خاطراتی از یاسین
آرشیو
چکیده
متن
در شماره قبل به بیان 3 خاطره در مورد اثرات سوره «یس» پرداختیم در این شماره نیز، خاطرات خواندنی دیگری رایادآور میشویم:
4.پیدا شدن گمشده
در یکی از سفرهایی که بنده ، به زیارت خانه خدا مشرف شده بودم،برای زائران مطالبی راجع به فضایل،آثار و برکات سوره ی «یس» مطرح کردم.در میان آنها،خانمی بود که در اثر بیماری،قادر به راه رفتن نبود و برای به جای آوردن اعمال ، او را بر روی «ویلچر» مینشاندند.
البته استفاده از «ویلچر»،در کشور عربستان، یک قوانین خاصی دارد و آن اینکه زائران این وسیله را در ازای یک وثیقه از صاحب هتل گرفته و در صورت گم کردن آن،هزینه زیادی برای باز پس گیری وثیقه خود متحمل خواهند شد.
از قضا،این خانم هم ویلچرش را گم کرده و چند روزی بود که از این بابت تأسف زیادی می خورد. یک روز،با خوشحالی،به نزد من آمد و گفت: «حاج آقا،مستجاب الدعوه شدم» از او پرسیدم:مگر چه اتفاقی افتاده است ؟ جواب داد:چند وقت پیش، ویلچرم را گم کردم و این مسئله مرا بسیار نگران و پریشان کرد،اما یک باره،به یاد صحبتهای شما.راجع به آثار سوره «یس» در برطرف کردن مشکلات افتادم.این بود که شروع به خواندن این سوره نموده و در حین خواندن، دستم را در کنارم،روی زمین گذاشتم و در دل،از خدا خواستم؛ تا گمشدهام، در همان محل برخورد دستم به زمین قرار بگیرد. بلافاصله،بعد از تمام شدن تلاوت سوره «یس»، یک جوان عرب را دیدم که ویلچری را در دستش گرفته بود و با سرعت،به سمت من میدوید. به محض اینکه کنار من رسید،ایستاد.وقتی به آن ویلچر نگاه کردم و مشخصات خودم را بر روی آن دیدم،از شدت اشتیاق در پوست خودم نمیگنجیدم در همان حالی که با شادی و تعجب به آن نگاه می کردم،یک باره دیدم:همان جوان عرب، ویلچر را هل داد و دوباره با خودش برد و از آنجایی که قادر به راه رفتن نبودم،هر چه تلاش کردم که مانع او شوم و ویلچر را با دستانم بگیرم،نتوانستم.
در بهت عجیبی فرو رفته بودم،دلم می خواست گریه کنم،ولی شدت تعجب اجازه نمی داد،انگار هنوز باورم نمیشد! اصلاً نمی فهمیدم که چرا اینقدر سریع در کنارم قرار گرفت و سریع هم از من دور شد.یک باره،یاد این افتادم که وقتی ایات شریف سوره ی «یس»را می خواندم،به جای اینکه بخواهم ویلچرم پیدا شود و در اختیارم قرار بگیرد، فقط از خدا خواستم که بیاید و در کنارم قرار بگیرد.
