جستارى برچگونگى انحطاط هخامنشیان و برآمدن مقدونیان
آرشیو
چکیده
واقعه بزرگ و سرنوشت ساز سقوط شاهنشاهى هخامنشى و حضور مقدونیان در ایران یکى از حوادث بسیار مهم تاریخى در زمینه نقد و بررسى علل خارجى شکست هخامنشیان از مقدونیان و در فرآیند روابط پارسیان و یونانیان است که درباره آن، بسیارى از مورخان اظهار نظرهاى متفاوتى را بیان نمودهاند. بىگمان، شکست هخامنشیان و پیروزى مقدونیان، واقعیتى مسلم و انکارناپذیر است که در قرون گذشته رخ داده و مورخان، همزمان و مورخان پس از وقوع حادثه و همچنین مورخان اخیر به آن نگاههاى خود را افکنده و نتایج خاص خود را برگرفتهاند. حال باید دید که مورخان نزدیک به حادثه تا چه حد به واقعیت نزدیک شده، و مورخان اخیر با مقایسه نظریههاى مورخان قدیم ـ که دیدگاهها و نظریههاى خود را با هم مقایسه نمىنمودند ـ به چه نتایج تازهترى رسیدهاند؟ و اصولاً آیا مىتوان به اظهار نظرهاى جدیدى جدا از آنچه در گذشته گفته یا نوشته شدهاست رسید؟ بىشک اگر چنین امرى پدید آید در تاریخنویسى روابط ایرانیان و یونانیان تغییرات تازهاى به وجود خواهد آمد و به طور مسلم، سرنوشت تاریخى دو ملت را که در تمامى دوران سلطنت هخامنشیان و حدود دویست سال پس از آنان (دوران مقدونیان) با یکدیگر درگیر بودند بهتر مىتوان دریافت و نتایج صحیحترى را بهدست آورد.متن
مقدمه
دولت پارس (هخامنشیان) در سه جنگ مداوم، بین سالهاى 334-331ق م از مقدونیان به رهبرى اسکندر شکست یافت. آنگاه دنیاى پارسها به پایان رسید و عصر تازهاى که فرجام آن بسیار هم مطمئن به نظر نمىرسید آغاز شد. در این که چگونه پارسها قدرت طولانى و مستدام خویش را از دست دادند، تردیدى نیست، مهم درک واقعیت است که آن حادثه چگونه رخ داد؟ پیش درآمدهاى آن چه بود؟ در آن پیروزى و در آن شکست تا چه حد نقشههاى فیلیپ یا شهامت و قدرت مدیریت نظامى فرزندش اسکندر مؤثر بودهاست؟ نقش روابط خارجى امپراتورى هخامنشى، بهویژه در دوران آخر آن دولت، چگونه در سقوط و انحطاط آن تأثیر نهاد؟ تأثیر شکست دولت هخامنشى درون دولت شهرهاى یونانى و بهویژه
(126)
--------------------------------------------------------------------------------
در آتن و اسپارت که در دشمنى و دوستى با پارسیان سابقهاى طولانى داشتند چگونه تلقى گردید؟ هواخواهان جنگ با پارسیان و مخالفان آن جنگ در آتن در زمان فیلیپ و فرزندش اسکندر چه اهدافى را دنبال مىنمودند؟ روابط پارسیان با مقدونیان پیش از نبردهاى سرنوشت ساز اسکندر با آنان، چگونه بود؟
نوشتار حاضر در صدد است تا حد امکان، پس از بررسى چند منبع در این مورد و مقایسه آن منابع، رابطهاى متعادل بین این رخداد و واقعیتهاى درون آن برقرار سازد.
در حقیقت، تاریخ نخستین روابط اقوام آریایى با تمدن و فرهنگ یونانى به روزگار مادها و رویکرد آنان به سوى غرب باز مىگردد. برخورد مادها با لیدىها بیشتر به منظور توسعه امپراتورى تازه رسته ماد پدیدار شد. اهدافى که در آن پیشروى به سوى غرب مورد توجه قرار گرفت از دیدگاه مورخان باستانى همچون هرودت و کتزیاس پنهان مانده است، چنانکه امروزه نیز نمىتوان براى آن، جز پیشروى و توسعه ارضى، دلیلى دیگر اقامه نمود. مادها پس از شکست دادن دولت آشور به سال 612ق م در صحنه تاریخ ظاهر شدند. پیش از آن پیروزى، تمامى ملل خاور نزدیک، از ارمنستان و شرق آناتولى گرفته تا مصر، از ترس و وحشت آشوریان آرام و قرار نداشتند. آشور یک ماشین جنگى شکستناپذیر بود که هیچ دولت یا قدرتى در برابرش تاب مقاومت نداشت. با پیروزى مادها بر آشور خاور نزدیک بین چهار قدرت بزرگ و مستقل کلدانىها، مصریان، لیدیان و مادها قرار گرفت. آنگاه مادها تصمیم به پیشروى به سوى غرب گرفتند و از طریق ارمنستان به سوى کاپادوکیه توانستند به سرعت امپراتورى تجارى و پیشرفته لیدى را در غرب آسیا تهدید کنند، اما لیدىها با مقاومتى چشمگیر و طولانى، از آن پیشرفت جلوگیر کرده، سرانجام بین دو امپراطورى در کناره رودخانه هالیس(1) در آناتولى و به سال 585 ق م صلحى برقرار شد و آن صلح، حد نهایى غربى دولت ماده را با لیدىها معین نمود.(2)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Halys.
(127)
--------------------------------------------------------------------------------
اگر چه لیدىها الزاما یونانى نبودند، اما تسلط تجارى و بازرگانى آنان از طریق بنادر کناره دریاى اژه با دولت شهرهاى بازرگانى یونانى در دریاى اژه، آنان را ثروتمند و قدرتمند ساخته بود. پس از صلح 585ق م، روابطى مودتآمیز بین دو دولت ماد و لیدى برقرار شد. منابع تاریخى در مورد نوع روابط بین مادها و لیدىها سکوت نموده یا بىاطلاع هستند. در واقع به دلایل جغرافیایى و اقتصادى امکان ایجاد رابطه بین طرفین نبود. لیدىها مردمانى دریانورد و تاجر پیشه بوده و با یونانیان در دریاها روابطى اقتصادى و بازرگانى داشتند و این در صورتى بود که مادها با وجود بهرهورى از تمدن بینالنهرین، هنوز در معادلات جهان تجارت، راهى نگشوده بودند و اصولاً شرایط اجتماعى و اقتصادى آنان نیز اجازه نمىداد که آنان در بازارهاى تجارى جهان قدیم حضور به هم رسانند. در واقع، روابط اصلى ایرانیان و یونانیان از زمان کوروش هخامنشى (559-529ق م) و با فتح لیدى (546ق م) آغاز شد. سقوط سارد، پایتخت لیدى همزمان با پایان امپراتورىِ آن دولتِ بازرگان پیشه بهشمار آمد. سقوط کرزوس(1) شاه لیدى که روابط دوستانه و مستحکمى با یونانیان داشت، نقطه عطفى جدید در روابط یونانیان و پارسیان محسوب گردید. این، سرآغاز تماس و برخورد دو قوم بود؛ تماسى که مقدّر بود در طول تاریخِ هر دو قوم هرگز گسسته نشود.(2)
از قرنها قبل، یونانیانِ سواحل آسیاى صغیر از عوامل و حامیان لیدىها و حکومت آنان به حساب مىآمدند. حکومت لیدى و نوع سلطنت آن بر یونانیان بارى نمىنهاد، اما در عوض موقعیت ممتاز لیدى و بهویژه ابداع سکه توسط آنان که بر اقتصاد منطقه تأثیرى اساسى و بنیانى جدید مىبخشیند، حیات سیاسى و اقتصادى یونانیان را روشنى و جلوه تازهاى داد. هنگامى که کورش بر سواحل آسیاى صغیر چیره شد و یونانیان، ناچار در برابر او تسلیم شدند ـ که به هر صورت، تسلیمى از روى عدم رضایت بود ـ تعادل اقتصادى منطقه دچار نوسان گردید. پارسها ناچار بودند به بقیه پیروزىهاى خود ادامه دهند و تمامى یونان را بگشایند یا
--------------------------------------------------------------------------------
1 . هرمان بنگستون، یونانیان و پارسیان، ص 19.
