آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

«هوگو چاوس» در ونزوئلا سنتی بسیار کهن و قدیمی را به معرض نمایشی دوباره گذاشته است؛ مهم این نیست که او درصدد تحقق چنین اندیشه‌ای است، بلکه آنچه مطرح است، این نکته واضح و شفاف است که سرانجامی مطلوب و مثبت بر این مسیر متصور نیست. نه اینکه پیاده‌سازی این سنت طبیعی غیرممکن باشد بلکه بیهودگی دستیابی کامل به آن است که تلاش در راه دستیابی به آن را منطق‌گریز جلوه می‌دهد. هوگو چاوس هدف غایی و مقصود متعالی خود را کسب قدرت قرار داده است. این خواستی است که ماهیتی ذاتی و غریزی دارد و کسانی که فرصت تحقق آن را داشته باشند و با خلأ قانونی و غیرقابل رویت بودن اخلاق روبه‌رو شوند، به ضرورت آن را بالاترین ارزش قلمداد می‌کنند.
 
آنچه تلاش او را برای متجلی ساختن نیروی غریزی کسب قدرت برجستگی و توجه اعطا کرده است دو ویژگی متمایزی است که او برای هموار کردن مسیر انتخاب کرده است. هوگو چاوس آگاهانه و زیرکانه این دو ویژگی را با توجه به شرایط متناسب و پربار تشخیص داده است. با در نظر گرفتن سایه بلند آمریکا در آمریکای لاتین که در طول یکصد سال گذشته برای بسیاری فراوان تحقیرکننده بوده است، او آمریکاستیزی را در کسوت کلامی آن به شدت موثر و کارآمد برای بسیج توده‌ها، جلب روشنفکران تک‌بعدی و از همه مهم‌تر ساکت کردن چالش‌های عقلانی تشخیص داده است. اما برای فردی که از بطن جامعه سر برآورده است کاملا مشخص بود که محور آمریکاستیزی ظرفیت و قوت کافی را فاقد است که به تنهایی از عهده رساندن او به منزل و مقصود نهایی برآید و با وقوف به چنین واقعیتی بود که ضرورت ایجاد ستون دومی که در کنار آمریکاستیزی قرار بگیرد، خودنمایی کرد.
 
با در نظر گرفتن این نکته که بیست درصد از فقیرترین بخش جامعه فقط چهاردرصد از ثروت را در اختیار خود دارد و این مهم که فاصله بین فقیر و غنی در کشوری که پنجمین صادرکننده نفت جهان است هر روز وسیع‌تر و عمیق‌تر می‌شود، پرواضح است که گریزی جز ملبس شدن به هیبت ایدئولوژیک برای تحقق آمال وجود ندارد. در بطن چنین درک واقع‌گرایانه‌ای بود که ایده نظامی سرخ‌پوش حیات یافت. سوسیالیسم از نوع غیراروپایی آن زاده شد و به صحنه آمد. هوگو چاوس خواهان ارزشی است که تمام کسانی که در قلمرو سیاست وارد می‌شوند آن را طلب می‌کنند. بدین‌روی خواست او فی‌نفسه نمی‌تواند بحث‌انگیز باشد که حقیقتی تاریخی است. اما آنچه این خواست را غیرواقعی می‌سازد کسوتی است که به این نیاز طبیعی پوشانده شده است. بعد از کانادا و مکزیک، کشور ونزوئلا سومین صادرکننده نفت به آمریکاست.
 
سه روز طول می‌کشد که نفت این کشور به آمریکا برسد و به جهت کیفیت پایین نفت این کشور، پالایشگاه‌های آمریکایی از قابلیت مطلوب‌تری برای پالایش آن برخوردار هستند. ونزوئلا به طور تقریبی 3/3 میلیون بشکه در روز نفت تولید می‌کند که یک‌سوم آن در داخل مصرف می‌شود وتقریبا پانزده درصد واردات نفت آمریکا هم از مابقی آن تامین می‌شود. در سال 2006 تجارت بین آمریکا و ونزوئلا حدود 47 میلیارد دلار بود که حدود 37 میلیارد آن صادرات ونزوئلا بود که تقریبا تمامی آن نفت است. درآمد 60 میلیارد دلاری ونزوئلا از نفت بدین‌روی نقش وسیعی در حیات دولت در این کشور دارد.
 
