اندیشه سیاسى علوى در نامههاى نهجالبلاغه (12) نامه (6) معاویه را بهتر بشناسیم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
معاویه را بهتر بشناسیم
سخن را با شعرى از حکیم سنایى آغاز مىکنیم:
داستان پسر هند مگر نشنیدى که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید؟
پدر او دُر دندان پیمبر بشکست مادر او جگر عمّ پیمبر بدرید
او به ناحق، حقِ داماد پیمبر بستاد پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
بر چنین قوم، تو لعنت نکنى شرمت باد لعن اللّه یزید و على آل یزید
افشاگرى قیس بن سعد انصارى در مورد معاویه
بعد از شهادت مظلومانه امام مجتبى علیهالسلام ، معاویه که به زعم خود بر خر مراد سوار شده بود و هیچ مانع و رادعى بر سر راه خود نمىدید، به مدینه آمد و مردمى که گویا عقلشان در چشمشان بود و همهچیز را از یاد برده بودند، استقبال گرم و باشکوهى از وى به عمل آوردند. معاویه که کنجکاوانه استقبالکنندگان را زیر نظر داشت، متوجه شد که اکثریت آنها از قریش و مهاجراناند و از انصار افراد کمى به استقبال آمدهاند. او علت را پرسید. در جوابش گفته شد که بیچاره و فقیر شدهاند و مرکبى ندارند که براى حضور در مراسم استقبال از آن استفاده کنند. هنگامى که چشمش به قیس بن سعد بن عباده افتاد -که خود بزرگ انصار بود و پدرش نیز شخصیتى بود که خلفا از شکوه و هیبت و عظمت او چشم مىزدند و از بیم اعتراضات و انتقاداتش به نام جنّیان او را در شام ترور کردند(1)- به او گفت: چرا شما جماعت انصار به همراه برادران قرشى و مهاجران به استقبال من نیامدید؟ قیس گفت: به خاطر نداشتن مرکب، خانهنشین شده و از حضور در مراسم استقبال بازماندهایم. معاویه زبان به طعنهاى گزنده گشود و گفت: پس شتران آبکش کجایند؟ قیس گفت: در جنگهاى بدر و اُحُد که در رکاب پیامبر مىجنگیدیم و به خاطر اسلام بر سر تو و پدرت مىکوبیدیم، شترها را از دست دادیم. در آن جنگها با اینکه شما نفرت و کراهت داشتید، امر خدا ظاهر شد و شما شکست خوردید.
معاویه که در خونسردى و مکّارى کمنظیر بود، براى اینکه جلوى رسوایى بیشتر خود را بگیرد، گفت: خدایا! ببخشاى و بیامرز! ولى قیس که فرصت مناسبى به دست آورده بود، دریغش آمد که گریبان معاویه را رها کند و حتّى براى لحظاتى هم که باشد، آرامش را از او سلب نکند. ظالم غدّار را نباید آرام گذاشت. مردم مظلوم باید در هر فرصتى بر سر ظالم فریاد بکشند. به خصوص اگر فریاد آنها از روى منطق و به روش پسندیده جدال احسن باشد. قرآن مجید مىگوید:
«لا یُحِبُّ اللّه الجَهْرَ بِالسَّوْءِ مِنَ القَوْلِ إلاّ مَنْ ظُلِمَ و کان اللّه سمیعا بصیرا(2)».
«خداوند متعال دوست نمىدارد که کسى با سخنان خود بدىهاى دیگران را آشکار کند، مگر اینکه در حق او ظلم شده باشد و خداوند شنوا و بیناست».
قیس اکنون نه به عنوان اینکه تنها خودش مظلوم است، بلکه به نمایندگى همه مظلومان امّت -اعم از مهاجران و انصار و دیگر مسلمانان- به ویژه مظلومترینِ همه مظلومان تاریخ؛ یعنى خاندان پیامبر و چهل هزار تن از مهاجران و انصار که خونشان به دست عمّال معاویه ریخته شده است(3)، باید افشاگرى کند و حقایقى را آشکار سازد. باشد که در میان جمعیت، افرادى از خواب غفلت بیدار شوند و با حضور در مراسم استقبال معاویه، کارچاقکن ستمکاران نشوند.
قیس با شجاعت و صراحت، معاویه را -که انصار را به شتران آبکش، مورد نکوهش قرار داده بود- مخاطب قرار داد و گفت: تو ما را به شتران آبکش ملامت مىکنى. ما بودیم که در جنگ بدر با شما که در راه خاموش کردن نور حق و برترى کلمه شیطان تلاش مىکردید، روبهرو شدیم. شما بودید که با کراهت و نفرت تن به اسلامى دادید که ما در راه آن بر سر شما مىکوبیدیم. آرى! اسلام تو و پدرت، از روى طوع و رغبت نبود.
معاویه گفت: گویى تو بر ما منّت مىگذارى که ما را یارى کردهاید. خداوند و قریش بر سر شما منت دارند. مگر نه شما انصار آرزو داشتید که پیامبر خدا را یارى کنید؟ مگر او از قریش نبود؟ مگر او عموزاده ما و از ما نبود؟ ما باید بر سر شما منت گذاریم و بر شما افتخار کنیم که خداوند شما را از یاران و از پیروان ما قرار داده و هدایتتان کرده است.
معاویه با این سخنان بىسر و ته خود و با این گستاخىها و فخرفروشىها مىخواست بر سوابق ننگین خود پرده افکند و اذهان توده مردم را از توجه به حقایق امور، منحرف سازد. غافل از اینکه قیس هم کوتاه نمىآید و گفتنىها را براى قضاوت مردم منصف و بصیر بر زبان مىراند و زبانِ تاریخ را براى آیندگان گویاتر مىسازد.
این حقیقت باید معلوم شود که پیامبر از آنِ همه بشریّت است و جهانیان باید به وجودش افتخار کنند و آنهایى که خداوند به آنها توفیق مسلمانى و خدمت به اسلام داده، همواره رهین منّت اویند و آنهایى که خیانت کردهاند، روسیاهاند؛ هر چند از منسوبین و نزدیکان آن بزرگوار باشند.
«یَمُنّونَ علیکَ أنْ أسْلَموا قل لا تَمُنُّوا عَلَىَّ إسلامَکُم بَلِ اللّهُ یَمُنُّ علیکم أنْ هَداکُم لِلإیمانِ إن کنتم صادقین(4)».
«بر تو منت مىگذارند که مسلمان شدهاند. بگو: مسلمان شدن خود را بر من منت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منت مىگذارد که شما را به راه ایمان -اگر در ایمانتان صادق باشید- هدایت کرده است».
قیس که زبانآورى بىهمتا بود، رشته سخن را به دست گرفت و بعثت پیامبر را به عنوان رحمتى براى همه جهانیان معرفى کرد و آن رهبر بزرگ را مبعوث به سوى جن و انس و سرخ و سیاه و سفید و برگزیده خدا براى نبوّت و رسالت دانست و ادامه داد:
نخستین کسى که به او ایمان آورد و تصدیقش کرد، على بود. ابوطالب همواره از او دفاع مىکرد و میان او و کفار قریش حائل مىشد که مبادا او را اذیّت کنند و جان شریفش را به خطر اندازند. او مأمور بود که رسالت پروردگارش را ابلاغ کند. تا ابوطالب زنده بود کسى جرأت نداشت او را اذیت و مزاحمت کند. با مرگ ابوطالب، فرزندش على وظایف پدر را بر عهده گرفت. او ایثارگرانه به دفاع از پیامبر پرداخت و در تمام سختىها و تنگناها و حوادث ترسناک، جان خود را به خطر انداخت و اجازه نداد کوچکترین آسیبى به حضرتش برسد. خداوند در میان قریش این افتخار را به على داد و از میان عرب و عجم او را مورد اکرام قرار داد و تاج کرامت بر سرش نهاد. زمانى که هنوز ابوطالب در قید حیات بود، چهل تن از سران قریش و فرزندان عبدالمطّلب -از جمله ابوطالب و ابولهب- را به خانه ابوطالب دعوت کرد و به آنها فرمود: کدامیک از شما دوست دارد که برادر و وزیر و وصى و خلیفه من در میان امّت و ولىّ هر مؤمنى بعد از من باشد؟ هیچکس جواب نداد و پیامبر این دعوت خود را سه بار تکرار کرد. بار سوم على بود که گفت: یا رسول اللّه! من. اینجا بود که پیامبر سر على را به دامن گرفت و با آب دهان خود او را متبرّک و متیمّن ساخت و به درگاه خدا عرض کرد: «اللهمّ امْلأ جَوْفِهِ علما و فهما و حکما». «خداوندا! باطنش را به علم و فهم و حکمت، پر ساز».
