آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

معاویه را بهتر بشناسیم
سخن را با شعرى از حکیم سنایى آغاز مى‏کنیم:
داستان پسر هند مگر نشنیدى     که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید؟
پدر او دُر دندان پیمبر بشکست     مادر او جگر عمّ پیمبر بدرید
او به ناحق، حقِ داماد پیمبر بستاد     پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
بر چنین قوم، تو لعنت نکنى شرمت باد     لعن اللّه‏ یزید و على آل یزید
افشاگرى قیس بن سعد انصارى در مورد معاویه
بعد از شهادت مظلومانه امام مجتبى علیه‏السلام ، معاویه که به زعم خود بر خر مراد سوار شده بود و هیچ مانع و رادعى بر سر راه خود نمى‏دید، به مدینه آمد و مردمى که گویا عقلشان در چشمشان بود و همه‏چیز را از یاد برده بودند، استقبال گرم و باشکوهى از وى به عمل آوردند. معاویه که کنجکاوانه استقبال‏کنندگان را زیر نظر داشت، متوجه شد که اکثریت آنها از قریش و مهاجران‏اند و از انصار افراد کمى به استقبال آمده‏اند. او علت را پرسید. در جوابش گفته شد که بیچاره و فقیر شده‏اند و مرکبى ندارند که براى حضور در مراسم استقبال از آن استفاده کنند. هنگامى که چشمش به قیس بن سعد بن عباده افتاد -که خود بزرگ انصار بود و پدرش نیز شخصیتى بود که خلفا از شکوه و هیبت و عظمت او چشم مى‏زدند و از بیم اعتراضات و انتقاداتش به نام جنّیان او را در شام ترور کردند(1)- به او گفت: چرا شما جماعت انصار به همراه برادران قرشى و مهاجران به استقبال من نیامدید؟ قیس گفت: به خاطر نداشتن مرکب، خانه‏نشین شده و از حضور در مراسم استقبال بازمانده‏ایم. معاویه زبان به طعنه‏اى گزنده گشود و گفت: پس شتران آب‏کش کجایند؟ قیس گفت: در جنگ‏هاى بدر و اُحُد که در رکاب پیامبر مى‏جنگیدیم و به خاطر اسلام بر سر تو و پدرت مى‏کوبیدیم، شترها را از دست دادیم. در آن جنگ‏ها با اینکه شما نفرت و کراهت داشتید، امر خدا ظاهر شد و شما شکست خوردید.
معاویه که در خونسردى و مکّارى کم‏نظیر بود، براى اینکه جلوى رسوایى بیشتر خود را بگیرد، گفت: خدایا! ببخشاى و بیامرز! ولى قیس که فرصت مناسبى به دست آورده بود، دریغش آمد که گریبان معاویه را رها کند و حتّى براى لحظاتى هم که باشد، آرامش را از او سلب نکند. ظالم غدّار را نباید آرام گذاشت. مردم مظلوم باید در هر فرصتى بر سر ظالم فریاد بکشند. به خصوص اگر فریاد آنها از روى منطق و به روش پسندیده جدال احسن باشد. قرآن مجید مى‏گوید:
«لا یُحِبُّ اللّه‏ الجَهْرَ بِالسَّوْءِ مِنَ القَوْلِ إلاّ مَنْ ظُلِمَ و کان اللّه‏ سمیعا بصیرا(2)».
«خداوند متعال دوست نمى‏دارد که کسى با سخنان خود بدى‏هاى دیگران را آشکار کند، مگر اینکه در حق او ظلم شده باشد و خداوند شنوا و بیناست».
قیس اکنون نه به عنوان اینکه تنها خودش مظلوم است، بلکه به نمایندگى همه مظلومان امّت -اعم از مهاجران و انصار و دیگر مسلمانان- به ویژه مظلوم‏ترینِ همه مظلومان تاریخ؛ یعنى خاندان پیامبر و چهل هزار تن از مهاجران و انصار که خونشان به دست عمّال معاویه ریخته شده است(3)، باید افشاگرى کند و حقایقى را آشکار سازد. باشد که در میان جمعیت، افرادى از خواب غفلت بیدار شوند و با حضور در مراسم استقبال معاویه، کارچاق‏کن ستمکاران نشوند.