با درک چنین مهمی است که متوجه می‌شویم آمریکا تا چه میزان می‌تواند در موفقیت یا عدم موفقیت هر دولتی در ونزوئلا نقش بازی کند. اینکه اقتصاد ونزوئلا به شدت به لحاظ ماهیت تک‌محصولی آن وابسته به آمریکاست جهت‌گیری‌های کلامی و اظهارات هوگو چاوس در خصوص آمریکا به وضوح غیرواقعی جلوه می‌کند. از زمان به قدرت رسیدن در سال 1998 تاکنون هیچ اقدام بنیادی برای کاهش حضور آمریکا در حیات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی انجام نشده است. در شرایطی که سخنان ضدآمریکایی به گوش می‌رسد فروشگاه‌های مملو از کالاهای مصرفی آمریکایی، هواپیماهای پر از مسافر به مقصد آمریکا و به سر آوردن تعطیلات برای طبقه متوسط و مرفه در میامی آمریکا در برابر هستند.

با توجه به این واقعیات است که متوجه می‌شویم چرا واکنش آمریکا اینچنین غیرملموس است. آمریکا به نیکی به این نکته توجه دارد که آمریکاستیزی که سلاح مطلوب در ونزوئلاست تنها جنبه مصرف داخلی و ارضای شخصی دارد. در طول تقریبی یک دهه اخیر هیچ اقدام بنیادی و ساختاری انجام نشده است که وابستگی وسیع و تعیین‌کننده به غول شمالی را کاهش دهد. در این مدت هیچ فعالیتی نشده است که الزام هنجاری برای آمریکاییان به وجود آید که آنان کیفیت روابط خود را با ونزوئلا دگرگون سازند.
 
این ونزوئلا بوده است که نفت مجانی را برای کمک به فقرای آمریکا در اختیار تشکیلات مدنی مستقر در ماساچوست قرار داده است و کشوری که تولید ناخالص آن کمتر از نصف بودجه نظامی آمریکاست بر خود ضروری یافته است که بر محرومان اقتصاد اول دنیا با تولید ناخالص سیزده تریلیون دلاری کمک کند در حالی که آمریکا ضرورتی بر این نیافته است که در کیفیت تعاملات اقتصادی خود با کشوری که در آن فقیر و محروم فراوان یافت می‌شود تغییری به وجود آورد. شرایط اقتصادی در ونزوئلا طی دوران آمریکاستیزی بهبودی حاصل نکرده است و همچنان معادلات نابرابر اقتصادی در این کشور حاکم است. محرومان همچنان فراوان هستند و اغنیا همان گروه محدود سنتی هستند.
 
اینکه مدیران نفتی و ثروتمندان جامعه را با الفاظ نازیبا به باد انتقاد گرفت ولیکن آنان همچنان حاکمان واقعی جامعه باشند هیچ گشایشی در واقعیات اقتصادی به وجود نمی‌آورد. در برنامه هفتگی تلویزیونی موسوم به «سلام رئیس‌جمهور» هوگو چاوس آمریکا را مداوما به باد انتقاد می‌گیرد و ثروتمندان را محکوم می‌کند و حتی در آن رقص می‌کند تا به مردم نشان دهد که او یکی از آنهاست و خواهان احیای جایگاه آنها در جامعه است. اما اقدامات و نظرات رئیس‌جمهور «رقصی» بیش نیست چرا که معادلات قدرت، ساختارهای سرکوبگرایانه و نهادهای اقتصادی استثمارگرایانه همچنان پابرجا هستند. از همین‌روی است که آمریکاییان احساس خطر به خاطر نفوذ و منافع خود در ونزوئلا نمی‌کنند و برخلاف پادشاه اسپانیا نیازی به عصبانی شدن از سخنان رئیس‌جمهور ونزوئلا نمی‌یابند. هزینه‌ای که آمریکا برای تداوم حضور خود و بهره‌وری از تعاملات خود با ونزوئلا می‌پردازد بسیار حقیر و ناچیز در برابر سود سرشاری که می‌برد باید در نظر گرفته شود. رهبر ونزوئلا می‌تواند به سازمان ملل برود و رهبر آمریکا را تجسم «شیطان» بنامد اما واکنشی را شاهد نشود چرا که آمریکاییان سلطه فرهنگی و اقتصادی خود را همچنان دست نخورده و یکپارچه در ونزوئلا می‌یابند.
 