سپس رو به ابوطالب کرد و فرمود: اکنون سخن فرزندت را بشنو و او را اطاعت کن. خداوند مقام و منزلت او را نسبت به پیامبرش همچون مقام و منزلت هارون نسبت به موسى قرار داده است. آنگاه میان خود و على، پیمان اخوّت و برادرى بست.
قیس تا آنجا که توانست از فضایل و مناقب على علیهالسلام سخن گفت و چیزى فروگذار نکرد. آنگاه به معرفى شخصیتهاى برجسته بنىهاشم پرداخت و عدهاى از چهرههاى برجسته و نمونه و ماندگار همیشه تاریخ را یاد کرد.
یکى از کسانى که قیس یاد کرد، جعفر طیّار بود که خداوند، اختصاصا در بهشت به او دو بال عطا کرد؛ چراکه هر دو دستش در جنگ مؤته قطع شد و به شهادت رسید. دیگرى حمزه -عموى پیامبر- بود که در اُحُد به شهادت رسید و سیدالشهدا نامیده شد. شخصیت دیگر فاطمه زهرا علیهاالسلام بود که سرور زنان عالم است.
سپس به معاویه گفت: اگر اینگونه شخصیتهاى برجسته را از قریش جدا کنیم -یعنى پیامبر خدا و اهلبیتش را از آنها کنار بگذاریم- به خدا ما انصار از همه قریشیان برتر و پیش خدا و پیامبر و اهلبیتش محبوبتریم.
با رحلت رسول خدا، انصار اجتماع کردند که پدرم را به امارت برگزینند. قریش آمدند و به بهانه حقِّ قرابت، ما را کنار زدند. قریش همواره به انصار و اهل بیت پیامبر ظلم کردهاند. به جان خودم سوگند! با بودن على علیهالسلام و اولادش نه انصار را در خلافت حقى است و نه قریش را و نه احدى از عرب و عجم را.
معاویه که در خونسردى و بردبارى زبانزد خاص و عام بود و سیاست حرفهاى را با اخلاق حرفهاى توأم ساخته بود، به خشم آمد و به قیس بن سعد گفت: اینها را از که آموختهاى؟ از که روایت مىکنى؟ از چه کسى شنیدهاى؟ آیا از پدرت آموختهاى؟
قیس گفت: از کسى شنیده و آموختهام که از پدرم بهتر و حقش بر من از حق پدرم بزرگتر است. معاویه با دستپاچگى پرسید: او کیست؟ قیس گفت: على بن ابىطالب علیهالسلام ، عالم و صدّیق این امّت. همان که خداوند دربارهاش مىگوید: «کفى بِاللّه شهیدا بَیْنى و بینَکُم و مَن عنده عِلْمُ الکِتاب(5)».
همان که وقتى کفار، رسالت پیامبر را مورد انکار قرار دادند، خداوند به او فرمود: «بگو مرا شهادت خدا و کسى که علم کتاب نزد اوست، بس است»؛ و بدین ترتیب معلوم داشت که علمالکتاب، ویژه على علیهالسلام است.
آنگاه قیس آیات دیگرى را که در فضیلت على علیهالسلام نازل شده بود، قرائت کرد.
معاویه گفت: صدّیق، ابوبکر و فاروق، عمر و صاحب علمالکتاب، عبداللّه بن سلام است.
قیس گفت: سزاوارترین کس به این اسماء، همان است که خداوند دربارهاش فرمود:
«أفَمَنْ کانَ على بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ و یَتْلوهُ شاهدٌ مِنْهُ(6)».
«آیا آن کس که دلیل آشکارى از پروردگار خویش دارد و به دنبال آن شاهدى از سوى او مىباشد... (همچون کسى است که چنین نباشد...».
همان که پیامبر خدا در غدیر خم او را به خلافت نصب کرد و فرمود: «هر کس من به او از خودش سزاوارتر و برترم، على نیز از خودش به او سزاوارتر و برتر است».
همان که پیامبر خدا در جنگ تبوک دربارهاش فرمود: «منزلت تو پیش من همچون منزلت هارون پیش موسى است؛ جز اینکه بعد از من پیامبرى نیست».
معاویه این سخنان خداپسندانه را که در کام جانش بسیار تلخ و برایش همچون شَرَنگ(7) مهلک بود، از قیس شنید و براى خنثى کردن آنها دست به اقدامى وحشیانه زد. نخست جارچى او در میان مردم جار کشید که هر کس حدیثى در مناقب على و اهل بیتش نقل کند، ذمّه من از او برى است. آنگاه دستور داد که نسخههایى از آن تهیّه کنند و براى عمّال جیرهخوارش به اطراف و اکناف بفرستند، تا مبادا کسى راجع به فضایل على علیهالسلام سخنى بگوید(8).
معاویه نه از ملامت مىهراسید و نه به نصایح و اندرزهاى این و آن اهمیّت مىداد، بلکه دیکتاتورمآبانه، به راه خود مىرفت و اگر احیانا نرمشى نشان مىداد، فقط در سخن بود؛ اما در عمل، هرگز از راهى که انتخاب کرده بود، بازنمىگشت.
در گفتار قیس و مناظره شجاعانه او همهچیز بود. هم ملامت بود، هم نصیحت. هم استدلال بود هم انتقاد. ولى واکنش او این بود که نسبت به بیان مناقب امیرالمؤمنین علیهالسلام حسّاسیّت بیشترى نشان دهد و با فراهم کردن محیط اختناق و خفقان، زبانها را بند آورد و نفسها را در گلو خفه کند.
او در نامههایى که از امیرالمؤمنین علیهالسلام دریافت مىکرد، کوبندهترین ملامتها و محکمترین استدلالها را مطالعه مىکرد؛ ولى نتیجهاى جز عناد و یکدندگى نمىداد.
امام علیهالسلام در ادامه نامه مورد بحث(9) و پس از بیان اینکه حکومت حضرتش بر مبناى یک شوراى واقعى بوده و هیچگونه فلتهاى رخ نداده، به ماجراى قتل عثمان مىپردازد. معاویه پیراهن خونین عثمان را سوژه کرده و امام را متهم به قتل عثمان مىنمود؛ حال آنکه خود بهتر مىدانست که تهمت مىزند و بىگناه، معصوم و دامنپاکى را مورد افترا قرار مىدهد. از اینرو نوشت:
«و لَعَمْرى یا معاویةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دونَ هواکَ، لَتَجِدَنّى أبْرَأَ النّاسِ مِنْ دَمِ عثمانَ و لَتَعْلَمَنَّ أنّى کنتُ فى عُزْلَةٍ عنهُ إلاّ أن تَتَجَنّى ما بَدا لَکَ(10) و السّلام».
«معاویه، به جانم سوگند! اگر به دیده خرد و نه به دیده هواى نفس بنگرى، مىدانى که من برىترین مردم از خون عثمان بودم و مىدانى که از آن، برکنارى داشتم، مگر اینکه آنچه برایت آشکار است، بپوشانى. والسلام».
