آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

شب همه جا دامن گسترده و زمین،سینه وسیع خود را در برابر وزش نسیم ملایم شبانگاهی قرار داده بود.بر سقف نیلگون آسمان،اختران جلوه‌گری می‌کردند.گویا از ستارگان،نجواها و زمزمه‌هایی اسرار آمیز، گوش‌ها را نوازش می‌داد.اختران همچون قندیل‌هایی درخشان،سراپا چشم،و خیره خیره کوچه‌های شهر را می‌پاییدند.
سکوتی ابهام انگیز بر کوچه‌ها و خانه‌ها حاکم بود.سیاهی شب مردمان را از کارهای روزانه فارغ و راهی خانه‌ها کرده بود.زندگی در شهر خفته بود و چراغ خانه‌ها یکی پس از دیگری خاموش می‌شد.خواب،بال‌های خود را بر ساکنان شهر گسترده و جان‌های آنان را در آغوش کشیده بود.
ضربآ هنگ گام‌های مردی در گوش کوچه‌ها پیچیده بود.پریشانی بر روانش چیره بود.غزال رمنده و گریز پای خیالش،آرام نداشت.اسب شتاب در وجودش می‌تاخت؛شتاب،به سوی گناه.او در خارستان وسوسه و غفلت سرگردان بود وشیطان برایش اغواگری می‌کرد.کوله‌بار دل تاریک و پر قساوت را بر دوش نهاده بود و در کویر ضلالت،ره می‌سپرد و از یاد خدا روی گردان بود.
مرد سودای عشق صاحب جمالی را در سر داشت و به وصال او می‌اندیشید و قصد خانه معشوق کرده بود.نزدیک خانه دلدار شد و نگاهی به درب بسته خانه افکند.گل میخ‌های آهنی در،زیر نور ماه می‌درخشید.به ناچار آهنگ بالا رفتن از دیوار خانه را کرد.از دیوار بالا رفت و بر لبه دیوار نشست.به اوج قله هوسرانی و گناه.از لبه دیوار گاه به مهتاب و گاه به ستارگان درخشان می‌نگریست و از شرم،روی از آسمان می‌کشید.گویا مهتاب نیز افسرده و غمرنگ از پاشیدن نورش خودداری می‌کردگویا نگران بود که نکند دامان آن مرد،به گناه دیگری آلوده گردد.آخر او مردی بدکار و تبه روزگار بود و تنها نامش،رعب و وحشت بر جان مردمان می‌افکند.پیشه‌اش راهزنی بود و اموال کاروانیان می‌ربودو آن شب،آهنگ گناه و تجاوز به حریمی دیگر را داشت.آتش عشق به محبوب در سینه ناپاکش زبانه می‌کشید و چشمانش را بر روی عاقبت گناه می‌بست.
لحظه‌ها خود را آرام آرام جلو می‌کشیدند و دقایق به یکدیگر جای می‌سپردند. مرد همچنان از بالای دیوار،خانه را می‌پایید.سوسوی ضعیف و بی‌رمق نوری از پنجره یکی از خانه‌های مجاور به بیرون می‌ریخت.گویا در دل شب که همه مردمان،سوار بر بال‌های رؤیا،به این سو و آن سو می‌رفتند،مؤمنی بیدار دل به شب زنده‌داری مشغول بود.مرد همین که آهنگ پریدن به درون خانه محبوب کرد،ناگهان آهنگی روح نواز و پرفسون،او را همچون ستونی سنگی بر جای خود،بی‌حرکت کرد.نغمه‌ای زیبا با مضمونی بلند و آسمانی،نوایی دلنشین و بلیغ با موسیقی‌ای اعجاز آمیز.آن نغمه دلنواز،آیه‌ای از قرآن بود که مؤمن بیدار دل با لحنی زیبا این گونه تلاوت می‌کرد:
«ألم یأن للّذین أمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحقّ…؛آیا برای کسانی که ایمان آورده‌اند هنگام آن نرسیده که دل‌هایشان به یاد خدا و آن حقیقتی که نازل شده نرم [و فروتن] گردد…».(سوره حدید،آیه 16)
نسیم شبانگاهی،نوای آسمانی قرآن را از خانه آن مؤمن،تا خانه زنگار گرفته دل «فضیل»1 به ارمغان آورد.
آیه قرآن بسان گوهری درخشان بر ساحل وجودش نشست و راهزن دل آن «راهزن» شد.قرآن همچون نجوا و زمزمه‌ جادویی چشمه‌ساران بود،که صحرای خشک وجود او را شکوفا کرد.مانند عطر گل در وجودش وزید و بسان نسیمی خنک روحش را نوازش داد.
فضیل ناگهان خود را دانه‌ای دید که می‌بالد تا سر از خاک در آورد.آیه قرآن زنگارها و قساوت‌های دلش را زدود و در دشتِ خشکیده سینه‌اش،بذرهای ایمان و بندگی را کاشت.بذرهایی که برگ و بارش،خوشه‌های نور و هدایت و زهد بود.با شنیدن آیه قرآن و تأمل در معنای آینه گون آن،قلب و روحش در تسخیر قرار گرفت و پرده‌های غفلت و گناه یکی پس از دیگری فرو افتاد.
