آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

پانزدهم ماه مبارک رمضان، سالروز ولادت امام مجتبى علیه‏السلام است، به همین مناسبت به نشر این مقاله پرداختیم
ششمین همایش انتخاب کتاب سال ولایت، در 26 شهریور ماه 1383، برابر با سوم شعبان‏المعظم 1425، در شهرستان کرمان برگزار شد. در این همایش برخلاف بسیارى از همایش‏ها که غالبا گروه خاصّى شرکت مى‏کنند، طیف‏هاى گوناگون با عقاید مختلف -ولى به یک-انگیزه در آن شرکت جسته بودند و انگیزه همگان، تکریم از اهل‏بیت عصمت و طهارت (علیهم‏السلام) و بزرگداشت خاندان وحى بود.
گذشته از این که گروهى از شخصیت‏هاى علمى کشور از حوزه علمیّه قم و مشهد و تهران، در آن شرکت کرده بودند، برخى از نویسندگان عراقى و لبنانى که آثارى درباره اهل‏بیت داشتند، در آن همایش به چشم مى‏خوردند.
ستاد کتاب سال ولایت، در تمام سال در بیت آیة‏اللّه العظمى حائرى، فعال است و از طرق مختلف خصوصا نشریّه خانه کتاب، کلّیه کتاب‏هایى را که پیرامون شرح حال اهل‏بیت علیهم‏السلام در سال قبل، (مثلاً سال 82 نوشته شده) مورد شناسایى قرار داده و با بررسى‏هاى گوناگون، به وسیله داوران متعدد و کارآمد، بهترین‏هاى آنها گلچین مى‏شوند و به افرادى که اثر آنها از جهات مختلفى، برجستگى دارد، جایزه تعلّق مى‏گیرد. در سال جارى، علاوه بر کلّیه کتاب‏هایى که پیرامون امامان معصوم نوشته شده، کتاب‏هاى نوشته شده پیرامون سیره امام حسن مجتبى علیه‏السلام ، از ویژگى خاصى برخوردار بود.
مجلس، با قرائت آیاتى از کلام‏اللّه مجید، افتتاح شد. سپس مجرى برنامه، جناب آقاى رضازاده پس از گفتن خیر مقدم، برنامه را اعلام کرد.
نخست امام جمعه محترم کرمان، حجة‏الاسلام آقاى سید یحیى جعفرى، درباره مقام امامت و امام علیه‏السلام به تفسیر آیه «و إذ ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات...» پرداخت، آنگاه دبیر علمى کتاب سال ولایت، دانشمند محترم جناب آقاى مهدوى‏راد، عصاره فعالیت‏هاى ستاد را در ضمن یک سال بیان کرد و از تعداد کتاب‏هاى نگارش یافته در این موضوع، گزارش داد که اجمال آن را مى‏آوریم:
وى ضمن سخنانى چنین گفت: «ما در سایه چهره‏هایى بى‏بدیل، قلّه‏هاى افراشته انسانیّت یعنى ائمّه اطهار (علیهم‏السلام) هستیم و براى ما افتخار است که هر سال بکوشیم آثارى که در جاهاى مختلف در این زمینه رقم زده شده، شناسایى و در حدّ توان، برترین‏ها را معرفى کنیم».
دو سال است که در کنار گزینش کتاب، ناشر و مؤلف نمونه را نیز اضافه کرده‏ایم. در این دوره هم 1450 عنوان کتابِ تألیف شده درباره زندگانى ائمّه اهل‏بیت (علیهم‏السلام) را شناسایى کرده‏ایم که از این تعداد 180 عنوان، مربوط به سیره امام حسن مجتبى علیه‏السلام بوده، و جایزه ویژه این مراسم، متعلّق به آنهاست. در هفتمین دوره انتخاب کتاب سال ولایت نیز آثار مربوط به زندگانى امام سجاد علیه‏السلام بررسى خواهد شد.
او در ضمن سخنرانى خود، از دو شخصیّت که به حق شایسته تقدیر بودند، تجلیل کرد:
1. آیة‏اللّه سید محمدباقر موحد ابطحى، که یکى از مجتهدان حوزه و مؤلفان عالیقدر است و آثار بس مفیدى در زمینه‏هاى تفسیر و حدیث و فقه دارند. ایشان حدود 60 سال است که در حوزه علمیّه قم، مشغول به تعلیم و تربیت است و مؤسسه حدیثى او آثار ارزنده‏اى را منتشر نموده است.
2. دانشمند محترم، جناب آقاى على‏اکبر غفّارى، محقّق کتاب‏هاى حدیثى، بالأخص آثار مرحوم صدوق که به حق، او را باید پیشاهنگ محققان کتاب‏هاى عربى شمرد که شیوه تحقیق را از مرحوم علاّمه امینى قدس‏سره آموخته و به کار گرفته است و دیگران از این شیوه، استفاده نموده‏اند. اخیرا کتاب تهذیب‏الاحکام شیخ طوسى را در 10 جلد تحقیق کرده و پاورقى‏هاى ارزنده‏اى را از خود، یا کتاب «ملاذالأخبار» بر آن افزوده است.