مشکل معاویه و همه سیاستبازان حرفهاى همین است. آنها هرگز حاضر نمىشوند حقیقت را به زبان آورند و به آنچه -ظاهرا- به ضرر ایشان است، اعتراف کنند. سیاست حرفهاى و اخلاق حرفهاى یعنى همین.
در این نامه به شیوه «جدال احسن» با معاویه گفتگو شده است، تا اگر زمینهاى براى هدایت داشته باشد، بازگردد و از عناد و لجاج، دست بردارد. ولى در نامهاى که در بعضى از منابع آمده، لحن سخن، غیر از این است. امام علیهالسلام در آغاز، بیعت خود را بیعتى فراگیر معرفى مىکند و شورا را حق بدرىهایى که از پیشگامان نیکى و احسان بوده و در آن جنگ نابرابر تمام هستى خود را در طبق اخلاص، تقدیم راه حق و حقیقت کردهاند، مىداند. آنگاه معاویه را القابى از قبیل: «طلیقُ بنُ طلیق(11)» و «لعین بن لعین(12)» و «وَثَنُ بن وَثَن(13)» یاد مىکند که نه اهل هجرت بوده و نه سابقه درخشانى داشت و نه داراى منقبت و فضیلتى بود. پدرش از احزابى بوده است که با خدا و رسول او جنگیدند؛ ولى خداوند بنده خود را یارى کرد و وعده خود را تحقق بخشید و احزاب شرک را متلاشى کرد. در پایان نوشت: «نمىبینى که همراهان من گوش به فرمان رهبرند و دعوتش را اجابت مىکنند و اگر خشم گیرد، آنها هم خشم مىگیرند(14)».
اعتراف تلخ معاویه به عظمت امیرالمؤمنین علیهالسلام
نوشتهاند که مجفن ابن ابىمجفن ضبّى به مجلس معاویه وارد شد و به او گفت: از نزد پستترین و عاجرترین و ترسوترین و بخیلترینِ عرب نزد تو آمدهام. معاویه پرسید: او کیست؟ پاسخ داد: على بن ابىطالب (زهى بىشرمى!). معاویه که وسیلهاى براى پیشبرد سیاست شوم خود یافته بود، رو به حاضران کرد و گفت: سخن برادر عراقى خود را بشنوید. سپس او را اکرام کرد؛ اما هنگامى که حاضران پراکنده شدند، به او گفت: اى نادان! چرا گفتى: او پستترین عرب است، حال آنکه پدرش ابوطالب و جدّش عبدالمطّلب و همسرش فاطمه زهرا علیهاالسلام است؟ چرا او را بخیلترین عرب نامیدى؟ حال آنکه اگر او خانهاى پر از کاه و خانهاى پر از زر داشته باشد، نخست طلا را انفاق مىکند، سپس کاه را. چرا او را ترسوترین عرب نامیدى؟ حال آنکه هرگز دو لشگر با هم روبهرو نشدند، مگر اینکه او یکهسوار و یکهتاز میدان نبرد بود و کسى از عهده او برنمىآمد. چرا او را در نطق و بیان عاجزترین مردم نامیدى؟ حال آنکه راه فصاحت و بلاغت را او براى قریش هموار کرد و کسى استادتر و برازندهتر از او نبود! این مادرت بود که از تو پستتر و بخیلتر و ترسوتر و عاجزتر در نطق و بیان نیافت. به خدا سوگند! اگر نبود آنچه خود بهتر مىدانى سرت را از تن جدا مىکردم. مبادا! بعد از این چنین سخنانى را بر زبان آورى(15)!
حقیقتا معاویه منافق بود و با مردم دورویى مىکرد. آنچه باور داشت، بر زبان نمىآورد، بلکه خلاف آن عمل مىکرد. هرگاه به دیده عقل مىنگریست، درست مىفهمید و هرگاه به دیده هواى نفس مىنگریست، غلط مىفهمید و صد البته که در عمل، تابع هواى نفس بود و مکّارانه عمل مىکرد.
مجفن که به گفتار و داورى ظالمانه خود اعتراف داشت، گستاخى کرد و گفت: اى معاویه! به خدا تو از من ظالمترى! تو که بر مقام و منزلت او آگاهى دارى، چرا با او جنگیدى و به حقش اعتراف نکردى؟ معاویه به انگشتریش اشاره کرد که گویا آرم سلطنتش بر آن نقش شده بود و گفت: به خاطر این انگشترى جنگیدم تا امر حکومت و سلطنت بر من استوار گردد. مجفن گفت: در عوض خشم و کیفر خدا و عذاب دردناکش جز حکومت و سلطنت چندروزه چه دارى؟ معاویه پاسخ داد: مشکلى نیست. من از خداوند چیزى مىدانم که تو نمىدانى. او مىفرماید: «و رحمتى وَسِعَتْ کُلَّ شىء(16)»: «و رحمتم همهچیز را فراگرفته است»(17).
غافل از اینکه ذیل فرمایش فوق آمده است:
«فَسَأکْتُبُها لِلّذین یَتَّقونَ و یُؤتونَ الزَّکوة و الّذین هُم بِآیاتِنا یُؤمنونَ(18)».
«رحمتم را براى کسانى مقرر مىدارم که تقوا پیشه کنند و زکات بدهند و به آیاتمان ایمان بیاورند».
اینکه انسان آیهاى را تقطیع کند و بخشى از آن را که به نفعش باشد، مستند قرار دهد و بخشى را که به ضرر و زیانش باشد رها کند، سفسطهاى بیش نیست و مىتوان آن را تفسیر به رأى نامید که کیفرى جز عذاب ندارد.
درست مثل این است که کسى به آیه «کلوا و اشربوا(19)» براى بىپروایى در خوردن و آشامیدن استدلال کند و جمله «و لا تسرفوا» را که به دنبال آن آمده، فراموش کند.
«کلوا و اشربوا» را دُرِ گوش کن «و لا تسرفوا» را فراموش کن
و درست مثل اینکه کسى جمله «فیهما منافِعُ لِلنّاسِ(20)» را که درباره قمار و شراب است، مورد استناد قرار دهد و جمله «و إثمُهُما أکبر من نفعِهِما» را که در پى آن آمده کنار بگذارد؛ حال آنکه نظر قرآن این است که ممکن است بر شراب و قمار منافعى مترتّب باشد؛ ولى هرگز منافع آنها جبران گناهان سنگینى را که پىآمد آنهاست، نمىکند.
افتخارات کاذب
معاویه که در خلوت، افتخارات علوى را تصدیق مىکرد و مورد اعتراف قرار مىداد و در جلوت به شدّت انکار مىکرد، مىکوشید تا افتخاراتى براى خود جعل و کمبودهاى خود را به حسب ظاهر جبران کند و اذهان مردم را با مناقب جعلى و افتخارات کاذب، مشوب سازد؛ چنانکه هنوز هم در میان اهل سنت کسانى هستند که ذهن آنان مشوب است و نمىتوانند بپذیرند که معاویه هیچ فضیلتى نداشته و -به نوشته امیرالمؤمنین علیهالسلام - هیچ سابقه درخشانى در کارنامه او به ثبت نرسیده است. دیدیم که او در گفتگویى که با قیس داشت، سعى کرد خود را متولّى اسلام و قرآن معرفى کند و بر انصار و سایر مسلمین منت بگذارد که آنها در خدمت قریش بودهاند و باید افتخارات قریش را بپذیرند. یک بار هم در نامهاى به محضر امیرالمؤمنین علیهالسلام ، بىشرمانه از فضایل و مناقب خود و همه امویان، مطالبى به قلم آورد که با پاسخ تند و دندانشکن حضرتش مواجه شد(21).
