جستارى در روند پیدایش و چگونگى قدرت یابى غوریان
آرشیو
چکیده
منطقه کوهستانى غور، به پشتوانه درّهها و کوههاى صعب العبور تا اواسط قرن چهارم هجرى در مقابل مسلمانان پایدارى کرده و تحت همین شرایط، پس از غلبه غزنویان بر آن منطقه و ورود اسلام به آنجا، باز هم سنن و ساخت سیاسى پیشین خود را حفظ کرد. با غلبه سلجوقیان بر سلطان مسعود غزنوى و رانده شدن غزنویان از خراسان، منطقه غور به عنوان ایالتى حایل میان دو قدرت رقیب سلجوقى و غزنوى، موقعیت سوقالجیشى و اهمیت ویژهاى پیدا کرد. در این زمان (قرن پنجم هجرى) خاندان حاکمه غور، با بهره بردارى از شرایط موجود، صرفا به حفظ استقلال و افزایش تدریجى قدرت خود در جریان رقابت این دو دولت مىاندیشیدند. آنها تحت تأثیر سنن سیاسى رایج در ایران و خراسان، ضمن برچیدن اساس ساخت سیاسى ملوک الطوایفى، وحدت سیاسى منطقه را تحقق بخشیده، سپس در سالهاى آتى (نیمه اوّل قرن ششم) با استفاده از انحطاط تدریجى و ضعف دولتین مذکور، به تصرّف تدریجى مستملکات آنها پرداختند. ضعف شدید دولت دست نشانده غزنوى در اثر از دست دادن حامى مقتدر و واقعى خود، یعنى سلطان سنجر و انقراض حکومت سلجوقیان در خراسان و شرق ایران بهدست ایلات اغوز (غزها) در رأس نیمه قرن ششم، به حکمرانان غور فرصت داد تا با در اختیار گرفتن قلمرو آنها، پایههاى قدرت خود را مستحکم و خود را جانشین آنان سازند.متن
مقدمه
یکى از مقتدرترین خاندانهاى حکومتگر ایران در قرن ششم هجرى حکومت غوریان بود که نام آن از نام مسقط الرأس بانیان این سلسله گرفته شدهاست. به رغم برخى ادّعاهاى غیر معقول در خصوص غیر ایرانى بودن ریشه نژادى این خاندان،(1) توجّه به موقعیت و
--------------------------------------------------------------------------------
1 . براى اطلاع بیشتر ر.ک: مهدى روشن ضمیر، تاریخ سیاسى و نظامى دودمان غورى، ص 22 و شیرین بیانى، دین و دولت در ایران عهد مغول، ج 1، ص 68.
(63)
--------------------------------------------------------------------------------
ویژگىهاى جغرافیایى مسقط الرأس آنان و ترکیب نژادى و جمعیتى ساکنان آن قبل از اقتدار این سلسله، در ایرانى بودن آنان تردیدى باقى نمىگذارد، چرا که ساکنان دیرین این منطقه همچون سایر مناطق همجوار، از هند و ایرانیانى بودند که در سایه صعوبت راههاى این منطقه از ورود بیگانگان بدانجا و اختلاط نژادى با آنها مصون مانده بودند. پس از غلبه اعراب مسلمان بر ایران نیز این موقعیت ویژه جغرافیایى و سیاسى تا اواسط قرن چهارمهجرى مانع نفوذ کامل اسلام و اعراب بهآنجا شده و در نتیجه، باعث جدایى سرنوشت این منطقه از سایر مناطق همجوار خود در خراسان گردید، همین امر و تداوم سنن کهن سیاسى و فرهنگى(1) موجب شد تا پس از فتح آن منطقه و ورود اسلام، باز هم بتواند بافت و هویت سیاسى ـ اجتماعى مستقل خود را حفظ کند. امّا طى تحوّلاتى عمیق که طى یک و نیم قرن (از اواسط قرن چهارم تا اوایل قرن ششمهجرى) در این سرزمین رخ داد، آنجا جزیى از امپراتورى اسلامى شد. در این تحوّلات که جزئیات آن به کلى بر ما ناشناخته است، زیر ساختها و زمینههاى تکوین دولت قدرتمند غور گذاشته شد که با تصرف بخش عظیمى از اراضى شرقى عالم اسلامى به یکى از بزرگترین دولتهاى مسلمان در اواخر قرن ششمهجرى مبدّل گشتند.
اگر چه تاکنون پژوهشها و تحقیقات متعدّدى درباره غوریان نوشته شده،(2) امّا عموما به
--------------------------------------------------------------------------------
1 . در این خصوص، در کتاب تاریخ سیاسى و نظامى دودمان غورى، متن یک سند ازدواج (عقدنامه) مورخ 407، یافته شده در بامیان به همراه تفسیر و تعلیقات کریستیان بار تلمه درباره آن نقل شده است (ر.ک: مهدى روشن ضمیر، همان، ص 11-18).
2 . از جمله این پژوهشها به طور مختصر به موارد زیر مىتوان اشاره کرد:
عتیق اللّه پژواک، غوریان، کابل، انجمن تاریخ افغانستان، 1345.
مهدى روشن ضمیر، تاریخ سیاسى و نظامى دودمان غورى، تهران، دانشگاه ملّى ایران، 2537.
غلامرضا ورهرام، حکومتهاى محلّى در شرق ایران، تحقیقات تاریخى، ش 4، س 1، 1368: و جدیدترین آنها،
Bosworth. c.e, Ghorids, encyclopaedia of islam(new edition), leiden, 1987.
Bosworth. c.e, Ghorid dynasty, international encyclopaedia of islamic dynasties, new dehli, 2002.
(64)
--------------------------------------------------------------------------------
دوران عظمت و اقتدار آنها نظر داشته و کمتر به شناخت زمینههاى تکوین آن دولت پرداختهاند. هدف مقاله حاضر، به رغم فقر شدید اطّلاعات و قلّت منابع، تلاش براى روشن ساختن و تبیین این زمینهها، عوامل و شرایط قدرت یابى غوریان است که آن را باید به عنوان فتح بابى در این راه تلقى کرد.
