دو سند روشن بر مظلومیت سبط اکبر
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پانزدهم ماه مبارک رمضان، سالروز ولادت امام مجتبى علیهالسلام است، به همین مناسبت به نشر این مقاله پرداختیم
ششمین همایش انتخاب کتاب سال ولایت، در 26 شهریور ماه 1383، برابر با سوم شعبانالمعظم 1425، در شهرستان کرمان برگزار شد. در این همایش برخلاف بسیارى از همایشها که غالبا گروه خاصّى شرکت مىکنند، طیفهاى گوناگون با عقاید مختلف -ولى به یک-انگیزه در آن شرکت جسته بودند و انگیزه همگان، تکریم از اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) و بزرگداشت خاندان وحى بود.
گذشته از این که گروهى از شخصیتهاى علمى کشور از حوزه علمیّه قم و مشهد و تهران، در آن شرکت کرده بودند، برخى از نویسندگان عراقى و لبنانى که آثارى درباره اهلبیت داشتند، در آن همایش به چشم مىخوردند.
ستاد کتاب سال ولایت، در تمام سال در بیت آیةاللّه العظمى حائرى، فعال است و از طرق مختلف خصوصا نشریّه خانه کتاب، کلّیه کتابهایى را که پیرامون شرح حال اهلبیت علیهمالسلام در سال قبل، (مثلاً سال 82 نوشته شده) مورد شناسایى قرار داده و با بررسىهاى گوناگون، به وسیله داوران متعدد و کارآمد، بهترینهاى آنها گلچین مىشوند و به افرادى که اثر آنها از جهات مختلفى، برجستگى دارد، جایزه تعلّق مىگیرد. در سال جارى، علاوه بر کلّیه کتابهایى که پیرامون امامان معصوم نوشته شده، کتابهاى نوشته شده پیرامون سیره امام حسن مجتبى علیهالسلام ، از ویژگى خاصى برخوردار بود.
مجلس، با قرائت آیاتى از کلاماللّه مجید، افتتاح شد. سپس مجرى برنامه، جناب آقاى رضازاده پس از گفتن خیر مقدم، برنامه را اعلام کرد.
نخست امام جمعه محترم کرمان، حجةالاسلام آقاى سید یحیى جعفرى، درباره مقام امامت و امام علیهالسلام به تفسیر آیه «و إذ ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات...» پرداخت، آنگاه دبیر علمى کتاب سال ولایت، دانشمند محترم جناب آقاى مهدوىراد، عصاره فعالیتهاى ستاد را در ضمن یک سال بیان کرد و از تعداد کتابهاى نگارش یافته در این موضوع، گزارش داد که اجمال آن را مىآوریم:
وى ضمن سخنانى چنین گفت: «ما در سایه چهرههایى بىبدیل، قلّههاى افراشته انسانیّت یعنى ائمّه اطهار (علیهمالسلام) هستیم و براى ما افتخار است که هر سال بکوشیم آثارى که در جاهاى مختلف در این زمینه رقم زده شده، شناسایى و در حدّ توان، برترینها را معرفى کنیم».
دو سال است که در کنار گزینش کتاب، ناشر و مؤلف نمونه را نیز اضافه کردهایم. در این دوره هم 1450 عنوان کتابِ تألیف شده درباره زندگانى ائمّه اهلبیت (علیهمالسلام) را شناسایى کردهایم که از این تعداد 180 عنوان، مربوط به سیره امام حسن مجتبى علیهالسلام بوده، و جایزه ویژه این مراسم، متعلّق به آنهاست. در هفتمین دوره انتخاب کتاب سال ولایت نیز آثار مربوط به زندگانى امام سجاد علیهالسلام بررسى خواهد شد.
