تاریخنگاری انتقادی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
فریدون آدمیت از نخستین مورخان ایرانی بود که پا را از تاریخنگاری نقلی فراتر گذاشت و در تحقیقات خود روشی را برگزید که میتوان آن را روشی تحلیلی-انتقادی نامید. تلقیای که در میان بسیاری از تاریخنگاران همدوره آدمیت در باب تاریخ رایج بود، این بود که تاریخ چیزی جز انباشت منقولات نیست و از اینرو، نه میتوان نام علم برای انباشتهها گذاشت و نه در آموزش و تعلیم این منقولات نیازی به استاد است.
سیدجعفر شهیدی از اساتید خود نقل میکند که هنگام تاسیس دانشگاه تهران وقتی نوبت به دستهبندی دروس و انتخاب اساتید میرسد، دستاندرکاران چنین تصمیم میگیرند:«دستور زبان را عبدالعظیم قریب درس بدهد، فلسفه را سیداحمد عصار، شعر و قافیه را فروزانفر و... تاریخ هم که نیازی به استاد ندارد. هر کسی خودش بلد است.»
بدیهی است که تاریخ به مثابه یادگیری پارهای از منقولات نیازی به تدریس و معلمی خاص ندارد اما زمانی که از تاریخنگاری تحلیلی-انتقادی سخن به میان میآوریم، در واقع وارد یکی از حوزههای علوم انسانی شدهایم که مبانی و لوازم علوم دیگر را دارد.
در این حوزه ابتدا روششناسی پژوهش تاریخی مورد توجه قرار میگیرد، در مراحل بعدی اموری چون تبیین تاریخی، امکان قانونمندی تاریخی، گزینشی بودن پژوهش تاریخی، دخالت ارزشهای مورخ در قضاوتهای تاریخی و محدوده آن و… اهمیت پیدا میکنند.
در این تاریخنگاری ارتباط وسیعی میان پژوهش تاریخی و سایر حوزههای علوم انسانی برقرار است و مورخی که بهرهای از فلسفه و علوم انسانی نبرده باشد در تاریخنگاری خود نیز کامیاب نخواهد بود. همین جا میتوان به راز بحران و عقبماندگی در تاریخنگاری ایرانی پی برد. این عقبماندگی دلیلی جز این نداشت که مورخان نه شناختی از علم تاریخ به مثابه یک علم داشتند و نه با سایر حوزههای علوم اجتماعی آشنا بودند. و نه میتوانستند به لحاظ نظری و روششناسی ارتباطی لازم میان علم تاریخ و این علوم برقرار کنند. این عدم ارتباط میان تاریخ و سایر علوم حاصلی جز رکود در مطالعات تاریخی نداشت.
آدمیت از معدود مورخان ایرانی بود که علم تاریخ را میشناخت. او دکترای خود را در تاریخ و علوم سیاسی از آکادمی علوم سیاسی و اقتصاد لندن اخذ کرده بود و نگاهی به آثار او نشان دهنده کوشش اوست در پایبندی به روش علم تاریخ و لوازم آن.
در این یادداشت کوتاه سعی میکنم به برخی از ویژگیهای تاریخنگاری تحلیلی-انتقادی آدمیت اشاره کنم.
مسئله نخست، گزینشی عمل کردن آدمیت در تاریخنگاری خود است. اساسا در هر تحلیل انتقادی گریزی از گزینشی عمل کردن در مواجهه با موضوع مورد مطالعه نیست. در هیچ مطالعه علمی نمیتوان کل پدیدهها را بررسی کرد. همواره یک پدیده و ابعاد و اجزایی از آن بررسی میشود. آدمیت در تحقیق خود به روش گزینشی عمل میکرد. او هیچگاه سودای تحقیق در کل تاریخ جهان را در سر نداشت. حتی موضوع مطالعه خود را تاریخ معاصر قرار نداده بود. او فقط به پدیده مشروطیت میپرداخت و در این تحقیق نیز هیچگاه به کل مشروطیت نپرداخت. او بیش از هر کس دیگری مشروطه را به ما شناساند بیآنکه «تاریخ مشروطه ایران» را نوشته باشد.
