آغاز فتنه ها اندیشه سیاسى علوى در نامه هاى نهجالبلاغه نامه (1)
آرشیو
چکیده
متن
به دنبال فساد مالى و ادارى وسیع دستگاه خلافت عثمان، شورش گستردهاى در مصر و کوفه و مدینه بر ضدّ وى شکل گرفت و سرانجام به قتل وى منجر گردید.
پس از قتل عثمان، مردم به صورت طبیعى با استقبال و علاقه فراوان، با حضرت على علیهالسلام بیعت کردند؛ امّا فضاى سیاسى کشور اسلامى، با یک سلسله توطئهها و فتنهها آشفته گشت و برخى از چهرههاى بارز جاهطلب و مقامپرست، به کارشکنى در برابر حکومت قانونى و مردمى و عدالتگستر على علیهالسلام پرداختند و بلواى جنگ جمل و سپس جنگ صفین و خوارجرا برپا کردند.
بخشى از نامهها و خطبههاى امام، در نهجالبلاغه، پیرامون همین فتنههاست است. در این سلسله مقالات، نامههاى حضرت در اینباره بررسى مىشود.
با کشته شدن عثمان، مدینه چهره دیگرى پیدا کرد. شهرى که از هجرت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله تا سال قتل عثمان به مدّت سى و پنج سال، مرکز فرماندهى و عزل و نصبها بود و تصمیمات مربوط به اداره جهان اسلام -که روز به روز گستردهتر شده بود- از آنجا گرفته و ابلاغ مىشد و با سیاست مدارا و اغماض امیرالمؤمنین علیهالسلام از آرامش نسبى برخوردار بود، ناگهان مبدّل به کانون فتنه شد.
توده مردم، پس از عثمان با حضرتش بیعت کردهاند و اینک پس از بیست و پنج سال، آسیاب خلافت بر محور خویش قرار گرفته و کشتى رهبرى و سیاست امّت را ناخدایى دیگر -که جز او ناخدایى نبوده- آمده است. حضرت در نامهاى که به اهل کوفه نگاشته، چهره مدینه را اینگونه ترسیم کرده است:
«وَ اعْلَمُوا أنّ دارَ الهجرة قد قلعَتْ بِأهلِها و قلعوا بها و جاشَتْ جیشَ المِرْجَلِ و قامتِ الفتنةُ على القطب(1)».
«بدانید که خانه هجرت، اهل خود را رها کرد و شهروندان، رهایش کردند و همچون دیگ جوشان به جوش و خروش درآمده و فتنه و آشوب بر مدار خویش قرار گرفته است».
یک رهبر سیاسى دوراندیش و مردمى، براى جلب همکارى مردم، بهترین راه را انتخاب مىکند و همانطورى که امیرالمؤمنین علیهالسلام در نامه به مرزبانان گوشزد کرد(2)، هیچ رازى از آنها پنهان نمىکند و در این راه براى او هیچ منطقه ممنوعهاى وجود ندارد، مگر در مورد اسرار و نقشهها و برنامههاى جنگى که افشاى آن موجب بهرهگیرى و سوء استفاده دشمن مىشود. به همین جهت است که او در نامهاى به اهل کوفه مىنویسد:
«إنّى أخبِرُکم عن أمرِ عثمانَ حتّى یکون سَمْعُهُ کعیانِه(3)».
«من شما را از کار عثمان چنان آگاه مىکنم که شنیدن آن، همچون دیدن آن باشد».
در دنیاى آن روز که وسایل اطلاعرسانى بسیار ضعیف بود و شایعهپراکنىها و جوّسازىها مردم را گیج و حیران مىکرد و در تشخیص وظیفه دینى و سیاسى ناتوان مىساخت، بهترین راه همان است که امیرالمؤمنین علیهالسلام برگزید و حقایق را بدون کمترین ابهام و پردهپوشى براى آنها برملا کرد. دسیسهگران مىکوشیدند که امیرالمؤمنین علیهالسلام را مقصّر اصلى قتل عثمان معرفى کنند و خون عثمان را بهانهاى براى فتنهجویى و آشوب و در تنگنا قرار دادن حکومت علوى قرار دهند.
در آن شرایط، اطلاعرسانى دقیق حضرت، بسیار کارساز بود و آنهایى که از غرض و مرض برکنار بودند، به یاریش برخاستند و غائله بصره را فرو نشاندند. هرچند شهر کوفه هم از وجود فتنهگران خالى نبود، ولى نامه امام، کار خود را کرد و اثر خودش را بخشید و جمعیّتى قابل توجه را براى جنگ با فتنهگران آماده کرد. پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله به امیرالمؤمنین علیهالسلام دسنور داده بود با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد(4).
رهبر بزرگ اسلام فرمود:
«یجیىءُ کلُّ ناکِثِ بیعةِ إمامٍ أجذمَ حتّى یدخُلَ النّارَ(5)».
«روز قیامت، کسى که بیعت امام (برحق) را شکسته است، در حالى که جذامى است، وارد صحراى محشر مىشود، تا داخل آتش گردد».
امیرالمؤمنین علیهالسلام در خطبه دلنشین «قاصعه(6)» -که حضرت در آن متکبّران را خوار شمرده و کبر و بزرگىفروشى را از آنان دور ساخته- فرمود:
«ألا و قد أمرنىَ اللّه بقِتالِ أهل البَغْىِ و النَّکْثِ و الفَسادِ فى الارضِ(7)».
«هان! خداوند مرا به جنگ با تجاوزکاران و بیعتشکنان و آنهایى که در روى زمین به فساد و تبهکارى مىپردازند، فرمان داده است».
در ادامه مىفرماید:
«با پیمانشکنان و ناکثین جنگیدم و با قاسطین جهاد کردم و مارقین را خوار و زبون ساختم(8)».
