آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

آفتاب داغ،در و دیوار شهر را سوزان و آزار دهنده کرده بود و هر کسی به سایه سقف یا درختی پناه می‌برد،خوشه‌های بزرگ خرما بر نخل‌ها رسیده بودند و باید،به منظور فروش یا استفاده شخصی چیده می‌شدند.در آن هوای گرم و طاقت فرسا،محصولات دیگر هم،مانند «جو» رسیده بود و باید افراد آن را درو می‌کردند و با برداشت محصولات ـ که دست رنج چند ماه آنان بود ـ به زندگی خویش سر و سامان می‌دادند.
در گوشه یک نخلستان،«ابو خَیثَمه‌» صحابی پیامبر(ص‌) به همراه دو همسرش،روی تپه‌ای سایبانی ترتیب داده و اطراف آن را آب پاشی کرده بود؛تا گرد و غبار فرو نشیند و اندکی هم از گرمی هوا کاسته شود و قرار بود،آنها، پس از صرف غذا و تجدید قوا،به جمع آوری محصول بپردازند….
در آن هوای گرم که مدینه حالت طبیعی داشت و مصادف با ماه رجب سال نهم هجری بود و مردم به زندگی عادّی خود مشغول بودند،خبر حادثه تلخی زندگی عادّی را آشفته و هیجان سختی را بر زندگی‌ها حکم فرما کرد.هر کسی در پی آن بود که برای دفع حادثه تلخ، براساس توان خویش،چاره‌ای بجوید و اقدام لازمی به عمل آورد.
آخر،تا آن روز که نُه سال از هجرت پیامبر(ص‌) از مکه به مدینه می‌گذشت،آن حضرت و یاران فداکارش،ده‌ها توطئه و حمله را سرکوب کرده و شعاع نور اسلام،با «فتح سنگرها» و «رفع خاکریز» و موانع مزاحم بر سر تا سر جزیرة العرب،حجاز،یمن و سایر سرزمین‌های پهناور پرتو افشانی کرده بود و به عنوان یک حاکمیت اسلامی و مکتب انسانی،بخش گسترده‌ای از شهرها و سرزمین‌ها را تحت نفوذ خود قرار داده و مخالفان،اعم از مشرکان،یهود و منافقان را به زانو درآورده بود.
این آئین نو بنیاد که با فطرت انسانی هماهنگ بود و شیوه‌های صحیح زندگی شرافتمندانه را پدیدار می‌ساخت،هر روز،شهر و دیار وسیع و جدیدی را فرا می‌گرفت و به همین موازات، دشمنان و مخالفان مختلف که موقعیت و منافع مادی و سردمداری خویش را در خطر می‌دیدند،نقشه ویرانگر جدیدی را طرّاحی می‌نمودند.
آن زمان،نه تنها اسلام دشمنان داخلی و نزدیک خویش را به زانو درآورده بود،بلکه امپراتوری بزرگ ایران آن روز را هم بر جای خود نشانده و پیرو خود ساخته بود و به همین جهت امپراتوری بزرگ روم مسیحی با خاطری وحشت زده از اسلام،تصمیم حمله به مدینه و پیامبر(ص‌) را در سر می‌پروراند.
آری! بازرگانان و سایر دوستداران اسلام که با بلاد مختلف ارتباط تجاری داشتند،به پیامبر(ص‌) اطلاع دادند:«هِرقَل،امپراتور مسیحی روم» که بر اثر شکست دادن ایران آن روز، بزرگ‌ترین قدرت سیاسی نظامی بود،با گردآوری یک ارتش چهل هزار نفری،به ضمیمه تعدادی از قبایل مرز نشین «شام‌» و تدارک دیدن هزینه یک سال آنها،آماده حمله به «مدینه‌» و جنگ با مسلمانان شده است.
