یادی از صالحی نجفآبادی (پیش به سوی حکومت اسلامی )
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تشکیل حکومت اسلامی به جای خلافت اسلامی اندیشهای بود که پس از انحلال خلافت عثمانی و تبدیل سرزمینهای این امپراتوری به کشورهای کوچک مطرح شد. تصور بر این بود که میتوان با تشکیل دولت – شهرهای اسلامی، خسارت نبود خلافت بزرگ اسلامی را تا حدودی جبران کرد.
اما وجود دولتهای استعماری و تحتالحمایگی اغلب کشورهایی که مغز و دل اسلام بودند، نظیر مصر و سوریه و بسیاری از کشورهای شمال آفریقا و در این سوی هند و افغانستان مانع از وجود یک حاکم محلی قدرتمند در این کشورها بود؛ چه رسد به این که خلافت اسلامی تشکیل شود. رفته رفته با فراهم آمدن استقلال برای این کشورها، نظامهایی به اسم پادشاهی یا جمهوری تشکیل شد. در این شرایط که خلیفهای در کار نبود تا به اسم و برای دین حکومت کند، شاه و رئیس جمهور، آن هم کسانی که در سایه حمایت استعمار به قدرت رسیده بودند، تعهدی برای ایجاد حکومت اسلامی نداشتند.
نهایت چیزی که متصور بود توجه بیشتر به اجرای شریعت بود؛ اما همین امر نیز تعریف نشده بود. دلیل آن هم این بود که جوامع اسلامی هنوز با سنتهای خود چندان بیگانه نشده بودند و تعارض آشکاری در این جوامع به چشم نمیخورد. اما از این زمان به بعد که سفره مدرنیسم غربی (بخوانید فساد و تباهی غربی) در این کشورها پهن میشد حس بیگانگی با سنتها در عرصه اجتماع پدیدار میگشت. فساد اجتماعی و اخلاقی بارزترین وجه آن بود. این فساد گرچه در قدیم هم به نوعی وجود داشت اما اکنون با نام غرب پیوند خورده و از ابزار غربی در آن استفاده میشد. فلسفه پدید آمدن اخوانالمسلمین این بود تا این مظاهر بیگانگی را از جامعه مصر بزداید و اجازه ندهد فرهنگ غربی جایگزین آن شود.
اشکالی که پیش آمد این بود که مبارزه علیه این مظاهر، نوعی تداخل وظیفه اجتماعی - سیاسی را میان سیاستمداران از یک طرف و رهبران جریانهای بیداری اسلامی از سوی دیگر پدید میآورد. این تداخل به مبارزه کشیده شد و دو طرف به دنبال راهی برای حل این مناقشه بودند که بخشی به نظریات و تئوریهای سیاسی اسلامی بر میگشت. شرکت در مجالس قانونگذاری یکی از اهداف این جریانها بود.
2 شاید مهمترین تحول در دنیای اسلام در این مقطع یعنی حوالی میانه قرن بیستم، مسأله هند و مسلمانان این کشور بود. این کشور از زیر سلطه استعمار بیرون میآمد اما مسلمانان تکلیف خود را با یک کشوری که اکثریت آن هندو و کافر بودند نمیدانستند. پیش از استعمار آنان بر این کشور حاکم بودند اما اکنون محکوم. راه حلی که سنیان این کشور پیشنهاد کردند ایجاد یک کشور اسلامی به نام پاکستان بود و چنین شد. تئوریسین بزرگ سنی اما نوگرای این کشور یعنی ابوالاعلی مودودی طراح یک حکومت اسلامی به سبک همان چیزی بود که در گذشته به عنوان نظریه جایگزین برای خلافت اسلامی در کشورهای تجزیه شده مطرح شده بود.
این اندیشه از طریق انتشار آثار مودودی دوباره به مصر بازگشت و حس حکومت اسلامی خواهی را زنده کرد. این بار رهبر فکری جدید اخوان المسلمین یعنی سید قطب (اعدام در 1966) دیگر به اجرای شریعت قانع نبود و نوعی جامعه اسلامی خالص با یک حکومت دینی ناب را مطرح میکرد. تعارض فرهنگ بیگانه غربی با فرهنگ اسلامی مهمترین دغدغه او بود. اما زمان ظهور او شرایط بسیار سختی بود. جمال عبدالناصر در اوج قدرت و شوکت بود.
معضل عمده جهان اسلام مشکل فلسطین بود که جمال عبدالناصر باید آن را حل میکرد. بنابرین فریادهای سید قطب که صدالبته درد جهان اسلام بود و بسیار هم گوش شنوا داشت، برای مصر آن زمان نسخه مناسبی نبود یا به عبارت دیگر در فرصت مناسبی مطرح نشده بود. شرایط مصر به گونهای بود که برای حفظ تعزیه که همان صحنه نبرد برای فلسطین بود، باید صدای همه را خاموش میکردند. اما و اکنون شعار عدالت اجتماعی، حکومت اسلامی و قانون اساسی اسلام به نقاط دیگر دنیای اسلام رسیده بود. اینها عناوین کتابهای سید قطب و پیش از وی مودودی بود. برای نمونه جامعه ترکیه در بطن خود این مطالب را میشنید و حفظ میکرد، اما حکومت قدرتمند و نظامی فاصله زیادی با این خواستهها داشت. کشورهای شمال آفریقا نیز سرنوشت مشابه مصر بلکه بسیار عقبتری داشتند. حضور استعمار غربی در آن کشورها همچنان نیرومند بود.