2 . Croeusus.
3 . همان، ص 20.
(128)
--------------------------------------------------------------------------------
با آنان از در جنگ در آیند. این مسئله بهزودى آشکار شد که تفکر یونانیان از دولت با تفکر پارسیان در این باب، چون آب و آتش در تضاد و ناسازگارى خواهد بود.(1) به واقع، آنچه پس از فتح سواحل توسط کوروش در آینده هخامنشیان پدید آمد نیز جز آن نبود که پارسها باید به مطیع ساختن تمامى یوناینان و اشغال تمامى سرزمینهاى آنان بپردازند یا از آنان جدا شوند. آنچه در آینده بهوجود آمد نیز جز این نبود که جنگ، سرنوشت دو ملت را تعیین خواهد نمود. به رغم اظهار نظر برخى مورخانى در مورد قصد کوروش از حمله به جهان یونانى، نمىتوان از مجموع نظریههایى که خواهد آمد یک واقعیت را فراموش نمود و آن اینکه پارسیان از نظر مردم یونان ـ که معمولاً آنها را مادى مىنامیدند ـ وحشیانى بیش نبودند. آنها قدرت بلامنازع شاهان پارس را بردست نشاندگانشان، استبدادى مخوف و ظالمانه تلقى مىنمودند.(2) از نظر مورخانى که در مورد علل تمایل پارسها به یونانیان و عکسالعمل یونانیان در قبال آنان اظهار نظر نمودهاند، نوع آن تمایل چندان روشن نیست.
اینکه آیا کشور گشایىهاى کوروش در دنیاى یونانى مبتنى بر یک نقشه از پیش پرداخته و از هر جهت سنجیده بوده یا آنکه براساس مراحلى از پیروزىها و عکس العمل یونانیان ادامه یافته است، به گفته پىیربریان هنوز مسئلهاى است ناگشودنى.(3) در حالىکه بریان بر این امر اصرار دارد، او مستد مىنویسد: «براى یونانیان، پارس یک سرزمین بربر بود که فقط مىتوانستند از دادوستد بازرگانىاش بهره گیرند».(4) در این میان، مرى بویس انگیزه کوروش را میل به کشورگشایى مىداند.(5)
گیرشمن نظرى متفاوت دارد. به اعتقاد او حملات پارسیان بر یونانیان بیشتر بر اهداف
--------------------------------------------------------------------------------
1 . همان.
2 . همان، ص 18.
3 . پىیربریان، تاریخ امپراتورى هخامنشیان، ج 1، ص 97.
4 . اومستد، تاریخ شاهنشاهى هخامنشى، ص 55.
5 . مرى بویس، تاریخ کیش زرتشت، ج 2، ص 81.
(129)
--------------------------------------------------------------------------------
رشد اقتصادى امپراتورى هخامنشیان و در جهت توسعه منافع امپراتورى و رساندن سطح اقتصاد آن به جامعه جهانى مبتنى بودهاست.(1)
آنگاه که داریوش اول 522-486ق م بر تخت شاهنشاهى هخامنشى نشست، اهداف دولت هخامنشى در یونان همچنان باقى ماند. آتنىها مردم جزیره میلتوس(2) را علیه منافع پارسها تحریک کردند. پیش از آن پارسیان توانسته بودند با تسلط برتنگههاى بسفر و داردانل راههاى تجارى یونانیان را در دریاى سیاه مسدود نمایند. آتن کاملاً به واردات غله از روسیه جنوبى وابسته بود و غله نیز از راه این تنگهها به آتیک مىرسید و پارسیان بر سر تنگهها به انتظار تسلیم آتن به عنوان مادر شهر یونان نسشته بودند.(3) اهالى میلتوس به تحریک آتنىها قیام کردند. شهر سارد تسخیر شد و پادگان آن قتل عام گردید. شورش، تمام شریانهاى ارتباطى امپراتورى پارسى را تهدید کرد و ارتباط ساتراپى تراس با پارسیان به طور کامل قطع شد.(4) داریوش بهزودى انتقام سختى از اهالى میلتوس و همداستانان آنان گرفت و آنگاه نبرد ماراتن(5) (حدود سپتامبر 490ق م) علیه آتنىها آغاز شد. در واقع، این لشکرکشى تنبیهى که داریوش علیه یونان پدیدار ساخت، به امید گماردن شاه فرارى آتن، هیپیاس(6) با حمایت ایرانیان برفراز قدرت آتن بود و در آن صورت، آتن و دنیاى یونانى به تحت الحمایگى ایرانیان در مىآمدند. با این همه، مقاومت آتنىها ایرانیان را به شکست کشانید. شکست در ماراتن روحیه داریوش را منقلب ساخت؛ انگیزههاى ایجاد جهانى واحد جاى خود را به نفرتى عمیق از آتنىها و متحدان آنان داد؛(7) نفرتى که بىگمان در اندیشه فرزند و جانشین داریوش (خشایارشا) آنچنان باقى ماند که دستور داد در آغاز سلطنت او بهصورت پیاپى منتشر شود.(8)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ص 182.
2 . Miletus.
3 . هرمان بنگستون، همان، ص 56.
4 . همان.
5 . Maraton.
6 . Hippias.
7 . پىیربریان، همان، ج 1، ص 374.
8 . «اگر من (خشایارشا) در تنبیه آتنىها توفیق نیابم، فرزند داریوش، پسر هیستاسپس، پسر ارسانس، پسر آریارامنس، پسر تائیس پس، پسر کوروش، پسر کمبوجیه، پسر چیش پش پسر هخامنش نباشم» (ر.ک: یوزف و یسهوفر، تاریخ ایران باستان، ص 397).
(130)
--------------------------------------------------------------------------------
در این میان، چارلز هیگنت نیز اعتقاد دارد حمله به یونان میراثى بود که از پدر به خشایارشا رسیده بود.(1)
در واقع، هدف خشایارشا از حمله به یونان چه بودهاست؟ بىتردید این لشکرکشى طرحى وسیع و ا ز پیش طراحى شده بود. اینکه شرقشناسى همچون اومستد اظهار نظر مىنماید که این لشکرکشى تنها نبردى مرزى از سوى شاهنشاه ایران بوده یک نظریه به شمار نمىآید، چنانکه تدارک دقیق و کمیت منابع و نیروهاى دخیل در این نبرد به تنهایى کافى هستند تابطلان آن نظریه را به اثبات برسانند.(2)
درباره عملیات نظامى لشکر مهیب خشایارشا در یونان که از اوت 480ق م و در ترموپیل(3) آغاز شد بحث زیادى در گرفته و گزارشهاى متعددى نگاشته شده است. نبرد بهرغم موفقیتهاى اولیه، سرانجام در سالامیس و در نهایت در پلاته به سود ایرانیان تمام نشد.