پاسخ دندانشکن یک شخصیت انصارى به ادعاهاى دروغین معاویه
در اینجا مىخواهیم به محتواى یکى از سخنرانىهاى معاویه در محفلى از محافل حکومتى و استدلالهایى که او براى اثبات برترى خود و بنىامیّه مطرح کرده و پاسخهاى دندانشکنى که از یکى از حاضران آن محفل شنیده، اشاره کنیم تا معلوم شود که او -حقیقتا- عقده حقارت داشت و سعى مىکرد که به هر وسیلهاى ممکن، حقارت و پستى خود را بپوشاند. او براى رسیدن به مقصود خود به آیات قرآن تمسّک کرد تا مردم را قانع کند که فضایل و مناقب او و طایفهاش ریشه قرآنى دارد و کسى را نرسد که به عنوان فرد مسلمان زبان به تکذیب قرآن بگشاید و فضایل امویان را انکار کند.
روزى معاویه بر فراز منبر، حضار را مورد خطاب قرار داد و گفت: باید بدانید که خداوند متعال، قریش را سه فضیلت بخشیده که دیگران از آن محروماند و چارهاى جز اطاعت و تعظیم و کرنش در برابر آنها ندارند:
1. خداوند به پیامبرش فرمود: «و أنْذِرْ عَشیرَتَکَ الأقْرَبینَ(22)»: «نزدیکترین خویشاوندان خود را انذار کن».
نزدیکترین خویشاوندان او ماییم.
2. خداوند به پیامبرش فرمود: «و إنّهُ لَذِکْرٌ لَکَ و لِقَوْمِکَ(23)»: «قرآن براى تو و قومت وسیله تذکّر است».
قوم پیامبر ماییم.
3. خداوند متعال فرمود: «لإیلاف قریشٍ(24)».
یعنى ما اگر «ابرهه» را از ویران کردن کعبه بازداشتیم و اصحاب فیل را به وسیله پرنده ابابیل هلاک ساختیم، به خاطر این بود که قریش با کعبه و شهر مکّه، انس بگیرند و کاروانهاى تجارتى خود را در فصل تابستان و زمستان به راه بیندازند و آواره و پراکنده نشوند. سپس گفت: قریشى که خداوند به خاطر آنها خانه کعبه را از ویرانى و نابودى حفظ کرد، ماییم.
او که این افتخارات را براى خود بیان مىکرد، حتما مطمئن بود که مستمعانِ خاموش با نظر او موافقاند و اگر کسى مخالف باشد، جرأت دمزدن و اعتراض ندارد؛ غافل از اینکه هنوز افراد آزادهاى در میان امّت پیدا مىشوند که علىرغم تهدیدها و تطمیعها و بذل و بخششهاى بىحساب و کتاب و کشتارهاى بىرحمانه، به موقع همچون آتشفشان مىخروشند و سخنانى که براى او همچون شرنگ، تلخ و مهلک است بر جان پست و پلیدش مىبارند. به ناگاه مردى از انصار به خروش آمد و او را مورد پرخاش و تندى قرار داد و گفت: معاویه، خاموش. خداوند متعال در قرآن فرموده است:
1. و کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ و هُوَ الحَقّ(25)».
«اى پیامبر! قوم تو قرآن را -که حق است- مورد تکذیب قرار دادند».شمایید قوم او.
2. خداوند متعال فرموده است:
«و لَمّا ضُرِبَ ابنُ مریَمَ مَثَلاً إذا قَوْمُکَ مِنهُ یَصدّوُنَ(26)».
«هنگامى که خداوند عیسى بن مریم را به عنوان مَثَل و نمونهاى ذکر کرد، قوم تو از آن روىگردان شدند».و شمایید قوم او.
3. و قال الرّسولُ یا ربِّ إنَّ قومى اتَّخَذوا هذا القرآنَ مهجورا(27)».
«پیامبر گفت: پروردگارا! قوم من قرآن را مهجور و متروک و غریب ساختند».و شمایید قوم اوانصارى افزود: معاویه، این سه آیه که در مذمّت شماست و بدنهادى و انحراف و انحطاط شما را آشکار مىکند، در برابر آن سه آیه که تو آنها را وسیله فخر و مباهات خود قرار دادهاى. اگر باز هم از آیات قرآن نمونه یا نمونههایى بیاورى و بدان وسیله مغلطه کنى و توده مردم را به اشتباه بیندازى و آنها گمان کنند که شما هم چیزى هستید و پیش خدا و پیامبر، وقع و منزلتى دارید، براى ابطال ادلّه تو باز هم با آیات قرآنى در مقابل تو استدلال مىکنم و تو را ساکت و خاموش مىسازم(28).
________________________________________
1. سفینة البحار، ج 1، ص 620: سعد.
مىگویند: توطئهگران بر تیرى که به بدن وى اصابت کرد، نوشته بودند:
«و قَتَلْنَا السیّد الخَزْرَجَ سعد بن عباده فَرَمَیْناهُ بِسَهْمَیْنِ فَلَمْ یَخْطُ فؤاده»
ما (جنّیان) سعد بن عباده را با دو تیر که به قلبش اصابت کرد کشتیم. (طبقات ابن سعد، ج 3، ص 145). معلوم مىشود جنها هم عربند و با شعر و شاعرى آشنایند.
2. النساء: 148.
3. سفینةالبحار، ج 2، ص 291: عوى.
4. حجرات: 17.
5. رعد: 43.
6. هود: 17.
7. زهر یا هر چیز تلخ.
8. نگ: سفینةالبحار، ج 2، ص 291-290: عوى.
9. این نامه را امام على علیهالسلام به وسیله جریر بن عبداللّه بَجَلى براى معاویه ارسال داشته است. معاویه چهار ماه او را نگاه داشت و سرانجام پاسخ نامه را داد؛ بدون اینکه اعتنایى به تذکرات و موعظهها و استدلالات حضرت کرده باشد. جریر مىگوید: معاویه به همراه من، مردى از بنى عبس فرستاد که نمىدانستم مأموریت او چیست؟ پس از آنکه نامه معاویه را تقدیم امیرالمؤمنین علیهالسلام کردم، او برخاست و سخنان تهدیدآمیز بر زبان راند و آمادگى هزاران نفر را براى انتقام خون عثمان به سرکردگى معاویه اعلام کرد. جریر مىگوید: هنگامى که بر معاویه وارد شدم و نامه حضرت را به او دادم، او بر منبر مشغول سخنرانى بود و مردم اطراف پیراهن خونین عثمان و انگشتهاى بریده همسرش به گریه و زارى مشغول بودند. (نگ: شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 14، ص 40-35).
10. در نهجالبلاغه، چاپ نمایندگى جمهورى اسلامى ایران در دمشق، از بعضى نسخهها به همین صورتى که در بالا نوشتهایم، نقل شده است. در سایر نسخهها آمده است: «إلاّ أن تتجنّى فَتَجَنَّ مابدا لک». به نظر مىرسد که صحیح، همان است.
11. اشاره به روز فتح مکه است که پیامبر خدا شکستخوردگان مشرک را طلقاء؛ یعنى آزادشدگان نامید. معاویه و پدرش از طلقاء بودند.
12. بنى امیّه در آیه «والشّجرة الملعونة فى القرآن» (اسراء: 60) لعن شدهاند و معاویه و پدرش از آنهاست.
13. معاویه و پدرش به عنوان بت معرفى شدهاند؛ چراکه هر دو، بتپرست بودند و بنىامیه آنها را مثل بت مىپرستیدند.
14. نگ: سفینةالبحار، ج 2، ص 290: عوى.
15. نگ: همان، ص 292.
16. اعراف: 156.
17. نگ: سفینة البحار، ج 2، ص 293: عوى.
18. اعراف: 156.
19. اعراف: 31.
20. بقره: 219.
21. نگ: نهجالبلاغه، نامه 28 (به خواست خدا در جاى خود درباره آن بحث مىکنیم).
22. شعرا: 214.
23. زخرف: 44.
24. قریش: 1.
25. انعام: 66.
26. زخرف: 57.
27. فرقان: 30.
