دو تکه نان
آرشیو
چکیده
متن
زهری از راویان اهل سنّت چنین حکایت کرد:
نزد علی بن الحسین(ع) بودم که مردی از اصحاب خاصّ نزد ایشان آمد.امام از احوال او پرسید.
او گفت:ای فرزند رسول خدا(ص) حال من چنین است که چهارصد دینار بدهکار هستم و نمیتوانم آن را بپردازم و هزینه اهل و عیال هم سنگین است و نمیتوانم با دست پر نزد ایشان بروم.
امام سجّاد با شنیدن این سخن به شدت گریستند.
آن مرد پرسید ای فرزند رسول خدا(ص) چه چیزی شما را به گریه وا داشت؟
امام سجاد(ع) فرمود:مگر نه این است که به مصیبتها و محنتهای بزرگ،گریه باید کرد.
پاسخ دادند:آری چنین است.
امام سجاد(ع) فرمودند:برای یک مؤمن آزاده،چه محنت و مصیبتی بزرگتر از این است که برادر مؤمن خود را در تنگنا و فقر و فاقت گرفتار ببیند و نتواند کاری کند و مشکل او را برطرف سازد.
مجلس تمام شد و مردم بیرون رفتند و پراکنده گشتند.گویا برخی مخالفان در پشت سر امام(ع) به عنوان ایراد و خردهگیری گفتند:ما درباره اینان (امامان) در شگفتیم.گاهی ادّعا میکنند:آسمان و زمین و همه چیز در اطاعت ایشانند و خدا هیچ درخواستی را از ایشان دریغ ندارد و پاسخ منفی نمیدهد،و گاهی دیگر،اعتراف میکنند،که از بر آوردن حاجت یاران نزدیک خود،عاجز و ناتوانند!
آن شیعه گرفتار،این کلام را شنید و نزد امام سجّاد(ع) بازگشت و گفت:ای فرزند رسول خدا(ص)فلان کس درباره شما سخنی گفت که شنیدن آن،از فقر و بدهکاریام برای من سنگینتر بود.
امام سجّاد(ع) فرمود بیا که خدا در کار تو گشایش ایجاد فرمود:آن گاه به خدمتکار خانه گفت برو آن دو تکه نان سحری و افطار من را بیاور،او رفت و آورد.امام(ع)فرمود:این دو تکّه نان را بگیر که نزد ما جز این نیست و خدا بدین وسیله گرفتاری تو را برطرف میفرماید و مال فراوانی نصیب تو میگرداند.
آن مرد دو تکّه نان برگرفت و به سوی بازار راه افتاد در حالی که نمیدانست چه کند.از یک سو بدهی کلان و نبودن خرجی اهل و عیال او را دلمشغول کرده بود و از دیگر سو،شیطان وسوسهاش میکرد که این دو تکّه نان،کجا و مشکل من کجا؟!
او بر یک مرد ماهی فروش گذر کرد که به اصطلاح ماهیاش روی دستش مانده بود و باد کرده و مشتری نداشت و بو میداد.او خطاب به ماهی فروش گفت ماهی تو روی دستت مانده و این تکه نان من هم روی دست من،حاضر هستی آنها را مبادله کنیم،من نان را بدهم و ماهی را از تو بگیرم؟آن مرد ماهی فروش گفت آری و نان را گرفت و ماهی را داد.
آن مرد،سپس بر نمک فروشی گذشت که اندک نمک نامرغوبی داشت به وی گفت:ای مرد!این نمک تو مشتری ندارد آیا میتوانی آن را با این نان ناچیز من عوض کنی؟آن مرد گفت:آری عوض میکنم.و او نان داد و نمک گرفت و با آن ماهی و نمک رو به خانه نهاد و اندیشید که با این نمک این ماهی را اصلاح و طعام آماده میکنم.