پیمانشکنى -چه در امور شخصى و چه در امور سیاسى و اجتماعى- از صفات زشت و نشان پستى و ناجوانمردى است. به همین جهت است که امام در یکى از دعاهاى خود به پیشگاه خداوند عرضه مىدارد:
«و احْشُرنا فى زُمرتِهِ غیرَ خزایا و لا نادمینَ و لا ناکبینَ و لا ناکثینَ و لا ضالّین و لا مضلّین و لا مفتونین(9)».
«خدایا ما را با پیامبرت محشور کن که نه خوار و نه پشیمان و نه دور از راه حق و نه پیمانشکن و نه گمراه و نه گمراهکننده و نه شیفته و فریفته هواى نفس باشیم».
از سخنان حضرت استفاده مىشود که از واقعه جمل و فتنه طلحه و زبیر و عایشه، دل پردردى داشته است. آنها بودند که براى نخستینبار، جهان اسلام را به آشوب کشاندند و آن یکپارچگىاى که امیرالمؤمنین علیهالسلام با صبر و بردبارى و درایت و رهبرى حکیمانه -در عین خانهنشینى و محرومیّت از حقّ مسلّم خویش(10)- براى جامعه اسلامى به ارمغان آورده بود، از میان بردند. آنها اگرچه در بصره شکست خوردند، ولى به آشوبگران و قاسطین و مارقین جرأت دادند که در برابر حکومت الهى و مردمى علوى بایستند و نگذارند که جهان اسلام از شهد ناب عدالت و مساوات و رشد سیاسى و توسعه اقتصادى و تعالى فرهنگى و تکامل اخلاقى و سعادت همهجانبه دنیوى و اخروى برخوردار و بهرهمند شوند. به خصوص اینکه در این فتنه دست خیانت بنىامیّه و سردستههاى فتنه قاسطین آشکار بود و آنها بودند که با تحریکات و توطئههاى خویش طلحه و زبیر را به بیعتشکنى و عایشه را به فتنهگرى واداشتند.
حضرت نه با خلیفهکشى موافق بود، نه با آشوبها و جنگهاى داخلى که نتیجه و فایدهاى جز تباهى نیروها و تحلیل بنیه امّت اسلامى در بر نداشت. به همین دلیل است که در نامه خود به اهل کوفه -پیش از واقعه جمل- مىنویسد:
«من شما را از کار عثمان آنگونه آگاه مىکنم که شنیدن آن مانند دیدن باشد. مردم بر او خردهگیرى کردند و او را مورد طعن و انتقاد قرار دادند و من یکى از مهاجران بودم که بیشتر خشنودى او را مىخواستم و کمتر او را مورد سرزنش قرار مىدادم(11)».
اگر فرزند گرامى او -امام مجتبى علیهالسلام - با معاویه صلح مىکند، براى این است که مىخواهد از جنگى دامنهدار و خانمانسوز بپرهیزد و جهان اسلام را از خطر حمله دشمنان برونمرزى -که در صدد انتقام بودند و دندان طمع را براى حمله به قلمرو اسلام تیز کرده بودند- مصونیّت بخشد. معاویه پس از امضاى پیمان صلح به حضرت نوشت که مسؤولیّت جنگ با خوارج را برعهده گیرد. او در پاسخ وى نوشت:
«به خدا از نبرد با تو، به خاطر حفظ خون مسلمانان خوددارى کردم. گمان نمىکنم این کار درخور من باشد. آیا با مردمى بجنگم که جنگ با تو سزاوارتر از جنگ با آنهاست؟»(12).
و به روایتى نوشت: «سبحاناللّه، از جنگ با تو که برایم حلال بود، به خاطر مصلحت و وحدت و الفت امّت، خوددارى کردم؛ چگونه در رکاب تو و براى خاطر تو بجنگم؟(13)».
شبیه این مطلب را در بعضى از سخنرانىها هم بر زبان آورد(14). گاهى مىفرمود:
«با اینکه جمجمههاى عرب در دست من است و با هر که بجنگم، مىجنگد و با هر که آشتى کنم، آشتى مىکند؛ ولى براى رضاى خدا و حفظ خون امّت، خلافت را رها کردم(15)».
امیرالمؤمنین علیهالسلام هم براى جلوگیرى از جنگى که طلحه و زبیر و عایشه در بصره طراحى کرده بودند، تلاش بسیارى کرد. او در ضمن راز و نیاز با خداى خود مىگوید:
«اللّهمّ إنّهما قطعانى و ظلمانى و نکثا بیعتى و ألَبَّا النّاسَ عَلَىَّ(16)».
«خدایا، طلحه و زبیر پیوند مرا گسستند و به من ظلم کردند و بیعت مرا شکستند و مردم را به جنگ با من بسیج کردند».
آنگاه از خداوند مسألت مىکند که گره آنها را بگشاید و ساخته و پرداخته آنها را ناپایدار فرماید و بدفرجامى آرزو و کردارشان را به آنها بنمایاند(17).
به راستى آنها در کار امّت نوبنیاد اسلامى، گرهى انداختند که با مرگ و ناکامى خودشان گشوده نشد و شالودهاى بنیان نهادند که بعدها قاسطین و مارقین بر آن تکیه زدند و در سایه آن آرمیدند و توطئهها کردند و خونهاى پاکى ریختند که بالاتر از همه خون پاک خود آن حضرت بود.
البته اگر مردم با رشد سیاسى و تعهّد واقعبینانه اسلامى و شناخت دقیق از مردمسالارى دینى علوى به میدان مىآمدند، خدا هم نصرت مىکرد و ساخته و پرداخته طلحه و زبیر را ناپایدار مىساخت و گره کورى را که به وجود آورده بودند مىگشود. اگر خواستهها و ایدههاى بلند علوى تحقّق نیافت، به خاطر قصور در رهبرى آن بزرگوار نبود؛ بلکه به خاطر عدم لیاقت اکثریّتى چشمگیر از مردم بود که گاهى چشم به فتنهگران بصره و شتر آن شترسوار و گاهى دل به طغیان یاغیان دمشق و زمانى دل به زهد و پارسایى کورکورانه خوارج مىبستند.