او در ضمن سخنرانى خود، از دو شخصیّت که به حق شایسته تقدیر بودند، تجلیل کرد:
1. آیةاللّه سید محمدباقر موحد ابطحى، که یکى از مجتهدان حوزه و مؤلفان عالیقدر است و آثار بس مفیدى در زمینههاى تفسیر و حدیث و فقه دارند. ایشان حدود 60 سال است که در حوزه علمیّه قم، مشغول به تعلیم و تربیت است و مؤسسه حدیثى او آثار ارزندهاى را منتشر نموده است.
2. دانشمند محترم، جناب آقاى علىاکبر غفّارى، محقّق کتابهاى حدیثى، بالأخص آثار مرحوم صدوق که به حق، او را باید پیشاهنگ محققان کتابهاى عربى شمرد که شیوه تحقیق را از مرحوم علاّمه امینى قدسسره آموخته و به کار گرفته است و دیگران از این شیوه، استفاده نمودهاند. اخیرا کتاب تهذیبالاحکام شیخ طوسى را در 10 جلد تحقیق کرده و پاورقىهاى ارزندهاى را از خود، یا کتاب «ملاذالأخبار» بر آن افزوده است.
پس از دبیر علمى همایش، وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامى، جناب آقاى مسجدجامعى، درباره عظمت تشیّع و مظلومیّت شیعیان، و اینکه پیوسته از ترس ظالمان و ستمگران، حواشى کویر ایران را براى زندگى برمىگزیدند، سخنانى ایراد کردند.
از آنجا که حادثه بم و زلزله ویرانگر آن، یک زلزله تاریخى و کمنظیر بود و خدماتى که دولت درباره نجات مصیبتزدگان این منطقه انجام داده است بر اکثر افراد، مخفى و پنهان مىباشد و احیانا رسانهها برخلاف آن، تبلیغ کردهاند.
سپس استاندار کرمان، جناب آقاى کریمى به سخنرانى پرداخت و ویژگى این زلزله غمانگیز را برشمردند و اینکه طول مدت این زلزله، 12 ثانیه و اندى بوده و زمان آن، جمعه، ساعت 5 صبح بود که غالبا مردم در خانه به سر مىبرند و کانون زلزله، در نقطه نزدیک به سطح زمین بود و از این جهت ویرانى آن بیش از حد بوده است. استاندار افزود: که بسیارى از زلزلههاى جهان که کانون آن در عمق 27 کیلومترى زمین، رخ مىدهد، کانون زلزله بم در 14 کیلومترى سطح زمین بوده و فشار آن بر سطح زمین و خانهها بیشتر و ویرانگرى آن، بیش از حد مىباشد.
وى آنگاه خدمات دولت را نسبت به زلزلهزدگان برشمرد که خود، داستان گستردهاى دارد. سرانجام، براى ختم جلسه، بهسان هر سال، نوبت به نگارنده رسید که هم باید جایزههاى برندگان را همراه با دیگر دوستان تقدیم کند و هم پیرامون امام مجتبى علیهالسلام که در گزینش کتاب سال ولایت ویژگى خاصى داشت، سخنرانى کند.
از این جهت، عصاره سخنان خود را در این مورد، یادآور مىشوم و اگر پاداشى بر این سخنرانى مترتب باشد، آن را به روان پاک پدر بزرگوار خود که براى اولینبار، اینجانب را با مکتب اهلبیت علیهمالسلام آشنا ساخت، تقدیم مىدارم:
1. قرآن و امام مجتبى علیهالسلام
سبط اکبر، حسن بن على علیهالسلام ، شخصیّت والایى است که بُعدى در قرآن دارد و برخى از آیات قرآن درباره وى نازل شده است که برخى را متذکّر مىشوم:
الف. او فرزند پیامبرخاتم صلىاللهعلیهوآله است.
در موضوع مباهله با نصاراى نجران، پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، مأمور گشت آنان را به مباهله دعوت کند و قرآن به پیامبر صلىاللهعلیهوآله دستور مىدهد که به آنان بگوید:
«..فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا و أبْناءَکُم و نِساءَنا و نِساءَکُم و أنْفُسَنا و أنْفُسَکُم ثمّ نَبْتَهِلْ و نَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الکاذِبینَ(1)».
