آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

ناصر فکوهی، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران در گفت‌و‌گوی حاضر به تشریح چگونگی ظهور و رشد فاشیسم در جمهوری وایمار و آلمان می‌پردازد و از چگونگی همراهی مردم با هیتلر و نازیست‌ها سخن می‌گوید. به اعتقاد فکوهی تفوق فاشیسم به ابزار پوپولیسم و تبلیغات است که ممکن می‌شود و این امکان نیز البته درگرو آمادگی شرایط اجتماعی و افسردگی عمومی است.

ساختار و شرایط قدرت و جامعه در جمهوری وایمار چگونه بود که مردم پذیرای حضور و رشد چهره‌ای همچون هیتلر و نازیست‌ها شدند، بدون آنکه به زوایای سیاه و تاریک هیتلر و نازیست‌ها توجه کنند. چه شرایطی مردم را به سوی چنین انتخابی هدایت می‌کرد؟
پرسمان فاشیسم بیش از 60 سال است که بسیاری از جامعه‌شناسان و روشنفکران و مورخان و انسان‌شناسان را به فکر فرو برده است. این سوال مطرح است که چگونه چنین سطحی از بی‌رحمی انسانی در پدیده فاشیسم تبلور می‌یابد؟ همچنین این مسئله نیز قابل بحث است که چگونه فاشیسم در کشور پیشرفته‌ای از لحاظ فرهنگی مثل آلمان رشد پیدا می‌کند.
 
آلمان مرکز فرهنگی اروپا بود و بنابراین این سوال مطرح است که آیا فاشیسم پدیده‌ای ذاتی در شخصیت انسانی بوده است که در موقعیت‌های خاصی بروز کرده یا می‌کند یا یک بیماری است و در شرایطی ویژه ظاهر می‌شود یا یک پتانسیل است که هر زمان می‌تواند به رفتاری طبیعی مبدل شود. علاوه بر اینها، چرا آلمان و ایتالیا به این بلا گرفتار می‌شوند و نه سایر کشورها و غیره . به این پرسش‌ها بسیار اندیشیده شده است. پاسخ من به پرسش شما و پرسش‌هایی از این دست، یک پاسخ مورد اجماع نیست، چون تا به حال اجماع مطلقی در پاسخ به این پرسش‌ها به وجود نیامده است. 50 سال پس از سقوط فاشیسم در آلمان، متفکران مختلف به اجماع مشخصی نرسیده‌اند که دلیل ظهور این پدیده چه بود و چگونه تداوم پیدا کرد و چرا سقوط کرد.

به نظر شما علت این پدیده چیست؟ چرا مسئله فاشیسم و چگونگی تولد آن همچنان موضوعی ناشناخته است؟
نمی‌توان گفت به طور کامل ناشناخته است و بهتر است بگوئیم پیچیده است. شما به پدیده متشابهی با فاشیسم آلمانی یعنی استالینیسم روسی که نگاه می‌کنید، با اجماع بیشتری در تحلیل‌ها مواجه می‌شوید. سیستم استالینی یک سیستم ساده‌تر وابتدایی‌تر بود. سیستم اقتصادی در آنجا دولتی و نسبتا ابتدایی بود.
 
حال آنکه در آلمان تعداد بی‌شماری روابط اقتصادی لیبرالی در داخل سیستم هیتلری وجود داشت. تبادلات اقتصادی میان بخشی از یهودیان با هیتلر پیش از گسترش تعقیب و آزار آنها و حتی پس از آن، بسیار گسترده بود. نظام نازیستی و هیتلری، نظامی بسیار پیچیده بود. آلمان پیش از ورود به عصر نازیسم در جمهوری وایمار، از سیستمی لیبرالی برخوردار بود و مسلما چنین سابقه‌ای از یک پیچیدگی خاص برخوردار است که در نازیسم هیتلر هم ادامه می‌یابد. حال آنکه روسیه تزاری در معیارهای اروپایی یک کشور عقب افتاده بود و اکثریت جمعیت آن، جمعیت روستایی بودند.