قیس با شجاعت و صراحت، معاویه را -که انصار را به شتران آب‏کش، مورد نکوهش قرار داده بود- مخاطب قرار داد و گفت: تو ما را به شتران آب‏کش ملامت مى‏کنى. ما بودیم که در جنگ بدر با شما که در راه خاموش کردن نور حق و برترى کلمه شیطان تلاش مى‏کردید، روبه‏رو شدیم. شما بودید که با کراهت و نفرت تن به اسلامى دادید که ما در راه آن بر سر شما مى‏کوبیدیم. آرى! اسلام تو و پدرت، از روى طوع و رغبت نبود.
معاویه گفت: گویى تو بر ما منّت مى‏گذارى که ما را یارى کرده‏اید. خداوند و قریش بر سر شما منت دارند. مگر نه شما انصار آرزو داشتید که پیامبر خدا را یارى کنید؟ مگر او از قریش نبود؟ مگر او عموزاده ما و از ما نبود؟ ما باید بر سر شما منت گذاریم و بر شما افتخار کنیم که خداوند شما را از یاران و از پیروان ما قرار داده و هدایتتان کرده است.
معاویه با این سخنان بى‏سر و ته خود و با این گستاخى‏ها و فخرفروشى‏ها مى‏خواست بر سوابق ننگین خود پرده افکند و اذهان توده مردم را از توجه به حقایق امور، منحرف سازد. غافل از اینکه قیس هم کوتاه نمى‏آید و گفتنى‏ها را براى قضاوت مردم منصف و بصیر بر زبان مى‏راند و زبانِ تاریخ را براى آیندگان گویاتر مى‏سازد.
این حقیقت باید معلوم شود که پیامبر از آنِ همه بشریّت است و جهانیان باید به وجودش افتخار کنند و آنهایى که خداوند به آنها توفیق مسلمانى و خدمت به اسلام داده، همواره رهین منّت اویند و آنهایى که خیانت کرده‏اند، روسیاه‏اند؛ هر چند از منسوبین و نزدیکان آن بزرگوار باشند.
«یَمُنّونَ علیکَ أنْ أسْلَموا قل لا تَمُنُّوا عَلَىَّ إسلامَکُم بَلِ اللّه‏ُ یَمُنُّ علیکم أنْ هَداکُم لِلإیمانِ إن کنتم صادقین(4)».
«بر تو منت مى‏گذارند که مسلمان شده‏اند. بگو: مسلمان شدن خود را بر من منت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منت مى‏گذارد که شما را به راه ایمان -اگر در ایمانتان صادق باشید- هدایت کرده است».
قیس که زبان‏آورى بى‏همتا بود، رشته سخن را به دست گرفت و بعثت پیامبر را به عنوان رحمتى براى همه جهانیان معرفى کرد و آن رهبر بزرگ را مبعوث به سوى جن و انس و سرخ و سیاه و سفید و برگزیده خدا براى نبوّت و رسالت دانست و ادامه داد:
نخستین کسى که به او ایمان آورد و تصدیقش کرد، على بود. ابوطالب همواره از او دفاع مى‏کرد و میان او و کفار قریش حائل مى‏شد که مبادا او را اذیّت کنند و جان شریفش را به خطر اندازند. او مأمور بود که رسالت پروردگارش را ابلاغ کند. تا ابوطالب زنده بود کسى جرأت نداشت او را اذیت و مزاحمت کند. با مرگ ابوطالب، فرزندش على وظایف پدر را بر عهده گرفت. او ایثارگرانه به دفاع از پیامبر پرداخت و در تمام سختى‏ها و تنگناها و حوادث ترسناک، جان خود را به خطر انداخت و اجازه نداد کوچک‏ترین آسیبى به حضرتش برسد. خداوند در میان قریش این افتخار را به على داد و از میان عرب و عجم او را مورد اکرام قرار داد و تاج کرامت بر سرش نهاد. زمانى که هنوز ابوطالب در قید حیات بود، چهل تن از سران قریش و فرزندان عبدالمطّلب -از جمله ابوطالب و ابولهب- را به خانه ابوطالب دعوت کرد و به آن‏ها فرمود: کدام‏یک از شما دوست دارد که برادر و وزیر و وصى و خلیفه من در میان امّت و ولىّ هر مؤمنى بعد از من باشد؟ هیچ‏کس جواب نداد و پیامبر این دعوت خود را سه بار تکرار کرد. بار سوم على بود که گفت: یا رسول اللّه‏! من. اینجا بود که پیامبر سر على را به دامن گرفت و با آب دهان خود او را متبرّک و متیمّن ساخت و به درگاه خدا عرض کرد: «اللهمّ امْلأ جَوْفِهِ علما و فهما و حکما». «خداوندا! باطنش را به علم و فهم و حکمت، پر ساز».