28.نگ: اسرار البلاغه از شیخ بهایى، ص 47 و 48 (از انتشارات نمایندگى جمهورى اسلامى در دمشق).
سخن را با شعرى از حکیم سنایى آغاز مىکنیم:
داستان پسر هند مگر نشنیدى که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید؟
پدر او دُر دندان پیمبر بشکست مادر او جگر عمّ پیمبر بدرید
او به ناحق، حقِ داماد پیمبر بستاد پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
بر چنین قوم، تو لعنت نکنى شرمت باد لعن اللّه یزید و على آل یزید
افشاگرى قیس بن سعد انصارى در مورد معاویه
بعد از شهادت مظلومانه امام مجتبى علیهالسلام ، معاویه که به زعم خود بر خر مراد سوار شده بود و هیچ مانع و رادعى بر سر راه خود نمىدید، به مدینه آمد و مردمى که گویا عقلشان در چشمشان بود و همهچیز را از یاد برده بودند، استقبال گرم و باشکوهى از وى به عمل آوردند. معاویه که کنجکاوانه استقبالکنندگان را زیر نظر داشت، متوجه شد که اکثریت آنها از قریش و مهاجراناند و از انصار افراد کمى به استقبال آمدهاند. او علت را پرسید. در جوابش گفته شد که بیچاره و فقیر شدهاند و مرکبى ندارند که براى حضور در مراسم استقبال از آن استفاده کنند. هنگامى که چشمش به قیس بن سعد بن عباده افتاد -که خود بزرگ انصار بود و پدرش نیز شخصیتى بود که خلفا از شکوه و هیبت و عظمت او چشم مىزدند و از بیم اعتراضات و انتقاداتش به نام جنّیان او را در شام ترور کردند(1)- به او گفت: چرا شما جماعت انصار به همراه برادران قرشى و مهاجران به استقبال من نیامدید؟ قیس گفت: به خاطر نداشتن مرکب، خانهنشین شده و از حضور در مراسم استقبال بازماندهایم. معاویه زبان به طعنهاى گزنده گشود و گفت: پس شتران آبکش کجایند؟ قیس گفت: در جنگهاى بدر و اُحُد که در رکاب پیامبر مىجنگیدیم و به خاطر اسلام بر سر تو و پدرت مىکوبیدیم، شترها را از دست دادیم. در آن جنگها با اینکه شما نفرت و کراهت داشتید، امر خدا ظاهر شد و شما شکست خوردید.
معاویه که در خونسردى و مکّارى کمنظیر بود، براى اینکه جلوى رسوایى بیشتر خود را بگیرد، گفت: خدایا! ببخشاى و بیامرز! ولى قیس که فرصت مناسبى به دست آورده بود، دریغش آمد که گریبان معاویه را رها کند و حتّى براى لحظاتى هم که باشد، آرامش را از او سلب نکند. ظالم غدّار را نباید آرام گذاشت. مردم مظلوم باید در هر فرصتى بر سر ظالم فریاد بکشند. به خصوص اگر فریاد آنها از روى منطق و به روش پسندیده جدال احسن باشد. قرآن مجید مىگوید:
«لا یُحِبُّ اللّه الجَهْرَ بِالسَّوْءِ مِنَ القَوْلِ إلاّ مَنْ ظُلِمَ و کان اللّه سمیعا بصیرا(2)».
«خداوند متعال دوست نمىدارد که کسى با سخنان خود بدىهاى دیگران را آشکار کند، مگر اینکه در حق او ظلم شده باشد و خداوند شنوا و بیناست».
قیس اکنون نه به عنوان اینکه تنها خودش مظلوم است، بلکه به نمایندگى همه مظلومان امّت -اعم از مهاجران و انصار و دیگر مسلمانان- به ویژه مظلومترینِ همه مظلومان تاریخ؛ یعنى خاندان پیامبر و چهل هزار تن از مهاجران و انصار که خونشان به دست عمّال معاویه ریخته شده است(3)، باید افشاگرى کند و حقایقى را آشکار سازد. باشد که در میان جمعیت، افرادى از خواب غفلت بیدار شوند و با حضور در مراسم استقبال معاویه، کارچاقکن ستمکاران نشوند.
قیس با شجاعت و صراحت، معاویه را -که انصار را به شتران آبکش، مورد نکوهش قرار داده بود- مخاطب قرار داد و گفت: تو ما را به شتران آبکش ملامت مىکنى. ما بودیم که در جنگ بدر با شما که در راه خاموش کردن نور حق و برترى کلمه شیطان تلاش مىکردید، روبهرو شدیم. شما بودید که با کراهت و نفرت تن به اسلامى دادید که ما در راه آن بر سر شما مىکوبیدیم. آرى! اسلام تو و پدرت، از روى طوع و رغبت نبود.
معاویه گفت: گویى تو بر ما منّت مىگذارى که ما را یارى کردهاید. خداوند و قریش بر سر شما منت دارند. مگر نه شما انصار آرزو داشتید که پیامبر خدا را یارى کنید؟ مگر او از قریش نبود؟ مگر او عموزاده ما و از ما نبود؟ ما باید بر سر شما منت گذاریم و بر شما افتخار کنیم که خداوند شما را از یاران و از پیروان ما قرار داده و هدایتتان کرده است.
معاویه با این سخنان بىسر و ته خود و با این گستاخىها و فخرفروشىها مىخواست بر سوابق ننگین خود پرده افکند و اذهان توده مردم را از توجه به حقایق امور، منحرف سازد. غافل از اینکه قیس هم کوتاه نمىآید و گفتنىها را براى قضاوت مردم منصف و بصیر بر زبان مىراند و زبانِ تاریخ را براى آیندگان گویاتر مىسازد.
این حقیقت باید معلوم شود که پیامبر از آنِ همه بشریّت است و جهانیان باید به وجودش افتخار کنند و آنهایى که خداوند به آنها توفیق مسلمانى و خدمت به اسلام داده، همواره رهین منّت اویند و آنهایى که خیانت کردهاند، روسیاهاند؛ هر چند از منسوبین و نزدیکان آن بزرگوار باشند.
«یَمُنّونَ علیکَ أنْ أسْلَموا قل لا تَمُنُّوا عَلَىَّ إسلامَکُم بَلِ اللّهُ یَمُنُّ علیکم أنْ هَداکُم لِلإیمانِ إن کنتم صادقین(4)».
«بر تو منت مىگذارند که مسلمان شدهاند. بگو: مسلمان شدن خود را بر من منت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منت مىگذارد که شما را به راه ایمان -اگر در ایمانتان صادق باشید- هدایت کرده است».
قیس که زبانآورى بىهمتا بود، رشته سخن را به دست گرفت و بعثت پیامبر را به عنوان رحمتى براى همه جهانیان معرفى کرد و آن رهبر بزرگ را مبعوث به سوى جن و انس و سرخ و سیاه و سفید و برگزیده خدا براى نبوّت و رسالت دانست و ادامه داد:
نخستین کسى که به او ایمان آورد و تصدیقش کرد، على بود. ابوطالب همواره از او دفاع مىکرد و میان او و کفار قریش حائل مىشد که مبادا او را اذیّت کنند و جان شریفش را به خطر اندازند. او مأمور بود که رسالت پروردگارش را ابلاغ کند. تا ابوطالب زنده بود کسى جرأت نداشت او را اذیت و مزاحمت کند. با مرگ ابوطالب، فرزندش على وظایف پدر را بر عهده گرفت. او ایثارگرانه به دفاع از پیامبر پرداخت و در تمام سختىها و تنگناها و حوادث ترسناک، جان خود را به خطر انداخت و اجازه نداد کوچکترین آسیبى به حضرتش برسد. خداوند در میان قریش این افتخار را به على داد و از میان عرب و عجم او را مورد اکرام قرار داد و تاج کرامت بر سرش نهاد. زمانى که هنوز ابوطالب در قید حیات بود، چهل تن از سران قریش و فرزندان عبدالمطّلب -از جمله ابوطالب و ابولهب- را به خانه ابوطالب دعوت کرد و به آنها فرمود: کدامیک از شما دوست دارد که برادر و وزیر و وصى و خلیفه من در میان امّت و ولىّ هر مؤمنى بعد از من باشد؟ هیچکس جواب نداد و پیامبر این دعوت خود را سه بار تکرار کرد. بار سوم على بود که گفت: یا رسول اللّه! من. اینجا بود که پیامبر سر على را به دامن گرفت و با آب دهان خود او را متبرّک و متیمّن ساخت و به درگاه خدا عرض کرد: «اللهمّ امْلأ جَوْفِهِ علما و فهما و حکما». «خداوندا! باطنش را به علم و فهم و حکمت، پر ساز».