3 اما در ایران این نوشتهها به سرعت ترجمه شد و مشتریان فراوان یافت. چاپ برخی از آثار سید قطب نزدیک به بیست بار رسید. کتابهای مودودی نیز وضعیت خوبی داشت. نویسندگان فراوانی مانند مرحوم غلامرضا سعیدی افکار نوگرایانه مودودی در اجرای شریعت و تشکیل حکومت اسلامی را به ایران میآوردند. شماری از طلاب نونویس قم هم به ترجمه آثار سید قطب و بسیاری از نویسندگان دیگر روی آوردند. بازار کتاب ایران در دهه چهل انباشته از این آثار شد؛ بیدلیل نیست که نخستین جمهوری اسلامی در دنیا مربوط به پاکستان است. البته این همه داستان حکومت اسلامیخواهی نبود.
در ایران اندکی این روند متفاوت؛ بلکه دوگانه بود. در ایران تجربه مشروطه شکست خورده بود. پهلوی اول از دید متدینین چهره منفوری داشت که در ضدیت با دین و استبداد و نظامیگری پیوند خورده بود. پهلوی دوم هم هیچ ایده مشخصی برای تعیین تکلیف برای دین و شریعت نداشت. همه چیز میان زمین و آسمان رها بود. قانون اساسی مشروطه اسلام را به رسمیت میشناخت، اما قوانین به نظر بسیاری با آن فاصله داشت. مهمتر از آن همان مشکل بیگانگی با سنتهای دینی بود که به دلیل فشار رضاشاهی بر آنها، جامعه را نسبت به آنها حساس کرده بود و اکنون که جامعه مسلمانی ایران آزادی نسبی به دست آورده بود، علیه آن موضع گرفته بود.
دولت پهلوی که درک میکرد که باید ایدهای برای سامان دادن به فرهنگ جامعه ارائه دهد، به دلیل ضعف بنیادهای فکری، گرفتار خلاء شد. بنابرین مخالفان باید فکر و ایدهای ارائه میکردند. نخستین بار فدائیان اسلام همان شعارهای اخوانالمسلمین را برای اجرای شریعت سر دادند. جامعه ایران در آن روزها همان بحرانی را داشت که در سطور اول این نوشته اشاره کردیم. در مقابل دولت پادشاهی ایران، اما نزدیک به لائیک و وابسته به غرب که ایده مشخصی ندارد و با باری به هر جهت جامعه را اداره میکند و در ضمن به دلیل توجه به تجدد صوری مظاهر فساد را ترویج میکند، کم آورد. اینها همان چیزهایی که فریاد جلال آل احمد را در سال 39 در آورد و تا آنجا پیش رفت که او را به دفاع از شیخ فضلالله نوری که شهید مبارزه با غرب خوانده شده بود، کشاند.
4 مدل حکومت اسلامیخواهی اخوانی در ایران با فدائیان اسلام آغاز شد و بعد از آن ادامه یافت. در حکومت ملی مصدق این ایده راهی برای تحقق نداشت. همان ماجرای جلوگیری از شراب فروشی که در مصر، مسأله اخوانیها بود در ایران هم که فرهنگ اسلامی داشت مطرح شد. این تمام تجربه دینداری و نهضت اجرای شریعت در دولت مصدق بود که وظیفهاش را فقط ملی کردن نفت و حل مشکل مربوط به آن میدانست.
فدائیان مثل سید قطب که با ناصر درافتاد، با مصدق درافتادند. حرکت حکومت اسلامیخواهی با صادق تقوی ادامه یافت که کتاب مواد اساسی حکومت در اسلام را در سال 1332 منتشر کرد. بعد از آن حیدرعلی قلمداران کتاب حکومت اسلامی را در سال 1344 نوشت. دینداران راهی جز این نداشتند که حکومت را از دست لائیکها، اعم از این که ملی باشند یا ضد ملی و وابسته بدرآورند. از نظر آنان، مثلا در ایران، شاه یک حاکم بیهویت بود.
چشمش به دهان غربیها دوخته شده بود. تازه از اسرائیل هم حمایت میکرد. به اجرای شریعت هم وقعی نمیگذاشت و نهایت این که از دین و مذهب، برخی از آداب و رسومش را احترام میگذاشت. رخدادهای 41 – 43 آزمایش خوبی برای شاه بود که تا چه اندازه به اجرای شریعت تن میدهد. شاه در این امتحان نمره خوبی نیاورد. بنابراین باید او میرفت و حکومت اسلامی به جای او میآمد.