به‌رغم نگاهی که شما نسبت به رابطه لیبرالیسم و ظهور هیتلر دارید، برخی بر این اعتقادند که ظهور هیتلر و فاشیسم در جمهوری وایمار، به آنجا برمی‌گشت که لیبرالیسم در جمهوری وایمار فاقد ساختار و طبقه و پایگاه محکم اجتماعی بود.
من این تحلیل را قبول ندارم، چون به نظر من سرمایه‌داری در آلمان یکی از دلایل اصلی برای به وجود آمدن فاشیسم و تداوم آن بود. سرمایه‌داری آلمان که در جمهوری وایمار هم ادامه پیدا کرد، مسبب اصلی بحران اقتصادی بود. بحران اقتصادی سرمایه‌داری البته فقط به آلمان هم بازنمی‌گشت. در واقع ما با بحران عمومی و جهانی سرمایه‌داری در فاصله میان دو جنگ سروکار داشتیم که در آلمان با فشارهای ناشی از شکست این کشور در جنگ جهانی اول و پی‌آمدهای مالی آن همراه شد.
 
اما بحرانی که میان دو جنگ جهانی در آلمان ظاهر شد، بی‌شک بحرانی اقتصادی- سرمایه‌داری بود و مسبب آن، سرمایه‌‌داری بود. فقر یک مسئله واقعی در آلمان آن زمان بود و فراموش نکنید که اسم حزب هیتلر هم، ناسیونال سوسیالیست بود و آنها حداقل در ظاهر از ایده‌های سوسیالیستی استفاده می‌کردند،چون زمینه اجتماعی آن وجود داشت و مردم، سرمایه‌داری را مسبب فقر و بدبختی و تورم وحشتناک در آلمان می‌دانستند. ولی هیتلر یک راه‌حل سرمایه‌داری برای حل بحران سرمایه‌داری ارائه می‌دهد. او تیپی از سرمایه‌‌داری را سامان داد که متکی بر نیروهای نظامی و امنیتی بود. بنابراین شما شکی نداشته باشید که فاشیسم، راه‌حلی برای برون‌رفت از بحران سرمایه‌داری بود.

آیا سخنان شما مبتنی بر تئوری توطئه نیست؟ آیا شما معتقدید که روی کار‌آمدن هیتلر، توسط بزرگان نظام سرمایه‌داری، مهندسی شده بود؟
نه، من قائل به مهندسی و نظریه توطئه نیستم. من معتقدم که بحران در جامعه آلمان، مردم را به چنین سمتی می‌کشاند و این اتفاق، در بخشی از آن ناخواسته و حاصل جمع شدن حوادث بود و در بخشی از آن ساختاری و حاصل جبری از فشارهای تاریخی، اقتصادی ، سیاسی و غیره. این اتفاق بعدها در سال‌های 1970 هم به نوعی در آمریکای لاتین رخ داد. وجود فقر و احساس خطر از کمونیسم، سرمایه‌داری را به این سمت سوق داد که کار را به دست نظامیان بسپرد چرا که تصور می‌شد در چنان شرایطی، سرمایه‌داری تنها زیر سایه آنها می‌تواند به حیات خود ادامه دهد.

ولی یک نفر مثل بیسمارک به راحتی تن به قبول و پذیرش هیتلر نداد و این هیتلر بود که خودش را تحمیل کرد. کسی به سراغ هیتلر نرفت و او را پرورش نداد. هیتلر خودش را به بیسمارک و نظام آلمان تحمیل و از آنها هم عبور کرد.
همانگونه که گفتم من به نظریه توطئه و به اصطلاح شما مهندسی در حوزه سیاسی اعتقاد ندارم. حوزه سیاسی، حوزه مبادله و استراتژی‌های چندگانه و بسیار پیچیده‌ای است که بر اساس سازوکارهایی در بخشی خودآگاه و در بخشی ناخودآگاه و روابط تودرتوی کنشگران و نهادها و غیره عمل می‌کند، نه بر اساس اراده صرف این یا آن نیرو و فرد و نهاد.
 