«بگو بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نمائیم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفسهاى خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».
مفسّران مىنویسند: پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله با دو جگرگوشه خود، یعنى حسن و حسین علیهماالسلام و دخت گرامیش فاطمه علیهاالسلام و پسر عمویش على علیهالسلام به میدان مباهله گام نهاد، و این مىرساند که امام مجتبى مصداق «أبنائنا» مىباشد.
ب. مهر او پاداش رسالت
قرآن مجید به پیامبر دستور مىدهد که به مردم بگوید: «قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجرا إلاَّ المَودَّةَ فِی القُربى»(2). «بگو من هیچ پاداشى جز دوستى نزدیکانم از شما درخواست نمىکنم».
مقصود از «القُربى(نزدیکانم)» بستگان پیامبر صلىاللهعلیهوآله است. تو گویى «آل» در «القربى» عوض از مضاف الیه است و تقدیر آیه چنین است: «إلاَّ المودّةَ فِی قُربایَ».
اخیرا، ترجمهاى از قرآن مجید به قلم یکى از مترجمان ایرانى منتشر شده که در آیات مربوط به ولایت بسیار کوتاه آمده و اکثر آنها را به صورت غیر صحیح ترجمه کرده است، و در ترجمه این آیه به گونهاى سخن گفته که گویا اجر رسالت این است که هر کسى به بستگان خود مهر بورزد نه به بستگان پیامبر. او از یک نکته غفلت ورزیده که واژه «القربى» در قرآن 16 بار به کار رفته، و گاهى مقصود از آن، بستگان انسانهاست و احیانا بستگان پیامبر است. تشخیص این دو، به فعل و یا قرائنى که مقصود را معین مىکند، بستگى دارد. مثلاً آنجا که مىگوید: «وَ إِذا حَضَرَ القِسمَة اُولوا القُربى و الیتامى و المساکین فارْزُقُوهُم...»(3). «آنگاه که اموال موروثى میان وارثان تقسیم مىشود، به نزدیکان میت، هرچند وارث نباشند، و یتیمان و مستمندان، چیزى بدهید».
در اینجا مقصود، بستگان میت -هرکسى باشد- است، زیرا موضوع سخن، قسمت اموال اوست. ولى آنجا که خطاب به پیامبر صلىاللهعلیهوآله است، طبعا مقصود، بستگان او هستند، و در این آیه مىفرماید: «قُل لا أسأَلُکم علیه اجرا» و در آیه دیگر مىفرماید: «و آتِ ذَا القُربى حقّه»(4) «حق نزدیکان را بده»، از آنجا که در هر دو آیه، سخن با خطاب به پیامبر آغاز مىشود، قطعا مقصود، بستگان پیامبر است.
من در مقالهاى، برخى از انتقادات خود را نوشته و براى جبران در چاپهاى آینده براى مترجم یاد شده ارسال نمودم.
ج. عصمت و طهارت امام مجتبى علیهالسلام در قرآن
قرآن مجید، به عصمت و طهارت اهل بیت علیهمالسلام تصریح مىکند، و یادآور مىشود: «... إنَّما یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا»(5).
«خداوند مىخواهد پلیدىها و ناپاکىها را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد».
مقصود از این اهل البیت همان پنجتن آل عباست که پیامبر صلىاللهعلیهوآله همگان را تحت عبا قرار داد و گفت: اللّهم إنَّ لِکُلّ نبىٍّ أهل بیتٍ و هؤلاءِ أَهلُ بَیتى» «پروردگارا! هر پیامبرى خاندانى دارد، و آنان اهل بیت من هستند».
مراد از این بیت، بیت خشت و گلى نیست، بلکه بیت وحى و رسالت است، و مراد از «اهل» کسانى هستند که با این خانه پیوند روحى دارد.