همواره به یک بعدی از ابعاد متعدد این جنبش توجه میکرد و موشکفانه سعی میکرد این بعد را مورد مطالعه قرار دهد. او خوب میدانست که دوره تاریخنویسیهای کلی و احاطه بر همه ابعاد یک پدیده تاریخی به سر آمده است. نیک میدانست که میتوان صدها کتاب قطور در تاریخ مغول نوشت اما شاید هیچکدام از آنها ارزش یک مقاله تحقیقی را درباره یکی از جزئیات این حادثه، فیالمثل نقش خواجهنصیرالدین طوسی در سقوط بغداد، نداشته باشد. او به جای آنکه کتاب مفصلی در باب عهد ناصری بنویسد در کتابچهای امتیازنامه رژی را مورد بررسی قرار داد و با نشان دادن اینکه فتوای میرزای شیرازی جعلی بوده است ما را با حقیقت تاریخی آشنا میکرد.
آدمیت به مورخانی چون عباس اقبال و تقیزاده که گزینشی عمل نمیکردند و به تمام نقاط تاریخ ایران سرک میکشیدند خرده میگرفت و به طعنه به آنها میگفت دوره علامگی سرآمده است. البته این شیوه علامگی و جامع معقول و منقول بودن هنوز در ایران به حیات خود ادامه میدهد چنانکه میتوان یکشبه از آسمان فلسفه به ارض تاریخ سقوط کرد و چند جلد تاریخ کلی و حوصلهبر نوشت و شاه عباس و عباس میرزا را با چندقرن اختلاف زمانی به هم چسباند و از جدال قدیم و جدید سخن گفت و آش شلهقلمکاری درست کرد که گرچه حاوی مدعیات بزرگ است، اما هیچ گرهای از هیچ مسئله تاریخی ما نمیگشاید.
داشتن پیشفرض، اذعان به این پیشفرضها و بیطرف نبودن یکی از ویژگیهای تاریخنویسی تحلیلی- انتقادی است.
مورخ خوب کسی نیست که توصیفگر صرف حوادث باشد. پیشفرضها و ارزشهای یک مورخ زاویه دید اوست و مورخ از این زاویه دید است که میتواند به تاریخ نظر کند. مورخی که پیشفرض نداشته باشد، چیزی در تاریخ نخواهد دید.
البته هیچ مورخی بدون پیشفرض نیست اما تاریخنگار انتقادی کسی است که به پیشفرضهای خود آگاهی دارد و آنها را از همان ابتدا برای خود و خوانندگان آثارش روشن میسازد و در تبیین تاریخیای که ارائه میدهد تا آخر به پیشفرضهای خود وفادار است. نخبهگرا بودن یکی از پیشفرضهای آدمیت در تبیین پدیدههای تاریخی است. او به تاریخ فکر اهمیت میدهد و به تاثیر نخبگان سیاسی و فرهنگی بیش از عوامل دیگر توجه دارد. نخبهگرایی تا آخر در تحقیقات او ادامه دارد چنانکه گاه نخبگان سیاسی (امیرکبیر و سپهسالار) در تبیینهای او نقش اصلی ایفا میکنند، گاه نخبگان فرهنگی (میرزا ملکمخان، آخوندزاده، رسولزاده، طالبوف) و گاه نخبگان اجتماعی (تجار در شورش برامتیازنامه رژی). تحولات ساختاری و حرکت توده مردم نقش زیادی در تبیین او ندارند.
آدمیت همچنان رادیکال نیست و به ظرف زمانی ایدههای روشنفکران و نخبگان سیاسی توجه دارد و از منظر اعتقاد به رادیکالیسم شخصیتهای تاریخی مورد نظر خود را نقد نمیکند. در آخرین کتاب آدمیت (مجلس اول، بحران آزادی) از میان همه کنشگران سیاسی وقت، قهرمان مورد علاقه او احتشامالسلطنه است. رئیس آزادیخواه و محافظهکار مجلس که همانقدر در برابر زیادهطلبیهای محمدعلیشاه میایستد که در برابر تندروهای دموکراتهای اجتماعیون و عامیون. در همین کتاب او تبیین معقول و منصفانهای از نقش اتابک ارائه میدهد و سخن رایج تاریخی را که «او از فرنگ بازگشته بود تا مشروطیت را به ناکامی کشاند» رد میکند و اقدامات تند تروریستهایی چون حیدر عمو اوغلی را نقد میکند.
