من از پیش بهترین افراد میآیم
آرشیو
چکیده
متن
پیامبر(ص) و مسلمانان، حملههای احزاب و گروههای دیگری را، که برای مبارزه با اسلام از هر سو به مدینه صورت میگرفت،یکی پس از دیگری،با فداکاری و جانفشانی فوق العاده دفع کرده بودند و زندگی به حالت عادی بازمیگشت، که توطئه و هجوم دیگری آغاز میگردید!
دشمنان، به جای این که از شکست دیگران و پیروزی پیامبر(ص) درس عبرت بگیرند،بر اساس خوی بد وی و منفعت جویانه، متأسفانه، برای مبارزه با پیامبر(ص) و اسلام،سودای هجوم و حمله جدیدی را در سر میپروراندند و در مقام یورش ناجوانمردانه برمیآمدند.
این بار به پیامبر(ص) خبر رسید، که گروههایی از بنی محارب، انمار و بنی ثعلبه، از قبیله غطفان، که در سرزمین «نجد» میزیستند،1 هم پیمان شده، ساز و برگ جنگی فراهم نموده و در صدد جنگ و حمله به شهر مدینه، یعنی مرکز اسلام و پایگاه آئین توحیدی پیامبر(ص) هستند.
پیامبر(ص) به منظور خنثی کردن این حمله خطرناک،ابوذر غفاری را جانشین خود در مدینه تعیین کرد و خود به فرماندهی یک سپاه پانصد یا هفتصد نفری، در ماه جمادی الاولی سال چهارم هجرت ، شهر را برای نبرد با دشمن پشت سر گذاشت.
سپاه اسلام، فرسنگها راه رفته بودند، و به منطقه جنگی، که از تل و تپهها و کوههای از درختان پوشیده تشکیل میشد، رسیدند.منطقه جنگی،که دشمنان در آن به صورت قبیلهای مستقر بودند،منطقه وسیع و پراکندهای بود،بدین لحاظ پیامبر(ص) در عین حالی که دشمنان با دیدن سپاه نیرومند اسلام،متواری شده بودند و در بلندیها،حرکات مسلمانان را زیر نظر داشتند، توقف کردند تا با رعایت احتیاط و ملاحظه شرایط منطقهای با دشمن برخورد کنند.
با توجه به اینکه پیامبر(ص) موضوع حیا و ادب اجتماعی را بسیار رعایت میکرد،در این اردوگاه جنگی نیز،برای قضای حاجت، از سپاه خویش فاصله زیادی گرفت، اما وقتی میخواست به اردوگاه سپاه برگردد،باران شدیدی گرفت،به گونهای که همه جا از آب باران انباشته شد و آن گاه هم که پیامبر(ص) میخواست خود را به مرکز سپاه خویش برساند.مشاهده کرد که سیلاب عظیمی درّه را پوشانده، به گونهای که عبور از آن و رسیدن به پایگاه سپاه ناممکن گردیده است، ناچار در حالی که لباسهایش خیس شده بود، زیر درختی و در شیب تپهای نشست تا بلکه سیل کاهش یابد و بتواند با عبور از دره خود را به یاران برساند،در چنین حالی که پیامبر(ص) تنها مانده بود و سلاحی هم همراه نداشت، یکی از افراد دشمن به نام «حویرث بن حارث» که پیامبر(ص) را تنها دیده بود،به یاران خویش گفت:الان میروم و کار محمد(ص)را تمام میکنم.آن گاه با شتاب و سپس از پشت سر، آرام خود را به پیامبر(ص) رسانید و در حالی که شمشیرش را بالا برده بود، فریاد زد:ای محمد!اکنون کارت تمام است،آیا کسی را داری که تو را از دست من نجات دهد؟
پیامبر(ص) فرمود:آری،خدا حافظ جان من است و آن گاه دست به دعا برداشت:بار خدایا:به هر شکلی که میخواهی شر این ظالم را از من برطرف کن.
در آن لحظه که «حویرث» شمشیر خود را از روی بلندی، مسلّط بر پیامبر(ص) بالا برده بود و با قدرت تمام میخواست بر آن حضرت فرود آورد، (که درصورت کارگر شدن این ضربه شمشیر، به حسب ظاهر کار پیامبر (ص) و اسلام هم پایان می یافت)،در حالی که مرد مهاجم با فشار پای چپ روی زمین،همه قدرت خویش را در بازوی دست راست جمع کرده بود و نهیب خویش را سر میداد،بر اثر غلتیدن سنگ از زیر پای چپ،(یا این که فرشتهای به کتف وی زد)،روی زمین پرتاب شد.پیامبر(ص) با یک حرکت سریع شمشیر را از دست او بیرون کشید و بالای سرش ایستاد و فرمود:«الان من یمنعک منّی؟الان؛ چه کسی تو را از دست من نجات میدهد؟»
حویرث که نخست به خود میلرزید، به ذهنش رسید، که با چه کسی طرف شده، بدین جهت گفت:«جودک و کرمک یا محمد، کن خیر آخذ».
