تاثیر استاد برشاگرد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
برای شناخت چهرههای تأثیرگذار و خلاق در عرصه فرهنگ و اندیشه، نخست میبایست به سراغ کسانی رفت که روی آنها تأثیر گذاشتهاند. پس از آن و در مرحله بعد باید از دیگر خاستگاههای فکری آنها که بسیاری از آنها به شرایط خاص سیاسی و فرهنگی ایشان بازمیگردد پرداخت. در مورد نخست، استادان در رتبه اول قرار دارند. بسیاری از افراد متفکر، ایدههای اولیه اندیشههای خویش را از استادان خود گرفتهاند.
این میتواند در حد یک اشاره باشد، اما به تدریج در اندیشه شاگرد جایگاه والایی یافته باشد. برای شناخت آیتالله بروجردی نیز که چهرهای متفاوت و ممتاز است، میتوان نقطه عزیمت را همین جا قرار داد. البته او مانند بسیاری از علمای دیگر، در طول زمان، استادان برجسته و بسیاری داشته است. اما مهم آن است که بتوانیم برخی از وجوه فکری وی را در شماری از استادانش بیابیم. این که او بیش از همه و در کدام بخشهای فکری خود اعم از دیدگاههای کلامی، فقهی و به طور کلی مذهبی خود متأثر از چه کسی بوده است؟
2 در میان استادان آیتالله بروجردی در اصفهان، جایی که میراثدار بزرگ مکتب شیعه در عصر صفوی بود، از مرحوم آیتالله سید محمدباقر درچهای (1342 – 1264ق) یاد میکنند، کسی که یکی از استوانههای علمی اصفهان بوده و به دلایلی صاحب مکتب بوده است. مرحوم درچهای خود تحصیلکرده اصفهان و نجف بود اما محل استقرارش برای تدریس در اصفهان بود و آیتالله بروجردی هم در همین شهر خدمت وی رسید و از او بهره برد.
این البته در سنین جوانی آیتالله بروجردی بوده، اما آقای واعظزاده از قول آیتالله آورده است: از بدو ورود به اصفهان در درس مرحوم حاج سید محمد باقر درچهای رفتم و آن مرد با آن همه فضائل علمی و مکلات اخلاقی به قدری نسبت به من اظهار مهر میفرمود که حد نداشت. واعظزاده میافزاید: به همین خاطر تا آخرین لحظات حیات، این استاد را فراموش نکرد (زندگی آیتالله العظمی بروجردی، ص 34). وی همان زمان مجتهد شده و چنان که از او نقل کردهاند، استادانش در اصفهان، تقلید را بر وی حرام دانستهاند (حیات سید الطائفه: 42).
در کتابی که در سالهای اخیر درباره زندگینامه آیتالله درچهای نوشته شده مطالبی با این عنوان که «عظمت آقای بروجردی از آقای درچهای است» به چشم میخورد (ستارهای از شرق: 114 – 116). این که در اینباره تندروی هم شده باشد محتمل است، اما به هر حال نشانی از این دارد که آیتالله متاثر از استادش بوده است. البته وی در اصفهان و بعدها در نجف استادان بزرگی داشت که از آن جمله باید از مرحوم آخوند خراسانی یاد کرد. این که وی از هر استادی چه چیزی برگرفته و چه مقدار از اندیشههای او مربوط به کاوشهای فکری و عقلی خودش میباشد، باید یک بار دیگر مروری با این ملاحظه صورت گیرد.
3 نقطه برجسته در زندگی این مجتهد و مدرس بزرگ آن است که وی عالمی مهذب و دانشمندی معتدل و در معتقدات شیعی خود به دور از افراط و تفریط بوده و از این جهت، امتیاز قابل ملاحظهای بر بسیاری از عالمان و روحانیان دیگر این دوره دارد. این نکته دقیقا همان چیزی است که ما در این مقال به آن نیازمندیم. این گرایش مرحوم درچهای در برخی از شاگردان وی وضوح بیشتری داشت که از آن جمله آیتالله مرحوم حاجآقا رحیم ارباب از اساتید و علمای زبده اصفهان بود که تا پایان عمر اصفهان مشغول به تدریس بود و بهرغم جایگاه علمیاش در میان علمای این شهر هیچگاه عمامه بر سر نگذاشت، تحتتأثیر مرحوم درچهای بود. آقای درچهای به طور آشکاری در بحث امامت، دایره اعتقاد به ولایت را محدود نگاه میداشت. در اینباره شرحی هم استاد مطهری دارد (امامت و رهبری: 35).