سپس رو به ابوطالب کرد و فرمود: اکنون سخن فرزندت را بشنو و او را اطاعت کن. خداوند مقام و منزلت او را نسبت به پیامبرش همچون مقام و منزلت هارون نسبت به موسى قرار داده است. آنگاه میان خود و على، پیمان اخوّت و برادرى بست.
قیس تا آنجا که توانست از فضایل و مناقب على علیهالسلام سخن گفت و چیزى فروگذار نکرد. آنگاه به معرفى شخصیتهاى برجسته بنىهاشم پرداخت و عدهاى از چهرههاى برجسته و نمونه و ماندگار همیشه تاریخ را یاد کرد.
یکى از کسانى که قیس یاد کرد، جعفر طیّار بود که خداوند، اختصاصا در بهشت به او دو بال عطا کرد؛ چراکه هر دو دستش در جنگ مؤته قطع شد و به شهادت رسید. دیگرى حمزه -عموى پیامبر- بود که در اُحُد به شهادت رسید و سیدالشهدا نامیده شد. شخصیت دیگر فاطمه زهرا علیهاالسلام بود که سرور زنان عالم است.
سپس به معاویه گفت: اگر اینگونه شخصیتهاى برجسته را از قریش جدا کنیم -یعنى پیامبر خدا و اهلبیتش را از آنها کنار بگذاریم- به خدا ما انصار از همه قریشیان برتر و پیش خدا و پیامبر و اهلبیتش محبوبتریم.
با رحلت رسول خدا، انصار اجتماع کردند که پدرم را به امارت برگزینند. قریش آمدند و به بهانه حقِّ قرابت، ما را کنار زدند. قریش همواره به انصار و اهل بیت پیامبر ظلم کردهاند. به جان خودم سوگند! با بودن على علیهالسلام و اولادش نه انصار را در خلافت حقى است و نه قریش را و نه احدى از عرب و عجم را.
معاویه که در خونسردى و بردبارى زبانزد خاص و عام بود و سیاست حرفهاى را با اخلاق حرفهاى توأم ساخته بود، به خشم آمد و به قیس بن سعد گفت: اینها را از که آموختهاى؟ از که روایت مىکنى؟ از چه کسى شنیدهاى؟ آیا از پدرت آموختهاى؟
قیس گفت: از کسى شنیده و آموختهام که از پدرم بهتر و حقش بر من از حق پدرم بزرگتر است. معاویه با دستپاچگى پرسید: او کیست؟ قیس گفت: على بن ابىطالب علیهالسلام ، عالم و صدّیق این امّت. همان که خداوند دربارهاش مىگوید: «کفى بِاللّه شهیدا بَیْنى و بینَکُم و مَن عنده عِلْمُ الکِتاب(5)».
همان که وقتى کفار، رسالت پیامبر را مورد انکار قرار دادند، خداوند به او فرمود: «بگو مرا شهادت خدا و کسى که علم کتاب نزد اوست، بس است»؛ و بدین ترتیب معلوم داشت که علمالکتاب، ویژه على علیهالسلام است.
آنگاه قیس آیات دیگرى را که در فضیلت على علیهالسلام نازل شده بود، قرائت کرد.
معاویه گفت: صدّیق، ابوبکر و فاروق، عمر و صاحب علمالکتاب، عبداللّه بن سلام است.
قیس گفت: سزاوارترین کس به این اسماء، همان است که خداوند دربارهاش فرمود:
«أفَمَنْ کانَ على بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ و یَتْلوهُ شاهدٌ مِنْهُ(6)».
«آیا آن کس که دلیل آشکارى از پروردگار خویش دارد و به دنبال آن شاهدى از سوى او مىباشد... (همچون کسى است که چنین نباشد...».
همان که پیامبر خدا در غدیر خم او را به خلافت نصب کرد و فرمود: «هر کس من به او از خودش سزاوارتر و برترم، على نیز از خودش به او سزاوارتر و برتر است».
همان که پیامبر خدا در جنگ تبوک دربارهاش فرمود: «منزلت تو پیش من همچون منزلت هارون پیش موسى است؛ جز اینکه بعد از من پیامبرى نیست».
معاویه این سخنان خداپسندانه را که در کام جانش بسیار تلخ و برایش همچون شَرَنگ(7) مهلک بود، از قیس شنید و براى خنثى کردن آنها دست به اقدامى وحشیانه زد. نخست جارچى او در میان مردم جار کشید که هر کس حدیثى در مناقب على و اهل بیتش نقل کند، ذمّه من از او برى است. آنگاه دستور داد که نسخههایى از آن تهیّه کنند و براى عمّال جیرهخوارش به اطراف و اکناف بفرستند، تا مبادا کسى راجع به فضایل على علیهالسلام سخنى بگوید(8).
معاویه نه از ملامت مىهراسید و نه به نصایح و اندرزهاى این و آن اهمیّت مىداد، بلکه دیکتاتورمآبانه، به راه خود مىرفت و اگر احیانا نرمشى نشان مىداد، فقط در سخن بود؛ اما در عمل، هرگز از راهى که انتخاب کرده بود، بازنمىگشت.
در گفتار قیس و مناظره شجاعانه او همهچیز بود. هم ملامت بود، هم نصیحت. هم استدلال بود هم انتقاد. ولى واکنش او این بود که نسبت به بیان مناقب امیرالمؤمنین علیهالسلام حسّاسیّت بیشترى نشان دهد و با فراهم کردن محیط اختناق و خفقان، زبانها را بند آورد و نفسها را در گلو خفه کند.
او در نامههایى که از امیرالمؤمنین علیهالسلام دریافت مىکرد، کوبندهترین ملامتها و محکمترین استدلالها را مطالعه مىکرد؛ ولى نتیجهاى جز عناد و یکدندگى نمىداد.
امام علیهالسلام در ادامه نامه مورد بحث(9) و پس از بیان اینکه حکومت حضرتش بر مبناى یک شوراى واقعى بوده و هیچگونه فلتهاى رخ نداده، به ماجراى قتل عثمان مىپردازد. معاویه پیراهن خونین عثمان را سوژه کرده و امام را متهم به قتل عثمان مىنمود؛ حال آنکه خود بهتر مىدانست که تهمت مىزند و بىگناه، معصوم و دامنپاکى را مورد افترا قرار مىدهد. از اینرو نوشت:
«و لَعَمْرى یا معاویةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دونَ هواکَ، لَتَجِدَنّى أبْرَأَ النّاسِ مِنْ دَمِ عثمانَ و لَتَعْلَمَنَّ أنّى کنتُ فى عُزْلَةٍ عنهُ إلاّ أن تَتَجَنّى ما بَدا لَکَ(10) و السّلام».
«معاویه، به جانم سوگند! اگر به دیده خرد و نه به دیده هواى نفس بنگرى، مىدانى که من برىترین مردم از خون عثمان بودم و مىدانى که از آن، برکنارى داشتم، مگر اینکه آنچه برایت آشکار است، بپوشانى. والسلام».
مشکل معاویه و همه سیاستبازان حرفهاى همین است. آنها هرگز حاضر نمىشوند حقیقت را به زبان آورند و به آنچه -ظاهرا- به ضرر ایشان است، اعتراف کنند. سیاست حرفهاى و اخلاق حرفهاى یعنى همین.
