آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

شب از نیمه گذشته بود. او بیدار بود و به اتفاقات گذشته در چند ماه اخیر فکر می‌کرد. احساس عجیبی داشت. احساس حقارت در برابر خدای با عظمت،احساس ندامت و پشیمانی، احساس می‌کرد در برابر این همه نعمت‌هایی که خداوند، رایگان و بی‌منّت به او عطا کرده،چقدر ناسپاس بوده است.دلش می‌خواست با فریاد و گریه زاری سکوت شب را بشکند و بگوید:خدایا غلط کردم،اشتباه کردم،پشیمانم، من را ببخش.
به یاد اولین روز آشنایی افتاد.اولین روز ملاقات.روزی که برای اولین بار او را دیده‌بود.به یاد امامزاده‌ای که محل ملاقات آنها بود.
قبل از این دیدار،تنها تلفنی صحبت کرده بود.ولی چراآن روز پیشنهاد ملاقات را پذیرفت، خودش هم نمی‌دانست.
پسر جوان از دیدن او یکّه خورده‌بود،چرا که او نیز انتظار روبه رو شدن با چنین صحنه‌ای را نداشت.او در تصورش فکر می‌کرد در با چهره دختری بد حجاب و بی‌بند و بار روبرو خواهد شد.تمام افکارش به هم ریخت.اندکی ایستاد و به دختر جوان که چشم از زمین بر نمی‌داشت خیره شد.ترجیح داد حرفی نزند و در گوشه دیگری از نیمکت بنشیند.بالاخره دختر جوان سکوت را شکست و بدون آنکه نگاهی به پسر بیندازد گفت:واقعاً متاسفم.از جا بلند شد و راه خانه را در پیش گرفت.روزها گذشت.دختر و پسر جوان احساس کردند که به یکدیگر علاقمند شده‌اند و چه بسا عاشق.اما این دختر جوان بود که باید بر اساس دختر بودنش عفت و حیا را در نظر می‌گرفت.چون قانون طبیعت پیوسته جاری است.ما همه قبول داریم طبق قانون طبیعت مواد نفتی همچون بنزین آتش می گیرد و خاصیت سوزانندگی دارد.اما به خودی خود آتش نمی‌گیرد.تنها کافی است یک جرقه کوچک و ناچیز بنزین را شلعه‌ور سازد.در آن هنگام است که بنزین مخرب و ویران کننده می‌شود.دختر جوان احساس می‌کرد او همچون جرقه‌ای است که هر لحظه ممکن است باعث ایجاد انفجار گردد .تا اینکه طی یک قرار مجدد به هنگام غروب در حالی که دل دختر به شدت شور می‌زد.
صدای دلنشین اذان برخاسته از گلدسته‌های امامزاده به گوشش رسید.بلند شد و برای پاسخ به ندای «حی علی الصلوة» مؤذن وضو گرفت و به نماز ایستاد.احساس خجالت و شرمندگی عجیبی داشت.با خود می‌گفت خدایا چگونه مرا با این همه گناه هنوز دوست داری؟چگونه هنوز با این همه گناه به من اجازه زندگی کردن می‌دهی؟احساس می‌کرد حتی زمینی که روی آن نشسته نیز از او شاکی است.احساس می‌کرد که زمین نیز تحمل او را ندارد.
این جا بود که احساس می‌کرد حتی روی آن را ندارد که سرش را به طرف آسمان بالا گیرد.با خود اندیشید اگر در زندگی به اندازه‌ای که من و آن پسر جوان به هم توجه داشتیم،تمام سعی مان جلب و رضایت خشنودی خدا بود به چه مقاماتی که نمی‌رسیدیم.لحظاتی احساس می‌کردم دنیا بدون آن پسر معنایی ندارد.بی‌قرار و دلتنگ می‌شدم.حال آنکه فراموش کرده بودم من باید دلتنگ آن خالق بی‌نیاز مهربانی می شدم که از رگ گردن به من نزدیک‌تر است.«… و نحن اقرب الیه من حبل الورید».1
آن خالقی که بدون هیچ منّتی نعمت‌های فراوانی در اختیارم قرار داده، به من اجازه زندگی کردن داده است.من هیچ نبودم ولی او مرا از هیچ به وجود آورد.من موجودیتی نداشتم او را اراده کرد و به من اجازه زندگی داد.به من عقل، فهم، زیبایی، پدر و مادر مهربان، سرپناهی برای زندگی کردن، لقمه‌ای نان برای خوردن، خواهر و برادری برای تنها نبودن و خلاصه هزاران هزار نعمت دیگر «و ان تعدّوا نعمة الله لاتحصوها»2
اما من ناسپاسی کردم و خدا را فراموش کردم.«اعملوا آل داوود شکرا و قلیل من عبادی الشّکور»3 ولی دوستی من با آن پسر جوان باعث شد تا گمشده‌ام را در زندگی پیدا کنم.گمشده‌ای که کنارم بود ولی من او را نمی‌دیدم.هوی و هوس پرده‌ای میان من و حق پدید آورد.و مرا از دیدن حق محروم ساخت.دختر جوان با خود اندیشید، بسیار خوش شانس بودم که با کسی آشنا شدم که او نیز که او در مسیر تنبه و آگاه و شدن قرار گرفته بود وقتی حال مرا پس از نماز دید با گفتن جمله‌ای بسیار زیبا گمشده ام را به من بازگرداند!او می‌گفت تنها راه رهایی پناه بردن به خداوند و متوسل شدن به ذکر است.هر چه به سمت خدا برویم از یاد هم دور خواهیم شد.در آخرین دیدار به من گفت:هیچ گاه فراموش نکن که «الا بذکر اللّه تطمئن القلوب»4
دختر احساس می کرد غرور، نجابت، حیا و عفت خود را بار دیگر به دست آورده است.احساس سبکی می‌کرد چون ناآگاه به یاد آیه‌ای بسیار امیدوار کننده افتاد.بسیار خوشحال شد.از جا برخواست و به طرف پنجره رفت، پرده را به کناری زد و رو به سوی آسمان بارها و بارها این آیه شریفه را زمزمه کرد:
«قل یعبادی الذین أسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه یغفر الذّنوب جمیعاً انّه هو الغفور الرّحیم؛ای رسول رحمت بدان بندگانم که (به عصیان) اسراف بر نفس خود کردند بگو هرگز از رحمت (نامنتهای) خدا ناامید مباشید.البته خدا همه گناهان را (چون توبه کنید) خواهد بخشید که خدایی بسیار آمرزنده و مهربان است».5
1. سوره ق آیه 16«… که از رک گردن او به او نزدیکتریم»
2. سوره ابراهیم آیه 34 «… اگر نعمت‌های بی‌انتهای خدا را بخواهید به شمار آورید هرگز حساب آن نتوان کرد».
3. سوره سبأ آیه 13«… اینک ای آل داوود شما شکر و ستایش خدا به جای آرید و (هر چند) از بندگان من عده قلیلی شکرگزارند».
4. سوره رعد آیه 28 «… آگاه باشید که تنها یاد خدا آرام بخش دل‌هاست».

تبلیغات