در حقیقت، حفظ امپراتورى هخامنشى در زمان خشایارشا، از دوران کمبوجیه و داریوش مشکلتر شده بود، و به طور طبیعى این شرایط در میزان و نوع روابط با ملل تابع، بهویژه با برخى از دولت شهرهاى یونانى که به سیاست آتن متمایل بودند تأثیر مىنهاد. اندیشه آزادى در یونانى براى سرشت مستبد هخامنشى زیانبار بود و شاید به همین دلیل بود که خشایارشا به سرعت جنبشهاى ملل آسیایى و افریقایى را سرکوب نمود تا با فراغ بال به سراغ یونانیان برود. هرودت حمله خشایارشا را به یونان از ارضاى حس خودخواهى او ناشى مىداند و مىنویسد:
--------------------------------------------------------------------------------
1 . چارلز هینگت، لشکرکشى خشایارشا به یونان، ص 94.
2 . هرمان بنگستون، همان، ص 70.
3 . Thermopylae.
(131)
--------------------------------------------------------------------------------
شاه مىخواست با حمله به یونان و تسلط برآن به سرورى تمامى جهان برسد تا هیچگاه آفتاب در سرزمین او غروب نکند.(1)
با شکست ارتشهاى پارسیان در سالامیس و پلاته و عقبنشینى بقایاى ناوگان پارسى به آسیا، عملیات نظامى یونانیان براى پاک سازى نیروهاى آنان ادامه یافت. نبرد میکاله(2) که درباره آن ـ به احتمال ـ اغراق نویسى شده است به حضور نیروهاى دریایى پارسى در جزایر پایان داد. کمى بعد آخرین دژ پارسیان در سواحل، یعنى دژ سستوس(3) نیز به دست یونانیان و متحدان آنان سقوط کرد (478ق م). هرودت مورخ بزرگ یونانى که در پیروزى سستوس به آخرین برگهاى تاریخنویسى خود مىرسد به واقع، آن حادثه را پایان جنگهاى مِدیک به حساب آوردهاست.(4) با این همه، پایان واقعى نبردهاى مِدیک تنها با انقعاد صلح کالیاس(5) به سال 449 ق م و به صورتى واقعى انجام شده است.
از اَتن تحت رهبرى پریکلس، رئیس جمهور دموکرات آن دولت شهر، هیئتى به شوش اعزام شد تا مقدمات صلحى پایدار را براى زمانى دراز پىگیرى نماید.(6) شوش از این هیئت استقبال کرد و هر دو طرف گذشتهایى نمودند و صلحى بر پایه وضع پیش از جنگ انعقاد یافت.(7) دیودور سیسیلى در اینباره چنین گزارش مىکند:
اردشیر شاه تعهد نمود تمامى شهرهاى یونانى در آسیا با قوانین خودشان اداره شوند و سپاه پارسیان به فاصله سه روزه از دریا پیشروى ننماید و کشتىهاى ایرانى
--------------------------------------------------------------------------------
1 . یوزف و یسهوفر، همان، ص 79. همچنین ویل دورانت، مشرق زمین گهواره تمدن، ص 354.
2 . Mycale.
3 . Sestos.
4 . هرمان بنگستون، همان، ص 81 و همچنین ر.ک: هرودوت، تاریخ، ص 230.
5 . Calias.
6 . اصغر محمود آبادى، دیپلماسى هخامنشى(از ماراتن تا گرانیگ)، ص 43.
7 . اومستد، همان، ص 422.
(132)
--------------------------------------------------------------------------------
در سواحل دریاى مرمره و بسفور دیده نشوند.(1)
شرایط صلح کاملاً به نفع یونانیان بود و بر مدار استراتژى پریکلس، از آتن هدایت مىشد. به نظر مىرسد ایرانیان از این صلح طرفى نبستند، چنانکه پریکلس نیز از صلح خود که آن را براى آینده آتن همچون پرچم رهبرى به جهان یونانى تلقى مىکرد سود چندانى نبرد. دولت شهرهاى متحد آتن که دیگر بیمى از ایران نداشتند به تدریج از آتن دور شده و جدایى از اتحادیه جهان یونانى را به رهبرى آتن تقاضا نمودند. پریکلس در سیاست داخلى خود شکست خورد. اردشیر که در برابر صلح یونانى کاملاً نرمش به خرج داده بود اینک از دور (شوش) تحولات آتن را زیر نظر داشت.
جنگهاى طولانى و داخلى یونان (پلوپونز(2)) در پیش بود. دنیاى یونانى به دو جبهه متخاصم شمال و جنوب تقسیم گردید و بهزودى ثمره صلح کالیاس در یونان دیده شد. آتن به انحصارات خود مىاندیشید و دولت شهرهاى یونانى در جهت کسب استقلال خود بودند. هیولاى پارسها دیگر جهان یونانى را تهدید نمىنمود. پریکلس بسیار دیر به اشتباه خود پىبرد. دولتهاى مخالف آتن، اسپارت را به رهبرى خویش برگزیدند و جنگهاى 27 ساله پلوپونز (431-404ق م) آغاز شد. در این میان، پارسها براى تداوم جنگ، نهایت کوشش خویش را بهکار بردند تا طرفین هر چه بیشتر به جنگ پردازند و هر چه زودتر ضعیف شوند.
شاه اردشیر اول (465-424ق م) در هفتمین سال شروع جنگهاى پلوپونزى در گذشت و فرزندش داریوش دوم (424-404ق م) در ایران به سلطنت رسید. توسیدید در جلد هشتم کتاب خود مىنویسد:
--------------------------------------------------------------------------------
1 . پیرنیا، حسن، ایران باستان، ج 2، ص 936.
2 . Pelopones.
(133)
--------------------------------------------------------------------------------
توازن قوا در جنگ پلوپونزى بین آتن و اسپارت بیشتر به نفع شاه بزرگ پارس بود.(1)
اعتراف نویسنده موشکاف آتنى نسبت به دخالت ایرانیان در امور نظامى بین دو رقیب قدرتمند یونان که هر کدام بر قسمتى از دنیاى یونانى حاکمیت داشتند و اراده خویش را در ادامه جنگ نشان مىدادند بسیار روشن است، با این حال نوشتههاى توسیدید نشان نمىدهد که ریشههاى جنگهاى داخلى یونان در صلح کالیاس نهفته باشد. پىیربریان ـ شاید ـ تنها محققى است که نشان مىدهد ایرانیان در وقوع جنگ بین یونانیان و ادامه آن بسیار مؤثر و کارا بودهاند. او معتقد است صلحى را که اردشیر اول هخامنشى به سادگى و آرامش تمام به یونانیان هدیه کرد در واقع چاه مهیبى بود که آینده یونان در آن تباه شد.(2) جنگهاى پلوپونزى که ایرانیان در تداوم آن نقشى تعیین کننده داشتند به سال 404ق م سرانجام با تسخیر آتن به دست اسپارتها و با حمایت کوروش کوچک، فرزند داریوش دوم هخامنشى به پایان رسید؛ واقعهاى که آتنىها آن را هرگز فراموش نکردند و بعدها فیلیپ مقدونى و فرزندش اسکندر براى تحریک احساسات آتنىها علیه پارسها از آن استفاده نمودند.
با مرگ پریکلس (429ق م) و سقوط آتن، جریان میهنپرستانه یونانى علیه پارسیان پدیدار شد اسپارت که پرچمدار آن بود و به رهبرى اژزیلاس(3) شاه آن سرزمین انجام مىگرفت. شعار جنگ را باید به خانه دشمن برد در جهان یونانى طنین افکنده شد. تفاوتى که در این نقطه از تاریخ یونان مشاهده مىشود در این نکته است که در جنگهاى پلوپونزى فکر پروبال دادن به هویت مشترک ملى از سوى تمامى یونانیان به فراموشى سپرده شد و در عوض، تقویت اندیشه خود مختارى بر اندیشه هویت مشترک غلبه یافته بود.(4) بنابراین، شعار
--------------------------------------------------------------------------------
1 . هرمان بنگستون، همان، ص 184 و همچنین ر.ک: توسیدید، جنگهاى پلوپونزى، ص 241.
