فاطمه زهرا علیه السلام بانوی اول اسلام
آرشیو
چکیده
متن
در شماره گذشته به برخى از صفات بارز حضرت زهرا علیهاالسلام اشاره شد و اینک در دنباله مطالب گذشته به جایگاه آن حضرت در احادیث نبوى و بُعد تاریخى شخصیت ایشان پرداخته شده و بخشى از خطبه آن حضرت پس از رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله شرح و تفسیر مىشود.
10. زهرا علیهاالسلام در لسان احادیث پیامبر صلىاللهعلیهوآله
پس از درگذشت پیامبر صلىاللهعلیهوآله هرچند نقل فضایل اهلبیت (علیهمالسلام) در محاق منع قرار گرفت و اصولاً حدیثنویسى و حدیثنگارى و حتى گفتگوى آن ممنوع شد؛ ولى آنگاه که فشار حکّام از نگارش حدیث برداشته شد، و عالمان از خسارت عظیمى که دامنگیر حدیث رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله شد آگاه گشتند، در ضمن نقل احادیث پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، کم و بیش فضایل اهلبیت (علیهمالسلام) در کتب حدیث و محاورهها و مذاکرهها به میان آمد و در کتب مربوط، ضبط شد. قسمتى از این احادیث که شأن و منزلت حضرت را بیان مىکند، در آغاز مقاله گذشت.
البته دست دو محدّث مشهور، بخارى و مسلم، بالأخص اوّلى، در نگارش فضایل اهلبیت (علیهمالسلام) مىلرزد؛ ولى در عین حال، این دو، در صحیح خود بابى به نام فضایل دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله گشودهاند و روایاتى را نقل کردهاند که همگى حاکى از منزلت انکارناپذیر آن حضرت است.
نکته مهم این است که نویسندگان هر دو به اصطلاح «صحیح» و دیگران از دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله که قریب 18 سال با او زندگى کرده، به ندرت نقل روایت کردهاند، درحالى که از برخى از همسران او که قریب به 8 سال با او به سر بردهاند، متجاوز از 2000 روایت نقل نمودهاند و این نوع حقناشناسى و نمکدانشکنى، دامنگیر گروهى از محدثان شده؛ ولى در عین حال گروههاى منصف اهل سنّت تا حدّى به جبران این مطلب پرداختهاند.
11. زهرا علیهاالسلام در بُعد تاریخى
سیرهنویسان و مورخان که بخواهند به نوعى درباره پیامبر صلىاللهعلیهوآله و تاریخ اسلام سخن بگویند، بدون استثنا نمىتوانند از اشاره به دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله خوددارى کنند؛ زیرا آنگاه که درباره فرزندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله سخن مىگویند، دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در رأس آنهاست. مسأله خواستگارى او از سوى شخصیتهاى متعدد و پاسخ منفى از جانب زهرا علیهاالسلام ؛ شرایط ازدواج و عروسى آن حضرت و فرزندانى که در دامان خود تربیت کرد، هر کدام برگى زرّین از تاریخ اسلام را تشکیل مىدهد. لطف و مهرى که پیامبر صلىاللهعلیهوآله درباره تنها ذریّه خود مبذول مىداشت، به صورت چشمگیرى در تاریخ، مسطور است و یادآور مقام و منزلت او در عهد رسالت مىباشد؛ ولى مسأله مهم، پس از درگذشت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و نقش حضرت زهرا علیهاالسلام در تثبیت تشیّع است و این، یکى از خدمات بارز یادگار پیامبر صلىاللهعلیهوآله است، زیرا به دنبال یک واپسگرایى، بعد از درگذشت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، به تدریج، خط ولایت کمرنگ شد و مىرفت که خط سقیفه، مشروعیت خود را کسب کند و هیچ نوع اعتراضى از هیچ مقامى به او نشود.
امیرمؤمنان علیهالسلام بنا به وصیّت پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، نیمه سکوت را برگزید، تا نظام اسلامى دچار تشتّت و تفرقه نشود؛ ولى دخت گرامى او با زبان و رفتار، مخالفت خود را با نظام حاکم روشن ساخت و کاملاً آن را غیرمشروع معرّفى کرد. او در خطبه سراسر فصاحت و بلاغت خود که محورهاى گوناگونى را مطرح مىنماید، خدمات همسر خود را به رخ آنان مىکشد و نمکنشناسى آنان را تثبیت مىکند و رفتار آنان را در مسأله فدک برخلاف آیات قرآنى مىداند و امّا از نظر رفتار، سفارش مىکند شبانه غسل داده شود و شبانه دفن گردد و احدى از آنان در تشییع او حاضر نشود و قبر او تا روزى که خدا بخواهد مخفى بماند، و این، ضربه محکمى بر مشروعیّت نظام وارد مىآورد و تشیّع و جدایى خط ولایت از خط حاکم را تثبیت مىنماید. اینک به گونه فشرده، به تحلیل نخستین بخش این خطبه که پیرامون عقیده و عرفان است، مىپردازیم:
12. عرفان و شناخت عمیق از دین
براى شناختن پایه عرفان و معرفت عمیق بانوى نمونه، کافى است که پیشدرآمد خطبه آن حضرت را در نظر آوریم(1). دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در این خطبه که به عنوان استیضاح خلیفه صورت گرفت در محورهاى مختلفى سخن گفته است که مجال بازگویى فهرست آنها نیست و ما از میان این محورها، سخنان کوتاه او درباره توحید را انتخاب مىکنیم تا به پایه معرفتى آن حضرت اشارهاى کرده باشیم. او در خطبه خود در خصوص این محور، جملههایى بس زیبا، در نهایت فصاحت و بلاغت و در عین حال ایجاز دارد که به تدریج به توضیح آنها مىپردازیم:
«و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه لا شریک له کلمةٌ جُعِلَ الإخلاص تأویلها».
«گواهى مىدهم که جز خداى یکتا، خدایى نیست، این کلمه، کلمهاى است که اخلاص، تأویل آن مىباشد».
دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در این عبارت، به یکتایى ذات اقدس الهى گواهى مىدهد. ذاتى که براى آن، همتایى در ذات و صفات نیست؛ ولى اعتقاد به یکتایى خداوند را در مقام عمل، اخلاص موحد مىداند و آن این که همه نعمتها را از جانب خدا بداند و همه کارها را براى او انجام دهد، چنان که خداوند مىفرماید:
«قُلْ إنَّما أعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أنْ تَقوموا لِللّهِ مَثْنى و فُردى(2)».
«بگو من شما را به یک چیز انذار مىدهم و آن اینکه دو نفر دو نفر یا به تنهایى براى خدا قیام کنید».