نیروهای نظامی و شبه‌نظامی، طبعا آگاهی کاملی نداشتند که سرمایه‌داری از آنها دارد استفاده می‌کند ولی به واقع آنها وارد یک زد و بند با سرمایه‌داری شده بودند. مگر هیتلر از کشورهای مختلف اروپا تعداد بی‌شماری از مردان و زنان را به عنوان کارگر جنگی به زور به آلمان نیاورد و تقریبا در قالب برده‌داری از آنها در این صنایع سود نبرد و به سرمایه‌داری آلمان که در تمام مدت همدست و همکار او بود سود نرساند؟کارگرانی که اسیر می‌گرفتند و در صنایع آلمان به صورت برده کار می‌کردند.

من می‌خواستم اگر ممکن است به زمینه‌های روی کار آمدن هیتلر و نازیست‌ها بپردازیم. آیا به نظر شما ضعف عملکرد پارلمانتاریست‌ها و اصلاح‌طلبان، دلیلی عمده در روی کار آمدن هیتلر نبود؟ آیا ضعف عملکرد آنها به افسردگی مردم دامن نزد که این افسردگی، زمینه روی کار آمدن هیتلر را فراهم کند؟
به نظر من این یک جنبه قضیه است. فاشیسم یکی از وجوه فروپاشی دموکراسی در اروپای اوایل قرن بیستم است. البته فاشیسم آلمان متفاوت از فاشیسم ایتالیا یا کشورهای دیگر است. فاشیسم ایتالیا، فاشیسمی به معنایی “مردمی“ است که از ادبیات عامیانه استفاده می‌کند، اما فاشیسم آلمانی، الگوهایش را عمدتا از احزاب چپ و راست و از نظامیان می‌گیرد. ما فاشیسم فرانسوی و اروپای شرقی و لهستان و بلغارستان را هم داشته‌ایم. شما انقلاب‌هایی مثل انقلاب روسیه را می‌بینید که می‌توانست دموکراتیک باشد و در ابتدا، صورتی لیبرال داشت ولی به سمت یک کودتای بلشویک و ساختن یک نظام توتالیتر سقوط کرد. ظهور چنین پدیده‌هایی، هم دلیل کلی دارد و هم دلایل جزئی.

دلیل عمده را شما در چه می‌بینید؟
به نظر من این وقایع، واکنش‌هایی ضدمدرن هستند در برابر وقایع بین‌ سال‌های 1870 تا 1900 در اروپا؛ اروپا هنوز آمادگی ورود به عصر مدرن و پذیرش فردیت اجتماعی و تفکر شهری را نداشت و واکنش آنها به این ورود اجباری و پدیدآمدن بحران هویتی، چنین پدیده‌هایی بود. مدرنیته در آلمان بیشترین شکوفایی را به همراه آورد و در همین‌جا بیشترین واکنش ضدمدرن را هم ایجاد کرد. در کشوری مثل روسیه، این ضدیت با مدرنیته خودش را در قالب توتالیتاریسم به نمایش می‌گذارد و در کشوری مثل آلمان که سابقه پارلمانتاریستی دارد، به فاشیسمی متفاوت می‌‌انجامد.
 
برای همین است که فاشیسم آلمانی ابتدا در یک زبان شبه‌دموکراتیک ارائه می‌شود. هیتلر و حزب او در قالب یک حزب سیاسی وارد می‌شوند و در انتخابات شرکت می‌کنند و یک گفتمان انتخاباتی را مطرح می‌کنند. در بین سال‌های 1920 تا 1930 تمام تلاش هیتلر و یارانش این است که آرای جریان چپ، سوسیالیست‌ها و حزب کمونیست آلمان را به دست بیاورند. حتی گفتمان ضدیهود هیتلر هم صرفا ظاهری مذهبی داشت و او بیشتر از آنکه به دنبال تقویت یهودستیزی روستاییان کاتولیک آلمان باشد از یکی کردن یهودیان و سرمایه داران در ذهنیت عامیانه مردم فقیر شهری استفاده می‌کرد.