سپس رو به ابوطالب کرد و فرمود: اکنون سخن فرزندت را بشنو و او را اطاعت کن. خداوند مقام و منزلت او را نسبت به پیامبرش همچون مقام و منزلت هارون نسبت به موسى قرار داده است. آن‏گاه میان خود و على، پیمان اخوّت و برادرى بست.
قیس تا آنجا که توانست از فضایل و مناقب على علیه‏السلام سخن گفت و چیزى فروگذار نکرد. آن‏گاه به معرفى شخصیت‏هاى برجسته بنى‏هاشم پرداخت و عده‏اى از چهره‏هاى برجسته و نمونه و ماندگار همیشه تاریخ را یاد کرد.
یکى از کسانى که قیس یاد کرد، جعفر طیّار بود که خداوند، اختصاصا در بهشت به او دو بال عطا کرد؛ چراکه هر دو دستش در جنگ مؤته قطع شد و به شهادت رسید. دیگرى حمزه -عموى پیامبر- بود که در اُحُد به شهادت رسید و سیدالشهدا نامیده شد. شخصیت دیگر فاطمه زهرا علیهاالسلام بود که سرور زنان عالم است.
سپس به معاویه گفت: اگر این‏گونه شخصیت‏هاى برجسته را از قریش جدا کنیم -یعنى پیامبر خدا و اهل‏بیتش را از آن‏ها کنار بگذاریم- به خدا ما انصار از همه قریشیان برتر و پیش خدا و پیامبر و اهل‏بیتش محبوب‏تریم.
با رحلت رسول خدا، انصار اجتماع کردند که پدرم را به امارت برگزینند. قریش آمدند و به بهانه حقِّ قرابت، ما را کنار زدند. قریش همواره به انصار و اهل بیت پیامبر ظلم کرده‏اند. به جان خودم سوگند! با بودن على علیه‏السلام و اولادش نه انصار را در خلافت حقى است و نه قریش را و نه احدى از عرب و عجم را.
معاویه که در خونسردى و بردبارى زبان‏زد خاص و عام بود و سیاست حرفه‏اى را با اخلاق حرفه‏اى توأم ساخته بود، به خشم آمد و به قیس بن سعد گفت: اینها را از که آموخته‏اى؟ از که روایت مى‏کنى؟ از چه کسى شنیده‏اى؟ آیا از پدرت آموخته‏اى؟
قیس گفت: از کسى شنیده و آموخته‏ام که از پدرم بهتر و حقش بر من از حق پدرم بزرگ‏تر است. معاویه با دست‏پاچگى پرسید: او کیست؟ قیس گفت: على بن ابى‏طالب علیه‏السلام ، عالم و صدّیق این امّت. همان که خداوند درباره‏اش مى‏گوید: «کفى بِاللّه‏ شهیدا بَیْنى و بینَکُم و مَن عنده عِلْمُ الکِتاب(5)».
همان که وقتى کفار، رسالت پیامبر را مورد انکار قرار دادند، خداوند به او فرمود: «بگو مرا شهادت خدا و کسى که علم کتاب نزد اوست، بس است»؛ و بدین ترتیب معلوم داشت که علم‏الکتاب، ویژه على علیه‏السلام است.
آن‏گاه قیس آیات دیگرى را که در فضیلت على علیه‏السلام نازل شده بود، قرائت کرد.
معاویه گفت: صدّیق، ابوبکر و فاروق، عمر و صاحب علم‏الکتاب، عبداللّه‏ بن سلام است.