اگر فتنهگران قدرتطلب و دنیاپرست، بر سر راه آن رهبر الهى قرار نمىگرفتند و موانع آنچنانى ایجاد نمىکردند، او از چنان بینش دینى و سیاسى برخوردار بود و چنان با بهرهگیرى از تعالیم اسلام و رهنمودهاى قرآن و پیامبر و الهامات غیبى، حکیمانه عمل مىکرد که همهچیز بر وفق مراد پیش مىرفت و به زودى جامعهاى ایدهآل و امّتى آرمانى پدید مىآمد و صد البته که خدا هم او را از امدادهاى غیبى برخوردار مىکرد.
اما چه مىتوان کرد که فیض، مهیّا بود؛ ولى قابلیّت نبود و قصور قابل را نباید به حساب قصور فاعل گذاشت. منبع فیّاض فیض، آنى از افاضه فیوضات کامل خود دریغ نمىورزد؛ ولى «گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟». نزول قرآن -که سراسر حجّت است و بیان- و ارسال پیغمبر رحمتى چون خاتم همه پیامبران و برگزیده شدن امام برحقّى چون امیرمؤمنان علیهالسلام و معرفى اهلبیتى با خصیصه عصمت و طهارت، پاکتر از همه پاکان؛ یعنى اکمال دین و اتمام نعمت و منّتى بزرگ بر قاطبه مؤمنان و هموار کردن راه انسان به سوى سعادت ابدى و جاویدان. امّا آنها که خفّاشوار، چشم خود را بر اشعّه خورشید حقیقت بستند، هم خود را محروم کردند و هم بسیارى از انسانها را در هاله جهل و ظلمت و گمراهى و بدبختى گرفتار کردند. آنها هم ضالّ بودند و هم مضلّ. هم گمراه بودند و هم گمراهکننده. على علیهالسلام و یارانش چنین بودند که از خدا مىخواستند با پیامبر محشور شوند، بدون نکبت و ضلالت و اضلال و پیمانشکنى و شیفتگى دنیا. و شدند.
سیاست علوى، سیاستى روشن و شفّاف و بىپردهپوشى و ابهام بود و اگر خلاف مصلحت امّت نبود، حتى طرحها و برنامههاى جنگى خود را هم به مردم گزارش مىکرد. او در همه کارها مشورت مىکرد، مگر در مورد احکام شرع؛ و هرگز اداى حقّى
را به تأخیر نمىافکند و همه را در حق، برابر مىدانست. او در نامهاى به مرزبانان نوشت:
«ألا و إنَّ لکم عندى أن لا أحتَجِزَ دونکم سرّا إلاّ فى حربٍ و لا أطوِىَ دونکم أمرا إلاّ فى حکمٍ و لا أُؤَخِّرَ لکم حقّا عن محلّه و لا أقِفَ بِهِ دونَ مَقْطَعِهِ و أن تکونوا عندى فى الحقّ سواءً(18)».
«هان! حق شما بر من است که رازى را از شما پنهان نکنم، مگر در مورد جنگ و کارى را بدون رأىزدن با شما انجام ندهم، مگر در مورد حکم شرع و حقّى از شما را از موقع خود به تأخیر نیندازم و وقفهاى در آن روا نشمارم و همه شما را در حق، برابر دانم».
او براى حفظ انسجام و یکپارچگى امّت، از روز رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله تا روز شهادت مظلومانه خویش به مدت سى سال تلاش کرد. ولى افسوس که قابلیّتها کم، و زمین بسیارى از دلها شورهزار بود که با برخوردارى از آن همه باران رحمت و حکمت علوى، جز خار و خس و کفر و نفاق و شقاق و فتنه و گمراهى در آنها نرویید و روز به روز دریاى بیکرانه سینهاش از امواج غم و اندوه، متلاطمتر مىشد.
براى نجات طلحه و زبیر، از چاهى که خود کنده بودند، بسیار تلاش کرد، حتى در میدان جنگ هم دل از نجات آنها نکنده بود. فرمود:
«و لقدِ اسْتثْبَتُهُما قبلَ القِتالِ و اسْتأنیتُ بِهِما أمامَ الوِقاعِ فَغَمَطَا النِّعْمَةَ و ردَّا العافیة(19)».
«سوگند که پیش از شروع جنگ از آنها خواستم که از بیراهه بازگردند و در گرماگرم گیر و دار و در صحنه کارزار، انتظار کشیدم؛ ولى از پذیرش نعمت، سر باز زدند و عافیت و سلامت را پذیرا نشدند».
کارگردانان فتنه جمل، با بر شتر نشاندن همسر پیامبر و تحریک عواطف و احساسات مردم بصره، امید داشتند که خلافت حَقّه علوى را به بنبست بکشانند و خود بر توسن مراد نشینند و چند صباحى کامجویى کنند. آنها به دنبال جاه و مقام و مال و منال بودند؛ ولى مردم بصره چرا؟ آنها چرا دین و وجدان خود را زیر پا گذاشتند و عقل خود را از کار انداختند و آتشبیار معرکهاى شدند که براى آنها نه نفع دنیوى داشت و نه نفع اخروى. نه تنها بىفایده بود که ضرر هم داشت. ضررى که نه تنها دامنگیر خودشان شد و دنیا و آخرتشان را تباه کرد؛ بلکه دود آن آتش فتنه به چشم دیگران هم رفت و فتنهگرى باب شد و رشته وحدت و انسجام، گسیخته گشت و در حقیقت، زمینهاى فراهم شد که پنج سال بعد، حکومت به دست معاویه و دودمان اموى بیفتد و سپس دودمان عباسى و همینطور...! آیا براى چنین مردمى توصیفى مناسبتر از توصیف آن رهبر مظلوم و آن امام معصوم وجود داشت؟:
«کنتم جُندَ المرأةِ و أتباعَ البهیمةِ، رَغا فأجِبْتُم و عُقِرَ فَهَرِبْتُم(20)».