پس از دبیر علمى همایش، وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامى، جناب آقاى مسجدجامعى، درباره عظمت تشیّع و مظلومیّت شیعیان، و اینکه پیوسته از ترس ظالمان و ستمگران، حواشى کویر ایران را براى زندگى برمى‏گزیدند، سخنانى ایراد کردند.
از آنجا که حادثه بم و زلزله ویرانگر آن، یک زلزله تاریخى و کم‏نظیر بود و خدماتى که دولت درباره نجات مصیبت‏زدگان این منطقه انجام داده است بر اکثر افراد، مخفى و پنهان مى‏باشد و احیانا رسانه‏ها برخلاف آن، تبلیغ کرده‏اند.
سپس استاندار کرمان، جناب آقاى کریمى به سخنرانى پرداخت و ویژگى این زلزله غم‏انگیز را برشمردند و این‏که طول مدت این زلزله، 12 ثانیه و اندى بوده و زمان آن، جمعه، ساعت 5 صبح بود که غالبا مردم در خانه به سر مى‏برند و کانون زلزله، در نقطه نزدیک به سطح زمین بود و از این جهت ویرانى آن بیش از حد بوده است. استاندار افزود: که بسیارى از زلزله‏هاى جهان که کانون آن در عمق 27 کیلومترى زمین، رخ مى‏دهد، کانون زلزله بم در 14 کیلومترى سطح زمین بوده و فشار آن بر سطح زمین و خانه‏ها بیشتر و ویرانگرى آن، بیش از حد مى‏باشد.
وى آنگاه خدمات دولت را نسبت به زلزله‏زدگان برشمرد که خود، داستان گسترده‏اى دارد. سرانجام، براى ختم جلسه، به‏سان هر سال، نوبت به نگارنده رسید که هم باید جایزه‏هاى برندگان را همراه با دیگر دوستان تقدیم کند و هم پیرامون امام مجتبى علیه‏السلام که در گزینش کتاب سال ولایت ویژگى خاصى داشت، سخنرانى کند.
از این جهت، عصاره سخنان خود را در این مورد، یادآور مى‏شوم و اگر پاداشى بر این سخنرانى مترتب باشد، آن را به روان پاک پدر بزرگوار خود که براى اولین‏بار، این‏جانب را با مکتب اهل‏بیت علیهم‏السلام آشنا ساخت، تقدیم مى‏دارم:
1. قرآن و امام مجتبى علیه‏السلام
سبط اکبر، حسن بن على علیه‏السلام ، شخصیّت والایى است که بُعدى در قرآن دارد و برخى از آیات قرآن درباره وى نازل شده است که برخى را متذکّر مى‏شوم:
الف. او فرزند پیامبرخاتم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است.
در موضوع مباهله با نصاراى نجران، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، مأمور گشت آنان را به مباهله دعوت کند و قرآن به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دستور مى‏دهد که به آنان بگوید:
«..فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا و أبْناءَکُم و نِساءَنا و نِساءَکُم و أنْفُسَنا و أنْفُسَکُم ثمّ نَبْتَهِلْ و نَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الکاذِبینَ(1)».
«بگو بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نمائیم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفسهاى خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».
مفسّران مى‏نویسند: پیامبر گرامى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با دو جگرگوشه خود، یعنى حسن و حسین علیهماالسلام و دخت گرامیش فاطمه علیهاالسلام و پسر عمویش على علیه‏السلام به میدان مباهله گام نهاد، و این مى‏رساند که امام مجتبى مصداق «أبنائنا» مى‏باشد.
ب. مهر او پاداش رسالت
قرآن مجید به پیامبر دستور مى‏دهد که به مردم بگوید: «قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجرا إلاَّ المَودَّةَ فِی القُربى»(2). «بگو من هیچ پاداشى جز دوستى نزدیکانم از شما درخواست نمى‏کنم».
مقصود از «القُربى(نزدیکانم)» بستگان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است. تو گویى «آل» در «القربى» عوض از مضاف الیه است و تقدیر آیه چنین است: «إلاَّ المودّةَ فِی قُربایَ».
اخیرا، ترجمه‏اى از قرآن مجید به قلم یکى از مترجمان ایرانى منتشر شده که در آیات مربوط به ولایت بسیار کوتاه آمده و اکثر آنها را به صورت غیر صحیح ترجمه کرده است، و در ترجمه این آیه به گونه‏اى سخن گفته که گویا اجر رسالت این است که هر کسى به بستگان خود مهر بورزد نه به بستگان پیامبر. او از یک نکته غفلت ورزیده که واژه «القربى» در قرآن 16 بار به کار رفته، و گاهى مقصود از آن، بستگان انسان‏هاست و احیانا بستگان پیامبر است. تشخیص این دو، به فعل و یا قرائنى که مقصود را معین مى‏کند، بستگى دارد. مثلاً آنجا که مى‏گوید: «وَ إِذا حَضَرَ القِسمَة اُولوا القُربى و الیتامى و المساکین فارْزُقُوهُم...»(3). «آنگاه که اموال موروثى میان وارثان تقسیم مى‏شود، به نزدیکان میت، هرچند وارث نباشند، و یتیمان و مستمندان، چیزى بدهید».