قیس گفت: سزاوارترین کس به این اسماء، همان است که خداوند درباره‏اش فرمود:
«أفَمَنْ کانَ على بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ و یَتْلوهُ شاهدٌ مِنْهُ(6)».
«آیا آن کس که دلیل آشکارى از پروردگار خویش دارد و به دنبال آن شاهدى از سوى او مى‏باشد... (همچون کسى است که چنین نباشد...».
همان که پیامبر خدا در غدیر خم او را به خلافت نصب کرد و فرمود: «هر کس من به او از خودش سزاوارتر و برترم، على نیز از خودش به او سزاوارتر و برتر است».
همان که پیامبر خدا در جنگ تبوک درباره‏اش فرمود: «منزلت تو پیش من همچون منزلت هارون پیش موسى است؛ جز اینکه بعد از من پیامبرى نیست».
معاویه این سخنان خداپسندانه را که در کام جانش بسیار تلخ و برایش همچون شَرَنگ(7) مهلک بود، از قیس شنید و براى خنثى کردن آنها دست به اقدامى وحشیانه زد. نخست جارچى او در میان مردم جار کشید که هر کس حدیثى در مناقب على و اهل بیتش نقل کند، ذمّه من از او برى است. آن‏گاه دستور داد که نسخه‏هایى از آن تهیّه کنند و براى عمّال جیره‏خوارش به اطراف و اکناف بفرستند، تا مبادا کسى راجع به فضایل على علیه‏السلام سخنى بگوید(8).
معاویه نه از ملامت مى‏هراسید و نه به نصایح و اندرزهاى این و آن اهمیّت مى‏داد، بلکه دیکتاتورمآبانه، به راه خود مى‏رفت و اگر احیانا نرمشى نشان مى‏داد، فقط در سخن بود؛ اما در عمل، هرگز از راهى که انتخاب کرده بود، بازنمى‏گشت.
در گفتار قیس و مناظره شجاعانه او همه‏چیز بود. هم ملامت بود، هم نصیحت. هم استدلال بود هم انتقاد. ولى واکنش او این بود که نسبت به بیان مناقب امیرالمؤمنین علیه‏السلام حسّاسیّت بیشترى نشان دهد و با فراهم کردن محیط اختناق و خفقان، زبان‏ها را بند آورد و نفس‏ها را در گلو خفه کند.
او در نامه‏هایى که از امیرالمؤمنین علیه‏السلام دریافت مى‏کرد، کوبنده‏ترین ملامت‏ها و محکم‏ترین استدلال‏ها را مطالعه مى‏کرد؛ ولى نتیجه‏اى جز عناد و یکدندگى نمى‏داد.
امام علیه‏السلام در ادامه نامه مورد بحث(9) و پس از بیان اینکه حکومت حضرتش بر مبناى یک شوراى واقعى بوده و هیچ‏گونه فلته‏اى رخ نداده، به ماجراى قتل عثمان مى‏پردازد. معاویه پیراهن خونین عثمان را سوژه کرده و امام را متهم به قتل عثمان مى‏نمود؛ حال آنکه خود بهتر مى‏دانست که تهمت مى‏زند و بى‏گناه، معصوم و دامن‏پاکى را مورد افترا قرار مى‏دهد. از این‏رو نوشت:
«و لَعَمْرى یا معاویةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دونَ هواکَ، لَتَجِدَنّى أبْرَأَ النّاسِ مِنْ دَمِ عثمانَ و لَتَعْلَمَنَّ أنّى کنتُ فى عُزْلَةٍ عنهُ إلاّ أن تَتَجَنّى ما بَدا لَکَ(10) و السّلام».
«معاویه، به جانم سوگند! اگر به دیده خرد و نه به دیده هواى نفس بنگرى، مى‏دانى که من برى‏ترین مردم از خون عثمان بودم و مى‏دانى که از آن، برکنارى داشتم، مگر اینکه آنچه برایت آشکار است، بپوشانى. والسلام».
مشکل معاویه و همه سیاست‏بازان حرفه‏اى همین است. آنها هرگز حاضر نمى‏شوند حقیقت را به زبان آورند و به آنچه -ظاهرا- به ضرر ایشان است، اعتراف کنند. سیاست حرفه‏اى و اخلاق حرفه‏اى یعنى همین.