آدمیت معتقد به اندیشه پیشرفت بود و به منازعات تاریخی از این منظر نگاه میکرد زمانی که او قلمزنی خود را آغاز کرد دستکم در ایران اندیشه پیشرفت در اوج صلابت خود بود و مایه اصلی این اندیشه را میشد در آثار نویسندگان راستگرا(متاثر از آگوست کنت و جان استوارت میل) و چپگرا (متاثر از مارکس) پیدا کرد. از منظر این نویسندگان تاریخ، تجلی نزاع میان عقل و خرافه بود و به شکل خطی میشد ترقی و پیشرفت را از شیوه تفکر متافیزیکی به تفکر علمی –تجربی در عرصه تاریخ نشان داد. این نظریه به دلایل مختلف و به خصوص پس از فجایع انسانی دو جنگ جهانی اعتبار خود را به طور روزافزون از دست داد. اما آدمیت از 27سالگی که اندیشه مترقی و حکومت قانون را نوشت تا آن اواخر که تاریخ فکر را نوشت با این پیشفرض به تاریخ نگاه میکرد.
آدمیت همچنین مدرنیست بود. اگر سیدحسیننصر را در میان متفکران ایرانی سنتگرایی تمامعیار بدانیم، آدمیت را در نقطه مقابل، باید مدرنیستی تمامعیار دانست؛ مدرنیستی که در برابر جهان سنتی از ایدهها و ارزشها و نهادهای مدرن دفاع میکرد. او یکبار در سخنان گزندهای به نصر طعنه زد که بیهوده وقت خود را در بیابانهای دیار بحرالمیت سپری میکند که از این دیار بوی هیچ عطری به مشام نمیرسد.
او در مدرنیسم خود اهل مجامله نبود و به خصوص از خلط ایدهها و مقولات مدرن و سنتی گریزان بود و از این زاویه، بازرگان را نقد میکرد. پاره چپگرای روشنفکری دینی نیز از نقد او مصون نبود. از منظر او هیچ اشکالی نداشت که کسی با عینک مارکسیسم به جهان نگاه کند. اما اشکال زمانی پیش میآمد که به تعبیر او «مسلمان مبارزی» از دل نهجالبلاغه- که به عقیده آدمیت سرتاسر درس اخلاق و شرافت مرد پرهیزکار سیاسی است- استالینیسم را استخراج میکرد. آدمیت به مشروطیت به مثابه یک پدیده مدرن غربی نگاه میکرد. آن را ارمغان غرب میدانست و کوشش برای استخراج این مقوله از دل متون و سنتدینی را بیحاصل میدانست.
شاید او بیش از هر مورخ و نویسنده دیگری در سیطره گفتمان دوگانه سنتی/ مدرن، دینی سکولار، عقبمانده/ پیشرفته و… در عرصه تحقیقات تاریخی معاصر نقش داشت. این منطق دووجهی که گاه باعث میشد او به دورهها و شخصیتهای تاریخی نیز به مثابه پدیدههایی «سیاهو سفید» نگاه کند به مطالعات او آسیب میرساند. در تاریخ نه هیچ دوران سرتاسر طلایی داریم و نه هیچ روزگار کاملا سیاهبخت. شخصیتها همچنین هستند و تاریخنگار انتقادی خود را موظف نمیداند که کسی را مدح کند یا به دیگری ناسزا گوید.
زمانی که امیرکبیر به اسطوره آدمیت تبدیل میشود دیگر هیچ اشکالی نمیتوان از او گرفت و کسی چون آدمیت حتی بیرحمیهای او را در قطع ماده بابیه توجیه میکند و از اشتباهات او، که در رقم زدن آن تقدیر شوم نیز تاثیر داشت، به سادگی میگذرد. میرزا ملکمخان یکی دیگر از قهرمانهای آدمیت است. و عجیب است که مورخی چون او در مقام توجیه رشوهخواریها و قرشمالبازیهای میرزا ملکمخان در میآید.