1ـ جغرافیاى تاریخى غورو ساخت سیاسى آن
غور یا غورستان بر ناحیه کوهستانى وسیعى اطلاق مىشد که میان هرات و غزنین واقع بودهاست حدّ شمالى این ناحیه را منطقه گوزگانان و تخارستان تشکیل مىداد و مرز شرقى و جنوب شرقى آن تا غزنین و کابل امتداد داشت. جنوب و جنوب غربى آن نیز به ناحیه بست و زمین داور و از غرب نیز به هرات محدود مىشد. در واقع این منطقه، مشتمل بود بر درّههاى کوهستانى که امروزه به نام کوههاى بابا و سفید کوه معروف هستند و کوههاى خراسان را به سلسله جبال هند و کوش و فلات پامیر پیوند مىدهند. سرچشمه رودهاى مرغاب، هریرود و هیرمند در این منطقه کوهستانى قرار داشت. بخش غربى این منطقه کوهستانى، غرجستان خوانده مىشد. رود مرو که از این بخش سرچشمه مىگرفت، مرز غور و گوز گانان را تشکیل مىداد.(1) امّا بخش شرقى این منطقه کوهستانى که اختصاصا به نام غور شهرت داشت، از درّههاى کوهستانى صعب العبور تشکیل مىشد. که در عصر باستان با مناطق مجاور شمال و شمال شرقى خود، یعنى بامیان و غزنین، به لحاظ فرهنگى پیوستگى شدیدى داشت و ظاهرا تحت سیطره و نفوذ فرهنگ و مذهب بودایى بود. علاوه بر آنکه نظام مطلوب سیاسى نزد آریاهاى شرق ایران، ملوک الطوایفى بود، پراکندگى و جدایى درّههاى این منطقه به تشتّت سیاسى آن ناحیه دامن مىزد، چنانکه تقریبا در هر شهر، روستا یا قلعهاى از آنجا، اعضاى مختلف و متعدّد یک یا چندین خاندان حکومت مىکردند.(2) چگونگى ارتباط میان این ملوک طوایف با حکمرانان کوشانى و هپتالى، بهدرستى دانسته نیست، امّا هر چه بود هنگام فتوحات
--------------------------------------------------------------------------------
1 . حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 44 و مطهّر بن طاهر مقدسى، البدء و التاریخ، ج 4، ص 78.
2 . ابوالفصل بیهقى، تاریخ بیهقى، ص 136-143؛ منهاج سراج جوزجانى، طبقات ناصرى، ج 1، ص 327-328؛ قس: ابن شهاب، جامع التواریخ حسنى، گ214ب که شعبات حکّام غور را چهار تا مىداند.
(65)
--------------------------------------------------------------------------------
مسلمانان، سلسلهاى از بقایاى هپتالیان به نام زنبیلها در منطقه کابل و غزنین حکومت مىکردند که غور را نیز تحت فرمان داشتند. اگر چه کیفیت روابط زنبیلها با حکمرانان قلاع و قراى غور روشن نیست، اما آنها به پشتوانه درّههاى صعبالعبور غور توانستند نزدیک به دو قرن در برابر فتوحات اسلامى پایدارى کنند.(1)
بدین ترتیب، موقعیت کوهستانى غور علاوه بر تأثیر بر شکل خاص سیاسى منطقه به حفظ سنن کهن و خاندانهاى حکومتگر سنّتى کمک کرد. از نواحى و قلاع پراکنده و معتبر این منطقه، قلعه آهنگران، استیه، مندش، والشستان، خشت(چشت)، سنگه، وجیرستان، ورسار، مادین و کشى را مىتوان نام برد.
2ـ ورود اسلام به سرزمین غور
با پیشروى اسلام در دوره صفّاریان و سامانیان، سلسله زنبیلها برافتاده و مناطق جنوبى غور، یعنى بست و زمین داور تا غزنین و کابل، و از طرف شمال نیز گوزگانان، بلخ، بامیان و تخارستان بهدست مسلمانان افتاد.(2) در نتیجه، ناحیه غور، به عنوان آخرین سنگر بودایى، همچون جزیرهاى کافرنشین در میان دریاى اسلام باقى ماند که به پشتوانه موقعیت مستحکم طبیعى خود در مقابل تهاجم بىامان غازیان مسلمان مقاومت کرد.
از آنجا که تقریبا سادهترین راه نفوذ به درون قلمرو غوریان، درّه رود هیرمند بود، عدّه زیادى از غازیان مسلمان در شهرهاى این منطقه یعنى بست و زمین داور، مستقرّ شدند تا علاوه بر دفع تعرّضات کوهنشینان غور به قلمرو اسلامى، براى صدور اسلام به آن منطقه تلاش کنند. این شرایط که تا پایان قرن چهارم تداوم یافت، مانع توجه نویسندگان مسلمان به آن منطقه شد، لذا در منابع تاریخى و جغرافیایى اسلامى که تا این زمان نوشته شده و به شرح و توصیف جغرافیا، مکانها و وقایع تاریخى شهرهاى اسلام پرداختهاند، درباره غور تقریبا ساکت هستند و از قلاع و بقاع آن دیار هیچ یادى نکردهاند. حدّاکثر آنکه براى معرفى هرات،
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ر.ک: محمد بن جریر طبرى، تاریخ الطبرى، ج 5، ص 400 به بعد و تاریخ سیستان، ص 91-216.
2 . ابراهیم بن محمد استخرى، مسالک و ممالک(ترجمه کهن فارسى)، ص 220 و عبدالحىّ بن ضحاک گردیزى، زین الاخبار(تاریخ گردیزى)، ص 305.-307
(66)
--------------------------------------------------------------------------------
بست و زمین داور، به وجود رباطهایى براى مبارزه غازیان مسلمان با کفّار غور اشاره کردهاند.(1) براین اساس، اطّلاعات ما درباره غور پیش از قرن چهارم هجرى فوقالعاده ناچیز است. امّا پس از آنکه اسلام در قرن چهارم، با تلاش سامانیان و غزنویان به درون غور راه یافته و آنجا جزیى از سرزمینهاى اسلامى شد، اطلاعات بیشترى راجع به آنها در منابع انعکاس یافته است.(2) متأسّفانه اکثر منابع و مآخذى که با شرح و تفصیل دقیق به توصیف حوادث غور اختصاص یافته بودند نظیر تاریخ ابوالهیصم نابى و بحرالانساب منظوم مبارکشاه مرورودى، از میان رفته و دانش ما درباره غوریان مبتنى بر منابع متأخّرترى چون طبقات ناصرى، منهاج سراج جوزجانى یا روضات الجنّات معین الدین اسفزارى مىباشد که در ثبت و ضبط حوادث مربوط به قرن چهارم و پنجم هجرى غور دقت لازم را نداشته و علاوه بر عدم ذکر تاریخ وقایع، جهت تشخیص تقدّم و تأخّر آنها، برخى از شایعات و داستانهاى نامعقول را نیز در آثار خود ثبت کردهاند.(3) از این رهگذر تاریخ غور پیش از نیمه قرن ششم هجرى در هالهاى از ابهام قرار گرفته و بهدرستى نمىتوان علل و ماهیت تحوّلات آن سامان را که به ظهور و اقتدار دولت غورى در نیمه قرن ششم هجرى انجامید، شناسایى و تبین کرد.
