علاّمه بیدآبادی اسوه اخلاق و زهد
آرشیو
چکیده
متن
نگاهی گذرا بر زندگینامه علاّمه بیدآبادی
آقامحمّد ـ که به خاطر سکونت در محلّه بیدآباد اصفهان،به بیدآبادی شهرت یافت،در خانوادهای علمی و مذهبی دیده به جهان گشود، پدرش ملاّ محمّد رفیع گیلانی،که نسبش به شیخ زاهد گیلانی (درگذشته 700 ق) می رسد،دانشمندی محقق و زاهد و مجتهد بوده است.آقا محمّد رفیع،از زادگاه خود،گیلان،به اصفهان مهاجرت و در محله بیدآباد اصفهان سکونت کرد و از این رو،به ملاّ محمّد رفیع گیلانی بیدآبادی مشهور شد.
ایشان در دامان پدری فرزانه و زاهد و در بستر علمی و مذهبی حوزه علمیه اصفهان، که در آن روزگار بزرگترین حوزه علمی تشیع به شمار میرفت،به تحصیل علم و کمالات پرداخت و با ذهن و روان حق جویش،از محضر فقیهان، محدثان، حکیمان و عارفان بزرگ بهره برد و با دستیابی به درجههای بالای علم و کمال از جمله بزرگان و نام آوران تشیع،در آن زمان گردید.
افزون بر آن،آقا محمّد که مربّی بسیاری از بزرگان در سیر و سلوک گردید،به منزلها و مرحلههای بالایی در «سلوک الی الله» دست یافت و به ویژه،در مرتبه «خوف» به جایگاه بلندی رسید.
«خوف» و «رجاء» دو مرحله سیر و سلوک است. در اثر خوف، انسان خود را از انجام دادن کارهای حرام و ناپسند و رفتارهای بد و برداشتن گامهای خطرناک باز میدارد و از تماس با کارهای نهی شده دوری می کند و رجاء و امیدواری،انسان را به سوی امور حلال و پسندیده سوق میدهد.
آقا محمّد بیدآبادی،علاوه بر جامعیت در علوم عقلی و نقلی و چیرگی بر دانشهای متداول زمان خود،در دانشهای غیر رسمی و به اصطلاح،«علوم غریبه»، از جمله «کیمیا» نیز مهارت ویژهای داشت.
از ایشان رسالهای در سیر و سلوک به چاپ رسید.همچنین این دانشمند بزرگ، آثاری در زمینه تفسیر قرآن، علم کیمیا و… نگاشته است.
این بزرگوار خجسته در سال 1198 هـ.ق در گذشت.
چو از جهان به جنان رفت مونس از پی تاریخ
بـگفت «شـد به جنـان عـارفی رفیع جنـابی»4
پیکر پاک او را در تخت فولاد اصفهان دفن نمودند و صد سال بعد از فوت حکیم بیدآبادی، بقعه ای از طرف مرحوم میرزا سلیمان خان رکن الملک بر روی قبر ایشان ساخته شد.
عارف بید آبادی، با اینکه مورد مراجعه بیشتر مردم بود و نیازهای همگان را برطرف میساخت، هیچ گاه از کسی درخواستی نکرد. او مصداق حقیقی «کن فی الناس و لا تکن معهم؛در میان مردم باش و با آنها نباش» بود.روح توکل و اعتماد او به پروردگار جهان و علوّ مرتبه شخصیت انسانیاش،به او اجازه نمیداد،دست نیاز به سوی دیگران دراز نماید.
آقامحمّد کارهای شخصی،از جمله خرید لوازم ضروری زندگی و حمل و نقل آنها و… را خودش انجام میداد و یاری کسی را نمیپذیرفت.
صاحب رسم التواریخ در این مورد مینویسد:
مرحوم آقا محمّد بیدآبادی،خودش به در دکان خبّاز و بقال و قصاب و سبزی فروش میآمد و آذوقه و مایحتاج خود را به دوش گرفته و به خانه خود می برد.