در اینجا مقصود، بستگان میت -هرکسى باشد- است، زیرا موضوع سخن، قسمت اموال اوست. ولى آنجا که خطاب به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است، طبعا مقصود، بستگان او هستند، و در این آیه مى‏فرماید: «قُل لا أسأَلُکم علیه اجرا» و در آیه دیگر مى‏فرماید: «و آتِ ذَا القُربى حقّه»(4) «حق نزدیکان را بده»، از آنجا که در هر دو آیه، سخن با خطاب به پیامبر آغاز مى‏شود، قطعا مقصود، بستگان پیامبر است.
من در مقاله‏اى، برخى از انتقادات خود را نوشته و براى جبران در چاپ‏هاى آینده براى مترجم یاد شده ارسال نمودم.
ج. عصمت و طهارت امام مجتبى علیه‏السلام در قرآن
قرآن مجید، به عصمت و طهارت اهل بیت علیهم‏السلام تصریح مى‏کند، و یادآور مى‏شود: «... إنَّما یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا»(5).
«خداوند مى‏خواهد پلیدى‏ها و ناپاکى‏ها را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد».
مقصود از این اهل البیت همان پنج‏تن آل عباست که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله همگان را تحت عبا قرار داد و گفت: اللّهم إنَّ لِکُلّ نبىٍّ أهل بیتٍ و هؤلاءِ أَهلُ بَیتى» «پروردگارا! هر پیامبرى خاندانى دارد، و آنان اهل بیت من هستند».
مراد از این بیت، بیت خشت و گلى نیست، بلکه بیت وحى و رسالت است، و مراد از «اهل» کسانى هستند که با این خانه پیوند روحى دارد.
همچنان که باید توجه نمود که مراد، همسران پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نیست، زیرا قرآن آنجا که درباره همسران رسول خدا سخن مى‏گوید، واژه بیت را با صیغه جمع به کار مى‏برد و مى‏فرماید: «و َقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ»(6)، و «واذْکُرْنَ ما یُتلى فِی بُیوتکُنِّ»، درحالى که در آیه مورد بحث، «بیت» به صورت مفرد به کار رفته است و این گواه بر آن است که این بیت غیر از آن بیوت است، و اهل این بیت غیر از اهالى آن بیوت متعدّد مى‏باشد.
د. سوره انسان و امام مجتبى علیه‏السلام
به تصدیق مفسران، بخشى از آیات سوره انسان که در زبان مردم به سوره «هل أتى» معروف است، در حقّ دخت گرامى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و همسر وى و دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام نازل شده است. خدا آنها را به خاطر وفا به نذرى که کرده بودند، چنین توصیف مى‏کند:
«یُوفُونَ بِالنَّذرِ وَ یَخافُونَ یوما کانَ شَرُّهُ مُستَطِیرا* و یُطْعِمُونَ الطَّعامَ على حُبِّهِ مسْکِینا و َیَتَیما وَ أَسِیرا»(7).
«آنها به نذر خود وفا مى‏کنند و از روزى که شر و عذابش گسترده است، مى‏ترسند و غذاى خود را با این که به آن نیاز دارند، به مستمند و یتم و اسیر مى‏دهند...».
اینها برخى از ابعاد زندگانى حسن بن على علیهماالسلام در قرآن مجید است که در این محضر یادآور شدیم. البته این نه بدان معناست که آیات نازل در حق اهل بیت علیهم‏السلام همین چند مورد است، بلکه ما، در اینجا به صورت گزینشى سخن گفتیم.
هـ. امام مجتبى علیه‏السلام در حدیث پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله
ما برخى از سفارش‏هاى پیامبر درباره امام مجتبى علیه‏السلام و برادر ارجمندش را در اینجا منعکس مى‏کنیم:
1. ابن مسعود و ابوهریره مى‏گویند: رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را دیدیم که حسن و حسین علیهماالسلام را بر دو شانه خود قرار داده، گاهى این و گاهى آن را مى‏بوسد. مردى پرسید: آیا آن دو را دوست دارى؟ فرمود:
«مَن أحبَّ الحسنَ و الحسین فقد أَحَبَّنِى و مَن أبْغَضَهُما فقد أبغَضنى»(8).
«هرکس حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هرکه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى کرده است».
2. ابو سعید خدرى و ابن عباس و حُذیفه نقل مى‏کنند که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود:
«الحسنُ و الحسین سیّدا شَبابِ أهلِ الجنَّة»(9).
«حسن و حسین سروران جوانان بهشتند».
3. عبداللّه شبراوى در کتاب «الإتحاف بِحُبِّ الاشراف» حدیث مفصلى را از امیر مؤمنان نقل مى‏کند که رسول خدا در خطاب به حسن و حسین فرمود: «أنتما الإمامان و لأُمِّکما الشفاعة»(10). «شما دوتن، پیشوایان امت هستید، و مادرتان حق شفاعت دارد».