اگر چه جوزجانى، نخستین زمان نفوذ اسلام را در غور به زمان حضرت على علیهالسلام نسبت مىدهد،(4) امّا تردید خود وى در درستىِ خبر و همچنین سکوت منابع متقدّم، نظیر طبرى، بلاذرى و ابن اعثم در اینباره، محقّق را در پذیرش این روایت به تردید وامىدارد. بلاذرى و یعقویى نیز اطاعت ماهویه (ماهوى) سورى، مرزبان مرو را درباره حضرت على علیهالسلام نوشتهاند.(5) برخى پژوهشگران با استناد به این روایات، اعتماد به سخن جوزجانى و همچنین شباهت
--------------------------------------------------------------------------------
1 . براى شرح و تفصیل بیشتر ر.ک: استخرى، همان، ص 196، 199-200؛ حدود العالم، ص 103؛ محمد بن احمد مقدسى، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، ص 240 و مطهّر بن طاهر مقدسى، همان، ج 4، ص 92.
2 . ر.ک: شهاب الدین ابو عبداللّه یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 1، ص 186، 526 و 537؛ ج 2، ص 130؛ ج 3، ص 264-265 و 268؛ ج 4، ص193-194 و 218.
3 . ر.ک: جوزجانى، همان، ج 1، ص 318 به بعد و معین الدین اسفزارى، روضات ا لجنّات فى اوصاف مدینة هرات، ج 1، ص 394-395.
4 . جوزجانى، همان، ص 319-320.
5 . احمد بن یحیى بلاذرى، فتوح البلدان، ص 295 و ابن واضح یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 127.
(67)
--------------------------------------------------------------------------------
اسمى هر دو حکمران، میان آنها پیوند برقرار کرده و هر دو حاکم را از یک خاندان دانسته و اسلام آنها را به یک زمان منسوب داشتهاند.(1) امّا راقم سطور مىپندارد که عنوان سورى در نام مرزبان مرو ناظر بر نام خانوادگى او باشد که احتمالاً تصحیفى از سورن است و با نام سورى نزد حکّام غور که معمولاً نام شخصى برخى حکّام آن سلسله بوده، تفاوت بنیادى دارد، بهویژه آن که نام حکمران غورى را که به حضرت على علیهالسلام پیوست بهرامشاه یا شنسب نوشتهاند و ربط مستقیمى با سورى(سورن) ندارد. مطهّر بن طاهر مقدسى نیز نخستین وقایع مربوط به فتح غور را به حکم بن عمرو غفارى، در زمان خلافت معاویه (حک 41-60ق) نسبت مىدهد.(2) به هر حال معلوم است که در طول قرن اوّل هجرى اسلام در برخى از قسمتهاى غور و در میان برخى از خاندانهاى حکومتگر آن، طرفدارانى یافته و این جماعت نوکیش، مانند سایر اشراف ایرانى، در قیام عباسیان علیه امویان شرکت جسته و پس از آن نیز با ملازمت و همراهى با خلفاى عباسى در صدد حفظ و گسترش قدرت بودهاند.(3) امّا به طور قطع، بخش اعظم غور هنوز به دین یا ادیان سابق خود وفادار بودند و در نتیجه تا اوایل قرن چهارم، هنوز غور یکى از مهمترین ثغور اسلامى به شماره مىرفت.
در نیمه اوّل قرن چهارم نیز امیران سامانى، سرداران و امیران تحت فرمان خود را براى مقابله با تعرّضات غوریان و فتح آن سامان گسیل داشتند که چندان قرین موفّقیّت نبود.(4) امّا در این میان به نظر مىرسد برخى حکّام غور به اسلام گرایش پیدا کرده یا تعدادى از مسلمانان توانستند در آن منطقه به قدرت دست یابند. در نتیجه از نیمه قرن چهارم به بعد اسلام به آن منطقه راه یافته و از آن پس در منابع اسلامى به غور اشاراتى کردهاند.(5)
چگونگى روند، گسترش و عمومیت یافتن اسلام در سرزمین غور روشن نیست، فقط مىتوان گفت که ظاهرا در اثر تعامل دیرپاى فرهنگى میان کوهپایه نشینان غور با مسلمانان مجاور و همچنین استقرار دستجات مسلمان در دامنه کوهستانهاى آن منطقه و فعالیّت
--------------------------------------------------------------------------------
1 . عتیق اللّه پژواک، همان، ص 99-103.
2 . مطهّر بن طاهر مقدسى، همان، ج 6، ص 4.
3 . جوزجانى، همان، ص 324-327.
4 . ابوالفضل بیهقى، همان، ص 144 و ابوالحسن بیهقى، (ابن فندق)، تاریخ بیهق، ص 129-130.
5 . استخرى، همان، ص 214 وحدود العالم، ص 101.
