آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

«سیدمحمود دعایی» از روحانیون شجاع و مبارز هوادار امام بود که سال‌‌ها در نجف در کنار ایشان حضور داشت و در این دوره در مسیر مبارزه و تبعید امام را بسیار یاری رسانده است. در جهت بازکاوی مبارزات رهبر فقید انقلاب به همراه «محمد قوچانی» در دفتر کاری او در «روزنامه اطلاعات» حاضر شدیم و از او پرسیدیم و او پاسخ داد؛ پاسخی که خاطرات ناگفته او در میانش محسوس بود.

شما به عنوان یکی از یاران نزدیک امام در نجف شاهد خاطراتی بودید. آیا شخصیت امام در نجف بیشتر به عنوان یک شخصیت علمی نبود و در شخصیت مدرسی بیشتر بروز نیافتند؟ به گونه‌ای که حتی می‌گویند مرحوم سیدمصطفی خمینی هم بیشتر به دنبال جایگاه مرجعیت ایشان بود تا مسائل دیگر.
از ابتدای حضور امام(ره) در نجف در خدمت ایشان نبودم و سه سال بعد، به نجف رفتم؛ امام 14 سال در نجف بودند و من 11 سال. این سعادت نصیبم شد که در زمره یاران و حواریون امام قرار گرفتم، منتها تنها به عنوان فرد شاخص و مرتبط خیلی جدی با حضرت امام شناخته نمی‌شدم. در تداوم این توفیقات، خدماتی را انجام دادم و منشاء برخی اقدامات هم شدم. امام در تمام دوران حیاتشان، آن شخصیت مدرسی ایشان با شخصیت سیاسی – اجتماعی توام است.

یعنی تفاوتی میان امام نجف و امام قم و حتی امام زمان آقایان بروجردی و حائری نمی‌بینید؟
امام در جوانی، در زمان حضورشان در اراک و قم، ضمن اینکه یک شاگرد برجسته و شاخص درس مرحوم حائری بزرگ بودند، به عنوان یک مدرس بزرگ حوزوی هم مطرح می‌شدند؛ در کنار این فعالیت سیاسی هم داشتند، یعنی از مسائل روز و جریان‌های حاکم بیگانه نبودند. اگر در آن دوره فتنه کسروی‌گری و لائیسیته در کشور شکل گرفته بود و به شدت ترویج می‌شد،‌ایشان برای پیشگیری از این فتنه، کتاب «کشف‌الاسرار» را نوشتند.
 
همچنین در جریان قوام گرفتن مشروطیت و حاکمیت پارلمان بر کشور،‌ایشان به تهران می‌آمد و در مجلس شورای ملی وقت حضور می‌یافت و فعالیت‌ها و نطق‌های مرحوم مدرس را پیگیری می‌کرد. ایشان این اقدام را به دلیل دغدغه‌های خود انجام می‌دادند. لذا در زندگی، امام مرحوم مدرس را الگو قرار داده بودند؛ الگویی که صددرصد سیاسی بود. امام در برخی از صحبت‌هایشان از مرحوم مدرس به عنوان یک الگو و سمبل یاد کرده‌اند.
 
حتی در زمان حیات ایشان، اولین اسکناس در جمهوری اسلامی با نظر ایشان با چهره مرحوم مدرس چاپ شد. این مسئله، نشان می‌دهد که ایشان در کنار شخصیت علمی،‌به مسائل سیاسی عمیقا توجه و اشراف داشتند. در مقطعی، پس از رحلت مرحوم حائری بزرگ و آقاسیدابوالحسن اصفهانی،‌سه مرجع بزرگوار، شاخص و هم‌طراز – مرحوم آقایان صدر، خوانساری و حجت - حضور داشتند، امام در برنامه‌های سیاسی خود به این نتیجه منطقی رسیدند که باید حاکمیت، رهبری و زعامت بر حوزه علمیه قم به دست یک شخص مقتدر و واحد باشد و آن شخص هم از یک پشتوانه مردمی و عشیره‌ای برخوردار باشد. لذا به سراغ مرحوم آیت‌الله آقاسیدحسین بروجردی می‌روند. ایشان هم شخصیت قدرتمند علمی بودند و هم موقعیت عشیره‌ای و محلی داشتند.
 
معروف بوده است زمانی که ایشان را به قم دعوت می‌کنند، چندین هزار مسلح عشیره‌ای از لرستان، ایشان را بدرقه کرده بودند. یک مانور قدرت و سیاست بوده است که در آن زمان، با برنامه‌ریزی، تشخیص و حرکت امام(ره) صورت گرفت. امام برای بزرگان دلایل خود را مطرح می‌کند و آنان به دلیل پاکی و صفایی که داشتند، می‌پذیرند و موقعیت‌های خود را واگذار می‌کنند تا بتوانند در مقابل دستگاه ضدروحانیتی و ضددینی مقاومت کنند. امام(ره) هم از حواریون آقای بروجردی می‌شوند تا زعامت واحد و مقتدر حوزه علمیه قم تثبیت شود و زعامت جامعه تشیع به قم منتقل می‌شود. این امر باعث می‌شود تا نظام شاهنشاهی تا زمانی که آقای بروجردی در قم حیات داشت، تندروی در برنامه‌های خودش را متوقف کند.
 
البته شرایطی پیش می‌آید و اهداف و برنامه‌ریزی‌های امام به نتیجه مطلوب نمی‌رسد. اطراف آقای بروجردی از ناحیه کسانی احاطه می‌شود که افکار امام را قبول نداشتند و اهداف امام به صورت صددرصد به نتیجه نمی‌رسد. با این حال، امام به این نتیجه می‌رسند که این زعامت واحد را حفظ کنند. لذا تا زمان حیات آقای بروجردی، اطاعت و تثبیت موقعیت ایشان از نگاه امام واجب بود. به‌رغم اینکه، امام مدرس اول حوزه بودند، در درس آقای بروجردی شرکت می‌کردند و اجازه اهانت و جسارت به ایشان را به هیچ قیمتی نمی‌دادند. یکی از دلایلی که امام هیچ‌گاه از جریان فداییان اسلام حمایت نکردند و نام نبردند، این بود که این جریان علیه حوزه و آقای بروجردی حرکت‌هایی را انجام می‌دادند.

پس از انقلاب هم امام هیچ‌گاه از آنان یاد نکردند.
به این دلیل است که امام آن برخورد و حرکت علیه جریان مرجعیت قم را برنمی‌تابیدند و خطا می‌دانستند.

البته برخی می‌گویند که یکی از اختلاف‌های امام با آقای بروجردی بر سر فدائیان اسلام و عدم حمایت آقای بروجردی از آنان بوده است.
بنده از این مسئله مطلع نیستم. کسی که از فداییان اسلام و مرحوم نواب صفوی حمایت می‌کرد، مرحوم آقای صدر بود. حتی آقا رضا صدر، فرزند آقای صدر هر سال در سالگرد شهادت آنان، مراسمی در قم برگزار می‌کرد.

ارتباط امام با آقای کاشانی هم قدرتمند نبود. شاید یکی از دلایل آن این مسئله بود که آقای کاشانی با مرحوم آیت‌الله بروجردی همراه نبود و گاهی در برابر ایشان موضع می‌گرفت.
ارتباط آقای کاشانی با مرحوم آیت‌الله بروجردی، ارتباطاتی مثبت بوده است. امام هم از مرحوم کاشانی به نیکی و شایستگی یاد می‌کردند و ایشان را به عنوان شخصیت برجسته علمی و آشنا به مسائل سیاسی قبول داشتند.

پس معتقدید که امام بر اساس معیارها و دغدغه‌های سیاسی از آیت‌الله بروجردی حمایت می‌کردند؟
امام جریان مرجعیت آقای بروجردی را به خاطر اهداف سیاسی، برنامه‌ها و خط مشی سیاسی‌شان در حوزه قوام داده بودند. بنابراین امام در هیچ مقطعی از دوران حیاتشان، هیچ‌گاه بیگانه از مسائل سیاسی نبودند؛ چه در قم و چه در نجف.