ویژگیهای اخلاقی و رفتاری آقا محمّد
قناعت و بی نیازی
پادشاهان و فرمانروایان وقت،احترام بسیاری برای آقامحمّد قایل بودند.وزیران و امیران به خدمتش می رسیدند و از او کسب فیض می کردند،آنها آرزو داشتند،علامه از ایشان بخواهند کاری برایش انجام دهند و آنها با انجام آن خواسته،ارادت خود را به وی نشان دهند،ولی او از آنها هیچ چیزی نمیخواست.
از جمله آنها علی مراد خان زند، چهارمین پادشاه از خاندان زندیان بود که یک روز،با کمال فروتنی به دیدنش آمد.آن ذات مقدّس،آن سلطان را در مجلس خود،با فقیرانی که در آنجا حاضر بودند، هم ردیف و همنشین نمود. سلطان هفت هزار تومان پول نقد از مال خالص حلال خود را که از زراعت به دست آورده و برابر با قیمت بیست هزار خروار غله بود،نزدش گذارد و عرض کرد که این پول را میان نیازمندان قسمت نما.
آقا محمد فرمود:من مستحق نمی شناسم، مستحق شناس خدا می باشد،این مال را به رعیت ها بده.علی مراد خان گفت،من با رعیتها به زراعت پرداختیم و بنابر عدالت آنها بهره خود را بردند و من هم بهره و سود خود را.
فرمود:اگر چنین است«ای بنده خدا»به تدریج من فقیر و مستحق پیدا میکنم و با نوشتهای نزد تو می فرستم.تو،به دست خود پول را به آنها بده،زیرا طبق روایت،اگر تو به دست خود یک دینار به ایشان انفاق کنی، بهتر از آن است که من مال تو را به اذن خودت هزار دینار انفاق نمایم….
نحوه برخورد با مخالفین
از جمله ویژگیهای اولیای خدا، بردباری و گذشت است و در فضیلت این دو ویژگی،همان بس که خداوند متعال با این دو صفت خودش را در قرآن توصیف کرده است.
إنَّهُ کان حلیماً غفور
در داستانی نقل کردهاند:یکی از بدخواهان حکیم متأله بیدآبادی ـ که ظاهراًشاگرد ایشان هم بوده است ـ در غیاب معظم له نسبت های ناروا به ایشان می دهد و زبان به بدگویی از علاّمه باز میکند. عارف بیدآبادی که به راستی،عالمی حلیم و برخوردار از صفات پسندیده کریم بود،بدون هیچ گونه واکنشی منفی،تنها نامهای برای تنبه و آگاهی این فرد مینویسد.بیدآبادی که عابد و سالکی زاهد و اهل ریاضت و مجاهدت بود،با شنیدن این ناسزاها و بدگوییها نه تنها ناراحت نشد،بلکه تحمل این نوع دردها را موجب تذکر و فرو رفتن بیشتر در خود و نیز دستیابس به مقامات عرفانی و معنوی بیشتر میدانست.8
نکوهش دنیا و دنیا داران و عُزلت
عارف بید آبادی درباره ی اهل دنیا ـ به معنای نکوهیده آن ـ و خوبی کناره گیری از آنها میفرماید:پس اگر خواهی که نفس خالص به دست آوری و این قلب قلاّبی به جا بگذاری،از این دنیا در نفست نفرین کن و گوشه گیری و عزلت از این دنیا بکن و از رفت و آمد مردم روزگار خود، چه خواص و چه عوام بپرهیز….
در حکایتی زیبا و شنیدنی،می توان،دیدگاه عارف بیدآبادی را در مورد دنیا و دنیاداران دریافت. یکی از عمّال دیوان، به آقا محمّد بیدآبادی ـ که از علماء العارفین است ـ گفت که تو مرد خدایی و من مرد دنیایم. آقا محمد هم دو دست بلند کرده بر مغز او اشاره کرد که خاک بر سرت که تو دنیا نیز نداری، دنیا آن بود که نمرود و شدّاد و فرعون داشتند.