2 . پىیربریان، همان، ج 2، ص 1224.
3 . Agesilaus.
4 . هرمان بنگستون، همان، ص 162.
(134)
--------------------------------------------------------------------------------
جنگ را باید به خانه دشمن برد، اندیشه تازهاى بود که فکر تمرکز یونانىگرى را توسعه مىداد. در این زمان اردشیر دوم هخامنشى (404-359ق م) بر شاهنشاهى هخامنشى حاکمیت داشت. اژزیلاس به سال 395ق م بر سواره نظامپارسى در سارد غلبه نمود. نیروهاى اسپارتى به آسیا تاختند و اردشیر دوم که علاقهمند به مبارزه نبود یا توان آن را نداشت آتنىها را با پرداخت دریکهاى طلا علیه اسپارتیان تحریک کرد. اگهزیلااوس که به گمان خود مىخواست احساسات میهنپرستانه قومى یونانیان آسیا را علیه منافع پارسها به صحنه نبرد بکشاند، ناچار شد به سرعت به اسپارت بازگردد تا دشمنى که طلاهاى پارس را به خانه او فرستادهبود از میهن خویش اخراج نماید. جنگ بین آتن و اسپارت شش سالى به طول انجامید و سرانجام با وساطت شاه بزرگ به سال 387ق م بین آتن و اسپارت صلحى برقرار شد که به صلح شاه معروف است. انتالیسیداس(1) سفیر اسپارت به شوش آمد و مراتب قدردانى هممیهنان خود را به شاهنشاه ابراز کرد. اینک یونان به صورت مطلق تحت اراده شاه بزرگ ایرانیان قرار گرفته بود. به سال 387ق م کنگره بزرگ صلح در شهر سارد منعقد شد؛ کنگرهاى که تمامى نمایندگان از سوى دولت شهرهاى یونانى در آن شرکت داشتند. در این کنگره فرمان شاه ایران قرائت شد:
اردشیر، شاه بزرگ، شهرهاى آسیاى صغیر، جزایر کلازومنه و قبرس را متعلق به خود مىداند، سایر شهرهاى یونانى بزرگ و کوچک همه خودمختار هستند... هر کسى که این صلح را نپذیرد من با او خواهم جنگید. به همراه آنان که با من موافق هستند با کشتىها و اموالشان در دریا و در زمین و با پول.(2)
در حقیقت، مفهوم صلحى که اسپارت به امر شاه بزرگ در بلاد یونانى نشین به راه انداخت، تحمیل نظامهاى الیگارشى ـ تقریبا ـ به تمامى پولیسها بود، همراه با حاکمیت اسپارتیان براى حفظ نظم در بین اقوام یونانى و مردم سواحل.(3)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Antalcidas.
2 . هرمان ینگستون، همان، ص 212 و همچنین ر.ک: اومستد، همان، ص 539.
(135)
--------------------------------------------------------------------------------
روابط پارسیان و یونانیان روز به روز آسیب پذیرتر مىشد و دو ملت که هرگز بههم نزدیک نشده بودند امید هرگونه ارتباط اجتماعى و اقتصادى را از دست داده بودند. تفاوتى که در این عدم رابطه به چشم مىخورد در این نکته است که پارسیان به چشم یونانیان به صورت دشمنان آزادى، استقلال و روابط آزاد جلوهگر شده بودند و ایرانیان که هرگز با یونانیان ارتباط برقرار ننمودند نسبت به سرنوشت آنان هیچگونه احساس و تفاهمى نداشتند و این تنها مصالح دولت پارس بود که در کرانههاى دریاهاى اژه، مدیترانه و سیاه تنها به منافع بلند مدت خود مىنگریست.
اینک پارسیان به چشم تمام اقوام یونانىبه صورت توسعهطلبى بىرحم و بىگذشت، جلوهگرى مىنمودند و دنیاى یونانى در انتظار منجىاى بود تا بتواند وحدت خویش را بازیافته و خطر تجاوز پارسیان را از خود دور نماید، و منجى در راه بود.
آخرین صحنههاى روابط سیاسى ـ نظامى دولت هخامنشى با دولتهاى یونانى باواپسین روزهاى سقوط آن سلسله قرین است. با مرگ اردشیر دوم هخامنشى (358ق م) تاریخ روابط ایران و ملل یونانى در مسیر انتهایى قرار مىگیرد. سیاست اردشیر دوم در تضعیف ملل یونانى براى دراز مدت، نتایجى شوم براى هر دو ملت به بار آورد. در شمال یونان و در کوهستانهاى مقدونیه(1) سپاهى به فرماندهى فیلیپ(2) آماده مىشد. تا خود را به عنوان نجات دهنده یونانیان از اسارت پارسیان معرفى کند. این سپاه باید بهزودى از راهى که ایرانیان آن را در یونانِ ضعیف شده فراهم ساخته بودند مىگذشت تا شاهنشاهى هخامنشى را منهدم سازد، و اسکندر از این راه عبور نمود.(3)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . اچ،دى کیتو، یونانیان، ص 250.
2 . Macedonia.
3 . Philippe.
(136)
--------------------------------------------------------------------------------
آنگاه که اردشیر سوم (358-338ق م) بر سرکار آمد یکبار دیگر و در واپسین روزهاى عمر دولت هخامنشى قدرتى هماهنگ و مسلط براى احیاى امپراتورى پدیدار شد. اردشیر سوم خطر مقدونیا را دریافت و تلاش کرد نیروهاى ایرانى را به مرزهاى شایستگى گذشته خود برساند. او با تسخیر مصر که در زمان اردشیر دوم از دست رفته بود مجددا قدرت امپراتورى را در مرزهاى غربى برقرار ساخت. مصر در زمان اردشیر دوم شورش کرد و شاهنشاه نتوانست بر آن شورش تسلط یابد. این عدم توفیق اردشیر در تسخیر مجدد مصر، آن سرزمین را به مرکزى براى مخالفت با ایرانیان مبدل ساخته بود. بالاترین آهنگ این مخالفت از یونان به گوش مىرسد که طنین آن هم در مصر تأثیر مىنمود. اردشیر سوم یقین داشت تا دوباره مصر را مسخر نسازد سایر مدعیان و شورشگران را نخواهد توانست به جاى خویش بنشاند.(1) تهاجم نیروهاى تحت امر پارسیان به مصر نخست سبب شد که فنیقیه و قبرس از سرطاعت برآیند و آنگاه مصر به سال 344ق م یک بار دیگر با تمام ثروت و اعتبارش در برابر شاهنشاه سر تسلیم فرود آورد. مصر 180 سال پس از نخستین گشودنش بهدست کمبوجیه و پس از گذر از فراز و نشیبهاى فراوان بار دیگر به دست ایرانیان افتاد.(2)
اهمیت گشودن مصر در اوج قدرت فیلیپ مقدونى در یونان زنگ خطرى بود براى یونانیان و اخطارى بود براى حمله مجدد پارسیان به سرزمین یونان. دموستن(3)، خطیب معروف آتنى و مخالفت قدرت مطلق فیلیپ برجهان یونانى در یکى از خطابههاى خود به واقعیتى انکارناپذیر اشاره دارد. او مىگوید:
باید ضد شاه بزرگ آماده شد و اجازه نداد او برمصر تسلط یابد، زیرا داریوش و خشایارشا به یونان حمله نکردند مگر آن که مصر را گرفتند. پس اگر شاه بزرگ مصر
--------------------------------------------------------------------------------
1 . سیداصغر محمودآبادى، همان، ص 98.
2 . سرپرسى سایکس، تاریخ ایران، ج 1، ص 308.
3 . سیداصغر محمود آبادى، همان، ص 145.