اصلا چرا امام به نجف تبعید شدند؟ آیا خواسته خود ایشان بود یا اجبار رژیم پهلوی؟
ابتدا امام با پیش‌فرض توطئه بودن حضور در نجف از سوی رژیم شاه، وارد این شهر شدند. رژیم شاه پس از ترور منصور، به این نتیجه رسیده بود که باید به نحوی علاقه‌مندان امام را راضی نگاه دارد و تبعید امام به ترکیه و ناآگاهی مردم از وضعیت ایشان باعث انفجار می‌شود. همان طور که در جریان ترور منصور، مرحوم بخارایی در دادگاه در پاسخ به این سوال که مجوز شرعی قتل منصور را با وجود مسلمان بودن از چه عالم دینی‌ای گرفته؟ گفت: وقتی که مرجع تقلیدم [امام خمینی] گفت که خدا بداند، این دولت خیانت کرد، من همان‌جا فهمیدم که سزای خیانت گلوله است. وقتی این رژیم مرجع تقلید مرا از کشور تبعید می‌کند، من هم سبب این همه بدبختی و نابسامانی در کشور را از این جهان تبعید می‌کنم.

یعنی فکر می‌کردند که اگر مرجع تقلید را تبعید نکرده بودند، در پاسخ به نظر افرادی همچون بخارایی، نهی می‌کردند و این ترورها صورت نمی‌گرفت؟
به هر حال، برای پیشگیری از انفجارهایی همچون ترور منصور،‌ به این تحلیل رسیده بودند. لذا به دنبال شرایط ویژه‌ای بودند تا مردم از امام اطلاع داشته باشند تا آرامشی از ناحیه امام در جامعه به وجود آید. ابتدا نمایندگانی را همچون مرحوم آقای خوانساری و بزرگانی دیگر به ترکیه می‌فرستند و احتیاجات امام را می‌پرسند و تامین می‌کنند و عکس می‌گیرند و خبر سلامتی امام را اعلام می‌کنند.

این پیشنهاد تبعید امام از ترکیه به نجف را چه کسی داده بود؟ آیا شخص شاه این نظر را داشت؟
در جلسه‌ای در شورای عالی امنیت وقت آن دوره، این مباحث مطرح می‌شود و ظاهرا منوچهر اقبال این پیشنهاد را می‌دهد که شما برای اینکه یک احساس امنیت و آرامش را در جامعه ایجاد کنید و هم فضایی برای سکوت طبیعی یک مخالف به دست آورید و هم سرگرم کردن یک مخالف به مسائل حاشیه‌ای ایشان [امام] را به نجف تبعید کنید. علاقه‌مندان ایشان از این مسئله خرسند می‌شوند که ایشان در نجف مشغول درس و بحث هستند، از سوی دیگر حوزه علمیه نجف هم مسائل سیاسی‌ای که ایشان در ایران دنبال می‌کرده است، برنمی‌تابد و خلاف می‌دانند و ایشان ناگزیر به سکوت می‌شوند. اگر هم فعالیت سیاسی از سوی ایشان صورت گرفت، خود نجفی‌ها ایشان را تخطئه خواهند کرد.
 
در نهایت نظام این پیشنهاد تبعید امام به نجف را می‌پذیرد و به امام می‌گویند که شما مایل هستید کجا باشید؟ در ترکیه یا نجف؟ ایشان با همین پیش‌فرض که این مسئله توطئه است و آنها خیرخواه نیستند، تصمیم را به خود آنها [رژیم پهلوی] واگذار می‌کند و می‌گویند ایده‌آل من ایران است، اگر ایران نباشد، هرکجا که شما خواستید. بنابراین رژیم شاه با دولت عراق هماهنگی و امام به همراه حاج آقا مصطفی را در فرودگاه بغداد رها می‌کنند. فقط وزیر مشاور در امور جوانان در زمان عبدالسلام عارف، از امام استقبال می‌کند. امام به تصور اینکه آنها می‌خواهند از وجود ایشان در آنجا بهره‌گیری کنند، اعتنایی نمی‌کنند. سپس امام به کاظمین برای زیارت می‌آیند و در مسافرخانه‌ای در آن شهر اقامت می‌کنند.

این تصمیم را امام می‌گیرند یا حاج آقا مصطفی؟
حاج آقا مصطفی. به هر حال پس از ورود اولین کاری که انجام می‌دهند، با حاج شیخ نصرالله خلخالی در نجف تماس می‌گیرند و می‌گویند ما الان در کاظمین هستیم. این آغاز حضور جدی امام در عراق می‌شود. تیمی از نجف راه می‌افتند و به استقبال امام می‌آیند و پس از زیارت در سامرا و کربلا، امام را به نجف می‌آورند. امام در نجف منزلی را اختیار می‌کنند و دید و بازدیدهای یک ماه، یک ماه و نیمی علما و مراجع از ایشان صورت می‌گیرد. پس از آن سرد و عادی می‌شود.

در آن دوره، کدام یک از علما در نجف مطرح بودند؟
مرحوم آقای حکیم زعیم اول حوزه، مرحوم آقای خوئی،‌ مرحوم شاهرودی و مرحوم سیدعبدالله شیرازی تا حدودی، از مراجع آن دوره نجف بودند. افراد دیگری هم بودند که زمینه مرجعیت داشتند، اما در رده دوم بودند. هر کدام از آنها به نوعی با امام ارتباطی را برقرار کرده بود.

تمام علما در نجف با امام دیدار کردند؟
همه دیدار کردند. زمینه اقامت دائم امام در نجف را مرحوم شهید مصطفی به همراه پدر فراهم و برنامه‌ریزی کردند. این دو بزرگوار، پی برده بودند که رژیم ایران تصمیم دارد آنها را با نجفی‌ها درگیر کند. آنچه باعث درگیری یک شخصیت با محیط پیرامونش می‌شود، این است که ایشان در آنجا ادعا داشته باشد. هر کدام از مراجع مدعی مرجعیت بودند. مراجع خودشان به دلیل وارستگی‌ها، هیچ وقت به این افکار نمی‌اندیشند، اما عناصر پیرامونی و به اصطلاح مریدان و علاقه‌مندان هستند که با تعصب به آن بزرگان، این اختلافات را دامن می‌زنند.
 
طبیعی بود که آنان برنتابند که حوزه دیگری مدعی زعامت مرجعیت در نجف باشد. البته باید گفت که کسی مدعی زعامت و مرجعیت است که یکی از چند اقدام را صورت دهد: اول اینکه درس دهد و یک حوزه معرفتی و آکادمیک جدی ایجاد کند و خود را عرضه و جمعی را جذب کند. دوم اینکه شهریه بپردازد. مرجعی که شهریه طلاب حوزه را می‌پردازد، این ادعا را دارد که وجوهات و مقلد در اختیار دارم. هر سه مرجع در نجف ماهانه شهریه به طلاب می‌دادند و حوزه درسی آنان حوزه سنتی جاافتاده و با رونقی بود.

امام در ابتدا چه تصمیمی گرفت؟
امام درس نگفتند؛ یعنی من ادعایی ندارم که در برابر آقایان جریانی راه بیندازم. من میهمان موقتی هستم که جبرا مدتی در اینجا اقامت دارم. به‌رغم اینکه وجوهات بسیاری در اختیار داشتند، شهریه هم پرداخت نکردند.

پس وجوهات را صرف چه اموری می‌کردند؟
در اختیار حوزه ایران و قم می‌گذاشتند و در سایر امور صرف می‌کردند.

پس چگونه شد که تدریس امام در نجف آغاز شد؟
برخی از علاقه‌مندان امام در منزل ایشان می‌آمدند و مباحث علمی را مطرح می‌کردند. در کنار این مسئله، مرحوم حاج آقا مصطفی، به تمام درس‌های آقایان مراجعه می‌کرد. در آن زمان، معمولا افرادی که به یک درس می‌رفتند به درس سایر آقایان نمی‌رفتند، اما مرحوم حاج آقا مصطفی، سعی می‌کرد که در پای همه درس‌ها حاضر شود. حتی در محافل غیردرسی، به عنوان مثال در بیرونی مرحوم آقا سیدعبدالهادی شیرازی که از مراجع برجسته نجف، پیش از مرحوم حکیم بود و دوستداران ایشان پس از درگذشت ایشان در آنجا شب‌ها حضور می‌یافتند و منزل ایشان را گرم می‌کردند، حاضر می‌شدند. مرحوم حاج آقا مصطفی در این مجالس خود را عرضه می‌کرد و علمیت خود را نشان می‌داد.