4 آنچه از مرحوم درچهای برجای مانده بیشتر شفاهی است تا مکتوب. نوشتههای خود او منحصر به یکی دو حاشیه بر مکاسب و رسائل شیخ انصاری در مجلداتی چند بوده است (ستارهای از شرق: 630). اما به لحاظ شفاهی آنقدر درباره وی مطلب وجود داشته است که نواده او کتاب یاد شده را در 900 صفحه فراهم آورده است. بنابرین درباره گرایش معتدل مرحوم درچهای در حوزه اندیشههای شیعی نیز نوشته مکتوبی از وی نداریم، اما داستانهای زیادی وجود دارد که از وی شخصیت ویژهای را ترسیم میکند.
بسا برخی از این داستانها شایعه باشد، اما هرچه بود این گرایش چندان شایع بود که بعدها علی دشتی که خود سابقه تحصیلات حوزوی هم داشته و حضور مرحوم درچهای هم گویا به توصیه پدر رسیده بوده، کتابی داستانی تحت عنوان تخت فولاد به عنوان مجموعه مباحثات و مجادلات مرحوم درچهای با چندتن از شاگردانش در تخت فولاد نوشت.
این کتاب در شکل داستانی زیاده بر حد اندیشههای مرحوم درچهای را اصلاحطلبانه نشان میدهد، اما نباید غفلت کرد که به هر روی مرحوم درچهای متفاوت بوده و آنچه از نقل قولهای شاگردان وی به دست میآید و در اصفهان بر سرزبانها بوده، حکایت از آن دارد که فردی سختگیر در اندیشههای خاص شیعی بوده و تمایل داشته است تا تشیع را در هویت اسلامی و توحیدی آن جستجو کرده و رنگ غلو را به هر مقدار که شده، از عقاید شیعه بزداید.
5 در سال 1383 آقای سیدتقی درچهای موسوی کتابی با عنوان ستارهای از شرق به بازار عرضه کرد. وی در این کتاب کوشید تا تمامی آنچه را که درباره مرحوم درچهای در کتابها و خاطرات شفاهی علما و شاگردان وی وجود داشته گردآوری کند. حجم کتاب نشانگر تلاش نویسنده در این باره است و هرچند به لحاظ نظم و نسق تألیف کتاب با ضعفهای جدی روبرو است، اما به هر حال از این زاویه با ارزش است که آنچه را که پخش و پلا بوده در حد یک کتاب خوب سامان داده است. آشنایان با محافل روحانی میدانند که برخی از آنان داستانهای شگفتی از این قبیل میدانند که در غالب محافل نقل میکنند، اما معالاسف این ادبیات شفاهی هیچگاه صورت کتاب به خود نمیگیرد.
6 مؤلف برای این که مبادا بر اساس آنچه از موضع ضد غلو مرحوم درچهای نقل شده این توهم پدید آید که او علاقهمند به اهل بیت نبوده است، با ارائه نقلهایی میکوشد تا نشان دهد بسیاری از آنچه در این باره یعنی درباره اعتدال مرحوم درچهای گفته شده میبایست درست فهمیده شود و تأویل به چیزهای دیگر نشود. بنابراین فصل مشبعی درباره سابقه ارادت ایشان به اهل بیت(ع) آورده که مشتمل بر برخی از نمونههای عینی و شواهد قابل توجه است (ستارهای از شرق: ص 349 – 359). بدون تردید نباید تصور شود که هر کس موضع ضد غلو دارد، خدای ناکرده بیعلاقه به خود اهل بیت است.
