آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

به دنبال فساد مالى و ادارى وسیع دستگاه خلافت عثمان، شورش گسترده‏اى در مصر و کوفه و مدینه بر ضدّ وى شکل گرفت و سرانجام به قتل وى منجر گردید.
پس از قتل عثمان، مردم به صورت طبیعى با استقبال و علاقه فراوان، با حضرت على علیه‏السلام بیعت کردند؛ امّا فضاى سیاسى کشور اسلامى، با یک سلسله توطئه‏ها و فتنه‏ها آشفته گشت و برخى از چهره‏هاى بارز جاه‏طلب و مقام‏پرست، به کارشکنى در برابر حکومت قانونى و مردمى و عدالت‏گستر على علیه‏السلام پرداختند و بلواى جنگ جمل و سپس جنگ صفین و خوارج‏را برپا کردند.
بخشى از نامه‏ها و خطبه‏هاى امام، در نهج‏البلاغه، پیرامون همین فتنه‏هاست است. در این سلسله مقالات، نامه‏هاى حضرت در این‏باره بررسى مى‏شود.
با کشته شدن عثمان، مدینه چهره دیگرى پیدا کرد. شهرى که از هجرت پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تا سال قتل عثمان به مدّت سى و پنج سال، مرکز فرماندهى و عزل و نصب‏ها بود و تصمیمات مربوط به اداره جهان اسلام -که روز به روز گسترده‏تر شده بود- از آنجا گرفته و ابلاغ مى‏شد و با سیاست مدارا و اغماض امیرالمؤمنین علیه‏السلام از آرامش نسبى برخوردار بود، ناگهان مبدّل به کانون فتنه شد.
توده مردم، پس از عثمان با حضرتش بیعت کرده‏اند و اینک پس از بیست و پنج سال، آسیاب خلافت بر محور خویش قرار گرفته و کشتى رهبرى و سیاست امّت را ناخدایى دیگر -که جز او ناخدایى نبوده- آمده است. حضرت در نامه‏اى که به اهل کوفه نگاشته، چهره مدینه را اینگونه ترسیم کرده است:
«وَ اعْلَمُوا أنّ دارَ الهجرة قد قلعَتْ بِأهلِها و قلعوا بها و جاشَتْ جیشَ المِرْجَلِ و قامتِ الفتنةُ على القطب(1)».
«بدانید که خانه هجرت، اهل خود را رها کرد و شهروندان، رهایش کردند و همچون دیگ جوشان به جوش و خروش درآمده و فتنه و آشوب بر مدار خویش قرار گرفته است».
یک رهبر سیاسى دوراندیش و مردمى، براى جلب همکارى مردم، بهترین راه را انتخاب مى‏کند و همان‏طورى که امیرالمؤمنین علیه‏السلام در نامه به مرزبانان گوشزد کرد(2)، هیچ رازى از آنها پنهان نمى‏کند و در این راه براى او هیچ منطقه ممنوعه‏اى وجود ندارد، مگر در مورد اسرار و نقشه‏ها و برنامه‏هاى جنگى که افشاى آن موجب بهره‏گیرى و سوء استفاده دشمن مى‏شود. به همین جهت است که او در نامه‏اى به اهل کوفه مى‏نویسد:
«إنّى أخبِرُکم عن أمرِ عثمانَ حتّى یکون سَمْعُهُ کعیانِه(3)».
«من شما را از کار عثمان چنان آگاه مى‏کنم که شنیدن آن، همچون دیدن آن باشد».
در دنیاى آن روز که وسایل اطلاع‏رسانى بسیار ضعیف بود و شایعه‏پراکنى‏ها و جوّسازى‏ها مردم را گیج و حیران مى‏کرد و در تشخیص وظیفه دینى و سیاسى ناتوان مى‏ساخت، بهترین راه همان است که امیرالمؤمنین علیه‏السلام برگزید و حقایق را بدون کمترین ابهام و پرده‏پوشى براى آنها برملا کرد. دسیسه‏گران مى‏کوشیدند که امیرالمؤمنین علیه‏السلام را مقصّر اصلى قتل عثمان معرفى کنند و خون عثمان را بهانه‏اى براى فتنه‏جویى و آشوب و در تنگنا قرار دادن حکومت علوى قرار دهند.