5.تأثیر ایهای از «یس»
ایت اللّه شیخ مجتبی قزوینی(قدس سره) که از اصحاب خاصّ ائمه طاهرین(ع) ـ اعلی اللّه درجاته فی أعلی علّیین ـ بودند،میگفتند،روزی،در زمان رضا شاه(و شیوع خودباختگی تام،تجدّد مآبی خام،بیدینی جاهلانه و تقلیدی و پیروی از فرهنگ استعماری)،از صحن مطهّر حضرت امام رضا(ع) (صحن عتیق یا انقلاب فعلی) عبور میکردم ـ در آن روزگار، حرم و صحنهای مطهّر به اندازه این زمانها شلوغ و پر ازدحام نبود ـ به مقابل ایوان طلا که رسیدم،دیدم پیرمردی نشسته و قرآنی در دست دارد و مشغول تلاوت آن است.ناگهان،مردی از متجدّدین بیمعنا و بیمحتوای آن روز،رسید و با نوک کفشش به زیر دست پیرمرد زد،به طوری که قرآن کریم بر روی زمین افتاد،سپس،خطاب به پیرمرد گفت:این کتاب به چه درد تو میخورد که نشستهای و آن را میخوانی،از این کتاب چه کاری برمیاید.من از دیدن این منظره و این توهین بزرگ به قرآن کریم،چنان از کوره در رفتم و عصبانی شدم،که وصف آن برایم مشکل است.فوراً جلو رفتم و از آن مرد پرسیدم:چرا این کار را کردی؟ جواب داد:خوب، مگر غیر از این است؟ گفتم:آری غیر از این است،میخواهی حالا به تو بفهمانم که این کتاب چیست و از آن،چه قدر کار ساخته است؟ ایهای(از سوره یس) را در دلم خطور دادم و هنوز نخوانده بودم که مردک،دل درد شدیدی گرفت و شروع به ناله و فریاد و التماس نمود… بعد از چند لحظه،به او چنین اشاره کردم که:پاشو واز مقابل چشمم گم شو! درد او برطرف شد و فوری رفت….
پس از چند سال،یک روز، شخصی با ظاهری خدا پسند نزد من آمد و گفت:ایامرا میشناسی؟ گفتم:خیر.گفت:من همان فردی هستم که آن حادثه برایم پیش آمد و از آن روز به بعد،به برکت نفس قدسی و قرآنی شما در طریق هدایت قرار گرفتم و زندگیم کاملاً دگرگون شده است.
و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین، و لایزید الظالمین إلاّ خساراً.
(سوره اسراء، ایه 82) (به نقل از کتاب متأله قرآنی، ص 332)
6.رفع مشکل بزرگ
قرار بود که مرحوم حاج میرزا اسد اللّه اسکندری(از دوستان مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی) با همسرش، عازم سفر حج شود.برای خداحافظی،نزد حاج شیخ آمد و درخواست نمود که دستوری بفرمایید؛تا در سفر،اگر مشکلی پیش آمد،استفاده کنم. ایشان نیز دستوری در مورد خواندن سوره یس به مرحوم اسکندری، آموختند. بعد از مدت کمی حاجی اسکندری راهی سفر گشت و اتفاقاً در آخرین روزهای اقامت در مکه مکرمه، گذرنامه ایشان و همسرشان گم شد، در حالی که به شدت ناراحت و مضطرب بودند، یک باره،به یاد توصیه حاج شیخ افتادند و آن را انجام دادند، سپس به سفارت مراجعه کردند.دهها هزار گذرنامه،در قفسهها چیده شده بود،با التماس زیاد از مسئولین اداره گذرنامه درخواست نمودند که به ایشان اجازه بدهند، گذرنامهها را بررسی کند؛تا شاید گذرنامه گم شدهاش را پیدا کند. اعضایسفارت، با تمسخر و بیاعتنایی، گفتند: نگاه کن!
مرحوم اسکندری با امیدواری از بین آن همه گذرنامه،یکی را بیرون آورد و به محض اینکه به آن نگاه کرد، با نام خود و همسرش روبرو شد.مسؤولین اداره گذرنامه،در حالی که بسیار تعجب کرده بودند،با دقت،گذرنامه و عکس آن را مورد بررسی قرار دادند: بله!عکس خود آقای اسکندری بود. مشکل آقای اسکندری حل شد و ایشان با خوشحالی،آماده بازگشت به ایران گردید.
7.راحت ساختن محتضر
روزی،یکی از متدینین بازار مشهد که صمیمیت و ارتباط نزدیکی با بنده دارد، جهت رفع مشکلی با من تماس گرفت و گفت: یکی از اقوام نزدیک من،از مدتها پیش، به بیماری سختی دچار شده است، به طوری که پزشکان از شفای او قطع امید کردهاند و یک هفته است که به حالت احتضار (جان کندن) به سر میبرد.