4 . Demosthenes.
(137)
--------------------------------------------------------------------------------
را بگیرد آنگاه به یونان نیز خواهد تاخت.(1)
کار مهم دیگرى که اردشیر سوم براى احیاى قدرتِ در حال زوال امپراتورى پارس انجام داد، دستور تصفیه نیروهاى ارتش شاهنشاهى از مزدوران یونانى بود. در مورد علل این تصمیم باید تأملى بیشتر و دقتى کاملتر صورت پذیرد. احتمال مىرود شاهنشاه گمان مىبرد ضعف دولت مرکزى، ساتراپهاى غربى را که بر نیروهاى مزدور یونانى تکیه داشتند به خیال استقلال و شاید سرکشى مىانداخت.(2) اردشیر بهفراست دریافته بود که او وارث نابسامانىهاى فراوان داخلى است. احتمال این که تصفیه خونین آغاز سلطنت او نیز بىارتباط با این مهم نباشد تا بتواند ساختار تازهاى را براى احیاى قدرت و دوام دولت پدیدار سازد. این مطلب مهم که او نخستین شاهى بود که پس از داریوش و خشایارشا قصد داشت با نیروى مهیب خویش به یونان بتازد، یونانیان را سخت در هراس افکنده بود. در واقع به نظر مىرسید ایران هخامنشى در آن زمان از همه دورانهاى خویش، حتى از عصر داریوش اول نیز قوىتر شدهبود.(3)
با وجود آن که دموستن پیشبینى کرده بود فتح مصر آغاز مجدد حمله پارسها به یونان خواهد بود، اما وقایعى پیش آمد که طى آن اردشیر سوم به قتل رسید و داریوش سوم (کدمان) در ایران به سلطنت رسید. مرگ اردشیر سوم آهنگ حرکت یونانیان را به فرماندهى فیلیپ به سرزمینهاى پارسى تندتر نمود و ده سال پس از پیروزى اردشیر سوم بر سرزمین مصر، مردم مصر از اسکندر مقدونى بهعنوان نجاتبخش استقبال نمودند. کمى پیش از این تاریخ، شرایط نابسامان دنیاى یونان باعث شد که فیلیپ مقدونى با سپاهیان فالانژ خویش تصمیم خود را براى دخالت در امور یونانیان اعلام دارد. این تصمیم مبتنى بر اتحاد همه یونان زیر پرچم فیلیپ و حمله به آسیا براى اعاده حیثیت و اعتبار یونانیان بود. تصمیم فیلیپ براى بسیارى از
--------------------------------------------------------------------------------
1 . اومستد، همان، ص 596.
2 . سیداصغر محمودآبادى، همان، ص 1152.
3 . رمان گیرشمن، همان، ص 228.
(138)
--------------------------------------------------------------------------------
یونانیان مىتوانست آنها را زیر یک قدرت خودکامه و بیگانه ـ زیرا مقدونیان از نظر یونانیان بربر بودند ـ قرار دهد و از این گذشته، عاقبت کار حمله فیلیپ به امپراتورى هخامنشى چندان روشن نبود. اگر فیلیپ شکست مىخورد پارسها با شدتى بیشتر از گذشته به یونان مىتاختند و به انتقام جویى دست مىزدند و اگر فیلیپ پیروز مىشد معلوم نبود او بتواند یک رئیسجمهورى دمکرات براى آینده حیات سیاسى یونان به شمار آید. بنابراین از نظر اینان فیلیپ و رفتارهاى سیاسى او غیر دوستانه و مشکوک به نظر مىرسید. دموستن، خطیب مشهور آتنى از سرکردگان چنین طرز تفکرى به شمار مىآمد. او همکارى با امپراتورى پارس را به ادامه حضور سیاسى مقدونیان در یونان ترجیح مىداد و نجات یونان را در اتحاد و اطاعت از شاهنشاهى هخامنشى مىدانست و چون او را ملامت مىنمودند که به یونانیان آسیا خیانت مىکند با لبخندى تلخ جواب مىداد:
آیا واقعا به سعادت یونانیان آسیا و سرنوشت یونانیان اروپا علاقهمند هستیم؟(1)
سرانجام قرار شد درباره عدم همکارى با فیلیپ سفارتى به شوش فرستاده شود و از آنجا کسب تکلیف گردد. شاه ایران نیز ظاهرا در صدد بوده قشونى را براى مبارزه با فیلیپ و حمایت از دوستداران یونانى خود به یونان بفرستد. در مقابل چنین اندیشههایى گروههاى دیگرى به رهبرى ایسوکراتس(2) وجود داشتند که راز پیروزى و اتحاد یونانیان را در همراهى و اطاعت از فیلیپ بهشمار مىآوردند. ایسوکراتس، هلنیان را به اتحاد فرا مىخواند و آنان را به جنگ با ایرانیان تشویق مىنمود. او در خطابههاى خود مردم یونان را مورد سؤال قرار مىداد و مىگفت:
هلنیان تنها اخلاف یونانیان نیستند، بلکه همه کسانى که در تمدن آنان شریک و
--------------------------------------------------------------------------------
1 . همان، ص 229.
2 . Isocrates.
(139)
--------------------------------------------------------------------------------
سهیم هستند هلنى به شمار مىروند.
محاربهاى که آنان توصیه مىکردند از حدود یونان مرکزى خارج مىشد و به نبردى طولانى بین فرهنگ و تمدن و بربریت منجر مىشد.(1) ایسوکراتس براى قرار دادن فیلیپ در رأس امپراتورى متحد جهان یونانى خاطر نشان مىسازد:
شرم آور است ببینیم چگونه آسیا از نظر مادى وضع بهترى نسبت به اروپا دارد و مایه تأسف است که بربرهاى آسیا با رونقتر و برومندتر از یونانىها هستند.(2)
به این ترتیب در نیمه قرن چهارم ق م جدالى سهمگین در یونان براى تفوق برسرنوشتى که به هر حال محتوم به نظر مىرسید شروع شد. بسیارى از یونانیان سرورى مردى چون فیلیپ را که به رغم آنان بربرى فرصت طلب بود نمىپذیرفتند و در مقابل، گروهى قدرتمندى و اندیشه مبارزاتى فیلییپ را علیه پارسیان به عنوان سنگرى مىنگریستند که آینده دموکراتیک یونان را تضمین مىنماید و دشمن بزرگ و شکستناپذیر را به زبونى مىکشاند. با این همه، یونانیان به فیلیپ و آرمانهاى او اعتماد نداشتند و زمانى نیز که او به سلطنت رسید از او احتیاط مىنمودند و باطنا دل بر تبعیت او ننهادند.(3)
اما واقعا راز قدرت یافتن مقدونیان چه بود؟ در عمل با وقوع جنگ ویرانگر و طولانى پلوپونز در جهان یونانى، نواحى جدیدى که تا آن زمان عقب مانده بودند رو به شکفتن نهادند و مقدونیه نیز که در شمال یونان قرار گرفته بود در شمار اینان بود. آرخلا(4)، شاه مقدونیه در
--------------------------------------------------------------------------------
1 . رمان گیرشمن، همان، ص 228.
2 . اومستد، همان، ص 599.
3 . اگنس ساویل، تاریخ اسکندر مقدونى، ص 13.
4 . Archelaos.