این مواجهه دوگانه آدمیت با چهرههای تاریخی حتی اعتراض نزدیکان و شاگردان او همچون هما ناطق را برانگیخت. جامعه امروز ایران به نگرش انتقادی در تدوین تاریخ معاصر خود نیاز دارد و گام نخست در این راه آن است که با آثار خود مورخان نیز انتقادی مواجهه شود و نقاط قوت و ضعف آنها در هیاهوی ذکر خیرهای پس از موت، گم نشود.
سیدجعفر شهیدی از اساتید خود نقل میکند که هنگام تاسیس دانشگاه تهران وقتی نوبت به دستهبندی دروس و انتخاب اساتید میرسد، دستاندرکاران چنین تصمیم میگیرند:«دستور زبان را عبدالعظیم قریب درس بدهد، فلسفه را سیداحمد عصار، شعر و قافیه را فروزانفر و... تاریخ هم که نیازی به استاد ندارد. هر کسی خودش بلد است.»
بدیهی است که تاریخ به مثابه یادگیری پارهای از منقولات نیازی به تدریس و معلمی خاص ندارد اما زمانی که از تاریخنگاری تحلیلی-انتقادی سخن به میان میآوریم، در واقع وارد یکی از حوزههای علوم انسانی شدهایم که مبانی و لوازم علوم دیگر را دارد.
در این حوزه ابتدا روششناسی پژوهش تاریخی مورد توجه قرار میگیرد، در مراحل بعدی اموری چون تبیین تاریخی، امکان قانونمندی تاریخی، گزینشی بودن پژوهش تاریخی، دخالت ارزشهای مورخ در قضاوتهای تاریخی و محدوده آن و… اهمیت پیدا میکنند.
در این تاریخنگاری ارتباط وسیعی میان پژوهش تاریخی و سایر حوزههای علوم انسانی برقرار است و مورخی که بهرهای از فلسفه و علوم انسانی نبرده باشد در تاریخنگاری خود نیز کامیاب نخواهد بود. همین جا میتوان به راز بحران و عقبماندگی در تاریخنگاری ایرانی پی برد. این عقبماندگی دلیلی جز این نداشت که مورخان نه شناختی از علم تاریخ به مثابه یک علم داشتند و نه با سایر حوزههای علوم اجتماعی آشنا بودند. و نه میتوانستند به لحاظ نظری و روششناسی ارتباطی لازم میان علم تاریخ و این علوم برقرار کنند. این عدم ارتباط میان تاریخ و سایر علوم حاصلی جز رکود در مطالعات تاریخی نداشت.
آدمیت از معدود مورخان ایرانی بود که علم تاریخ را میشناخت. او دکترای خود را در تاریخ و علوم سیاسی از آکادمی علوم سیاسی و اقتصاد لندن اخذ کرده بود و نگاهی به آثار او نشان دهنده کوشش اوست در پایبندی به روش علم تاریخ و لوازم آن.
در این یادداشت کوتاه سعی میکنم به برخی از ویژگیهای تاریخنگاری تحلیلی-انتقادی آدمیت اشاره کنم.
مسئله نخست، گزینشی عمل کردن آدمیت در تاریخنگاری خود است. اساسا در هر تحلیل انتقادی گریزی از گزینشی عمل کردن در مواجهه با موضوع مورد مطالعه نیست. در هیچ مطالعه علمی نمیتوان کل پدیدهها را بررسی کرد. همواره یک پدیده و ابعاد و اجزایی از آن بررسی میشود. آدمیت در تحقیق خود به روش گزینشی عمل میکرد. او هیچگاه سودای تحقیق در کل تاریخ جهان را در سر نداشت. حتی موضوع مطالعه خود را تاریخ معاصر قرار نداده بود. او فقط به پدیده مشروطیت میپرداخت و در این تحقیق نیز هیچگاه به کل مشروطیت نپرداخت. او بیش از هر کس دیگری مشروطه را به ما شناساند بیآنکه «تاریخ مشروطه ایران» را نوشته باشد.
