نگاهی تاریخی به منشور کوروش در گفتوگو با ژاله آموزگار
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در 539 ق.م سپاهیان کوروش وارد بابل شدند. این پیروزی برای بابلیان که حوادث پرخونی را به تاریخ خود دیده بودند، اتفاق نادری بود. ارتش پارس و ماد بدون خونریزی وارد شهر نفوذناپذیر بینالنهرین شد. هنوز 100 سال از فتح عیلام توسط آشور بنیپال نمیگذشت؛ فتحی که آشور بنیپال در یادبودش با افتخار نوشت که چنان خاک عیلام را به توبره بستند که سرزمین عیلام تا ابد جایگاهی امن برای آهوان باشد. کوروش هم برای فتح خود، سنگنوشتهای به جا گذاشته است؛ سنگنوشتهای که در تقابل با یادگار آشور بنیپال، امروزه آن را اولین اعلامیه حقوق بشر میخوانند. تفاوتهای معرفتی جهان قدیم و جهان مدرن البته چنان است که اعلامیه حقوق بشر نامیدن فتحنامه کوروش را چیزی جز یک تعبیر کنایهآمیز ندانیم، اما توجه این سنگنوشته و نویسندهاش به تسامح و رواداری و بهخصوص آزادی دینی نیز غیرقابل انکار است.
با فتح بابل، کوروش تمام پادشاهیهای آسیا - به جز مصر - را سرنگون کرده بود و اکنون در راس امپراتوریای قرار گرفته بود که تعداد اقوام و ملل تحت سلطه آن از شمار خارج بود. اداره این امپراتوری گسترده، آن هم توسط قومی که در مقیاس تجربه تاریخی در پیش سایر اقوام دیگر - مانند آشوریان، عیلامیها، بابلیها و حتی مادها - نوآمدهای بیش محسوب نمیشد احتیاج به تدبیر تازهای داشت. نه تنها قوم پارسی به لحاظ تاریخی تجربه سیادت بر اقوام دیگر را نداشت که تاسیس امپراتوری بزرگی که از مدیترانه تا جیحون را در بر میگرفت، خود اتفاق تازهای نبود. این تدبیر تازه شاید بیش از همه خود را در نوشتن اعلامیه کوروش پس از فتح بابل نشان داده باشد. سنگنوشته کوروش اگر اولین اعلامیه حقوق بشر نباشد، منشور حکومتداری او هست. خانم دکتر ژاله آموزگار استاد گروه باستانشناسی و زبانهای باستانی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در توضیح اهمیت تاریخی منشور کوروش هخامنشی اشاره میکند که کتیبه کوروش در مقایسه کتیبههای ماقبل خود که توسط اقوامی چون آشوریان و عیلامیها نوشته شده است، نوشتهای عاری از خشونت است.
به این معنا که کوروش خدای خود - اهورامزدا که بارها در کتیبههای دیگر او را ستایش کرده است - را به بابلیان تحمیل نمیکند. کوروش اجازه میدهد که هر کس به دین خود باقی بماند. دکتر آموزگار اشاره میکند که کوروش بارها در اعلامیهاش خود را برگزیده مردوک - خدای بابلیان - مینامد و آزادی دین را محترم میشمارد. به نظر دکتر آموزگار کوروش نه تنها به آزادی مذهبی احترام میگذارد و دین فاتح را بر دین مغلوبان برتری نمیدهد که حتی اعلام میکند تمام کسانی که به خاطر اختلاف آرا از این سرزمین رفتهاند، آزادند که برگردند. سوالی که مطرح میشود آن است که ضمانت اجرایی این منشور چه بوده است. به تعبیر دیگر آیا منشور کوروش کبیر تنها یک فتحنامه است که به موعظه اخلاقی هم میپردازد یا مبنایی برای حکومتداری آینده بوده است. دکتر آموزگار توضیح میدهد که منشور کوروش ذاتا یک بیانیه اخلاقی نیست. در حالی که فیالمثل سنگنبشته حمورابی حاوی توصیههای اخلاقی فراوانی است و از این دست سنگنبشتهها قبلا هم بوده است اما منشور کوروش اعلامیهای است که فتح بابل توسط او را گزارش میکند و بنابراین این کاملا خصلت سیاسی دارد.