بله، در این زمینه هم گویا دلیل اصلی مواجهه او، قدرت اقتصادی یهودیان بوده است.
دقیقا. او صرفا نمی‌خواست احساسات ضدیهود قدیمی در آلمان‌ها را بیدار کند. مشکل او با یهودیان به دلیل موفق بودن آنها در میان سرمایه‌داران بود و بنابراین گفتمان ضدیهود هیتلر هم گفتمانی ضدسرمایه‌داری است. همین‌جا به رابطه هیتلر و پارلمان می‌رسیم که شما هم به آن اشاره داشتید. گفتمان هیتلر، گفتمانی به شدت ضدپارلمانتاریستی است و عمدتا علیه مجلس این نکته مطرح می‌شود که نمایندگان، فاسد هستند و بیشتر از آنکه نمایندگان مردم باشند نمایندگان سرمایه‌داری‌اند. البته تقریبا هر جایی که ما بعدها هم با پوپولیسم مواجه می‌شویم، ابتدا گفتمان ضدپارلمانتاریستی شکل می‌گیرد.
 
به دلیل اینکه پوپولیسم، اصل نمایندگی و غیر مستقیم بودن اعمال قدرت مردمی را هدف قرار می‌دهد و می‌‌خواهد رابطه غیرمستقیم میان مردم و حکومت را بردارد و به یک رابطه ظاهرا مستقیم و کاریزمایی و به شدت خطرناک تبدیل کند که عموما به سرعت به رابطه‌ای بسیار آمرانه، دیکتاتوری یا توتالیتاریستی تبدیل می‌شود. به همین جهت هیتلر در عین حال که از ابزارهای دموکراتیک استفاده می‌کند، در گفتمان خودش از پیش از انتخابات اعلام می‌کند که اگر ما به قدرت برسیم، سیستم دموکراتیک و پارلمانی را از میان برمی‌داریم.

هیتلر از چه ابزارهایی برای همراه کردن و جلب حمایت مردم در جمهوری وایمار و آلمان استفاده می‌کرد و چگونه صورت منفی و توتالیتاریستی برنامه خود را از دید مردم پنهان می‌ساخت؟
بزرگترین ابزاری که در خدمت فاشیسم هیتلر بود به خود هیتلر برنمی‌گشت. هیتلر یک آدم پایین‌تر از حد متوسط بود و البته فاشیست‌ها به‌طور کلی چنین هستند. شاید قوی‌ترین نقطه قوت فاشیسم هیتلر در آدم‌هایی مثل گوبلز و تبلیغات‌چی‌های او بود. شما کارگردان مستندسازی مثل «ریفنشتال» را در آلمان دارید که از بزرگترین کارگردانان سینمای مستند جهان بود و در حمایت از هیتلر فیلم می‌سازد.
 
فیلم «پیروزی اراده» که «ریفنشتال» درباره هیتلر ساخته یکی از درخشان‌ترین فیلم‌های تاریخ سینماست؛ مثل فیلم‌های آیزنشتاین در سینمای روسی. معروف است که گوبلز کارگردانان را جمع می‌کند و فیلم‌های آیزنشتاین را به آنها نشان می‌دهد و می‌گوید ما هم چنین سینمایی می‌خواهیم که ایدئولوژی‌مان را تبلیغ کند؛ و اینجاست که شخصیت‌هایی مثل «ریفنشتال» وارد می‌شوند. هوش قدرت فاشیستی بیشتر در این جنبه است.

اما هیتلر بیشتر از حماقت دشمنانش استفاده می‌کند. او بیشتر از آنکه خودش آدم باهوشی باشد از بی‌قابلیتی دشمنان خود بهره می‌‌جوید. پس رشد فاشیسم در آلمان، اول به دلیل بحران سرمایه‌داری است و دوم به دلیل فشاری که بعد از جنگ جهانی اول به آلمان وارد می‌شود. هیتلر اما از یک ابزار اساسی در این میان استفاده می‌کند و آن، بی‌اعتمادی مردم به حوزه سیاسی و بی‌اعتباری حوزه سیاسی است. دولت وایمار واقعا دولت بی‌کفایتی بود و تمام تلاش دولت وایمار، سرکوب شورش‌های مردمی بود. فکر می‌کردند مشکل آلمان در این است که احتمال دارد اسپارتاکیست‌ها سرکار بیایند و همه چیز به هم بریزد.
 