(68)
--------------------------------------------------------------------------------
امیران سامانى جهت گسترش اسلام در غور، بهتدریج آشنایى اهل غور را با تعالیم اسلامى و تمایل آنها به اسلام افزونى بخشیده است. مؤلّف حدود العالم، در اواخر قرن چهارم از امیرى به نام غورشاه یاد کرده که به امیران فریغونى گوزگانان خراج مىپرداخته است، امّا راجع به هویت او هیچ مطلبى ذکر نمىکند.(1)
3ـ غلبه غزنویان بر غور
در آستانه ورود به قرن پنجم (متعاقب سقوط سامانیان و روى کار آمدن قراخانیان و غزنویان) که با اعتراضهاى مکرّر آشکار و نهان اشراف و عیان ایرانى روبهرو گردید، تشتّت سیاسى شرق ایران را فراگرفت. در این زمان، خاندان مسلمان سورى نیز که یکى از چندین خاندان حکومتگر غور بود، فرصت را غنیمت شمرده و از پرداخت خراج موسمى که هر ساله به دربار بخارا یا نیشابور ارسال مىداشت، سر باز زد.(2) محتمل است که علت این اقدام همان چیزى باشد که دیگر اشراف ایرانى را نظیر امیران صفارى سیستان، امیران فریغونى گوزگانان، شاران غرجستان یا دهقانان خراسان را به مقابله با غزنویان واداشت.(3) لازم به ذکر است که منابع غزنوى از حاکم غور با نام ابن سورى یاد کرده و ظاهرا به منظور تبرئه ساحت سلطان محمود از جدال با مسلمانان، وى را کافر مىدانند، امّا منابع غورى، علاوه بر ذکر اسلامِ اجداد این حکمران، نام وى را محمّد بن سورى نوشتهاند که آشکارا مسلمان بودن وى را نیز نشان مىدهد. سلطان محمود (حک 387-421ق) که با شدت عمل و تحت عناوین مختلف، همچون مبارزه با قرمطیان، همه مخالفان قدرت خود، بهویژه اشراف خراسان را سرکوب کرده بود، در سال 401ق نیز ظاهرا با استناد به کافر بودن ساکنان غور و با استفاده از اختلاف میان اعضاى خاندان حاکمه، به عنوان غزا به آنجا تاخت و با لطایف الحیل بر محمد بن سورى و فرزندش شیث دست یافت و او را در حبس نگه داشت تا با خوردن زهر خود را هلاک کرد. مورّخان دربار سلطان، عظمت این فتح را ستوده و با تکیه بر کفر غوریان، بار مذهبى به
--------------------------------------------------------------------------------
1 . حدود العالم، همان.
2 . جوزجانى، همان، ج 1، ص 329.
3 . ر.ک: ابوالنصر محمد بن عبدالجبار عتبى، تاریخ یمینى، ترجمه ناصح بن ظفر جرفادقانى، ص 213، 281، 327-328.
(69)
--------------------------------------------------------------------------------
آن دادهاند.(1)
خاندان سورى که مقدّر شده بود روزى وارث حکومت سلطان محمود شوند، با این عملیات از بین نرفت و سلطان غزنوى که با یارى و حمایت فرزند دیگر محمد بن سورى، به نام ابوعلى بر غور غالب آمده بود، او را به جاى پدر به حکومت گماشت. از آن پس سرزمین غور زیر نظر چندین حاکم یا خاندان حکومتى قرار گرفت که از قرار معلوم جز ابوعلى، هیچ کدام از آنها از سلطان محمود اطاعت نمىکردند.
فتح کامل غور و تابعیت حکّام آن ناحیه از سلاطین غزنوى، فقط با همّت، تلاش و لشکر کشىهاى سلطان مسعود غزنوى (حک 421-431ق)، در 411، زمانى که از طرف پدر حکومت هرات را برعهده داشت، انجام گرفت و محقق شد.(2) با این لشکرکشىها همه قسمتهاى سرزمین غور جزء دارالاسلام شده و از آن به بعد در منابع، روشنى بیشترى بر حوادث داخلى آن افکنده مىشود. با پیشروى سلجوقیان و عقب رانده شدن سلاطین غزنوى از خراسان، از 431ق به بعد، سرزمین غور نیز از سه طرف، یعنى از سوى مرو، هرات و بلخ در محاصره قرار گرفت. پیشروى سلجوقیان در هرات بخشى از مناطق غربى غور را زیر سلطه آنها قرار داد، امّا بخش اعظم غور که در جانب مشرق واقع بود، وابسته به دربار غزنه باقى ماند و به عنوان ایالتى مرزى در برابر حمله سلجوقیان مقاومت ورزید.(3) این وضعیت تا پایان سلطنت ملکشاه (حک 465-485ق) ادامه داشت.
به گفته منابع از مهمترین حکّام در بخش غزنوى غور، اعضاى خاندان سورى بودند که اگر چه از سلاطین غزنوى اطاعت مىکردند، امّا موقعیت مستحکمِ قلمرو، آنها را عملاً به حکومتى مستقل و مقتدر، مبدّل ساخته بود. حکمرانِ غور، عباس بن شیث به ترمیم قلعهها و تحکیم حصارهاى غور مشغول شد، امّا رقابت خانوادگى مانع از تحقّق اهداف وى گردید.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . عتبى، همان، ص 312-314؛ جوزجانى، همان، ج1، ص 329-330؛ محمد بن على شبانکارهاى، مجمع الانساب، ص 51-52 و میرخواند، روضة الصّفا، ج 4، ص 102.
2 . ابوالفضل بیهقى، همان، ص 135-144.
3 . براى اطلاع بیشتر ر.ک: عماد الدین کاتب، زبدة النصرة و نخبة العصره، ص 10؛ صدر الدین حسینى، اخبار الدولة السلجوقیه، ص 17 و 59 ؛ قس، ابوالفضل بیهقى، همان، ص 295، 414، 654 و جوزجانى، همان، ج 1، ص 331-332.
(70)
--------------------------------------------------------------------------------
گزارشها حاکى است که در این زمان جنگى خانوادگى میان خانواده سلطنتى غور برقرار بود و ظاهرا در نتیجه همین امر بود که در زمان حمله سلاجقه نتوانستند اقدامى علیه دولت غزنوى انجام دهند. به هر حال با مداخله سلطان ابراهیم غزنوى (حک 451-492ق) این ماجرا به پایان رسید و عباس بن شیث، فرزندش محمد بن عباس و اندکى بعد یکى دیگر از اعضاى همین خاندان با نام حسن بر تخت نشست.(1) ظاهرا اهمیت روز افزون غور در تحکیم مرزهاى دولت غزنه موجب اعطاى لقب قطب الدین به او گردید تا نخستین حکمران غورى باشد که صاحب لقب شده است. تحکیم قلاع و استحکامات غور در زمان سلطان ابراهیم به خوبى نشان از تحول دولت و میل آنها به افزایش قدرت ا ست، امّا در زمان این سلطان حرکتى از آنها بروز نکرد.