حاج آقا مصطفیدر آن زمان در چه سطح علمی بودند؟
سطح علمی بسیار بالایی داشتند. ایشان در قم در درس خارج امام شرکت می‌کرد و زمانی که در ترکیه به همراه امام بودند، بیشترین بهره علمی را از پدر برده بودند. به همین دلیل امام، به‌رغم خودداری از هر نوع عکس‌العملی پس از شهادت حاج آقا مصطفی، تعبیر زیبایی مبنی بر «امید آینده اسلام و شیعه» در مورد ایشان به کار می‌بردند. به هر ترتیب، این حضور آقامصطفی در محافل علمی نجف، یک موجی را ایجاد کرد که ایشان کیست!؟

حضور مرحوم حاج آقا مصطفی به دلیل نشان دادن سطح علمی امام و تبلیغ ایشان بود یا خود به این مسئله علاقه‌مند بودند؟
اگر هم انگیزه معرفی امام را نداشتند، اما این ثمره فعالیت ایشان بود و عده‌ای به سوی پدر ایشان جذب می‌شوند و با فشار، از امام می‌خواهند تا به آنها درس بگویند.

چه کسانی به امام فشار می‌آوردند تا جلسه تدریس را آغاز کنند؟
طیفی از آنان، کسانی بودند که از ایران امام را می‌شناختند و پس از تبعید امام در نجف مقیم شده بودند؛ مثل آقایان کریمی، سیدعباس خاتم، رضوانی و... طیف دیگر بودند که با مشاهده امام و استفاده از محضر ایشان، شیفته شدند، مثل حاج آشیخ حبیب‌الله اراکی، امین آیت‌الله آقا سید عبد الهادی شیرازی بود. مرحوم شیرازی نابینا بود و با وجود اعتمادی که به آقای اراکی داشتند، مهر خود را در اختیار ایشان قرار می‌دادند و حتی در اختیار فرزندانشان قرار ندادند. یا آقای راستی، زمانی که در چند جلسه درس امام حضور یافتند، گفته بودند که به این نتیجه رسیدم که باید ازاول درس را شروع کنیم.

امام با توجه به اینکه در مسائل فلسفی و عقلی تبحر داشتند و از سوی دیگر در زمان آقای بروجردی در قم اصول می‌گفتند، پس چرا در نجف فقه را تدریس کردند؟
امام برای اینکه مطرح نشود که ایشان آمدند تا اظهار فضل کنند، اصول را نمی‌گویند و تدریس فقه را شروع می‌کنند. حتی در ابتدا در مکان محدود منزل خود آغاز می‌کنند و در نهایت در مسجد ترک‌ها (مسجد شیخ‌انصاری) ادامه می‌دهند.

شاگردان امام در نجف که در جلسه درس ایشان اشکال می‌کردند، چه کسانی بودند؟
یک طیف واقعا علاقمند به امام بودند و به ایشان اعتقاد داشتند. طیف دیگر کسانی بودند که برای اظهار فضل می‌آمدند تا بگویند مبانی ایشان را قبول نداریم.
آنان به برخی از آقایان نزدیک بودند. طیف دیگری هم بودند که سفارشی می‌آمدند. مرحوم آقای محمد باقر صدر به شاگردانش توصیه کرده بود تا در درس امام حضور یابند؛ همچون آقای سید محمود شاهرودی.

ویژگی‌ درس امام در نجف در مقایسه با درس سایر علما چگونه بود؟
امام نه‌تنها اجازه می‌دادند، بلکه تشویق و تاکید می‌کردند که شاگرد در درس اشکال کند و ساکت ننشیند. برعکس درس‌های دیگر که اجازه اشکال نمی‌دادند، یعنی شاگرد می‌نشست و هرچه استاد می‌گفت، می‌پذیرفت و می‌رفت. اگر هم اشکالی داشت، پس از درس مطرح می‌کرد. امام این روش و مبنا را در نجف شکستند.

از کسانی که زیاد در درس امام اشکال می‌کردند، افرادی را به خاطر دارید؟
از طرفداران امام(ره) مرحوم حاج آقا مصطفی بود که قوی‌ترین مستشکل درس پدر بود و همچنین مرحوم آقا سید عباس خاتم و آقای کریمی و دیگران. اما کسانی هم بودند که می‌خواستند مچ بگیرند، البته برخی از آنان پس از انقلاب از علاقه‌مندان امام شدند و حتی سمت امام‌جمعه‌ای برخی شهرهای بزرگ را در اختیار گرفتند. البته امام از این دسته بسیار استقبال می‌کردند و می‌گفتند که اینان اشکال را بسیار جدی مطرح می‌کنند و به درس رونق می‌دهند و وجودشان ارزشمند است. همچنین امام در جلسه درس گاهی تعابیری را خطاب به حاج آقا مصطفی مطرح می‌کردند که بیانگر این بود که به علمیت ایشان اذعان دارند؛ مثلا می‌گفتند «مصطفی از تو بعید است.»

آیا امام در این زمان، پرداخت شهریه به طلاب در نجف را هم شروع کردند؟
از آن جهت که موقعیت درسی امام تثبیت شد، طبیعی و خود به خود از امام خواستند و بر ایشان فشار آوردند که پرداخت شهریه را آغاز کنند. ایشان خود تمایل نداشتند. در این مسئله باید به این نکته هم اشاره کرد که یک سنت نه چندان حسنه‌ای در نجف بود که طلاب ایرانی را به عنوان درجه اول تلقی می‌کردند و طلاب سایر کشورها همچون افغانستان، پاکستان، هندوستان و شاید برخی طلاب عرب را هم به عنوان طلاب درجه دوم به حساب می‌آورند و در پرداخت شهریه به ‌آنها بی‌مهری می‌شد، مثلا اگر به طلاب ایران 50 دینار می‌دادند، به آنها نصف یا دوسوم پرداخت می‌شد.

دلیل این مسئله چه بود؟
استدلال آنها این بود که طلاب ایرانی هم استعداد بیشتری دارند و هم جدیت و تلاش آنان افزون‌تر است، بنابران این گونه پرداخت‌، بازدهی دارد. البته منطقی هم نبود.

آقای حکیم هم اینگونه بودند؟
ایشان نسبت به طلاب عرب عنایت بیشتری داشتند.

امام در این مسئله چه تصمیمی گرفتند؟
امام تصمیم گرفتند که به همه طلاب، با هر ملیتی یکسان بپردازند. این حرکت زیبایی بود که تبعات خوبی داشت و باعث سنتی شد که در آینده دیگران هم تأسی کردند و نظام پرداخت شهریه در نجف تغییر کرد.

با توجه به مشغول شدن امام به بحث مرجعیت، تدریس و پرداخت شهریه و همچنین جو غیرسیاسی حوزه نجف آیا فعالیت‌های سیاسی امام اندک نشد؟
درباره مسائل سیاسی، زمزمه‌هایی شده بود که ایشان در نجف به تدریس مشغول و ساکت شده‌اند، در سفر اول که من به نجف رفتم (البته دو سفر به نجف رفتم که در سفر اولی فقط سه‌ماه در نجف بودم) مرحوم آقای ربانی شیرازی پیغامی را از سوی بنده به امام فرستادند و این شایعات را مطرح کردند. امام در پاسخ به آن سوال فرمودند که آقایان خواهند فهمید، خیر، من ساکت نشده‌ام. پس از آن مطلع شدیم که ایشان نامه سرگشاده‌ای به رئیس دولت وقت صادر کرده‌ بودند و نامه دیگری خطاب به طلاب، فضلا و روحانیون حوزه‌های علمیه.
 
منتها این دو اعلامیه در جریان تکثیر و توزیع، لو رفته بود و در بدو امر مسئله توزیع صورت نگرفته بود. شاه در توزیع اعلامیه امام در بحث کاپیتولاسیون با شکست سنگینی روبرو شده بود و این اعلامیه در تیراژ وسیع، همزمان در سراسر کشور توزیع شد و هیچکس هم بازداشت نشد که این سازماندهی قوی و نیرومند را مرحوم آقای عراقی و دوستانشان انجام داده بودند. یکی از دلایل تبعید امام هم این نگرانی بود که ایشان یک سازمان نیرومند و قوی در کشور ایجاد کرده است.