5 - اشاره کردیم که داستان حکومت اسلامیخواهی در ایران، همهاش آن چیزی نبود که مثلا از اخوانیها گرفته میشد. در واقع در ایران مدل اخوانی منهای آنچه که درباره کلیات شریعت و فلسفه دین و عدالت اجتماعی و نقد بیدینی میگفتند، به عنوان سنیگری طرفداری نداشت. اگر کسی از زاویه تفکر سیاسی سنی جلو میآمد با تفکر شیعی درگیر میشد. همین سید قطب به خاطر این که در ذیل آیه «لا تقربوالصلاه و انتم سکاری» یک روایت نامربوط نقل کرده بود، کلی در ایران منکوب و محکوم شد.
نکته مهم آن بود که مدل حکومت اسلامی فدائیان که شباهتی به کار اخوانیها داشت، چون به رأس قدرت سیاسی کاری نداشت و در آن تنها اجرای شریعت مساوی با حکومت اسلامی – ولو با نظارت شخصی مانند شاه مشروط به این که دیندار باشد – پنداشته میشد مشکل شیعی نداشت. قلمداران چون سنیگرایی کرد، مشکل پیدا کرد و نکتهای این بود که به سراغ رأس قدرت و بحث انتخاب و غدیر و نصب و نص آمد. با این حال فکر او روی حکومت اسلامی، اندیشه تازهای در سال 44 بود.
او مدعی بود که سال 47 آیت الله منتظری کتابش را در نجف آباد درس میداده است. این مطلب را آیت الله منتظری نمیپذیرد. حتی بازرگان هم در کتاب ایدئولوژی و بعثت، بخش اندیشه سیاسیاش را از روی نوشته قلمداران نوشته بود که مورد اعتراض واقع شد. مدل قلمداران حکومت اسلامی سنی – شیعی – اخوانی بود.
6 اکنون باید چه اتفاقی میافتاد تا آب پرشتاب انقلاب راه خویش را مییافت؟ هیچ چارهای نبود جز این که عالمان شیعی خود طرحی را برای حکومت اسلامی مطرح کنند. دیگر نه به مشروطه، نه شاه و نه جمهوری، به هیچ کدام که روزی روزگاری امید ایرانیان مسلمان بود، امکان اعتماد نبود. صفوی و قاجاری هم زندهشدنی نبودند. الزاما باید طرح یک حکومت اسلامی ریخته میشد و شد. این تنها راه حل بود. بانی این تفکر کسی بود که خود در رأس انقلابیون مسلمان در سالهای بحرانی 41 – 43 ایستادگی کرده بود. یک مجتهد بلکه بالاتر یک مرجع روشن و وقتشناس بود. دولت پهلوی را به خوبی میشناخت.
جهان اطراف و تجربههای سیاسی آن را به چشم دیده بود. در فقه شیعی تسلط کافی داشت و یکبار هم در جریانهای نوگرایانه و ضد نوگرایانه در اوائل دهه 20 با نگاشت کشف اسرار افکار خود را در عرصه و صحنه اجتماع سنجیده بود. اکنون در حوالی سال 1348 وقت آن بود که طرحی برای حکومت اسلامی دراندازد. او میدانست که در فقه شیعی، قدرت مجتهدین به عنوان یک قدرت الهی تا چه اندازه توانایی برای تبدیل شدن به یک حکومت اسلامی را دارد. مطرح کردن آن نباید کسی را شگفتزده میکرد.
وقتی جلال آل احمد از شیخ فضل الله دفاع میکند طرح حکومت اسلامی از طرف آیت الله خمینی که شخصیت او این اواخر محبوب افرادی مانند جلال هم شده است، شگفتی ندارد. درسهای حکومت اسلامی در نجف ارائه شد. حالا وقت آن بود تا یاران هم به صحنه بیایند. شاید یکی از نزدیکترین افراد که به این جریان یاری رساند جلال الدین فارسی بود که در سال 1345 با نوشتن «برنامه عمل» قدری از راه را رفته بود. او با نگارش انقلاب تکاملی اسلام نظریه حکومت اسلامی را بر پایه یک تجربه تاریخی مهم و مقبول یعنی سیره نبوی دنبال کرد. حتی این امر را به انبیای سابق هم متصل کرد.
7 دیگران چه کردند؟ در اینجا جای خالی زیاد بود که مرحوم صالحی نجف آبادی به سهم خود به میدان آمد تا آن را پر کند. ابتکار او این بود که یک سوژه مهم برای توجیه لزوم حکومت اسلامی در تاریخ شیعه پیدا کرده بود و آن قیام امام حسین (علیه السلام) بود. تا این زمان کسی به ذهنش نرسیده بود که از این نهضت میتوان یک حکومت اسلامی درآورد. هنر او این بود که این حادثه را تفسیر مجدد کرد و درست وقتی که برای پیشبرد انقلاب بدان نیاز بود، آن را تفسیر «حکومت اسلامیخواهانه» کرد. شواهد تاریخی زیادی او را تأیید میکرد اما شواهد ضد او هم فراوان بود.