4ـ روابط غوریان و سلجوقیان
الف ) سیطره سلجوقیان بر غور
با مرگ تقریبا همزمان سلاطین غزنوى و سلجوقى، ابراهیم و ملکشاه، در اواخر قرن پنجمهجرى و آشوبهاى سیاسى متعاقب آن و خلأ قدرت در خراسان، فرصت مناسبى براى توسعهطلبى دولت غور بهدست آمد. در این دوره که با روى کار آمدن ابوالسلاطین عزالدین حسین در 493ق مشخص و ممتاز است، تحوّلى عظیم در حکومت غور به وجود آمد که ماهیت و جزئیات آن بر ما پوشیده است. محتمل است که او با استفاده از آشفتگى سیاسى دولت سلجوقى و تصرف بخشهاى غربى غور، آن سرزمین را مجدّدا وحدت بخشیده و اقتدار خود را باز یافته باشد.(2) امّا با آرامش اوضاع خراسان و استقرار قدرتمندانه سلطان سنجر سلجوقى (حک 490-552ق)، در آن سامان، کاملاً بدیهى و طبیعى مىنمود که این اقدام عزالدین حسین را بىپاسخ نخواهد گذارد و نخستین برخورد میان دو دولت به وجود خواهد آمد. سنجر با سرکوبى عاصیان خوارزم، امیرداد حبشى بن آلتونتاق و دیگر مخالفانِ تمامیت قلمرو سلجوقى در بخش شرقى آن دولت، علاوه بر حفظ متصرفات دیرینِ سلجوقى، زمینه را
--------------------------------------------------------------------------------
1 . جوزجانى، همان، ج 1، ص 330-333.
2 . همان، ص 333-334.
(71)
--------------------------------------------------------------------------------
براى گسترش آن در سمت غزنه و ماوراءالنهر آماده کرد و در ادامه، براى احیاى قدرت سلجوقى و استرداد اراضى از دست رفت، به غور حمله کرد تا فتنه برانگیخته عزالدین حسین را در نطفه خفه کند. از آنسو نیز عزالدین حسین سرمست از پیروزىهاى اخیر، خود را براى شکست نهایى سپاه سلجوقى آماده کرد، امّا در رویارویى دو لشکر در 501ق عزالدین حسین به شدت شکست خورده و به اسارت در آمد. او با شفاعت امام احمد غزالى از مرگ نجات یافت و در آشپزخانه سلطان سنجر به بیگارى گرفته شد، ولى سنجر او را پس از دو سال به حکومت غور باز گرداند. او از این پس تا پایان حکومت، به اطاعت از سنجر پرداخت و هر سال مبالغ قابل توجهى خراج به دربار او ارسال مىداشت.(1) بدین ترتیب از این پس دولت نو پاى غور از دولت غزنه جدا شده و به عنوان یکى از دولتهاى نیمه مستقلّ تابع سلجوقیان به ریاست سنجر در آمد که نشانه تابعیت آن، پرداخت مقادیر مقرره خراج و ارسال سپاه هنگام ضرورت به دربار سلطان بود. متأسفانه از این زمان تا چهل سال بعد، تحوّلات درونى سرزمین غور و جزئیات روابط آنها با سنجر به طور کامل مسکوت مانده و منابع مربوطه به هیچ وجه در این باره، مطلبى ذکر نمىکنند، جز آنکه از نوشتههاى ابن اثیر در شرح جنگ قطوان (536ق) استنباط مىشود که سپاهى از دربار غور نیز در رکاب سنجر به این پیکار اعزام شده بودند.(2) و همچنین از جزئیات اخبارى که درباره مرگ عزالدین حسین و حکومت جانشینانش گفتهاند برمىآید که ظاهرا با موافقت سنجر موفق شده بود که منطقه بامیان را نیز زیر فرمان بگیرد.(3)
با مرگ عزالدین حسین در زمانى نامعلوم، حکومت غور و مضافات آن به دست فرزندان متعدّد وى افتاد که هر یک از آنها، متناسب با مقتضیات، بر قسمتى از قلمرو پدر به حکومت رسیده و یکى پس از دیگرى به ریاست خاندان رسیدند. دولت غور هنوز ماهیت قبیلهاى و خانوادگى خود را حفظ کرده بود. با مرگ عزالدین حسین، ریاست خاندان به فرزندش سیف الدین سورى رسید که در قلعه استیه، پایتخت پدر مستقر شد و قلمرو پدر را به این شرح میان
--------------------------------------------------------------------------------
1 . همان، ص 335 و فصیح خوافى، مجمل فصیحى، ج 2، ص 215.
2 . عزالدین ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 11، ص 85.
3 . جوزجانى، همان.
(72)
--------------------------------------------------------------------------------
برادران خود قسمت کرد: قطب الدین محمد، معروف به ملک الجبال به حکومت ورسار (ورشار یا ورشاد)، جایى که بعدها قلعه و شهر فیروز کوه بنا گردید، منصوب شد. ناصرالدین محمد در مادین، علاءالدین حسین در وجیرستان، بهاء الدین سام در سنگه، کرسى ولایت مندیش، و فخرالدین مسعود در منطقه کشى، در بخش علیاى هریرود، صاحب حکومت شدند.(1)
ب ) عصیان ملوک غور علیه سلاجقه
وقتى جنگ قطوان با شکست سنگین سنجر به پایان رسید، موج استقلالطلبى در اطراف قلمرو سنجر بالا گرفت و هر یک از سران، سرداران و حکمرانان نیمه مستقل تحت فرمان وى به داعیه تشکیل حکومت برخاستند. دربار غور نیز از این تموّج برکنار نماند و حکّام غور بهرغم سنجر و کارگزاران وى در بلخ، با ایلات بدوى اغوز که در تخارستان و ختلان ساکن بودند، بناى مراوده گذاشتند.(2) امّا ماجراى دیگرى توجّه آنها را به سوى غزنه و غزنویان سوق داد. تفصیل مطلب آنکه قطب الدین ملک الجبال با برادران خود اختلاف نظر پیدا کرده و به دربار بهرامشاه غزنوى (حک 511-547ق) رفت. بهرامشاه نیز وى را پذیرا شد و گویا حتى خواهر خود را به ازدواج وى در آورد،(3) امّا با سعایت اطرافیان مبنى بر قصد او در توطئه علیه سلطان غزنوى، به او بد گمان شده، وى را به قتل رساند. با رسیدن خبر قتل او به غور، سیف الدین سورى و دیگر برادران او را حسّ انتقامجویى به جوش آمده، به طلب خون وى برخاسته و با دربار غزنه دشمنى آغاز کردند.(4) سیف الدین سورى در 543ق با لشکریان خود به سوى غزنه به حرکت درآمد، مقاومت بهرامشاه را در هم شکسته، او را به هند گریزاند و در نتیجه، غزنین را به آسانى تصرف کرد. او سرزمین غور را به برادرش بهاء الدین سام سپرد و خود بهعنوان نخستین فرد از دودمان غور در غزنین به تخت سلطنت نشست. این عمل، یعنى از میان بردن یکى از دولتهاى تابع سنجر همچون دولت غزنوى، بدون کسب اجازه و هماهنگى با وى و استعمال عنوان سلطان به معناى عصیان علنى علیه سنجر
--------------------------------------------------------------------------------
1 . همان، ص 335-336.