4. ابن شهراشوب از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل مى‏کند که فرمود: «الحسن و الحسین إمامان، قاما أو قعدا». در حدیثى فرمود: «ابنایَ هذا إمامان قاما أو قعدا»(11).:«حسن و حسین دو امام و پیشواى امتند، چه بر قدرت باشند و یا خانه‏نشین باشند»، اینها بخشى از کلمات رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله درباره امام حسن مجتبى علیه‏السلام است.
امام مجتبى علیه‏السلام در صفحات تاریخ
حیات امام مجتبى علیه‏السلام در صفحات تاریخ بسیار گسترده و فراگیر است. سخنان ارزشمندى که افراد دور از غرض درباره امام مجتبى علیه‏السلام گفته‏اند، حائز اهمیت است، ولى در این جایگاه خاص نمى‏توان به این بخش از حیات امام مجتبى علیه‏السلام اشاره کرد. آنچه در اینجا مى‏توان گفت، سند مظلومیت او در عصر حاضر است:
مظلومیت آن حضرت در حال حیات خود یا بعد از وفات وى، براى همگان روشن و واضح است، اما مهم‏تر، سند مظلومیت آن حضرت در دوران معاصر است، مقصود من از سند مظلومیت او در عضر حاضر خیانت وهابیان نسبت به مراقد ائمه بقیع نیست، هرچند خود آن نیز نشانه عداوت درونى با این خاندان است، آن هم در قالب حفظ توحید!
مرحوم سید صدرالدین صدر(1299 - 1373هـ ق) درباره تخریب مراقد ائمه اهل بیت یک سه بیتى دارد که در عراض شعرا از آن استقبال کرده و کشور را تکان دادند، او مى‏گوید:
لعمرى إنَّ فاجعةَ البقیع     یَشیبُ لهولها فود الرّضیع
و سَوفَ تکونُ فاتحة الرّزایا     إذا لم نَصْحُ من هذا الهجوعِ
أَما مِنْ مسلم للّه یرعی     حقوق نبیّه الهادی الشّفیعِ
«به جان خودم سوگند مصیبت بقیع، قلب طفل شیرخوار را پیر مى‏کند.
و سرآغاز مصیبتهاى دیگرى خواهد بود اگر ما از این خواب گران بیدار نشویم.
آیا مسلمانى نیست که برخیزد و از حقوق پیامبر راهنما و شفاعت کننده خویش دفاع کند؟».
محور یکى از این دو سند مظلومیت، تطهیر جنایتکار؛ و دیگرى تهاجم فرهنگى است و هر دو در عصر حاضر تحقّق پذیرفته است.
1. تطهیر جنایتکار
شهادت حضرت مجتبى علیه‏السلام به وسیله سمّى که معاویه در اختیار همسر او نهاده بود، صورت پذیرفت و این حادثه از مسلّمات تاریخ است، که ما به برخى از مدارک و مصادر آن بعدا اشاره مى‏کنیم، ولى مظلومیت اینجاست که از قرن هشتم به این طرف، اندیشه تطهیر جنایتکار، یعنى معاویه؛ از چنین جنایتى آغاز شده و مى‏خواهند درگذشت حضرت را به عامل طبیعى نسبت دهند. و اکنون برخى از نویسندگان معاصر به پیروى از آن مرد مغربى برخاسته و گفتار او را تکرار مى‏کنند.
اینک به برخى از این صاحب‏قلم‏هاى مسموم و مغرض اشاره مى‏کنیم:
1. ابن خلدون(م 808هـ) نخستین کسى است که بر اثر دورى از شرق اسلامى و مصادر تاریخى و احیانا عنادى که با حکومت‏هاى فاطمى در سرزمین مغرب و مصر داشت، به فکر تطهیر معاویه افتاده و مى‏گوید:
و ما یُنقل من أنّ معاویة دسّ إلیه السمَّ مِن زوجته جَعْده بنت الأشعث، فهو من أحادیث الشیعة، و حاشا لمعاویة من ذلک»(12).
:«آنچه به معاویه نسبت مى‏دهند که او حسن بن على علیه‏السلام را به دست همسرش جعده دختر اشعث مسموم کرد، از سخنان شیعیان است، و دامن معاویه از این نسبت مبرّا است».
پس از ابن خلدون افراد دیگرى این پندار را امرى مسلّم گرفته و در دایرة‏المعارف الإسلامیة که به وسیله نویسندگان مسیحى تنظیم شده، چنین آمده است:
«و توفّى الحسن فی المدینة بذات الریة و ربّما کان وفاته عام 49 بالغا من العمر الخامسة و الأربعین»(13).
«حسن بن على در مدینه به علت سرماخوردگى شدید درگذشت و چه‏بسا در سال 49 هجرى قمرى در 45 سالگى رخ داده باشد».
نویسنده دایرة‏المعارف، سندى بر این پندار ندارد، علاوه بر این، سنّ آن حضرت، به هنگام وفات 47 یا 46 سال بوده است، زیرا وى در سال دوم یا سوم هجرت متولد شده است.
در هر حال از یک نویسنده مسیحى غربى به نام «لامنس» بیش از این انتظار نمى‏رود.