تا کارد بر شکم ماهی زد و آن را شکافت دو عدد مروارید درخشان از درون ماهی به دست آورد،او خدا راسپاس گفت.ناگهان در خانهاش زده شد بیرون آمد ببیند کیست.قضا را همان دو مرد صاحب ماهی و نمک بودند.گفتند:ما و اعضای خانوادهمان هر چه کوشیدیم این پاره نان را بخوریم نتوانستیم و دندانهای ما در آن کارگر نشد.تصور میکنیم حال تو در نهایت شدّت است و تو بر سختی عادت کردهای این نان تو را به تو پس میدهیم و آن ماهی و نمک هم مال شما باشد و آن را با رضایت خاطر به تو دادیم و پس نمیگیریم.
او دو تکّه نان را گرفت و به داخل خانه برگشت دوباره درخانه به صدا درآمد این بار فرستاده امام سجّاد(ع) بود که گفت:امام فرمودند:خدا به تو گشایش داد،نانهای ما را پس بده که جز ما کسی آنها را نخورد.
آن مرد تهی دست آن دو مروارید را به بهای خوبی بفروخت و بدین وسیله بدهیاش را بداد و وضع مالیاش نکو گشت.
برخی مخالفان،باز ساکت ننشتند و گفتند:چقدر فرق است بین آن که امام(ع) اوّل نتوانست نیاز آن مرد را برطرف سازد امّا پس از آن،آنچنان او را غنی و بینیاز کرد.این چگونه است؟!
این سخن به گوش امام سجّاد(ع) رسید،فرمود:قریش مشرک هم میگفتند:پیامبر(ص) چگونه یک شبه از مکّه به بیت المقدّس رفت و آثار پیامبران را دید در حالی که او در هجرت به مدینه دوازده روز راه رفت تا به یثرب رسید.
امام سجاد(ع) فرمود:به خدا سوگند اینان امر خدا و ارتباط اولیای او را با وی نفهمیدهاند.بدون شکّ درجات بالا جز از رهگذر تسلیم و رضا به درگاه الهی (جلّ ثنائه) و پیشنهاد ندادن به او،فراهم نمیشود.مردان خدا به آنچه خدا تقریر و تدبیر فرماید خشنود هستند،بر محنتها و ناخوشیها صبر میکنند آن چنان صبری که احدی نتواند با آنان برابری کند خداوند (عزوجل) هم به آنان پاداشی در خور میدهد و تمام خواستههای آنان را برآورده سازد امّا با این وجود،آنان از خدا چیزی نمیخواهند مگر آنچه را که او برای ایشان اراده فرموده است.1
امام سجّاد(ع) گویا در مرحله دوّم دعایی در حق آن مرد کرد و کار او بدین وسیله سامان یافت و مخالفان هم در بوته امتحان قرار گرفتند و آنچه شایسته نبود بر زبان آوردند.
بگفت احوال ما برق جهانست دمی پیدا و دیگر دم نهان است2
1.مجلسی،بحار،ج 46،ص 20.
2.کلیات سعدی،گلستان، ص 75، امیرکبیر.
آیاقرآن خواندهای؟
یکی از مسلمانان می گوید:در شهر شام بودیم که «اسیران آل محمد(ع)» را به درب مسجدی در بازار شام آوردند ـ همانجا که معمولاً سایر اسیران را نگه میداشتند ـ در این هنگام پیرمردی از شامیان جلو رفت و گفت:«سپاس خدایی را که شما را هلاک و فتنه را خاموش کرد…»
چون سخن آن پیرمردپایان یافت،امام زین العابدین(ع) به او فرمود:
ای پیرمرد ،گفتارت را شنیدم،آنچه از دشمنی و کینه در دل داشتی،آشکار ساختی،اکنون تو نیز همچنان که من به گفتارت گوش دادم،سخنم را بشنو،بعد امام(ع) فرمود:آیا قرآن خواندهای؟
پیرمرد گفت:آری خواندهام.