در آن شرایط، اطلاع‏رسانى دقیق حضرت، بسیار کارساز بود و آنهایى که از غرض و مرض برکنار بودند، به یاریش برخاستند و غائله بصره را فرو نشاندند. هرچند شهر کوفه هم از وجود فتنه‏گران خالى نبود، ولى نامه امام، کار خود را کرد و اثر خودش را بخشید و جمعیّتى قابل توجه را براى جنگ با فتنه‏گران آماده کرد. پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به امیرالمؤمنین علیه‏السلام دسنور داده بود با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد(4).
رهبر بزرگ اسلام فرمود:
«یجیى‏ءُ کلُّ ناکِثِ بیعةِ إمامٍ أجذمَ حتّى یدخُلَ النّارَ(5)».
«روز قیامت، کسى که بیعت امام (برحق) را شکسته است، در حالى که جذامى است، وارد صحراى محشر مى‏شود، تا داخل آتش گردد».
امیرالمؤمنین علیه‏السلام در خطبه دل‏نشین «قاصعه(6)» -که حضرت در آن متکبّران را خوار شمرده و کبر و بزرگى‏فروشى را از آنان دور ساخته- فرمود:
«ألا و قد أمرنىَ اللّه بقِتالِ أهل البَغْىِ و النَّکْثِ و الفَسادِ فى الارضِ(7)».
«هان! خداوند مرا به جنگ با تجاوزکاران و بیعت‏شکنان و آنهایى که در روى زمین به فساد و تبهکارى مى‏پردازند، فرمان داده است».
در ادامه مى‏فرماید:
«با پیمان‏شکنان و ناکثین جنگیدم و با قاسطین جهاد کردم و مارقین را خوار و زبون ساختم(8)».
پیمان‏شکنى -چه در امور شخصى و چه در امور سیاسى و اجتماعى- از صفات زشت و نشان پستى و ناجوانمردى است. به همین جهت است که امام در یکى از دعاهاى خود به پیشگاه خداوند عرضه مى‏دارد:
«و احْشُرنا فى زُمرتِهِ غیرَ خزایا و لا نادمینَ و لا ناکبینَ و لا ناکثینَ و لا ضالّین و لا مضلّین و لا مفتونین(9)».
«خدایا ما را با پیامبرت محشور کن که نه خوار و نه پشیمان و نه دور از راه حق و نه پیمان‏شکن و نه گمراه و نه گمراه‏کننده و نه شیفته و فریفته هواى نفس باشیم».
از سخنان حضرت استفاده مى‏شود که از واقعه جمل و فتنه طلحه و زبیر و عایشه، دل پردردى داشته است. آنها بودند که براى نخستین‏بار، جهان اسلام را به آشوب کشاندند و آن یکپارچگى‏اى که امیرالمؤمنین علیه‏السلام با صبر و بردبارى و درایت و رهبرى حکیمانه -در عین خانه‏نشینى و محرومیّت از حقّ مسلّم خویش(10)- براى جامعه اسلامى به ارمغان آورده بود، از میان بردند. آنها اگرچه در بصره شکست خوردند، ولى به آشوب‏گران و قاسطین و مارقین جرأت دادند که در برابر حکومت الهى و مردمى علوى بایستند و نگذارند که جهان اسلام از شهد ناب عدالت و مساوات و رشد سیاسى و توسعه اقتصادى و تعالى فرهنگى و تکامل اخلاقى و سعادت همه‏جانبه دنیوى و اخروى برخوردار و بهره‏مند شوند. به خصوص اینکه در این فتنه دست خیانت بنى‏امیّه و سردسته‏هاى فتنه قاسطین آشکار بود و آنها بودند که با تحریکات و توطئه‏هاى خویش طلحه و زبیر را به بیعت‏شکنى و عایشه را به فتنه‏گرى واداشتند.