سابقه مبارزه با غلو اولا و بالذات در زندگی فکری خود اهلبیت(ع) وجود دارد. با این همه شماری مطلب و حکایت در این اثر وجود دارد که از توجه خاص مرحوم درچهای به اعتدال حکایت دارد. این اعتدال را دستکم در دو بخش: یکی تاکید خاص مرحوم درچهای روی توحید و دیگر مراقبت از نقل مطالب دروغ در روضهها میتوان دنبال کرد. درباره نکته اول باید گفت مرحوم درچهای میکوشید تا اهمیت توحید را به همگان گوشزد کند و هرگاه میخواست درباره اهمیت موقعیت ائمه(ع) سخن بگوید، ابتدا از توحید سخن میگفت. آقاحسن مدرس از شاگردان وی که عمری طولانی کرد و تا این اواخر زنده بود میگوید، از استاد درباره مقام اهل بیت پرسیدم. ایشان فرمودند، شب قدر در این باره در منبر مطالبی خواهد گفت.
آن شب ابتدا درباره توحید به تفصیل سخن گفت و از آنجا بود که سخن را به مقام و عظمت ائمه اطهار(ع) رساند، آقاحسن مدرس افزود: به عقیده مرحوم درچهای محبت اهل بیت در سایه توحید معنا مییافت و الا ایشان قصد نداشت مقام محبت را ذرهای کمرنگ کند. تأکید کردند که عقیده به محبت اهل بیت باید خیلی مستدل، عمیق و خالصانه باشد. بعد از سخن ایشان من هم توجهم به مسئله توحید قویتر شد (ص 360).
و باز همین مدرس نقل میکند که علامه از فرط رعایت جوانب توحید، توسل به ائمه(ع) را با توحید بیان میکرد که یک وقت کسی ضمن توسل و طلب حاجت از ائمه(ع) توحیدش کمرنگ نشود. (ص 344). آقاحسن مدرس همچنین میگفت: مرحوم علامه درچهای یک عبارتی داشتند که چندین مرتبه گفته بودند و آن این بود. در بعضی مواقع که گویندهای کمتر از توحید سخن به میان میآورد و بیشترین تکیه و توجهش به ائمه(ع) بود میفرمودند: یک چیزی هم میخواستی برای خدا باقی بگذاری (ص 344 – 345).
7 مرحوم زند کرمانی هم که از شاگردان او میبود و به اعتدال و مخالفت با برخی از زیادهرویها در اصفهان شهرت داشت، و در عین حال فردی خدوم در اصفهان بود، میگفت، این یک توطئه بود که شایع کردند عقیده مرحوم درچهای نسبت به معجزات خداگونه ائمه اطهار(ع) ضعیف است. اینها گاهی به بعضی از افراد یاد میدادند که بر سر راه علامه قرار بگیرند و طلب صدقه کنند و قبل از تکدی یا بعد از آن به عنوان تشکرمثلا بگویند که: ابوالفضل تو را به سلامت بدارد.
یا ابوالفضل طول عمرت دهد. و چون میدانستند علامه تحمل این الفاظ را ندارد و پرخاش میکند، به صورت تصنعی این صحنهها را درست میکردند و افراد حاضر را شاهد میگرفتند که ببینید و بشنوید که ایشان میگوید: ابوالفضل نمیتواند طول عمر بدهد... علامه درچهای بلافاصله میفرمود: چرا نمیگویید خدایا به حق ابوالفضل به ما طول عمر بده. چرا نسبت الوهیت به او میدهید و چرا این بزرگان را که بنده خدا هستند در ردیف خدا میخوانید؟ (ص 361) از این موارد چنین روشن میشود که مرحوم درچهای در عقیده توحیدی خویش بسیار مراعات میکرده و حاضر نبوده است کلمهای به زبان آورد یا از زبان کسی بشنود که توهم الوهیت نسبت به ائمه یا فرزندان آنان داشته باشد.
مرحوم آیتالله خراسانی از شاگردان ایشان که در اواخر عمر و درست سالهای پیش از انقلاب رئیس حوزه علمیه اصفهان بود، نقل کرد که یک بار سائلی نزد ایشان آمد. وقتی آقا دست در جیب کرد تا پولی به او بدهد گفت: علی دردهایت را دوا کند. علی حاجتت را روا کند. آقا با شنیدن این جملات دستش را از جیبش بیرون کشید و بدون اعتنا به سائل به راه خود ادامه داد. (ص 365).