اما کوروش چنان در این منشور، انسانی برخورد میکند که سنگنبشته او را نهتنها از سایر سنگنبشتهها و فتحنامههای مشابه متفاوت میکند که تا امروز هم در یادها مانده است. اما در باب اینکه ضمانت اجرایی این منشور تا چه اندازه بوده است، دکتر آموزگار میگوید که نمیتواند به قطع نظری بدهد. دکتر آموزگار منشور کوروش را قانوننامه نمیداند. اگرچه میگوید از خوانش کتیبههای هخامنشی میتوان فهمید که این امپراتوری با قاعده و قانون اداره میشده است. هنگامی که از او درباره عبارت برگزیده شدن کوروش توسط مردوک خدای بابلیان میپرسم و اینکه آیا کوروش به دین خاصی گرایش داشته است یا نه، دکتر آموزگار تصریح میکند کوروش بارها اهورامزدا را ستایش کرده است و اگرچه نامی از زرتشت در کتیبههای او نیست - و از این جهت شاید نتوان او را زرتشتی نامید - اما قطعا استفاده او از تایید مردوک، استفادهای سیاسی است. با توجه به صحبتهای خانم آموزگار میتوان نوعی خرد سیاسی را در نوشتن منشور کوروش مشاهده کرد که به واسطه آن، پذیرش کثرت اقوام سیاست اصلی اداره امپراتوری است.
اما خانم آموزگار چندان هم معتقد به این نیست که حکومت کوروش اولین امپراتوری ایرانی است. او پیش از کوروش به دیاکو - موسس سلسله ماد - اشاره میکند که فرمانروای یک امپراتوری بوده است. اما باز تایید میکند وسعت پادشاهی کوروش با قبل از او قابل مقایسه نیست. در واقع حکومت مادها یک شاهنشاهی است که در آن یک شاه بر شاهان کوچکتر فرمانروایی میکند. اما اگر امپراتوری به معنای فرمانروایی بر تعدادی از اقوام، ملل و پادشاهیهای مختلف باشد بیشک امپراتوری هخامنشی، اولین امپراتوری ایرانی است. یک امپراتوری به وسعت قلمرو کوروش لزوما میبایست نه تنها آداب خاصی برای حکومتداری را ایجاب میکرد که ناگزیر میبایست به فلسفه سیاسی خاصی هم اتکا میکرد. اما ازآن دوره هیچ متن سیاسی در دست نیست. نه تنها از دوره هخامنشی که از تمامی دوران باستان هیچ متن مدون در باب سیاست به جای نمانده است. دکتر آموزگار درباره نظام سیاسی هخامنشی پاسخ میدهد که نظام سیاسی هخامنشی تنها در دوره داریوش اول است که قوام میگیرد که البته کاملا قانونمند است.
البته آموزگار اضافه میکند که نظم و نسق امپراتوری هخامنشی را نمیتوان ابداع خود هخامنشیان دانست. آنها در عصری زندگی میکردند که فرهنگهای متفاوتی اطراف آنها را فرا گرفته بود و بر آنها تاثیر میگذاشت. دکتر آموزگار از ساختار حکومتی آشوریان و بابلیان به عنوان منابع اصلی نظم و نسق امپراتوری هخامنشی یاد میکند. اما باز اضافه میکند که هخامنشیان بسیاری از قواعد را ملایم کردهاند. اما در مورد فلسفه سیاسی هخامنشیان دکتر آموزگار میگوید هخامنشیان تا آنجا که توانستهاند در حد سنگنبشتهها سخن بگویند به نکاتی اشاره کردهاند و همین نکات نشان از توجه به امر قانون دارد. به جز سنگنبشتهها، اشارات کوتاهی در تواریخ یونانیان هم وجود دارد که شاید نشان از وجود فلسفه سیاسی در میان ایرانیان باشد.