بیشترین تقصیر، متوجه نویسندگان اسلامى است که میدان را خالى کرده و دائرة‏المعارف‏نویسى پیرامون اسلام را به غربیان واگذاشته‏اند، هرچند شنیده‏ام مرحوم علاّمه مغنیه نقدى بر این دائرة‏المعارف نوشته، و درخواست کرده که در چاپ‏هاى بعدى نقاط مورد نظر را اصلاح کنند.
3. مورخ معروف مصرى دکتر حسن ابراهیم حسن نویسنده کتاب «تاریخ الإسلام السیاسى» از این پندار به نحوى پیروى کرده و مى‏گوید: «حسن بن على علیه‏السلام چهل روز پس از بازگشت از عراق به مدینه به اجل عادى از دنیا رفت»(14).
من نمى‏دانم از کدام‏یک از این جمله‏ها انتقاد کنم، آیا این که مى‏گوید: حسن بن على چهل روز پس از بازگشت به عراق، در مدینه درگذشت؟ درحالى که آن حضرت 8 سال پس از بازگشت به مدینه، جام شهادت نوشید، یا به پندار درگذشت آن حضرت با اجل عادى؟
تنها این سه نفر نیستند که بر این پندار دامن مى‏زنند، محمد اسعد در کتاب «تاریخ الأُمّة العربیّة» دنبال همین پندار رفته و مى‏گوید: «حسن بن على پس از صلح به مدینه باز گشت، از این سفر دو ماه بیشتر نگذشته بود که از جهان رفت»(15).
پایه اطلاعات آنان را مى‏توان از تعیین تاریخ وفات حسن بن على به دست آورد. این افراد از ساده‏ترین و روشن‏ترین جریان‏هاى مربوط به زندگانى اهل بیت علیهم‏السلام آگاه نیستند و بدون ارائه مدرکى در حقایق تاریخى ابراز تردید مى‏کنند.
براى این که خوانندگان گرامى از اسامى برخى از مورخان شهیر که به مسمومیت حضرت به وسیله معاویه تصریح کرده‏اند آگاه شوند، به برخى از مدارک اشاره کرده، و یادآور مى‏شویم که مرحوم علاّمه امینى در کتاب «الغدیر» جلد یازدهم به برخى از این مطالب با گستردگى خاصى اشاره نموده است.
1. محمد بن سعد مؤلّف «طبقات» مى‏گوید:
سمّه معاویة مرارا....» :«معاویه بارها حضرت حسن علیه‏السلام را مسموم کرده بود»(16).
2. ابن کثیر در حوادث سال 49، از واقدى نقل مى‏کند که او گفت:
«انّه سُقِىَ سمّا ثم أَفَلَتْ ثم سُقی فأَفَلتَ ثم کانت الآخرة توفّى فیها»(17).
«او سه بار مسموم شد که آخرین بار باعث از دنیا رفتن آن حضرت گشت».
3. مسعودى در «مروج‏الذهب» مى‏گوید: آن‏گاه که حسن بن على علیه‏السلام مسموم شد، برادرش حسین بن على از او دیدار کرد، او به برادر چنین گفت: «لقد سُقیتُ السمَّ عِدَّةً مرارا فما سُقیتُ مِثل هذه»:«من کرارا مسموم شده‏ام، ولى هیچ‏گاه به این سختى نبوده است»(18).
4. ابو الفرج اصفهانى مى‏گوید:
«یکى از مواد صلح‏نامه بین امام مجتبى علیه‏السلام و معاویه این بود که خلافت را پس از خود به کسى واگذار نکند، ولى از آنجا که او مى‏خواست فرزندش یزید جانشین وى باشد، و از مردم بیعت بگیرد، به دختر اشعث پیام فرستاد: من تو را به عقد فرزندم یزید درمى‏آورم مشروط بر این که حسن بن على را مسموم کنى، و براى این کار 000،100 درهم در اختیار دختر اشعث نهاد».
دختر اشعث فریب معاویه را خورد و حضرتش را مسموم کرد، ولى او به وعده خود عمل ننمود(19).
5. ابوالحسن مدائنى مى‏گوید:
«آن حضرت در سال 49 هجرى به سنّ 49 سالگى درگذشت، و چهل روز در بستر بیمارى افتاد، زیرا معاویه با پنهان‏کارى، او را به دست جعده دختر اشعث مسموم کرد، و براى تشویق، سرانجام، به او وعده داد که او را به عقد پسرش یزید درآورد، ولى بعدا چنین کارى نکرد. وقتى جعده به معاویه پیام داد و مطالبه وفا به وعده کرد، او در پاسخ گفت: از آن ترسم رفتارى را که با حسن بن على انجام دادى، با فرزندم یزید تکرار کنى!»(20).
6. ابن عبدالبرّ مى‏نویسند:
«قتاده و ابوبکر بن حفض مى‏گویند: حسن بن على مسموم شد، همسرش، دختر اشعث او را مسموم کرد و گروهى مى‏گویند: این کار با حیله‏گرى معاویه صورت پذیرفت، زیرا آن زن را بر این کار تشویق کرد و مبالغى در اختیار او نهاد(21).