«شما سپاهِ زن و پیروان چارپا بودید. چون آن چارپا (شتر عایشه) شما را صدا کرد، اجابت کردید و چون پى شد، گریختید».
زن، برتر از آن است که لباس رزم بپوشد و در میدان جنگ، سربازى یا فرماندهى کند. نه طبیعت لطیف زن براى این کارها آمادگى دارد و نه سیره عقلاى عالم به چنین کارى رضا داده است. مگر عاقلانه است که انسانها ناموس خود را به مقابله دشمنانشان بفرستند؟! حتى انسانهاى کمغیرت نیز به این کار راضى نمىشوند، تا چه رسد به انسانهاى غیرتمند. به همین جهت است که حضرت به اهل بصره فرمود:
«خَفَّتْ عقولُکُم و سَفِهَتْ حلومُکُم(21)».
«عقلهاى شما سبک و سفاهت و سبکمغزى شما نمایان شد».
مگر نه به روایت ابن عباس، رهبر بزرگ اسلام به زنان خود فرموده بود:
«لیتَ شِعْرى أیّتُکُنَّ صاحبةُ الجملِ الأدْبَبِ تنبحُها کلابُ الحَوْأَبِ فَیُقْتَلُ عن یمینها و یسارِها قتلى کثیرةٌ ثمّ تنجو بعدَ ما کادَتْ(22)».
«کاش مىدانستم که کدامیک از شما بر شتر پشمالو مىنشیند و سگان حوأب به او پارس مىکنند و از راست و چپ او بسیارى کشته مىشوند، آنگاه در آستانه کشته شدن نجات پیدا مىکند».
در این فتنه شوم و کور، انحرافى بزرگ صورت گرفت. ناموس پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله -که براى همه مسلمین حرمت داشت- به جبهه جنگ با على آورده شد. چیزى نمانده بود که عایشه در میدان نبرد کشته شود و حادثهاى ننگین در تاریخ اسلام ثبت شود؛ ولى غائله تمام شد و امیرالمؤمنین علیهالسلام ، بزرگوارانه عایشه را مرخص کرد و او را با احترام به مدینه فرستاد.
ابن ابىالحدید مىگوید:
«على علیهالسلام بعد از جنگ جمل، عایشه را اکرام کرد و در صیانت او کوشید و شأن او را بزرگ داشت. اگر عایشه چنین برخوردى با عمر کرده بود و گرفتار دست وى مىشد، او را مىکشت و قطعه قطعهاش مىکرد؛ ولى على علیهالسلام بردبار و بزرگوار بود(23)».
عایشه با امیرمؤمنان علیهالسلام کینهتوزى کرد و گرفتار رأى زنانه شد. درباره کینهتوزیش نقل کردهاند که غلام سیهچرده خود را عبدالرحمان نامیده بود و مىگفت به خاطر محبّت عبدالرحمان بن ملجم مرادى، قاتل آن حضرت است(24). با اینهمه حضرت فرمود:
«لَوْ دُعِیَتْ لتَنالَ مِنْ غیرى ما أتَتْ إلىَّ لَمْ تَفْعَلْ و لَها بعدُ حرمتُهَا الأولى و الحِسابُ على اللّهِ تعالى(25)».
«اگر از او خواسته مىشد که آنچه با من کرد، با دیگرى کند، نمىکرد؛ ولى احترام پیشینش برجاست و حساب او با خداست».
پی نوشتها:
1. نامه شماره 1.
2. نگ: نامه 50.
3. نامه 1.
4. سفینة البحار، ج 2، ص 609: نکث.
5. همان.
6. قصع، هم به معناى بلعیدن آب براى رفع تشنگى و هم به معناى دور کردن و راندن و کشتن است. (العین: قصع). خطبه قاصعه را از این جهت قاصعه گویند که تکبّر را از انسان دور مىکند، همچون آب که تشنگى را دور مىسازد یا از این رو که تکبّر را خوار مىشمارد.
7. خطبه 190 (یا 192).
8. همان.
9. خطبه 104 (یا 106).
10. او خود در خطبه شقشقیّه (خطبه 3 نهجالبلاغه) به این نکته اشاره کرده که دو راه در پیش داشته: یکى راه مبارزه و عدم تسلیم و دیگرى راه صبر و شکیبایى. او راه دوم را براى حفظ آرامش و انسجام جهان اسلام برگزید و به حق -اگر خلافت نکرد- رهبرى و امامت کرد. به همین جهت است که به نقل یکى از دوستان، یکى از علماى اهلسنت گفته بود که ما به امامت على معتقدیم و باور داریم که او اگرچه در دوران سه خلیفه اول، خلافت نکرد، ولى امامت کرد و در همان دوران بر همگان -حتى بر سه خلیفه- امام و پیشوا و رهبر بود.
11. نامه 1.
12. مسند الامام المجتبى، ص 366.
13. همان.
14. همان، ص 322.
15. همان، ص 357.
16. خطبه 135 (یا 137).
17. همان.
18. نامه 50.
19. خطبه 135 (یا 137).
20. خطبه 13.
21. خطبه 15.
22. سفینة البحار، ج 1، ص 200: حئب. مؤلف سفینه از ابومخنف نقل کرده است که چون عایشه در مسیر بصره به محلى به نام حوأب رسید، سگها به شترش حمله کردند. یکى از همراهان گفت: سگهاى حوأب چه زیاد و پارس و حمله آنها چه شدید است. همینکه عایشه دانست که آنجا حوأب است به یاد فرمایش پیامبر خدا افتاد و گفت: مرا برگردانید؛ ولى یکى از همراهان گفت: خدایت رحمت کند ما از آب حوأب گذشتهایم. عایشه گفت: شاهد دارید؟ آنها 50 عرب بادیهنشین را آوردند و شهادت دادند که آنجا حوأب نیست و عایشه به راه خود ادامه داد. (همان صفحه 200 و 201).