(140)
--------------------------------------------------------------------------------
مبادلات اقتصادى یونان شرکت جست و حتى خود را از اخلاف هراکلس (قهرمان اسطورهاى یونان) خواند و ارابههاى خویش را براى شرکت در بازىهاى المپیک به آتن فرستاد و حتى اورى پیدس،(1) نمایشنامه نویس بزرگ یونانى را به دربار خویش فراخواند و بدین ترتیب، مقدمه حضور مقدونیه در آینده جهان یونانى فراهم شد. بعدها فیلیپ دوم (356-338ق م) شاه دیگر مقدونى حضور مقدونیان را در شهرهاى یونانیان بیشتر نمود. او ضمن ایجاد رفورمهاى مالى و نظامى و ایجاد سپاهى بزرگ که بیشتر براى سرکوب مردم مقدونیه فراهم شده بود به مرزهاى یونان و گسترش سرزمین مقدونیه و سیاست خارجى مبتنى بر عملیات غارتگرانه نیز توجه پیدا نمود.(2) با این حال، مقدونیه تا پایان سلطنت فیلیپ دوم، نیم و حشى و بدون کتابت باقى مانده و با وجود آنکه زبان یونانى در آن سرزمین رسمى شده بود، ولى همچون اسپارت (رقیب دیگر آتن) به عالم هنر یونانى هرگز یک هنرمند، نویسنده، شاعر و یا فیلسوفى معرفى ننمود و در حقیقت، مقدونیه عصر فیلیپ مىکوشید شرایط یونان را تقلید نماید.(3)
در آتن نیرومندترین طرفداران مقدونیه که مایل بودند فیلیپ در سرنوشت یونان شرکت نماید تحت رهبرى ایسوکراتس قرار داشتند. این معلم برجسته هنر سخنورى، خواستار آن بود که یونانیان براى جنگیدن بر ضد بربرها (پارسها) باید تحت سیادت فیلییپ متحد شوند. گفتار مشهور او معروف به پانه ژیریک(4) براین مضمون قرار داشت که آتن و یونان هرگز بدون کمک خارجى بر دشمن دیرینه و قدرتمند خود غلبه نخواهند نمود. در واقع، فیلیپ براى ایسوکراتس ابزارى بود که مىتوانستند آن را علیه پارسها بهکار برند.(5) با این همه، زمان اقتدار فیلیپ نیز دیرى نپایید. او در توطئهاى از پاى درآمد و فرزندش اسکندر با حمایت
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Euripides.
2 . تاریخ جهان باستان، نویسندگان روسى، ج دوم، یونان، ترجمه مؤمنى، ص 171.
3 . ویل دورانت، تاریخ تمدن(یونان)، ص 535.
4 . Panegyrique.
5 . سخنور بزرگ آتنى پس از شکست آتن در نبرد خرونه ـ cheronee 338ق م ـ از فیلیپ، پى به مقاصد آن مرد مقدونى برد و خود در صف مدافعان آزادى یونان علیه مقدونیان بپاخاست و سرانجام از فرط ناامیدى خودکشى نمود.
(141)
--------------------------------------------------------------------------------
سربازان و سرداران فیلیپ بر سریر قدرت نشست و کمى بعد آماده تسخیر دنیا شد.(1)
اردشیر سوم هخامنشى که بهراستى شاهنشاهى مقتدر بود، درست کمى قبل از مرگ فیلیپ، به دست وزیر مصرىاش باگواس مسموم شد و در شمالِ قبر اردشیر دوم در پرسپولیس و در بالاى سکویى مشرف برآن کاخها به خوابى جاودانه فرو رفت تا از فراز تخته سنگهاى درشت و خشن آرامگاهش ـ بهزودى ـ شاهدى خاموش باشد برآتش یونانى که کاخ نیاکانش را در شعلههاى خود براى همیشه به نابودى کشانید. پرسپولیس ده سالى پس از مرگ اردشیر سوم به دست اسکندر پسر فیلیپ به آتش یونانى سوخت.
اما واقعا این اسکندر که بود و چگونه توانست از درون بخشى از ناراضیان یونانى که از جنگ او با پارسها بیزار بودند عبور کند و امپراتورى هخامنشى را براندازد و چند صباحى بر آن حکم براند؟
در واقع اگر چه نام اسکندر بر پایان دورهاى از تاریخ جهان در آغاز دورهاى دیگر دلالت مىنماید،(2) ولى نباید فراموش نمود که زمانى مىتوان این تحول را پذیرفت و اسکندر را جهانى نشان داد که او توانست بر قدرت جهانى هخامنشیان فائق آید. بنابراین، این هخامنشیان بودند که به اسکندر شهرت دادند و او را جهانى نمودند. اما چگونه؟ راز پیروزى اسکندر و شکست آن دولت بزرگ در چه بود؟ هخامنشیان نیم قرنى قبل از آنکه در آتن حکومت دموکراسى برقرار شود پدیدار شدند. روش آن حکومت براساس تساهل مذهبى نسبت به باورها و عادات و آداب ملل قرار داشت؛ امرى که تا پایان حکومت آنان به راستى واقعیت داشت. در عمل عوامل حکومت هخامنشى، ریشه در رسوم و عادات قبایلى داشت که خصلت و فضیلت آن از طبیعت تساهل و سازگارى سرچشمه گرفته که برپایه آزادى جمعى
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ویل دورانت، همان، ص 540.
2 . هرمان بنگستون، همان، ص 311.
(142)
--------------------------------------------------------------------------------
قرار مىگرفت.(1) در این مجموعه وسیع از عناصر انسانى که از لحاظ فرهنگ، اندیشه، زبان و نژاد بسیار متفاوت بودند، تنها وفادارى به شاه و قدرت سلطنت هخامنشیان و حضور در عرصه امپراتورى پارسها سبب دوام بود و آنان در سایر امور خود، از جمله اجراى آداب و رسوم و مقررات و قوانین که در آن زمان در دین جمع شده بود، مجاز و آزاد بودند.
سازگارى هخامنشیان با تمدن بشرى و احترام به حقوق و شخصیت ملل تابعه باعث شد که ذوق و علاقه و احساس آن ملل در خدمت آن امپراتورى بزرگ قرار گیرد و سرانجام بناى آن امپراتورى مثل همه دول بزرگ به دست اقوام تابعه و زیر دست، ساخته و تکمیل شد.(2)
پرداختن به این تصویر که امپراتورى هخامنشى براى تکوین خود از (خون و آهن) گذشته است بىگمان درست به نظر مىرسد،(3) اما نمىتواند دلیلى قانع کننده و درست براى ایجاد تحولى باشد که اسکندر را بنیانگذار آن مىداند. واقعیت این است که آنچه پس از قدرت یافتن خونین و آهنین شاهنشاهان هخامنشى در سرزمین آنان به وقوع پیوسته بود باید در نظر گرفته شود و آن، ایجاد اساس و پایهریزى امپراتورى اى مستندام مبتنى برهمکارى ملل متفاوتى بود که زیر چتر قدرت هخامنشیان به آسودگى مىزیستند. لذا اسکندر مقدونى که بعدها مدعى شد حمله او به ایران داراى مشروعیت براندازى نظام هخامنشى بودهاست، عملاً این نکته هیچ پیوند قانونى با شرایط ویژه آن دوران ندارد، زیرا اسکندر و پیش از او پدرش فیلییپ نیز از «تصفیههاى خونین مردم و اشراف یونان»(4) عبور نموده بودند.(5) در این جا مداحىهاى پرهیجان پلوتارک که اسکندر را منجى عالم معرفى مىکند دچار تردید مىشود.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . احمد توکلى، آغاز تاریخ ایران و حکومت هخامنشیان، ص 100.
2 . بارتولد: تذکره جغرافیاى تاریخى ایران، ص 25.
3 . پىیربریان، تاریخ امپراتورى هخامنشیان، ج 2، ص 1606.
4 . سقوط تب، کشتار جمعى از آن شهر و به بردگى گرفتن مردم آن و تخریب تمامى شهر ـ کمى قبل از حمله اسکندر به ایران ـ مقدمه طرحى بود که طى آن اسکندر قصد داشت روحیه مقاومت مردم یونان را خرد نماد.