حضرت نه با خلیفه‏کشى موافق بود، نه با آشوب‏ها و جنگ‏هاى داخلى که نتیجه و فایده‏اى جز تباهى نیروها و تحلیل بنیه امّت اسلامى در بر نداشت. به همین دلیل است که در نامه خود به اهل کوفه -پیش از واقعه جمل- مى‏نویسد:
«من شما را از کار عثمان آنگونه آگاه مى‏کنم که شنیدن آن مانند دیدن باشد. مردم بر او خرده‏گیرى کردند و او را مورد طعن و انتقاد قرار دادند و من یکى از مهاجران بودم که بیشتر خشنودى او را مى‏خواستم و کمتر او را مورد سرزنش قرار مى‏دادم(11)».
اگر فرزند گرامى او -امام مجتبى علیه‏السلام - با معاویه صلح مى‏کند، براى این است که مى‏خواهد از جنگى دامنه‏دار و خانمان‏سوز بپرهیزد و جهان اسلام را از خطر حمله دشمنان برون‏مرزى -که در صدد انتقام بودند و دندان طمع را براى حمله به قلمرو اسلام تیز کرده بودند- مصونیّت بخشد. معاویه پس از امضاى پیمان صلح به حضرت نوشت که مسؤولیّت جنگ با خوارج را برعهده گیرد. او در پاسخ وى نوشت:
«به خدا از نبرد با تو، به خاطر حفظ خون مسلمانان خوددارى کردم. گمان نمى‏کنم این کار درخور من باشد. آیا با مردمى بجنگم که جنگ با تو سزاوارتر از جنگ با آنهاست؟»(12).
و به روایتى نوشت: «سبحان‏اللّه، از جنگ با تو که برایم حلال بود، به خاطر مصلحت و وحدت و الفت امّت، خوددارى کردم؛ چگونه در رکاب تو و براى خاطر تو بجنگم؟(13)».
شبیه این مطلب را در بعضى از سخنرانى‏ها هم بر زبان آورد(14). گاهى مى‏فرمود:
«با اینکه جمجمه‏هاى عرب در دست من است و با هر که بجنگم، مى‏جنگد و با هر که آشتى کنم، آشتى مى‏کند؛ ولى براى رضاى خدا و حفظ خون امّت، خلافت را رها کردم(15)».
امیرالمؤمنین علیه‏السلام هم براى جلوگیرى از جنگى که طلحه و زبیر و عایشه در بصره طراحى کرده بودند، تلاش بسیارى کرد. او در ضمن راز و نیاز با خداى خود مى‏گوید:
«اللّهمّ إنّهما قطعانى و ظلمانى و نکثا بیعتى و ألَبَّا النّاسَ عَلَىَّ(16)».
«خدایا، طلحه و زبیر پیوند مرا گسستند و به من ظلم کردند و بیعت مرا شکستند و مردم را به جنگ با من بسیج کردند».
آنگاه از خداوند مسألت مى‏کند که گره آنها را بگشاید و ساخته و پرداخته آنها را ناپایدار فرماید و بدفرجامى آرزو و کردارشان را به آنها بنمایاند(17).
به راستى آنها در کار امّت نوبنیاد اسلامى، گرهى انداختند که با مرگ و ناکامى خودشان گشوده نشد و شالوده‏اى بنیان نهادند که بعدها قاسطین و مارقین بر آن تکیه زدند و در سایه آن آرمیدند و توطئه‏ها کردند و خون‏هاى پاکى ریختند که بالاتر از همه خون پاک خود آن حضرت بود.
البته اگر مردم با رشد سیاسى و تعهّد واقع‏بینانه اسلامى و شناخت دقیق از مردم‏سالارى دینى علوى به میدان مى‏آمدند، خدا هم نصرت مى‏کرد و ساخته و پرداخته طلحه و زبیر را ناپایدار مى‏ساخت و گره کورى را که به وجود آورده بودند مى‏گشود. اگر خواسته‏ها و ایده‏هاى بلند علوى تحقّق نیافت، به خاطر قصور در رهبرى آن بزرگوار نبود؛ بلکه به خاطر عدم لیاقت اکثریّتى چشمگیر از مردم بود که گاهى چشم به فتنه‏گران بصره و شتر آن شترسوار و گاهى دل به طغیان یاغیان دمشق و زمانى دل به زهد و پارسایى کورکورانه خوارج مى‏بستند.