پیامبر(ص‌) نیز،به محض اطّلاع از این حمله خطرناک،افرادی را به مکّه و قبایل اطراف مدینه فرستاد؛تا با جمع آوری یک سپاه سی هزار نفری و آموزششان،در پادگان «ثنیة الوداع‌» که در جنوب شهر «مدینه‌» قرار داشت،آنان را برای دفاع از کیان اسلام و مسلمانان آماده سازد.
سال نهم هجرت،سال «عُسرت‌» و سختی و تنگ دستی مسلمانان نامیده شده؛زیرا علاوه بر فقر و قحطی،پیامبر(ص‌) دو مشکل اساسی در پیش رو داشت،یکی بزرگی و توانایی ارتش دشمن و نیز سختی پیمودن فرسنگ‌ها راه،از مدینه تا مرز شام که مسلمانان باید برای مهار آن ارتش مهیب، با وجود کم بود امکانات رزمی طی می‌کردند و دوم،کارشکنی‌ها و بهانه جویی‌هایی که از سوی دشمنان داخلی،آن حضرت را آزرده و پریشان می‌ساخت و باید چاره‌ای اساسی و همه جانبه برای رویارویی با آن می‌اندیشید.
باری!کارشکنان و دشمنان داخلی را گروه‌های:مسلمانان آسایش طلب،یهودیان شکست خورده و منافقان زخم دیده تشکیل می‌دادند.
امّا آن چه،پس از ایمان به خدا و رسالت خویش،مایه دلگرمی پیامبر(ص‌) می‌شد،این بود که با اعلام همیاری در تأمین هزینه سپاه،عُلبة بن زید حارثی سه کیلو خرما آورد و گفت:
ای رسول خدا،در نخلستان کار کردم،شش کیلو خرما اجرت گرفتم،نصف آن را برای خانواده خود گذاشتم و نصف دیگر را برای هزینه جنگ آورده‌ام.
همچنین هفت تن از انصار که «گریه کنندگان‌» نامیده شده‌اند؛اینان به گفته قرآن،مؤمنانی بودند که وسیله سواری و توشه سفر نداشتند و از این که پیامبر(ص‌) نتوانست آن‌ها را تجهیز کند،از غصّه محروم شدن در جبهه جهاد،با چشم‌های اشکبار از نزد رسول خدا(ص‌) خارج شدند.(سوره توبه‌، ایه 92)
به هرحال،پیامبر(ص‌) محمد بن مسلم را در مدینه جانشین خود قرار داد و با توجه به نقشه‌ها و کینه‌های پیدا و پنهان برای اسلام و جان مسلمانان،به امام علی‌(ع‌) نیز دستور داد:
تو سرپرست اهل بیت و خویشاوندان من و گروه مهاجر هستی و برای این کار کسی غیر از تو شایستگی ندارد
ولی منافقان که با این تدبیر همه جانبه پیامبر(ص‌) نقشه پنهان خویش را برآب شده یافته بودند،شایعه گسترده‌ای پراکنده ساختند که:
رسول خدا(ص‌)،از روی بی اعتنایی،علی‌(ع‌)را همراه خویش در جبهه جنگ شرکت نداده است.
علی‌(ع‌) به دنبال این مطلب،با هوشیاری تمام،در سه مدینه میلی خود را به پیامبر(ص) رسانید و این سخن را با آن حضرت در میان گذارد و رسول خدا(ص) نیز، در حضور جمع، رو به سوی علی(ع) کرد و فرمود:
افَلا ترضی یا علی!أن تکون مِنّی بَمنزلَة‌ِ هارون‌َ مِن موسی؟إلاّ أنّه لا نبی بَعدِی…؟ای علی!ایا خشنود نمی‌شوی که بگویم نسبت تو با من مثل نسبت موسی با هارون است!‌؟ (همانطور که آن دو برادر بودند، من و تو نیز برادر هستیم)
بدین ترتیب علی‌(ع‌)،با عزّت و سربلندی به مدینه بازگشت و با قدرت و تدبیر،توطئه‌ها ونقشه‌های خطرناک دشمنان را،که به احتمال زیاد صورت می‌گرفت خنثی کرد.