از جمله در جایی کوروش در اولین برخورد با یونانیان شکل دموکراتیک حیات سیاسی آنها را به سخره میگیرد و یا در روایتی دیگر داریوش پس از به قتل رسیدن گئومات دروغین از نظریه سلطنت در برابر دونظریه دموکراسی و اریستوکراسی دفاع میکند. از دکتر آموزگار درباره درستی این روایات میپرسم.آموزگار در پاسخ، مرا به مجموعه 15 جلدی تاریخ یونانیان و بربرها ارجاع میدهد. به نظر آموزگار همچنان که امیر مهدیبدیع هم نشان داده است، یونانیان تا زمانی که با ایرانیان درگیری نداشتند از پادشاهان ایرانی ستایش میکردند اما از زمانی که با ایرانیان وارد جنگ شدند چهره آنان را واژگون ساختند. به همین جهت آموزگار تاکید میکند که نباید بر روایتهای یونانی از تاریخ ایران اعتماد صددرصد کرد.
با فتح بابل، کوروش تمام پادشاهیهای آسیا - به جز مصر - را سرنگون کرده بود و اکنون در راس امپراتوریای قرار گرفته بود که تعداد اقوام و ملل تحت سلطه آن از شمار خارج بود. اداره این امپراتوری گسترده، آن هم توسط قومی که در مقیاس تجربه تاریخی در پیش سایر اقوام دیگر - مانند آشوریان، عیلامیها، بابلیها و حتی مادها - نوآمدهای بیش محسوب نمیشد احتیاج به تدبیر تازهای داشت. نه تنها قوم پارسی به لحاظ تاریخی تجربه سیادت بر اقوام دیگر را نداشت که تاسیس امپراتوری بزرگی که از مدیترانه تا جیحون را در بر میگرفت، خود اتفاق تازهای نبود. این تدبیر تازه شاید بیش از همه خود را در نوشتن اعلامیه کوروش پس از فتح بابل نشان داده باشد. سنگنوشته کوروش اگر اولین اعلامیه حقوق بشر نباشد، منشور حکومتداری او هست. خانم دکتر ژاله آموزگار استاد گروه باستانشناسی و زبانهای باستانی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در توضیح اهمیت تاریخی منشور کوروش هخامنشی اشاره میکند که کتیبه کوروش در مقایسه کتیبههای ماقبل خود که توسط اقوامی چون آشوریان و عیلامیها نوشته شده است، نوشتهای عاری از خشونت است.
به این معنا که کوروش خدای خود - اهورامزدا که بارها در کتیبههای دیگر او را ستایش کرده است - را به بابلیان تحمیل نمیکند. کوروش اجازه میدهد که هر کس به دین خود باقی بماند. دکتر آموزگار اشاره میکند که کوروش بارها در اعلامیهاش خود را برگزیده مردوک - خدای بابلیان - مینامد و آزادی دین را محترم میشمارد. به نظر دکتر آموزگار کوروش نه تنها به آزادی مذهبی احترام میگذارد و دین فاتح را بر دین مغلوبان برتری نمیدهد که حتی اعلام میکند تمام کسانی که به خاطر اختلاف آرا از این سرزمین رفتهاند، آزادند که برگردند. سوالی که مطرح میشود آن است که ضمانت اجرایی این منشور چه بوده است. به تعبیر دیگر آیا منشور کوروش کبیر تنها یک فتحنامه است که به موعظه اخلاقی هم میپردازد یا مبنایی برای حکومتداری آینده بوده است. دکتر آموزگار توضیح میدهد که منشور کوروش ذاتا یک بیانیه اخلاقی نیست. در حالی که فیالمثل سنگنبشته حمورابی حاوی توصیههای اخلاقی فراوانی است و از این دست سنگنبشتهها قبلا هم بوده است اما منشور کوروش اعلامیهای است که فتح بابل توسط او را گزارش میکند و بنابراین این کاملا خصلت سیاسی دارد.