در جریان لو رفتن اعلامیه‌ امام پس از تبعید به نجف، رژیم فکر کرد که ایشان دیگر کسی را ندارد و اعلامیه هم که صادر می‌کنند، ما در نطفه آن را خفه می‌‌کنیم. این مسئله یک سرشکستگی ایجاد کرده بود ویک عده از دوستان را مایوس کرده بود آن زمان بنده در نجف بودم. مرحوم آقای مصطفی یک روز عصر که در مدرسه مرحوم آقا بروجردی در انتظار نماز مغرب امام نشسته بودیم، کنار من نشست و گفت شما در ایران امکان تکثیر دارید؟ گفتم بله ما در ایران یک نشریه زیرزمینی (بعثت) را توزیع می‌کردیم و امکانات تکثیر داریم.
 
ایشان اعلامیه امام را در اختیارم گذاشت و به ایران آمدم. آن دو اعلامیه (نامه به نخست‌وزیر وقت 50 هزار نسخه و نامه خطاب به روحانیون 6-5 هزار نسخه) را در ایران تکثیر و توزیع کردیم. رژیم در پی این اتفاق بار دیگر به وحشت افتاد. همچنین در کنار این دو اطلاعیه که ‌نامه تشکر طلاب به امام به دلیل آن پیام را هم توزیع کردیم که در آن آنان اعلام کرده بودند که ما راه شما را دنبال می‌کنیم. یادم هست که متن این نامه را آقای مصباح یزدی نوشتند.

شما، اینکه برخی می‌گویند آقای مصباح در مبارزات سیاسی امام نبودند را رد می‌کنید؟
ایشان فعال بودند؛ در نوشتن متن این نامه، در شروع فعالیت ما در نشریه بعثت، ایشان پایه‌گذار بودند و تا پایان هم حضور داشتند، نشریه انتقام را هم خود ایشان پایه‌گذاری کردند. البته بنده به عراق رفتم و از کارهای دیگر ایشان مطلع نبودم و از ایشان فاصله داشتم. بدین ترتیب، همچنین پس از تکثیر آن اطلاعیه، در زمان جشن‌های تاج‌گذاری، آقای هاشمی رفسنجانی اعلامیه‌ای را به نام «عزایی به نام جشن» نوشتند. این را هم ما تکثیر و توزیع کردیم. در جریان توزیع این اطلاعیه بود که من لو رفتم و مجبور به هجرت دائمی به نجف شدم.
 
بنابراین امام در دوران تبعید درنجف ساکت نبودند، موضع داشتند، اعلامیه صادر می‌کردند، در ملاقات‌ها هم برمبانی و ادامه راه خودشان تاکید می‌کردند. منتها باید زمینه‌هایی پیش می‌آمد تا ایشان اظهار نظر بکنند؛ مثلا جشن‌های 2500 ساله برپا شود تا ایشان سخنرانی کنند. همچنین شرایطی هم در منطقه پیش آمد که این شرایط به پیش‌برد برنامه‌های مبارزاتی امام کمک کرد؛ اختلافات شدیدی میان رژیم شاه و رژیم بعثی عراق به وجود آمد و هر دو به مخالفان یکدیگر اجازه فعالیت می‌دادند. در این فضا بود که به هواداران امام در نجف پیشنهاد دادند که اگر فعالیت تبلیغاتی علیه رژیم شاه دارید، برای شما امکان‌پذیر است.

چگونه شد که شما برای این مسئله و نطق علیه رژیم شاه در رادیو انتخاب شدید؟
به مرحوم آقای سید مصطفی پیشنهاد دادند که می‌توانید از موج رادیو برای برنامه‌های ضد رژیم شاه استفاده کنید. مرحوم حاج آقا مصطفی این پیشنهاد را به من داد که در ابتدا این دغدغه را داشتم که از بلندگوی دشمن‌مان صحبت می‌کنیم، آیا این مسئله تلقی نمی‌شود که ما با آنان همراهی می‌کنیم؟! وانگهی به عنوان یک روحانی در آنجا صحبت می‌کنیم، آیا این مسئله گریبانگیر امام نخواهد شد؟! بنده به ایشان پیشنهاد دادم که خوب است امام در جریان قضیه قرار بگیرند، مطلع باشند و اجازه دهند. مرحوم حاج آقا مصطفی استدلال منطقی داشت، گفت این کار، یک ریسک است.
 
اگر این کار موفق شود، امام بعدا خواهد فهمید و تایید خواهد کرد. اما اگر موفق نشود و یک عمل منفی تلقی شود، بگذاریم که امام واقعا خبر نداشته باشد. بگذار تا ما فدا شویم، چرا ایشان اینگونه شود. بنده به دلیل اعتقادی که به حاج آقا مصطفی داشتم، پذیرفتم و به پخش فارسی رادیو بغداد رفتم و برنامه‌ها را شروع کردم. یک بخشی از برنامه مربوط به نهضت روحانیت در ایران بود که بین 20 تا 30 دقیقه برنامه را هدایت می‌کردیم.

چه مسائلی را در رادیو بغداد مطرح می‌کردید؟
اعلامیه‌های امام، اخبار مربوط به ایران، تحلیل سیاسی اوضاع ایران، افشاگری علیه رژیم و... که امام خبر نداشتند.

امام چه زمانی مطلع شدند؟
بیش از یک‌ماه از زمان آغاز برنامه گذشته بود که در راه، یکی از نجفی‌ها خدمت امام رسیده و گفته بوده دوستان شما در رادیو بغداد صحبت می‌کنند، اسم شما را می‌آورند و گویا از طرف شما این مسئله صورت می‌گیرد. سپس امام از مرحوم حاج آقا مصطفی پرسیده بود که چنین جریانی است؟ ایشان گفته بود: بله، الان هم فلانی می‌رود. امام مرا خواستند و فرمودند: برنامه‌هایی که اجرا کردید را می‌توانم ببینم. من گفتم بله. برنامه‌ها را برای سه‌ماه نوشته بودم که بعدا ننوشتم و کپی‌ها را به آنها تحویل می‌دادم. برنامه‌ها را خدمت ایشان دادم و ایشان بعد از چند روز مرا خواستند و گفتند: من تو را دعا می‌کنم، انشاء‌الله موفق باشید. اما دو تا نصیحت به تو می‌کنم؛ اولا دروغ نگو و دوم اینکه فحش نده.

مگر شما چه مسائلی را می‌گفتید که امام به شما اینگونه فرمودند؟
گاهی سفاک یا جلاد می‌گفتیم. در ادامه سخن گفتن امام، به ایشان گفتم: دروغ آن کجاست؟! شما در یک جا گفتید که من یک وجب زمین هم ندارم.

چرا شما این را گفته بودید؟
یک جزوه تحلیلی درباره 15 خرداد را مرحوم چمران از آمریکا برای من فرستاده بود که انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا - مرحوم چمران آن زمان عضو این انجمن بود - آن را تهیه کرده بود. من این جزوه را در رادیو بغداد خوانده بودم. در این جزوه، در پاسخ به ادعاهای رژیم که گفته بودند چون روحانیت فئودال و زمین‌دار هستند، با اصلاحات ارضی مخالفت می‌کنند، نوشته شده بود: آقای خمینی که رهبر این نهضت هستند، یک وجب زمین ندارند. امام فرمودند: این طور نیست. ما در خمین زمین داریم که الان در اختیار اخوی‌ام، آقای پسندیده است. البته به توصیه من درآمد آن زمین خرج بستگان و اقوام نیازمند می‌شود. منتها این مسئله، دلیلی بر این نیست که من زمین ندارم و دلیلی نداشت شما این دروغ را بگویید.

فحش چه بود؟
همان تعبیر تند که علیه شاه و خاندان او می‌گفتیم.

یعنی حتی در مورد شاه هم ایشان این نظر را داشتند؟
کلا می فرمودند که سعی کنید، فحش ندهید. البته فحش‌ها ناجور نبود. ایشان حتی با لحن خشن هم مخالف بودند. به عنوان مثال، من یک شعری از احسان طبری علیه شاه در رادیو خواندم که علیه خواهر و مادر و خاندان شاه و شعبان بی‌مخ گفته بود. امکان می‌دهم که یک قسمتی از آن را نقل می‌کردند.
از آن به بعد، خوشبختانه آن موج خیلی موفق بود و با پیشنهاد بعدی ما عراقی‌ها موافقت کردند و موجی مستقل در اختیار ما قرار دادند که ما صدای روحانیت مبارز ایران را تاسیس کردیم و حدود 45 دقیقه برنامه داشتیم.