ساده زیستی
آقا محمّد،با اینکه در زمان خود از نامداران و مورد توجه همگان بود، به گونهای که صاحب منصبهای حکومتی آن زمان در تلاش برای نزدیک شدن به او بودند، زندگی ساده و بی پیرایه و سختی را انتخاب کرده بود.همین زهد و سخت زیستی و روی گردانی از دنیا،وجود او را شایسته پذیرش فیوضات ربانی گردانید. بیدآبادی، حقیقت زهد را یافته و در خود پیاده کرده بود،البته نه زهد به معنای رهبانیت و ترک دنیا که اسلام با آن مخالف است،بلکه زهد اسلامی که آدمی،برای بهتر انجام دادن همه مسئولیتهای فردی و اجتماعی، سادگی و دوری در آلایشهای زندگی،شیوه خود قرار دهد و نسبت به زرق و برق زندگی بی توجه باشد،از گرم و سرد زمانه ترسی نداشته باشد. زهد اسلامی با ریاست داشتن و مال و زن و فرزند و غیره مغایرتی ندارد،چنان که همه اینها،در حدّ اعلا برای آقا محمّد بیدآبادی فراهم بود.
این عارف بزرگوار،خود می فرمود:طالب عقبی باید،به دل از جاه و مال دنیا بیرغبت باشد،نه آنکه به زبان و گفتگو زاهد و به دست و پا ودندان چنگ به دنیا بزند….
میگفتند:منزل شخصی آقا محمّد در محلّه بیدآباد و دارای درب کوتاه و کوچکی بود.روزی به وی پیشنهاد کردند تا درب خانهاش را تغییر بدهد و بلند سازد، او پاسخ داد:«پس از این، کسی که در آن ساکن شود، درب منزل را تغییر خواهد داد»،یعنی بزرگ کردن درب خانه مربوط به مالک بعدی این خانه خواهد بود.
حاضران تعجب کردند، ولی به احترام شخصیت آقامحمد و نیز به خاطر اطمینان به گفتههای او، که از روی دانش و آگاهی پیشگویی میکرد، ساکت شدند و سخنی نگفتند.طولی نکشید که پس از وی، منزل در اختیار سید حجت الاسلام شفتی قرار گرفت و چنانچه آقا محمّد پیش بینی کرده بود، حجت الاسلام،وضع منزل را تغییر داد و درستی گفتار آن عارف بر همگان آشکار گردید.
از دیگر ویژگیهای آقا محمّد این بود که با همه احترامی که فرمانروایان و زمامداران وقت،به او میگذاشتند، ساده زیستی و فروتنی او به گونهای بود که از سوار شدن بر چهارپا وبیرون رفتن با آن ابایی نداشت،آن هم سوار شدن بر یک الاغ رعیتی با پالان معمولی؛و با همان حال،مسافتهای دوری را میپیمود.
در مورد خوراک او مینویسند:در ماه،یک مرتبه گوشت میخورد و پیش از استفاده از این گوشت، صد رأس گوسفند قربانی میکرد و میان نیازمندان و مستمندان تقسیم می نمود.14
در مورد پوشاک و حرفه وی نیز چنین نوشته اند:
«و جامههای وی کرباس و پشمینه کم بها بود و به کسب تکمه چینی اشتغال داشت و خط شکسته را خوب مینوشت…»
در مورد محل تدریس و تربیت او گفتهاند که بسیار ساده و بیریا بوده است:
و در حجره ی نشیمن خاصش که دانش آموزان بسیار،از ارباب علم وحکمت در آنجا فراهم میآمدند، فرش بوریا و در اطراف و حواشی اش پوست گوسفند گسترده بود و بر آنها مینشستند».
