آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

زمانی که حضرت موسی(ع)به پیامبری رسید، قوم بنی اسرائیل زیر سلطه فرعونیان ضعیف و ناتوان شده بودند که با ظهور حضرت موسی(ع)و رهبری خردمندانه ایشان نجات یافتند و به قدرت رسیدند.یکی از عوامل و اسباب قدرت آنها صندوقچه عهدی بود که خداوند به برکت پیامبرش به آنهابخشیده بود.در احادیث و کتاب‌های تفسیر در مورد اینکه آن صندوقچه چه بوده است،گفته شده که این همان صندوقی بوده که مادر حضرت موسی(ع) فرزندش را در آن گذاشت و به دریا افکند.این صندوقچه در دستگاه فرعون نگهداری شد که بعدها به دست بنی‌اسرائیل رسید و آنها به آن تبرک می‌جستند.حضرت موسی(ع) در آخرین روزهای حیات خود الواح مقدسی که احکام خدا بر آن نوشته شده بود،زره و یادگارهای دیگری را در آن گذاشت و به پیامبر بعد از خود یعنی «یوشع بن نون» سپرد.بعدها قسمتی از یادگاری‌های خاندان موسی و هارون(ع) هم در این صندوقچه قرار داده شد.علاوه بر این جنبه‌های تاریخی این صندوقچه دارای یک خاصیت معنوی بوده و اثرات روانی خاصی بر قوم بنی اسرائیل داشته است.که آن را نشانه استقلال و موجودیت خود می‌دانستند.آنها در هنگام نبرد این صندوقچه ر جلو سپاه خود مانند یک پرچم حمل می‌کردند و با وجود آن،به نوعی اطمینان خاطر و قوت قلب دست یافته و پیروز می‌شدند.تا زمانی که این صندوقچه در میان بنی اسرائیل بود آنها با سربلندی زندگی می‌کردند اما آنها کم کم در اثر پیروزی‌های پی در پی دچار غرور شده و از نظر دینی ضعیف شدند،تن به قانون شکنی داده،دچار اختلاف شده و سرانجام از فلسطینی‌ها شکست خوردند و صندوقچه‌ای را که نشان وحدتشان بود از دست دادند.با از دست رفتن آن،آنها دچار اختلاف و تفرقه شده،قدرت و نفوذشان از بین رفته و خاتمه یافت.
کار به جایی رسید که پی در پی از دشمنان شکست می‌خوردند و در هر بار بسیاری از آنها توسط دشمنانشان از سرزمین خود بیرون رانده می‌شدند و فرزندانشان به اسارت گرفته می‌شدند.
سال‌های سال،اوضاع بر همین منوال بود تا اینکه حضرت اشموئیل برای نجات و هدایت آنها برانگیخته شد.بنی اسرائیل به او پناه آورده و از پیامبرشان خواستند که رهبری و امیری برای کاروان آنها انتخاب کند که بتواند با رهبری خود در نبرد با دشمن، آنها را پیروز سازد و عزّت از دست رفته‌شان را بازگرداند.حضرت اشموئیل که بر ضعف و سستی همّت قوم خود واقف بود،ابتدا از این کار سرباز زد و در جواب آنها گفت:اگر چنین شود مطمئناً شما از رهبر خود سرپیچی می‌کنید.امّا زمانی که اصرار و پافشاری آنها را دیده خواسته آنها را نزد خداوند مطرح نمود.خداوند هم به ایشان وحی فرمود:که ما طالوت را به پادشاهی آنها برگزیدیم،اشموئیل عرض کرد که خداوندا من طالوت را ندیده و نمی‌شناسم» خداوند هم در جواب به ایشان وحی فرمود که:«ما ایشان را به جانب تو خواهیم فرستاد و هنگامی که او نزد تو آمد،فرماندهی را به او واگذار کن و پرچم جهاد را به دست او بسپار».
طالوت،مردی بلند قامت،تنومند،خوش اندام و بسیار زیرک و دانشمند و با تدبیر بود.برخی می‌گویند به خاطر طول قامت و بلندی قدش نام طالوت بر او نهاده بودند.او با پدرش در ساحل یک رودخانه زندگی می‌کرد و هیچ گونه شهرتی نداشت.روزها چهارپایان پدرش را به چرا می‌برد و کشاورزی می‌کرد.یک روز تعدادی از حیوانات او گم شدند و طالوت به همراه یکی از دوستانش در جستجوی آنها به راه افتاد تا اینکه آن دو به نزدیکی شهری به نام «صوف» رسیدند.دوست طالوت او را از وجود پیامبری به نام اشموئیل در آن شهر باخبر کرد و به او پیشنهاد نمود که برای حل مشکلش به نزد او برود.طالوت نزد اشموئیل رهسپار شد.همین که چشم آن دو به هم افتاد،خدواند از طریق یک حس و الهام درونی،به پیامبرش فهماند،که این همان جوانی است که از طرف خداوند برای فرماندهی جمعیت تعیین شده است.طالوت مشکلش را برای اشموئیل بازگو کرد.اشموئیل هم او را از نگرانی خارج نموده و از جایگاه دامهایش باخبر کرد و فرمود:«هم اکنون در راه دهکده رو به باغستان پدرت روانه هستند».