اگر فتنه‏گران قدرت‏طلب و دنیاپرست، بر سر راه آن رهبر الهى قرار نمى‏گرفتند و موانع آن‏چنانى ایجاد نمى‏کردند، او از چنان بینش دینى و سیاسى برخوردار بود و چنان با بهره‏گیرى از تعالیم اسلام و رهنمودهاى قرآن و پیامبر و الهامات غیبى، حکیمانه عمل مى‏کرد که همه‏چیز بر وفق مراد پیش مى‏رفت و به زودى جامعه‏اى ایده‏آل و امّتى آرمانى پدید مى‏آمد و صد البته که خدا هم او را از امدادهاى غیبى برخوردار مى‏کرد.
اما چه مى‏توان کرد که فیض، مهیّا بود؛ ولى قابلیّت نبود و قصور قابل را نباید به حساب قصور فاعل گذاشت. منبع فیّاض فیض، آنى از افاضه فیوضات کامل خود دریغ نمى‏ورزد؛ ولى «گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب‏خانه چیست؟». نزول قرآن -که سراسر حجّت است و بیان- و ارسال پیغمبر رحمتى چون خاتم همه پیامبران و برگزیده شدن امام برحقّى چون امیرمؤمنان علیه‏السلام و معرفى اهل‏بیتى با خصیصه عصمت و طهارت، پاکتر از همه پاکان؛ یعنى اکمال دین و اتمام نعمت و منّتى بزرگ بر قاطبه مؤمنان و هموار کردن راه انسان به سوى سعادت ابدى و جاویدان. امّا آنها که خفّاش‏وار، چشم خود را بر اشعّه خورشید حقیقت بستند، هم خود را محروم کردند و هم بسیارى از انسان‏ها را در هاله جهل و ظلمت و گمراهى و بدبختى گرفتار کردند. آنها هم ضالّ بودند و هم مضلّ. هم گمراه بودند و هم گمراه‏کننده. على علیه‏السلام و یارانش چنین بودند که از خدا مى‏خواستند با پیامبر محشور شوند، بدون نکبت و ضلالت و اضلال و پیمان‏شکنى و شیفتگى دنیا. و شدند.
سیاست علوى، سیاستى روشن و شفّاف و بى‏پرده‏پوشى و ابهام بود و اگر خلاف مصلحت امّت نبود، حتى طرح‏ها و برنامه‏هاى جنگى خود را هم به مردم گزارش مى‏کرد. او در همه کارها مشورت مى‏کرد، مگر در مورد احکام شرع؛ و هرگز اداى حقّى
را به تأخیر نمى‏افکند و همه را در حق، برابر مى‏دانست. او در نامه‏اى به مرزبانان نوشت:
«ألا و إنَّ لکم عندى أن لا أحتَجِزَ دونکم سرّا إلاّ فى حربٍ و لا أطوِىَ دونکم أمرا إلاّ فى حکمٍ و لا أُؤَخِّرَ لکم حقّا عن محلّه و لا أقِفَ بِهِ دونَ مَقْطَعِهِ و أن تکونوا عندى فى الحقّ سواءً(18)».
«هان! حق شما بر من است که رازى را از شما پنهان نکنم، مگر در مورد جنگ و کارى را بدون رأى‏زدن با شما انجام ندهم، مگر در مورد حکم شرع و حقّى از شما را از موقع خود به تأخیر نیندازم و وقفه‏اى در آن روا نشمارم و همه شما را در حق، برابر دانم».
او براى حفظ انسجام و یک‏پارچگى امّت، از روز رحلت پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تا روز شهادت مظلومانه خویش به مدت سى سال تلاش کرد. ولى افسوس که قابلیّت‏ها کم، و زمین بسیارى از دل‏ها شوره‏زار بود که با برخوردارى از آن همه باران رحمت و حکمت علوى، جز خار و خس و کفر و نفاق و شقاق و فتنه و گمراهى در آنها نرویید و روز به روز دریاى بیکرانه سینه‏اش از امواج غم و اندوه، متلاطم‏تر مى‏شد.