این هم یک واقعیت است که چپ آلمان هم دچار اشتباه تاریخی می‌شود و نمی‌فهمد که شانسش بیشتر در گرو آن است که به سمت یک راه‌حل بینابینی مثل وایمار یا هر دولت سوسیال دموکرات (به مفهومی امروزی و نه آن روزی حکومت) دیگری برود، اما ترجیح می‌دهد که به سمت راه‌حل‌های رادیکال و بدون آینده برود. چپ آلمان هم دچار یک اتوپیاسازی بی‌مورد شد و فکر می‌کرد که می‌شود آلمان را به یک کشور سوسیالیستی تبدیل کند و بنابراین باید به وایمار حمله کند. راست آلمان هم دچار این توهم شده بود که دموکراسی، راه‌حل نیست و نظامی‌گری بهترین گزینه است.

و به نظر می‌رسد که بیسمارک هم دچار این اشتباه تاریخی می‌شود که گمان می‌کند راه تفوق در موقعیتی که اکثریت را ندارد، غلتیدن به جانب رادیکال‌‌های شبه‌اصلاح‌طلبی مثل هیتلر و نازیست‌هاست.
بله، در اینجا بدون آنکه لزوما توطئه‌ای در کار باشد، چپ و راست در نظامی‌گری هیتلری و سقوط سیاست به‌مثابه سازوکار عقلانی حکومت، به همدیگر می‌رسند.
این یک توهم عمومی بود و هر کس به نوعی آن را بروز می‌داد. دولت – ملت در آلمان هنوز به نسبت سایر کشورهای اروپایی به خصوص فرانسه و بریتانیا، شکل نگرفته بود و در چنین موقعیتی هر کسی به نوعی دچار توهم می‌شود. چپ‌ها گمان می‌کنند که اگر مردم را با خودشان داشته باشند می‌توانند دولت را از آن خود کنند و یک دولت ملی سوسیالیستی بسازند.
 
راست‌ها این توهم را دارند که اگر مردم را با خودشان داشته باشند نه نیازی به پارلمان هست و نه احتیاجی به قوانین؛ این توهم طبعا از همه طرف به بن‌بست می‌رسد. ابتدای ماجرا یک جشن بزرگ و خوشحالی همگانی است اما عاقبت ماجرا وحشتناک است. 10 سال بعد، آلمان به یک ویرانه تبدیل می‌شود و 50 سال زیر اشغال نظامی می‌رود. آلمان امروز هنوز هم تاوان خطای ابتدای قرن را می‌دهد. آلمان‌های غربی و شرقی همچنان همدیگر را قبول ندارند. فرزندان آلمانی هنوز یک حقارت را با خود همراه دارند و نمی‌دانند با خاطره پدران و پدر بزرگان جنایتکار خود چه باید بکنند.

پس از نظر شما مهمترین ابزار هیتلر و فاشیسم برای تفوق بر مردم و تداوم حکومت، پوپولیسم و عوام‌فریبی است؟
هیتلر و دوستانش یک گروهک ساده شبه‌میلیتاریستی بودند و تبدیل شدن آنها به یک قدرت بزرگ علاوه بر استفاده از پوپولیسم به «موقعیت» جامعه بازمی‌گردد. این موقعیت جامعه است که به آنها امکان می‌دهد تا گفتمان پوپولیستی‌شان قابل قبول واقع شود. بی‌اعتبار شدن سیاست و حوزه سیاسی اصلی‌ترین عامل مقوم فاشیسم هیتلری بود.

