نویسندگان: حسین دهشیار
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

واقعیتی که در رابطه با لبنان انکارناپذیر است ویژگی چگونگی شکل‌‌گیری این کلیت است. کشورها دودسته هستند. بعضی از کشورها یک واقعیت اجتماعی محسوب می‌شوند در حالی که بعضی دیگر در وهله اول یک واقعیت سیاسی باید قلمداد گردند. لبنان جامعه‌ای است که حیات یافتن آن بر بستر معادلات و چارچوب‌های سیاسی فرصت تجلی یافت. قراردادهای سال 1943 که ساختار قدرت را به ضرورت نیازهای گروه‌های متفاوت قوام داد، تبلور این مهم است. محققا جوامع دیگر هم با توجه به ملاحظات سیاسی، گروه‌های متفاوت و مختلف، جدا از ماهیت آن که قبیله‌ای، زبانی، قومی و یا مادی می‌باشند شکل گرفته‌اند.
 
اما آنچه باید در نظر داشت این نکته است که بستر اجتماعی متناسب برای تبدیل منافع به ساختار وجود داشته است. به همین روی است که صحبت از ماهیت اجتماعی حیات سیاسی می‌کنیم. در لبنان به لحاظ فقدان این مهم نمی‌توانیم از ماهیت اجتماعی سخنی به میان آوریم و به همین روی است که باید لبنان را یک واقعیت سیاسی قلمداد کرد که در خلأ اجتماعی شکل گرفت که این خلأ همچنان وجود دارد.
 
آنچه امروزه در لبنان شاهد هستیم بازتاب مستقیم و غیرقابل اجتناب تداوم خلأ اجتماعی است. کشوری که متشکل از هجده جامعه متفاوت مسیحی و مسلمان برآمده از تفاوت‌های قومی، زبانی، قبیله‌ای و جغرافیایی است، به‌طور پیوسته و گریزناپذیری تجربه بی‌ثباتی و خشونت را جزو لاینفک زندگی یافته است. به ضرورت عدم وجود بنیان‌های اجتماعی شکل‌گیری کشور بوده است که بعد از دهه‌های متمادی،‌ همچنان منازعه و کشمکش حاکمیت دارد.
 
این حاکمیت بدین روی امکان‌پذیر گشته است که از نقطه‌نظر رهبران سیاسی، نخبگان اجتماعی و از همه مهمتر مردم در گستره جامعه، برخورد و نزاع ضروری در راستای بدست گرفتن بیشترین میزان قدرت است. ارزش‌های حاکم در جامعه هرچه در بخش‌های متفاوت و نزد گروه‌های گوناگون به جهت مبانی فکری و عقیدتی متمایز، کاملا غیرهمشکل است اما همگی بر یک موضوع اتفاق نظر دارند و آن هم این نکته است که کسب قدرت، اساسی و حیاتی است، چراکه آن گروهی که فزون‌ترین حجم قدرت را دارد بیشتر میزان منابع و به لحاظ آن وسیع‌ترین فرصت‌ها و امکانات را در اختیار خواهد داشت.

به جهت فقدان بستر اجتماعی برای شکل دادن به انسجام سیاسی است که در لبنان شرایطی رقم خورده است که به دنبال شکل‌گیری این کشور بعد از جنگ اول جهانی، همچنان شاهد مشکل اساسی یعنی هویت هستیم. در لبنان معضل برجسته همان فقدان هویت ملی است. کشور متشکل از مجموعه وسیعی از هویت‌های خاص است که ماهیت قومی، قبیله‌ای، مذهبی و نژادی دارند. در جغرافیایی که فاقد هویت با ویژگی ملی است به ضرورت، ذهنیت محلی‌گرایی و خصلت وابستگی بخشی پا می‌گیرد. در لبنان مفهومی به نام شهروند واقعیت نیافته است و به همین روی است که قدرت خشن از اعتبار کتمان‌ناپذیر برخوردار می‌باشد.
 
در فضایی که هویت افراد مبنای ملی را فاقد است، فرد خود را در چارچوب مفاهیم ازلی به تعریف می‌نشیند و در بستر مقوله‌های غیراکتسابی به تمایز جوامع، ارزش‌ها و انسان‌ها درگیر می‌شود. لبنان به عنوان یک کشور، برجسته‌ترین نمونه در خاورمیانه است که بی‌بهره از هویت ملی است. این جامعه هنوز بعد از دهه‌های طولانی نتوانسته است به این نتیجه برسد که ماهیتی عربی دارد یا برخوردار از خصلت‌های غیرعرب است.
 
