آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

برخی نام‌ها، برای من، مصداق آن جمله معروف تبلیغاتی درباره یک کالا هستند «نامی که می‌شناسید و به آن اطمینان دارید». داریوش مهرجویی از جمله نام‌هایی است که می‌شناسیم و من یکی به شدت به او اطمینان دارم. خب، مهرجویی فیلمساز برجسته‌ای است و این را همگان می‌دانند.
 
گیریم که برخی آثارش بیانگر تمامی قدرت و اندیشه او نیستند و این از قضای روزگار است، نه ناتوانی او. ویژگی مهم و ارزشمند مهرجویی، که شاید در میان سینماگران ایرانی او را بی‌همتا کرده، آن است که او پیچیده‌ترین و اساسی‌ترین مباحث اندیشگی را در ساده‌ترین و روان‌ترین شکل ممکن بیان می‌کند. نمونه‌اش گاو، پستچی، هامون، پری و سارا که این پنج فیلم یک وجه مشترک دارند و آن درونمایه فلسفی آنهاست. یا به عبارت دیگر این آثار درباره چیستی حیات انسانند و از این رو، همواره تروتازه‌اند و از گزند روزگار و غبار زمان محفوظ.

اما بهانه نوشتن این یادداشت،‌ مرور کارنامه سینمایی مهرجویی نیست، بلکه انتشار چاپ چهارم کتابی است به نام «جهان هولوگرافیک» نوشته مایکل تالبوت که مهرجویی آن را ترجمه کرده و نگارنده در حال خواندن است. اینکه می‌گویم «است» به این لحاظ است که خواندن این کتاب پیچیده درباره یکی از ناشناخته‌ترین و غامض‌ترین و در عین حال برای عده‌ای از جمله من «غیرواقعی‌ترین» مباحث هستی بسیار دشوار است و نیاز به تمرکز زیاد دارد که من با این ذهن مغشوش که از تبعات یک زلزله ناگهانی در روند انتشار ماهنامه «هفت» است، باید هر پارگراف کتاب را یکی، دو بار بخوانم تا مضمون آن را به خوبی دریابم.
 
این کتاب، چنان که روی جلدش هم ذکر شده، «نظریه‌ای برای توضیح توانایی‌های فراطبیعی ذهن و اسرار ناشناخته مغز و جسم» است. یعنی چه؟ یعنی اینکه همه جهان آن چیزی نیست که به چشم ما می‌آید، بلکه رازهایی در خلقت هست که همچنان ناشناخته مانده و به‌رغم شواهد فراوانی که نمونه‌هایش در همین کتاب ذکر شده، عده‌ای از جمله نگارنده – دست‌کم تاکنون – به دلایلی مایل به باور کردن آنها نیستیم. چرا که برخی شواهد مورد اشاره، ‌با تعابیر مرسوم، خرافه‌هایی بیش نیستند. اما نویسنده کوشیده است تا از زاویه یک پزشک، به تحلیل علمی آنها بپردازد.
 
مثلا در جایی از کتاب از پیرمردی هندی به نام «سای بابا» حرف می‌زند که قادر است «از هیچ، چیزهایی بسیار بیشتر از نمک و سنگ‌های صیقل‌یافته تولید کند. او می‌تواند از هوا قفل، انگشتر و جواهرات بیافریند و آنها را به عنوان هدیه به هوادارانش بدهد. او در عین حال قادر است انواع و اقسام غذاها و شیرینی‌های هندی تولید کند و از میان دست‌هایش میزان قابل ملاحظه‌ای خاکستر مقدس بیفشاند.» گویا غذاهایی که او با نیروی فکر تولید می‌کند و به طرفدارانش می‌دهد چنان داغ‌اند که دست آنها را می‌سوزاند.
 
در عین حال این بابا می‌تواند در یک آن غیب شده، صدها متر آن‌طرف‌تر ظاهر شود. خب، این یک نمونه از مضامین خارق‌العاده‌ای است که در این کتاب عجیب ارائه شده تا به استناد آن ثابت شود که مغز و جسم انسان چنان پیچیده است که باورکردنی نیست. در جایی دیگر، به دختر نوجوانی اشاره می‌کند که قادر است اندیشه‌هایش را روی بدنش تصویر کند. یعنی به هر چه فکر می‌کند، آن چیز روی بدنش تجسم پیدا می‌کند. حتی اگر به واژه‌ای فکر کند، آن واژه روی شانه‌اش مجسم می‌شود.

بخشی از کتاب به قدرت معجزه اشاره می‌کند و اینکه بیماران لاعلاجی بوده‌اند که در عین ناامیدی و در آستانه مرگ، به کمک ادعیه، توانسته‌اند درد را از وجود خود بزدایند. از جمله قدیسه‌ای به نام ورونیکا جولیانی «که در اواخر عمرش تصاویر مربوط به مصائب مسیح یعنی تاج خاردار،‌ سه عدد میخ،‌یک صلیب و یک شمشیر، روی قلبش نقش بسته و آنها را نقاشی می‌کرده است.
 