همچنان که باید توجه نمود که مراد، همسران پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیست، زیرا قرآن آنجا که درباره همسران رسول خدا سخن مىگوید، واژه بیت را با صیغه جمع به کار مىبرد و مىفرماید: «و َقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ»(6)، و «واذْکُرْنَ ما یُتلى فِی بُیوتکُنِّ»، درحالى که در آیه مورد بحث، «بیت» به صورت مفرد به کار رفته است و این گواه بر آن است که این بیت غیر از آن بیوت است، و اهل این بیت غیر از اهالى آن بیوت متعدّد مىباشد.
د. سوره انسان و امام مجتبى علیهالسلام
به تصدیق مفسران، بخشى از آیات سوره انسان که در زبان مردم به سوره «هل أتى» معروف است، در حقّ دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و همسر وى و دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام نازل شده است. خدا آنها را به خاطر وفا به نذرى که کرده بودند، چنین توصیف مىکند:
«یُوفُونَ بِالنَّذرِ وَ یَخافُونَ یوما کانَ شَرُّهُ مُستَطِیرا* و یُطْعِمُونَ الطَّعامَ على حُبِّهِ مسْکِینا و َیَتَیما وَ أَسِیرا»(7).
«آنها به نذر خود وفا مىکنند و از روزى که شر و عذابش گسترده است، مىترسند و غذاى خود را با این که به آن نیاز دارند، به مستمند و یتم و اسیر مىدهند...».
اینها برخى از ابعاد زندگانى حسن بن على علیهماالسلام در قرآن مجید است که در این محضر یادآور شدیم. البته این نه بدان معناست که آیات نازل در حق اهل بیت علیهمالسلام همین چند مورد است، بلکه ما، در اینجا به صورت گزینشى سخن گفتیم.
هـ. امام مجتبى علیهالسلام در حدیث پیامبر صلىاللهعلیهوآله
ما برخى از سفارشهاى پیامبر درباره امام مجتبى علیهالسلام و برادر ارجمندش را در اینجا منعکس مىکنیم:
1. ابن مسعود و ابوهریره مىگویند: رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را دیدیم که حسن و حسین علیهماالسلام را بر دو شانه خود قرار داده، گاهى این و گاهى آن را مىبوسد. مردى پرسید: آیا آن دو را دوست دارى؟ فرمود:
«مَن أحبَّ الحسنَ و الحسین فقد أَحَبَّنِى و مَن أبْغَضَهُما فقد أبغَضنى»(8).
«هرکس حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هرکه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى کرده است».
2. ابو سعید خدرى و ابن عباس و حُذیفه نقل مىکنند که پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود:
«الحسنُ و الحسین سیّدا شَبابِ أهلِ الجنَّة»(9).
«حسن و حسین سروران جوانان بهشتند».
3. عبداللّه شبراوى در کتاب «الإتحاف بِحُبِّ الاشراف» حدیث مفصلى را از امیر مؤمنان نقل مىکند که رسول خدا در خطاب به حسن و حسین فرمود: «أنتما الإمامان و لأُمِّکما الشفاعة»(10). «شما دوتن، پیشوایان امت هستید، و مادرتان حق شفاعت دارد».
4. ابن شهراشوب از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نقل مىکند که فرمود: «الحسن و الحسین إمامان، قاما أو قعدا». در حدیثى فرمود: «ابنایَ هذا إمامان قاما أو قعدا»(11).:«حسن و حسین دو امام و پیشواى امتند، چه بر قدرت باشند و یا خانهنشین باشند»، اینها بخشى از کلمات رسول خدا صلىاللهعلیهوآله درباره امام حسن مجتبى علیهالسلام است.
