آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

ژیل دلوز در کتاب سوبژکتیویته و تجربه‌گرایی (تحقیق درباب طبیعت انسانی برحسب نظر هیوم)، دو تعبیر از جامعه را از یکدیگر متمایز می‌کند: یک تعبیر ذاتِ جامعه را «نهاد» می‌داند و دیگری «قانون». بر اساس آن‌چه دلوز درباب این دو تعبیر متفاوت می‌گوید، می‌توان از جامعه‌شناسی‌های سلبی و ایجابی سخن گفت. آن‌چه این جامعه‌شناسی‌ها را از یکدیگر تمایز می‌بخشد، برداشتی است که هریک از سرشتِ «امر اجتماعی» و رابطة آن با «مِیل» عرضه می‌کند.

در جامعه شناسی‌های سلبی، امر اجتماعی محدودکننده و سرکوب‌گر است، هرچند که گاه خودِ سرکوب است که مِیل را می‌سازد. در سنتی که با روسو و هابز آغاز می‌شود، مِیل اساساً ضداجتماعی است، وگذر از طبیعت به فرهنگ با محدود کردنِ مِیل تحقق می‌یابد.
 
گفتمان‌هایی که بر این شالوده بنا شده‌اند، جملگی امر ایجابی را خارج از امر اجتماعی قرار می‌دهند، و جامعه را عرصة سلب و نفی به شمار می‌آورند، خواه به سبکِ روسو به تقدیس امر طبیعی بپردازند و از «ناخرسندی‌های فرهنگ» شکوه‌کنند، و خواه به سیاق هابز امر طبیعی را تقبیح کنند و این ناخرسندی‌ها را ضروری و مطلوب به‌شمار آورند.در روایت‌های مختلف از این رویکرد، همه چیز با قانون شروع می‌شود و به قانون ختم می‌شود، همة تعریف‌ها و تمجیدها و همة لعن‌ و نفرین‌ها – البته در جامة نظرورزی و نقد- متوجه این عرصه است، و همة معجزه‌ها از این بقعه انتظار می‌رود.

در جامعه‌شناسی ایجابی، جامعه سطحی صاف است، یا بیانِ دقیق‌تر، سطحی ناهمگن از «هزار سطح صاف». امر اجتماعی محدودکننده و سرکوب‌گر نیست، و البته چیزی را نمی‌سازد. مِیل به خودی خود پیونددهنده است و امر اجتماعی چیزی جز تعینی خاص از میان بی‌نهایت تعینِ ممکن نیست. امر اجتماعی مِیل را نه با «سرکوب» بلکه با استفاده از مکانیسمِ «واپس‌زنی» تعین می‌بخشد، سازوکاری که خود بخشی از فرایند تولیدِ میل‌گر است. آن‌گاه که امر اجتماعی با استفاده از این سازوکار میل را تعین می‌بخشد، تعین‌های دیگر همچنان به صورتی «نهفته» با تعینِ بالفعل هم‌حضور (co-existent) خواهند بود.

اما این همه چه ربطی به جان‌استوارت‌میل و حکومتِ انتخابی او دارد؟ در نگاه نخست، چنین انتظار می‌رود که جان استوارت میل، در مقام یک فیلسوف انگلیسیِ لیبرال که قرابت‌هایی با جان لاک دارد، در چارچوب جامعه‌‌شناسیِ سلبی قرار بگیرد. اما در تحلیل‌های او مولفه‌هایی وجود دارد که از سلسلة ابژه‌ها، مفاهیم، استراتژی‌های نظری و موقعیت‌های سوبژکتیوِ گفتمانِ لیبرال فراتر می‌روند. برای تعیین جایگاه جان استوارت میل در تقسیم‌بندیِ دلوز، باید این مؤلفه‌ها را مورد توجه قرار داد و منطق آن‌ها را تا نهایت پی‌گرفت؛ این پی‌گیری عبارت خواهد بود از «گشودن» سلسله‌ای که درونِ هر یک از این مؤلفه‌ها «تاخورده» و به «چشم‌اندازی» دیگر راه می‌برد.