اصلا امامت حق امام است. اگر او نگیرد چه کسی میخواهد چنین کند؟ اشکال اصلی او این بود که به یک بحث کلامی تحت عنوان علم امام گیر داد. او به جای آن که خوشسلیقگی به خرج دهد و راهی دیگر برای برون رفت از این مشکل بیابد که وجود داشت،تحت تأثیر نگرش ضد غالیانه خود که روی آن هم سالها کار کرده بود، قرار گرفت و درست همین جا بود که مشکل پیش آمد. محبوبیت این نظریه برای رهبران انقلابی آن قدر زیاد بود که بیتوجه به این مشکل، برخی از سران انقلاب یکسره از او حمایت کردند؛ به جز آیات مشکینی و منتظری در تهران هم انجمنهای اسلامی دانشجویان و... از او حمایت کردند. برای انقلابیون دلیلی بهتر از این نبود که از محبوبترین رخداد برای شیعه بتوان یک نظریه برای حکومت اسلامی درآورد.
اما از زاویه همان بحث کلامی اشکال مهمی را پدید آورد. اثر مهم آن اشکال در روند انقلاب این بود که بسیاری را بدبین کرد. کسانی مانند آیت الله میلانی که شاهد همزمانی آن با مسائل مربوط به حسینیه ارشاد بود، آن هم در فضای مشهد که سخت ولایتی بود به تردید افتادند. غیر ایشان بسیاری از روحانیون سنتی و حتی کسانی از مراجع یا چهرههایی از بیوت آنان برای مبارزه جهت حفظ شیعه به میدان نبرد با صالحی آمدند.
سیل ردیهها بود که نوشته و منتشر شد. حتی برخی از روحانیون انقلابی نظیر آیت الله فاضل لنکرانی به همراه مرحوم آیت الله اشراقی داماد امام خمینی(ره) هم ردیه محترمانه نوشتند. نظریهای که متولد شده بود تا به نهضت و انقلاب کمک کند، مانعی بر سر راه آن شد. اختلاف و دودستگی ایجاد کرد. ساواک از آن سوء استفاده کرد. افرادی را از انقلاب دور کرد.
اما به نظر من به حال تأثیر خود را گذاشت. گفتمان حکومتخواهی که این زمان بر تحلیل عاشورا غلبه کرده بود، تنها گفتمانی نبود که انقلابیون دنبال میکردند. درمقابل آن، شهادت خواهی به ویژه در سالهای نخست دهه پنجاه که سیل اعدامها به راه افتاد، مناسبتر مینمود. این گفتمان هم که مظهر آن، نقد مرحوم شریعتی از کتاب شهید جاوید بود، مانعی سر راه تأثیرگذاری شهید جاوید بود.
8 امام راه خود را از همه اینها جدا کرد وهمچنان روی حکومت اسلامی به سبک و سیاق فقهی خود تکیه کرد. او نیازی به این که از شهید جاوید با این وضعیت استفاده کند نداشت که هیچ، مجبور شد انرژی زیادی را مصروف پاسخگویی به معترضینی کند که شهید جاوید را ثمره حرکت انقلابی او میدانستند. امام به عکس برخی از افراد عجول، کمترین حمایتی از این اثر نکرد. زیرکی امام تمامی آن مسائل را حل کرد. از آن بزرگتر اختلاف بر سر شریعتی بود که با همان سیاست آرام امام حل شد. اکنون در بهمن ماه 1357 انقلاب پیروز شده است.
این انقلاب مصداق پیروزی خون بر شمشیر است. معنایش این بود که این بارحکومت اسلامی حسینی به بار نشست و پیروز شد. اکنون دیگر نیازی به کتاب شهید جاوید نبود. فقط ناله و نفرین آن برای مؤلف باقی ماند. آقای صالحی همچنان در عوالم خود سیر میکرد، بیآن که کسی او را تحویل بگیرد. او به زعم خود کاری کارستان کرده بود اما از نظر بسیاری چنین نبود. نظریه حکومت صالحان او هم بیش از آن که دنباله حکومت اسلامی امام باشد دنباله حکومت اسلامی با مدل اخوانی بود. تازه خودش بر این باور بود که آیت الله منتظری هم متأثر از نظریات اوست.