آنچه نوشته شد،تنها شمّهای از زندگانی حکیم بیدآبادی بود.
آقامحمّد ـ که به خاطر سکونت در محلّه بیدآباد اصفهان،به بیدآبادی شهرت یافت،در خانوادهای علمی و مذهبی دیده به جهان گشود، پدرش ملاّ محمّد رفیع گیلانی،که نسبش به شیخ زاهد گیلانی (درگذشته 700 ق) می رسد،دانشمندی محقق و زاهد و مجتهد بوده است.آقا محمّد رفیع،از زادگاه خود،گیلان،به اصفهان مهاجرت و در محله بیدآباد اصفهان سکونت کرد و از این رو،به ملاّ محمّد رفیع گیلانی بیدآبادی مشهور شد.
ایشان در دامان پدری فرزانه و زاهد و در بستر علمی و مذهبی حوزه علمیه اصفهان، که در آن روزگار بزرگترین حوزه علمی تشیع به شمار میرفت،به تحصیل علم و کمالات پرداخت و با ذهن و روان حق جویش،از محضر فقیهان، محدثان، حکیمان و عارفان بزرگ بهره برد و با دستیابی به درجههای بالای علم و کمال از جمله بزرگان و نام آوران تشیع،در آن زمان گردید.
افزون بر آن،آقا محمّد که مربّی بسیاری از بزرگان در سیر و سلوک گردید،به منزلها و مرحلههای بالایی در «سلوک الی الله» دست یافت و به ویژه،در مرتبه «خوف» به جایگاه بلندی رسید.
«خوف» و «رجاء» دو مرحله سیر و سلوک است. در اثر خوف، انسان خود را از انجام دادن کارهای حرام و ناپسند و رفتارهای بد و برداشتن گامهای خطرناک باز میدارد و از تماس با کارهای نهی شده دوری می کند و رجاء و امیدواری،انسان را به سوی امور حلال و پسندیده سوق میدهد.
آقا محمّد بیدآبادی،علاوه بر جامعیت در علوم عقلی و نقلی و چیرگی بر دانشهای متداول زمان خود،در دانشهای غیر رسمی و به اصطلاح،«علوم غریبه»، از جمله «کیمیا» نیز مهارت ویژهای داشت.
از ایشان رسالهای در سیر و سلوک به چاپ رسید.همچنین این دانشمند بزرگ، آثاری در زمینه تفسیر قرآن، علم کیمیا و… نگاشته است.
این بزرگوار خجسته در سال 1198 هـ.ق در گذشت.
چو از جهان به جنان رفت مونس از پی تاریخ
بـگفت «شـد به جنـان عـارفی رفیع جنـابی»4
پیکر پاک او را در تخت فولاد اصفهان دفن نمودند و صد سال بعد از فوت حکیم بیدآبادی، بقعه ای از طرف مرحوم میرزا سلیمان خان رکن الملک بر روی قبر ایشان ساخته شد.
عارف بید آبادی، با اینکه مورد مراجعه بیشتر مردم بود و نیازهای همگان را برطرف میساخت، هیچ گاه از کسی درخواستی نکرد. او مصداق حقیقی «کن فی الناس و لا تکن معهم؛در میان مردم باش و با آنها نباش» بود.روح توکل و اعتماد او به پروردگار جهان و علوّ مرتبه شخصیت انسانیاش،به او اجازه نمیداد،دست نیاز به سوی دیگران دراز نماید.
آقامحمّد کارهای شخصی،از جمله خرید لوازم ضروری زندگی و حمل و نقل آنها و… را خودش انجام میداد و یاری کسی را نمیپذیرفت.
صاحب رسم التواریخ در این مورد مینویسد:
مرحوم آقا محمّد بیدآبادی،خودش به در دکان خبّاز و بقال و قصاب و سبزی فروش میآمد و آذوقه و مایحتاج خود را به دوش گرفته و به خانه خود می برد.