در این نامه به شیوه «جدال احسن» با معاویه گفتگو شده است، تا اگر زمینه‏اى براى هدایت داشته باشد، بازگردد و از عناد و لجاج، دست بردارد. ولى در نامه‏اى که در بعضى از منابع آمده، لحن سخن، غیر از این است. امام علیه‏السلام در آغاز، بیعت خود را بیعتى فراگیر معرفى مى‏کند و شورا را حق بدرى‏هایى که از پیشگامان نیکى و احسان بوده و در آن جنگ نابرابر تمام هستى خود را در طبق اخلاص، تقدیم راه حق و حقیقت کرده‏اند، مى‏داند. آن‏گاه معاویه را القابى از قبیل: «طلیقُ بنُ طلیق(11)» و «لعین بن لعین(12)» و «وَثَنُ بن وَثَن(13)» یاد مى‏کند که نه اهل هجرت بوده و نه سابقه درخشانى داشت و نه داراى منقبت و فضیلتى بود. پدرش از احزابى بوده است که با خدا و رسول او جنگیدند؛ ولى خداوند بنده خود را یارى کرد و وعده خود را تحقق بخشید و احزاب شرک را متلاشى کرد. در پایان نوشت: «نمى‏بینى که همراهان من گوش به فرمان رهبرند و دعوتش را اجابت مى‏کنند و اگر خشم گیرد، آنها هم خشم مى‏گیرند(14)».
اعتراف تلخ معاویه به عظمت امیرالمؤمنین علیه‏السلام
نوشته‏اند که مجفن ابن ابى‏مجفن ضبّى به مجلس معاویه وارد شد و به او گفت: از نزد پست‏ترین و عاجرترین و ترسوترین و بخیل‏ترینِ عرب نزد تو آمده‏ام. معاویه پرسید: او کیست؟ پاسخ داد: على بن ابى‏طالب (زهى بى‏شرمى!). معاویه که وسیله‏اى براى پیشبرد سیاست شوم خود یافته بود، رو به حاضران کرد و گفت: سخن برادر عراقى خود را بشنوید. سپس او را اکرام کرد؛ اما هنگامى که حاضران پراکنده شدند، به او گفت: اى نادان! چرا گفتى: او پست‏ترین عرب است، حال آن‏که پدرش ابوطالب و جدّش عبدالمطّلب و همسرش فاطمه زهرا علیهاالسلام است؟ چرا او را بخیل‏ترین عرب نامیدى؟ حال آن‏که اگر او خانه‏اى پر از کاه و خانه‏اى پر از زر داشته باشد، نخست طلا را انفاق مى‏کند، سپس کاه را. چرا او را ترسوترین عرب نامیدى؟ حال آن‏که هرگز دو لشگر با هم روبه‏رو نشدند، مگر این‏که او یکه‏سوار و یکه‏تاز میدان نبرد بود و کسى از عهده او برنمى‏آمد. چرا او را در نطق و بیان عاجزترین مردم نامیدى؟ حال آن‏که راه فصاحت و بلاغت را او براى قریش هموار کرد و کسى استادتر و برازنده‏تر از او نبود! این مادرت بود که از تو پست‏تر و بخیل‏تر و ترسوتر و عاجزتر در نطق و بیان نیافت. به خدا سوگند! اگر نبود آنچه خود بهتر مى‏دانى سرت را از تن جدا مى‏کردم. مبادا! بعد از این چنین سخنانى را بر زبان آورى(15)!
حقیقتا معاویه منافق بود و با مردم دورویى مى‏کرد. آنچه باور داشت، بر زبان نمى‏آورد، بلکه خلاف آن عمل مى‏کرد. هرگاه به دیده عقل مى‏نگریست، درست مى‏فهمید و هرگاه به دیده هواى نفس مى‏نگریست، غلط مى‏فهمید و صد البته که در عمل، تابع هواى نفس بود و مکّارانه عمل مى‏کرد.