امام مجتبى علیهالسلام در صفحات تاریخ
حیات امام مجتبى علیهالسلام در صفحات تاریخ بسیار گسترده و فراگیر است. سخنان ارزشمندى که افراد دور از غرض درباره امام مجتبى علیهالسلام گفتهاند، حائز اهمیت است، ولى در این جایگاه خاص نمىتوان به این بخش از حیات امام مجتبى علیهالسلام اشاره کرد. آنچه در اینجا مىتوان گفت، سند مظلومیت او در عصر حاضر است:
مظلومیت آن حضرت در حال حیات خود یا بعد از وفات وى، براى همگان روشن و واضح است، اما مهمتر، سند مظلومیت آن حضرت در دوران معاصر است، مقصود من از سند مظلومیت او در عضر حاضر خیانت وهابیان نسبت به مراقد ائمه بقیع نیست، هرچند خود آن نیز نشانه عداوت درونى با این خاندان است، آن هم در قالب حفظ توحید!
مرحوم سید صدرالدین صدر(1299 - 1373هـ ق) درباره تخریب مراقد ائمه اهل بیت یک سه بیتى دارد که در عراض شعرا از آن استقبال کرده و کشور را تکان دادند، او مىگوید:
لعمرى إنَّ فاجعةَ البقیع یَشیبُ لهولها فود الرّضیع
و سَوفَ تکونُ فاتحة الرّزایا إذا لم نَصْحُ من هذا الهجوعِ
أَما مِنْ مسلم للّه یرعی حقوق نبیّه الهادی الشّفیعِ
«به جان خودم سوگند مصیبت بقیع، قلب طفل شیرخوار را پیر مىکند.
و سرآغاز مصیبتهاى دیگرى خواهد بود اگر ما از این خواب گران بیدار نشویم.
آیا مسلمانى نیست که برخیزد و از حقوق پیامبر راهنما و شفاعت کننده خویش دفاع کند؟».
محور یکى از این دو سند مظلومیت، تطهیر جنایتکار؛ و دیگرى تهاجم فرهنگى است و هر دو در عصر حاضر تحقّق پذیرفته است.
1. تطهیر جنایتکار
شهادت حضرت مجتبى علیهالسلام به وسیله سمّى که معاویه در اختیار همسر او نهاده بود، صورت پذیرفت و این حادثه از مسلّمات تاریخ است، که ما به برخى از مدارک و مصادر آن بعدا اشاره مىکنیم، ولى مظلومیت اینجاست که از قرن هشتم به این طرف، اندیشه تطهیر جنایتکار، یعنى معاویه؛ از چنین جنایتى آغاز شده و مىخواهند درگذشت حضرت را به عامل طبیعى نسبت دهند. و اکنون برخى از نویسندگان معاصر به پیروى از آن مرد مغربى برخاسته و گفتار او را تکرار مىکنند.
اینک به برخى از این صاحبقلمهاى مسموم و مغرض اشاره مىکنیم:
1. ابن خلدون(م 808هـ) نخستین کسى است که بر اثر دورى از شرق اسلامى و مصادر تاریخى و احیانا عنادى که با حکومتهاى فاطمى در سرزمین مغرب و مصر داشت، به فکر تطهیر معاویه افتاده و مىگوید:
و ما یُنقل من أنّ معاویة دسّ إلیه السمَّ مِن زوجته جَعْده بنت الأشعث، فهو من أحادیث الشیعة، و حاشا لمعاویة من ذلک»(12).
:«آنچه به معاویه نسبت مىدهند که او حسن بن على علیهالسلام را به دست همسرش جعده دختر اشعث مسموم کرد، از سخنان شیعیان است، و دامن معاویه از این نسبت مبرّا است».
پس از ابن خلدون افراد دیگرى این پندار را امرى مسلّم گرفته و در دایرةالمعارف الإسلامیة که به وسیله نویسندگان مسیحى تنظیم شده، چنین آمده است:
«و توفّى الحسن فی المدینة بذات الریة و ربّما کان وفاته عام 49 بالغا من العمر الخامسة و الأربعین»(13).
«حسن بن على در مدینه به علت سرماخوردگى شدید درگذشت و چهبسا در سال 49 هجرى قمرى در 45 سالگى رخ داده باشد».