فصاحت بی‌نظیر آیه به همراه موسیقی درونی و فخامت و شکوه آن، بسان «ارغنون آسمانی» فضیل را مسحور خویش ساخت.او در آن لحظه‌های پر جذبه و کشش گناه،لمحه‌ای در آستان پر عظمت قرآن،به تدبّر و اندیشه روی آورد.با شنیدن قرآن،شهبال‌های خوف و رجا بر قلبش فرو می‌کوبید و آوای عشق به خدا و قرآن،به جای عشق مجازی در دل شب زده‌اش نواخته می‌شد.لبانش به آه سرد افسوس از هم گشوده شد.با یادآوری گذشته سیاه و پر گناهش،صدای ناله او بلند بود.گویی قلبش از سینه بیرون می‌جهید.
انقلابی در درونش برپا بود.با خود می‌گفت:این نغمه چه روح افزا و دگرگونگر است!به چه کسی پیام می‌دهد؟ای فضیل آیا مخاطب آیه تو نیستی؟!آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوی و از راه خطا و گناه دست برداری؟!آیا زمان هجران به سر نیامده؟و لحظه وصال یار حقیقی نرسیده؟
فضیل همچنان در تدبّر و کشمکش درونی بود.دیری نپایید.ناگاه صدایش در دل شب طنین افکند و آرام آرام بر زبان جاری ساخت که:بلی و الله قد آن!بلی و الله قد آن!به خدا وقتش رسیده است! او تصمیم خود را گرفته بود.چهره‌اش همچون گل‌هایی که بهار به دیدارشان آمده است،شکفته شد و چشمانش همچون دو ستاره رخشان در تاریکی درخشید.از برق چشمانش پیدا بود که آنچه شنیده،راز بزرگی را در دلش به ارمغان آورده است.
فضیل همان لحظه از دیوار بام فرود آمد و از این راه بازگشت و از میان کوچه‌ها که به او و چشمه جوشان چشمانش می‌نگریستند،گذشت و راهی خرابه‌ای شد تا تنها و دلخسته،راز دل با خدای بازگوید و در خلوت شب اشک ندامت بریزد.از قضا جماعتی از کاروانیان در خرابه بودند و با یکدیگر گفتگو می‌کردند.
فضیل صدای آنان را شنید که با هم می‌گفتند:«مراقب باشید که فضیل و دار و دسته‌اش در راهند،اگر حرکت کنیم و بیرون رویم، راه را بر ما می‌بندند و دارایی ما را به غارت می برند».
فضیل همین که این سخن را شنید،همچون مرغکان بر خود لرزید و با خود نجوا کرد:این چه شقاوتی است که به من روی کرده است؟در دل شب به قصد گناه و هوسرانی از خانه بیرون آمده‌ام و قومی مسلمان از بیم من به کنج این خرابه گریخته‌اند.آن گاه رو به سوی آسمان بلند کرد و گفت:الهی از بد کرداری خود به دردم و ازنا کسی خود به فغان! درد مرا درمان ساز ای درمان ساز همه دردمندان!ای پاک صفت از عیب،من را که اسیر بند هوای خویشم،از این بند برهان و رهایی بخش!خدایا از گذشته سیاه خویش توبه می‌کنم و توبه خود را آن قرار می‌دهم که پیوسته در جوار خانه تو باشم.
فضیل توبه کرد و پس از آن شب،از شوره‌زار جهل و وادی ظلمت و گناه برون شد،دل به طلب نور سپرد و به سپیده روشن هدایت،درون شد.
آیه قرآن همچون نسیمی بر اقلیم خزان زده و خشک درون او وزید و شکوفایی را به ارمغان آورد.او خرقه زهد و تقوا که فاخرترین جامه است را بر تن کرد و مجاور خانه خدا گشت.خدای هم دعای او را مستجاب کرد،توبه‌اش را پذیرفت و به او عنایت‌ها و کرامت‌ها کرد.2
براستی «راز شیدایی» و تسلیم فضیل در برابر آینه قرآن و انقلاب و دگرگونی درونی او چه بود؟و چگونه تدبّر در یک آیه قرآن موجب تحول زندگی او گردید و او را از چنگال اسارت نفس رهانید؟؟!!
نسیم شب،پیام ماجرای فضیل را از دل آن خرابه تا دور دست‌ها برای انسان‌های غافل به ارمغان آورد که:
«مگذارید شنیدن و خواندن آیات قرآن، برای شما عادت شود»
1.«فضیل بن عیاض بن مسعود بن بشر تمیمی» در سمرقند به دنیا آمد.در آغاز مردی تبهکار و راهزن بود ولی پس از ماجرایی که شرح آن گذشت،توبه کرد و در شمار صالحان و عابدان و زاهدان حقیقی گردید،در مکه اقامت گزید و مجاور خانه خدا گشت.(به نقل از تهذیب الکمال فی اسماء الرجال؛جمال الدین ابی حجاج یوسف،تهران؛مؤسسة الرسالة،ج 23، ص 281 و 282).
2.ماجرای فضیل بن عیاض با اختلاف در جزئیات در منابع متعددی گزارش شده است.
از جمله بنگرید:
سفینة البحار،شیخ عباس قمی؛دارالمرتضی،بیروت؛ج 2، ص 369 و الجامع الاحکام القرآن؛قرطبی؛داراحیاء التراث العربی،بیروت؛ج 17، ص 251 و تفسیر ابوالفتوح رازی،ج 5، ص 250 و تفسیر نمونه، ج 23، ص 345 و 346 و تفسیر کشف الاسرار؛،ج 9،ص 505 و 506.

تبلیغات