تأویل در اصطلاح دانشمندان، این است که سخنى که ظاهرى دارد، آن را بر غیرظاهر خود حمل کنیم و لذا مىگویند سخن فلانى را تأویل کرد؛ یعنى آن را برخلاف ظاهرش حمل نمود. تأویل به این معنى از اصطلاحات متأخّران است و در عصر نزول، این اصطلاح وجود نداشت.
تأویل در قرآن به معناى عاقبت و بازگشت چیزى به واقعیّت پنهان آن است، و لذا در سوره اسراء در مورد اداى حق پیمانه، مىفرماید:
«و أوفوا الکَیْلَ إذا کِلْتُمْ وَزِنوا بِالقِسْطاسِ المُسْتَقیم ذلِکَ خَیْرٌ و أحْسَن تأویلاً(3)».
«حق پیمانه را ادا کنید و با ترازوى درست وزن کنید، این براى شما بهتر و عاقبتش نیکوتر است».
تأویل در این آیه، به معنى عاقبت و سرانجام رعایت عدالت در معامله است؛ زیرا گذشته از سعادت اخروى، رعایت عدالت اجتماعى، مایه سعادت آن جامعه است، درحالى که تجاوز به حقوق، مایه هرج و مرج و انهدام نظام است و قرآن مىفرماید: «رعایت حق پیمانه، عاقبت بسیار خوبى دارد».
و نیز در سوره یوسف، لفظ تأویل در بیان واقعیّت پنهان خواب به کار رفته است و در این سوره در موارد ششگانه(4) لفظ تأویل به کار رفته که مقصود، واقعیّت پنهان خواب است؛ زیرا در رؤیاهاى صادقه که روح، واقعیتى را مشاهده مىکند، نفس انسانى در حالت خواب در آن تصرّف مىنماید و سرانجام واقعیّت خواب، پنهان مىشود. تعبیرکننده دانا مىتواند از علم موهبتى خود، تأویل و واقعیت خواب را به دست آورد. مثلاً آنگاه که یوسف در عالم رؤیا مشاهده مىکند که آفتاب و ماه به ضمیمه یازده ستاره بر او سجده مىکنند و خواب خود را به پدر بزرگوار خود یادآور مىشود، پدر؛ او را از بازگویى خواب خود بازمىدارد و یادآور مىشود که یکى از نعمتهاى خدا این است که دانش تعبیر خواب را به تو خواهد آموخت، چنان که مىفرماید:
«و کذلک یَجْتَبیکَ رَبُّکَ و یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْویلِ الأحادیثِ(5)».
«بدینگونه پروردگارت تو را به پیامبرى برمىگزیند و دانش تعبیر خواب را به تو مىآموزد».
در حقیقت یوسف، سجده پدر و مادر و یازده برادر خود را در عالم رؤیا مشاهده کرده بود ولى تا بیدار شود، واقعیت خواب به صورت سجده آفتاب و ماه و یازده ستاره جلوه کرده بود.
در این جمله کوتاه «جُعل الاخلاص تأویلها»، دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله براى توحید، دو مرحله معرفى مىکند: مرحله اعتقادى و این که همه انسانها از روى اعتقاد بگویند: «لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له» و مرحله دیگر مرحله عملى و رفتارى است و این که زندگى آنان تجسّمبخش توحید باشد؛ زیرا اعتقاد به وحدانیّت خدا، و این که همه چیز از جانب او سرچشمه مىگیرد و همه چیز از آن اوست، سبب مىشود که ما نیز رفتار و گفتار خود را در هالهاى از اخلاص قرار داده و قیام و قعود ما براى او باشد، چنان که مىفرماید:
«قُلْ إنَّما أعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أنْ تَقوموا لِللّهِ مَثْنى و فُردى(6)».
«بگو من شما را به یک چیز انذار مىدهم و آن اینکه دو نفر دو نفر یا به تنهایى براى خدا قیام کنید».
بنابراین اخلاص در عمل، تجسم توحید در رفتار و کردار است.
ب. «و ضَمِّن القلوبُ مَوْصولها»: «و ریشه آن در دلها قرار دارد».
در این جمله کوتاه، دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به توحید فطرى اشاره مىکند و آن این است که هر انسانى ناخودآگاه به سوى خدا کشیده مىشود و لذا اعتقاد به مبدأ، اصیلترین غریزه انسانى است که در تمام ادوار، تجلّى داشته است.
ضمیر، در «موصولها» به کلمه برمىگردد، کلمه توحید موصل و موصول آن خداست.
در توحید فطرى، منطق و استدلال مطرح نیست، بلکه آن ندایى است که بشر آن را از درون مىشنود، بىآن که از علّت آن آگاه گردد؛ بهسان کودک نوزادى که پس از تولّد، پستان را مىمکد درحالى که از کار خود و انگیزه آن، ناآگاه است.
همچو میل کودکان با مادران بهر میل خود نداند، در لبان
جزء عقلِ این، از آن عقلِ کُل است جنبش این سایه زان شاخ گل است
قرآن در بخشى از آیات، به توحید فطرى تصریح کرده و تجلّى آن را در مواقع هجوم مصائب و مشکلات، مطرح نموده است. در موردى مىفرماید:
«فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفا فِطْرَةَ اللّهِ الّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها(7)».
«روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن، این فطرتى است که خداوند انسانها را بر آن آفریده است».
و در آیه دیگر مىفرماید:
«فَإذا رَکِبوا فِى الفُلْکِ دَعَوُا اللّه مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ فَلمّا نَجّاهُم إلى البَرِّ إذا هُمْ یُشْرِکونَ(8)».
«هنگامى که سوار بر کشتى شوند، خدا را با اخلاص مىخوانند و غیر او را فراموش مىکنند امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مىشوند».
سخن درباره توحید فطرى و علائم و نشانههاى آن و تفاوتهایى که با توحید عقلى و استدلالى دارد، در کتاب «منشور جاوید»، جلد دوم آمده است(9).
ج. «و أفاد فى التفکّر معقولها»: «و تعقل آن را در محیط اندیشه، روشن ساخته است».
دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در این مقطع به توحید استدلالى مىپردازد و این که انسان از روى دلیل و برهان، به وجود خدا و توحید او پى مىبرد؛ یعنى وجود او در مقام تعقل، آن چنان روشن است که همگان در سطوح مختلف مىتوانند درباره آن بیاندیشند و نتیجهگیرى کنند و به تعبیر قرآن:
«قالتْ رُسُلُهُمْ أفِى اللّه شَکٌّ فاطِرِ السّموات و الأرض(10)».
«رسولان آنها گفتند: آیا در خدا شک است؟ خدایى که آسمانها و زمین را آفریده است».
د. «الممتنع من الأبصار رؤیته»: «خدایى که برتر از دیدهشدن با چشمهاست».