اگر ممکن است، درباره رابط بودن شما میان سازمان مجاهدین خلق و امام بفرمایید؟
امام در دوره‌ای که در عراق بودند، هیچگاه به هیچ قیمت نگذاشتند که دولت عراق از وجودشان سوء‌استفاده کند. ایشان اجازه طمع بردن به خود را به هیچ کس ندادند، از مطرح‌ترین و در ابتدای امر خوشنام‌‌ترین و موفق‌ترین حرکت‌های اسلامی در کشور که بزرگانی از علاقه‌مندان امام تاکید بر حمایت امام از آنها داشتند، گرفته تا آلوده‌ترین آنها. در جریان مجاهدین خلق اولیه که بنیانگذاران اولیه آنها آدم‌های صادقی بودند، اگرچه راه انحرافی می‌رفتند و فکر می‌‌کردند اصول مارکسیست غیر از مبانی فلسفی آنان، در مبانی تئوریک می‌تواند به راه مبارزه کمک کند که در نهایت به التقاط تلخی پیش رفتند. این دوستان در ابتدای امر، حامی بسیاری در ایران داشتند. مرحوم طالقانی و آقای منتظری و شهید مطهری به آنان امید بسته بودند و خیلی تاکید کرده بودند که امام از آنان حمایت کند. من هم طبیعتا در این جریان رابط قرار گرفته بودم.
 
علت آن هم این بود که مرحوم طالقانی، فردی را به نجف فرستادند که‌ آن کس مرا می‌شناخت ومن هم او را می‌شناختم. من ایشان را خدمت امام بردم و گفتم که ایشان از سوی آقای طالقانی آمده و اطمینان دارم و او هم در دفترچه‌اش که به صورت نامرئی مطلبی را آقای طالقانی نوشته بودند، ظاهر کرد و امام خواندند و در آن هم اظهارات آقای طالقانی بود و هم نظرات آقای سیدرضا زنجانی. آقای طالقانی گفته بود که اینان به مثابه اصحاب کهف هستند که به غار پناه بردند و...

آن فرد که پیش امام آمده بود، چه کسی بود؟
تراب (سیدمرتضی) حق‌شناس بود که عضو انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود و سابقه طلبگی در قم داشت و با ما آشنا بود. او از عناصر درجه اول سازمان بود که در پایان پیکاری شد.

امام چرا هیچ‌وقت، حتی در زمانی که سازمان مجاهدین خلق منحرف نشده بودند، از آنان حمایت نکرد؟
امام به دلیل پایبندی به آرمان و اعتقاد راسخ به اینکه مبارزه مسلحانه در شرایط فعلی به مصلحت نیست و به شکست خواهد انجامید، اجازه حمایت از آنان را به خود ندادند.

شما در مورد مخالفت امام با مبارزات مسلحانه فرمودید، آیا امام این نظر را درباره هیأت‌های مؤتلفه هم داشت؟
امام شخصا به مؤتلفه اجازه حرکت‌های مسلحانه را نداده بودند. آنها فتوای ترور منصور را از آقایان میلانی و انواری گرفته بودند.

شما گفتید که امام فعلا این حرکت را قبول نداشتند، آیا ممکن بود که در مقطعی دیگر این روش را تایید کنند؟
اگر ایشان به این نتیجه منطقی می‌رسیدند که کل جامعه، پذیرای این حرکت است و امکانات هم وجود دارد. طبیعتا وظیفه بود و باید انجام می‌شد.

یعنی امام ترور را در برخی مقاطع تجویز می‌کردند؟
پس از پیروزی انقلاب، آقای سیدهادی خسروشاهی خدمت امام آمد و گفت که علاقه‌مندانی از اخوان‌المسلمین به ما پیغام دادند که خاندان پهلوی همه ساله برای سالگرد محمدرضا به مصر می‌آیند، ما می‌توانیم رضا پهلوی و خواهر و مادر و عمه‌اش را بزنیم، اجازه می‌دهید؟ امام نهی کرد. این مسئله را می‌توانید از آقای خسروشاهی بپرسید.

واکنش آنی امام پس از خواندن پیام آقای طالقانی درباره مجاهدین خلق چه بود؟
مرحوم آقای طالقانی از امام خواسته بود تا درباره آزادی ربایندگانی که از دبی هواپیمایی را ربوده بودند و به آنجا پناه آورده بودند، با مسئولین عراقی وساطت کنند. امام در ابتدای امر گفته بودند که باید مطالعه کنم. بعد فرمودند که به این نتیجه رسیدم که حمایت من از اینها، در نزد مسئولین عراقی به ضرر اینها تمام خواهد شد. عراقی‌ها نسبت به فعالیت‌های مذهبی و اسلامی شدیدا بدبین هستند و اگر بفهمند که ما حامی اینها هستیم، تضییقات بیشتری برای آنها ایجاد خواهند کرد. دوم اینکه من بنای درخواستی از مسئولین عراقی ندارم. چون آنها متقابلا در آینده از من خواسته‌هایی خواهند داشت، شما راه‌های دیگری را پیگیری کنید.

پس در آن موقع مجاهدین به دنبال حمایت امام از آنان نبودند؟
پس از آن، سازمان به این نتیجه رسید که حالا امام در جریان ما قرار گرفته و ما از ناحیه آقای طالقانی و دوستانشان حمایت می‌شویم، خوب است که با امام رابطه برقرار کنیم، برای حمایت کلی ایشان از اصل سازمان مجاهدین خلق. بنابراین فردی را در نظر گرفتند که از سوی آنان با امام وارد گفت‌وگو شود. «روحانی»‌آمد و 15 جلسه با امام ملاقات کرد که پس از چند جلسه، فقط برای امام می‌نوشت. امام وقتی این مباحث را خواندند، فرمودند که در نظریات و آرای آقایان به این نتیجه رسیدم که اینها، معاد را به آن معنایی که ما می‌گوییم، قبول ندارند.
 
صرف‌نظر از اینکه من مبارزه مسلحانه را قبول ندارم و به مصلحت نمی‌دانم، اما در مبانی اعتقادی نیز اینها به این نکته رسیده‌اند. من به آنها این مسئله را گفتم و آنها گفتند که آنچه ما داریم، از کتاب‌های آقای بازرگان و «راه طی شده»‌ایشان داریم. امام کتاب راه طی شده را ندیده بودند. من رفتم و از کتابخانه آقای بروجردی، کتاب «راه طی شده» مرحوم بازرگان را پیدا کردم و برای ایشان بردم.
 
امام پس از اینکه این کتاب را مطالعه کردند، فرمودند که من آقای بازرگان را می‌شناسم، او انسان معتقدی است، او برای اینکه یک عده‌ای که هیچ‌چیز را قبول ندارند به مبانی ما نزدیک کند، یک‌سری مسائل را مطرح کرده است. این‌طور نیست که خودش این مسائل را قبول داشته باشد. در پایان فرمودند که من بنایی برای حمایت ندارم و آنها هم مأیوس شدند. البته برخورد امام با سازمان، مراحلی داشت. در ابتدا در برزخ سکوت و تایید بود و آمادگی برای تایید داشتند. بعدا حرف‌ها و مطالب آنها را شنیده و خواندند و حمایت را متوقف کردند. مرحله بعدی، حدود سال 53، در برزخ سکوت و تخطئه بودند. امام در شرایطی قرار گرفت که اگر فشار بیشتری می‌آوردند، تخطئه می‌کردند. مرحله سوم هم مرحله تخطئه بود.

برگردیم به فعالیت‌های حاج‌آقا مصطفی، ایشان پس از حضور در درس آقایان علما،‌ آیا تدریس هم در نجف داشتند؟
ایشان یک درس اصول را در جهت جبران نیاز شاگردان امام شروع کردند. شاگردان خوبی هم تربیت کردند. از شاگردان ایشان، آقا یوسف طباطبایی (امام‌جمعه فعلی اصفهان)، آقای کیان ارثی و... بودند. البته مرحوم حاج‌آقا مصطفی فعالیت‌های سیاسی و ارتباطی را به طور قوی دنبال می‌کرد. همچنین با خیلی از جریان‌های حوزه علمیه نجف ارتباطات تعیین‌کننده‌ و مفیدی داشتند. ایشان به برخی از اطرافیان امام هم خیلی کمک می‌کرد.