پس از مرگ وی، کالبدشکافی نشان داد که این تصاویر واقعا روی قلب او و دقیقا همان‌طور که توصیف کرده بود حک شده بودند. دو پزشک مسئول کالبدشکافی سوگند خوردند و شهادت دادند و امضا کردند که این نقوش را دیده‌اند.»

به هر حال، مضمون و محتوای کتاب از چنین حال و هوایی برخوردار است؛ یعنی اشاره به غیرممکن‌ها برای بیان این نکته که جهان هستی، آن چیزی نیست که به چشم می‌آید، بلکه برای درک بهتر هستی باید چشم دل را گشود؛‌ یعنی همان چیزی که در عرفان ایرانی بارها بر آن تاکید شده.
«چشم دل باز کنی که جان بینی/ آنچه نادیدنی است آن بینی».
 
مولف کتاب در بخش نخست می‌کوشد تا مفهوم هولوگرام را از جنبه فیزیکی و علمی توضیح دهد و به استناد سخنانی از دانشمندان علم فیزیک، ثابت کند که «جهان و ما و هرچه در آن است – از دانه‌های برف تا درختان کاج، شهاب‌های فروافتاده و الکترون‌های چرخان – همگی فقط تصاویر شبح‌وار یا فراکنش‌هایی از سطح واقعیت است. چنان دور از واقعیت خاص ما که تقریبا ورای مکان و زمان قرار می‌گیرد.» خب، گمان می‌کنم برای اثبات اینکه کتاب مذکور اثری عجیب و غریب اما به شدت خواندنی و وسوسه‌برانگیز است، همین مقدار کافی باشد.
 
اما راست‌اش برای من وسوسه‌ای مهمتر باعث شد تا سراغ این کتاب بروم. نام مهرجویی به عنوان مترجم و از آنجا که به او اعتماد دارم، به‌رغم پرهیز همیشگی از ورود به مفاهیمی که اعتراف می‌کنم قدرت درک و تحلیل آنها را ندارم، کتاب را دست گرفتم. بفهمی نفهمی دارم متقاعد می‌شوم که «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها». هنگام خواندن کتاب بارها به یاد عرفا و بزرگان این عرصه افتادم که، به استناد متون موجود در ادبیات ایران، از قدرتی ورای قدرت انسان‌های معمولی برخوردار بوده‌اند.

جایی از کتاب به مقوله هاله نور یا انرژی‌ای که وجود انسان‌ها را احاطه کرده اشاره می‌شود و اینکه یکی از عرفای هندی چنان نوری از خود ساطع می‌کرده که می‌توانسته در پرتو آن مطالعه کند. این مقوله «کرامات» که در عرفان ایران آنقدر به آن اشاره شد، از همین سنخ و جنس است. برخی عرفای معروف، به مدد قدرت عظیم خویش در شناخت هستی،‌ معجزاتی از خود بروز داده‌اند.

این کتاب می‌کوشد تا به آدم‌های «تک ساحتی»، از جمله نگارنده، بفهماند که چشم دل را هم باز کنیم. شاید که به مدد آن، از این همه واقعیت‌هایی که احاطه‌مان کرده، رها شویم. به هر حال، مهرجویی ترجمه‌ای روان و درست از این متن دشوار ارائه کرده و در حیرتم که چه انگیزه‌ای باعث شده تا دست به چنین کاری بزند.
 
متن پر از اصطلاحات علمی و تخصصی است که برای ترجمه آن و تطابق با واژگان فارسی، به ویژه نثر روان متن، تلاش فرساینده‌ای صورت گرفته. در عین حال، باید از داریوش شایگان، اندیشمند معاصر ممنون بود که به قول مهرجویی «کتاب جهان هولوگرافیک را نخست چند سال پیش دوست عزیزم داریوش شایگان در سفر آمریکا کشف کرد و گویا چنان به هیجان آمده که چند روز بعد را فقط صرف صحبت در باب این کتاب کرده بود.»
 
و مقدمه‌اش را چنین به پایان می‌رساند: «خاصیت دیگر کتاب آن است که شاید تلنگری باشد به کسانی که موج مدرنیته دل و ایمانشان را شبهه‌دار کرده و غبار شک بر آن نشانده است و نیز آنهایی که از سخنان متافیزیک بی‌محتوا خسته شده‌اند». من یکی منتظرم که خواندن کتاب به پایان برسد، ببینم که آیا، برای درمان دردهای بی‌درمانم، مرهمی پیدا می‌کنم؟
 

تبلیغات