آمریکاستیزی چارچوبی برای بهبود کمی و کیفی ماهیت حیات اقتصادی، خصلت‌های فرهنگی، تعاملات سیاسی و ویژگی‌های اجتماعی نیست بلکه یک ترفند کاملا سیاسی است تا بتوان در بطن ناکارآمدی، کسب و تداوم قدرت را در جهت اغنای نیازهای روانی و تامین خواست‌های ملموس فردی امکانپذیر کرد. در کنار آمریکاستیزی «پوسته‌ای» هوگو چاوس برای از بین بردن آنچه او «الیگارشی درنده» خطاب می‌کند که از 1830 که کشور مستقل شد به جان و مال مردم حاکم بوده است، سوسیالیسم را مطرح کرده است. آنچه او سوسیالیسم می‌نامد به شدت متفاوت از سوسیالیسم به معنای اروپایی یا به عبارتی مارکسیستی آن باید در نظر گرفته شود. این سوسیالیسم نه‌تنها خصلت مارکسیستی را فاقد است بلکه حتی بی‌بهره از ویژگی‌های جهان‌سومی که نماد آن مائوئیسم بود نیز می‌باشد. بعد از هفتادوچهار سال، سوسیالیسم علمی در موطن اولین انقلاب سوسیالیستی در هم فرو ریخت چرا که ساختارهای اقتصادی متناسب برای رشد آن و مناسبات سیاسی ضروری برای تداوم آن وجود نداشتند هرچند که حداقل در مراحل آغازین اعتقاد راسخ به اصول مارکسیسم و ناکجاآباد در برابر وجود داشت.
 
سرخی پیراهن، تهدید به ملی کردن شعب بانک‌های اسپانیایی در ونزوئلا، اخطار به صاحبان تشکیلات تولید سیمان و فولاد در خصوص مواجهه با ملی شدن در صورت تاکید فزون‌تر بر صادرات به جای فروش در داخل و دادن نزدیک به سه میلیارد دلار نفت به کوبا که عملا به صورت مجانی است ملموس‌ترین و واضح‌ترین نمادهای سوسیالیسم حاکم در ونزوئلا است. در کشوری که سقط جنین جرم است، در جامعه‌ای که رئیس‌جمهور آن اعلام می‌کند حضرت مسیح اولین انقلابی جهان بوده است و در جامعه‌ای که نظامیان نقش تعیین‌کننده در ساختار قدرت سیاسی و به تبع آن در دیگر ساختارها بازی می‌کنند، سوسیالیسم محققا آن چیزی نیست که کارل مارکس به تعریف آن نشست. سوسیالیسم علمی در شوروی جواب نداد چرا که امروزه شاهد «دموکرات خودمختار» در کشوری هستیم که نماد انقلاب و قبله‌گاه انقلابیون جهان بود. در ونزوئلا هم امروزه شاهد آن چیزی هستیم که هوگو چاوس آن را «سوسیالیسم قرن بیست‌ویکم» می‌نامد. اگر نوع علمی آن جواب نداد محققا نوع قرن بیست‌ویکمی آن هم موفق نخواهد بود که منجر به پاره شدن زنجیره‌های طبقه کارگر شود.
 
گفتمان سیاسی افراطی آمریکاستیز و گفتمان سیاسی سرخ‌محور هر دو فاقد بنیادهای اصیل هستند. صرف درست کردن چند بیمارستان، مدرسه و ایجاد شوراهای منطقه‌ای برای تقسیم پول در مناطق فقیرنشین کمترین ارتباط را با سوسیالیسم به مفهوم آزادسازی انسان، به زنجیر کشیدن قدرت لجام‌گسیخته چه در هیبت اجتماعی آن و چه در هیبت سیاسی آن و از همه مهم‌تر به وجود آوردن عدالت اقتصادی دارد. صحبت از سوسیالیسم و سرخ شدن رنگ لباس‌های قدرتمندان سیاسی مبتنی بر اعتقاد به اصول برآمده از تفکرات مارکس یا سنت سیمون نیست بلکه چارچوب و ابزاری است تا بتوان با هزینه قابل مدیریت قدرت را قبضه کرد. هوگو چاوس با برافراشتن پرچم سرخ در نقش شوالیه سرخ‌پوش این امکان را به وجود آورده است که بتواند در معادلات قدرت در ونزوئلا دست بالا را داشته باشد. در سال 1982 که او همراه تعدادی از افسران ارتش جنبش سیمون بولیوار را شکل داد محققا نگاه ایدئولوژیک مبنا و بنیان حرکت نبود. او و دیگر نظامیان همراه به عنوان نخبگان خارج از قدرت سیاسی به دلیل عدم وجود مکانیسم‌های قانونی چاره‌ای جز این برای خود نیافتند که با توجه به کیفیت حیات اجتماعی، خصلت ارزش‌ها و روحیه ملی به ابزاری متوسل شوند که راه رسیدن به قدرت را برای آنها تسهیل کند.
 