در این جمله، دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به یکى از صفات سلبى خدا اشاره کرده و آن این است که وجود اقدس او از نظر کمال در حدّى است که در افق حس انسان و بالأخص چشم قرار نمىگیرد؛ زیرا امکان رؤیت، او را محدود به مکان کرده و از حالت محیطبودن بر اشیاء، درآمده و حالت محاطى به خود مىگیرد.
رؤیت خدا در آخرت یک نوع عقیده وارداتى است که به وسیله «احبار» یهود در میان مسلمانان منتشر شد و حدیثى نیز در این مورد به رسول خدا منتسب گشت. قرآن که در چنین موردى مىفرماید:
«یَسْألُکَ أهْلُ الکِتابِ أنْ تُنَزّلَ عَلَیْهِمْ کِتابا مِنَ السّماءِ و قَدْ سَأَلوا موسى أکْبَرُ مِنْ ذلِکَ فَقالوا أرِنَا اللّه جَهْرَةً فَأخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِم(11)».
«اهل کتاب از تو مىخواهند کتابى از آسمان براى آنان -یکجا- فرود آورى در حالى که این یک بهانه است. آنها از موسى، بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان ده و به خاطر این ظلم و ستم، صاعقه، آنها را فراگرفت».
در این آیه و دیگر آیات، هرگاه سخن از رؤیت به میان آمده، شدیدا مورد انکار واقع شده است و قرآن در آیه کوتاهى به نقد اندیشه رؤیت پرداخته و مىفرماید:
«لا تُدْرِکُهُ الأبْصارُ و هُوَ یُدْرِکُ الأبْصار و هُوَ اللَّطیفُ الخَبیر(12)».
«چشمها خدا را درک نمىکنند، اوست که چشمها را درک مىکند و او لطیف و آگاه است».
هـ. «و مِنَ الألْسُنِ صفتُهُ و مِنَ الأوْهامِ کیفیّته»: «خدایى که زبان نمىتواند او را توصیف کند و اندیشهبه کُنْه او نمىرسد».
موجود نامتناهى و ناپیداکرانه از نظر ذات و صفات، برتر از آن است که انسان متناهى و محاط، بازگوکننده صفات شایسته مقام او باشد و یا آن که کنه او را درک کند. البته این جمله به این معنى نیست که باب معرفت بهطور کلّى به روى انسان بسته مىباشد، بلکه هر انسانى در حدّ استعداد و شایستگى خود مىتواند خداى خود را بشناسد، امّا شناخت ما کجا و واقعیّت شناخته شده کجا؟ و لذا از باقرالعلوم علیهالسلام نقل شده است که فرمود:
« کلُّ ما مَیَّزْتُموهُ بِأوْهامِکُمْ فى أدَقّ مَعانیهِ فَهُوَ مَخْلوقٌ مَصْنوعٌ مِثْلکم مردودٌ الیکم».
«هرچه بکوشید او را در وهم و خیال خود با دقیقترین تعبیرها مشخص کنید، اینها همه ساخته و پرداخته شما و مانند خود شماست، و به خود شما بازمىگردد(13)».
و. «ابتداء الأشیاء لا من شىء کان قبلها، و أنشأها بلا احتذاء أمثلة امتثلها».
«جهان را بىآن که چیزى قبل از آن باشد و یا آن که از الگو و نمونهاى پیروى کند، پدید آورد».
خالقیت خدا، ویژگىهاى خاصى دارد که به آن در این جمله اشاره شده است:
1. او در امر آفرینش، نیاز به ماده قبلى ندارد، برخلاف انسان که آفرینشگرى نسبى او در گرو وجود ماده است که به تجزیه و ترکیب آن بپردازد.
2. او در امر آفرینش، از الگوى پیشین پیروى نمىکند درحالى که انسان در صورتگرى از الگویى پیروى مىکند.
دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به ویژگى نخست با این جمله «ابتداء الأشیاء لا من شىء کان قبلها» اشاره نمود. همچنان که به ویژگى دوم با جمله «و أنشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها» اشاره فرمود.
ز. «کوّنها بِقُدْرَتِهِ و ذَرَأَها بِمَشِیَّتِهِ مِنْ غیرِ حاجَةٍ مِنْهُ الى تکوینها و لا فائدة له فى تصویرها».
«همه پدیدهها را به قدرت خویش آفرید و با اراده خود، آنها را در صفحه هستى پخش نمود بىآن که به آفرینشگرى آنها نیازى داشته باشد و یا در شکلدادن به آنها بهرهاى ببرد».
اینک توضیح این جملهها:
1. کوّنها بقدرته: او در امر آفرینش، کاملاً قادر و توانمند است و از کسى کمک نگرفته و بر جایى اعتماد نکرده است.
«یا أیُّهَا النّاسُ أنْتُمُ الفُقَراءُ إلَى اللّهِ و اللّهُ هُوَ الغَنِىُّ الحَمید(14)».
«اى مردم! شما همگى به خدا نیازمندید و او است که بىنیاز و شایسته ستایش است».
2. ذرأها بمشیّته: نه تنها در اصل آفرینش از جایى کمک نگرفت، بلکه در ادامه هستى بر خود تکیه نمود، بدون آنکه از جایى استمداد کند.
بنابراین، مکاتب فلسفى که آفرینشگرى خدا را در گرو یک رشته مقدمات و اسباب پیشین مىدانند و گاهى از آنها به نام عقول و نفوس تعبیر مىکنند، باید این نظریه به گونهاى طرح شود که همگى، فرمانبردار خدا و جنود الهى به شمار روند، بىآن که نیازى را از جانب خدا برطرف سازند.
3. من غیر حاجة منه الى تکوینها و لا فائدة له فى تصویرها: «بىآنکه به آفریدن آنها نیازى داشته و یا در شکلدادن به آنها، سودى برده باشد». در تفسیر این جمله باید دو قاعده را در نظر گرفت و آنگاه از جمع آن دو به نتیجه رسید:
1. خدا در امر آفرینش، غرضى را که مربوط به خود او باشد تعقیب نمىکند، یعنى جهان را براى هدف خاصى از اهداف خویش نیافرید؛ زیرا در غیر این صورت خداى غنى، خداى محتاج و نیازمند مىشود و از جرگه واجبالوجود، خارج مىگردد و لذا حکیمان امامیّه مىگویند: «أفعالُ اللّهِ لا یُعَلِّلُ بِالأغْراض»: «افعال خدا به غرض و اهدافى که سود آن به خود خدا بازگردد، نیازمند نیست».
از طرف دیگر کار عبث و بىفایده، برخلاف حکمت و مشیّت حکیمانه اوست، بلکه در هر فعلى، حکمتى نهفته و فعل او از آن حکمت سرچشمه مىگیرد. چنان که مىفرماید:
«أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثا و أنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرجَعون(15)».
«آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدهایم و به سوى ما بازنمىگردید».
جمع بین دو قاعده چگونه است؟ اوّلى، غرض را با غنىبودن خدا در معارضه مىداند، درحالى که دومى فعل بىغرض را عبث معرفى مىکند که با حکمت او سازگار نیست. جمع آنها این است که غرض بر دو گونه است:
1. غرضى که به خود فاعل بازگردد و رفع نیاز او را بکند. این مسلّما در مورد خداوند، محال است.
2. غرضى که مخلوق، از آن بهره بگیرد بىآن که خالق از آن سودى ببرد. این نوع غرض، منافاتى با غناى مطلق خدا ندارد. و به تعبیر دیگر: فاعل، فاقد غرض است؛ امّا فعل بدون غرض نیست و به تعبیر مولوى:
من نکردم خلق تا سودى کنم بلکه تا بر بندگان جودى کنم
دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در ادامه خطبه، به اهداف و اغراضى که در خلقت جهان است، اشاره کرده و از میان آنها به پنج وجه اشاره مىکند که اینک ما به ترتیب یادآور مىشویم:
الف- ثَبیتا لِحِکْمَتِهِ: «براى آن که به حکمت خود تحقق بخشد».
خداوند داراى اسماء و صفات متعددى است که در قرآن به آنها اشاره شده است و برخى از این اسماء در عالم آفرینش براى خود مظهرى دارند که اولیاى الهى از مطالعه این مظهر به مبدأ آن پى مىبرند و یکى از مظاهر حکمت خدا، همین جهان آفرینش است که آن را با نظام خاصى آفریده تا بشر از طریق تدبّر، به اراده حکیمانه او پى ببرد.
ب- تنبیها على طاعته:
«او از طریق آفرینش و بخشیدن نعمت به انسانها، آنها را متوجه ساخته که باید از او پیروى کنند».
در حقیقت فرمانبردارى خدا ریشه در نعمتهاى الهى دارد که وجود ما نیز از آنهاست. خرد در مقابل این فیض بىنهایت، انسان را به خضوع و خشوع و فرمانبردارى از او دعوت مىکند.
ج- و إظْهارا لِقدرته: «تا قدرت خود را آشکار سازد».
جهان همانطورى که تجلّىگاه حکمت اوست، مظهر قدرت و توانایى او نیز مىباشد. این جهانِ باعظمت که عقل و خرد به بخشى از اسرار آن پى برده است، با زبان گویا مىگوید: من آفریده موجود دانا و توانایى هستم که به من جامه هستى پوشانیده است.
د- و تعبد البریّة:
او با آفرینش انسان و مسخّرکردن جهان به سود او، روح پرستش و خضوع را در انسان پدید آورده است؛ زیرا انسان با مشاهده نعمتهاى بىکران، قهرا خضوع مىکند. و در حقیقت ریشه خداشناسى و پرستش او در وجود ماست و هرگز عامل خارجى، انسان را به پرستش دعوت نمىنماید، برخلاف برخى از جامعهشناسان که براى خضوع بشر در مقابل خدا، عللى را مطرح مىکنند که همگى جنبه بیرونى دارد، درحالى که دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله سبب خضوع را در درون انسان مىبیند.
هـ. و إعْزازا لِدَعْوَتِهِ: «براى آن که از دعوتهاى پیامبران که به سوى او مىشود پشتیبانى کند».
خدا براى دعوت انسان به سوى خویش، پیامبرانى را اعزام نمود و آنها را با حجتهایى همراه ساخت. خداوند با آفرینش جهان، آن هم آفرینشى هدفمند، در درون انسان چراغ توحید را روشن ساخته و از این طریق به دعوت انبیا، کمک کرده است. اینهمه ادلّه بر اثبات خدا و نفى شرک، آن هم در درون خلقت، کمکى است به دعوت انبیا.
انسان و پاداشها و کیفرها
اگر روز بازپسینى پشت سر زندگى موقّت انسان نباشد، آفرینش او تهى از هدف و غرض و در حقیقت برخلاف حکمت الهى خواهد بود. براى حفظ حکمت، سراى بازپسینى لازم است که انسان کامل، به پاداش اعمال خود برسد و انسان خطاکار، مجازات گردد.
در کتابهاى کلامى، درباره علل پاداش و کیفر، گفتگوهاى زیادى شده است که بیشترین آنها در بحث معاد در شروح تجرید موجود است. دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به علل ثواب و عقاب اشاره کرده و آنها را به دو چیز مىداند:
«وضع الثواب على طاعته و وضع العقاب على معصیته زیادةً لَعبادته من نقمته و حیاشةً لهم الى جنّته».
«او بر فرمانبردارى خویش پاداش و بر مخالفت خود کیفر قرار داد و از این طریق خواست بندگان را از خشم و غضب خود دور سازد».
او در این جمله دو عامل براى پاداش و کیفر معرفى مىکند:
1. بندگان بر اثر خوف از کیفر، از نافرمانى بپرهیزند: «زیادة لعبادته من نقمته».
2. آنان را به سعادت اخروى هدایت کند: «و حیاشة لهم الى جنته».
تا این جا یک بخش از این خطبه سراسر حکمت در عین فصاحت و بلاغت به پایان رسید. این جملههاى کوتاه نمونهاى از علوم سرشار دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله از معارف الهى است، درحالى که او نه به مدرسه رفته و نه در برابر کسى براى تحصیل زانو زده بود. او اینهمه معارف را در این جملههاى کوتاه؛ آن هم در یک فضاى پرتنش ایراد نمود.
شرح بخشهاى دیگر خطبه از حوصله این مقال بیرون است و ما، در همین جا دامن سخن را کوتاه مىکنیم و درود بىپایان خود را به روح آن مظهر کمال و کانون فضیلت مىفرستیم. امیدواریم که در روز جزا از شفاعت او بىبهره نباشیم.
________________________________________
1. خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام در طول قرون در کتابهاى حدیثى و تاریخى و کلامى نقل شده است مانند:
1. «بلاغات النساء»، نگارش احمد بن ابىطاهر، معروف به ابىطیفور، متوفى سال 380 هـ.ق.
2. روح الذهب، نگارش مسعودى، متوفى سال 346 هـ.ق.
3. کتاب سقیفه، نگارش احمد بن عبدالعزیز جوهرى.
4. احتجاج طبرى، تألیف احمد بن ابىطالب طبرسى.
5. کشف الغمّة، نگارش على بن عیسى اربلى.
6. شرح نهجالبلاغه، تألیف ابن ابىالحدید، ج 16، ص 210.
2. سبأ: 46.
3. اسراء: 35.
4. یوسف: 6، 36، 37، 63، 45 و 100.
5. یوسف: 6.
6. سبأ: 46.
7. روم: 30.
8. عنکبوت: 65.