یکی از نکات برجسته‌ای که در میان سطور حکومتِ انتخابی توجه را به خود جلب می‌کند، تحلیلی از «کنش انتخاباتی» است که فراتر از توجیهِ حقوقی-ایدئولوژیکِ «رأی دادن» یا «رأی ندادن»، وجه سیاسیِ این کنش را برجسته می‌کند و ضرورتی فرامنطقی را پیش می‌کشد که بسی فراتر از «اختیار» به معنای متافیزیکی، با آزادی به معنای تاریخی نسبت دارد. برای تشریح این نکته باید برخی از مولفه‌های جامعه‌شناسیِ ایجابیِ جان‌استوارت‌میل را ترسیم کرد.

نهاد‌های اجتماعی. جان استوارت میل در نخستین فصلِ حکومت انتخابی، دو برداشتِ ناسازگار از
نهادهای سیاسی را خلاصه می‌کند. مطابقِ برداشتِ نخست، نهادهای سیاسی اموری سراسر برساخته و مصنوعی هستند؛ در این چارچوب می‌توان از نهاد همچون ماشین سخن گفت. اما مطابق برداشت دوم، نهاد « ساخته نمی‌شود، بلکه می‌روید»، نهاد‌ها در فرایندی آگاهانه و غایتمند ساخته نمی‌شوند، بلکه «فرآوردة عادت‌ها، غریزه‌ها و نیازهای ناخوداگاه» هستند؛ در این معنا می‌توان از نهاد همچون امری ارگانیک سخن گفت.
 
جان استوارت میل هیچ یک از این دو نظرگاه را دربست نمی‌‌پذیرد، به بیان دقیق‌تر، او هر دو را باهم می‌پذیرد. اما این پذیرش، کنشِ مفهومیِ او را، بسی دور از التقاط، به آفرینشی اصیل بدل می‌کند: نهاد به منزلة اندام- ماشین. او در تشریح شرایط عملکرد‌ِ‌ این اندام- ماشین‌ها از سه شرط سخن می‌گوید: 1)پذیرشِ آگاهانه، قبول تبعیت از الگوهای رفتاریِ یک نهاد به صرافت طبع؛ 2) پذیرش و توانایی ناخودآگاه: «در مواردی نیز ممکن است ملتی با نوعی از حکومت مخالفت نداشته باشد – وشاید حتی دوستدار آن باشد – ولی نخواهد و یا نتواند شرط‌های آن را برآورد. چه‌بسا یارای آن را نداشته باشد که این شرط‌ها را حتا به صورتی که برای حفظ موجودیتِ ظاهریِ حکومت بایسته است به جا آورد.
 
بنابراین بسا که مردمی حکومت آزاد را برتر شمرند ولی به علت سستی یا بی‌مبالاتی یا جبن یا نبود روحیة اجتماعی، توان سخت‌کوشی‌های لازم برای حفظ آن را نداشته باشند»؛ 3)شرایط مادی. در میان این سه شرط، شرط دوم مهم‌ترین شرط است: این شرط به «مِیل» اشاره می‌کند. برای فهمِ این شرط باید به سایر آثار و مفاهیمِ جان‌استوارت‌میل مراجعه کرد. آخرین فصلِ نظام منطق و نیز سراسر اگوست‌کنت و پوزیتیویسم، به بررسیِ روش‌شناسیِ «علوم اخلاقی» اختصاص دارند.
 
جان‌استوارت میل از علم جدیدی به نام اتولوژی (Ethology) سخن می‌گوید که پلی است میان جامعه‌شناسیِ تاریخی و روانشناسی، و به بررسیِ اشکال‌ متفاوتِ منش‌های انسانی در شکل‌بندی‌های مختلف اجتماعی می‌پردازد. به بیان دیگر اتولوژی تحلیلِ پیوندهای ممکن میان «میل» و «امر اجتماعی» است. از نظر جان استوارت میل، مِیل امری «طبیعی» به معنای صلب، تغییرناپذیر و برهنه نیست، همچنان‌که فایده‌گراییِ او به هیچ وجه «کارکردگرایانه» نیست. فایده و میل در مقام امر طبیعی، هیچ‌کدام اصل تبیین‌کنندة نهادها نیستند.
 