کودتا به رهبری او در سال 1992 برای برکناری حکومت ناکارآمد در حیطه اقتصاد کارلوس آندرس‌پرز نشان داد که نخبگان خارج از سیستم سیاسی چون راهی برای بیان خواست‌ها و متجلی ساختن دیدگاه‌های خود ندارند گریزی جز نادیده انگاشتن ارزش‌های مباحثه‌ای و گفتمانی ندارند. آنچه ضرورت توسل به سوسیالیسم را الزامی ساخته است واقعیات اجتماعی است و ارتباطی با خصلت‌های ارزشی و بنیان‌های فکری ندارد. هدف، کسب قدرت و حفظ آن است. به دلیل اینکه ساختارهای اجتماعی مستعد نگاه غیرگفتمانی به روش کسب قدرت است رئیس‌جمهور ونزوئلا گزیری جز بهره‌وری از گفتمان‌های صوری ندارد. نیاز به حفظ قدرت و دستیابی به بالاترین سطوح در ساختار سیاسی علت واقعی سرخ شدن روش‌ها است و دلیل واقعی برگزاری رفراندومی است که در ماه نوامبر سال 2007 برگزار شد. در مجمع ملی (قوه مقننه) قدرت در دست طرفداران هوگو چاوس است. بوروکراسی فدرال کاملا در حیطه طرفداران رئیس‌جمهور است. دیوان‌عالی متشکل از قضاتی است که اطاعت از رئیس قوه مجریه را الزامی می‌دانند. کمپانی ملی نفت در اختیار دولت است. این گونه تمرکز قدرت سیاسی در تاریخ ونزوئلا بی‌سابقه بوده است.
 
از سال 1953 که دموکراسی به مفهوم رقابت حزبی در ونزوئلا پدیدار شد همیشه دو حزب راست‌گرا و چپ‌گرا قدرت سیاسی را در اختیار داشتند، اما هیچ‌گاه تمرکز قدرت اتفاق نیفتاد و این دلیلی بود که در مقام مقایسه با سایر کشورهای منطقه، ونزوئلا کمتر گرفتار استبداد سیاسی شد. اما آنچه از زمان به قدرت رسیدن هوگو چاوس به خودنمایی پرداخت واقعیت تمرکز تدریجی قدرت در دستان رئیس‌جمهور بوده است. او به دنبال در اختیار گرفتن قوه قضائیه و قوه مقننه همراه با سلطه کامل قوه مجریه بر منابع مالی مورد نیاز برای یکپارچه کردن قدرت که از طریق در اختیار گرفتن ساختار نفتی بوده است توجه را معطوف به مادام‌العمر کردن تصاحب قدرت کرد. برای تحقق این خواسته ضروری بود که مکانیسمی به وجود آید که در عین برقراری انتخابات این امکان باشد که قدرت برای همیشه در اختیار هوگو چاوس باقی بماند. کنترل بر منابع مالی (نفت) این امکان را به وجود آورده است که رئیس‌جمهور به ترغیب مردم برای حمایت از خود قادر باشد. انحصار منابع ثروت کشور از طریق ملی کردن در دستان حکومت این فرصت را برای رئیس قوه مجریه فراهم می‌کند که با استفاده از مکانیسم‌های مالی به تشویق حامیان و به تنبیه مخالفان خود بپردازد. دلارهای نفتی این امکان را به وجود می‌آورد که ضرورتی برای حکومت به وجود نیاید که برای تامین مالی نیازهای خود به طور مستقیم به مردم مراجعه کند و وابسته به نتیجه فعالیت‌ها و اقدامات اقتصادی آنها شود.