آیا این آیه را خواندهای:«قل لا اسئلکم علیه اجراً الاّ المودة فی القُربی؛بگو ای پیامبر(ص) من از شما پاداشی جز دوستی اهل بیت و خویشان و بستگانم نمیخواهم».(سوره شوری،آیه 23)
پیرمرد گفت:آری خواندهام.امام(ع)فرمود:بدان که اهل بیت و خویشاوندان پیامبر(ص) ماییم.
سپس فرمود:آیا این آیه را خواندهای:«و آت ذا القربی حقّه؛و حق ذوی القربی را بده».(سوره اسراء،آیه 26)
گفت آری خواندهام.امام(ع) فرمود:مائیم ذویالقربی که خدا به پیامبرش فرمود:«حق آنان را بده»
پیرمرد گفت:آیا واقعاً آنان شما هستید!
فرمود:آری
سپس امام فرمود:آیا این آیه(آیه خمس) را خواندهای:«و اعلموا انّما غنمتم من شئ فانّ للّه خمسه و للرسول و لذی القربی؛بدانید آنچه بدست میآورید،پنج یک آن از آن خدا و پیامبر(ص) و ذوی القربی است».(سوره انفال،آیه 41)
پیرمرد گفت:آری خواندهام.امام(ع) فرمود:ما ذوی القربی هستیم.
سپس فرمود:آیا این آیه (آیه تطهیر) را خواندهای؟«انّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً؛همانا خداوند اراده فرموده که هر گونه آلودگی را از شما اهل بیت دور دارد و پاکتان سازد پاک ساختنی».(سوره احزاب،آیه 23)
پیرمرد بعد از شنیدن سخنان امام سجاد(ع)،دستهای خویش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت:پروردگارا توبه کردم،خدایا من از دشمنان آل محمد(ص) و کشندگان آنان به تو بیزاری میجویم،من همیشه قرآن میخواندم و تا امروز این نکته را دریافت نکرده بودم.1
1.اللهوف فی قتل الطعوف، ص 157.
نزد علی بن الحسین(ع) بودم که مردی از اصحاب خاصّ نزد ایشان آمد.امام از احوال او پرسید.
او گفت:ای فرزند رسول خدا(ص) حال من چنین است که چهارصد دینار بدهکار هستم و نمیتوانم آن را بپردازم و هزینه اهل و عیال هم سنگین است و نمیتوانم با دست پر نزد ایشان بروم.
امام سجّاد با شنیدن این سخن به شدت گریستند.
آن مرد پرسید ای فرزند رسول خدا(ص) چه چیزی شما را به گریه وا داشت؟
امام سجاد(ع) فرمود:مگر نه این است که به مصیبتها و محنتهای بزرگ،گریه باید کرد.
پاسخ دادند:آری چنین است.
امام سجاد(ع) فرمودند:برای یک مؤمن آزاده،چه محنت و مصیبتی بزرگتر از این است که برادر مؤمن خود را در تنگنا و فقر و فاقت گرفتار ببیند و نتواند کاری کند و مشکل او را برطرف سازد.
مجلس تمام شد و مردم بیرون رفتند و پراکنده گشتند.گویا برخی مخالفان در پشت سر امام(ع) به عنوان ایراد و خردهگیری گفتند:ما درباره اینان (امامان) در شگفتیم.گاهی ادّعا میکنند:آسمان و زمین و همه چیز در اطاعت ایشانند و خدا هیچ درخواستی را از ایشان دریغ ندارد و پاسخ منفی نمیدهد،و گاهی دیگر،اعتراف میکنند،که از بر آوردن حاجت یاران نزدیک خود،عاجز و ناتوانند!
آن شیعه گرفتار،این کلام را شنید و نزد امام سجّاد(ع) بازگشت و گفت:ای فرزند رسول خدا(ص)فلان کس درباره شما سخنی گفت که شنیدن آن،از فقر و بدهکاریام برای من سنگینتر بود.