مجفن که به گفتار و داورى ظالمانه خود اعتراف داشت، گستاخى کرد و گفت: اى معاویه! به خدا تو از من ظالم‏ترى! تو که بر مقام و منزلت او آگاهى دارى، چرا با او جنگیدى و به حقش اعتراف نکردى؟ معاویه به انگشتریش اشاره کرد که گویا آرم سلطنتش بر آن نقش شده بود و گفت: به خاطر این انگشترى جنگیدم تا امر حکومت و سلطنت بر من استوار گردد. مجفن گفت: در عوض خشم و کیفر خدا و عذاب دردناکش جز حکومت و سلطنت چندروزه چه دارى؟ معاویه پاسخ داد: مشکلى نیست. من از خداوند چیزى مى‏دانم که تو نمى‏دانى. او مى‏فرماید: «و رحمتى وَسِعَتْ کُلَّ شى‏ء(16)»: «و رحمتم همه‏چیز را فراگرفته است»(17).
غافل از این‏که ذیل فرمایش فوق آمده است:
«فَسَأکْتُبُها لِلّذین یَتَّقونَ و یُؤتونَ الزَّکوة و الّذین هُم بِآیاتِنا یُؤمنونَ(18)».
«رحمتم را براى کسانى مقرر مى‏دارم که تقوا پیشه کنند و زکات بدهند و به آیات‏مان ایمان بیاورند».
این‏که انسان آیه‏اى را تقطیع کند و بخشى از آن را که به نفعش باشد، مستند قرار دهد و بخشى را که به ضرر و زیانش باشد رها کند، سفسطه‏اى بیش نیست و مى‏توان آن را تفسیر به رأى نامید که کیفرى جز عذاب ندارد.
درست مثل این است که کسى به آیه «کلوا و اشربوا(19)» براى بى‏پروایى در خوردن و آشامیدن استدلال کند و جمله «و لا تسرفوا» را که به دنبال آن آمده، فراموش کند.
«کلوا و اشربوا» را دُرِ گوش کن     «و لا تسرفوا» را فراموش کن
و درست مثل این‏که کسى جمله «فیهما منافِعُ لِلنّاسِ(20)» را که درباره قمار و شراب است، مورد استناد قرار دهد و جمله «و إثمُهُما أکبر من نفعِهِما» را که در پى آن آمده کنار بگذارد؛ حال آن‏که نظر قرآن این است که ممکن است بر شراب و قمار منافعى مترتّب باشد؛ ولى هرگز منافع آنها جبران گناهان سنگینى را که پى‏آمد آنهاست، نمى‏کند.
افتخارات کاذب
معاویه که در خلوت، افتخارات علوى را تصدیق مى‏کرد و مورد اعتراف قرار مى‏داد و در جلوت به شدّت انکار مى‏کرد، مى‏کوشید تا افتخاراتى براى خود جعل و کمبودهاى خود را به حسب ظاهر جبران کند و اذهان مردم را با مناقب جعلى و افتخارات کاذب، مشوب سازد؛ چنانکه هنوز هم در میان اهل سنت کسانى هستند که ذهن آنان مشوب است و نمى‏توانند بپذیرند که معاویه هیچ فضیلتى نداشته و -به نوشته امیرالمؤمنین علیه‏السلام - هیچ سابقه درخشانى در کارنامه او به ثبت نرسیده است. دیدیم که او در گفتگویى که با قیس داشت، سعى کرد خود را متولّى اسلام و قرآن معرفى کند و بر انصار و سایر مسلمین منت بگذارد که آنها در خدمت قریش بوده‏اند و باید افتخارات قریش را بپذیرند. یک بار هم در نامه‏اى به محضر امیرالمؤمنین علیه‏السلام ، بى‏شرمانه از فضایل و مناقب خود و همه امویان، مطالبى به قلم آورد که با پاسخ تند و دندان‏شکن حضرتش مواجه شد(21).