8 به جز مباحث مربوط به توحید و شرک که مرحوم درچهای روی آن حساسیت داشت درباره وعظ واعظان و مطالبی هم که در روضهها میخواندند حساسیت نشان میداد. این در حالی بود که خودش طرفدار عزاداری بود و مجالس سوگواری برگزار میکرد. اما منبریها جرأت زدن هر حرفی را برابر او نداشتند. در این باره هم نمونههایی نقل شده است: یک بار هم واعظی روی منبر سخن میگفت در حالی که مرحوم درچهای هم در حجره خود صدای او را میشنید.
این واعظ داستانی طولانی گفت و در نتیجهگیری از قول پادشاهی که در قصه بود، گفت: شاه گفت چون عرب همه چیزش را به خاطر من داد من هم باید همه مایملکم را بدهم. امام حسین(ع) هم روز عاشورا همه هستی خود را برای خدا داد... بنابراین خداوند نیز روز قیامت هستی و نیستیاش را در اختیار امام حسین خواهد گذاشت و خواهد گفت: بخواه هرچه میخواهی و هرچه میخواهی بکن. و خدایی من در دست توست.
تو همه چیزت را برای من دادی. من نیز همه چیز را به تو میدهم. علامه درچهای با شنیدن این سخن ناگاه سرش را از حجره بازار گلشن بیرون کرد و با صدای رسا و بلند فریاد زد: بیا پایین! بیا پایین! نگو این حرفهای خلاف را! چه غلطی بود که کردی! کی خدا چنین خواهد کرد؟ (ص 422 – 423). یک بار هم واعظی روی منبر از قول حضرت زینب گفت: «گفت زینب چهقدر ناله من پیر کنم». مرحوم درچهای با شنیدن این مصرع یکباره داد زد که این حرف چیه؟ کی حضرت زینب این سخن را گفت؟ (ص 427.)
در پایان باید گفت که در قم هم آیتالله بروجردی در مقام رهبری جهان تشیع متأثر از آموزههای مرحوم درچهای بود. گرایش ایشان به وحدت، تلاش برای کنار نهادن برخی از افراطها در عزاداریها و سختگیری علمی ایشان در نقل مطالب از متون کهن میراثی بود که دستکم بخشی از آن میتوانست از مرحوم درچهای به ارث به ایشان رسیده باشد. معنای این سخن موافقت کامل مرحوم آیتالله با دیدگاههای مرحوم درچهای در تمام موارد نیست
این میتواند در حد یک اشاره باشد، اما به تدریج در اندیشه شاگرد جایگاه والایی یافته باشد. برای شناخت آیتالله بروجردی نیز که چهرهای متفاوت و ممتاز است، میتوان نقطه عزیمت را همین جا قرار داد. البته او مانند بسیاری از علمای دیگر، در طول زمان، استادان برجسته و بسیاری داشته است. اما مهم آن است که بتوانیم برخی از وجوه فکری وی را در شماری از استادانش بیابیم. این که او بیش از همه و در کدام بخشهای فکری خود اعم از دیدگاههای کلامی، فقهی و به طور کلی مذهبی خود متأثر از چه کسی بوده است؟
2 در میان استادان آیتالله بروجردی در اصفهان، جایی که میراثدار بزرگ مکتب شیعه در عصر صفوی بود، از مرحوم آیتالله سید محمدباقر درچهای (1342 – 1264ق) یاد میکنند، کسی که یکی از استوانههای علمی اصفهان بوده و به دلایلی صاحب مکتب بوده است. مرحوم درچهای خود تحصیلکرده اصفهان و نجف بود اما محل استقرارش برای تدریس در اصفهان بود و آیتالله بروجردی هم در همین شهر خدمت وی رسید و از او بهره برد.
این البته در سنین جوانی آیتالله بروجردی بوده، اما آقای واعظزاده از قول آیتالله آورده است: از بدو ورود به اصفهان در درس مرحوم حاج سید محمد باقر درچهای رفتم و آن مرد با آن همه فضائل علمی و مکلات اخلاقی به قدری نسبت به من اظهار مهر میفرمود که حد نداشت. واعظزاده میافزاید: به همین خاطر تا آخرین لحظات حیات، این استاد را فراموش نکرد (زندگی آیتالله العظمی بروجردی، ص 34). وی همان زمان مجتهد شده و چنان که از او نقل کردهاند، استادانش در اصفهان، تقلید را بر وی حرام دانستهاند (حیات سید الطائفه: 42).