5 . پىیربریان، همان، ص 1607.
(143)
--------------------------------------------------------------------------------
پلوتارک مدعى است که اسکندر براى غارت آسیا به آن سرزمین نیامده بود، بلکه هدف او استقرار نظمى مشترک و برقرارى حکومتى واحد، در سرتاسر جهان بوده است.(1)
در این گزارش باید توجه نمود که نظر پلوتارک بیشتر بر خوى و روش اسکندر مبتنى بودهاست، نه پرداختن به نیات واقعى او در حمله به ایران هخامنشى.(2) همچنین باید توجه نمود که پلوتارک یکى از مهمترین شخصیتهاى تاریخنگارى یونانى است که به شدت از اسکندر و اهداف او دفاع مىکند و در این دفاع طورى از مرزهاى واقعیت عبور مىکند که اظهارات او بهوسیله مورخان غربى، از جملهاى. جى پاول(3) به نقد کشیده شدهاست.(4) این محقق نامدار، منابعى را که پلوتارک در مورد تاریخ اسکندر (حدود سه قرن پس از مرگ او) به تصویر و نگارش کشیده است، با دقت بررسى کرده و درباره منابع و روش او تردید کرده است.(5) محققى که به مطالعه و بررسى آثارى از این دست مىپردازد به سادگى به مبالغهها و یکطرفه بینىهاى تاریخى درباره شخصیتسازى آنان در ارتباط با اسکندر، حمله او به ساختار امپراتورى هخامنشى و براندازى آن دولت بزرگ پى مىبرد.
در این میان، توینبى ـ بیست قرن پس از پلوتارک ـ نگاهى واقع بینانه و منطقى به سیر سقوط هخامنشیان و حمله اسکندر به ایران دارد. او اعتقاد دارد:
اگر چه پیشرفتهاى نظامى اسکندر بسیار گسترده بود و این حرکتها با مرگ ناگهانى فاتح مقدونى عقیم ماند. در حقیقت او به قدرى عمر کرد که امپراتورى ایرانیان را به خرابى بکشاند، اما به اندازهاى عمر نکرد که امپراتورى جهانى را که بنا
--------------------------------------------------------------------------------
1 . همان، ص 1661.
2 . اگنس ساویل: تاریخ اسکندر مقدونى، ص 228.
3 . E.G.Pwel.
4 . دوراکه ویلتس، سفیران پاپ در دربار خانان مغول، ص 23.
5 . اگنس ساویل، همان، ص 228-229.
(144)
--------------------------------------------------------------------------------
به احتمال هدف او بود بنا سازد.(1)
بهتر است از نظر فلاوآرین نیکومدى(2) در مورد علل حمله اسکندر به ایران هخامنشى نیز آگاه شویم. او توضیح مىدهد:
درباره علل جنگهاى اسکندر با ایرانیان دنبال هیچ مسئلهاى نرویم جز ثروتهاى ایرانیان و گنجهاى بزرگ شاهان هخامنشى.(3)
آرتورپوپ، مورخ معاصر نیز این نظریه را تأیید کردهاست که علل حمله اسکندر به ایران فقر و ناتوانى اقتصادى بود که مردم یونان را در خود فرو برده بود. مقدونیان و آنگاه یونانیان به طمع ثروت فراوان ایرانیان به آن سرزمین تاختند و «آن چه را توانستند بردند و آنچه را قادر به بردن آن نبودند سوزاندند».(4)
حال باید به این واقعیت پرداخت که چرا هخامنشیان از مقدونیان شکست یافتند؟ بىگمان در علل حمله اسکندر مقدونى به ایران که با پایان یافتن عصر هخامنشیان منجر شد، مسایل و شرایط دیگرى نیز قابل بحث است که در این مقال کوتاه نخواهد گنجید. در اینجا بیشتر به مهمترین عامل، یعنى بحث اقتصادى و عقب ماندگى جهان یونانى از پیشرفتهاى اقتصادى هخامنشیان که در همه جاى جهان متمدن آن روزگاران حضور داشتند صحبت گردید. اما این که هخامنشیان از مقدونیان شکست یافتن واقعیتى است انکارناپذیر که باید در محتواى آن به شرح و تفسیرى مختصر قناعت نمود.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . آرنولدتوینبى، تاریخ تمدن، ص 242.
2 . F.A.Nicomedie.
3 . پىیربریان، همان، ج 2، ص 1600.
4 . آرتورپوپ، مجله فردوسى، شهریور 1347، ص 14، (مقاله ایران).
(145)
--------------------------------------------------------------------------------
نخست به مقاومت ایرانیان در برابر مقدونیان مىپردازیم. دولت شاهنشاهى هخامنشى نه تنها در آسیاى صغیر، سوریه و بین النهرین از موجودیت خود دفاع سرسختانهاى نمود، بلکه پیش از حمله اسکندر به آسیا، داریوش سوم سعى نمود بحران موجود را در خود یونان متوقف نماید.
به گفته دیودورسیسیلى (کتاب 17 ـ بند 7-1) داریوش سوم براى بردن جنگى سریع به سرزمین مقدونیه به تدارک عظیمى از اردوى نظامى دست زد و به مجهز کردن کشتىهاى سه ردیفه پاروزنى جنگى، گردآورى سپاهیانى بسیار و برگزیدن بهترین نظیامیان و فرماندهان پرداخت.(1)
اما به نظر مىرسد اعمال جنگى پیش بینى شده صرفا در مرحله اجرایى خود متوجه مراکز مهمترى از نقاط استراتژیک شده بود و این معنا مىرساند که اسکندر و سربازان او براى ایرانیان هنوز چندان قابل توجه نبوده، بهویژه که دیودور اضافه مىکند این مسئله نباید سبب شود که علل عدم تحریک شاه یا عوامل دیگرى باعث آن بودهاند. به واقع در آن زمان جبهههاى دیگرى همچون مصر یا آسیاى صغیر از نظر ایرانیان اهمیت بیشترى نسبت به جلوگیرى از مقدونیان داشتهاند.(2)
در مورد برترى نیروى ایران نیز نسبت به 160 ناو جنگى اسکندر که نیروى او را به سواحل شمال غربى آسیاى صغیر آورد، مورخان غربى داد سخن دادهاند. تعداد ناوهاى جنگى امپراتورى پارس حدود چهار صد فروند بود که این ناو گان بسیار دیر به بندر میلت ـ که ناوگان اسکندر پیش از حرکت به سوى آسیا در آنجا حضور داشت ـ رسید. بنابراین، پارسها مىبایست به یک نبرد زمینى که براى آنان چندان هم اهمیت نداشت تن مىدادند و برد
--------------------------------------------------------------------------------
1 . پىیربریان، همان، ص 1689.
2 . همان، ص 1690.
(146)
--------------------------------------------------------------------------------
واقعى خود را در دریاها که مىتوانست از حضور ناوگان مقدونى جلوگیرى نماید فراموش نمایند. آنان به اندازهاى به پیروزى خویش یقین داشتند که سیاست ممنون،(1) سردار یونانى و معتمد سپاه داریوش را مبتنى بر استراتژى زمین سوزى در برابر سپاه اسکندر مردود دانسته و ترجیح دادند بهطور مستقیم مبارزه نمایند.(2)
نبردهاى گرانیک، ایسوس و گوگامل طى سالها 334-331ق م در انتظار پارسها بود؛ نبردهایى که ایرانیان به رغم شجاعت سربازان و سردارانشان، در همه آنها با شکست روبهرو شدند.