براى نجات طلحه و زبیر، از چاهى که خود کنده بودند، بسیار تلاش کرد، حتى در میدان جنگ هم دل از نجات آنها نکنده بود. فرمود:
«و لقدِ اسْتثْبَتُهُما قبلَ القِتالِ و اسْتأنیتُ بِهِما أمامَ الوِقاعِ فَغَمَطَا النِّعْمَةَ و ردَّا العافیة(19)».
«سوگند که پیش از شروع جنگ از آنها خواستم که از بیراهه بازگردند و در گرماگرم گیر و دار و در صحنه کارزار، انتظار کشیدم؛ ولى از پذیرش نعمت، سر باز زدند و عافیت و سلامت را پذیرا نشدند».
کارگردانان فتنه جمل، با بر شتر نشاندن همسر پیامبر و تحریک عواطف و احساسات مردم بصره، امید داشتند که خلافت حَقّه علوى را به بن‏بست بکشانند و خود بر توسن مراد نشینند و چند صباحى کامجویى کنند. آنها به دنبال جاه و مقام و مال و منال بودند؛ ولى مردم بصره چرا؟ آنها چرا دین و وجدان خود را زیر پا گذاشتند و عقل خود را از کار انداختند و آتش‏بیار معرکه‏اى شدند که براى آنها نه نفع دنیوى داشت و نه نفع اخروى. نه تنها بى‏فایده بود که ضرر هم داشت. ضررى که نه تنها دامن‏گیر خودشان شد و دنیا و آخرتشان را تباه کرد؛ بلکه دود آن آتش فتنه به چشم دیگران هم رفت و فتنه‏گرى باب شد و رشته وحدت و انسجام، گسیخته گشت و در حقیقت، زمینه‏اى فراهم شد که پنج سال بعد، حکومت به دست معاویه و دودمان اموى بیفتد و سپس دودمان عباسى و همین‏طور...! آیا براى چنین مردمى توصیفى مناسب‏تر از توصیف آن رهبر مظلوم و آن امام معصوم وجود داشت؟:
«کنتم جُندَ المرأةِ و أتباعَ البهیمةِ، رَغا فأجِبْتُم و عُقِرَ فَهَرِبْتُم(20)».
«شما سپاهِ زن و پیروان چارپا بودید. چون آن چارپا (شتر عایشه) شما را صدا کرد، اجابت کردید و چون پى شد، گریختید».
زن، برتر از آن است که لباس رزم بپوشد و در میدان جنگ، سربازى یا فرماندهى کند. نه طبیعت لطیف زن براى این کارها آمادگى دارد و نه سیره عقلاى عالم به چنین کارى رضا داده است. مگر عاقلانه است که انسان‏ها ناموس خود را به مقابله دشمنانشان بفرستند؟! حتى انسان‏هاى کم‏غیرت نیز به این کار راضى نمى‏شوند، تا چه رسد به انسان‏هاى غیرتمند. به همین جهت است که حضرت به اهل بصره فرمود:
«خَفَّتْ عقولُکُم و سَفِهَتْ حلومُکُم(21)».
«عقل‏هاى شما سبک و سفاهت و سبک‏مغزى شما نمایان شد».
مگر نه به روایت ابن عباس، رهبر بزرگ اسلام به زنان خود فرموده بود:
«لیتَ شِعْرى أیّتُکُنَّ صاحبةُ الجملِ الأدْبَبِ تنبحُها کلابُ الحَوْأَبِ فَیُقْتَلُ عن یمینها و یسارِها قتلى کثیرةٌ ثمّ تنجو بعدَ ما کادَتْ(22)».
«کاش مى‏دانستم که کدامیک از شما بر شتر پشمالو مى‏نشیند و سگان حوأب به او پارس مى‏کنند و از راست و چپ او بسیارى کشته مى‏شوند، آنگاه در آستانه کشته شدن نجات پیدا مى‏کند».
در این فتنه شوم و کور، انحرافى بزرگ صورت گرفت. ناموس پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله -که براى همه مسلمین حرمت داشت- به جبهه جنگ با على آورده شد. چیزى نمانده بود که عایشه در میدان نبرد کشته شود و حادثه‏اى ننگین در تاریخ اسلام ثبت شود؛ ولى غائله تمام شد و امیرالمؤمنین علیه‏السلام ، بزرگوارانه عایشه را مرخص کرد و او را با احترام به مدینه فرستاد.