در کتابی که در سالهای اخیر درباره زندگینامه آیتالله درچهای نوشته شده مطالبی با این عنوان که «عظمت آقای بروجردی از آقای درچهای است» به چشم میخورد (ستارهای از شرق: 114 – 116). این که در اینباره تندروی هم شده باشد محتمل است، اما به هر حال نشانی از این دارد که آیتالله متاثر از استادش بوده است. البته وی در اصفهان و بعدها در نجف استادان بزرگی داشت که از آن جمله باید از مرحوم آخوند خراسانی یاد کرد. این که وی از هر استادی چه چیزی برگرفته و چه مقدار از اندیشههای او مربوط به کاوشهای فکری و عقلی خودش میباشد، باید یک بار دیگر مروری با این ملاحظه صورت گیرد.
3 نقطه برجسته در زندگی این مجتهد و مدرس بزرگ آن است که وی عالمی مهذب و دانشمندی معتدل و در معتقدات شیعی خود به دور از افراط و تفریط بوده و از این جهت، امتیاز قابل ملاحظهای بر بسیاری از عالمان و روحانیان دیگر این دوره دارد. این نکته دقیقا همان چیزی است که ما در این مقال به آن نیازمندیم. این گرایش مرحوم درچهای در برخی از شاگردان وی وضوح بیشتری داشت که از آن جمله آیتالله مرحوم حاجآقا رحیم ارباب از اساتید و علمای زبده اصفهان بود که تا پایان عمر اصفهان مشغول به تدریس بود و بهرغم جایگاه علمیاش در میان علمای این شهر هیچگاه عمامه بر سر نگذاشت، تحتتأثیر مرحوم درچهای بود. آقای درچهای به طور آشکاری در بحث امامت، دایره اعتقاد به ولایت را محدود نگاه میداشت. در اینباره شرحی هم استاد مطهری دارد (امامت و رهبری: 35).
4 آنچه از مرحوم درچهای برجای مانده بیشتر شفاهی است تا مکتوب. نوشتههای خود او منحصر به یکی دو حاشیه بر مکاسب و رسائل شیخ انصاری در مجلداتی چند بوده است (ستارهای از شرق: 630). اما به لحاظ شفاهی آنقدر درباره وی مطلب وجود داشته است که نواده او کتاب یاد شده را در 900 صفحه فراهم آورده است. بنابرین درباره گرایش معتدل مرحوم درچهای در حوزه اندیشههای شیعی نیز نوشته مکتوبی از وی نداریم، اما داستانهای زیادی وجود دارد که از وی شخصیت ویژهای را ترسیم میکند.
بسا برخی از این داستانها شایعه باشد، اما هرچه بود این گرایش چندان شایع بود که بعدها علی دشتی که خود سابقه تحصیلات حوزوی هم داشته و حضور مرحوم درچهای هم گویا به توصیه پدر رسیده بوده، کتابی داستانی تحت عنوان تخت فولاد به عنوان مجموعه مباحثات و مجادلات مرحوم درچهای با چندتن از شاگردانش در تخت فولاد نوشت.
این کتاب در شکل داستانی زیاده بر حد اندیشههای مرحوم درچهای را اصلاحطلبانه نشان میدهد، اما نباید غفلت کرد که به هر روی مرحوم درچهای متفاوت بوده و آنچه از نقل قولهای شاگردان وی به دست میآید و در اصفهان بر سرزبانها بوده، حکایت از آن دارد که فردی سختگیر در اندیشههای خاص شیعی بوده و تمایل داشته است تا تشیع را در هویت اسلامی و توحیدی آن جستجو کرده و رنگ غلو را به هر مقدار که شده، از عقاید شیعه بزداید.