مرحوم حاج‌آقا مصطفی بر روی مرجعیت امام بسیار حساس بودند، حتی گویا دلیل کدورت ایشان با آقا سیدموسی صدر هم برسر همین مسئله بود. درباره این مسئله اگر اطلاعاتی دارید، بفرمایید.
مرحوم آقاموسی صدر، از شاگردان و علاقمندان امام بود، اما به دلیل فضای عربی که بر لبنان حاکم بود، ناگزیر به ترویج آقای حکیم بود. بسیاری از روحانیون لبنانی، تحصیل‌کرده نجف بودند و رسوبات نجف را داشتند، در آن فضا ناگزیر به تعامل با آنان بود همچنین پس از آقای حکیم نیز، نظر اغلب روحانیون لبنانی بر روی آقای صدر و آقای خویی بود. مرحوم آقا مصطفی شاید این توقع را از آقاموسی صدر داشت، اما هیچ‌گاه به زبان نمی‌آورد.

حتی برخی از روحانیون مبارز پیرامون امام نیز در آن دوره نظر مثبتی نسبت به آقاموسی صدر نداشتند.
آنها توقعاتی داشتند که آن توقعات برآورده نمی‌شد. آنها توقع داشتند که آقای صدر در لبنان به عنوان رهبر یک نهضت با آنان هماهنگ باشد. در صورتی که ایشان در لبنان به عنوان رهبر یک پیکره‌ای از یک نظام تلقی می‌شد.

درباره آمدن تیمور بختیار به عراق و دیدار او با امام و مخالفت شما با بختیار اگر خاطره‌ای به یاد دارید، بفرمایید؟
همان‌طور که قبلا گفتم، امام هیچ‌گاه اجازه نمی‌دادند که از وجودشان سوءاستفاده شود. در آن زمان، تیمور بختیار به عراق آمد تا با هماهنگی صدام تشکیلاتی را راه‌اندازی و جبهه آزادیبخشی را تاسیس کند. او از همه گروه‌ها دعوت کرد؛ کنفدراسیون، جبهه ملی، حزب توده و… همه پذیرفتند و نماینده فرستادند و با تشکیلات نهضت آزادیبخش او هماهنگ شدند، او اصرار داشت که از روحانیت هم طیفی در کنارش باشند. البته یک روحانی آلوده بدنامی به نام «موسی اصفهانی»‌بود که در کنار او قرار گرفت. او به دنبال آن بود که از موقعیت امام در نجف سوءاستفاده کند. هر چه تلاش کرده بود، نتوانست.
 
حتی یک موقع، مسئولین عراقی، مرحوم حاج‌آقا مصطفی را در نجف بازداشت کردند و به بغداد بردند و در جلسه‌ای قرار دادند که تیمور بختیار هم حضور داشت. در آن زمان بختیار به نجف آمد تا خدمت مراجع برسد و مسلمانی خود را اثبات کند و وجوهاتی را هم آورده بود که خدمت آقایان خویی و شاهرودی رسیده بود و وجوهاتی داده بود. آمد تا خدمت امام برسد که امام او را راه نداد. او رفته بود و نامه‌ای گلایه‌آمیز نوشته بود که درب خانه مراجع به سوی اهل کتاب باز است، اما من که مسلمان هستم را راه نمی‌دهند. در سفر دیگری بختیار به همراه استاندار کربلا بود. امام هم همواره به مسئولین محلی اجازه دیدار می‌دادند، منتها در جلسات عمومی. استاندار کربلا به امام پیام می‌دهد که می‌خواهم خدمت شما برسم، امام هم می‌پذیرد.
 
او به همراه یک هیأت و تیمور بختیار خدمت امام می‌رسد و خدمت امام، بختیار را معرفی می‌کند. این ماجرا می‌گذرد. روز بعد، من خدمت امام رسیدم و به ایشان گفتم: شما در ایران آقایان بازرگان و سحابی را خصوصی نمی‌پذیرفتید، چگونه است که تیمور بختیار توانسته خدمت شما برسد؟ امام فرمودند که تیمور بختیار می‌خواست بیاید، من به او راه ندادم. بعدا به همراه استاندار کربلا آمد و آن جلسه خصوصی نبود، عده دیگری هم بودند. من خوشحال شدم و برای مرحوم مطهری این مسئله را نقل کردم. در سفری، پس از جلسه درس حکومت اسلامی وولایت فقیه، امام در ده جلسه به تشریح دکترین حکومتی خود پرداختند.

ایشان در چه شرایطی به تدریس ولایت فقیه پرداختند؟
ایشان ضمن مباحث درس خارج فقه خودشان، این مسئله را مطرح کردند، منتها در فضایی بود که اختلاف عراق و رژیم ایران شدید بود و جو حاکم بر نجف نمی‌توانست برخوردی بکند و ناگزیر از سکوت بود. این مباحث در ده جلسه مطرح شد. تنها دوستان علاقمند به امام، این مباحث را عینا پیاده کرده بودند و چون لفظ محاوره‌ای در آن بود، سبک به نظر می‌رسید. بنده با تدوین به این شکل مخالف بودم. قرار بود که متن فارسی آن دروس، در مراسم حج پخش شود.
 
البته در این مسئله هم بنده مخالف بودم. من برای خداحافظی خدمت امام رسیدم، امام فرمودند که شما در مراسم حج، فعالیت سیاسی نکنید. منظور ایشان این بود که کارسیاسی نکنم تا گرفتار نشوم و برگردم. گفتم چشم! آن سال در حج کاروان حسینیه ارشاد را پیدا کردم تا آقای مطهری را ببینم. ایشان هم گفت که من دنبال تو بودم. با ایشان بعد از نماز عشاء پشت مقام ابراهیم با یکدیگر قرار گذاشتیم. صحبت‌های زیادی کردیم و مباحث خوبی را ایشان مطرح کرد.
 
اولین مسئله‌ای که در ذهنش بود، این بود که شنیده‌ام بختیار، موفق شده که خود را به امام برساند، امام به این مسئله توجه ندارند. من آن توضیح امام را دادم، ایشان بسیار خوشحال شد و گفت که ما هم این انتظار را از امام داشتیم. سپس من مباحث حکومت اسلامی امام را مطرح کردم و گفتم که این مباحث بسیار ارزشمند و پربار است، اما دوستان بسیار عجله کردند و اینها را به صورت محاوره‌ای پیاده کرده‌اند. من نگران هستم در جوامعی که توزیع می‌شود تاثیر منفی داشته باشد. ایشان به بنده گفتند: «به امام بگویید، ایشان در بهترین زمان این مباحث را مطرح کردند و این مباحث از سوی بهترین فرد مطرح شده است و مردم در حال حاضر آگاه و روشن هستند و به دلیل آگاهی دنبال یک مکتب می‌گردند، کاپیتالیسم که از گذشته تخطئه شده بود، مارکسیسم و سوسیالیست‌ها هم که تجربه بدی از خود برجا گذاشته‌اند، الان مردم به دنبال راه سوم و جدیدی هستند.
 
اگر ما پاسخگوی این نیاز نباشیم، دیگران پاسخ خواهند داد. باید در این زمینه نظام‌های اسلامی را عرضه کنیم و بفهمانیم اسلام یک مکتب است و نظام حکومتی دارد. من همان‌طور که اصول فلسفه آقای طباطبایی را انتخاب کردم و به بهانه شرح وتفسیر آن، یک‌سری مباحث فلسفی مورد نیاز جامعه را ارائه کردم، تصمیم داشتم برای پاسخگویی به این نیاز جدید، «تنبیه‌المله و تنزیه‌الامه» مرحوم نائینی را به عنوان متن انتخاب کنم و در شرح آن نظام‌های اسلامی را ارائه دهم. الان که ایشان این مطلب را ارائه دادند، من این را انتخاب می‌کنم و به بهانه شرح این، نظام‌های اسلامی را ارائه خواهم کرد.» پس از آن به عراق بازگشتم و این پیغام را به امام دادم. همچنین زمانی که آقای جلال‌الدین فارسی به عراق آمدند، بنده پیشنهاد ویراستاری مباحث حکومتی حضرت‌امام را به ایشان دادم و ایشان انجام دادند و امام تصحیح‌هایی انجام دادند و ما در بیروت آنها را به فارسی و عربی چاپ کردیم.