9. منشور جاوید، ج 2، ص 60-33.
10. ابراهیم: 10.
11. نساء: 153.
12. انعام: 103.
13. علم الیقین: ص 18.
14. فاطر: 15.
15. مؤمنون: 115.
10. زهرا علیهاالسلام در لسان احادیث پیامبر صلىاللهعلیهوآله
پس از درگذشت پیامبر صلىاللهعلیهوآله هرچند نقل فضایل اهلبیت (علیهمالسلام) در محاق منع قرار گرفت و اصولاً حدیثنویسى و حدیثنگارى و حتى گفتگوى آن ممنوع شد؛ ولى آنگاه که فشار حکّام از نگارش حدیث برداشته شد، و عالمان از خسارت عظیمى که دامنگیر حدیث رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله شد آگاه گشتند، در ضمن نقل احادیث پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، کم و بیش فضایل اهلبیت (علیهمالسلام) در کتب حدیث و محاورهها و مذاکرهها به میان آمد و در کتب مربوط، ضبط شد. قسمتى از این احادیث که شأن و منزلت حضرت را بیان مىکند، در آغاز مقاله گذشت.
البته دست دو محدّث مشهور، بخارى و مسلم، بالأخص اوّلى، در نگارش فضایل اهلبیت (علیهمالسلام) مىلرزد؛ ولى در عین حال، این دو، در صحیح خود بابى به نام فضایل دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله گشودهاند و روایاتى را نقل کردهاند که همگى حاکى از منزلت انکارناپذیر آن حضرت است.
نکته مهم این است که نویسندگان هر دو به اصطلاح «صحیح» و دیگران از دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله که قریب 18 سال با او زندگى کرده، به ندرت نقل روایت کردهاند، درحالى که از برخى از همسران او که قریب به 8 سال با او به سر بردهاند، متجاوز از 2000 روایت نقل نمودهاند و این نوع حقناشناسى و نمکدانشکنى، دامنگیر گروهى از محدثان شده؛ ولى در عین حال گروههاى منصف اهل سنّت تا حدّى به جبران این مطلب پرداختهاند.
11. زهرا علیهاالسلام در بُعد تاریخى
سیرهنویسان و مورخان که بخواهند به نوعى درباره پیامبر صلىاللهعلیهوآله و تاریخ اسلام سخن بگویند، بدون استثنا نمىتوانند از اشاره به دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله خوددارى کنند؛ زیرا آنگاه که درباره فرزندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله سخن مىگویند، دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در رأس آنهاست. مسأله خواستگارى او از سوى شخصیتهاى متعدد و پاسخ منفى از جانب زهرا علیهاالسلام ؛ شرایط ازدواج و عروسى آن حضرت و فرزندانى که در دامان خود تربیت کرد، هر کدام برگى زرّین از تاریخ اسلام را تشکیل مىدهد. لطف و مهرى که پیامبر صلىاللهعلیهوآله درباره تنها ذریّه خود مبذول مىداشت، به صورت چشمگیرى در تاریخ، مسطور است و یادآور مقام و منزلت او در عهد رسالت مىباشد؛ ولى مسأله مهم، پس از درگذشت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و نقش حضرت زهرا علیهاالسلام در تثبیت تشیّع است و این، یکى از خدمات بارز یادگار پیامبر صلىاللهعلیهوآله است، زیرا به دنبال یک واپسگرایى، بعد از درگذشت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، به تدریج، خط ولایت کمرنگ شد و مىرفت که خط سقیفه، مشروعیت خود را کسب کند و هیچ نوع اعتراضى از هیچ مقامى به او نشود.
امیرمؤمنان علیهالسلام بنا به وصیّت پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، نیمه سکوت را برگزید، تا نظام اسلامى دچار تشتّت و تفرقه نشود؛ ولى دخت گرامى او با زبان و رفتار، مخالفت خود را با نظام حاکم روشن ساخت و کاملاً آن را غیرمشروع معرّفى کرد. او در خطبه سراسر فصاحت و بلاغت خود که محورهاى گوناگونى را مطرح مىنماید، خدمات همسر خود را به رخ آنان مىکشد و نمکنشناسى آنان را تثبیت مىکند و رفتار آنان را در مسأله فدک برخلاف آیات قرآنى مىداند و امّا از نظر رفتار، سفارش مىکند شبانه غسل داده شود و شبانه دفن گردد و احدى از آنان در تشییع او حاضر نشود و قبر او تا روزى که خدا بخواهد مخفى بماند، و این، ضربه محکمى بر مشروعیّت نظام وارد مىآورد و تشیّع و جدایى خط ولایت از خط حاکم را تثبیت مىنماید. اینک به گونه فشرده، به تحلیل نخستین بخش این خطبه که پیرامون عقیده و عرفان است، مىپردازیم:
12. عرفان و شناخت عمیق از دین
براى شناختن پایه عرفان و معرفت عمیق بانوى نمونه، کافى است که پیشدرآمد خطبه آن حضرت را در نظر آوریم(1). دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در این خطبه که به عنوان استیضاح خلیفه صورت گرفت در محورهاى مختلفى سخن گفته است که مجال بازگویى فهرست آنها نیست و ما از میان این محورها، سخنان کوتاه او درباره توحید را انتخاب مىکنیم تا به پایه معرفتى آن حضرت اشارهاى کرده باشیم. او در خطبه خود در خصوص این محور، جملههایى بس زیبا، در نهایت فصاحت و بلاغت و در عین حال ایجاز دارد که به تدریج به توضیح آنها مىپردازیم:
«و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه لا شریک له کلمةٌ جُعِلَ الإخلاص تأویلها».
«گواهى مىدهم که جز خداى یکتا، خدایى نیست، این کلمه، کلمهاى است که اخلاص، تأویل آن مىباشد».
دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در این عبارت، به یکتایى ذات اقدس الهى گواهى مىدهد. ذاتى که براى آن، همتایى در ذات و صفات نیست؛ ولى اعتقاد به یکتایى خداوند را در مقام عمل، اخلاص موحد مىداند و آن این که همه نعمتها را از جانب خدا بداند و همه کارها را براى او انجام دهد، چنان که خداوند مىفرماید:
«قُلْ إنَّما أعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أنْ تَقوموا لِللّهِ مَثْنى و فُردى(2)».
«بگو من شما را به یک چیز انذار مىدهم و آن اینکه دو نفر دو نفر یا به تنهایى براى خدا قیام کنید».
تأویل در اصطلاح دانشمندان، این است که سخنى که ظاهرى دارد، آن را بر غیرظاهر خود حمل کنیم و لذا مىگویند سخن فلانى را تأویل کرد؛ یعنى آن را برخلاف ظاهرش حمل نمود. تأویل به این معنى از اصطلاحات متأخّران است و در عصر نزول، این اصطلاح وجود نداشت.