23. سفینة البحار، ج 2، ص 300: عیش.
24. همان، ص 297.
25. خطبه 154 (یا 156).
پس از قتل عثمان، مردم به صورت طبیعى با استقبال و علاقه فراوان، با حضرت على علیهالسلام بیعت کردند؛ امّا فضاى سیاسى کشور اسلامى، با یک سلسله توطئهها و فتنهها آشفته گشت و برخى از چهرههاى بارز جاهطلب و مقامپرست، به کارشکنى در برابر حکومت قانونى و مردمى و عدالتگستر على علیهالسلام پرداختند و بلواى جنگ جمل و سپس جنگ صفین و خوارجرا برپا کردند.
بخشى از نامهها و خطبههاى امام، در نهجالبلاغه، پیرامون همین فتنههاست است. در این سلسله مقالات، نامههاى حضرت در اینباره بررسى مىشود.
با کشته شدن عثمان، مدینه چهره دیگرى پیدا کرد. شهرى که از هجرت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله تا سال قتل عثمان به مدّت سى و پنج سال، مرکز فرماندهى و عزل و نصبها بود و تصمیمات مربوط به اداره جهان اسلام -که روز به روز گستردهتر شده بود- از آنجا گرفته و ابلاغ مىشد و با سیاست مدارا و اغماض امیرالمؤمنین علیهالسلام از آرامش نسبى برخوردار بود، ناگهان مبدّل به کانون فتنه شد.
توده مردم، پس از عثمان با حضرتش بیعت کردهاند و اینک پس از بیست و پنج سال، آسیاب خلافت بر محور خویش قرار گرفته و کشتى رهبرى و سیاست امّت را ناخدایى دیگر -که جز او ناخدایى نبوده- آمده است. حضرت در نامهاى که به اهل کوفه نگاشته، چهره مدینه را اینگونه ترسیم کرده است:
«وَ اعْلَمُوا أنّ دارَ الهجرة قد قلعَتْ بِأهلِها و قلعوا بها و جاشَتْ جیشَ المِرْجَلِ و قامتِ الفتنةُ على القطب(1)».
«بدانید که خانه هجرت، اهل خود را رها کرد و شهروندان، رهایش کردند و همچون دیگ جوشان به جوش و خروش درآمده و فتنه و آشوب بر مدار خویش قرار گرفته است».
یک رهبر سیاسى دوراندیش و مردمى، براى جلب همکارى مردم، بهترین راه را انتخاب مىکند و همانطورى که امیرالمؤمنین علیهالسلام در نامه به مرزبانان گوشزد کرد(2)، هیچ رازى از آنها پنهان نمىکند و در این راه براى او هیچ منطقه ممنوعهاى وجود ندارد، مگر در مورد اسرار و نقشهها و برنامههاى جنگى که افشاى آن موجب بهرهگیرى و سوء استفاده دشمن مىشود. به همین جهت است که او در نامهاى به اهل کوفه مىنویسد:
«إنّى أخبِرُکم عن أمرِ عثمانَ حتّى یکون سَمْعُهُ کعیانِه(3)».
«من شما را از کار عثمان چنان آگاه مىکنم که شنیدن آن، همچون دیدن آن باشد».
در دنیاى آن روز که وسایل اطلاعرسانى بسیار ضعیف بود و شایعهپراکنىها و جوّسازىها مردم را گیج و حیران مىکرد و در تشخیص وظیفه دینى و سیاسى ناتوان مىساخت، بهترین راه همان است که امیرالمؤمنین علیهالسلام برگزید و حقایق را بدون کمترین ابهام و پردهپوشى براى آنها برملا کرد. دسیسهگران مىکوشیدند که امیرالمؤمنین علیهالسلام را مقصّر اصلى قتل عثمان معرفى کنند و خون عثمان را بهانهاى براى فتنهجویى و آشوب و در تنگنا قرار دادن حکومت علوى قرار دهند.
در آن شرایط، اطلاعرسانى دقیق حضرت، بسیار کارساز بود و آنهایى که از غرض و مرض برکنار بودند، به یاریش برخاستند و غائله بصره را فرو نشاندند. هرچند شهر کوفه هم از وجود فتنهگران خالى نبود، ولى نامه امام، کار خود را کرد و اثر خودش را بخشید و جمعیّتى قابل توجه را براى جنگ با فتنهگران آماده کرد. پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله به امیرالمؤمنین علیهالسلام دسنور داده بود با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد(4).
رهبر بزرگ اسلام فرمود:
«یجیىءُ کلُّ ناکِثِ بیعةِ إمامٍ أجذمَ حتّى یدخُلَ النّارَ(5)».
«روز قیامت، کسى که بیعت امام (برحق) را شکسته است، در حالى که جذامى است، وارد صحراى محشر مىشود، تا داخل آتش گردد».
امیرالمؤمنین علیهالسلام در خطبه دلنشین «قاصعه(6)» -که حضرت در آن متکبّران را خوار شمرده و کبر و بزرگىفروشى را از آنان دور ساخته- فرمود:
«ألا و قد أمرنىَ اللّه بقِتالِ أهل البَغْىِ و النَّکْثِ و الفَسادِ فى الارضِ(7)».
«هان! خداوند مرا به جنگ با تجاوزکاران و بیعتشکنان و آنهایى که در روى زمین به فساد و تبهکارى مىپردازند، فرمان داده است».
در ادامه مىفرماید:
«با پیمانشکنان و ناکثین جنگیدم و با قاسطین جهاد کردم و مارقین را خوار و زبون ساختم(8)».
پیمانشکنى -چه در امور شخصى و چه در امور سیاسى و اجتماعى- از صفات زشت و نشان پستى و ناجوانمردى است. به همین جهت است که امام در یکى از دعاهاى خود به پیشگاه خداوند عرضه مىدارد:
«و احْشُرنا فى زُمرتِهِ غیرَ خزایا و لا نادمینَ و لا ناکبینَ و لا ناکثینَ و لا ضالّین و لا مضلّین و لا مفتونین(9)».