آقا سیدمصطفی خمینی در باب ولایت فقیه نظرات خاصی داشتند؟
مبانی پدرشان را قبول داشتند.

سؤالی که همواره مطرح می‌شود، این است که چرا در فاصله طولانی میان درس‌های ولایت فقیه و تبعید امام به فرانسه، هیچ نکته‌ای در این باب از سوی ایشان مطرح نشد و ایشان نه‌تنها در فرانسه، بلکه پس از انقلاب هم تا مدتی هیچ صحبتی از ولایت فقیه نکردند؟
نیازی به صحبت نبود. ایشان دکترین خود را ارائه کرده بودند.

امام در بحث تاسیس حکومت، برخی نظراتشان همچون حق رای زنان تغییر می‌کند. آیا درباره این مسئله هم این‌چنین نیست؟
ایشان در زمان شاه هم با حق رأی زنان مخالف نبودند.

شما شاهدی بر این ادعا دارید؟
بله، یادم هست که جزوه‌ای در تخطئه حق رأی زنان نوشته شده بود که مرحوم آقای مرتضی حائری برآشفت و گفت که اسلام مخالف نیست. منتها آنان مصلحت نمی‌دیدند که در آن زمان، زنان در تشکیلات سیاسی وارد شوند.

شما در ابتدای مصاحبه فرمودید که روابط پس از مدتی سرد می‌شود، آقایان دیگر هم در خاطراتشان از برخی مخالفت‌ها و کدورت‌های میان امام و برخی علمای نجف یاد می‌کنند. این اختلافات چه‌بود؟
امام ناشناخته بود و بدنه نجف امام را نمی‌شناخت. امام به عنوان یک پدیده جدید و شخصیتی متفاوت با جریان نجف، وارد نجف می‌شوند، عده‌ای در نجف بودند که یک‌سری ارتباطات ناسالم و ناشایست با مراکز سیاسی ایران داشتند و با دربار مرتبط بودند و از طرف دربار برای آنها هدایایی فرستاده می‌شد. طبیعتا اینها ماموریت داشتند و ساکت نمی‌نشستند.
 
یک طیف هم بدنه ناآگاه و در عین حال کمال‌جوی نجف بود، طلابی بودند که به نجف آمده بودند تا در نجف درس بخوانند. اینها به مرور به امام جذب شدند. یک عده‌ای هم شاگردان امام در ایران بودند که مرید امام بودند. بنابراین در نهایت موقعیت امام در نجف تثبیت شد و در مقاطعی حرکت‌هایی از سوی امام انجام شد که مراجع سنتی نجف نمی‌توانستند؛ مثلا زمانی که دولت عراق برخی ایرانی‌ها را می‌خواستند، بگیرند و به ایران بفرستند امام برمی‌آشوبد و پاسپورت خود را تحویل می‌دهد و می‌گوید من می‌خواهم از عراق خارج شوم.

اما برخی از علمای ارشد نجف، گاهی در برابر امام می‌ایستادند؟
شخص آقای خوئی، آقای حکیم و آقای شاهرودی همه آنها دغدغه‌های این‌چنینی نداشتند و علاقمند به امام بودند. منتها هر کدام از اینها یک‌سری عناصر پیرامونی داشتند و مریدهای اینها برنمی‌تابیدند.

آیا می‌توان گفت که علمای آن دوره نجف از نظر مبنایی، حرکت امام را قبول نداشتند.
بله، از نظر مبنایی برخی مبنای امام را قبول نداشتند.

مرحوم حاج‌آقا مصطفی، بیشتر از حریم علمی امام دفاع می‌کرد یا فعالیت سیاسی ایشان؟
در ابتدای ورود امام به نجف از حریم علمی ایشان دفاع می‌کرد و معرف موقعیت‌های علمی پدر بود. در موقعیت حساس و بحث‌برانگیز سیاسی، آقامصطفی سعی می‌کرد، خلأ پیرامون امام در وادی ارتباط‌های سیاسی و تشکیلاتی را پرکند.

در زمان تبعید امام در نجف، چه کسی مسوول و رابط ایشان با دولت عراق بود؟
در زمان حضور در نجف، تقریبا رابط اصلی تشکیلات دولت عراق با امام بنده بودم. اگر پیغامی از سوی امام بود یا آنها پیامی برای امام داشتند، از سوی من منتقل می‌شد. نمونه‌ بارز آن، آخرین ملاقاتی بود که «سعدون شاکر» رئیس تشکیلات امنیتی عراق با امام داشت. روزی مرا خواستند و گفتند که هیاتی از مجلس عالی فرماندهی انقلاب می‌خواهد خدمت ایشان برسد. سعدان شاکر به همراه ابوسعد، رئیس امنیتی نجف و رئیس اوقاف نجف خدمت حضرت امام(ره) رسیدند، اولین سوالی که از امام کردند، این بود: ایشان [محمود دعایی] گاهی مراجعاتی از سوی شما به ما دارد. آیا ایشان امین شما است؟ امام تایید فرمودند.
 
سپس شاکر گفت: ما به شما احترام می‌گذاریم، اما ما در برابر کشور ایران تعهداتی داریم و ملزم هستیم که از هر گونه فعالیت سیاسی علیه رژیم ایران پیشگیری کنیم. لذا از شما درخواست می‌کنیم که بیانیه‌ها و خطابه‌هایتان را علنی و از عراق نفرستید. به هر حال آنان درخواست کردند که امام فعالیت سیاسی‌شان علیه رژیم شاه را در عراق متوقف کنند. امام هم فرمودند: «خیر، بنده عمل به تکلیف می‌کنم و امری که تشخیص است و واجب، رها نمی‌کنم. اما نمی‌خواهم که شما در برابر رژیم ایران، به تعهدادتان عمل نکنید.
 
اگر محضوری دارید، از عراق خارج می‌شوم.» او پرسید که اگر از عراق خارج ‌شوید، به کجا می‌روید؟ امام خمینی صریح فرمودند: «به جایی می‌روم که مستعمره ایران نباشد.» به او بسیار برخورد و گفت: «ما یک نظام ضدامپریالیستی و ضداستعماری هستیم و به طور بنیادی با رژیم شاه تفاوت داریم. اما ناگزیر به رعایت تعهدات خود هستیم. ما به شما به عنوان یک شخصیت ضداستعماری و مبارز احترام می‌گذاریم و شما مهمان عزیزی برای ما هستید. البته سعی کنید که ما را درک کنید.»

چه تحولاتی رخ داده بود که دولت عراق اینگونه با امام برخورد کرد؟
امام در نجف سخنرانی می‌کردند و بیانیه می‌دادند و در برابر هر مناسبتی در ایران موضع می‌گرفتند. رژیم شاه هم تصور می‌کرد که عراقی‌ها با امام همکاری می‌کنند و موافق ایشان هستند. لذا به دولت عراق فشار می‌آورد که چرا پیشگیری نمی‌کنید؟! البته آن جلسه با ادب و احترام تمام شد. اما برخوردهایشان با علاقه‌مندان امام شروع شد که امام تصمیم به تحصن در منزل و سپس خروج از عراق گرفتند.

به همین دلیل بود که شما پس از پیروزی انقلاب اسلامی سفیر ایران در عراق شدید؟ آیا نظر شخص امام بود؟
به دلیل این موقعیت که بنده در زمان حضور امام در نجف داشتم و ارتباطی که با مسوولان عراقی برقرار کرده بودم، پس از پیروزی انقلاب ایشان تشخیص داده بودند که من به عنوان سفیر جمهوری اسلامی ایران به بغداد بروم. البته در ذهن امام این هم بود که بنده آشنایی با غیرحکومتی‌های عراق دارم تا اگر موقعیتی اقتضا‌ کند، ما آن ارتباطات را دنبال کنیم. مرحوم حاج‌احمد آقا به بنده گفت: «امام فرمودند که شما به عنوان سفیر به عراق بروید.» برای من این مساله، پدیده‌ای جدید و تعجب‌آور بود، لذا به حاج‌ احمدآقا گفتم: «من طلبه‌ای هستم که هیچ سابقه فعالیت دیپلماتیک و سیاسی ندارم و مقام سفارت هم یک مقام تعریف شده و دقیق است.
 