ویژگیهای اخلاقی و رفتاری آقا محمّد
قناعت و بی نیازی
پادشاهان و فرمانروایان وقت،احترام بسیاری برای آقامحمّد قایل بودند.وزیران و امیران به خدمتش می رسیدند و از او کسب فیض می کردند،آنها آرزو داشتند،علامه از ایشان بخواهند کاری برایش انجام دهند و آنها با انجام آن خواسته،ارادت خود را به وی نشان دهند،ولی او از آنها هیچ چیزی نمیخواست.
از جمله آنها علی مراد خان زند، چهارمین پادشاه از خاندان زندیان بود که یک روز،با کمال فروتنی به دیدنش آمد.آن ذات مقدّس،آن سلطان را در مجلس خود،با فقیرانی که در آنجا حاضر بودند، هم ردیف و همنشین نمود. سلطان هفت هزار تومان پول نقد از مال خالص حلال خود را که از زراعت به دست آورده و برابر با قیمت بیست هزار خروار غله بود،نزدش گذارد و عرض کرد که این پول را میان نیازمندان قسمت نما.
آقا محمد فرمود:من مستحق نمی شناسم، مستحق شناس خدا می باشد،این مال را به رعیت ها بده.علی مراد خان گفت،من با رعیتها به زراعت پرداختیم و بنابر عدالت آنها بهره خود را بردند و من هم بهره و سود خود را.
فرمود:اگر چنین است«ای بنده خدا»به تدریج من فقیر و مستحق پیدا میکنم و با نوشتهای نزد تو می فرستم.تو،به دست خود پول را به آنها بده،زیرا طبق روایت،اگر تو به دست خود یک دینار به ایشان انفاق کنی، بهتر از آن است که من مال تو را به اذن خودت هزار دینار انفاق نمایم….
نحوه برخورد با مخالفین
از جمله ویژگیهای اولیای خدا، بردباری و گذشت است و در فضیلت این دو ویژگی،همان بس که خداوند متعال با این دو صفت خودش را در قرآن توصیف کرده است.
إنَّهُ کان حلیماً غفور
در داستانی نقل کردهاند:یکی از بدخواهان حکیم متأله بیدآبادی ـ که ظاهراًشاگرد ایشان هم بوده است ـ در غیاب معظم له نسبت های ناروا به ایشان می دهد و زبان به بدگویی از علاّمه باز میکند. عارف بیدآبادی که به راستی،عالمی حلیم و برخوردار از صفات پسندیده کریم بود،بدون هیچ گونه واکنشی منفی،تنها نامهای برای تنبه و آگاهی این فرد مینویسد.بیدآبادی که عابد و سالکی زاهد و اهل ریاضت و مجاهدت بود،با شنیدن این ناسزاها و بدگوییها نه تنها ناراحت نشد،بلکه تحمل این نوع دردها را موجب تذکر و فرو رفتن بیشتر در خود و نیز دستیابس به مقامات عرفانی و معنوی بیشتر میدانست.8
نکوهش دنیا و دنیا داران و عُزلت
عارف بید آبادی درباره ی اهل دنیا ـ به معنای نکوهیده آن ـ و خوبی کناره گیری از آنها میفرماید:پس اگر خواهی که نفس خالص به دست آوری و این قلب قلاّبی به جا بگذاری،از این دنیا در نفست نفرین کن و گوشه گیری و عزلت از این دنیا بکن و از رفت و آمد مردم روزگار خود، چه خواص و چه عوام بپرهیز….
در حکایتی زیبا و شنیدنی،می توان،دیدگاه عارف بیدآبادی را در مورد دنیا و دنیاداران دریافت. یکی از عمّال دیوان، به آقا محمّد بیدآبادی ـ که از علماء العارفین است ـ گفت که تو مرد خدایی و من مرد دنیایم. آقا محمد هم دو دست بلند کرده بر مغز او اشاره کرد که خاک بر سرت که تو دنیا نیز نداری، دنیا آن بود که نمرود و شدّاد و فرعون داشتند.