مردم این جغرافیا همچنان ناتوان از این هستند که آینده خود را در نزدیکی فزون‌تر با شرق ترسیم کنند یا اینکه حرکت به سوی غرب را برای خود مطلوب بنگارند. در صحنه منطقه و جهان تحولات شگرفی در یک قرن اخیر بوقوع پیوسته است اما لبنان هنوز نتوانسته است که در رابطه با مقوله هویت به اجماع نظر برسد. عدم وجود انسجام هویتی به معنای تداوم وجود گسل‌های وسیع و عمیق است. وجود گسل به ضرورت، استعداد فراوانی برای جامعه و رهبران آن به وجود می‌آورد که به‌شدت پذیرایی حضور نیروهای خارج از جامعه را در خود نهادینه یابند.
 
لبنان به لحاظ ویژگی‌های خاص ذکر شده، به‌گونه‌ای فزاینده و به‌شدت بی‌سابقه در مقام مقایسه با کشورهای دیگر منطقه فرصت حضور و دخالت نیروها و کشورهای فراملی را در امور داخلی خود بوجود آورده است.
 
گروه‌ها و نیروهای داخلی به جهت اینکه خواهان حفظ هویت قومی یا زبانی یا مذهبی و در عین حال کسب قدرت سیاسی هستند متوجه می‌گردند که به تنهایی از عهده این کار برنمی‌آیند. زمانی که هویت ملی وجود داشته باشد، گروه‌های مختلف اجتماعی یا طبقات موجود در جامعه برای اینکه قدرت سیاسی را به دست آورند به پایگاه اجتماعی خود مراجعه می‌کنند و در کنار آن سعی می‌کنند تا حد ممکن از بین دیگر طبقات و گروه‌ها هم نظر مساعد در خصوص قدرت‌یابی خود به دست آورند.
 
اما هنگامی که به خاطر فقدان هویت ملی و انسجام ارزشی می‌بایستی تنها با اتکا به توان‌های هویت خاص و متمایز خود به صعود اندیشید، پرواضح است که قدرت مانور در داخل برای رسیدن به مقام حکومتی کاهش می‌یابد. پس ضروری می‌گردد که به جهت ناتوانی در بسیج گسترده با ماهیت غیرازلی، توجه را به جلب کمک از بیرون جامعه برای تحت‌الشعاع قرار دادن دیگر نیروهای رقیب قرار داد. آنچه لبنان از آن رنج می‌برد و فضای زندگی را در این جامعه به تیرگی سوق داده وجود این واقعیت است.
 
جنگ داخلی پانزده ساله که از 1975 آغاز شد به وضوح به نمایش گذاشت که چگونه ناتوانی در مدیریت گسل‌های داخلی از طریق شکل دادن به هویت ملی از این قابلیت برخوردار است که زیربناهای ضروری برای نزول و سیر قهقرایی را فراهم کند. هر بازیگری در لبنان با تکیه به جایگاه فرقه‌محور خود در صدد است که در صورت امکان بر دیگر گروه‌ها تفوق یابد یا اینکه حداقل به توازن قدرت آنان نائل شود. در لبنان از نیمه‌های جنگ جهانی دوم که تقسیم قدرت شکل گرفت، مبنای اجتماعی حیات‌بخش آن نبود بلکه معادلات قومی و قبیله‌ای معیار و اساس قرار گرفت.
 
بنابراین به لحاظ جمعیت و نفوذ غرب در بیشترین بخش جامعه، مقام ریاست‌جمهوری در حیطه اختیار مسیحیان، نخست‌وزیری به سنی‌ها و ریاست مجلس به شیعیان تعلق گرفت. این معادله از همان آغاز شکننده و غیرمعقول بود چراکه برپایه ظرفیت‌های ازلی یا به عبارتی قومی، قبیله‌ای و مذهبی گروه‌های مطرح در جامعه بنیان گرفته بود. به دلیل اینکه مفاهیم ارزشی فراازلی نقشی در قوام دادن به معادله، بازی نکردند،‌ دگرگونی در واقعیات جمعیتی و مبانی قدرت، چارچوب‌های حاکم در جهت دادن به عملکرد بازیگران را درهم فرو ریخت.
 
جنگ داخلی پیامد منطقی این تحولات بود. قدرت‌های غیربومی در جهت افزایش قدرت خود در رابطه با دیگر قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی یا در راستای تضعیف جایگاه منطقه‌ای و جهانی دشمنان و رقبای خود و به لحاظ بستر مساعد در لبنان، این کشور را در تیررس خود قرار دادند. فرانسه به جهت سابقه استعماری و آشنایی کامل با ملاحظات داخلی به نیابت از جانب آمریکا و با حمایت وسیع این کشور،‌ نقش فزاینده‌ای در حوادث لبنان، بالاخص در یک دهه اخیر بازی کرده است.
 