پس از آن که خیال طالوت از بابت چهارپایانش آسوده گشت،اشموئیل ماجرای وحی خداوند در مورد فرماندهی قوم بنی اسرائیل را برای او بیان کرد و به او گفت که:«خداوند تو را مأمور نجات بنی اسرائیل فرموده است».طالوت هم در کمال حیرت و تعجب،با خوش وقتی تمام فرمان خدا را پذیرفت.بنی‌اسرائیل که بر این انتخاب طالوت برای این مقام سخت تعجب کرده و زبان به اعتراض گشودند.چرا که او نه تنها از خاندان «لاوی» که سابقه نبوت داشتند و از خاندان یوسف و یهودا که سابقه حکومت داشتند نبود و نسبش به «بنیامین» گمنام می‌رسید،بلکه فردی تهی دست و بی‌مال و منال بود.
پیامبر بنی اسرائیل که قومش را غرق در افکار و عقاید باطل می‌دید،با آنها در این مورد صحبت نمود و متقاعدشان ساخت که شایستگی یک فرمانده نه به دار و ندار و امتیازات آباء و اجدادش بلکه به قدرت روحی و جسمی خود اوست و به آنها گفت که:«طالوت از جانب خدا برای این سمت انتخاب شده و سزاواریش از سوی پروردگار تأیید شده است».
در مقابل مردم از پیامبرشان آیه و دلیلی خواستند که نشان دهد این گزینش از جانب خداوند بوده است.اشموئیل گفت: «نشانه‌اش این است که تابوت یا عمال صندوق عهد» میان شما در حالی که جمعی از فرشتگان آن را حمل می‌کنند،باز می‌گردد.(سوره بقره،آیه 248)
منظور از فرشتگان موجودات مجرد و ماورائی نبوده است و اصولاً در قرآن و حدیث فرشته معنایی وسیع دارد که علاوه بر موجودات روحانی یک سلسله از نیروهای مرموز و الهامات درونی در این جهان را هم شامل می‌شود.در تاریخ آمده است که وقتی «صندوق عهد» به دست بت پرستان فلسطین افتاد،آنها آن را با خود به بت خانه بردند،اما به دنبال آن،گرفتاری‌هایی برایشان پیش آمد که بت پرستان آن گرفتاری‌ها را از اثرات صندوقچه دانسته و بنابراین تصمیم گرفتند که آن را از شهر خارج کنند.از آنجایی که هیچ کَس حاضر نبود تا با آن شیء به ظاهر شوم تماس حاصل کند،آن را به دو گاو بستند و‌در بیابان رهایشان کردند.فرشتگان خدا مأموریت یافتند که آن دو گاو را به جانب شهر اشموئیل هدایت کنند.درست هنگامی که طالوت به فرماندهی بنی اسرائیل منصوب شد.آن دو گاو به نقطه مورد نظر رسیدند و بنی اسرائیل با دیدن صندوق در میان خود فرماندهی طالوت را پذیرفتند.
زمانی که مردم به همراه فرمانده خود آماده نبرد با دشمن شدند،طالوت به آنها تأکید نمود که باید تمام همّت و فکر و ذکر خود را متوجه جهاد کنند و به چیزی که سبب سستی اراده آنها شود نیاندیشند به زودی جمعیتی به ظاهر زیاد و نیرومند جمع شده و به جانب دشمن حرکت کردند.طالوت برای آزمایش و تصفیه سپاهش که در اثر راهپیمایی زیاد در زیر آفتاب بسیار تشنه شده بودند،رو به آنها کرد و گفت:«به زودی در مسیر خود به رودخانه‌ای می‌رسید که خداوند به وسیله آن شما را آزمایش می‌کند،کسانی که از آن بنوشند و سیراب شوند از من نیستند و آنها که جز مقدار اندکی از آن ننوشند،از من هستند.اما از آن میان تنها تعداد کمی بر سر پیمان خود باقی ماندند.رهبر آنها نیز اکثریت بی‌انضباط،نافرمان و سست نهاد سپاه خود را رها کرد و تنها با همان مؤمنان اندک رهسپار نبرد شد.اگر چه عده‌ای از افراد این سپاه کوچک از کمی نفرات خود به وحشت افتاده و به طالوت گفتند که ما از جنگ با یک سپاه قدرتمند ناتوانیم اما بیشتر آنها به دلیل دارا بودن ایمان راسخ و دل‌های لبریز از ایمان خدا بدون هیچ هراسی و در کمال شجاعت به طالوت گفتند:«تو آنچه که صلاح می‌دانی فرمان ده و ما نیز همه جا با تو همراه خواهیم بود.به خواست خدا با همین عدد کم با آنها جهاد خواهیم کرد.چه بسا جمعیت‌های کم به اراده پروردگار بر جمعیت‌های زیاد پیروز شدند و خداوند با استقامت کنندگان است».
سپاهیان طالوت در حالی که از درگاه خدا درخواست شکیبایی و پیروزی نمودند،آماده نبرد با دشمن شدند.به محض اینکه جنگ آغاز شد،شخصی از لشکر دشمن بیرون آمد و مبارز طلبید.نامش جالوت بود و صدای رعب آورش چنان هراسی در دل‌ها افکند که هیچکس برای جنگ با او پا به میان نگذاشت.در میان سپاهیان طالوت،نوجوان کم سن و سال و در عین حال چابک و ورزیده‌ای به نام داود بود که از احادیث و تعبیر قرآن در مورد او برمی‌آید که این نوجوان همان داود پیامبر بوده است.او که به دلیل کم سن و سالی‌اش بیشتر برای کمک به برادرانش در میان لشکریان طالوت حاضر شده بود تا برای جنگ، با پرتاب ماهرانه یکی دو سنگ کار جالوت را ساخت و او را از پا در آورد.کشته شدن او ترس عجیبی در دل سپاهیانش انداخت و آنها را متواری ساخت.با فرار سپاهیان جالوت لشکر طالوت به راحتی به پیروزی رسیدند.

تبلیغات