پاسخ دندان‏شکن یک شخصیت انصارى به ادعاهاى دروغین معاویه
در اینجا مى‏خواهیم به محتواى یکى از سخنرانى‏هاى معاویه در محفلى از محافل حکومتى و استدلال‏هایى که او براى اثبات برترى خود و بنى‏امیّه مطرح کرده و پاسخ‏هاى دندان‏شکنى که از یکى از حاضران آن محفل شنیده، اشاره کنیم تا معلوم شود که او -حقیقتا- عقده حقارت داشت و سعى مى‏کرد که به هر وسیله‏اى ممکن، حقارت و پستى خود را بپوشاند. او براى رسیدن به مقصود خود به آیات قرآن تمسّک کرد تا مردم را قانع کند که فضایل و مناقب او و طایفه‏اش ریشه قرآنى دارد و کسى را نرسد که به عنوان فرد مسلمان زبان به تکذیب قرآن بگشاید و فضایل امویان را انکار کند.
روزى معاویه بر فراز منبر، حضار را مورد خطاب قرار داد و گفت: باید بدانید که خداوند متعال، قریش را سه فضیلت بخشیده که دیگران از آن محروم‏اند و چاره‏اى جز اطاعت و تعظیم و کرنش در برابر آنها ندارند:
1. خداوند به پیامبرش فرمود: «و أنْذِرْ عَشیرَتَکَ الأقْرَبینَ(22)»: «نزدیک‏ترین خویشاوندان خود را انذار کن».
نزدیک‏ترین خویشاوندان او ماییم.
2. خداوند به پیامبرش فرمود: «و إنّهُ لَذِکْرٌ لَکَ و لِقَوْمِکَ(23)»: «قرآن براى تو و قومت وسیله تذکّر است».
قوم پیامبر ماییم.
3. خداوند متعال فرمود: «لإیلاف قریشٍ(24)».
یعنى ما اگر «ابرهه» را از ویران کردن کعبه بازداشتیم و اصحاب فیل را به وسیله پرنده ابابیل هلاک ساختیم، به خاطر این بود که قریش با کعبه و شهر مکّه، انس بگیرند و کاروان‏هاى تجارتى خود را در فصل تابستان و زمستان به راه بیندازند و آواره و پراکنده نشوند. سپس گفت: قریشى که خداوند به خاطر آنها خانه کعبه را از ویرانى و نابودى حفظ کرد، ماییم.
او که این افتخارات را براى خود بیان مى‏کرد، حتما مطمئن بود که مستمعانِ خاموش با نظر او موافق‏اند و اگر کسى مخالف باشد، جرأت دم‏زدن و اعتراض ندارد؛ غافل از این‏که هنوز افراد آزاده‏اى در میان امّت پیدا مى‏شوند که على‏رغم تهدیدها و تطمیع‏ها و بذل و بخشش‏هاى بى‏حساب و کتاب و کشتارهاى بى‏رحمانه، به موقع همچون آتشفشان مى‏خروشند و سخنانى که براى او همچون شرنگ، تلخ و مهلک است بر جان پست و پلیدش مى‏بارند. به ناگاه مردى از انصار به خروش آمد و او را مورد پرخاش و تندى قرار داد و گفت: معاویه، خاموش. خداوند متعال در قرآن فرموده است:
1. و کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ و هُوَ الحَقّ(25)».
«اى پیامبر! قوم تو قرآن را -که حق است- مورد تکذیب قرار دادند».شمایید قوم او.
2. خداوند متعال فرموده است:
«و لَمّا ضُرِبَ ابنُ مریَمَ مَثَلاً إذا قَوْمُکَ مِنهُ یَصدّوُنَ(26)».
«هنگامى که خداوند عیسى بن مریم را به عنوان مَثَل و نمونه‏اى ذکر کرد، قوم تو از آن روى‏گردان شدند».و شمایید قوم او.
3. و قال الرّسولُ یا ربِّ إنَّ قومى اتَّخَذوا هذا القرآنَ مهجورا(27)».
«پیامبر گفت: پروردگارا! قوم من قرآن را مهجور و متروک و غریب ساختند».و شمایید قوم اوانصارى افزود: معاویه، این سه آیه که در مذمّت شماست و بدنهادى و انحراف و انحطاط شما را آشکار مى‏کند، در برابر آن سه آیه که تو آنها را وسیله فخر و مباهات خود قرار داده‏اى. اگر باز هم از آیات قرآن نمونه یا نمونه‏هایى بیاورى و بدان وسیله مغلطه کنى و توده مردم را به اشتباه بیندازى و آنها گمان کنند که شما هم چیزى هستید و پیش خدا و پیامبر، وقع و منزلتى دارید، براى ابطال ادلّه تو باز هم با آیات قرآنى در مقابل تو استدلال مى‏کنم و تو را ساکت و خاموش مى‏سازم(28).