تأویل در قرآن به معناى عاقبت و بازگشت چیزى به واقعیّت پنهان آن است، و لذا در سوره اسراء در مورد اداى حق پیمانه، مىفرماید:
«و أوفوا الکَیْلَ إذا کِلْتُمْ وَزِنوا بِالقِسْطاسِ المُسْتَقیم ذلِکَ خَیْرٌ و أحْسَن تأویلاً(3)».
«حق پیمانه را ادا کنید و با ترازوى درست وزن کنید، این براى شما بهتر و عاقبتش نیکوتر است».
تأویل در این آیه، به معنى عاقبت و سرانجام رعایت عدالت در معامله است؛ زیرا گذشته از سعادت اخروى، رعایت عدالت اجتماعى، مایه سعادت آن جامعه است، درحالى که تجاوز به حقوق، مایه هرج و مرج و انهدام نظام است و قرآن مىفرماید: «رعایت حق پیمانه، عاقبت بسیار خوبى دارد».
و نیز در سوره یوسف، لفظ تأویل در بیان واقعیّت پنهان خواب به کار رفته است و در این سوره در موارد ششگانه(4) لفظ تأویل به کار رفته که مقصود، واقعیّت پنهان خواب است؛ زیرا در رؤیاهاى صادقه که روح، واقعیتى را مشاهده مىکند، نفس انسانى در حالت خواب در آن تصرّف مىنماید و سرانجام واقعیّت خواب، پنهان مىشود. تعبیرکننده دانا مىتواند از علم موهبتى خود، تأویل و واقعیت خواب را به دست آورد. مثلاً آنگاه که یوسف در عالم رؤیا مشاهده مىکند که آفتاب و ماه به ضمیمه یازده ستاره بر او سجده مىکنند و خواب خود را به پدر بزرگوار خود یادآور مىشود، پدر؛ او را از بازگویى خواب خود بازمىدارد و یادآور مىشود که یکى از نعمتهاى خدا این است که دانش تعبیر خواب را به تو خواهد آموخت، چنان که مىفرماید:
«و کذلک یَجْتَبیکَ رَبُّکَ و یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْویلِ الأحادیثِ(5)».
«بدینگونه پروردگارت تو را به پیامبرى برمىگزیند و دانش تعبیر خواب را به تو مىآموزد».
در حقیقت یوسف، سجده پدر و مادر و یازده برادر خود را در عالم رؤیا مشاهده کرده بود ولى تا بیدار شود، واقعیت خواب به صورت سجده آفتاب و ماه و یازده ستاره جلوه کرده بود.
در این جمله کوتاه «جُعل الاخلاص تأویلها»، دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله براى توحید، دو مرحله معرفى مىکند: مرحله اعتقادى و این که همه انسانها از روى اعتقاد بگویند: «لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له» و مرحله دیگر مرحله عملى و رفتارى است و این که زندگى آنان تجسّمبخش توحید باشد؛ زیرا اعتقاد به وحدانیّت خدا، و این که همه چیز از جانب او سرچشمه مىگیرد و همه چیز از آن اوست، سبب مىشود که ما نیز رفتار و گفتار خود را در هالهاى از اخلاص قرار داده و قیام و قعود ما براى او باشد، چنان که مىفرماید:
«قُلْ إنَّما أعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أنْ تَقوموا لِللّهِ مَثْنى و فُردى(6)».
«بگو من شما را به یک چیز انذار مىدهم و آن اینکه دو نفر دو نفر یا به تنهایى براى خدا قیام کنید».
بنابراین اخلاص در عمل، تجسم توحید در رفتار و کردار است.
ب. «و ضَمِّن القلوبُ مَوْصولها»: «و ریشه آن در دلها قرار دارد».
در این جمله کوتاه، دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به توحید فطرى اشاره مىکند و آن این است که هر انسانى ناخودآگاه به سوى خدا کشیده مىشود و لذا اعتقاد به مبدأ، اصیلترین غریزه انسانى است که در تمام ادوار، تجلّى داشته است.
ضمیر، در «موصولها» به کلمه برمىگردد، کلمه توحید موصل و موصول آن خداست.
در توحید فطرى، منطق و استدلال مطرح نیست، بلکه آن ندایى است که بشر آن را از درون مىشنود، بىآن که از علّت آن آگاه گردد؛ بهسان کودک نوزادى که پس از تولّد، پستان را مىمکد درحالى که از کار خود و انگیزه آن، ناآگاه است.
همچو میل کودکان با مادران بهر میل خود نداند، در لبان
جزء عقلِ این، از آن عقلِ کُل است جنبش این سایه زان شاخ گل است
قرآن در بخشى از آیات، به توحید فطرى تصریح کرده و تجلّى آن را در مواقع هجوم مصائب و مشکلات، مطرح نموده است. در موردى مىفرماید:
«فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفا فِطْرَةَ اللّهِ الّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها(7)».
«روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن، این فطرتى است که خداوند انسانها را بر آن آفریده است».
و در آیه دیگر مىفرماید:
«فَإذا رَکِبوا فِى الفُلْکِ دَعَوُا اللّه مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ فَلمّا نَجّاهُم إلى البَرِّ إذا هُمْ یُشْرِکونَ(8)».
«هنگامى که سوار بر کشتى شوند، خدا را با اخلاص مىخوانند و غیر او را فراموش مىکنند امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مىشوند».
سخن درباره توحید فطرى و علائم و نشانههاى آن و تفاوتهایى که با توحید عقلى و استدلالى دارد، در کتاب «منشور جاوید»، جلد دوم آمده است(9).
ج. «و أفاد فى التفکّر معقولها»: «و تعقل آن را در محیط اندیشه، روشن ساخته است».
دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در این مقطع به توحید استدلالى مىپردازد و این که انسان از روى دلیل و برهان، به وجود خدا و توحید او پى مىبرد؛ یعنى وجود او در مقام تعقل، آن چنان روشن است که همگان در سطوح مختلف مىتوانند درباره آن بیاندیشند و نتیجهگیرى کنند و به تعبیر قرآن:
«قالتْ رُسُلُهُمْ أفِى اللّه شَکٌّ فاطِرِ السّموات و الأرض(10)».
«رسولان آنها گفتند: آیا در خدا شک است؟ خدایى که آسمانها و زمین را آفریده است».
د. «الممتنع من الأبصار رؤیته»: «خدایى که برتر از دیدهشدن با چشمهاست».
در این جمله، دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به یکى از صفات سلبى خدا اشاره کرده و آن این است که وجود اقدس او از نظر کمال در حدّى است که در افق حس انسان و بالأخص چشم قرار نمىگیرد؛ زیرا امکان رؤیت، او را محدود به مکان کرده و از حالت محیطبودن بر اشیاء، درآمده و حالت محاطى به خود مىگیرد.