نجات دهنده من، سخاوتمندی و بزرگواری توست ای محمد(ص) اکنون،بهترین انتخاب کننده باش.پیامبر(ص)به یاد فرمان خداوندی:«خذ العفو…؛ یعنی انتخاب راه عفو و گذشت».(سوره اعراف، آیه 99) افتاد و اینکه خود نیز عفوکنندگان قدرتمند را، جزء افراد برگزیده و ممتاز معرفی کرده بود2 از انتقام و اقدام تلافی جویانه صرف نظر کرد و حویرث مهاجم را به آیین توحید دعوت نمود، امّا وی اسلام را نپذیرفت،ولی چون قواعد جنگی را میدانست، گفت:دیگر با تو نمیجنگم،در جنگ همکار و همراه تو نخواهم بود و با افرادی هم، که با تو جنگ و درگیری دارند همراه نخواهم شد.
آن گاه پیامبر(ص) شمشیر حویرث را در اختیارش گذاشت و او را آزاد کرد،وی گفت:به خدا سوگند تو از من بهتری.
پیامبر(ص) فرمود:آری،برای خیر، صلاح،عفو و گذشت،من بهتر از تو هستم.
وقتی حویرث به دست پیامبر(ص) آزاد گردید و نزد یاران جنگ جوی خویش رفت، فریاد میزد:«جئت من عند خیرالناس؛من از پیش بهترین افراد میآیم».3
پس از این مرحله که باران ایستاد و پیامبر(ص) توانست از درّه که سیلاب آن فرو کش کرده بود عبور کند و به سپاه خویش ملحق شود، در مقابل نیروهای دشمن قرار گرفتند، چون وقت نماز ظهر رسیده بود،پیامبر(ص) و مسلمانان، صفهای نماز جماعت را در میدان جنگ و در مقابل صفوف دشمن تشکیل دادند،پس از پایان نماز،چون کافران میدانستند پیامبر(ص) و مسلمانان نماز عصر را هم خواهند خواند،با هم مذاکره کردند تا در حالی که مسلمانان در نماز به سر میبردند،به آنان حمله کنند، امّا آیه نازل شد و دستور «نماز خوف» رسید،تا هم بتوانند نماز را اقامه کنند و هم از هجوم دشمن جلوگیری به عمل آورند.
خداوند،با خطاب به پیامبر(ص) درباره نحوه چنین نمازی فرموده است:هنگامی که در میان آنان باشی و در میدان جنگ نماز برپا کنی باید دستهای از آنها با تو (به نماز) برخیزند و اسلحههای خود را با خود برگیرند و آن گاه که سجده کردند و نماز را به پایان رساندند به پشت سر شما (در میدان نبرد) بروند و آن دسته دیگر، که نماز نخواندهاند(و مشغول پیکار بودهاند) بیایند و با تو نماز بخوانند و باید آنها وسایل دفاعی و سلاحهای خود را با خود(در حال نماز) حمل کنند زیرا کافران دوست دارند،که شما از سلاحها و متاعهای خود غافل شوید و یک مرتبه به شما هجوم آورند…(سوره نساء، آیه 102)
بدین ترتیب، در این جنگ و شاید در جنگ دیگری هم بوده.مسلمانان در جبهه جنگ «نماز خوف» خواندند، (نماز چهار رکعتی، که در جبهه جنگ دو رکعتی میشود)، یک گروه به امام اقتدا میکنند و یک رکعت نماز را به جماعت و رکعت دوم را «فرادا» میخوانند و پس از پایان نماز، خود ر به سرعت در مقابل صفوف دشمن میرسانند.
آری این جنگ که نخست پیامبر(ص) با عنایات خداوندی جان سالم به در برد و پس از آن در جبهه جنگ «نماز خوف» واجب گردید، بدون خون ریزی با تسلیم شدن دشمن و خنثی شدن توطئه پایان یافت.
علّت نامگذاری «ذاتّ الرقاع» که «رقاع» به معنای پارهها یا قطعه پارچه است،در منطقه جنگی درختی بوده، که «ذات الرّقاع» نامیده می شده، یا پرچمهای مسلمانان، پرچمهای پنبهای بوده، یا «نماز خوف» که چند پاره و قسمت بوده واجب گردیده یا پاهای مسلمانان بر اثر پیاده روی مجروح شده و آنان، پارههای پارچه را به پاهای خویش بسته بودند.4و با این وضع از اسلام و پیامبر(ص) دفاع میکردند، صورت گرفته است.
1.تاریخ پیامبراسلام،ص 369.