7. سبط ابن جوزى مى‏نویسد:
«علماى سیره‏نویش مى‏گویند: همسرش جعده دختر اشعث او را مسموم کرد، و یزید بن معاویه به او پیغام داد که اگر او را مسموم کنى من تو را به عقد خود درمى‏آورم، ولى شعبى مى‏گوید: برنامه‏ریز، معاویه بود، و او چنین پیامى را به جعده داد، و اموالى را در اختیار او نهاد، و لذا امام مجتبى علیه‏السلام پس از آگاهى از برنامه و مسموم شدن، به همسرش فرمود: معاویه هرگز به عهد خود وفا نخواهد کرد»(22).
8. ابن عساکر در تاریخ خود مى‏نویسد:
«حسن بن على علیه‏السلام کرارا مسموم شد، ولى آخرین بار، سمّ، کار او را ساخت و مى‏گویند: معاویه با لطایف‏الحِیَل برخى از خدمتکاران او را فریب داد که او را مسموم سازد. محمد بن مرزبان مى‏گوید: جعده دختر اشعث این برنامه را اجرا کرد»(23).
9. مِزّى از امّ بکر بنت المسور نقل مى‏کند:
«حسن بن على علیه‏السلام کرارا مسموم شد، و در آخرین بار درگذشت و مردم از عبدالله بن الحسن شنیدند که مى‏گفت: معاویه با حیله خاصى برخى از خدمتکاران او را فریب داد تا او را مسموم سازد، او چهل روز تمام با مسمومیت زندگى کرد و درگذشت»(24).
10. زمخشرى مى‏نویسد: معاویه به جعده صد هزار درهم داد تا حسن بن على علیه‏السلام را مسموم سازد(25).
11. ابن عبد ربه مى‏نویسد:
«آنگاه که مرگ حسن بن على علیه‏السلام به معاویه رسید، به سجده افتاد، سپس مردى را پیش ابن عباس فرستاد که به او تسلیت بگوید، درحالى که او شادمان بود»(26).
کسانى که بر مسمومیت آن حضرت از طریق دسیسه‏هاى معاویه تصریح کرده‏اند، بیش از آن است که نام آنان در اینجا آورده شد، شما مى‏توانید به آثار این مؤلّفان که در پاورقى نام بردیم مراجعه فرمایید(27).
اگر مورخان شیعه را نیز بر این گروه بیفزاییم مسمومیت آن حضرت به وسیله پلیدترین انسان‏هاى روى زمین به حدّ تواتر مى‏رسد.
تهاجم فرهنگى
یادآور شدیم که ما دو سند مظلومیّت براى آن حضرت، حتّى در عصر حاضر داریم که یکى تطهیر جنایتکار، و دیگرى ترور شخصیت آن حضرت است.
از آنجا که شخص آن حضرت در میان نیست و دشمن حسود نمى‏تواند شخص او را ترور کند، چاره‏اى جز ترور شخصیت ندارد، تا در سایه تهمت‏ها از عظمت آن حضرت بکاهد.
این گروه که خود نیز از بى‏پایگى تهمتهاى خود آگاهند؛ دچار تناقض‏گویى‏ها شده‏اند و درست مصداق «دروغگو حافظه ندارد» مى‏باشند.
ابوالحسن مداینى مى‏گوید: آن حضرت، هفتاد زن گرفته است(28). گاهى مى‏گویند: آن حضرت هفتاد زن آزاد گرفته و 160 کنیز در اختیار داشته است(29). شبلنجى مى‏نویسد: آن حضرت 90 همسر گرفته است(30). ابوطالب مکّى مى‏نویسد: او 250 زن گرفته و گفته مى‏شود 300 زن(31).
«مَن أحبَّ الحسنَ و الحسین فقد أَحَبَّنِى و مَن أبْغَضَهُما فقد أبغَضنى».
(مسند احمد، ج2، ص 531 و 532، مستدرک حاکم، ج3، ص 171).
«هرکس حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هرکه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى کرده است».
مسلما کسانى که داراى چنین همسران متعددى باشند، باید صدها فرزند دور آنها را بگیرند، درحالى که مورخان براى آن حضرت بیش از 25 فرزند ننوشته‏اند(32).
آیا با توجه به این تعداد کمِ فرزندان، دروغ بودن نسبت صدها همسر به امام حسن مجتبى علیه‏السلام ثابت نمى‏شود؟ و آیا با توجه به این سند تاریخى، نباید گفت که این‏گونه اخبار دروغین، ساخته و پرداخته عمّال بنى‏امیه است که سابقه ننگینى در جعل اخبار و روایات داشته‏اند؟ بنابراین ما نباید دانسته و ندانسته در مسیر این‏گونه اخبار مجعول قرار گرفته و با نقل آنها به دشمنان خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله کمک کنیم.
علاوه بر این، مورخانى که شماره زنان حضرت مجتبى علیه‏السلام را زیاد نوشته‏اند، از تعیین نام آنها و یا نام قبیله آنها فرو مانده‏اند و فقط چند تن از دانشمندان به ذکر نام همسران معدودى اکتفا کرده‏اند(33).