شواهد دیگری هم از دید سنتیها وجود داشت که آقای صالحی را دنبالهرو آن افکار نشان دهد. با این حال، و صرف نظر از همه این مطالب که برخی به حساسیتهای کلامی او برمیگشت و برخی نتیجه کجسلیقگی او بود و برخی به فضاسازیها و جوزدگیهای له و علیه او بازمیگشت، صالحی یک پژوهشگر بود و به طور کلی در حوزه پژوهش، کارهایش یک گام به جلو به حساب میآید و منهای همان چیزی که شاید عوامانه باید نامش را کجسلیقگی نهاد، میتوان از وی به عنوان یک پژوهشگر؛ اما متفاوت یاد کرد
اما وجود دولتهای استعماری و تحتالحمایگی اغلب کشورهایی که مغز و دل اسلام بودند، نظیر مصر و سوریه و بسیاری از کشورهای شمال آفریقا و در این سوی هند و افغانستان مانع از وجود یک حاکم محلی قدرتمند در این کشورها بود؛ چه رسد به این که خلافت اسلامی تشکیل شود. رفته رفته با فراهم آمدن استقلال برای این کشورها، نظامهایی به اسم پادشاهی یا جمهوری تشکیل شد. در این شرایط که خلیفهای در کار نبود تا به اسم و برای دین حکومت کند، شاه و رئیس جمهور، آن هم کسانی که در سایه حمایت استعمار به قدرت رسیده بودند، تعهدی برای ایجاد حکومت اسلامی نداشتند.
نهایت چیزی که متصور بود توجه بیشتر به اجرای شریعت بود؛ اما همین امر نیز تعریف نشده بود. دلیل آن هم این بود که جوامع اسلامی هنوز با سنتهای خود چندان بیگانه نشده بودند و تعارض آشکاری در این جوامع به چشم نمیخورد. اما از این زمان به بعد که سفره مدرنیسم غربی (بخوانید فساد و تباهی غربی) در این کشورها پهن میشد حس بیگانگی با سنتها در عرصه اجتماع پدیدار میگشت. فساد اجتماعی و اخلاقی بارزترین وجه آن بود. این فساد گرچه در قدیم هم به نوعی وجود داشت اما اکنون با نام غرب پیوند خورده و از ابزار غربی در آن استفاده میشد. فلسفه پدید آمدن اخوانالمسلمین این بود تا این مظاهر بیگانگی را از جامعه مصر بزداید و اجازه ندهد فرهنگ غربی جایگزین آن شود.
اشکالی که پیش آمد این بود که مبارزه علیه این مظاهر، نوعی تداخل وظیفه اجتماعی - سیاسی را میان سیاستمداران از یک طرف و رهبران جریانهای بیداری اسلامی از سوی دیگر پدید میآورد. این تداخل به مبارزه کشیده شد و دو طرف به دنبال راهی برای حل این مناقشه بودند که بخشی به نظریات و تئوریهای سیاسی اسلامی بر میگشت. شرکت در مجالس قانونگذاری یکی از اهداف این جریانها بود.
2 شاید مهمترین تحول در دنیای اسلام در این مقطع یعنی حوالی میانه قرن بیستم، مسأله هند و مسلمانان این کشور بود. این کشور از زیر سلطه استعمار بیرون میآمد اما مسلمانان تکلیف خود را با یک کشوری که اکثریت آن هندو و کافر بودند نمیدانستند. پیش از استعمار آنان بر این کشور حاکم بودند اما اکنون محکوم. راه حلی که سنیان این کشور پیشنهاد کردند ایجاد یک کشور اسلامی به نام پاکستان بود و چنین شد. تئوریسین بزرگ سنی اما نوگرای این کشور یعنی ابوالاعلی مودودی طراح یک حکومت اسلامی به سبک همان چیزی بود که در گذشته به عنوان نظریه جایگزین برای خلافت اسلامی در کشورهای تجزیه شده مطرح شده بود.
این اندیشه از طریق انتشار آثار مودودی دوباره به مصر بازگشت و حس حکومت اسلامی خواهی را زنده کرد. این بار رهبر فکری جدید اخوان المسلمین یعنی سید قطب (اعدام در 1966) دیگر به اجرای شریعت قانع نبود و نوعی جامعه اسلامی خالص با یک حکومت دینی ناب را مطرح میکرد. تعارض فرهنگ بیگانه غربی با فرهنگ اسلامی مهمترین دغدغه او بود. اما زمان ظهور او شرایط بسیار سختی بود. جمال عبدالناصر در اوج قدرت و شوکت بود.
معضل عمده جهان اسلام مشکل فلسطین بود که جمال عبدالناصر باید آن را حل میکرد. بنابرین فریادهای سید قطب که صدالبته درد جهان اسلام بود و بسیار هم گوش شنوا داشت، برای مصر آن زمان نسخه مناسبی نبود یا به عبارت دیگر در فرصت مناسبی مطرح نشده بود. شرایط مصر به گونهای بود که برای حفظ تعزیه که همان صحنه نبرد برای فلسطین بود، باید صدای همه را خاموش میکردند. اما و اکنون شعار عدالت اجتماعی، حکومت اسلامی و قانون اساسی اسلام به نقاط دیگر دنیای اسلام رسیده بود. اینها عناوین کتابهای سید قطب و پیش از وی مودودی بود. برای نمونه جامعه ترکیه در بطن خود این مطالب را میشنید و حفظ میکرد، اما حکومت قدرتمند و نظامی فاصله زیادی با این خواستهها داشت. کشورهای شمال آفریقا نیز سرنوشت مشابه مصر بلکه بسیار عقبتری داشتند. حضور استعمار غربی در آن کشورها همچنان نیرومند بود.