در این نامه به شیوه «جدال احسن» با معاویه گفتگو شده است، تا اگر زمینهاى براى هدایت داشته باشد، بازگردد و از عناد و لجاج، دست بردارد. ولى در نامهاى که در بعضى از منابع آمده، لحن سخن، غیر از این است. امام علیهالسلام در آغاز، بیعت خود را بیعتى فراگیر معرفى مىکند و شورا را حق بدرىهایى که از پیشگامان نیکى و احسان بوده و در آن جنگ نابرابر تمام هستى خود را در طبق اخلاص، تقدیم راه حق و حقیقت کردهاند، مىداند. آنگاه معاویه را القابى از قبیل: «طلیقُ بنُ طلیق(11)» و «لعین بن لعین(12)» و «وَثَنُ بن وَثَن(13)» یاد مىکند که نه اهل هجرت بوده و نه سابقه درخشانى داشت و نه داراى منقبت و فضیلتى بود. پدرش از احزابى بوده است که با خدا و رسول او جنگیدند؛ ولى خداوند بنده خود را یارى کرد و وعده خود را تحقق بخشید و احزاب شرک را متلاشى کرد. در پایان نوشت: «نمىبینى که همراهان من گوش به فرمان رهبرند و دعوتش را اجابت مىکنند و اگر خشم گیرد، آنها هم خشم مىگیرند(14)».
اعتراف تلخ معاویه به عظمت امیرالمؤمنین علیهالسلام
نوشتهاند که مجفن ابن ابىمجفن ضبّى به مجلس معاویه وارد شد و به او گفت: از نزد پستترین و عاجرترین و ترسوترین و بخیلترینِ عرب نزد تو آمدهام. معاویه پرسید: او کیست؟ پاسخ داد: على بن ابىطالب (زهى بىشرمى!). معاویه که وسیلهاى براى پیشبرد سیاست شوم خود یافته بود، رو به حاضران کرد و گفت: سخن برادر عراقى خود را بشنوید. سپس او را اکرام کرد؛ اما هنگامى که حاضران پراکنده شدند، به او گفت: اى نادان! چرا گفتى: او پستترین عرب است، حال آنکه پدرش ابوطالب و جدّش عبدالمطّلب و همسرش فاطمه زهرا علیهاالسلام است؟ چرا او را بخیلترین عرب نامیدى؟ حال آنکه اگر او خانهاى پر از کاه و خانهاى پر از زر داشته باشد، نخست طلا را انفاق مىکند، سپس کاه را. چرا او را ترسوترین عرب نامیدى؟ حال آنکه هرگز دو لشگر با هم روبهرو نشدند، مگر اینکه او یکهسوار و یکهتاز میدان نبرد بود و کسى از عهده او برنمىآمد. چرا او را در نطق و بیان عاجزترین مردم نامیدى؟ حال آنکه راه فصاحت و بلاغت را او براى قریش هموار کرد و کسى استادتر و برازندهتر از او نبود! این مادرت بود که از تو پستتر و بخیلتر و ترسوتر و عاجزتر در نطق و بیان نیافت. به خدا سوگند! اگر نبود آنچه خود بهتر مىدانى سرت را از تن جدا مىکردم. مبادا! بعد از این چنین سخنانى را بر زبان آورى(15)!
حقیقتا معاویه منافق بود و با مردم دورویى مىکرد. آنچه باور داشت، بر زبان نمىآورد، بلکه خلاف آن عمل مىکرد. هرگاه به دیده عقل مىنگریست، درست مىفهمید و هرگاه به دیده هواى نفس مىنگریست، غلط مىفهمید و صد البته که در عمل، تابع هواى نفس بود و مکّارانه عمل مىکرد.
مجفن که به گفتار و داورى ظالمانه خود اعتراف داشت، گستاخى کرد و گفت: اى معاویه! به خدا تو از من ظالمترى! تو که بر مقام و منزلت او آگاهى دارى، چرا با او جنگیدى و به حقش اعتراف نکردى؟ معاویه به انگشتریش اشاره کرد که گویا آرم سلطنتش بر آن نقش شده بود و گفت: به خاطر این انگشترى جنگیدم تا امر حکومت و سلطنت بر من استوار گردد. مجفن گفت: در عوض خشم و کیفر خدا و عذاب دردناکش جز حکومت و سلطنت چندروزه چه دارى؟ معاویه پاسخ داد: مشکلى نیست. من از خداوند چیزى مىدانم که تو نمىدانى. او مىفرماید: «و رحمتى وَسِعَتْ کُلَّ شىء(16)»: «و رحمتم همهچیز را فراگرفته است»(17).
غافل از اینکه ذیل فرمایش فوق آمده است:
«فَسَأکْتُبُها لِلّذین یَتَّقونَ و یُؤتونَ الزَّکوة و الّذین هُم بِآیاتِنا یُؤمنونَ(18)».
«رحمتم را براى کسانى مقرر مىدارم که تقوا پیشه کنند و زکات بدهند و به آیاتمان ایمان بیاورند».
اینکه انسان آیهاى را تقطیع کند و بخشى از آن را که به نفعش باشد، مستند قرار دهد و بخشى را که به ضرر و زیانش باشد رها کند، سفسطهاى بیش نیست و مىتوان آن را تفسیر به رأى نامید که کیفرى جز عذاب ندارد.
درست مثل این است که کسى به آیه «کلوا و اشربوا(19)» براى بىپروایى در خوردن و آشامیدن استدلال کند و جمله «و لا تسرفوا» را که به دنبال آن آمده، فراموش کند.
«کلوا و اشربوا» را دُرِ گوش کن «و لا تسرفوا» را فراموش کن
و درست مثل اینکه کسى جمله «فیهما منافِعُ لِلنّاسِ(20)» را که درباره قمار و شراب است، مورد استناد قرار دهد و جمله «و إثمُهُما أکبر من نفعِهِما» را که در پى آن آمده کنار بگذارد؛ حال آنکه نظر قرآن این است که ممکن است بر شراب و قمار منافعى مترتّب باشد؛ ولى هرگز منافع آنها جبران گناهان سنگینى را که پىآمد آنهاست، نمىکند.
افتخارات کاذب
معاویه که در خلوت، افتخارات علوى را تصدیق مىکرد و مورد اعتراف قرار مىداد و در جلوت به شدّت انکار مىکرد، مىکوشید تا افتخاراتى براى خود جعل و کمبودهاى خود را به حسب ظاهر جبران کند و اذهان مردم را با مناقب جعلى و افتخارات کاذب، مشوب سازد؛ چنانکه هنوز هم در میان اهل سنت کسانى هستند که ذهن آنان مشوب است و نمىتوانند بپذیرند که معاویه هیچ فضیلتى نداشته و -به نوشته امیرالمؤمنین علیهالسلام - هیچ سابقه درخشانى در کارنامه او به ثبت نرسیده است. دیدیم که او در گفتگویى که با قیس داشت، سعى کرد خود را متولّى اسلام و قرآن معرفى کند و بر انصار و سایر مسلمین منت بگذارد که آنها در خدمت قریش بودهاند و باید افتخارات قریش را بپذیرند. یک بار هم در نامهاى به محضر امیرالمؤمنین علیهالسلام ، بىشرمانه از فضایل و مناقب خود و همه امویان، مطالبى به قلم آورد که با پاسخ تند و دندانشکن حضرتش مواجه شد(21).