2 . ابن اثیر، همان، ص 179.
3 . ابن شهاب، همان، گ 215 الف.
4 . جوزجانى، همان.
(73)
--------------------------------------------------------------------------------
محسوب مىشد. سلطانِ جدید (یعنى سیف الدین) با تحکیم قدرت خود در غزنه به سپاهیان آنجا اعتماد نموده و سپاهِ وفادارِ غورىِ خود را به غور باز فرستاد. فرارسیدن زمستان و دشوارى ارتباط او با غور، به بهرامشاه فرصت داد تا با حلمه به غزنین و وارد آوردن شکست بر او در 544ق تاج و تخت از دست رفته را باز یابد. سران و ارکان غزنه نیز که در ظاهر، سورى را همراهى مىکردند، در نهان با بهرامشاه ساخته و سیف الدین سورى را تنها گذاشتند. پس بهرامشاه، سورى را به اسارت گرفته، بر شتر سوار نموده و گرد شهر غزنین چرخاند تا مردم غزنه زباله بر سر او ریختند، سپس او را به قتل رساند.(1) او براى اعلام فتح خود توفیق در بازیابى تاج و تخت، سر سورى را به دربار سنجر که در این زمان به رى رفته و با سلطان مسعود سلجوقى ملاقات مىکرد، ارسال داشت. قصیده غرّایى که فریدِ کاتبِ شاعر، در دربار سنجر، در اینباره قرائت نمود به خوبى مبیّن ناخشنودى سنجر از غلبه سورى بر غزنه و خرسندى او از تجدید قدرت بهرامشاه مىباشد.(2)
امّا مرگ سیف الدین سورى باعث تهییج و تحریک دشمنى برادران او با بهرامشاه و حامى وى (سنجر) گردید و خشم و نفرت ناشى از این امر، بیم را آنها از دشمنى با سنجر زایل کرد. بهاء الدین سام که به نیابت از سورى در غور حکومت و ریاست مىکرد، براى گرفتن انتقام وى با سپاهى مجهّز به سوى غزنه حرکت کرد، امّا در میانه راه و پیش از گرفتن انتقام خون برادر، گرگ اجل وى را در ربود.(3) آنگاه علاء الدین حسین، برادر دیگر وى که در وجیرستان حکومت مىکرد، به اتمام کار ناتمام وى همت گماشته و با سپاهى آماده به غزنین تاخت و در مقابل پیغام نصیحتآمیز بهرامشاه پاسخ داد که براى گرفتن انتقام خون برادران خود آمده و گریزى از مبارزه نیست. او که وجودش را سراسر احساس خشم و انتقامجویى گرفته بود، بالأخره در
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابن اثیر، همان، ص 135 و 165 و جوزجانى، همان، ص 393-395.
2 . ظهیر الدین نیشابورى، سلجوقنامه، ص 47 و ابوبکر راوندى، راحة الصدور و آیة السرور، ص 175.
«در روز بار سلطان (یعنى سنجر) بهرامشاه بن مسعود از غزنین سر سورى ملک غور را با هدایا فرستاده بود، عرض کردند فرید کاتب این دو بیتى بگفت:
آنها که به خدمتت نفاق آوردند سر جمله عمر خویش طاق آوردند
دور از سر تو سام بسر سام بمرد و اینک سر سورى به عراق آوردند»
3 . جوزجانى، همان، ص 338؛ قس: ظهیر الدین نیشابورى، همان. وى مرگ او را به دست امراى لشکر مىداند.
(74)
--------------------------------------------------------------------------------
سه جنگ پیاپى در 546ق بهرامشاه را شکست داده، به هند فرارى داد و فرزند او دولتشاه را در میدان جنگ به قتل رساند. پس از آن با غلبه بر غزنه و قتل عده زیادى از حامیان و طرفداران بهرامشاه، آتش زدن غزنه و ویرا کردن قبور سلاطین غزنوى انتقام خود را گرفته و بعد از یک هفته عزادارى و برگزارى مراسه ختم قرآن براى برادران خود، بقایاى اهل غزنه را عفو کرد. این انتقامجویى سخت از رفتار بهرامشاه باعث شد تا وى را جهانسوز لقب دادند.(1)
عقب راندن بهرامشاه و تصرف غزنه به رغم ناخشنودى کامل سنجر، دامنه اقتدار علاء الدین حسین را به شدت گسترش داده و دولت او را در آستانه پیروزى و موفقیتى بزرگ و تبدیل به امپراتورى بزرگى قرار داد. او که سرمست از این پیروزى به فکر گسترش قدرت خود افتاده بود، نخست، ارسال خراج رسمى و هدایاى مرسوم را به دربار سنجر قطع کرد. سپس با استعمال لقب سلطان معظّم و استفاده از چتر سلطنتى، عملاً به رقابت با سلطان سلجوقى که این اعمال مختصِ او بود، برخاست و نوبت زدن(2) را به نام و براى خود معمول داشت.(3) او همچنین بر جدالها و منازعات خانوادگى که تا این زمان به عنوان پاشنه آشیل خاندان غورى و مهمترین مانع قدرت گرفتن این سلسله بود، غالب آمد.(4)
در این زمان جمعى از غلامان و سرداران سنجرى، از جمله على چترى و همراهان او که انتظار اختیارات بیشترى داشتند، در رقابت با دیگر سران و سرداران سلجوقى، خود را به این کانون جدید قدرت نزدیک ساختند.(5) اهالى هرات نیز که از تطاول سپاهیان سلجوقى به ستوه آمده بودند با دعوت از علاء الدین حسین در 545ق و سپردن شهر به وى، باعث تقویت قدرت و همچنین عزم او براى توسعه حکومت شدند.(6) اگر چه او با تصرّف غزنه خود را براى نبرد با سنجر آماده کرده بود، امّا سلطه او بر هرات وقوع این جدال را سریعتر و قطعىتر ساخت. پس علاء الدین حسین به منظور درگیر کردن سلطان سنجر به بلخ و ممانعت از توجّه او به هرات و
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابن اثیر، همان، ص 165 و جوزجانى، همان، ص 341-344.
2 . شیپور و نقاره زدن در مواقع خاص و در طول روز در درگاه و دربار.
3 . ابن اثیر، همان، ص 166؛ جوزجانى، همان، ص 346؛ ظهیرالدین نیشابورى، همان، و میرخواند، همان، ص 635.