پیامبر(ص‌) نیز،برخلاف شیوه خود در سایر جنگ‌ها،با توجّه به این که جنگ«تبوک‌» بزرگ‌ترین و خطرناک‌ترین جنگ‌ها بود،ابتدا راه دور و دراز،خطر دشمن و لزوم امکانات فراوان را برای همگان تشریح نمود،سپس،به مردم فرمان بسیج عمومی و ارائه کمک مادی و معنوی و تهیه آذوقه و ساز و برگ جنگی،ایشان سپاه بزرگی فراهم آورد و خود فرماندهی آن را تا مرز شام بر عهده گرفت.
«هرقل‌» قیصر روم که در «قِمصْ» مانده بود،از هیبت و عظمت سپاهیان اسلام مطّلع گردید و از جنگ صرف نظر کرد،و همه فرماندهان او نیز با پذیرش صلح و پرداخت «جزیه‌» تسلیم شدند.با این مصالحه ـ به صورت مکتوب ـ پیامبر(ص‌) بدون جنگ و خون ریزی،پیروزی را به دست آورد و پس از بیست روز اقامت در آن سرزمین،تبلیغ اسلام، آگاهی بخشی و ساختن هفده مسجد در محل‌هایی در مسیر بازگشت به مدینه بازگشت.
داستان سه گنهکار
جنگ «تَبوک‌» با پیروزی اسلام پایان یافت.درباره گروه‌ها،موضع‌گیری‌ها، وقایع تلخ و شیرین،آغاز و انجام و کارشکنی‌های مخالفان،ایات متعدّدی نازل شده و هریک بخشی از این جریان را بازگو کرده است.از جمله این بخش‌ها،ماجرای سه مسلمان سست ایمان گنه کار است که از جهاتی قابل توجّه و آموزنده می‌باشد.
اینان سه تن از یاران نیک پیامبر(ص) به نام‌های:«کعب بن مالک،مرارة بن ربیع و هلال بن امیه» بودند که از روی سهل انگاری و تن پروری از شرکت در این جنگ خودداری کردند.
کعب بن مالک،داستان نافرمانی و گنه کاری خود را این گونه شرح می‌دهد:
وقتی پیامبر(ص‌) به مدینه بازگشت،از خشم آن حضرت خیلی نگران بودم،فکر کردم با حیله و نیرنگ به حضور آن حضرت برسم و با بهانه جویی و توجیه‌گری عذر تقصیر آورم،امّا با هر یک از بستگان دانای خود مشورت کردم،انجام چنین عملی را صلاح ندانستند از این رو، چاره‌ای جز راستگویی و صداقت نداشتم‌!
رسول خدا(ص‌) از راه رسید و به عادت معمول،به مسجد رفت و بعد از دو رکعت نماز،برای ملاقات با مردم نشست.من هم شرفیاب شدم،ولی وقتی سلام کردم،لبخندی زد که نشانی از خشم داشت، سپس،به دستور آن حضرت نزدیک رفتم،آن گاه فرمود:«چرا عقب ماندی‌؟ مگر شتر سواری خود را نخریده بودی‌؟»من با عذرخواهی گفتم:امکانات داشتم،ولی می‌خواهم راست بگویم؛چرا که می‌دانم اگر از در حیله و دروغ وارد شوم،خداوند از راه «وحی‌» دروغ مرا برای تو افشا خواهد کرد، پیامبر(ص‌)فرمود: «حرکت کن و برو،تا ببینم،خداوند در این باره چه حکمی خواهد کرد؟!»