3 اما در ایران این نوشتهها به سرعت ترجمه شد و مشتریان فراوان یافت. چاپ برخی از آثار سید قطب نزدیک به بیست بار رسید. کتابهای مودودی نیز وضعیت خوبی داشت. نویسندگان فراوانی مانند مرحوم غلامرضا سعیدی افکار نوگرایانه مودودی در اجرای شریعت و تشکیل حکومت اسلامی را به ایران میآوردند. شماری از طلاب نونویس قم هم به ترجمه آثار سید قطب و بسیاری از نویسندگان دیگر روی آوردند. بازار کتاب ایران در دهه چهل انباشته از این آثار شد؛ بیدلیل نیست که نخستین جمهوری اسلامی در دنیا مربوط به پاکستان است. البته این همه داستان حکومت اسلامیخواهی نبود.
در ایران اندکی این روند متفاوت؛ بلکه دوگانه بود. در ایران تجربه مشروطه شکست خورده بود. پهلوی اول از دید متدینین چهره منفوری داشت که در ضدیت با دین و استبداد و نظامیگری پیوند خورده بود. پهلوی دوم هم هیچ ایده مشخصی برای تعیین تکلیف برای دین و شریعت نداشت. همه چیز میان زمین و آسمان رها بود. قانون اساسی مشروطه اسلام را به رسمیت میشناخت، اما قوانین به نظر بسیاری با آن فاصله داشت. مهمتر از آن همان مشکل بیگانگی با سنتهای دینی بود که به دلیل فشار رضاشاهی بر آنها، جامعه را نسبت به آنها حساس کرده بود و اکنون که جامعه مسلمانی ایران آزادی نسبی به دست آورده بود، علیه آن موضع گرفته بود.
دولت پهلوی که درک میکرد که باید ایدهای برای سامان دادن به فرهنگ جامعه ارائه دهد، به دلیل ضعف بنیادهای فکری، گرفتار خلاء شد. بنابرین مخالفان باید فکر و ایدهای ارائه میکردند. نخستین بار فدائیان اسلام همان شعارهای اخوانالمسلمین را برای اجرای شریعت سر دادند. جامعه ایران در آن روزها همان بحرانی را داشت که در سطور اول این نوشته اشاره کردیم. در مقابل دولت پادشاهی ایران، اما نزدیک به لائیک و وابسته به غرب که ایده مشخصی ندارد و با باری به هر جهت جامعه را اداره میکند و در ضمن به دلیل توجه به تجدد صوری مظاهر فساد را ترویج میکند، کم آورد. اینها همان چیزهایی که فریاد جلال آل احمد را در سال 39 در آورد و تا آنجا پیش رفت که او را به دفاع از شیخ فضلالله نوری که شهید مبارزه با غرب خوانده شده بود، کشاند.
4 مدل حکومت اسلامیخواهی اخوانی در ایران با فدائیان اسلام آغاز شد و بعد از آن ادامه یافت. در حکومت ملی مصدق این ایده راهی برای تحقق نداشت. همان ماجرای جلوگیری از شراب فروشی که در مصر، مسأله اخوانیها بود در ایران هم که فرهنگ اسلامی داشت مطرح شد. این تمام تجربه دینداری و نهضت اجرای شریعت در دولت مصدق بود که وظیفهاش را فقط ملی کردن نفت و حل مشکل مربوط به آن میدانست.
فدائیان مثل سید قطب که با ناصر درافتاد، با مصدق درافتادند. حرکت حکومت اسلامیخواهی با صادق تقوی ادامه یافت که کتاب مواد اساسی حکومت در اسلام را در سال 1332 منتشر کرد. بعد از آن حیدرعلی قلمداران کتاب حکومت اسلامی را در سال 1344 نوشت. دینداران راهی جز این نداشتند که حکومت را از دست لائیکها، اعم از این که ملی باشند یا ضد ملی و وابسته بدرآورند. از نظر آنان، مثلا در ایران، شاه یک حاکم بیهویت بود.
چشمش به دهان غربیها دوخته شده بود. تازه از اسرائیل هم حمایت میکرد. به اجرای شریعت هم وقعی نمیگذاشت و نهایت این که از دین و مذهب، برخی از آداب و رسومش را احترام میگذاشت. رخدادهای 41 – 43 آزمایش خوبی برای شاه بود که تا چه اندازه به اجرای شریعت تن میدهد. شاه در این امتحان نمره خوبی نیاورد. بنابراین باید او میرفت و حکومت اسلامی به جای او میآمد.