دامادهاى امام مجتبى علیه‏السلام
سیره‏نویسان براى آن حضرت سه داماد معرفى کرده‏اند که عبارتند از:
1. امام على بن الحسین زین‏العابدین علیه‏السلام شوهر امّ عبداللّه.
2. عبداللّه بن زبیر شوهر امّ الحسن.
3. عمرو بن منذر همسر امّ سلمه.
آیا معقول و پذیرفتنى است که کسى از چهار صد زن فقط سه دختر داشته باشد و یا حداکثر شش دختر و فقط سه تن را شوهر دهد و از بقیه نام و نشانى نباشد؟(34).
اینها و حقائق دیگر در زندگى این امام بزرگوار حاکى از بى‏پایگى این برچسب‏هاى بى‏اساس است که دشمنان براى ترور شخصیت وى ساخته و پرداخته‏اند.
معنویات بالاى امام
براى ارزیابى نسبت‏هاى روا و یا ناروا به فردى، بهترین محک، رفتارها و معاشرت‏هاى او در زندگى است زیرا رفتار انسان در زندگى، بیانگر روحیات و نفسانیات اوست. در زندگى امام مجتبى علیه‏السلام رفتارهاى معنوى عظیمى به چشم مى‏خورد که با این نسبت‏هاى ناروا در تضاد کامل است.
او از نظر سیره‏نویسان عابدترین و زاهدترین فرد زمانه خود بود و 25 بار با پاى پیاده به زیارت خانه خدا مشرّف شد درحالى که کجاوه‏ها همراه او راه مى‏رفتند و او پاى پیاده به شوق دیدار کعبه مى‏رفت. هر موقع مرگ را یاد مى‏کرد، و یا قبر را متذکر مى‏شد، یا رستاخیز را به یاد مى‏آورد، گریه سر مى‏داد، وقتى به فکر عبور از صراط مى‏افتاد، مى‏گریست. آنگاه که به نماز مى‏ایستاد بدنش مى‏لرزید، هر موقع بهشت و دوزخ را متذکر مى‏شد، بسان مارگزیده به خود مى‏پیچید. به هنگام وضو بدن او مى‏لرزید و چهره مبارک او زرد مى‏شد. او اموال خود را سه بار در راه خدا دو نیم کرد و نیمى را به فقرا و نیمى دیگر را نگاه داشت(35).
اکنون شما داورى کنید، شخصى که داراى چنین روحیات و رفتارها است، کى مى‏تواند به فکر زنان باشد و مرتب ازدواج کند و طلاق دهد.
به حق باید گفت دشمنان خاندان رسالت چون به ترور شخص دست نمى‏یابند، پیوسته مى‏خواهند شخصیت را ترور کنند «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بَأفْواهِهِمْ وَ یَأْبى اللّهُ أَنْ یُتِمَّ نُورَه...»(36).
پاسخ به یک پرسش
کلینى نقل مى‏کند: حسن بن على علیه‏السلام پنجاه زن را در کوفه طلاق داد. امیرمؤمنان بالاى منبر گفت: اى مردم کوفه، دخترانتان را به حسن ندهید، زیرا او مرد کثیرالطلاقى است. مردى برخاست و گفت: به خدا قسم ما دخترانمان را به او مى‏دهیم، او فرزند رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و فرزند فاطمه علیهاالسلام است. اگر دوست بدارد، نگاه مى‏دارد، و اگر نخواهد، رها مى‏کند(37).
راوى حدیث فردى به نام یحیى بن ابى العلاء است، و او مردّد بین دو نفر است:
1. یحیى بن أبى العلاء خزاعى که اصلاً توثیق نشده است.
2. یحیى بن أبى العلاء بجلى رازى، هرچند نجاشى او و فرزندش جعفر را توثیق کرده است، ولى عبارت او حاکى از آن است که شیعى نبوده. هرچند با علماى شیعه در ارتباط بوده و لذا در ترجمه جعفر فرزند یحیى مى‏گوید: «و هو أخلط بنا من أبیه و أدخل فینا و کا ن أبوه یحیى بن ابى العلاء قاضیا بالری»، «او بیشتر از پدرش با ما در ارتباط بود، و پدر او یحیى قاضى رى بود»(38).
به طور مسلم در عصر خلفاى بنى‏امیه هرگز پست قضاوت را به یک فرد امامى نمى‏دادند، بنابراین نمى‏توان بر چنین خبرى اعتماد کرد.
این حدیث به سند دیگر نیز در کافى از امام صادق علیه‏السلام نقل شده و در میان سند آن دو نفر واقفى به چشم مى‏خورد:
1. حمید بن زیاد متوفاى 313.
2. حسن بن محمد بن سماعه، متوفاى 263، هر دو نفر از گروه واقفه بودند که در عین شیعه بودن، رفتارشان باگروه امامیّه، ناخوشایند بود و لذا نمى‏توان به چنین حدیثى استناد نمود.
نجاشى درباره حسن بن محمد بن سماعه مى‏نویسد: «و کان یعاند فى الوقف و یتعصّب»(39): «او در بستن نشر باب امامت به وسیله امام کاظم علیه‏السلام عناد مى‏ورزید، و تعصب به خرج مى‏داد».