اگر برای اولین‌بار یک روحانی ناآشنا با این مفاهیم به عنوان سفیر آنجا برود و خطایی از او سر بزند و ناآشنایی‌هایی از او بروز کند، به پای همه روحانیت گذاشته می‌شود. بنده از اینکه اینچنین مقامی به بنده پیشنهاد می‌شود، تقدیر می‌کنم، ولی از آن طرف به دلیل ناآشنایی و ناتوانی، احساس می‌کنم که نباید بپذیرم.»

چه زمانی این پیشنهاد به شما شد؟
در زمان سنجابی. به هر حال حاج احمدآقا نظر بنده را به امام گفتند. امام فرمودند: «ما این انتخاب را به صورت حساب‌شده انجام داده‌‌ایم؟» به تعبیر امروزی، این انتخاب امام «سمبولیک» بود و ادامه دادند: «ما می‌خواهیم به اینها حسن‌نیت نشان دهیم. بگوییم که همان کسی که در دوران غربت ما، رابط ما با شما بوده، زمان پیروزی هم همان فرد رابط است.
 
همچنین به دلیل آشنایی و اعتمادی که به تو دارند، رابطه گرم می‌شود.» لذا بنده به عنوان تکلیف، شرطی گذاشتم که من به عنوان یک طلبه نمی‌خواهم شغل دولتی داشته باشم، بنابراین می‌خواهم از سوی ایشان حکم خود را دریافت کنم و نمی‌خواهم با وزارت خارجه ارتباطی اداری و کارمندی داشته باشم و حقوقی به بنده تعلق بگیرد. مرحوم اشراقی روز بعد برای بنده از سوی امام، حکم امور حسبیه آوردند. منتها اجازه بسیار بزرگوارانه بود و اجازه مطلق از سوی ایشان دریافت کردم. البته قرار بود که سیر قانونی هم رعایت شود. و دو هفته‌ای کارآموزی اولیه جهت آشنایی با روابط دیپلماتیک انجام شد.

زمانی که به عراق رفتید، رفتار دولت عراق با شما چگونه بود؟
آنها دچار بحران شده بودند. زیرا از یک طرف یک حرکت صمیمانه سمبولیک زیبایی صورت گرفته و یک آشنا به آنان معرفی شده بود و از طرف دیگر او یک روحانی آشنا با مسائل عراق و مرتبط با مخالفان آنان بود. بنابراین نمی‌دانستند چه کار کنند؟! صدام حسین در آن زمان معاون حسن البکر بود و از مخالفان بنده بود، اما حسن البکر شخصا استقبال کرده بود. لذا پذیرش بنده زمان برد؛ دو ماه طول کشید تا ما رسما به عنوان سفیر در عراق شناخته شدیم. از مسائل جالبی که اتفاق افتاد، آشنایی ما با سفارت ایران در عراق بود. قبل از انقلاب، پس از قرارداد الجزایر که دو رژیم با یکدیگر آشتی کردند، بنای ارتباطات، ارتباطات دیپلماتیک نبود، روابط امنیتی بود.
 
هر دو رژیم سفیر داشتند، اما دو نماینده رژیم، در مقام امنیتی بودند. لباف، مسوول امنیتی ایران،‌ عنصر وطن‌پرست و عرب ایرانی بود. بنده خدمت آیت‌الله خامنه‌ای رسیدم تا فردی را معرفی کنند تا دفتر امنیتی آن مسوول را باز کنیم. ایشان هم آقای غلامحسین کرباسچی را معرفی کردند و با نظارت ایشان این اقدام صورت گرفت. آخرین گزارشی که در دفتر او بود، همان گزارش ملاقات سعدون شاکر با امام بود.

چرا آن مسوول امنیتی را فردی میهن‌پرست می‌نامید؟
روزی که رژیم شاه اعلام کرد که ساواک منحل شده است، مسوولان امنیتی بغداد «لباف» را احضار می‌کنند. به او می‌گویند که تو نماینده تشکیلاتی هستی که آن تشکیلات در ایران منحل شده است. ما آمادگی داریم که به تو پناه دهیم. اگر به ایران بروی، اعدام می‌شوی. او تشکر می‌کند و به سفارت می‌آید و مسوولان سفارت را جمع می‌کند و برای آنها آن صحبت‌ها را تعریف می‌کند و می‌گوید: «فردا اگر این مساله را نپذیرم، خانواده مرا گروگان خواهند گرفت و مرا اسیر خود خواهند کرد.
 
من ترجیح می‌دهم که به دست هم‌وطنانم اعدام شوم، اما به دست این افراد خبیث نیفتم. من می‌روم و شما، بعدا خانواده مرا به ایران بفرستید.» پس از انحلال ساواک و فرمان امام مبنی بر فرار سربازها از پادگان‌ها و تقریبا فروپاشی ارتش، صدام حسین توسط برادرش در بصره قرارگاه می‌زند و از آبان 1357 خودش را برای انتقام از ایران به دلیل قرارداد الجزایر، آماده می‌کند.
 
می‌توان گفت که جنگ از آن زمان آغاز شده بود. برای یارگیری، بهترین فرد همین آقای «لباف» بود که فردی وطن‌پرست بود و حاضر به قبول این مساله نشد. بنده پس از فراخوانده شدن از سفارت ایران در عراق، در مصاحبه‌ای از لباف تجلیل کردم و گفتم بنده به عنوان یکی از مسوولان انقلاب اسلامی ایران، از مراتب میهن‌پرستی و ضدبیگانگی یک عنصر خدمتگزار امنیتی تجلیل و تقدیر می‌کنم. دومین روز حضورم در روزنامه اطلاعات، او به دفترم آمد و گفت: شما با آن مصاحبه جان مرا نجات دادید. پس از آن، من او را به آقای خسرو تهرانی معرفی کردم و منشا کارهای بسیار بزرگی در جنگ تحمیلی شد.

شما در زمانی که سفیر ایران در عراق بودید، چه اقداماتی انجام دادید؟
یکسری از اطلاعات ذی‌قیمت را مبارزان عراقی در اختیار ما قرار می‌دادند. بنده در آن زمان مطلع بودم که تشکیلات آقای محمدباقر صدر و حزب‌‌الدعوه ریشه‌دار است که در مقابل اینها یک تشکیلات خلق‌الساعه به وجود آمده بود؛ به نام «العمل‌الاسلامی». مرحوم محمد منتظری اصرار داشت که از این تشکیلات حمایت کند. در حالی که در تشکیلات العمل، افراد نفوذی وجود داشتند و سعی می‌کردند فعالیت‌های «حزب الدعوه» را خنثی کنند.
 
ما به دنبال توجیه مسوولان ایران بودیم تا برنامه‌های رادیو به زبان عربی را کنترل کنند و از عناصر شایسته و صادق استفاده کنند. از کارهای دیگر تغذیه سازمان‌های مبارز در عراق بود. من با وزارت خارجه و امام صحبت کردم تا از وجوهات ایشان که در اختیار بنده در عراق بود، به این سازمان‌ها کمک شود.
 
به هر حال، برای پیشگیری از تعرضات عراقی‌ها و افشای ماهیت آنان هر چه می‌توانستیم، انجام دادیم. منتها دولت عراق تصمیم را از قبل گرفته بود و موانع را از پیش پای خود برمی‌داشت. یکی از این موانع، حسن البکر بود که او را عزل کردند و صدام جانشین او شد. همچنین از دیگر فعالیت‌های ما در آن دوره، تعطیل کردن دو کنسولگری عراقی‌ها در کرمانشاه و خرمشهر بود که بسیار فعال بودند، اما کنسولگری ما در کربلا و بصره فعال نبود.

از چه زمانی شما پست سفارت ایران در عراق را ترک کردید؟ و دلیل آن چه بود؟
در یک سفری که به ایران آمدم، پس از ملاقات با امام، مصاحبه کردم و پیام و مراتب حمایت طیف وسیعی از علاقه‌مندان انقلاب اسلامی در عراق را به عرض امام رساندم. دولت عراق این مساله را بهانه قرار دادند و گفتند شما در مسائل داخلی ما دخالت می‌کنید و پیام دادند که ظرف 48 ساعت آینده، عراق را ترک کنید که بنده به مدت 9 ماه – 15 خرداد 58 تا اسفند 58 – سفیر ایران در عراق بودم.

تبلیغات