4 . جوزجانى، همان.
5 . راوندى، همان، ص 176؛ شبانکارهاى، همان، ص 111 و حمداللّه مستوفى، تاریخ گزیده، ص 450.
6 . ابن اثیر، همان، ص 151؛ اسفزارى، همان، ص 396 و ابن خلدون، العبر، ج 4، ص 477.
(75)
--------------------------------------------------------------------------------
نیز براى نزدیکى قلمرو خود به ایلات اغوز و بهرهمندى از نیروى آنها، به صفحات شمالى قلمرو خود را که تحت فرمان امیر قماج، حکمران سلجوقى بلخ بود، حمله کرد و بر آن شهر مستولى شد.(1) سلطان سنجر که اقدامات او را تاکنون تحمّل کرده و واکنشى نشان نداده بود، در اوایل 547ق آماده سرکوبى او و متحدانش گردید. دو سپاه در ماه ربیعالاوّل در دشت سه گوشه ناب در اطراف هرات درگیر شدند. بهرغم پاى مردى غوریان و گریختگان سپاه سلجوقى به قیادت على چترى، سلطان سنجر با استفاده از تهاون ایلات اغوز و سواران خلج، آنها را در هم کوبید و با ارسال فتح نامه به اطراف، خبر این پیروزى را منتشر کرد.(2) علاء الدین حسین گرفتار شده و مدتّى را در اسارت به سربرد. برخى منابع مدت اسارت او را طولانى ذکر کردهاند، اما توجّه به حوادث بعدى نشان مىدهد که طول این زمان از چند ماه نمىتواند بیشتر بوده باشد.
شکست و اسارت علاء الدین حسین، و احیاى سلطه عالیه سلجوقیان بر مناطق شرقى، تجدید حکومت غزنه و انهدام حکومت غور را معنا مىداد. امّا سلطان سنجر که از تحرکات ایلات اغوز اندیشناک شده بود و انهدام حکومت غوز را نمىخواست، پیش از آغاز نبرد نکبت بار خود با اغوزها، علاءالدین حسین را آزاد ساخته، به حکمت غور باز پس فرستاد. اگر بتوان سخن جوزجانى را پذیرفت او همچنین بخشى از خزاین و اموال خود را به رسم امانت به او سپرد تا در صورت غلبه اغوزها محفوظ بماند.(3) سران و بزرگان غور که در مدّت اسارت علاء الدین حسین، ملک ناصرالدین حسین بن محمّد مادینى را به امارت برداشته بودند با آمدن علاءالدین به اطاعت او گردن نهادند و دولت غورى که تا مرز نابودى پیش رفته بود مجدّدا احیا شده، طراوت خود را باز یافت.
خلأ قدرت وحشتناکى که بلافاصله خراسان را فرا گرفت عرصه را براى اقتدار هر چه بیشتر دولت غور آماده ساخت، چرا که سلطان سنجر با فرجامى عبرتآموز روبهرو گردید و طى دو
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابن اثیر، همان، ص 164 و 179 و ابن خلدون همان،.
2 . محمد بن عمر نظامى عروضى، چهار مقاله، ص 132-133؛ ظهیر الدین نیشابورى، همان؛ جوزجانى، همان، ص 346-347؛ منشآت یا دیوان احکام سلاطین ماضیه، گ 143 ب و سعید نفیسى، تعلیقات بر تاریخ بیهقى، ص 475-476.
3 . جوزجانى، همان ص 348.
(76)
--------------------------------------------------------------------------------
جنگ پیاپى در اواخر 547 و اوایل 548ق مغلوب اغوزها شده و بعد از فرار به مرو با همسرش ترکان خاتون به اسارت آنها در آمد که تا سه سال بعد تداوم یافت. در این مدت، ایلات اغوز با تظاهر به پیروى از سنجر و قرائت خطبه به نام وى، خراسان رابه باد قتل و غارت گرفتند.(1) سنجر فقط بعد از مرگ ترکان خاتون توانست در رمضان 551ق با یارى برخى امیران و سرداران از میان اغوزها بگریزد، امّا اندک زمانى بعد از ورود به مرو، شاهجان در ربیعالاوّل 552ق درگذشت و با مرگ او سلجوقیان خراسان منقرض و خلأ قدرت خراسان را فراگرفت.(2) از طرف دیگر با مرگ بهرامشاه در 547ق و ناتوانى فرزند و جانشین او، خسرو شاه، عرصه ملک غزنه نیز براى توسعهطلبى علاءالدین حسین آماده شد. امّا نظر او و فرزند و جانشینش، سیف الدین محمّد نیز مانند سایر امراء و حکّام اطراف خراسان معطوف به حلّ مسئله اغوزها و مهار آنان بود.
علاء الدین پیش از آنکه اقدام قابل توجّهى در این خصوص انجام داده باشد در سال 556ق درگذشت. ولى فرزند او سیف الدین محمد، اغوزها را از بلخ راند و آن منطقه را ضمیمه قلمرو خود ساخت.(3) امّا سال بعد عملیات تعرّضى قلج تمغاج خان مسعود بن حسن، حکمران قراخانى ماوراء النهر علیه اغوزها، آنها را به بلخ راند.(4) سیف الدین محمد به مقابله با آنها شتافت، ولى توسط برخى از امیران لشکر در میدان جنگ کشته شد و قدرت به دست فرزندان بهاء الدین سام افتاد.(5) که با استفاده مناسب از موقعیت موجود یکباره قدرت غور را افزایش داده و آن را به امپراتورى سترگى مبدّل کردند که از جیحون تا شبه قارّه هند را در اختیار داشت و در اواخر قرن ششم هجرى، یگانه رقیب توانمند امپراتورى خوارزمشاهیان به شمار مىرفت.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . براى اطلاع بیشتر درباره ویرانگرىهاى اغوزها ر.ک: ظهیر الدین نیشابورى، همان، ص 50-51؛ عماد کاتب، همان، ص 258-259؛ راوندى، همان، ص 179-183 و ابن اثیر، همان، ص 177-178.
2 . صدر الدین حسینى، همان، ص 123-124؛ ابن اثیر، همان، ص 210-222 و 223 و حمداللّه مستوفى، همان، ص 452.
3 . حمداللّه مستوفى، همان، ص 404.
4 . محمّد بن فضل اللّه موسوى، تاریخ خیرات، گ 94 ب [به نقل از یوسف بن عبداللّه اند خودى معاصر با واقعه].