با در نظر گرفتن اینکه دلارهای نفتی در اختیار حکومت است پرواضح می‌شود که رئیس قوه مجریه در مقابله با مخالفان خود از «ژتون‌های معامله و چانه‌زنی» به شدت قدرتمندتری برای ترغیب و تنبیه برخوردار باشد. چنین واقعیتی خود به معنای این است که حفظ مادام‌العمر قدرت سیاسی شدنی است. اما معضل ساختاری برخاسته از ماهیت و متن قانون اساسی ونزوئلا که محدودیت زمانی برای حضور در مقام ریاست‌جمهوری برقرار می‌کند سد راه دستیابی هوگو چاوس به قدرت بلامنازع و در عین حال دائمی و چالش‌ناپذیر بود. او برای محو موانع ساختاری فرا روی سلطه فردی پیشنهاد اصلاحات در قانون اساسی را مطرح کرد. تعداد 69 متمم برای اضافه شدن به قانون اساسی مطرح شد. هوگو چاوس اعلام کرد که هدف از اصلاحات مطرح شده در قانون اساسی پی‌ریزی سوسیالیسم قرن بیست‌ویکم است. ساعات کار در روز به شش ساعت کاهش یابد. مزایای تامین اجتماعی افزایش یابد. سن رای دادن برای افزایش مشارکت از 18 سال به 16 سال تقلیل یابد. برای کسانی هم که در بخش‌های اقتصادی غیررسمی فعالیت می‌کنند مزایای تامین اجتماعی در نظر گرفته شود.
 
ثروت وسیع که درآمد سالانه بیش از 60 میلیارد از فروش و صادرات نفت حاصل می‌شود این امکان را برای حکومت فراهم می‌کند و بدون اینکه بنیادهای اقتصادی حاکم را عوض کند و منافع صاحبان ثروت و قدرت را به خطر اندازد و برای طبقه بورژوازی ملی و بورژوازی متروپل معضلی به وجود آورد برای طبقات ضعیف مالی جامعه مزایایی در نظر بگیرد. حکومت این پیشنهادها را از آن روی ضروری تشخیص داد تا اینکه اولا بتواند پایگاه اجتماعی خود را بسیج کند و ثانیا از طریق گفتمان عدالت‌خواهانه و سوسیالیستی مخالفان خود را به انزوا بکشاند. اما علت واقعی پیشنهاد 69 متمم به قانون اساسی به کار انداختن موتور سوسیالیسم نبود بلکه مادام‌العمر کردن قدرت متمرکز و یکپارچه بود. قدرت سیاسی قبلا با کنترل قوه مقننه، قوه قضائیه و قوه مجریه کاملا متمرکز گشته بود و حال نیاز به تداوم همیشگی این انحصار بود.

پیشنهادهای کلیدی که به رفراندوم گذاشته شد از بین بردن محدودیت برای شرکت در انتخابات ریاست‌جمهوری، افزایش قدرت رئیس‌جمهور، اعلام وضعیت اضطراری به وسیله رئیس‌جمهور برای مدت نامحدود در زمان بلایای طبیعی و اضطرار سیاسی بود. رفراندوم رنگ سرخ به خود گرفت تا توجیه اخلاقی برای حیات یافتن «کیش شخصیت»، انحصار قدرت سیاسی و قدرت بلامنازع به وجود آید. برخلاف سوسیالیسم از نوع فیدل کاسترویی و سالوادور آلنده‌ای آن در آمریکای لاتین که مبتنی بر الزام اعتقادی بوده است، سوسیالیسم نوع ونزوئلایی آن کاملا بری از مبانی ارزشی و کاملا قدرت‌محور باید در نظر گرفته شود. هوگو چاوس سوسیالیسم را مطرح کرده تا به قدرت برسد. قدرت از این جهت مطلوب در نظر گرفته شده است که نیازهای شخصی، مادی و روانی را برآورده کند. او که در انتخابات ریاست‌جمهوری در سال 2006 ، 63 درصد آرای مثبت را به دست آورده بود در تلاش برای دستیابی به قدرت بلامنازع با شکست روبه‌رو شد چرا که تنها 49 درصد به پیشنهاد اصلاح قانون اساسی رای مثبت دادند.
 
آنچه موجب شکست شد یکپارچگی مخالفان نبود بلکه کثیری از رای‌دهندگان از مناطق محروم و فقیرنشین اولا در انتخابات شرکت نکردند و بخشی از محرومان جامعه هم که در انتخابات شرکت کردند به اصلاح قانون اساسی رای منفی دادند. آمریکاستیزی بدون قطع فروش نفت به امپریالیسم آمریکا به وسیله هوگو چاوس تهدیدی برای آمریکا نبوده است و به همین دلیل آمریکا ضرورتی برای مقابله نیافته است. کودتای سال 2002 ماهیتی داخلی داشت. سرخ‌پوش شدن هوگو چاوس بدون اعتقاد به مبانی سوسیالیسم مزایای بنیادی برای محرومان جامعه نداشته است و به همین روی بود که آنان دلیلی برای حمایت او در رابطه با اصلاح قانون اساسی نیافتند.

تبلیغات