5 در سال 1383 آقای سیدتقی درچهای موسوی کتابی با عنوان ستارهای از شرق به بازار عرضه کرد. وی در این کتاب کوشید تا تمامی آنچه را که درباره مرحوم درچهای در کتابها و خاطرات شفاهی علما و شاگردان وی وجود داشته گردآوری کند. حجم کتاب نشانگر تلاش نویسنده در این باره است و هرچند به لحاظ نظم و نسق تألیف کتاب با ضعفهای جدی روبرو است، اما به هر حال از این زاویه با ارزش است که آنچه را که پخش و پلا بوده در حد یک کتاب خوب سامان داده است. آشنایان با محافل روحانی میدانند که برخی از آنان داستانهای شگفتی از این قبیل میدانند که در غالب محافل نقل میکنند، اما معالاسف این ادبیات شفاهی هیچگاه صورت کتاب به خود نمیگیرد.
6 مؤلف برای این که مبادا بر اساس آنچه از موضع ضد غلو مرحوم درچهای نقل شده این توهم پدید آید که او علاقهمند به اهل بیت نبوده است، با ارائه نقلهایی میکوشد تا نشان دهد بسیاری از آنچه در این باره یعنی درباره اعتدال مرحوم درچهای گفته شده میبایست درست فهمیده شود و تأویل به چیزهای دیگر نشود. بنابراین فصل مشبعی درباره سابقه ارادت ایشان به اهل بیت(ع) آورده که مشتمل بر برخی از نمونههای عینی و شواهد قابل توجه است (ستارهای از شرق: ص 349 – 359). بدون تردید نباید تصور شود که هر کس موضع ضد غلو دارد، خدای ناکرده بیعلاقه به خود اهل بیت است.
سابقه مبارزه با غلو اولا و بالذات در زندگی فکری خود اهلبیت(ع) وجود دارد. با این همه شماری مطلب و حکایت در این اثر وجود دارد که از توجه خاص مرحوم درچهای به اعتدال حکایت دارد. این اعتدال را دستکم در دو بخش: یکی تاکید خاص مرحوم درچهای روی توحید و دیگر مراقبت از نقل مطالب دروغ در روضهها میتوان دنبال کرد. درباره نکته اول باید گفت مرحوم درچهای میکوشید تا اهمیت توحید را به همگان گوشزد کند و هرگاه میخواست درباره اهمیت موقعیت ائمه(ع) سخن بگوید، ابتدا از توحید سخن میگفت. آقاحسن مدرس از شاگردان وی که عمری طولانی کرد و تا این اواخر زنده بود میگوید، از استاد درباره مقام اهل بیت پرسیدم. ایشان فرمودند، شب قدر در این باره در منبر مطالبی خواهد گفت.
آن شب ابتدا درباره توحید به تفصیل سخن گفت و از آنجا بود که سخن را به مقام و عظمت ائمه اطهار(ع) رساند، آقاحسن مدرس افزود: به عقیده مرحوم درچهای محبت اهل بیت در سایه توحید معنا مییافت و الا ایشان قصد نداشت مقام محبت را ذرهای کمرنگ کند. تأکید کردند که عقیده به محبت اهل بیت باید خیلی مستدل، عمیق و خالصانه باشد. بعد از سخن ایشان من هم توجهم به مسئله توحید قویتر شد (ص 360).
و باز همین مدرس نقل میکند که علامه از فرط رعایت جوانب توحید، توسل به ائمه(ع) را با توحید بیان میکرد که یک وقت کسی ضمن توسل و طلب حاجت از ائمه(ع) توحیدش کمرنگ نشود. (ص 344). آقاحسن مدرس همچنین میگفت: مرحوم علامه درچهای یک عبارتی داشتند که چندین مرتبه گفته بودند و آن این بود. در بعضی مواقع که گویندهای کمتر از توحید سخن به میان میآورد و بیشترین تکیه و توجهش به ائمه(ع) بود میفرمودند: یک چیزی هم میخواستی برای خدا باقی بگذاری (ص 344 – 345).
7 مرحوم زند کرمانی هم که از شاگردان او میبود و به اعتدال و مخالفت با برخی از زیادهرویها در اصفهان شهرت داشت، و در عین حال فردی خدوم در اصفهان بود، میگفت، این یک توطئه بود که شایع کردند عقیده مرحوم درچهای نسبت به معجزات خداگونه ائمه اطهار(ع) ضعیف است. اینها گاهی به بعضی از افراد یاد میدادند که بر سر راه علامه قرار بگیرند و طلب صدقه کنند و قبل از تکدی یا بعد از آن به عنوان تشکرمثلا بگویند که: ابوالفضل تو را به سلامت بدارد.