این وضع،برای مُرارة بن رَبیع عَمْری و هِلال بن امیة واقفی نیز پیش آمده بود،رسول خدا تنها مسلمانان را از سخن گفتن با ما نهی کرد و درحالی که همه از جهاد و پیروزی خوش حال بودند،ما بر اثر بی اعتنایی و تنفّر همگان در کوچه و بازار،مورد خشم قرار گرفتیم و ناچار خانه نشین شدیم.من گاهی به مسجد می‌رفتم و در حالی که رسول خدا(ص‌) مشغول نماز بود،نزدیک آن حضرت می‌نشستم و زیر چشمی،به او نگاه می‌کردم که ایا وی به من اعتنایی می‌کند؟و اگر سلام کنم،ایا جوابم را خواهد داد؟!
خلاصه،زندگی با همه وسعت،بر ما تنگ شده بود و گویی از زمین و زمان بر ما فشار وارد می‌شد. غیر از عموم مسلمانان،حتّی خویشاوندان هم به ما بی اعتنایی می‌کردند.
چهار روز از این ماجرا گذشته بود که «خزیمة بن ثابت‌» دستوری از سوی رسول خدا(ص‌)برای ما آورد که بر اساس آن حق‌ّ آمیزش با همسران خود را نداشتیم و فقط آنان می‌توانستند،آب و غذایی در اختیار ما بگذارند.دیگر ارتباط همگان با ما قطع شده بود،ناچار، هر سه،سر به بیابان گذاشتیم و برای توبه و جبران گناه بزرگ خویش،به نماز،روزه ،گریه،ناله و زاری می‌پرداختیم.در حالی که شب از روز نمی‌شناختیم،سخت خود را مجازات و نکوهش می‌کردیم که چرا با سستی و اهمال کاری،دستور خدا و رسول‌(ص‌) را نادیده گرفتیم و این گونه،به تلخی و سختی و عذاب وجدان مبتلا شدیم‌؟
روزها،یکی پس از دیگری، با تلخی جانکاهی می‌گذشت،تا اینکه بامداد روزپنجاهم،درحالی که مشغول نماز بودم،از بالای کوه «سَلع‌» ندایی شنیده شد،که:«ای مالک! مژده!»احساس کردم راه گشایش پیش آمده، بعد از نماز صبح،خود را به مسجد به حضور پیامبر(ص‌) رساندم و آن حضرت،پذیرش توبه ما را از جانب خداوند اعلام کرد حاضران هم به ما تبریک و تهنیت گفتند.
ایه‌ای که درباره پذیرش توبه ما نازل شده بود،چنین بود:«و نیز آن سه نفر را که»از رفتن به تبوک سرباز زدند و برجای گذاشته شدند،تا وقتی که زمین با همه وسعتش،بر آنان تنگ شد،و از خود به تنگ آمدند،و یقین کردند،پناهی از خدا جز به سوی او نیست،آن گاه پروردگار به آنان لطف کرد تا توبه کنند،به راستی خدا همان کسی است که بسیار توبه‌پذیر و مهربان می‌باشد».(سوره توبه، ایه 118)
آری!پس از قبول این توبه،رسول خدا(ص‌) هرگاه مرا می‌دید شادمان می‌شد و لبخند می‌زد، من هم بسیار خوش حال می‌شدم.
یک روز،وقتی به حضور آن حضرت نشسته بودم، عرض کردم:کمال توبه من این است که از همه دارایی خود بگذرم و آن را در راه خدا و رسول او انفاق کنم،ولی رسول خدا(ص‌) فرمود:قسمتی از دارایی خود را نگه دار که این برای تو بهتر است.
آن گاه گفتم:ای رسول(ص)،خدا به برکت راستگویی،مرا نجات داد و به شکرانه این نعمت تا زنده هستم،هرگز دروغ نخواهم گفت.
به راستی هم به این وعده وفا کردم.از آن روز به بعد، دیگر هیچ کس از من دروغی نشنید و امیدوارم تا زنده هستم،هیچ گاه دروغ نگویم و از این امتحان خدایی سرفراز بیرون ایم.

تبلیغات