این مسئله، مرا بسیار ناراحت و پریشان کرده است و دلم میخواهد، کاری انجام دهم؛تا این بنده خدا را از حال و روز بدش نجات دهم.سپس، از من خواست که به او دعایی بیاموزم که این مشکل را برطرف نماید.
در جواب گفتم:دعای «یستشیر» و سوره «یس» را بخوانید.به اذن و فضل خداوند مشکل حل خواهد شد».
ایشان هم، تشکر و قدردانی نموده و از من خداحافظی کردند.
چند ماهی از او خبر نداشتم، تا اینکه یک روز،دوباره ایشان را دیدم و حال و روز آن شخص را از او جویا شدم.جواب داد:بلافاصله بعد از اینکه به توصیه شما،دعای «یستشیر» و سوره «یس» را خواندم،آن بنده خدا از سختی جان کندن نجات پیدا کرد و به جوار رحمت الهی شتافت.
8.تأثیر سریع «یس»
یکی از بازاریهای متمکن و متدین میگفت:مقدار زیادی پول از فردی طلب داشتم و او هم مدتی بود که در پرداخت آن تأخیر مینمود.یک روز که به سفر «مکه» رفته و در «مدینه» به سر میبردم، با من تماس گرفت و یک هفته،مهلت خواست.با او به تندی و تحقیر رفتار نمودم و بدون اینکه به درخواست او توجه کنم،تلفن را قطع کردم.
اما بعد از چند لحظه،پشیمان شده و شروع به ملامت کردن خود نمودم:«مگر تو،برای عبادت خدا و زیارت رسول خدا(ص) به اینجا نیامدهای، پس چرا یک بنده خدا را با تحقیر،از خود راندی و به او مهلت ندادی؟»
دلم میخواست با او تماس بگیرم و از وی معذرت خواهی کنم، اما خجالت میکشیدم.در نهایت شرمندگی،بر سر جایم نشستم و به امید آنکه او،خودش،دوباره با من ارتباط برقرار کند،شروع به خواندن سوره «یس» نمودم.بلافاصله بعد از خواندن این سوره شریفه،آن مرد به من تلفن کرد.من نیز با دیدن تأثیر سریع «یس» خدا را شکر کردم و با خوشحالی تمام،به او مهلت دادم.
4.پیدا شدن گمشده
در یکی از سفرهایی که بنده ، به زیارت خانه خدا مشرف شده بودم،برای زائران مطالبی راجع به فضایل،آثار و برکات سوره ی «یس» مطرح کردم.در میان آنها،خانمی بود که در اثر بیماری،قادر به راه رفتن نبود و برای به جای آوردن اعمال ، او را بر روی «ویلچر» مینشاندند.
البته استفاده از «ویلچر»،در کشور عربستان، یک قوانین خاصی دارد و آن اینکه زائران این وسیله را در ازای یک وثیقه از صاحب هتل گرفته و در صورت گم کردن آن،هزینه زیادی برای باز پس گیری وثیقه خود متحمل خواهند شد.
از قضا،این خانم هم ویلچرش را گم کرده و چند روزی بود که از این بابت تأسف زیادی می خورد. یک روز،با خوشحالی،به نزد من آمد و گفت: «حاج آقا،مستجاب الدعوه شدم» از او پرسیدم:مگر چه اتفاقی افتاده است ؟ جواب داد:چند وقت پیش، ویلچرم را گم کردم و این مسئله مرا بسیار نگران و پریشان کرد،اما یک باره،به یاد صحبتهای شما.راجع به آثار سوره «یس» در برطرف کردن مشکلات افتادم.این بود که شروع به خواندن این سوره نموده و در حین خواندن، دستم را در کنارم،روی زمین گذاشتم و در دل،از خدا خواستم؛ تا گمشدهام، در همان محل برخورد دستم به زمین قرار بگیرد. بلافاصله،بعد از تمام شدن تلاوت سوره «یس»، یک جوان عرب را دیدم که ویلچری را در دستش گرفته بود و با سرعت،به سمت من میدوید. به محض اینکه کنار من رسید،ایستاد.وقتی به آن ویلچر نگاه کردم و مشخصات خودم را بر روی آن دیدم،از شدت اشتیاق در پوست خودم نمیگنجیدم در همان حالی که با شادی و تعجب به آن نگاه می کردم،یک باره دیدم:همان جوان عرب، ویلچر را هل داد و دوباره با خودش برد و از آنجایی که قادر به راه رفتن نبودم،هر چه تلاش کردم که مانع او شوم و ویلچر را با دستانم بگیرم،نتوانستم.