حدیث محاسن
2. احمد بن محمد بن خالد برقى از امام صادق علیه‏السلام نقل مى‏کند:
مردى خدمت امیرمؤمنان آمد، و گفت: آمده‏ام با تو مشورت کنم، سه نفر یعنى حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر. دخترم را از من خواستگارى کرده‏اند، شما چه مى‏فرمایید؟
امام فرمود: طرف مشورت باید امین باشد، فرزند من حسن، همسرانش را طلاق مى‏دهد، چه بهتر به فرزندم حسین بدهید(40).
احمد بن محمد بن خالد متوفاى 272هـ هرچند فردى موثّق است، ولى غالبا از ضعفا نقل روایت کرده و بر مراسیل اعتماد مى‏جست. ابن غضائرى مى‏گوید: قمى‏ها بر او طعن کرده، نه طعن بر شخص او، بلکه بر آنچه نقل مى‏کرده است، زیرا هرگز در اخذ حدیث، اِبائى نداشت که از هر فردى نقل روایت کند، و لذا احمد بن محمد بن عیسى او را به همین جهت از قم تبعید کرد.
احمد بن محمد بن خالد این روایت را از حسن بن محبوب و او از عبداللّه بن سنان و او از امام صادق علیه‏السلام نقل مى‏کند و مفاد آن این است که مولف، این حدیث را با دو واسطه از امام صادق علیه‏السلام گرفته است و این هرچند ممکن است ولى بعید به نظر مى‏رسد چون مؤلف محاسن(احمد بن محمد بن خالد) به قول معروف در 280 درگذشته است و حسن بن محبوب در 224 فوت کرده است، بنابراین باید مؤلف در آغاز جوانى از حسن بن محبوب اخذ حدیث کرده است.
در اینجا نکته دیگرى هست و آن این که بسیارى از این ازدواج‏ها اگر حقیقت داشته باشد، جنبه افتخارى داشته، زیرا مسلمانان آن عصر، به واسطه علاقه خاصى که به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله داشتند، چون پیشواى دوم، نوه بزرگ آن حضرت و فرزند ارشد امیرمؤمنان بوده، گاهى دختران خود را داوطلبانه به حضرت مجتبى علیه‏السلام تزویج مى‏کردند و تنها به تشریفات عقد شرعى اکتفا مى‏نمودند. بنابراین آنها زنان افتخارى پیشواى دوم محسوب مى‏شدند که صرفا روى جهت فوق با حضرت وصلت مى‏کردند(41).

________________________________________
1. آل‏عمران، 61.
2. شورى: 23.
3. نساء: 8.
4. اسراء: 26.
5. احزاب: 33.
6. احزاب: 33.
7. انسان: 7 و 8.
8. مسند احمد، ج2، ص 531 و 532، مستدرک حاکم، ج3، ص 171.
9. مسند احمد، ج3، ص 62 - 63، تهذیب الکمال، ج6، ص 229.
10. الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 129.
11. مناقب ابن شهراشوب، ج3، ص 368.
12. ابن خلدون، کتاب العِبَر، ج2، ص 187.
13. دائرة‏المعارف الإسلامیة، ج7، ص 402.
14. تاریخ الإسلام السیاسى، ج1، ص 398.
15. تاریخ الأمّة العربیة، ص 9 - 16.
16. تتمیم طبقات ابن سعد، ج1، ص 352، حدیث 315.
17. تایخ ابن کثیر، ج8، ص 434، (حوادث سال 49).
18. مروج الذهب، ج2، ص 50.
19. مقاتل الطالبیّین، ص 80.
20. شرح نهج‏البلاغه، ج16، ص 11.
21. الاستیعاب، ج1، ص 389، شماره 555.
22. تذکرة‏الخواصّ، ص 211.
23. تاریخ مدینة دمشق، ج13، ص 282.
24. تهذیب الکمال، ج6، ص 252، شماره 1248.
25. ربیع الأبرار، ج4، ص 208.
26. العِقد الفرید، ج4، ص 156.
27. بلاذرى، انساب الاشراف، ص 59 - ابن صبّاغ مالکى، الفصول المهمّة، ص 146 - حاکم نیشابورى، مستدرک، ج3، ص 176 - سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 94.
28. بحارالأنوار، ج44، ص 173.
29. همان.
30. نورالأبصار، ص 124.
31. قوة القلوب، ج2، ص 246.
32. بحارالأنوار، ج44، ص 173.
33. امام حسن پرچمدار صلح و آزادى، ص 32.
34. حیاة الإمام الحسن، ج2، ص 450 به نقل از کتاب المجتبى، ص 57.
35. الأنوار البهیّة، ص 75.
36. توبه، 32.
37. کافى، ج6، ص 59، حدیث 5.
38. رجال نجاشى، شماره 3250.
39. رجال نجاشى، شماره 83.
40. محاسن، کتاب المنافع، باب الاستشارة، حدیث 3،(ج2، ص 601).
41. امام حسن پرچمدار صلح و آزادى، ص 38.

تبلیغات