودر منزل حاج عباسقلی بازرگان (پدر مهندس مهدی بازرگان) تشکیل میشد که از تجار معتبر بود. برخی افراد مانند کسروی نیز در آن جلسه شرکت میکردند که چون از پیش مسئله فکری داشتند بر برخی از افراد کلاس تاثیر نامطلوب میگذاشتند.
حکمیزاده که به تهران رفته بود در آن جلسات با احمد کسروی آشنا شد و گاهی با او به حجره دوستانش در قم (مانند آقای بدلا)میرفت که قبلاً در جریان انتشار مجله همایون از حکمیزاده کنارهجویی کرده بود.
حکمیزاده وقتی در قم زندگی میکرد در مورد اعمال و رفتار خود بسیار مقید بود و زیر زبانش ریگ میگذاشت تا بدون فکر سخنی نگوید و دچار لغوگویی نشود، فردی بسیار متعصب و بدبین بود و خانوادهاش از این روحیه او به سختی تحت فشار بودند چندان که وقتی حکمیزاده به سفر میرفت هیچکس حق تماس گرفتن با خانواده او را نداشت بهگونهای که وقتی او در سفر بود و همسرش باردار بود نتوانسته بود قابلهای را باخبرکند و لذا فرزندش از دنیا رفته بود.
اما او وقتی به تهران رفت شاید بهخاطر ارتباط با افراد متمول و صاحبمنصب یا دوستانی چون کسروی و حضور در محیط بیبند وبارانه تهران روحیهاش دگرگون شده و از افراط به تفریط کشیده بود. سخنان کفرآمیز میگفت و رفت و آمد به خانهاش را سخت نمیگرفت. روزی دوستش آقای بدلا این همه تغییر را مورد سوال قرار داد و حکمیزاده گفت: «آنجا قم بود و من هم پسر آقای شیخ مهدی حکمیزاده، ولی اینجا تهران است و من هم حکمیزادهام و رفت و آمد زنان را هم که در خیابانهای تهران مشاهده میکنی.»
چنین فردی با این روحیه هنگامی که در برابر بحران فکری نسل جوان در برابر دین قرار میگیرد بهخاطر گذشته شدیداً مذهبی و روحیه لاابالیگری جدید خویش وقتی به دفاع از دین یا پاسخ به شبهات برمیخیزد از موضع انفعال و گاه تسلیم، کتاب اسرار هزارساله را مینویسد که افراد متعددی از جمله برخی از ائمه جماعات به پاسخگویی پرداختند.
این پاسخها چندان ضعیف و غیر منطقی بود که خود موجب شبهات و تشتت افکار میگردید. یکی از کسانی که پاسخی نوشته و برای چاپ به قم فرستاده بود، حاج شیخ محمد خالصی فرزند آقا شیخ مهدی خالصی بود که (جزو مراجع نجف به شمار میرفت و در جریان مبارزه علیه انگلیسیها به همراه آقایان سید ابوالحسن اصفهانی و نائینی و.. به ایران تبعید شده بودند) در کاشان به سر میبرد.
حاج آقا روحالله که خود احساس وظیفه کرده بود در برابر این کتاب از دیانت دفاع کند وقتی به او توسط برخی از دوستانش پیشنهاد نوشتن ردیه میشود به مدت دوماه درس و بحث وهمه کارها را تعطیل میکند و یکسره به نوشتن آن میپردازد و چون آنرا به مجمع ارائه داد همگان آنرا پسندیدند و قرار شد از چاپ سایر کتب جلوگیری شود تا موجب تشتت بیشتر افکار نگردد و فقط این جوابیه منتشر شود.
آقای شیخ مهدی حائری فرزند حاج شیخ عبدالکریم حائری نزد آقای بدلا رفته و میگوید چون شما با آقای خالصی آشنا هستید و مقرر است فقط یک کتاب به عنوان پاسخ منتشر شود به کاشان بروید و ایشان رامتقاعد کنید که از چاپ کتاب خود صرفنظر کنند که آقای خالصی هم میپذیرند.