در بهت عجیبی فرو رفته بودم،دلم می خواست گریه کنم،ولی شدت تعجب اجازه نمی داد،انگار هنوز باورم نمیشد! اصلاً نمی فهمیدم که چرا اینقدر سریع در کنارم قرار گرفت و سریع هم از من دور شد.یک باره،یاد این افتادم که وقتی ایات شریف سوره ی «یس»را می خواندم،به جای اینکه بخواهم ویلچرم پیدا شود و در اختیارم قرار بگیرد، فقط از خدا خواستم که بیاید و در کنارم قرار بگیرد.
5.تأثیر ایهای از «یس»
ایت اللّه شیخ مجتبی قزوینی(قدس سره) که از اصحاب خاصّ ائمه طاهرین(ع) ـ اعلی اللّه درجاته فی أعلی علّیین ـ بودند،میگفتند،روزی،در زمان رضا شاه(و شیوع خودباختگی تام،تجدّد مآبی خام،بیدینی جاهلانه و تقلیدی و پیروی از فرهنگ استعماری)،از صحن مطهّر حضرت امام رضا(ع) (صحن عتیق یا انقلاب فعلی) عبور میکردم ـ در آن روزگار، حرم و صحنهای مطهّر به اندازه این زمانها شلوغ و پر ازدحام نبود ـ به مقابل ایوان طلا که رسیدم،دیدم پیرمردی نشسته و قرآنی در دست دارد و مشغول تلاوت آن است.ناگهان،مردی از متجدّدین بیمعنا و بیمحتوای آن روز،رسید و با نوک کفشش به زیر دست پیرمرد زد،به طوری که قرآن کریم بر روی زمین افتاد،سپس،خطاب به پیرمرد گفت:این کتاب به چه درد تو میخورد که نشستهای و آن را میخوانی،از این کتاب چه کاری برمیاید.من از دیدن این منظره و این توهین بزرگ به قرآن کریم،چنان از کوره در رفتم و عصبانی شدم،که وصف آن برایم مشکل است.فوراً جلو رفتم و از آن مرد پرسیدم:چرا این کار را کردی؟ جواب داد:خوب، مگر غیر از این است؟ گفتم:آری غیر از این است،میخواهی حالا به تو بفهمانم که این کتاب چیست و از آن،چه قدر کار ساخته است؟ ایهای(از سوره یس) را در دلم خطور دادم و هنوز نخوانده بودم که مردک،دل درد شدیدی گرفت و شروع به ناله و فریاد و التماس نمود… بعد از چند لحظه،به او چنین اشاره کردم که:پاشو واز مقابل چشمم گم شو! درد او برطرف شد و فوری رفت….
پس از چند سال،یک روز، شخصی با ظاهری خدا پسند نزد من آمد و گفت:ایامرا میشناسی؟ گفتم:خیر.گفت:من همان فردی هستم که آن حادثه برایم پیش آمد و از آن روز به بعد،به برکت نفس قدسی و قرآنی شما در طریق هدایت قرار گرفتم و زندگیم کاملاً دگرگون شده است.
و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین، و لایزید الظالمین إلاّ خساراً.