رؤیت خدا در آخرت یک نوع عقیده وارداتى است که به وسیله «احبار» یهود در میان مسلمانان منتشر شد و حدیثى نیز در این مورد به رسول خدا منتسب گشت. قرآن که در چنین موردى مىفرماید:
«یَسْألُکَ أهْلُ الکِتابِ أنْ تُنَزّلَ عَلَیْهِمْ کِتابا مِنَ السّماءِ و قَدْ سَأَلوا موسى أکْبَرُ مِنْ ذلِکَ فَقالوا أرِنَا اللّه جَهْرَةً فَأخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِم(11)».
«اهل کتاب از تو مىخواهند کتابى از آسمان براى آنان -یکجا- فرود آورى در حالى که این یک بهانه است. آنها از موسى، بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان ده و به خاطر این ظلم و ستم، صاعقه، آنها را فراگرفت».
در این آیه و دیگر آیات، هرگاه سخن از رؤیت به میان آمده، شدیدا مورد انکار واقع شده است و قرآن در آیه کوتاهى به نقد اندیشه رؤیت پرداخته و مىفرماید:
«لا تُدْرِکُهُ الأبْصارُ و هُوَ یُدْرِکُ الأبْصار و هُوَ اللَّطیفُ الخَبیر(12)».
«چشمها خدا را درک نمىکنند، اوست که چشمها را درک مىکند و او لطیف و آگاه است».
هـ. «و مِنَ الألْسُنِ صفتُهُ و مِنَ الأوْهامِ کیفیّته»: «خدایى که زبان نمىتواند او را توصیف کند و اندیشهبه کُنْه او نمىرسد».
موجود نامتناهى و ناپیداکرانه از نظر ذات و صفات، برتر از آن است که انسان متناهى و محاط، بازگوکننده صفات شایسته مقام او باشد و یا آن که کنه او را درک کند. البته این جمله به این معنى نیست که باب معرفت بهطور کلّى به روى انسان بسته مىباشد، بلکه هر انسانى در حدّ استعداد و شایستگى خود مىتواند خداى خود را بشناسد، امّا شناخت ما کجا و واقعیّت شناخته شده کجا؟ و لذا از باقرالعلوم علیهالسلام نقل شده است که فرمود:
« کلُّ ما مَیَّزْتُموهُ بِأوْهامِکُمْ فى أدَقّ مَعانیهِ فَهُوَ مَخْلوقٌ مَصْنوعٌ مِثْلکم مردودٌ الیکم».
«هرچه بکوشید او را در وهم و خیال خود با دقیقترین تعبیرها مشخص کنید، اینها همه ساخته و پرداخته شما و مانند خود شماست، و به خود شما بازمىگردد(13)».
و. «ابتداء الأشیاء لا من شىء کان قبلها، و أنشأها بلا احتذاء أمثلة امتثلها».
«جهان را بىآن که چیزى قبل از آن باشد و یا آن که از الگو و نمونهاى پیروى کند، پدید آورد».
خالقیت خدا، ویژگىهاى خاصى دارد که به آن در این جمله اشاره شده است:
1. او در امر آفرینش، نیاز به ماده قبلى ندارد، برخلاف انسان که آفرینشگرى نسبى او در گرو وجود ماده است که به تجزیه و ترکیب آن بپردازد.
2. او در امر آفرینش، از الگوى پیشین پیروى نمىکند درحالى که انسان در صورتگرى از الگویى پیروى مىکند.
دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به ویژگى نخست با این جمله «ابتداء الأشیاء لا من شىء کان قبلها» اشاره نمود. همچنان که به ویژگى دوم با جمله «و أنشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها» اشاره فرمود.
ز. «کوّنها بِقُدْرَتِهِ و ذَرَأَها بِمَشِیَّتِهِ مِنْ غیرِ حاجَةٍ مِنْهُ الى تکوینها و لا فائدة له فى تصویرها».
«همه پدیدهها را به قدرت خویش آفرید و با اراده خود، آنها را در صفحه هستى پخش نمود بىآن که به آفرینشگرى آنها نیازى داشته باشد و یا در شکلدادن به آنها بهرهاى ببرد».
اینک توضیح این جملهها:
1. کوّنها بقدرته: او در امر آفرینش، کاملاً قادر و توانمند است و از کسى کمک نگرفته و بر جایى اعتماد نکرده است.
«یا أیُّهَا النّاسُ أنْتُمُ الفُقَراءُ إلَى اللّهِ و اللّهُ هُوَ الغَنِىُّ الحَمید(14)».
«اى مردم! شما همگى به خدا نیازمندید و او است که بىنیاز و شایسته ستایش است».
2. ذرأها بمشیّته: نه تنها در اصل آفرینش از جایى کمک نگرفت، بلکه در ادامه هستى بر خود تکیه نمود، بدون آنکه از جایى استمداد کند.
بنابراین، مکاتب فلسفى که آفرینشگرى خدا را در گرو یک رشته مقدمات و اسباب پیشین مىدانند و گاهى از آنها به نام عقول و نفوس تعبیر مىکنند، باید این نظریه به گونهاى طرح شود که همگى، فرمانبردار خدا و جنود الهى به شمار روند، بىآن که نیازى را از جانب خدا برطرف سازند.
3. من غیر حاجة منه الى تکوینها و لا فائدة له فى تصویرها: «بىآنکه به آفریدن آنها نیازى داشته و یا در شکلدادن به آنها، سودى برده باشد». در تفسیر این جمله باید دو قاعده را در نظر گرفت و آنگاه از جمع آن دو به نتیجه رسید:
1. خدا در امر آفرینش، غرضى را که مربوط به خود او باشد تعقیب نمىکند، یعنى جهان را براى هدف خاصى از اهداف خویش نیافرید؛ زیرا در غیر این صورت خداى غنى، خداى محتاج و نیازمند مىشود و از جرگه واجبالوجود، خارج مىگردد و لذا حکیمان امامیّه مىگویند: «أفعالُ اللّهِ لا یُعَلِّلُ بِالأغْراض»: «افعال خدا به غرض و اهدافى که سود آن به خود خدا بازگردد، نیازمند نیست».
از طرف دیگر کار عبث و بىفایده، برخلاف حکمت و مشیّت حکیمانه اوست، بلکه در هر فعلى، حکمتى نهفته و فعل او از آن حکمت سرچشمه مىگیرد. چنان که مىفرماید:
«أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثا و أنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرجَعون(15)».
«آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدهایم و به سوى ما بازنمىگردید».