________________________________________
1. سفینة البحار، ج 1، ص 620: سعد.
مى‏گویند: توطئه‏گران بر تیرى که به بدن وى اصابت کرد، نوشته بودند:
«و قَتَلْنَا السیّد الخَزْرَجَ سعد بن عباده فَرَمَیْناهُ بِسَهْمَیْنِ فَلَمْ یَخْطُ فؤاده»
ما (جنّیان) سعد بن عباده را با دو تیر که به قلبش اصابت کرد کشتیم. (طبقات ابن سعد، ج 3، ص 145). معلوم مى‏شود جن‏ها هم عربند و با شعر و شاعرى آشنایند.
2. النساء: 148.
3. سفینة‏البحار، ج 2، ص 291: عوى.
4. حجرات: 17.
5. رعد: 43.
6. هود: 17.
7. زهر یا هر چیز تلخ.
8. نگ: سفینة‏البحار، ج 2، ص 291-290: عوى.
9. این نامه را امام على علیه‏السلام به وسیله جریر بن عبداللّه‏ بَجَلى براى معاویه ارسال داشته است. معاویه چهار ماه او را نگاه داشت و سرانجام پاسخ نامه را داد؛ بدون اینکه اعتنایى به تذکرات و موعظه‏ها و استدلالات حضرت کرده باشد. جریر مى‏گوید: معاویه به همراه من، مردى از بنى عبس فرستاد که نمى‏دانستم مأموریت او چیست؟ پس از آنکه نامه معاویه را تقدیم امیرالمؤمنین علیه‏السلام کردم، او برخاست و سخنان تهدیدآمیز بر زبان راند و آمادگى هزاران نفر را براى انتقام خون عثمان به سرکردگى معاویه اعلام کرد. جریر مى‏گوید: هنگامى که بر معاویه وارد شدم و نامه حضرت را به او دادم، او بر منبر مشغول سخنرانى بود و مردم اطراف پیراهن خونین عثمان و انگشت‏هاى بریده همسرش به گریه و زارى مشغول بودند. (نگ: شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 14، ص 40-35).
10. در نهج‏البلاغه، چاپ نمایندگى جمهورى اسلامى ایران در دمشق، از بعضى نسخه‏ها به همین صورتى که در بالا نوشته‏ایم، نقل شده است. در سایر نسخه‏ها آمده است: «إلاّ أن تتجنّى فَتَجَنَّ مابدا لک». به نظر مى‏رسد که صحیح، همان است.
11. اشاره به روز فتح مکه است که پیامبر خدا شکست‏خوردگان مشرک را طلقاء؛ یعنى آزادشدگان نامید. معاویه و پدرش از طلقاء بودند.
12. بنى امیّه در آیه «والشّجرة الملعونة فى القرآن» (اسراء: 60) لعن شده‏اند و معاویه و پدرش از آنهاست.
13. معاویه و پدرش به عنوان بت معرفى شده‏اند؛ چراکه هر دو، بت‏پرست بودند و بنى‏امیه آنها را مثل بت مى‏پرستیدند.
14. نگ: سفینة‏البحار، ج 2، ص 290: عوى.
15. نگ: همان، ص 292.
16. اعراف: 156.
17. نگ: سفینة البحار، ج 2، ص 293: عوى.
18. اعراف: 156.
19. اعراف: 31.
20. بقره: 219.
21. نگ: نهج‏البلاغه، نامه 28 (به خواست خدا در جاى خود درباره آن بحث مى‏کنیم).
22. شعرا: 214.
23. زخرف: 44.
24. قریش: 1.
25. انعام: 66.
26. زخرف: 57.
27. فرقان: 30.
28.نگ: اسرار البلاغه از شیخ بهایى، ص 47 و 48 (از انتشارات نمایندگى جمهورى اسلامى در دمشق).

تبلیغات