در این کتاب حاج آقا روحالله هیچ نامی از حکمیزاده نمیبرد تا مسئله جنبه شخصی به خود نگیرد.او به یک تفکر میتازد و از سوی دیگر اجازه نمیدهد که کتاب با نام او منتشر شود. ایشان بعدها میگوید: «من اسمم را ننوشتم چون نمیخواستم معروف بشوم ولی عکس آن شد.» و این تواضع خود موجب محبوبیت بیشترامامخمینی در میان طلاب و علمای قم گردید.
امام خمینی خود میگوید:«بعد از انتشار کتاب (کشفالاسرار) حکمیزاده برای من پیغام فرستاد و گفت جوابهایی که شما نوشتهاید بسیار متین است و بعد گفت من غرض نداشتم از انتشار کتاب جز اینکه این سوالها برای مردم مطرح بود و من میخواستم کسی مثل شما جواب بدهد.»2
و اما آیتالله خمینی تسلیم و انفعال در برابر افکاری که خود هنوز اعتباری بیش از اندیشههای مذهبی ندارند و در هالهای از فرضیات و تناقضات پیچیده شده ولی عنوان علمی به خود گرفتهاند را خطرناکتر از افکار مهاجم میدانست زیرا اینها بدون دلیل، مواضع خود را تحویل دشمن میدهند و جامعه را هم به گمان اینکه واقعا فرهنگ دینی ما چیزی در انبان خویش ندارد بهدنبال خود مایوس و تسلیم میکنند.
نکته مهم دیگر در کشفالاسرار این بود که گرچه پاسخ به اسرار هزارساله و نوشتههای کسروی بود ولی در ضمن این پاسخها، هوشیارانه از تبدیل کردن مسئله به یک موضوع داخلی و درگیری درونی و عمده کردن مسائل جزیی یا قیل و قال بر سر خرافههای مذهبی پرهیز میکرد که خود ایجاد یک جریان انحرافی دیگر بود هم به سود افکار الحادی غربگرا و هم به سود اشغالگران خارجی. زیرا جامعه، در واقع در دو جبهه مبارزه با اشغالگران و نیز جبهه مکاتب پیشقراول آنها در ستیز بود.
لذا پابهپای نقد مطالب اسرار هزارساله به خواننده میفهماند که مسئله اصلی استعمار خارجی و استبداد داخلی است و افشاگریهایی علیه رضاخان و حکومت استبدادی میکرد که البته در شرایط پس از شهریور 20 این افشاگریها نقل محافل و مطبوعات بود ولی آیتالله خمینی نسبت به ادامه این سیاستها نیز هشدار داده و اصل سلطنت را مورد سوال قرار داده است و علاوه بر پاسخ به اشکالات اعتقادی و هدایت جریان به سمت و سوی اصلی، اشاراتی هم به نظریه اسلام درباره حکومت داشته و تز حکومت اسلامی را بهعنوان آلترناتیو مطرح میکند که خود موضعی فعال و تهاجمی و در دست گرفتن ابتکار عمل بود و القای اینکه مکتب اسلام برای اداره اجتماع کفایت دارد و تا در عمل آزموده نشده خردهگیری بدان نامعقول است.
پینوشتها:
1- در کتاب پابهپای آفتاب از قول آقای سبحانی ص 204 نوشته است که این کتاب در سال 1323.ش (1363.ق) منتشر شد. اما کتاب الذریعه شیخآقا بزرگ تهرانی جلد 18 ص 13، سال 1362.ق را نوشته است.
2- پا به پای آفتاب جلد 3 ص 204 به نقل از آقای جعفرسبحانی و نیز نقل قول مربوط به داستان نگارش اسرار هزارساله و کشفالاسرار توام با دخل و تصرف از آیتالله حسینی بدلا است. نگاه کنید به:کتاب پابهپای آفتاب. جلد دوم. صص 301-298.