پاسخ دندانشکن یک شخصیت انصارى به ادعاهاى دروغین معاویه
در اینجا مىخواهیم به محتواى یکى از سخنرانىهاى معاویه در محفلى از محافل حکومتى و استدلالهایى که او براى اثبات برترى خود و بنىامیّه مطرح کرده و پاسخهاى دندانشکنى که از یکى از حاضران آن محفل شنیده، اشاره کنیم تا معلوم شود که او -حقیقتا- عقده حقارت داشت و سعى مىکرد که به هر وسیلهاى ممکن، حقارت و پستى خود را بپوشاند. او براى رسیدن به مقصود خود به آیات قرآن تمسّک کرد تا مردم را قانع کند که فضایل و مناقب او و طایفهاش ریشه قرآنى دارد و کسى را نرسد که به عنوان فرد مسلمان زبان به تکذیب قرآن بگشاید و فضایل امویان را انکار کند.
روزى معاویه بر فراز منبر، حضار را مورد خطاب قرار داد و گفت: باید بدانید که خداوند متعال، قریش را سه فضیلت بخشیده که دیگران از آن محروماند و چارهاى جز اطاعت و تعظیم و کرنش در برابر آنها ندارند:
1. خداوند به پیامبرش فرمود: «و أنْذِرْ عَشیرَتَکَ الأقْرَبینَ(22)»: «نزدیکترین خویشاوندان خود را انذار کن».
نزدیکترین خویشاوندان او ماییم.
2. خداوند به پیامبرش فرمود: «و إنّهُ لَذِکْرٌ لَکَ و لِقَوْمِکَ(23)»: «قرآن براى تو و قومت وسیله تذکّر است».
قوم پیامبر ماییم.
3. خداوند متعال فرمود: «لإیلاف قریشٍ(24)».
یعنى ما اگر «ابرهه» را از ویران کردن کعبه بازداشتیم و اصحاب فیل را به وسیله پرنده ابابیل هلاک ساختیم، به خاطر این بود که قریش با کعبه و شهر مکّه، انس بگیرند و کاروانهاى تجارتى خود را در فصل تابستان و زمستان به راه بیندازند و آواره و پراکنده نشوند. سپس گفت: قریشى که خداوند به خاطر آنها خانه کعبه را از ویرانى و نابودى حفظ کرد، ماییم.
او که این افتخارات را براى خود بیان مىکرد، حتما مطمئن بود که مستمعانِ خاموش با نظر او موافقاند و اگر کسى مخالف باشد، جرأت دمزدن و اعتراض ندارد؛ غافل از اینکه هنوز افراد آزادهاى در میان امّت پیدا مىشوند که علىرغم تهدیدها و تطمیعها و بذل و بخششهاى بىحساب و کتاب و کشتارهاى بىرحمانه، به موقع همچون آتشفشان مىخروشند و سخنانى که براى او همچون شرنگ، تلخ و مهلک است بر جان پست و پلیدش مىبارند. به ناگاه مردى از انصار به خروش آمد و او را مورد پرخاش و تندى قرار داد و گفت: معاویه، خاموش. خداوند متعال در قرآن فرموده است:
1. و کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ و هُوَ الحَقّ(25)».
«اى پیامبر! قوم تو قرآن را -که حق است- مورد تکذیب قرار دادند».شمایید قوم او.
2. خداوند متعال فرموده است:
«و لَمّا ضُرِبَ ابنُ مریَمَ مَثَلاً إذا قَوْمُکَ مِنهُ یَصدّوُنَ(26)».
«هنگامى که خداوند عیسى بن مریم را به عنوان مَثَل و نمونهاى ذکر کرد، قوم تو از آن روىگردان شدند».و شمایید قوم او.
3. و قال الرّسولُ یا ربِّ إنَّ قومى اتَّخَذوا هذا القرآنَ مهجورا(27)».
«پیامبر گفت: پروردگارا! قوم من قرآن را مهجور و متروک و غریب ساختند».و شمایید قوم اوانصارى افزود: معاویه، این سه آیه که در مذمّت شماست و بدنهادى و انحراف و انحطاط شما را آشکار مىکند، در برابر آن سه آیه که تو آنها را وسیله فخر و مباهات خود قرار دادهاى. اگر باز هم از آیات قرآن نمونه یا نمونههایى بیاورى و بدان وسیله مغلطه کنى و توده مردم را به اشتباه بیندازى و آنها گمان کنند که شما هم چیزى هستید و پیش خدا و پیامبر، وقع و منزلتى دارید، براى ابطال ادلّه تو باز هم با آیات قرآنى در مقابل تو استدلال مىکنم و تو را ساکت و خاموش مىسازم(28).
________________________________________
1. سفینة البحار، ج 1، ص 620: سعد.
مىگویند: توطئهگران بر تیرى که به بدن وى اصابت کرد، نوشته بودند:
«و قَتَلْنَا السیّد الخَزْرَجَ سعد بن عباده فَرَمَیْناهُ بِسَهْمَیْنِ فَلَمْ یَخْطُ فؤاده»
ما (جنّیان) سعد بن عباده را با دو تیر که به قلبش اصابت کرد کشتیم. (طبقات ابن سعد، ج 3، ص 145). معلوم مىشود جنها هم عربند و با شعر و شاعرى آشنایند.
2. النساء: 148.
3. سفینةالبحار، ج 2، ص 291: عوى.
4. حجرات: 17.
5. رعد: 43.
6. هود: 17.
7. زهر یا هر چیز تلخ.
8. نگ: سفینةالبحار، ج 2، ص 291-290: عوى.
9. این نامه را امام على علیهالسلام به وسیله جریر بن عبداللّه بَجَلى براى معاویه ارسال داشته است. معاویه چهار ماه او را نگاه داشت و سرانجام پاسخ نامه را داد؛ بدون اینکه اعتنایى به تذکرات و موعظهها و استدلالات حضرت کرده باشد. جریر مىگوید: معاویه به همراه من، مردى از بنى عبس فرستاد که نمىدانستم مأموریت او چیست؟ پس از آنکه نامه معاویه را تقدیم امیرالمؤمنین علیهالسلام کردم، او برخاست و سخنان تهدیدآمیز بر زبان راند و آمادگى هزاران نفر را براى انتقام خون عثمان به سرکردگى معاویه اعلام کرد. جریر مىگوید: هنگامى که بر معاویه وارد شدم و نامه حضرت را به او دادم، او بر منبر مشغول سخنرانى بود و مردم اطراف پیراهن خونین عثمان و انگشتهاى بریده همسرش به گریه و زارى مشغول بودند. (نگ: شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 14، ص 40-35).
10. در نهجالبلاغه، چاپ نمایندگى جمهورى اسلامى ایران در دمشق، از بعضى نسخهها به همین صورتى که در بالا نوشتهایم، نقل شده است. در سایر نسخهها آمده است: «إلاّ أن تتجنّى فَتَجَنَّ مابدا لک». به نظر مىرسد که صحیح، همان است.
11. اشاره به روز فتح مکه است که پیامبر خدا شکستخوردگان مشرک را طلقاء؛ یعنى آزادشدگان نامید. معاویه و پدرش از طلقاء بودند.
12. بنى امیّه در آیه «والشّجرة الملعونة فى القرآن» (اسراء: 60) لعن شدهاند و معاویه و پدرش از آنهاست.
13. معاویه و پدرش به عنوان بت معرفى شدهاند؛ چراکه هر دو، بتپرست بودند و بنىامیه آنها را مثل بت مىپرستیدند.
14. نگ: سفینةالبحار، ج 2، ص 290: عوى.
15. نگ: همان، ص 292.
16. اعراف: 156.
17. نگ: سفینة البحار، ج 2، ص 293: عوى.
18. اعراف: 156.
19. اعراف: 31.
20. بقره: 219.
21. نگ: نهجالبلاغه، نامه 28 (به خواست خدا در جاى خود درباره آن بحث مىکنیم).
22. شعرا: 214.
23. زخرف: 44.
24. قریش: 1.
25. انعام: 66.
26. زخرف: 57.
27. فرقان: 30.
28.نگ: اسرار البلاغه از شیخ بهایى، ص 47 و 48 (از انتشارات نمایندگى جمهورى اسلامى در دمشق).