امام سجّاد(ع) فرمود بیا که خدا در کار تو گشایش ایجاد فرمود:آن گاه به خدمتکار خانه گفت برو آن دو تکه نان سحری و افطار من را بیاور،او رفت و آورد.امام(ع)فرمود:این دو تکّه نان را بگیر که نزد ما جز این نیست و خدا بدین وسیله گرفتاری تو را برطرف میفرماید و مال فراوانی نصیب تو میگرداند.
آن مرد دو تکّه نان برگرفت و به سوی بازار راه افتاد در حالی که نمیدانست چه کند.از یک سو بدهی کلان و نبودن خرجی اهل و عیال او را دلمشغول کرده بود و از دیگر سو،شیطان وسوسهاش میکرد که این دو تکّه نان،کجا و مشکل من کجا؟!
او بر یک مرد ماهی فروش گذر کرد که به اصطلاح ماهیاش روی دستش مانده بود و باد کرده و مشتری نداشت و بو میداد.او خطاب به ماهی فروش گفت ماهی تو روی دستت مانده و این تکه نان من هم روی دست من،حاضر هستی آنها را مبادله کنیم،من نان را بدهم و ماهی را از تو بگیرم؟آن مرد ماهی فروش گفت آری و نان را گرفت و ماهی را داد.
آن مرد،سپس بر نمک فروشی گذشت که اندک نمک نامرغوبی داشت به وی گفت:ای مرد!این نمک تو مشتری ندارد آیا میتوانی آن را با این نان ناچیز من عوض کنی؟آن مرد گفت:آری عوض میکنم.و او نان داد و نمک گرفت و با آن ماهی و نمک رو به خانه نهاد و اندیشید که با این نمک این ماهی را اصلاح و طعام آماده میکنم.
تا کارد بر شکم ماهی زد و آن را شکافت دو عدد مروارید درخشان از درون ماهی به دست آورد،او خدا راسپاس گفت.ناگهان در خانهاش زده شد بیرون آمد ببیند کیست.قضا را همان دو مرد صاحب ماهی و نمک بودند.گفتند:ما و اعضای خانوادهمان هر چه کوشیدیم این پاره نان را بخوریم نتوانستیم و دندانهای ما در آن کارگر نشد.تصور میکنیم حال تو در نهایت شدّت است و تو بر سختی عادت کردهای این نان تو را به تو پس میدهیم و آن ماهی و نمک هم مال شما باشد و آن را با رضایت خاطر به تو دادیم و پس نمیگیریم.
او دو تکّه نان را گرفت و به داخل خانه برگشت دوباره درخانه به صدا درآمد این بار فرستاده امام سجّاد(ع) بود که گفت:امام فرمودند:خدا به تو گشایش داد،نانهای ما را پس بده که جز ما کسی آنها را نخورد.
آن مرد تهی دست آن دو مروارید را به بهای خوبی بفروخت و بدین وسیله بدهیاش را بداد و وضع مالیاش نکو گشت.
برخی مخالفان،باز ساکت ننشتند و گفتند:چقدر فرق است بین آن که امام(ع) اوّل نتوانست نیاز آن مرد را برطرف سازد امّا پس از آن،آنچنان او را غنی و بینیاز کرد.این چگونه است؟!
این سخن به گوش امام سجّاد(ع) رسید،فرمود:قریش مشرک هم میگفتند:پیامبر(ص) چگونه یک شبه از مکّه به بیت المقدّس رفت و آثار پیامبران را دید در حالی که او در هجرت به مدینه دوازده روز راه رفت تا به یثرب رسید.