اما کوروش چنان در این منشور، انسانی برخورد میکند که سنگنبشته او را نهتنها از سایر سنگنبشتهها و فتحنامههای مشابه متفاوت میکند که تا امروز هم در یادها مانده است. اما در باب اینکه ضمانت اجرایی این منشور تا چه اندازه بوده است، دکتر آموزگار میگوید که نمیتواند به قطع نظری بدهد. دکتر آموزگار منشور کوروش را قانوننامه نمیداند. اگرچه میگوید از خوانش کتیبههای هخامنشی میتوان فهمید که این امپراتوری با قاعده و قانون اداره میشده است. هنگامی که از او درباره عبارت برگزیده شدن کوروش توسط مردوک خدای بابلیان میپرسم و اینکه آیا کوروش به دین خاصی گرایش داشته است یا نه، دکتر آموزگار تصریح میکند کوروش بارها اهورامزدا را ستایش کرده است و اگرچه نامی از زرتشت در کتیبههای او نیست - و از این جهت شاید نتوان او را زرتشتی نامید - اما قطعا استفاده او از تایید مردوک، استفادهای سیاسی است. با توجه به صحبتهای خانم آموزگار میتوان نوعی خرد سیاسی را در نوشتن منشور کوروش مشاهده کرد که به واسطه آن، پذیرش کثرت اقوام سیاست اصلی اداره امپراتوری است.
اما خانم آموزگار چندان هم معتقد به این نیست که حکومت کوروش اولین امپراتوری ایرانی است. او پیش از کوروش به دیاکو - موسس سلسله ماد - اشاره میکند که فرمانروای یک امپراتوری بوده است. اما باز تایید میکند وسعت پادشاهی کوروش با قبل از او قابل مقایسه نیست. در واقع حکومت مادها یک شاهنشاهی است که در آن یک شاه بر شاهان کوچکتر فرمانروایی میکند. اما اگر امپراتوری به معنای فرمانروایی بر تعدادی از اقوام، ملل و پادشاهیهای مختلف باشد بیشک امپراتوری هخامنشی، اولین امپراتوری ایرانی است. یک امپراتوری به وسعت قلمرو کوروش لزوما میبایست نه تنها آداب خاصی برای حکومتداری را ایجاب میکرد که ناگزیر میبایست به فلسفه سیاسی خاصی هم اتکا میکرد. اما ازآن دوره هیچ متن سیاسی در دست نیست. نه تنها از دوره هخامنشی که از تمامی دوران باستان هیچ متن مدون در باب سیاست به جای نمانده است. دکتر آموزگار درباره نظام سیاسی هخامنشی پاسخ میدهد که نظام سیاسی هخامنشی تنها در دوره داریوش اول است که قوام میگیرد که البته کاملا قانونمند است.
البته آموزگار اضافه میکند که نظم و نسق امپراتوری هخامنشی را نمیتوان ابداع خود هخامنشیان دانست. آنها در عصری زندگی میکردند که فرهنگهای متفاوتی اطراف آنها را فرا گرفته بود و بر آنها تاثیر میگذاشت. دکتر آموزگار از ساختار حکومتی آشوریان و بابلیان به عنوان منابع اصلی نظم و نسق امپراتوری هخامنشی یاد میکند. اما باز اضافه میکند که هخامنشیان بسیاری از قواعد را ملایم کردهاند. اما در مورد فلسفه سیاسی هخامنشیان دکتر آموزگار میگوید هخامنشیان تا آنجا که توانستهاند در حد سنگنبشتهها سخن بگویند به نکاتی اشاره کردهاند و همین نکات نشان از توجه به امر قانون دارد. به جز سنگنبشتهها، اشارات کوتاهی در تواریخ یونانیان هم وجود دارد که شاید نشان از وجود فلسفه سیاسی در میان ایرانیان باشد.
از جمله در جایی کوروش در اولین برخورد با یونانیان شکل دموکراتیک حیات سیاسی آنها را به سخره میگیرد و یا در روایتی دیگر داریوش پس از به قتل رسیدن گئومات دروغین از نظریه سلطنت در برابر دونظریه دموکراسی و اریستوکراسی دفاع میکند. از دکتر آموزگار درباره درستی این روایات میپرسم.آموزگار در پاسخ، مرا به مجموعه 15 جلدی تاریخ یونانیان و بربرها ارجاع میدهد. به نظر آموزگار همچنان که امیر مهدیبدیع هم نشان داده است، یونانیان تا زمانی که با ایرانیان درگیری نداشتند از پادشاهان ایرانی ستایش میکردند اما از زمانی که با ایرانیان وارد جنگ شدند چهره آنان را واژگون ساختند. به همین جهت آموزگار تاکید میکند که نباید بر روایتهای یونانی از تاریخ ایران اعتماد صددرصد کرد.