5 - اشاره کردیم که داستان حکومت اسلامیخواهی در ایران، همهاش آن چیزی نبود که مثلا از اخوانیها گرفته میشد. در واقع در ایران مدل اخوانی منهای آنچه که درباره کلیات شریعت و فلسفه دین و عدالت اجتماعی و نقد بیدینی میگفتند، به عنوان سنیگری طرفداری نداشت. اگر کسی از زاویه تفکر سیاسی سنی جلو میآمد با تفکر شیعی درگیر میشد. همین سید قطب به خاطر این که در ذیل آیه «لا تقربوالصلاه و انتم سکاری» یک روایت نامربوط نقل کرده بود، کلی در ایران منکوب و محکوم شد.
نکته مهم آن بود که مدل حکومت اسلامی فدائیان که شباهتی به کار اخوانیها داشت، چون به رأس قدرت سیاسی کاری نداشت و در آن تنها اجرای شریعت مساوی با حکومت اسلامی – ولو با نظارت شخصی مانند شاه مشروط به این که دیندار باشد – پنداشته میشد مشکل شیعی نداشت. قلمداران چون سنیگرایی کرد، مشکل پیدا کرد و نکتهای این بود که به سراغ رأس قدرت و بحث انتخاب و غدیر و نصب و نص آمد. با این حال فکر او روی حکومت اسلامی، اندیشه تازهای در سال 44 بود.
او مدعی بود که سال 47 آیت الله منتظری کتابش را در نجف آباد درس میداده است. این مطلب را آیت الله منتظری نمیپذیرد. حتی بازرگان هم در کتاب ایدئولوژی و بعثت، بخش اندیشه سیاسیاش را از روی نوشته قلمداران نوشته بود که مورد اعتراض واقع شد. مدل قلمداران حکومت اسلامی سنی – شیعی – اخوانی بود.
6 اکنون باید چه اتفاقی میافتاد تا آب پرشتاب انقلاب راه خویش را مییافت؟ هیچ چارهای نبود جز این که عالمان شیعی خود طرحی را برای حکومت اسلامی مطرح کنند. دیگر نه به مشروطه، نه شاه و نه جمهوری، به هیچ کدام که روزی روزگاری امید ایرانیان مسلمان بود، امکان اعتماد نبود. صفوی و قاجاری هم زندهشدنی نبودند. الزاما باید طرح یک حکومت اسلامی ریخته میشد و شد. این تنها راه حل بود. بانی این تفکر کسی بود که خود در رأس انقلابیون مسلمان در سالهای بحرانی 41 – 43 ایستادگی کرده بود. یک مجتهد بلکه بالاتر یک مرجع روشن و وقتشناس بود. دولت پهلوی را به خوبی میشناخت.
جهان اطراف و تجربههای سیاسی آن را به چشم دیده بود. در فقه شیعی تسلط کافی داشت و یکبار هم در جریانهای نوگرایانه و ضد نوگرایانه در اوائل دهه 20 با نگاشت کشف اسرار افکار خود را در عرصه و صحنه اجتماع سنجیده بود. اکنون در حوالی سال 1348 وقت آن بود که طرحی برای حکومت اسلامی دراندازد. او میدانست که در فقه شیعی، قدرت مجتهدین به عنوان یک قدرت الهی تا چه اندازه توانایی برای تبدیل شدن به یک حکومت اسلامی را دارد. مطرح کردن آن نباید کسی را شگفتزده میکرد.
وقتی جلال آل احمد از شیخ فضل الله دفاع میکند طرح حکومت اسلامی از طرف آیت الله خمینی که شخصیت او این اواخر محبوب افرادی مانند جلال هم شده است، شگفتی ندارد. درسهای حکومت اسلامی در نجف ارائه شد. حالا وقت آن بود تا یاران هم به صحنه بیایند. شاید یکی از نزدیکترین افراد که به این جریان یاری رساند جلال الدین فارسی بود که در سال 1345 با نوشتن «برنامه عمل» قدری از راه را رفته بود. او با نگارش انقلاب تکاملی اسلام نظریه حکومت اسلامی را بر پایه یک تجربه تاریخی مهم و مقبول یعنی سیره نبوی دنبال کرد. حتی این امر را به انبیای سابق هم متصل کرد.
7 دیگران چه کردند؟ در اینجا جای خالی زیاد بود که مرحوم صالحی نجف آبادی به سهم خود به میدان آمد تا آن را پر کند. ابتکار او این بود که یک سوژه مهم برای توجیه لزوم حکومت اسلامی در تاریخ شیعه پیدا کرده بود و آن قیام امام حسین (علیه السلام) بود. تا این زمان کسی به ذهنش نرسیده بود که از این نهضت میتوان یک حکومت اسلامی درآورد. هنر او این بود که این حادثه را تفسیر مجدد کرد و درست وقتی که برای پیشبرد انقلاب بدان نیاز بود، آن را تفسیر «حکومت اسلامیخواهانه» کرد. شواهد تاریخی زیادی او را تأیید میکرد اما شواهد ضد او هم فراوان بود.