امام سجاد(ع) فرمود:به خدا سوگند اینان امر خدا و ارتباط اولیای او را با وی نفهمیدهاند.بدون شکّ درجات بالا جز از رهگذر تسلیم و رضا به درگاه الهی (جلّ ثنائه) و پیشنهاد ندادن به او،فراهم نمیشود.مردان خدا به آنچه خدا تقریر و تدبیر فرماید خشنود هستند،بر محنتها و ناخوشیها صبر میکنند آن چنان صبری که احدی نتواند با آنان برابری کند خداوند (عزوجل) هم به آنان پاداشی در خور میدهد و تمام خواستههای آنان را برآورده سازد امّا با این وجود،آنان از خدا چیزی نمیخواهند مگر آنچه را که او برای ایشان اراده فرموده است.1
امام سجّاد(ع) گویا در مرحله دوّم دعایی در حق آن مرد کرد و کار او بدین وسیله سامان یافت و مخالفان هم در بوته امتحان قرار گرفتند و آنچه شایسته نبود بر زبان آوردند.
بگفت احوال ما برق جهانست دمی پیدا و دیگر دم نهان است2
1.مجلسی،بحار،ج 46،ص 20.
2.کلیات سعدی،گلستان، ص 75، امیرکبیر.
آیاقرآن خواندهای؟
یکی از مسلمانان می گوید:در شهر شام بودیم که «اسیران آل محمد(ع)» را به درب مسجدی در بازار شام آوردند ـ همانجا که معمولاً سایر اسیران را نگه میداشتند ـ در این هنگام پیرمردی از شامیان جلو رفت و گفت:«سپاس خدایی را که شما را هلاک و فتنه را خاموش کرد…»
چون سخن آن پیرمردپایان یافت،امام زین العابدین(ع) به او فرمود:
ای پیرمرد ،گفتارت را شنیدم،آنچه از دشمنی و کینه در دل داشتی،آشکار ساختی،اکنون تو نیز همچنان که من به گفتارت گوش دادم،سخنم را بشنو،بعد امام(ع) فرمود:آیا قرآن خواندهای؟
پیرمرد گفت:آری خواندهام.
آیا این آیه را خواندهای:«قل لا اسئلکم علیه اجراً الاّ المودة فی القُربی؛بگو ای پیامبر(ص) من از شما پاداشی جز دوستی اهل بیت و خویشان و بستگانم نمیخواهم».(سوره شوری،آیه 23)
پیرمرد گفت:آری خواندهام.امام(ع)فرمود:بدان که اهل بیت و خویشاوندان پیامبر(ص) ماییم.
سپس فرمود:آیا این آیه را خواندهای:«و آت ذا القربی حقّه؛و حق ذوی القربی را بده».(سوره اسراء،آیه 26)
گفت آری خواندهام.امام(ع) فرمود:مائیم ذویالقربی که خدا به پیامبرش فرمود:«حق آنان را بده»
پیرمرد گفت:آیا واقعاً آنان شما هستید!
فرمود:آری
سپس امام فرمود:آیا این آیه(آیه خمس) را خواندهای:«و اعلموا انّما غنمتم من شئ فانّ للّه خمسه و للرسول و لذی القربی؛بدانید آنچه بدست میآورید،پنج یک آن از آن خدا و پیامبر(ص) و ذوی القربی است».(سوره انفال،آیه 41)
پیرمرد گفت:آری خواندهام.امام(ع) فرمود:ما ذوی القربی هستیم.
سپس فرمود:آیا این آیه (آیه تطهیر) را خواندهای؟«انّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً؛همانا خداوند اراده فرموده که هر گونه آلودگی را از شما اهل بیت دور دارد و پاکتان سازد پاک ساختنی».(سوره احزاب،آیه 23)
پیرمرد بعد از شنیدن سخنان امام سجاد(ع)،دستهای خویش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت:پروردگارا توبه کردم،خدایا من از دشمنان آل محمد(ص) و کشندگان آنان به تو بیزاری میجویم،من همیشه قرآن میخواندم و تا امروز این نکته را دریافت نکرده بودم.1
1.اللهوف فی قتل الطعوف، ص 157.