فرجام فاشیسم هیتلری آیا یک فرجام عمومی برای نظام‌های فاشیستی است؟ تحلیل شما از چگونگی ایستادن چرخ فاشیسم، وقتی که به حرکت می‌‌افتد، ‌‌چیست؟
نظامی‌گری همواره شکست خورده و ما حتی یک مورد را در طول تاریخ سراغ نداریم که نظامی‌گری به عنوان یک سیستم اجتماعی در درازمدت توانسته باشد ادامه پیدا کند. تمام امپراتوری‌ها به فروپاشی، به دست نیروهایی بسیار ضعیف‌تر از خودشان‏ ، می‌انجامند. امپراتوری روم و ایران باستان و نظامیان یونان و آمریکای لاتین، همگی با فروپاشی روبه‌رو شدند. این سیستم‌های سیاسی هستند که با استفاده از خشونت نمادین ( در مفهوم بودیویی کلمه) به جای خشونت واقعی تا حد ممکن قابلیت تداوم را دارند.
 
البته این هم یک واقعیت است که جامعه نمی‌تواند در خلأ قدرت تداوم پیدا کند و اگر فرم دموکراتیکی از قدرت وجود نداشته باشد، فرم دیگری جای آن را می‌گیرد. خلأ برای قدرت غیرقابل تصور و غیر قابل تحمل است، زیرا نمی توان جامعه را بدون قدرت متصور شد. سیستم‌های اجتماعی باید این عقلانیت را داشته باشند که به سمتی نروند که راه‌حلی به جز نظامی‌گری باقی نماند.

هایدگر می‌گوید «تکنیک فکر نمی‌کند» یعنی تکنیک براساس سازوکار درونی خودش جلو می‌رود و آدم‌ها هستند که فکر می‌کنند و باید روابط خود با تکنیک را مشخص کنند. جمله هایدگر را می‌توان اینگونه تغییر داد که «حوزه سیاسی فکر نمی‌کند»؛ حوزه سیاسی براساس مکانیسم درونی شکل می‌گیرد و این مکانیسم درونی برآمده از چگونگی تولید و بازتولید قدرت است. در آلمان هم حوزه قدرت کار خودش را می‌کند.

و جالب است که چنین تجربه‌های تاریخی مانع از تکرار تجربه‌های مشابه نمی‌شود.
دقیقا. ما بارها دیده‌ایم که نظامی‌گری آلترناتیو مناسبی برای اداره جامعه نیست ولی اگر جوامع به آن سمت می‌روند، بدان دلیل است که «قدرت فکر نمی‌کند». قدرت، نمی‌تواند خلأ را بپذیرد. بسیاری فکر می‌کردند که تجربه فاشیسم آلمانی، باعث می‌شود که لااقل فاشیسم در اروپا تکرار نشود. در حالی که وقایع بعدی نشان داد که چنان اتفاقاتی می‌تواند در یوگسلاوی و آلبانی و مرزهای اروپای کنونی اتفاق بیفتد. در همین آلمان ما شاهد ظهور فاشیسم نو بوده‌ایم. فاشیسم تکرار می‌شود زمانی که سازوکاری عقلانی برای قدرت وجود نداشته باشد. حتی اگر راه فاشیسم به خودکشی بینجامد، باز هم این راه رفته می‌شود. بنابراین برای جلوگیری از این اتفاق باید پیشگیری کرد و از تعطیل شدن حوزه سیاسی جلوگیری به عمل آورد.

آیا نقش اساسی در اینجا برعهده احزاب اصلاح‌طلب است؟
به نظر من مسئله اصلی دفاع از «سوژه» یا «کنشگر »(Agent) است. من طرفدار مدرنیته‌های متعدد هستم اما اگر در این مدرنیته‌های متعدد یک اصل مشترک هم وجود داشته باشد آن اصل ، همان «agent»(کنشگر) یا «subject» (سوژه) است. ما باید سوژه بودن و کنشگر بودن را در انسان‌ها درونی کنیم.