5 . جوزجانى، همان، ص 352-354 و اسفرزارى، همان، ص 396-397.
(77)
--------------------------------------------------------------------------------
نتیجه
با توجه به آنچه گفته شد علل و عوامل مؤثّر بر قدرتیابى خاندان غورى (آل شنسب) را به صورت زیر مىتوان دستهبندى کرد:
1ـ ورود اسلام به غور در قرن چهارم هجرى که به عنوان مهمترین عامل قدرت یابى سلاطین غور، آن منطقه را از انزواى سیاسى رهاینده و به آنها امکان داد تا با استفاده از شور و انرژى کوهنشینان نو مسلمانِ غورى به حکومت مناطق مجاور، دست یافته و به ایفاى نقش تاریخى خود در راستاى گسترش فرهنگ و تمدن ایرانى اسلامى بپردازند.
2ـ موقعیت جغرافیایى صعب العبور منطقه، مانع تحکیم سیطره سیاسى قدرتهاى همسایه بر غور بوده و همین امر به حفظ خاندان حکومتگر غورى و استقلال سیاسى نسبى آن منطقه کمک کرد.
3ـ تأثیر پذیرى از الگوى سیاسى رایج در مناطق مجاور، زمینه تمرکز سیاسى را در غور فراهم ساخته و آل شنسب با حمایت ضمنى غزنویان، به تدریج بر دیگر خاندانهاى حکومتگر غوربرترى یافت، و با این تمرکز سیاسى، وحدت سیاسى سرزمین غور را محقق ساختند.
4ـ رقابت غزنویان و سلجوقیان در قرن پنجم هجرى و تحلیل و تضعیف تدریجى قواى آنها، به خاندان غورى فرصت داد تا بر قوا و قلمرو خود بیفزایند.
(78)
--------------------------------------------------------------------------------
فهرست منابع
10 . ابن اثیر، عزالدین على، الکامل فى التاریخ، تصحیح کارل یوهانس تورنبرگ، بیروت، دارصادر، 1386ق .
11 . ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، التاریخ مسمّى کتاب العبر و دیوان المبتدا و الخبر...، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1413ق .
12 . ابن شهاب، تاج الدین حسن منجّم، جامع التواریخ حسنى، کتابخانه ملّى ایران، نسخه خطّى شماره 1330ف .
13 . استخرى، ابراهیم بن محمد، مسالک و ممالک(ترجمه فارسى قدیم)، تصحیح ایرج افشار، تهران، علمى و فرهنگى، 1368 .
14 . اسفزارى، معین الدین محمد، روضات الجنّات فى اوصاف مدینه هرات، تصحیح محمد کاظم امام، تهران، دانشگاه تهران، 1338 .
15 . بلاذرى، احمد بن یحیى، فتوح البلدان، بیروت، دار و مکتبة الهلال، 1421ق .
16 . بیهقى، ابن فندق على بن زید، تاریخ بیهق، تصحیح احمد بهمنیار، تهران، کتابفروشى فروغى، 1317 .
17 . بیهقى، ابوالفضل محمد بن حسین، تاریخ بیهقى، تصحیح علىاکبر فیاض، تهران، نشر علم، 1374 .
18 . تاریخ سیستان، تصحیح محمدتقى بهار، تهران، کلاله خاور، 1318 .
19 . جرفادقانى، ناصح بن ظفر، ترجمه تاریخ یمینى، تصحیح جعفر شعار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1354 .
20 . جوزجانى، منهاج سراج، طبقات ناصرى، تصحیح عبدالحى حبیبى، دو جلد در یک مجلّد، تهران، دنیاى کتاب، 1363 .
(79)
--------------------------------------------------------------------------------
21 . حدود العالم من المشرق الى المغرب، تصحیح منوچهر ستوده، تهران، طهورى، 1364 .
22 . حسینى، صدر الدین ابوالفوارس، اخبار الدوله السلجوقیه، تصحیح محمد شفیع، لاهور، 1933م .
23 . راوندى، على بن سلیمان، راحة الصدور و آیة السرور، تصحیح محمد اقبال، تهران، امیرکبیر، 1333 .
24 . شبانکارهاى، محمد بن على، مجمع الأنساب، تصحیح میرهاشم محدث، تهران، امیرکبیر، 1363 .
25 . طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الطبرى، عبداللّه على مهنا، بیروت، مؤسسه، علمى للمطبوعات، 1418ق .
26 . فصیح خوافى، مجمل فصیحى، مشهد، باستان، 1340 .
27 . کاتب اصفهانى، عماد الدین، زبدة النصره و نخبة العصره، قاهره، دارالافاق الجدیده، 1987م .
28 . گردیزى، عبدالحى بن سعید، زین الاخبار(مشهور به تاریخ گردیزى)، تصحیح عبدالحى حبیبى، تهران، دنیاى کتاب، 1363 .
29 . مستوفى قزوینى، حمداللّه، تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوایى، تهران، امیر کبیر، 1362 .
30 . مقدسى، احمد بن محمد، أحسن التقاسیم فى معرفة الأقالیم، تحقیق محمد مخزوم، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1987م .
31 . مقدسى، مطهّر بن طاهر، البدء و التاریخ، تصحیح کلمان هوار، چاپ افست، تهران، مکتبة الاسدى، 1962م .
32 . منشآت یا دیوان احکام سلاطین ماضیه، کتابخانه دانشگاه تهران، نسخه عکسى شماره 2259-2257 .
33 . موسوى، محمد بن فضلاللّه، تاریخ خیرات، کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، نسخه خطى شماره 61 ب .
34 . میرخواند، محمد بن خاوندشاه، روضة الصفا، تهران، پیروز ـ خیّام، 1339 .
35 . نظامى عروضى، احمد بن عمر، چهار مقاله (مجمع النوادر)، تصحیح محمد قزوینى، به
(80)
--------------------------------------------------------------------------------
اهتمام محمد معین، تهران، امیر کبیر، 1377 .
36 . نفیسى سعید، تعلیقات بر تاریخ بیهقى، تهران، سنایى، 1332 .
37 . نیشابورى، ظهیر الدین، سلجوقنامه، تصحیح اسماعیل افشار، تهران، کلاله خاور، 1332 .
38 . یاقوت حموى، شهاب الدین ابوعبداللّه، معجم البلدان، تصحیح و وستنفلد، بیروت، دارصادر، 1409ق .
39 . یعقوبى، احمد بن واضح کاتب، تاریخ الیعقوبى، تحقیق خلیل منصور، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419ق .
(81)