جان استوارت میل درمقام یک تداعی‌گرا (associationist)، از میل در چارچوب الگوهای تداعی سخن می‌گوید: نزد او با میلی سر و کار داریم که در وجه‌های متفاوت به بیان در می‌آید و یگانگی جوهری آن، به هیچ وجه با بس‌‌گانگیِ وجوهِ بیان منافات ندارد، چراکه هیچ گاه در مقام یک «تعیُّنِ» تبیین‌گر بر فراز جزئیات قرار نمی‌گیرد، بلکه صرفاً هم‌سطحی و تک‌معنا‌بودنِ آن‌ها را تضمین می‌کند. اکنون می‌توان به معنا و اهمیتِ شرط دوم پی برد: میل همواره در یک الگوی تداعی به بیان در می‌آید (میل ِ مستقل از الگوهای تداعی انتزاعی بیش نیست)، و هر نهاد یک الگوی تداعی است.
 
نظر تجربه‌گرایانة جان استوارت میل درباب عقل خوشایندِ هیچ عقل‌گرایی نمی‌تواند باشد: عقل چیزی بیش از یک الگوی تداعی نیست. این شکل از تجربه‌گرایی، برخلاف عقیدة رایج، کاملاً انقلابی است. هیچ اعتقادی به اندازة این اعتقادْ محافظه‌کارانه نیست که عقلْ امری فراتاریخی و برخوردار از اصول و ایده‌های برین است، حتی اگر تحققِ عقل را فرایندی تاریخی به شمار آوَرَد و وضعیتِ موجود را با استناد به آرمان‌های مقدس عقل مورد انتقاد قرار دهد.جان استوارت میل در حکومت انتخابی از زمان‌هایی سخن می‌گوید «که تمامیِ مردم مشتاق دست زدن به کارهای بدیع و ناآزموده» هستند؛ عزم به زیستن به شیوه‌ای جدید و بی‌سابقه به‌هنگامِ ظهورِ چشم‌اندازی جدید در افق میلِ یک ملت.

تحلیل جان استوارت میل را از کنش انتخاباتی – به منزلة یک نوع کنش سیاسی و نه یگانه کنش سیاسیِ ممکن - در همین چارچوب باید فهمید. از دیدگاه جامعه‌شناسیِ ایجابی، پیش‌بینیِ امکان تغییر نهادهای یک جامعه با ورق‌زدن قانون اساسی، کار ابلهانه‌ای است. امکانِ تغییرِ نهادها در خود نهادها «نهفته» است. هر نهادی به واسطة بهره‌ای که از مکانیسم واپس‌زنی برده، هزاران امکان متفاوت را در خود «نهفته» دارد. «رأی» نه رأی به این شخص و آن شخص، بلکه رأی به «تفاوت»، به «چشم‌انداز» نو، به امکانِ بی‌سابقه تواند بود.
 
امکان در مقامِ امکان واقعی، فراتر از شرایط حقوقیِ مشروعیت انتخابات، همچون ضرورتی اغواگر، بی‌رحم و تخطی‌ناپذیر، به میل تحمیل می‌شود. بهترین ترفند برای پیشگیری از «برانگیخته شدنِ» میل، دامن زدن به بحث‌های حقوقیِ به هر شیوة ممکن است، خواه با توسل به اهرم‌های حکومتی و خواه با وراجیها‌ی ایدئولوژیک با استفاده از شعارهای توخالیِ اپوزیسیون. حاصلْ درهرصورت تباه شدن میل است؛ میلِ منحط: میلی که در قلمروٍِ تعین‌های تکراری به ابژه‌ای جعلی می‌چسبد و دل از امکان تغییر می‌بٌرد و یا در انتظار منجیِ خیالی از آن‌سوی آب‌ها، در خود تحلیل می‌رود.
 
جان استوارت میل در نظام منطق، اراده را از میل متمایز می‌کند، و در حکومت انتخابی بارها از این تمایز بهره می‌گیرد. اما اراده‌ای که او با میل در تقابل قرار می‌دهد، ربطی به خواست آگاهانه ندارد: همان‌طور که آزادی از نظر او در «توانِ مقابلة یک انگیزه با انگیزه‌ای دیگر» نهفته است، اراده نیز تمهیدی است برای سخن گفتن از میلی دیگر. «رأی دادن یا ندادن»: مسئله این نیست.

تبلیغات