«خدایا ما را با پیامبرت محشور کن که نه خوار و نه پشیمان و نه دور از راه حق و نه پیمانشکن و نه گمراه و نه گمراهکننده و نه شیفته و فریفته هواى نفس باشیم».
از سخنان حضرت استفاده مىشود که از واقعه جمل و فتنه طلحه و زبیر و عایشه، دل پردردى داشته است. آنها بودند که براى نخستینبار، جهان اسلام را به آشوب کشاندند و آن یکپارچگىاى که امیرالمؤمنین علیهالسلام با صبر و بردبارى و درایت و رهبرى حکیمانه -در عین خانهنشینى و محرومیّت از حقّ مسلّم خویش(10)- براى جامعه اسلامى به ارمغان آورده بود، از میان بردند. آنها اگرچه در بصره شکست خوردند، ولى به آشوبگران و قاسطین و مارقین جرأت دادند که در برابر حکومت الهى و مردمى علوى بایستند و نگذارند که جهان اسلام از شهد ناب عدالت و مساوات و رشد سیاسى و توسعه اقتصادى و تعالى فرهنگى و تکامل اخلاقى و سعادت همهجانبه دنیوى و اخروى برخوردار و بهرهمند شوند. به خصوص اینکه در این فتنه دست خیانت بنىامیّه و سردستههاى فتنه قاسطین آشکار بود و آنها بودند که با تحریکات و توطئههاى خویش طلحه و زبیر را به بیعتشکنى و عایشه را به فتنهگرى واداشتند.
حضرت نه با خلیفهکشى موافق بود، نه با آشوبها و جنگهاى داخلى که نتیجه و فایدهاى جز تباهى نیروها و تحلیل بنیه امّت اسلامى در بر نداشت. به همین دلیل است که در نامه خود به اهل کوفه -پیش از واقعه جمل- مىنویسد:
«من شما را از کار عثمان آنگونه آگاه مىکنم که شنیدن آن مانند دیدن باشد. مردم بر او خردهگیرى کردند و او را مورد طعن و انتقاد قرار دادند و من یکى از مهاجران بودم که بیشتر خشنودى او را مىخواستم و کمتر او را مورد سرزنش قرار مىدادم(11)».
اگر فرزند گرامى او -امام مجتبى علیهالسلام - با معاویه صلح مىکند، براى این است که مىخواهد از جنگى دامنهدار و خانمانسوز بپرهیزد و جهان اسلام را از خطر حمله دشمنان برونمرزى -که در صدد انتقام بودند و دندان طمع را براى حمله به قلمرو اسلام تیز کرده بودند- مصونیّت بخشد. معاویه پس از امضاى پیمان صلح به حضرت نوشت که مسؤولیّت جنگ با خوارج را برعهده گیرد. او در پاسخ وى نوشت:
«به خدا از نبرد با تو، به خاطر حفظ خون مسلمانان خوددارى کردم. گمان نمىکنم این کار درخور من باشد. آیا با مردمى بجنگم که جنگ با تو سزاوارتر از جنگ با آنهاست؟»(12).
و به روایتى نوشت: «سبحاناللّه، از جنگ با تو که برایم حلال بود، به خاطر مصلحت و وحدت و الفت امّت، خوددارى کردم؛ چگونه در رکاب تو و براى خاطر تو بجنگم؟(13)».
شبیه این مطلب را در بعضى از سخنرانىها هم بر زبان آورد(14). گاهى مىفرمود:
«با اینکه جمجمههاى عرب در دست من است و با هر که بجنگم، مىجنگد و با هر که آشتى کنم، آشتى مىکند؛ ولى براى رضاى خدا و حفظ خون امّت، خلافت را رها کردم(15)».
امیرالمؤمنین علیهالسلام هم براى جلوگیرى از جنگى که طلحه و زبیر و عایشه در بصره طراحى کرده بودند، تلاش بسیارى کرد. او در ضمن راز و نیاز با خداى خود مىگوید:
«اللّهمّ إنّهما قطعانى و ظلمانى و نکثا بیعتى و ألَبَّا النّاسَ عَلَىَّ(16)».
«خدایا، طلحه و زبیر پیوند مرا گسستند و به من ظلم کردند و بیعت مرا شکستند و مردم را به جنگ با من بسیج کردند».
آنگاه از خداوند مسألت مىکند که گره آنها را بگشاید و ساخته و پرداخته آنها را ناپایدار فرماید و بدفرجامى آرزو و کردارشان را به آنها بنمایاند(17).
به راستى آنها در کار امّت نوبنیاد اسلامى، گرهى انداختند که با مرگ و ناکامى خودشان گشوده نشد و شالودهاى بنیان نهادند که بعدها قاسطین و مارقین بر آن تکیه زدند و در سایه آن آرمیدند و توطئهها کردند و خونهاى پاکى ریختند که بالاتر از همه خون پاک خود آن حضرت بود.
البته اگر مردم با رشد سیاسى و تعهّد واقعبینانه اسلامى و شناخت دقیق از مردمسالارى دینى علوى به میدان مىآمدند، خدا هم نصرت مىکرد و ساخته و پرداخته طلحه و زبیر را ناپایدار مىساخت و گره کورى را که به وجود آورده بودند مىگشود. اگر خواستهها و ایدههاى بلند علوى تحقّق نیافت، به خاطر قصور در رهبرى آن بزرگوار نبود؛ بلکه به خاطر عدم لیاقت اکثریّتى چشمگیر از مردم بود که گاهى چشم به فتنهگران بصره و شتر آن شترسوار و گاهى دل به طغیان یاغیان دمشق و زمانى دل به زهد و پارسایى کورکورانه خوارج مىبستند.