همواره به یک بعدی از ابعاد متعدد این جنبش توجه میکرد و موشکفانه سعی میکرد این بعد را مورد مطالعه قرار دهد. او خوب میدانست که دوره تاریخنویسیهای کلی و احاطه بر همه ابعاد یک پدیده تاریخی به سر آمده است. نیک میدانست که میتوان صدها کتاب قطور در تاریخ مغول نوشت اما شاید هیچکدام از آنها ارزش یک مقاله تحقیقی را درباره یکی از جزئیات این حادثه، فیالمثل نقش خواجهنصیرالدین طوسی در سقوط بغداد، نداشته باشد. او به جای آنکه کتاب مفصلی در باب عهد ناصری بنویسد در کتابچهای امتیازنامه رژی را مورد بررسی قرار داد و با نشان دادن اینکه فتوای میرزای شیرازی جعلی بوده است ما را با حقیقت تاریخی آشنا میکرد.
آدمیت به مورخانی چون عباس اقبال و تقیزاده که گزینشی عمل نمیکردند و به تمام نقاط تاریخ ایران سرک میکشیدند خرده میگرفت و به طعنه به آنها میگفت دوره علامگی سرآمده است. البته این شیوه علامگی و جامع معقول و منقول بودن هنوز در ایران به حیات خود ادامه میدهد چنانکه میتوان یکشبه از آسمان فلسفه به ارض تاریخ سقوط کرد و چند جلد تاریخ کلی و حوصلهبر نوشت و شاه عباس و عباس میرزا را با چندقرن اختلاف زمانی به هم چسباند و از جدال قدیم و جدید سخن گفت و آش شلهقلمکاری درست کرد که گرچه حاوی مدعیات بزرگ است، اما هیچ گرهای از هیچ مسئله تاریخی ما نمیگشاید.
داشتن پیشفرض، اذعان به این پیشفرضها و بیطرف نبودن یکی از ویژگیهای تاریخنویسی تحلیلی- انتقادی است.
مورخ خوب کسی نیست که توصیفگر صرف حوادث باشد. پیشفرضها و ارزشهای یک مورخ زاویه دید اوست و مورخ از این زاویه دید است که میتواند به تاریخ نظر کند. مورخی که پیشفرض نداشته باشد، چیزی در تاریخ نخواهد دید.
البته هیچ مورخی بدون پیشفرض نیست اما تاریخنگار انتقادی کسی است که به پیشفرضهای خود آگاهی دارد و آنها را از همان ابتدا برای خود و خوانندگان آثارش روشن میسازد و در تبیین تاریخیای که ارائه میدهد تا آخر به پیشفرضهای خود وفادار است. نخبهگرا بودن یکی از پیشفرضهای آدمیت در تبیین پدیدههای تاریخی است. او به تاریخ فکر اهمیت میدهد و به تاثیر نخبگان سیاسی و فرهنگی بیش از عوامل دیگر توجه دارد. نخبهگرایی تا آخر در تحقیقات او ادامه دارد چنانکه گاه نخبگان سیاسی (امیرکبیر و سپهسالار) در تبیینهای او نقش اصلی ایفا میکنند، گاه نخبگان فرهنگی (میرزا ملکمخان، آخوندزاده، رسولزاده، طالبوف) و گاه نخبگان اجتماعی (تجار در شورش برامتیازنامه رژی). تحولات ساختاری و حرکت توده مردم نقش زیادی در تبیین او ندارند.
آدمیت همچنان رادیکال نیست و به ظرف زمانی ایدههای روشنفکران و نخبگان سیاسی توجه دارد و از منظر اعتقاد به رادیکالیسم شخصیتهای تاریخی مورد نظر خود را نقد نمیکند. در آخرین کتاب آدمیت (مجلس اول، بحران آزادی) از میان همه کنشگران سیاسی وقت، قهرمان مورد علاقه او احتشامالسلطنه است. رئیس آزادیخواه و محافظهکار مجلس که همانقدر در برابر زیادهطلبیهای محمدعلیشاه میایستد که در برابر تندروهای دموکراتهای اجتماعیون و عامیون. در همین کتاب او تبیین معقول و منصفانهای از نقش اتابک ارائه میدهد و سخن رایج تاریخی را که «او از فرنگ بازگشته بود تا مشروطیت را به ناکامی کشاند» رد میکند و اقدامات تند تروریستهایی چون حیدر عمو اوغلی را نقد میکند.