دولت آمریکا به لحاظ حساسیت‌های حاضر در منطقه به جهت کیفیت روابط این کشور با اسرائیل و با درک این واقعیت که اسرائیل در همسایگی لبنان قرار دارد، حفاظت و حمایت از منافع غرب و گروهک‌ها و تشکیلات همسو با ارزش‌های غربی را برعهده فرانسه قرار داده است. این بدان معناست که آمریکا از تمامی اهرم‌های قدرت خود به طور غیرمستقیم استفاده می‌برد تا نیروهای طرفدار نگاه به غرب، از موقعیت تاثیرگذارتر در لبنان برخوردار باشند.
 
در لبنان کشورهای غربی تقسیم کار را به نحو واضحی به نمایش گذاشته‌اند. همانطور که انگلستان در جنوب عراق نقش کلیدی را با توجه به ظرفیت‌های خود به نیابت از آمریکا به عهده گرفته است، فرانسه هم در لبنان به جهت گره‌های فرهنگی و اتصالات تمدنی که برخاسته از سلطه استعماری می‌باشد، سمبل و نماد حضور غرب محسوب می‌شود. البته ضروری است که به این نکته توجه شود که با اینکه فرانسه قدرت نیابتی در لبنان است،‌ بسیاری از کشورهای منطقه هم به جهت همسویی منافع خود و آمریکا، در چارچوب سیاست‌های این کشور حرکت می‌کنند.
 
دولت همسایه در جنوب این کشور خواهان این است که مارونی‌های مستقر در شمال لبنان از قدرت مانور بیشتری به رهبری امین جمایل برخوردار شوند... با توجه به کاهش نفوذ و نقش خانواده شمعون که به دنبال پایان جنگ داخلی در بین مارونی‌ها کاهش یافته است این خیلی طبیعی جلوه می‌کند که بازیگر دیگر منطقه‌ای که مخالف آمریکا است، حمایت از دیگر خانواده مارونی‌ یعنی عون به رهبری میشل عون را مطلوب بیابد. اما برای آمریکا در کنار فرانسه بیشترین اعتبار برای حضور و شرکت فعال عربستان در منازعات لبنان منظور شده است.
 
عربستان به عنوان قطب مالی جهان عرب و کشوری که از نزدیک‌ترین روابط با آمریکا برخوردار است در موقعیتی قرار دارد که تاثیرگذاری فراوانی در شکل دادن به نتایج و پیامدها را داراست. در واقع عربستان، ارتباط آمریکا با گروه‌های غیرمسیحی را ممکن و درنتیجه نفوذ آمریکا را میسر ساخته است. آمریکا از طریق فرانسه، سعی در جهت دادن به سیاست‌های گروه‌های مسیحی و از طریق عربستان تلاش بر گره زدن منافع سنی‌ها و مسیحیان دارد.
 
بسیاری از رهبران مسیحی از قبیل میشل عون بعد از پایان جنگ داخلی کشور را ترک کردند و به فرانسه رفتند و اقدامات خود را از آنجا پی‌گرفتند. این نشان‌دهنده اهمیت و اعتبار هنجاری فرانسه در بحران لبنان است. عربستان به لحاظ ظرفیت‌های مالی که دارا است، عنصر اصلی تداوم توانایی گروه‌های موافق منافع آمریکا در حضور موثر در بازی قدرت در لبنان است. به جهت ترکیب هویتی و جمعیتی در لبنان، پرواضح است که تداوم بحران مزمن را در این کشور در آینده هم به مانند گذشته نظاره‌گر و به تبع آن حضور بازیگران فراملی را ملاحظه‌گر باشیم.
 
با در نظر گرفتن این مهم که آمریکا بیشترین منافع را در خاورمیانه دارا است، این کشور طبیعتا مداخله در اوضاع لبنان را برای خود منطقی وانمود می‌کند. به همین روی تا زمانی که بازیگران داخلی نتوانند در شکل‌‌دهی به انسجام ارزشی و حیات دادن هویت ملی در راستای از بین بردن هویت‌های ازلی موفق شوند، فرصت برای ایفای نقش بازیگران فراملی فراهم و اثرگذاری آنان مشهود است. با در نظر گرفتن اینکه آمریکا منافع وسیع‌تری را در مقام مقایسه با دیگر بازیگران در خاورمیانه دارا است، پرواضح است که این کشور به دوستان منطقه‌ای و اروپایی خود فزون‌ترین کمک‌ها را برای پیشبرد اهدافش در لبنان اعطا کند.
 

تبلیغات