2. بحارالانوار، ج 68، ص 421.
3. محجة البیضاء، ج 4، ص 147و تفسیر منهج الصادقین، ج 3، ص 101.
4. تاریخ پیامبر اسلام، ص 369.
دشمنان، به جای این که از شکست دیگران و پیروزی پیامبر(ص) درس عبرت بگیرند،بر اساس خوی بد وی و منفعت جویانه، متأسفانه، برای مبارزه با پیامبر(ص) و اسلام،سودای هجوم و حمله جدیدی را در سر میپروراندند و در مقام یورش ناجوانمردانه برمیآمدند.
این بار به پیامبر(ص) خبر رسید، که گروههایی از بنی محارب، انمار و بنی ثعلبه، از قبیله غطفان، که در سرزمین «نجد» میزیستند،1 هم پیمان شده، ساز و برگ جنگی فراهم نموده و در صدد جنگ و حمله به شهر مدینه، یعنی مرکز اسلام و پایگاه آئین توحیدی پیامبر(ص) هستند.
پیامبر(ص) به منظور خنثی کردن این حمله خطرناک،ابوذر غفاری را جانشین خود در مدینه تعیین کرد و خود به فرماندهی یک سپاه پانصد یا هفتصد نفری، در ماه جمادی الاولی سال چهارم هجرت ، شهر را برای نبرد با دشمن پشت سر گذاشت.
سپاه اسلام، فرسنگها راه رفته بودند، و به منطقه جنگی، که از تل و تپهها و کوههای از درختان پوشیده تشکیل میشد، رسیدند.منطقه جنگی،که دشمنان در آن به صورت قبیلهای مستقر بودند،منطقه وسیع و پراکندهای بود،بدین لحاظ پیامبر(ص) در عین حالی که دشمنان با دیدن سپاه نیرومند اسلام،متواری شده بودند و در بلندیها،حرکات مسلمانان را زیر نظر داشتند، توقف کردند تا با رعایت احتیاط و ملاحظه شرایط منطقهای با دشمن برخورد کنند.
با توجه به اینکه پیامبر(ص) موضوع حیا و ادب اجتماعی را بسیار رعایت میکرد،در این اردوگاه جنگی نیز،برای قضای حاجت، از سپاه خویش فاصله زیادی گرفت، اما وقتی میخواست به اردوگاه سپاه برگردد،باران شدیدی گرفت،به گونهای که همه جا از آب باران انباشته شد و آن گاه هم که پیامبر(ص) میخواست خود را به مرکز سپاه خویش برساند.مشاهده کرد که سیلاب عظیمی درّه را پوشانده، به گونهای که عبور از آن و رسیدن به پایگاه سپاه ناممکن گردیده است، ناچار در حالی که لباسهایش خیس شده بود، زیر درختی و در شیب تپهای نشست تا بلکه سیل کاهش یابد و بتواند با عبور از دره خود را به یاران برساند،در چنین حالی که پیامبر(ص) تنها مانده بود و سلاحی هم همراه نداشت، یکی از افراد دشمن به نام «حویرث بن حارث» که پیامبر(ص) را تنها دیده بود،به یاران خویش گفت:الان میروم و کار محمد(ص)را تمام میکنم.آن گاه با شتاب و سپس از پشت سر، آرام خود را به پیامبر(ص) رسانید و در حالی که شمشیرش را بالا برده بود، فریاد زد:ای محمد!اکنون کارت تمام است،آیا کسی را داری که تو را از دست من نجات دهد؟
پیامبر(ص) فرمود:آری،خدا حافظ جان من است و آن گاه دست به دعا برداشت:بار خدایا:به هر شکلی که میخواهی شر این ظالم را از من برطرف کن.
در آن لحظه که «حویرث» شمشیر خود را از روی بلندی، مسلّط بر پیامبر(ص) بالا برده بود و با قدرت تمام میخواست بر آن حضرت فرود آورد، (که درصورت کارگر شدن این ضربه شمشیر، به حسب ظاهر کار پیامبر (ص) و اسلام هم پایان می یافت)،در حالی که مرد مهاجم با فشار پای چپ روی زمین،همه قدرت خویش را در بازوی دست راست جمع کرده بود و نهیب خویش را سر میداد،بر اثر غلتیدن سنگ از زیر پای چپ،(یا این که فرشتهای به کتف وی زد)،روی زمین پرتاب شد.پیامبر(ص) با یک حرکت سریع شمشیر را از دست او بیرون کشید و بالای سرش ایستاد و فرمود:«الان من یمنعک منّی؟الان؛ چه کسی تو را از دست من نجات میدهد؟»
حویرث که نخست به خود میلرزید، به ذهنش رسید، که با چه کسی طرف شده، بدین جهت گفت:«جودک و کرمک یا محمد، کن خیر آخذ».