اصلا امامت حق امام است. اگر او نگیرد چه کسی میخواهد چنین کند؟ اشکال اصلی او این بود که به یک بحث کلامی تحت عنوان علم امام گیر داد. او به جای آن که خوشسلیقگی به خرج دهد و راهی دیگر برای برون رفت از این مشکل بیابد که وجود داشت،تحت تأثیر نگرش ضد غالیانه خود که روی آن هم سالها کار کرده بود، قرار گرفت و درست همین جا بود که مشکل پیش آمد. محبوبیت این نظریه برای رهبران انقلابی آن قدر زیاد بود که بیتوجه به این مشکل، برخی از سران انقلاب یکسره از او حمایت کردند؛ به جز آیات مشکینی و منتظری در تهران هم انجمنهای اسلامی دانشجویان و... از او حمایت کردند. برای انقلابیون دلیلی بهتر از این نبود که از محبوبترین رخداد برای شیعه بتوان یک نظریه برای حکومت اسلامی درآورد.
اما از زاویه همان بحث کلامی اشکال مهمی را پدید آورد. اثر مهم آن اشکال در روند انقلاب این بود که بسیاری را بدبین کرد. کسانی مانند آیت الله میلانی که شاهد همزمانی آن با مسائل مربوط به حسینیه ارشاد بود، آن هم در فضای مشهد که سخت ولایتی بود به تردید افتادند. غیر ایشان بسیاری از روحانیون سنتی و حتی کسانی از مراجع یا چهرههایی از بیوت آنان برای مبارزه جهت حفظ شیعه به میدان نبرد با صالحی آمدند.
سیل ردیهها بود که نوشته و منتشر شد. حتی برخی از روحانیون انقلابی نظیر آیت الله فاضل لنکرانی به همراه مرحوم آیت الله اشراقی داماد امام خمینی(ره) هم ردیه محترمانه نوشتند. نظریهای که متولد شده بود تا به نهضت و انقلاب کمک کند، مانعی بر سر راه آن شد. اختلاف و دودستگی ایجاد کرد. ساواک از آن سوء استفاده کرد. افرادی را از انقلاب دور کرد.
اما به نظر من به حال تأثیر خود را گذاشت. گفتمان حکومتخواهی که این زمان بر تحلیل عاشورا غلبه کرده بود، تنها گفتمانی نبود که انقلابیون دنبال میکردند. درمقابل آن، شهادت خواهی به ویژه در سالهای نخست دهه پنجاه که سیل اعدامها به راه افتاد، مناسبتر مینمود. این گفتمان هم که مظهر آن، نقد مرحوم شریعتی از کتاب شهید جاوید بود، مانعی سر راه تأثیرگذاری شهید جاوید بود.
8 امام راه خود را از همه اینها جدا کرد وهمچنان روی حکومت اسلامی به سبک و سیاق فقهی خود تکیه کرد. او نیازی به این که از شهید جاوید با این وضعیت استفاده کند نداشت که هیچ، مجبور شد انرژی زیادی را مصروف پاسخگویی به معترضینی کند که شهید جاوید را ثمره حرکت انقلابی او میدانستند. امام به عکس برخی از افراد عجول، کمترین حمایتی از این اثر نکرد. زیرکی امام تمامی آن مسائل را حل کرد. از آن بزرگتر اختلاف بر سر شریعتی بود که با همان سیاست آرام امام حل شد. اکنون در بهمن ماه 1357 انقلاب پیروز شده است.
این انقلاب مصداق پیروزی خون بر شمشیر است. معنایش این بود که این بارحکومت اسلامی حسینی به بار نشست و پیروز شد. اکنون دیگر نیازی به کتاب شهید جاوید نبود. فقط ناله و نفرین آن برای مؤلف باقی ماند. آقای صالحی همچنان در عوالم خود سیر میکرد، بیآن که کسی او را تحویل بگیرد. او به زعم خود کاری کارستان کرده بود اما از نظر بسیاری چنین نبود. نظریه حکومت صالحان او هم بیش از آن که دنباله حکومت اسلامی امام باشد دنباله حکومت اسلامی با مدل اخوانی بود. تازه خودش بر این باور بود که آیت الله منتظری هم متأثر از نظریات اوست.
شواهد دیگری هم از دید سنتیها وجود داشت که آقای صالحی را دنبالهرو آن افکار نشان دهد. با این حال، و صرف نظر از همه این مطالب که برخی به حساسیتهای کلامی او برمیگشت و برخی نتیجه کجسلیقگی او بود و برخی به فضاسازیها و جوزدگیهای له و علیه او بازمیگشت، صالحی یک پژوهشگر بود و به طور کلی در حوزه پژوهش، کارهایش یک گام به جلو به حساب میآید و منهای همان چیزی که شاید عوامانه باید نامش را کجسلیقگی نهاد، میتوان از وی به عنوان یک پژوهشگر؛ اما متفاوت یاد کرد