اما یک پرسش باقى مانده است، چرا داریوش جنگ را باخت؟ مورخان در این مورد اتفاق نظر ندارند، براى مثال بنگستون براین اعتقاد است که چون داریوش از تیره پادشاهان اصلى هخامنشى نبود و به وسیله با گواس به سلطنت رسیده بود آن شأن و اعتبار شاهى را میان ایرانیان نداشت، علاوه براین، روحیه اشراف و سرداران ایرانى به علت نفوذ فرهنگ شرقى و بابلى که ثروت و نعمت فراوان شخصیت آنان را فاسد و راکد کرده بود نیز از عوامل شکست به شمار مىآید.(3)
بریان اعتقاد دارد در امپراتورى گسترده هخامنشیان که تنوع زبانى و نژادى آن بهشکلى حیرتانگیز خود را بیان مىکند، یک احساس حمیت ملى یا قومى پدیدار نشد و هخامنشیان نخواستند یا نتوانستند ملت واحد و مشترکى را از مجموعه زیردستان خود فراهم سازند و در عین حال مىکوشیدند ضمن آن که خود را برتر نشان دهند در نگاهدارى فرهنگى و سنتهاى بومى خویش نیز تلاش نمایند، لذا یگانگى امپراتورى فقط از طریق برترى
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Memnon.
2 . همان، ص 1695.
3 . هرمان بنگستون، همان، ص 315.
(147)
--------------------------------------------------------------------------------
انکارناپذیر شاه بزرگ محقق مىشد و به همین دلیل بود که اسکندر مىکوشید پس از هر نبرد به داریوش دسترسى پیدا کند و به همین دلیل بود که داریوش سعى در گریز داشت، زیرا مىدانست اسارت و کشته شدن او به منزله پایان عهد امپراتورى پارسها خواهد بود.(1) مردم نیز در عمل، به پدیدهاى به نام هویت هخامنشى آشنایى و شاید اعتقاد نداشتند تا از آن دفاع نمایند. مردم عهد هخامنشى آموزشهاى ملى را فرا نگرفته بودند؛ آنان سریعا تصمیم مىگرفتند که در برابر هر قدرتى تسلیم شوند تا بتوانند به زندگى خویش ادامه دهند. آنان سرنوشت هخامنشیان را به دست اسلحه سپردند تا آنکس که بهتر شمشیر مىزند برتخت سلطنت قرار گیرد. در واقع، دولت هخامنشى همه ملل تابعه را تا زمانى زیر فرمان داشت که قدرت داشت و پس از پایان یافتن آن قدرت، آن ملل به صورت عادت، زیر فرمان فرمانده تازه از راه رسیدهاى قرار مىگرفتند. اسکندر مقدونى نیز پس از رسیدن به قدرت همه آن چیزى را که ساتراپهاى عهد هخامنشیان داشتند به همراه مقامشان به ایشان واگذار نمود. به این ترتیب، دولت هخامنشى به شکلى باور نکردنى و بسیار سریع به دست فاتحان مقدونى از پاى در آمد.
نتیجه
آنچه گذشت نگاهى گذرا بود به علل شکست هخامنشیان از مقدونیان. نکتهاى که در مجموع روابط طولانى ایرانیان و یونانیان به آن اشاره نشد و مىتوان در نتیجهگیرى، آن را بررسى کرد این است که در فرآیند روابط پارسیان و یونانیان، یکى از مهمترین عوامل شکست پارسها از مقدونیان، تأثیراتى است که آنان در طول زمانى دراز در یونان باقى نهادند. پارسیان در همه امور یونانیان دخالت مىنمودند و این دخالت پس از پایان جنگهاى
--------------------------------------------------------------------------------
1 . پىیربریان، همان، ص 1792.
(148)
--------------------------------------------------------------------------------
مدیک مشهود است. دنیاى یونانى اگر چه در جنگ ایرانیان برترى یافت، اما در روابط سیاسى بهزودى مطیع قدرت پارسها شد. پارسیان بر تفرقه افکنى میان جهان یونانى، آن دولتها و مردم آن را ضعیف نمودند و در پارهاى موارد شخصیتهاى یونانى به ابزار دست شاهان پارس مبدل مىشدند. ضعف دنیاى یونانى به قدرت پارسها منجر نشد. مقدونیان در راه بودند تا از گذرگاهى که آن را سیاست دولت پارس آماده ساخته بود عبور نمایند. پارس قربانى اهداف خویش و یونان شد و یونانیان را نیز به قربانگاه مقدونیان فرستاد.
(149)
--------------------------------------------------------------------------------
فهرست منابع
49 . او مستد، تاریخ شاهنشاهى هخامنشیان، ترجمه محمد مقدم، تهران، نشر امیرکبیر، 1357.
50 . بنگستون، هرمان، یونانیان و پارسیان، ترجمه تیمور قادرى، تهران، نشر فکر روز، 1376.
51 . بویس، مرى، تاریخ کیش زرتشت، ترجمه همایون صنعتى زاده، ج 2، نشر تهران.
52 . بریان، پىیر، تاریخ شاهنشاهى هخامنشیان، ترجمه مهدى سمسار، ج 2، تهران، نشر زریاب، 1377.
(150)
--------------------------------------------------------------------------------
53 . بارتولد، ولادیمیر، تذکره جغرافیایى تاریخ ایران، ترجمه حمزه سردادور، تهران، نشر توس، 1358.
54 . پلوتارک، حیات مردان نامى، ترجمه کسروى، ج 1، تهران، نشر سلسله، 1363.
55 . پیرنیا، حسن، ایران باستان، ج 2، تهران، نشر دنیاى کتاب، 1362.
56 . پوپ، آرتور، مقاله ـ مجله فردوسى، تهران، شهریور 1347.
57 . توین بى، آرنولد، تاریخ تمدن، تهران، ترجمه آژند، 1374.
58 . توسیدید، تاریخ جنگهاى پلوپونزى، ترجمه محمدحسن لطفى، تهران، نشر خوارزمى، 1377.
59 . توکلى، احمد، آغاز تاریخ ایران و حکومت هخامنشیان، تهران، نشر البرز، 1376.
60 . ساویل، اگنس، تاریخ اسکندر مقدونى، ترجمه وحید مازندرانى، تهران، نشر وحید، 1364.
61 . سایکس، پرسى، تاریخ ایران، ترجمه فخر داعى گیلانى، ج 2، تهران، نشر دنیاى کتاب، 1370.
62 . جاناکولیس، تئودور، سرزمین و مردم یونان، ترجمه احمد بطحایى، تهران، بنگاه ترجمه و
(151)
--------------------------------------------------------------------------------
نشر کتاب، 1352.
63 . کیتو، اچ، دى، یونانیان، ترجمه سیامک عاقلى، تهران، نشر گفتار، 1370.
64 . گیرشمن، رمان، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، تهران، نشر علمى و فرهنگى، 1373.
65 . محمود آبادى، سیداصغر، دیپلماسى هخامنشى(از ماراتن تا گرانیگ)، چاپ دوم: اصفهان، نشر مینو، 1383.
66 . ولز، هربرت جرج، کلیات تاریخ، ترجمه مسعود رجب نیا، ج 1، تهران، نشر سروش، 1376.
67 . ویسهوفر، ژوزف، تواریخ ایران باستان، ترجمه مرتضى ثاقب فر، تهران، نشر ققنوس، 1367.
68 . هیگنت، چارلز، لشکرکشى خشایارشا به یونان، ترجمه خشایار بهارى، تهران، نشر کارنگ، 1378.
69 . هرودوت، تواریخ، ترجمه وحید مازندرانى، تهران، دنیاى کتاب، 1368.
70 . ویل دورانت، مشرق زمین گهواره تمدن.
(152)
--------------------------------------------------------------------------------
71 . ویل دورانت، تاریخ تمدن.
72 . جمعى از نویسندگان روسى، تاریخ جهان باستان.
(153)