(سوره اسراء، ایه 82) (به نقل از کتاب متأله قرآنی، ص 332)
6.رفع مشکل بزرگ
قرار بود که مرحوم حاج میرزا اسد اللّه اسکندری(از دوستان مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی) با همسرش، عازم سفر حج شود.برای خداحافظی،نزد حاج شیخ آمد و درخواست نمود که دستوری بفرمایید؛تا در سفر،اگر مشکلی پیش آمد،استفاده کنم. ایشان نیز دستوری در مورد خواندن سوره یس به مرحوم اسکندری، آموختند. بعد از مدت کمی حاجی اسکندری راهی سفر گشت و اتفاقاً در آخرین روزهای اقامت در مکه مکرمه، گذرنامه ایشان و همسرشان گم شد، در حالی که به شدت ناراحت و مضطرب بودند، یک باره،به یاد توصیه حاج شیخ افتادند و آن را انجام دادند، سپس به سفارت مراجعه کردند.دهها هزار گذرنامه،در قفسهها چیده شده بود،با التماس زیاد از مسئولین اداره گذرنامه درخواست نمودند که به ایشان اجازه بدهند، گذرنامهها را بررسی کند؛تا شاید گذرنامه گم شدهاش را پیدا کند. اعضایسفارت، با تمسخر و بیاعتنایی، گفتند: نگاه کن!
مرحوم اسکندری با امیدواری از بین آن همه گذرنامه،یکی را بیرون آورد و به محض اینکه به آن نگاه کرد، با نام خود و همسرش روبرو شد.مسؤولین اداره گذرنامه،در حالی که بسیار تعجب کرده بودند،با دقت،گذرنامه و عکس آن را مورد بررسی قرار دادند: بله!عکس خود آقای اسکندری بود. مشکل آقای اسکندری حل شد و ایشان با خوشحالی،آماده بازگشت به ایران گردید.
7.راحت ساختن محتضر
روزی،یکی از متدینین بازار مشهد که صمیمیت و ارتباط نزدیکی با بنده دارد، جهت رفع مشکلی با من تماس گرفت و گفت: یکی از اقوام نزدیک من،از مدتها پیش، به بیماری سختی دچار شده است، به طوری که پزشکان از شفای او قطع امید کردهاند و یک هفته است که به حالت احتضار (جان کندن) به سر میبرد.
این مسئله، مرا بسیار ناراحت و پریشان کرده است و دلم میخواهد، کاری انجام دهم؛تا این بنده خدا را از حال و روز بدش نجات دهم.سپس، از من خواست که به او دعایی بیاموزم که این مشکل را برطرف نماید.
در جواب گفتم:دعای «یستشیر» و سوره «یس» را بخوانید.به اذن و فضل خداوند مشکل حل خواهد شد».
ایشان هم، تشکر و قدردانی نموده و از من خداحافظی کردند.
چند ماهی از او خبر نداشتم، تا اینکه یک روز،دوباره ایشان را دیدم و حال و روز آن شخص را از او جویا شدم.جواب داد:بلافاصله بعد از اینکه به توصیه شما،دعای «یستشیر» و سوره «یس» را خواندم،آن بنده خدا از سختی جان کندن نجات پیدا کرد و به جوار رحمت الهی شتافت.
8.تأثیر سریع «یس»
یکی از بازاریهای متمکن و متدین میگفت:مقدار زیادی پول از فردی طلب داشتم و او هم مدتی بود که در پرداخت آن تأخیر مینمود.یک روز که به سفر «مکه» رفته و در «مدینه» به سر میبردم، با من تماس گرفت و یک هفته،مهلت خواست.با او به تندی و تحقیر رفتار نمودم و بدون اینکه به درخواست او توجه کنم،تلفن را قطع کردم.
اما بعد از چند لحظه،پشیمان شده و شروع به ملامت کردن خود نمودم:«مگر تو،برای عبادت خدا و زیارت رسول خدا(ص) به اینجا نیامدهای، پس چرا یک بنده خدا را با تحقیر،از خود راندی و به او مهلت ندادی؟»
دلم میخواست با او تماس بگیرم و از وی معذرت خواهی کنم، اما خجالت میکشیدم.در نهایت شرمندگی،بر سر جایم نشستم و به امید آنکه او،خودش،دوباره با من ارتباط برقرار کند،شروع به خواندن سوره «یس» نمودم.بلافاصله بعد از خواندن این سوره شریفه،آن مرد به من تلفن کرد.من نیز با دیدن تأثیر سریع «یس» خدا را شکر کردم و با خوشحالی تمام،به او مهلت دادم.