وصیت‌نامه عمومی هیتلر
21 بهمن 1324 / «برای اینکه ملت آلمان دولتی مرکب از اشخاص شریف و قادر به ادامه جنگ با تمام قوا و وسایل داشته باشد کابینه خود را تشکیل می‌دهم. بعضی از وزیران جدید، مارتن بورمان، گوبلز و دیگران و همچنین زن‌های آنها از لحاظ آنکه نمی‌خواهند به هیچ قیمتی پایتخت را ترک کنند با میل خود به من ملحق شدند تا با من بمیرند. معذلک ناچارم از آنها تقاضا کنم به امر من اطاعت کنند و منافع ملت را مافوق احساسات شخصی قرار دهند. بدون شک همه آنها تا موقع مرگم جلوی چشمانم باقی خواهند بود و پس از مرگم روحم با آنها خواهد بود.
 
هیچ وقت حق‌کش نباشند و شرافت ملت را مافوق همه چیز دنیا قرار دهند و بالاخره با همت، کوشش و فداکاری خود آگاه باشند استقرار کشور ناسیونال سوسیالیست ماکار برون آینده است و هر شخصی را مجبور خواهد کرد که پیش از اینکه به فکر نفع خود باشد برای نظر عمومی کار کند. من از تمام آلمانی‌ها و از تمام ناسیونال سوسیالیست‌ها،‌مرد و زن و از تمام سربازان ارتش آلمان تقاضا می‌کنم که نسبت به حکومت جدید آلمان و پیشوای آن تا موقع مرگ وفادار و فرمانبردار باشند و از همه بالاتر دولت جدید را قسم می‌دهم که قوانین اساسی کشور را محترم داشته و در مقابل سم‌پاشی‌های میان کلیه ملل یهودیان بین‌المللی با تمام قوا مقاومت کنند.

برلن مورخه 29 آوریل ساعت 4 صبح

وصیت‌نامه خصوصی هیتلر
«اگرچه در طول سال‌های جنگ همیشه تصور می‌کردم که نمی‌توانم مسوولیت ازدواج را به گردن بگیرم اما حالا پیش از مردنم تصمیم گرفتم زنی را به همسری اختیار کنم که پس از سال‌های متمادی دوستی حقیقی اکنون با میل خود به منظور شرکت با سرنوشت من به شهری آمده که تقریبا محاصره شده است. او مثل زن من خواهد بود که با میل خود برای مردن با من حاضر شده است. این همسری تلافی سال‌هایی را که من برای خدمت به ملت خود از دست داده‌ام خواهد کرد.
 
کلیه دارایی من اگر دارایی ارزشی باشد متعلق به حزب نازی و اگر حزب نازی باشد متعلق به کشور خواهد بود و اگر کشوری هم وجود نداشته باشد دیگر دستورات من در این خصوص موردی ندارد. مجموعه تابلوهایی را که در چندین سال تهیه کرده‌ام هرگز به منظور خاصی جمع‌آوری نشده بلکه برای تشکیل یک نمایشگاه نقاشی در شهر «لنیز» مولدم بوده است و از این قرار بی‌اندازه میل دارم این‌کار بشود.
 
من به عنوان وصی و اجراکننده وصیتم صمیمی‌ترین دوستان خود «مارتن بورمان» را معرفی می‌کنم و کلیه اختیارات قانونی را به او می‌دهم تا بتواند هر تصمیمی را که لازم می‌داند اتخاذ کند و به او اجازه می‌دهم هرچه را که ارزش یادگار و خاطره دارد و همچنین مایحتاج یک زندگانی متوسط را به فامیلم بدهد و در این مورد مخصوصا مادرزنم و همچنین همکاران زن و مردم را که نام‌‌هایشان را خوب می‌داند و مقدم بر همه منشی‌های سابقم «فروینر» و غیره را که سال‌های متمادی به من کمک کردند توصیه می‌کنم. من و زنم برای فرار از شرمساری شکست و تسلیم حاضر به ترک شدیم و میل داریم که اجساد ما در همان محلی که مدت دوازده سال بیشتر اوقاتم را در راه خدمت به ملت گذرانیده‌ام سوزانیده و خاکستر شود.

برلن 29 آوریل ساعت چهار صبح

تبلیغات