اگر فتنهگران قدرتطلب و دنیاپرست، بر سر راه آن رهبر الهى قرار نمىگرفتند و موانع آنچنانى ایجاد نمىکردند، او از چنان بینش دینى و سیاسى برخوردار بود و چنان با بهرهگیرى از تعالیم اسلام و رهنمودهاى قرآن و پیامبر و الهامات غیبى، حکیمانه عمل مىکرد که همهچیز بر وفق مراد پیش مىرفت و به زودى جامعهاى ایدهآل و امّتى آرمانى پدید مىآمد و صد البته که خدا هم او را از امدادهاى غیبى برخوردار مىکرد.
اما چه مىتوان کرد که فیض، مهیّا بود؛ ولى قابلیّت نبود و قصور قابل را نباید به حساب قصور فاعل گذاشت. منبع فیّاض فیض، آنى از افاضه فیوضات کامل خود دریغ نمىورزد؛ ولى «گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟». نزول قرآن -که سراسر حجّت است و بیان- و ارسال پیغمبر رحمتى چون خاتم همه پیامبران و برگزیده شدن امام برحقّى چون امیرمؤمنان علیهالسلام و معرفى اهلبیتى با خصیصه عصمت و طهارت، پاکتر از همه پاکان؛ یعنى اکمال دین و اتمام نعمت و منّتى بزرگ بر قاطبه مؤمنان و هموار کردن راه انسان به سوى سعادت ابدى و جاویدان. امّا آنها که خفّاشوار، چشم خود را بر اشعّه خورشید حقیقت بستند، هم خود را محروم کردند و هم بسیارى از انسانها را در هاله جهل و ظلمت و گمراهى و بدبختى گرفتار کردند. آنها هم ضالّ بودند و هم مضلّ. هم گمراه بودند و هم گمراهکننده. على علیهالسلام و یارانش چنین بودند که از خدا مىخواستند با پیامبر محشور شوند، بدون نکبت و ضلالت و اضلال و پیمانشکنى و شیفتگى دنیا. و شدند.
سیاست علوى، سیاستى روشن و شفّاف و بىپردهپوشى و ابهام بود و اگر خلاف مصلحت امّت نبود، حتى طرحها و برنامههاى جنگى خود را هم به مردم گزارش مىکرد. او در همه کارها مشورت مىکرد، مگر در مورد احکام شرع؛ و هرگز اداى حقّى
را به تأخیر نمىافکند و همه را در حق، برابر مىدانست. او در نامهاى به مرزبانان نوشت:
«ألا و إنَّ لکم عندى أن لا أحتَجِزَ دونکم سرّا إلاّ فى حربٍ و لا أطوِىَ دونکم أمرا إلاّ فى حکمٍ و لا أُؤَخِّرَ لکم حقّا عن محلّه و لا أقِفَ بِهِ دونَ مَقْطَعِهِ و أن تکونوا عندى فى الحقّ سواءً(18)».
«هان! حق شما بر من است که رازى را از شما پنهان نکنم، مگر در مورد جنگ و کارى را بدون رأىزدن با شما انجام ندهم، مگر در مورد حکم شرع و حقّى از شما را از موقع خود به تأخیر نیندازم و وقفهاى در آن روا نشمارم و همه شما را در حق، برابر دانم».
او براى حفظ انسجام و یکپارچگى امّت، از روز رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله تا روز شهادت مظلومانه خویش به مدت سى سال تلاش کرد. ولى افسوس که قابلیّتها کم، و زمین بسیارى از دلها شورهزار بود که با برخوردارى از آن همه باران رحمت و حکمت علوى، جز خار و خس و کفر و نفاق و شقاق و فتنه و گمراهى در آنها نرویید و روز به روز دریاى بیکرانه سینهاش از امواج غم و اندوه، متلاطمتر مىشد.
براى نجات طلحه و زبیر، از چاهى که خود کنده بودند، بسیار تلاش کرد، حتى در میدان جنگ هم دل از نجات آنها نکنده بود. فرمود:
«و لقدِ اسْتثْبَتُهُما قبلَ القِتالِ و اسْتأنیتُ بِهِما أمامَ الوِقاعِ فَغَمَطَا النِّعْمَةَ و ردَّا العافیة(19)».
«سوگند که پیش از شروع جنگ از آنها خواستم که از بیراهه بازگردند و در گرماگرم گیر و دار و در صحنه کارزار، انتظار کشیدم؛ ولى از پذیرش نعمت، سر باز زدند و عافیت و سلامت را پذیرا نشدند».
کارگردانان فتنه جمل، با بر شتر نشاندن همسر پیامبر و تحریک عواطف و احساسات مردم بصره، امید داشتند که خلافت حَقّه علوى را به بنبست بکشانند و خود بر توسن مراد نشینند و چند صباحى کامجویى کنند. آنها به دنبال جاه و مقام و مال و منال بودند؛ ولى مردم بصره چرا؟ آنها چرا دین و وجدان خود را زیر پا گذاشتند و عقل خود را از کار انداختند و آتشبیار معرکهاى شدند که براى آنها نه نفع دنیوى داشت و نه نفع اخروى. نه تنها بىفایده بود که ضرر هم داشت. ضررى که نه تنها دامنگیر خودشان شد و دنیا و آخرتشان را تباه کرد؛ بلکه دود آن آتش فتنه به چشم دیگران هم رفت و فتنهگرى باب شد و رشته وحدت و انسجام، گسیخته گشت و در حقیقت، زمینهاى فراهم شد که پنج سال بعد، حکومت به دست معاویه و دودمان اموى بیفتد و سپس دودمان عباسى و همینطور...! آیا براى چنین مردمى توصیفى مناسبتر از توصیف آن رهبر مظلوم و آن امام معصوم وجود داشت؟:
«کنتم جُندَ المرأةِ و أتباعَ البهیمةِ، رَغا فأجِبْتُم و عُقِرَ فَهَرِبْتُم(20)».