نجات دهنده من، سخاوتمندی و بزرگواری توست ای محمد(ص) اکنون،بهترین انتخاب کننده باش.پیامبر(ص)به یاد فرمان خداوندی:«خذ العفو…؛ یعنی انتخاب راه عفو و گذشت».(سوره اعراف، آیه 99) افتاد و اینکه خود نیز عفوکنندگان قدرتمند را، جزء افراد برگزیده و ممتاز معرفی کرده بود2 از انتقام و اقدام تلافی جویانه صرف نظر کرد و حویرث مهاجم را به آیین توحید دعوت نمود، امّا وی اسلام را نپذیرفت،ولی چون قواعد جنگی را میدانست، گفت:دیگر با تو نمیجنگم،در جنگ همکار و همراه تو نخواهم بود و با افرادی هم، که با تو جنگ و درگیری دارند همراه نخواهم شد.
آن گاه پیامبر(ص) شمشیر حویرث را در اختیارش گذاشت و او را آزاد کرد،وی گفت:به خدا سوگند تو از من بهتری.
پیامبر(ص) فرمود:آری،برای خیر، صلاح،عفو و گذشت،من بهتر از تو هستم.
وقتی حویرث به دست پیامبر(ص) آزاد گردید و نزد یاران جنگ جوی خویش رفت، فریاد میزد:«جئت من عند خیرالناس؛من از پیش بهترین افراد میآیم».3
پس از این مرحله که باران ایستاد و پیامبر(ص) توانست از درّه که سیلاب آن فرو کش کرده بود عبور کند و به سپاه خویش ملحق شود، در مقابل نیروهای دشمن قرار گرفتند، چون وقت نماز ظهر رسیده بود،پیامبر(ص) و مسلمانان، صفهای نماز جماعت را در میدان جنگ و در مقابل صفوف دشمن تشکیل دادند،پس از پایان نماز،چون کافران میدانستند پیامبر(ص) و مسلمانان نماز عصر را هم خواهند خواند،با هم مذاکره کردند تا در حالی که مسلمانان در نماز به سر میبردند،به آنان حمله کنند، امّا آیه نازل شد و دستور «نماز خوف» رسید،تا هم بتوانند نماز را اقامه کنند و هم از هجوم دشمن جلوگیری به عمل آورند.
خداوند،با خطاب به پیامبر(ص) درباره نحوه چنین نمازی فرموده است:هنگامی که در میان آنان باشی و در میدان جنگ نماز برپا کنی باید دستهای از آنها با تو (به نماز) برخیزند و اسلحههای خود را با خود برگیرند و آن گاه که سجده کردند و نماز را به پایان رساندند به پشت سر شما (در میدان نبرد) بروند و آن دسته دیگر، که نماز نخواندهاند(و مشغول پیکار بودهاند) بیایند و با تو نماز بخوانند و باید آنها وسایل دفاعی و سلاحهای خود را با خود(در حال نماز) حمل کنند زیرا کافران دوست دارند،که شما از سلاحها و متاعهای خود غافل شوید و یک مرتبه به شما هجوم آورند…(سوره نساء، آیه 102)
بدین ترتیب، در این جنگ و شاید در جنگ دیگری هم بوده.مسلمانان در جبهه جنگ «نماز خوف» خواندند، (نماز چهار رکعتی، که در جبهه جنگ دو رکعتی میشود)، یک گروه به امام اقتدا میکنند و یک رکعت نماز را به جماعت و رکعت دوم را «فرادا» میخوانند و پس از پایان نماز، خود ر به سرعت در مقابل صفوف دشمن میرسانند.
آری این جنگ که نخست پیامبر(ص) با عنایات خداوندی جان سالم به در برد و پس از آن در جبهه جنگ «نماز خوف» واجب گردید، بدون خون ریزی با تسلیم شدن دشمن و خنثی شدن توطئه پایان یافت.
علّت نامگذاری «ذاتّ الرقاع» که «رقاع» به معنای پارهها یا قطعه پارچه است،در منطقه جنگی درختی بوده، که «ذات الرّقاع» نامیده می شده، یا پرچمهای مسلمانان، پرچمهای پنبهای بوده، یا «نماز خوف» که چند پاره و قسمت بوده واجب گردیده یا پاهای مسلمانان بر اثر پیاده روی مجروح شده و آنان، پارههای پارچه را به پاهای خویش بسته بودند.4و با این وضع از اسلام و پیامبر(ص) دفاع میکردند، صورت گرفته است.
1.تاریخ پیامبراسلام،ص 369.
2. بحارالانوار، ج 68، ص 421.
3. محجة البیضاء، ج 4، ص 147و تفسیر منهج الصادقین، ج 3، ص 101.
4. تاریخ پیامبر اسلام، ص 369.