یا ابوالفضل طول عمرت دهد. و چون میدانستند علامه تحمل این الفاظ را ندارد و پرخاش میکند، به صورت تصنعی این صحنهها را درست میکردند و افراد حاضر را شاهد میگرفتند که ببینید و بشنوید که ایشان میگوید: ابوالفضل نمیتواند طول عمر بدهد... علامه درچهای بلافاصله میفرمود: چرا نمیگویید خدایا به حق ابوالفضل به ما طول عمر بده. چرا نسبت الوهیت به او میدهید و چرا این بزرگان را که بنده خدا هستند در ردیف خدا میخوانید؟ (ص 361) از این موارد چنین روشن میشود که مرحوم درچهای در عقیده توحیدی خویش بسیار مراعات میکرده و حاضر نبوده است کلمهای به زبان آورد یا از زبان کسی بشنود که توهم الوهیت نسبت به ائمه یا فرزندان آنان داشته باشد.
مرحوم آیتالله خراسانی از شاگردان ایشان که در اواخر عمر و درست سالهای پیش از انقلاب رئیس حوزه علمیه اصفهان بود، نقل کرد که یک بار سائلی نزد ایشان آمد. وقتی آقا دست در جیب کرد تا پولی به او بدهد گفت: علی دردهایت را دوا کند. علی حاجتت را روا کند. آقا با شنیدن این جملات دستش را از جیبش بیرون کشید و بدون اعتنا به سائل به راه خود ادامه داد. (ص 365).
8 به جز مباحث مربوط به توحید و شرک که مرحوم درچهای روی آن حساسیت داشت درباره وعظ واعظان و مطالبی هم که در روضهها میخواندند حساسیت نشان میداد. این در حالی بود که خودش طرفدار عزاداری بود و مجالس سوگواری برگزار میکرد. اما منبریها جرأت زدن هر حرفی را برابر او نداشتند. در این باره هم نمونههایی نقل شده است: یک بار هم واعظی روی منبر سخن میگفت در حالی که مرحوم درچهای هم در حجره خود صدای او را میشنید.
این واعظ داستانی طولانی گفت و در نتیجهگیری از قول پادشاهی که در قصه بود، گفت: شاه گفت چون عرب همه چیزش را به خاطر من داد من هم باید همه مایملکم را بدهم. امام حسین(ع) هم روز عاشورا همه هستی خود را برای خدا داد... بنابراین خداوند نیز روز قیامت هستی و نیستیاش را در اختیار امام حسین خواهد گذاشت و خواهد گفت: بخواه هرچه میخواهی و هرچه میخواهی بکن. و خدایی من در دست توست.
تو همه چیزت را برای من دادی. من نیز همه چیز را به تو میدهم. علامه درچهای با شنیدن این سخن ناگاه سرش را از حجره بازار گلشن بیرون کرد و با صدای رسا و بلند فریاد زد: بیا پایین! بیا پایین! نگو این حرفهای خلاف را! چه غلطی بود که کردی! کی خدا چنین خواهد کرد؟ (ص 422 – 423). یک بار هم واعظی روی منبر از قول حضرت زینب گفت: «گفت زینب چهقدر ناله من پیر کنم». مرحوم درچهای با شنیدن این مصرع یکباره داد زد که این حرف چیه؟ کی حضرت زینب این سخن را گفت؟ (ص 427.)
در پایان باید گفت که در قم هم آیتالله بروجردی در مقام رهبری جهان تشیع متأثر از آموزههای مرحوم درچهای بود. گرایش ایشان به وحدت، تلاش برای کنار نهادن برخی از افراطها در عزاداریها و سختگیری علمی ایشان در نقل مطالب از متون کهن میراثی بود که دستکم بخشی از آن میتوانست از مرحوم درچهای به ارث به ایشان رسیده باشد. معنای این سخن موافقت کامل مرحوم آیتالله با دیدگاههای مرحوم درچهای در تمام موارد نیست