«شما سپاهِ زن و پیروان چارپا بودید. چون آن چارپا (شتر عایشه) شما را صدا کرد، اجابت کردید و چون پى شد، گریختید».
زن، برتر از آن است که لباس رزم بپوشد و در میدان جنگ، سربازى یا فرماندهى کند. نه طبیعت لطیف زن براى این کارها آمادگى دارد و نه سیره عقلاى عالم به چنین کارى رضا داده است. مگر عاقلانه است که انسانها ناموس خود را به مقابله دشمنانشان بفرستند؟! حتى انسانهاى کمغیرت نیز به این کار راضى نمىشوند، تا چه رسد به انسانهاى غیرتمند. به همین جهت است که حضرت به اهل بصره فرمود:
«خَفَّتْ عقولُکُم و سَفِهَتْ حلومُکُم(21)».
«عقلهاى شما سبک و سفاهت و سبکمغزى شما نمایان شد».
مگر نه به روایت ابن عباس، رهبر بزرگ اسلام به زنان خود فرموده بود:
«لیتَ شِعْرى أیّتُکُنَّ صاحبةُ الجملِ الأدْبَبِ تنبحُها کلابُ الحَوْأَبِ فَیُقْتَلُ عن یمینها و یسارِها قتلى کثیرةٌ ثمّ تنجو بعدَ ما کادَتْ(22)».
«کاش مىدانستم که کدامیک از شما بر شتر پشمالو مىنشیند و سگان حوأب به او پارس مىکنند و از راست و چپ او بسیارى کشته مىشوند، آنگاه در آستانه کشته شدن نجات پیدا مىکند».
در این فتنه شوم و کور، انحرافى بزرگ صورت گرفت. ناموس پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله -که براى همه مسلمین حرمت داشت- به جبهه جنگ با على آورده شد. چیزى نمانده بود که عایشه در میدان نبرد کشته شود و حادثهاى ننگین در تاریخ اسلام ثبت شود؛ ولى غائله تمام شد و امیرالمؤمنین علیهالسلام ، بزرگوارانه عایشه را مرخص کرد و او را با احترام به مدینه فرستاد.
ابن ابىالحدید مىگوید:
«على علیهالسلام بعد از جنگ جمل، عایشه را اکرام کرد و در صیانت او کوشید و شأن او را بزرگ داشت. اگر عایشه چنین برخوردى با عمر کرده بود و گرفتار دست وى مىشد، او را مىکشت و قطعه قطعهاش مىکرد؛ ولى على علیهالسلام بردبار و بزرگوار بود(23)».
عایشه با امیرمؤمنان علیهالسلام کینهتوزى کرد و گرفتار رأى زنانه شد. درباره کینهتوزیش نقل کردهاند که غلام سیهچرده خود را عبدالرحمان نامیده بود و مىگفت به خاطر محبّت عبدالرحمان بن ملجم مرادى، قاتل آن حضرت است(24). با اینهمه حضرت فرمود:
«لَوْ دُعِیَتْ لتَنالَ مِنْ غیرى ما أتَتْ إلىَّ لَمْ تَفْعَلْ و لَها بعدُ حرمتُهَا الأولى و الحِسابُ على اللّهِ تعالى(25)».
«اگر از او خواسته مىشد که آنچه با من کرد، با دیگرى کند، نمىکرد؛ ولى احترام پیشینش برجاست و حساب او با خداست».
پی نوشتها:
1. نامه شماره 1.
2. نگ: نامه 50.
3. نامه 1.
4. سفینة البحار، ج 2، ص 609: نکث.
5. همان.
6. قصع، هم به معناى بلعیدن آب براى رفع تشنگى و هم به معناى دور کردن و راندن و کشتن است. (العین: قصع). خطبه قاصعه را از این جهت قاصعه گویند که تکبّر را از انسان دور مىکند، همچون آب که تشنگى را دور مىسازد یا از این رو که تکبّر را خوار مىشمارد.
7. خطبه 190 (یا 192).
8. همان.
9. خطبه 104 (یا 106).
10. او خود در خطبه شقشقیّه (خطبه 3 نهجالبلاغه) به این نکته اشاره کرده که دو راه در پیش داشته: یکى راه مبارزه و عدم تسلیم و دیگرى راه صبر و شکیبایى. او راه دوم را براى حفظ آرامش و انسجام جهان اسلام برگزید و به حق -اگر خلافت نکرد- رهبرى و امامت کرد. به همین جهت است که به نقل یکى از دوستان، یکى از علماى اهلسنت گفته بود که ما به امامت على معتقدیم و باور داریم که او اگرچه در دوران سه خلیفه اول، خلافت نکرد، ولى امامت کرد و در همان دوران بر همگان -حتى بر سه خلیفه- امام و پیشوا و رهبر بود.
11. نامه 1.
12. مسند الامام المجتبى، ص 366.
13. همان.
14. همان، ص 322.
15. همان، ص 357.
16. خطبه 135 (یا 137).
17. همان.
18. نامه 50.
19. خطبه 135 (یا 137).
20. خطبه 13.
21. خطبه 15.
22. سفینة البحار، ج 1، ص 200: حئب. مؤلف سفینه از ابومخنف نقل کرده است که چون عایشه در مسیر بصره به محلى به نام حوأب رسید، سگها به شترش حمله کردند. یکى از همراهان گفت: سگهاى حوأب چه زیاد و پارس و حمله آنها چه شدید است. همینکه عایشه دانست که آنجا حوأب است به یاد فرمایش پیامبر خدا افتاد و گفت: مرا برگردانید؛ ولى یکى از همراهان گفت: خدایت رحمت کند ما از آب حوأب گذشتهایم. عایشه گفت: شاهد دارید؟ آنها 50 عرب بادیهنشین را آوردند و شهادت دادند که آنجا حوأب نیست و عایشه به راه خود ادامه داد. (همان صفحه 200 و 201).
23. سفینة البحار، ج 2، ص 300: عیش.
24. همان، ص 297.
25. خطبه 154 (یا 156).