ساده زیستی
آقا محمّد،با اینکه در زمان خود از نامداران و مورد توجه همگان بود، به گونهای که صاحب منصبهای حکومتی آن زمان در تلاش برای نزدیک شدن به او بودند، زندگی ساده و بی پیرایه و سختی را انتخاب کرده بود.همین زهد و سخت زیستی و روی گردانی از دنیا،وجود او را شایسته پذیرش فیوضات ربانی گردانید. بیدآبادی، حقیقت زهد را یافته و در خود پیاده کرده بود،البته نه زهد به معنای رهبانیت و ترک دنیا که اسلام با آن مخالف است،بلکه زهد اسلامی که آدمی،برای بهتر انجام دادن همه مسئولیتهای فردی و اجتماعی، سادگی و دوری در آلایشهای زندگی،شیوه خود قرار دهد و نسبت به زرق و برق زندگی بی توجه باشد،از گرم و سرد زمانه ترسی نداشته باشد. زهد اسلامی با ریاست داشتن و مال و زن و فرزند و غیره مغایرتی ندارد،چنان که همه اینها،در حدّ اعلا برای آقا محمّد بیدآبادی فراهم بود.
این عارف بزرگوار،خود می فرمود:طالب عقبی باید،به دل از جاه و مال دنیا بیرغبت باشد،نه آنکه به زبان و گفتگو زاهد و به دست و پا ودندان چنگ به دنیا بزند….
میگفتند:منزل شخصی آقا محمّد در محلّه بیدآباد و دارای درب کوتاه و کوچکی بود.روزی به وی پیشنهاد کردند تا درب خانهاش را تغییر بدهد و بلند سازد، او پاسخ داد:«پس از این، کسی که در آن ساکن شود، درب منزل را تغییر خواهد داد»،یعنی بزرگ کردن درب خانه مربوط به مالک بعدی این خانه خواهد بود.
حاضران تعجب کردند، ولی به احترام شخصیت آقامحمد و نیز به خاطر اطمینان به گفتههای او، که از روی دانش و آگاهی پیشگویی میکرد، ساکت شدند و سخنی نگفتند.طولی نکشید که پس از وی، منزل در اختیار سید حجت الاسلام شفتی قرار گرفت و چنانچه آقا محمّد پیش بینی کرده بود، حجت الاسلام،وضع منزل را تغییر داد و درستی گفتار آن عارف بر همگان آشکار گردید.
از دیگر ویژگیهای آقا محمّد این بود که با همه احترامی که فرمانروایان و زمامداران وقت،به او میگذاشتند، ساده زیستی و فروتنی او به گونهای بود که از سوار شدن بر چهارپا وبیرون رفتن با آن ابایی نداشت،آن هم سوار شدن بر یک الاغ رعیتی با پالان معمولی؛و با همان حال،مسافتهای دوری را میپیمود.
در مورد خوراک او مینویسند:در ماه،یک مرتبه گوشت میخورد و پیش از استفاده از این گوشت، صد رأس گوسفند قربانی میکرد و میان نیازمندان و مستمندان تقسیم می نمود.14
در مورد پوشاک و حرفه وی نیز چنین نوشته اند:
«و جامههای وی کرباس و پشمینه کم بها بود و به کسب تکمه چینی اشتغال داشت و خط شکسته را خوب مینوشت…»
در مورد محل تدریس و تربیت او گفتهاند که بسیار ساده و بیریا بوده است:
و در حجره ی نشیمن خاصش که دانش آموزان بسیار،از ارباب علم وحکمت در آنجا فراهم میآمدند، فرش بوریا و در اطراف و حواشی اش پوست گوسفند گسترده بود و بر آنها مینشستند».
آنچه نوشته شد،تنها شمّهای از زندگانی حکیم بیدآبادی بود.