ابن ابى‏الحدید مى‏گوید:
«على علیه‏السلام بعد از جنگ جمل، عایشه را اکرام کرد و در صیانت او کوشید و شأن او را بزرگ داشت. اگر عایشه چنین برخوردى با عمر کرده بود و گرفتار دست وى مى‏شد، او را مى‏کشت و قطعه قطعه‏اش مى‏کرد؛ ولى على علیه‏السلام بردبار و بزرگوار بود(23)».
عایشه با امیرمؤمنان علیه‏السلام کینه‏توزى کرد و گرفتار رأى زنانه شد. درباره کینه‏توزیش نقل کرده‏اند که غلام سیه‏چرده خود را عبدالرحمان نامیده بود و مى‏گفت به خاطر محبّت عبدالرحمان بن ملجم مرادى، قاتل آن حضرت است(24). با این‏همه حضرت فرمود:
«لَوْ دُعِیَتْ لتَنالَ مِنْ غیرى ما أتَتْ إلىَّ لَمْ تَفْعَلْ و لَها بعدُ حرمتُهَا الأولى و الحِسابُ على اللّهِ تعالى(25)».
«اگر از او خواسته مى‏شد که آنچه با من کرد، با دیگرى کند، نمى‏کرد؛ ولى احترام پیشینش برجاست و حساب او با خداست».
پی نوشتها:
1. نامه شماره 1.
2. نگ: نامه 50.
3. نامه 1.
4. سفینة البحار، ج 2، ص 609: نکث.
5. همان.
6. قصع، هم به معناى بلعیدن آب براى رفع تشنگى و هم به معناى دور کردن و راندن و کشتن است. (العین: قصع). خطبه قاصعه را از این جهت قاصعه گویند که تکبّر را از انسان دور مى‏کند، همچون آب که تشنگى را دور مى‏سازد یا از این رو که تکبّر را خوار مى‏شمارد.
7. خطبه 190 (یا 192).
8. همان.
9. خطبه 104 (یا 106).
10. او خود در خطبه شقشقیّه (خطبه 3 نهج‏البلاغه) به این نکته اشاره کرده که دو راه در پیش داشته: یکى راه مبارزه و عدم تسلیم و دیگرى راه صبر و شکیبایى. او راه دوم را براى حفظ آرامش و انسجام جهان اسلام برگزید و به حق -اگر خلافت نکرد- رهبرى و امامت کرد. به همین جهت است که به نقل یکى از دوستان، یکى از علماى اهل‏سنت گفته بود که ما به امامت على معتقدیم و باور داریم که او اگرچه در دوران سه خلیفه اول، خلافت نکرد، ولى امامت کرد و در همان دوران بر همگان -حتى بر سه خلیفه- امام و پیشوا و رهبر بود.
11. نامه 1.
12. مسند الامام المجتبى، ص 366.
13. همان.
14. همان، ص 322.
15. همان، ص 357.
16. خطبه 135 (یا 137).
17. همان.
18. نامه 50.
19. خطبه 135 (یا 137).
20. خطبه 13.
21. خطبه 15.
22. سفینة البحار، ج 1، ص 200: حئب. مؤلف سفینه از ابومخنف نقل کرده است که چون عایشه در مسیر بصره به محلى به نام حوأب رسید، سگها به شترش حمله کردند. یکى از همراهان گفت: سگهاى حوأب چه زیاد و پارس و حمله آنها چه شدید است. همینکه عایشه دانست که آنجا حوأب است به یاد فرمایش پیامبر خدا افتاد و گفت: مرا برگردانید؛ ولى یکى از همراهان گفت: خدایت رحمت کند ما از آب حوأب گذشته‏ایم. عایشه گفت: شاهد دارید؟ آنها 50 عرب بادیه‏نشین را آوردند و شهادت دادند که آن‏جا حوأب نیست و عایشه به راه خود ادامه داد. (همان صفحه 200 و 201).
23. سفینة البحار، ج 2، ص 300: عیش.
24. همان، ص 297.
25. خطبه 154 (یا 156).

تبلیغات