آدمیت معتقد به اندیشه پیشرفت بود و به منازعات تاریخی از این منظر نگاه میکرد زمانی که او قلمزنی خود را آغاز کرد دستکم در ایران اندیشه پیشرفت در اوج صلابت خود بود و مایه اصلی این اندیشه را میشد در آثار نویسندگان راستگرا(متاثر از آگوست کنت و جان استوارت میل) و چپگرا (متاثر از مارکس) پیدا کرد. از منظر این نویسندگان تاریخ، تجلی نزاع میان عقل و خرافه بود و به شکل خطی میشد ترقی و پیشرفت را از شیوه تفکر متافیزیکی به تفکر علمی –تجربی در عرصه تاریخ نشان داد. این نظریه به دلایل مختلف و به خصوص پس از فجایع انسانی دو جنگ جهانی اعتبار خود را به طور روزافزون از دست داد. اما آدمیت از 27سالگی که اندیشه مترقی و حکومت قانون را نوشت تا آن اواخر که تاریخ فکر را نوشت با این پیشفرض به تاریخ نگاه میکرد.
آدمیت همچنین مدرنیست بود. اگر سیدحسیننصر را در میان متفکران ایرانی سنتگرایی تمامعیار بدانیم، آدمیت را در نقطه مقابل، باید مدرنیستی تمامعیار دانست؛ مدرنیستی که در برابر جهان سنتی از ایدهها و ارزشها و نهادهای مدرن دفاع میکرد. او یکبار در سخنان گزندهای به نصر طعنه زد که بیهوده وقت خود را در بیابانهای دیار بحرالمیت سپری میکند که از این دیار بوی هیچ عطری به مشام نمیرسد.
او در مدرنیسم خود اهل مجامله نبود و به خصوص از خلط ایدهها و مقولات مدرن و سنتی گریزان بود و از این زاویه، بازرگان را نقد میکرد. پاره چپگرای روشنفکری دینی نیز از نقد او مصون نبود. از منظر او هیچ اشکالی نداشت که کسی با عینک مارکسیسم به جهان نگاه کند. اما اشکال زمانی پیش میآمد که به تعبیر او «مسلمان مبارزی» از دل نهجالبلاغه- که به عقیده آدمیت سرتاسر درس اخلاق و شرافت مرد پرهیزکار سیاسی است- استالینیسم را استخراج میکرد. آدمیت به مشروطیت به مثابه یک پدیده مدرن غربی نگاه میکرد. آن را ارمغان غرب میدانست و کوشش برای استخراج این مقوله از دل متون و سنتدینی را بیحاصل میدانست.
شاید او بیش از هر مورخ و نویسنده دیگری در سیطره گفتمان دوگانه سنتی/ مدرن، دینی سکولار، عقبمانده/ پیشرفته و… در عرصه تحقیقات تاریخی معاصر نقش داشت. این منطق دووجهی که گاه باعث میشد او به دورهها و شخصیتهای تاریخی نیز به مثابه پدیدههایی «سیاهو سفید» نگاه کند به مطالعات او آسیب میرساند. در تاریخ نه هیچ دوران سرتاسر طلایی داریم و نه هیچ روزگار کاملا سیاهبخت. شخصیتها همچنین هستند و تاریخنگار انتقادی خود را موظف نمیداند که کسی را مدح کند یا به دیگری ناسزا گوید.
زمانی که امیرکبیر به اسطوره آدمیت تبدیل میشود دیگر هیچ اشکالی نمیتوان از او گرفت و کسی چون آدمیت حتی بیرحمیهای او را در قطع ماده بابیه توجیه میکند و از اشتباهات او، که در رقم زدن آن تقدیر شوم نیز تاثیر داشت، به سادگی میگذرد. میرزا ملکمخان یکی دیگر از قهرمانهای آدمیت است. و عجیب است که مورخی چون او در مقام توجیه رشوهخواریها و قرشمالبازیهای میرزا ملکمخان در میآید.
این مواجهه دوگانه آدمیت با چهرههای تاریخی حتی اعتراض نزدیکان و شاگردان او همچون هما ناطق را برانگیخت. جامعه امروز ایران به نگرش انتقادی در تدوین تاریخ معاصر خود نیاز دارد و گام نخست در این راه آن است که با آثار خود مورخان نیز انتقادی مواجهه شود و نقاط قوت و ضعف آنها در هیاهوی ذکر خیرهای پس از موت، گم نشود.