جمع بین دو قاعده چگونه است؟ اوّلى، غرض را با غنىبودن خدا در معارضه مىداند، درحالى که دومى فعل بىغرض را عبث معرفى مىکند که با حکمت او سازگار نیست. جمع آنها این است که غرض بر دو گونه است:
1. غرضى که به خود فاعل بازگردد و رفع نیاز او را بکند. این مسلّما در مورد خداوند، محال است.
2. غرضى که مخلوق، از آن بهره بگیرد بىآن که خالق از آن سودى ببرد. این نوع غرض، منافاتى با غناى مطلق خدا ندارد. و به تعبیر دیگر: فاعل، فاقد غرض است؛ امّا فعل بدون غرض نیست و به تعبیر مولوى:
من نکردم خلق تا سودى کنم بلکه تا بر بندگان جودى کنم
دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در ادامه خطبه، به اهداف و اغراضى که در خلقت جهان است، اشاره کرده و از میان آنها به پنج وجه اشاره مىکند که اینک ما به ترتیب یادآور مىشویم:
الف- ثَبیتا لِحِکْمَتِهِ: «براى آن که به حکمت خود تحقق بخشد».
خداوند داراى اسماء و صفات متعددى است که در قرآن به آنها اشاره شده است و برخى از این اسماء در عالم آفرینش براى خود مظهرى دارند که اولیاى الهى از مطالعه این مظهر به مبدأ آن پى مىبرند و یکى از مظاهر حکمت خدا، همین جهان آفرینش است که آن را با نظام خاصى آفریده تا بشر از طریق تدبّر، به اراده حکیمانه او پى ببرد.
ب- تنبیها على طاعته:
«او از طریق آفرینش و بخشیدن نعمت به انسانها، آنها را متوجه ساخته که باید از او پیروى کنند».
در حقیقت فرمانبردارى خدا ریشه در نعمتهاى الهى دارد که وجود ما نیز از آنهاست. خرد در مقابل این فیض بىنهایت، انسان را به خضوع و خشوع و فرمانبردارى از او دعوت مىکند.
ج- و إظْهارا لِقدرته: «تا قدرت خود را آشکار سازد».
جهان همانطورى که تجلّىگاه حکمت اوست، مظهر قدرت و توانایى او نیز مىباشد. این جهانِ باعظمت که عقل و خرد به بخشى از اسرار آن پى برده است، با زبان گویا مىگوید: من آفریده موجود دانا و توانایى هستم که به من جامه هستى پوشانیده است.
د- و تعبد البریّة:
او با آفرینش انسان و مسخّرکردن جهان به سود او، روح پرستش و خضوع را در انسان پدید آورده است؛ زیرا انسان با مشاهده نعمتهاى بىکران، قهرا خضوع مىکند. و در حقیقت ریشه خداشناسى و پرستش او در وجود ماست و هرگز عامل خارجى، انسان را به پرستش دعوت نمىنماید، برخلاف برخى از جامعهشناسان که براى خضوع بشر در مقابل خدا، عللى را مطرح مىکنند که همگى جنبه بیرونى دارد، درحالى که دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله سبب خضوع را در درون انسان مىبیند.
هـ. و إعْزازا لِدَعْوَتِهِ: «براى آن که از دعوتهاى پیامبران که به سوى او مىشود پشتیبانى کند».
خدا براى دعوت انسان به سوى خویش، پیامبرانى را اعزام نمود و آنها را با حجتهایى همراه ساخت. خداوند با آفرینش جهان، آن هم آفرینشى هدفمند، در درون انسان چراغ توحید را روشن ساخته و از این طریق به دعوت انبیا، کمک کرده است. اینهمه ادلّه بر اثبات خدا و نفى شرک، آن هم در درون خلقت، کمکى است به دعوت انبیا.
انسان و پاداشها و کیفرها
اگر روز بازپسینى پشت سر زندگى موقّت انسان نباشد، آفرینش او تهى از هدف و غرض و در حقیقت برخلاف حکمت الهى خواهد بود. براى حفظ حکمت، سراى بازپسینى لازم است که انسان کامل، به پاداش اعمال خود برسد و انسان خطاکار، مجازات گردد.
در کتابهاى کلامى، درباره علل پاداش و کیفر، گفتگوهاى زیادى شده است که بیشترین آنها در بحث معاد در شروح تجرید موجود است. دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به علل ثواب و عقاب اشاره کرده و آنها را به دو چیز مىداند:
«وضع الثواب على طاعته و وضع العقاب على معصیته زیادةً لَعبادته من نقمته و حیاشةً لهم الى جنّته».
«او بر فرمانبردارى خویش پاداش و بر مخالفت خود کیفر قرار داد و از این طریق خواست بندگان را از خشم و غضب خود دور سازد».
او در این جمله دو عامل براى پاداش و کیفر معرفى مىکند:
1. بندگان بر اثر خوف از کیفر، از نافرمانى بپرهیزند: «زیادة لعبادته من نقمته».
2. آنان را به سعادت اخروى هدایت کند: «و حیاشة لهم الى جنته».
تا این جا یک بخش از این خطبه سراسر حکمت در عین فصاحت و بلاغت به پایان رسید. این جملههاى کوتاه نمونهاى از علوم سرشار دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله از معارف الهى است، درحالى که او نه به مدرسه رفته و نه در برابر کسى براى تحصیل زانو زده بود. او اینهمه معارف را در این جملههاى کوتاه؛ آن هم در یک فضاى پرتنش ایراد نمود.
شرح بخشهاى دیگر خطبه از حوصله این مقال بیرون است و ما، در همین جا دامن سخن را کوتاه مىکنیم و درود بىپایان خود را به روح آن مظهر کمال و کانون فضیلت مىفرستیم. امیدواریم که در روز جزا از شفاعت او بىبهره نباشیم.
________________________________________
1. خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام در طول قرون در کتابهاى حدیثى و تاریخى و کلامى نقل شده است مانند:
1. «بلاغات النساء»، نگارش احمد بن ابىطاهر، معروف به ابىطیفور، متوفى سال 380 هـ.ق.
2. روح الذهب، نگارش مسعودى، متوفى سال 346 هـ.ق.
3. کتاب سقیفه، نگارش احمد بن عبدالعزیز جوهرى.
4. احتجاج طبرى، تألیف احمد بن ابىطالب طبرسى.
5. کشف الغمّة، نگارش على بن عیسى اربلى.
6. شرح نهجالبلاغه، تألیف ابن ابىالحدید، ج 16، ص 210.
2. سبأ: 46.
3. اسراء: 35.
4. یوسف: 6، 36، 37، 63، 45 و 100.
5. یوسف: 6.
6. سبأ: 46.
7. روم: 30.
8. عنکبوت: 65.
9. منشور جاوید، ج 2، ص 60-33.
10. ابراهیم: 10.
11. نساء: 153.
12. انعام: 103.
13. علم الیقین: ص 18.
14. فاطر: 15.
15. مؤمنون: 115.