نویسنده دایرةالمعارف، سندى بر این پندار ندارد، علاوه بر این، سنّ آن حضرت، به هنگام وفات 47 یا 46 سال بوده است، زیرا وى در سال دوم یا سوم هجرت متولد شده است.
در هر حال از یک نویسنده مسیحى غربى به نام «لامنس» بیش از این انتظار نمىرود.
بیشترین تقصیر، متوجه نویسندگان اسلامى است که میدان را خالى کرده و دائرةالمعارفنویسى پیرامون اسلام را به غربیان واگذاشتهاند، هرچند شنیدهام مرحوم علاّمه مغنیه نقدى بر این دائرةالمعارف نوشته، و درخواست کرده که در چاپهاى بعدى نقاط مورد نظر را اصلاح کنند.
3. مورخ معروف مصرى دکتر حسن ابراهیم حسن نویسنده کتاب «تاریخ الإسلام السیاسى» از این پندار به نحوى پیروى کرده و مىگوید: «حسن بن على علیهالسلام چهل روز پس از بازگشت از عراق به مدینه به اجل عادى از دنیا رفت»(14).
من نمىدانم از کدامیک از این جملهها انتقاد کنم، آیا این که مىگوید: حسن بن على چهل روز پس از بازگشت به عراق، در مدینه درگذشت؟ درحالى که آن حضرت 8 سال پس از بازگشت به مدینه، جام شهادت نوشید، یا به پندار درگذشت آن حضرت با اجل عادى؟
تنها این سه نفر نیستند که بر این پندار دامن مىزنند، محمد اسعد در کتاب «تاریخ الأُمّة العربیّة» دنبال همین پندار رفته و مىگوید: «حسن بن على پس از صلح به مدینه باز گشت، از این سفر دو ماه بیشتر نگذشته بود که از جهان رفت»(15).
پایه اطلاعات آنان را مىتوان از تعیین تاریخ وفات حسن بن على به دست آورد. این افراد از سادهترین و روشنترین جریانهاى مربوط به زندگانى اهل بیت علیهمالسلام آگاه نیستند و بدون ارائه مدرکى در حقایق تاریخى ابراز تردید مىکنند.
براى این که خوانندگان گرامى از اسامى برخى از مورخان شهیر که به مسمومیت حضرت به وسیله معاویه تصریح کردهاند آگاه شوند، به برخى از مدارک اشاره کرده، و یادآور مىشویم که مرحوم علاّمه امینى در کتاب «الغدیر» جلد یازدهم به برخى از این مطالب با گستردگى خاصى اشاره نموده است.
1. محمد بن سعد مؤلّف «طبقات» مىگوید:
سمّه معاویة مرارا....» :«معاویه بارها حضرت حسن علیهالسلام را مسموم کرده بود»(16).
2. ابن کثیر در حوادث سال 49، از واقدى نقل مىکند که او گفت:
«انّه سُقِىَ سمّا ثم أَفَلَتْ ثم سُقی فأَفَلتَ ثم کانت الآخرة توفّى فیها»(17).
«او سه بار مسموم شد که آخرین بار باعث از دنیا رفتن آن حضرت گشت».
3. مسعودى در «مروجالذهب» مىگوید: آنگاه که حسن بن على علیهالسلام مسموم شد، برادرش حسین بن على از او دیدار کرد، او به برادر چنین گفت: «لقد سُقیتُ السمَّ عِدَّةً مرارا فما سُقیتُ مِثل هذه»:«من کرارا مسموم شدهام، ولى هیچگاه به این سختى نبوده است»(18).
4. ابو الفرج اصفهانى مىگوید:
«یکى از مواد صلحنامه بین امام مجتبى علیهالسلام و معاویه این بود که خلافت را پس از خود به کسى واگذار نکند، ولى از آنجا که او مىخواست فرزندش یزید جانشین وى باشد، و از مردم بیعت بگیرد، به دختر اشعث پیام فرستاد: من تو را به عقد فرزندم یزید درمىآورم مشروط بر این که حسن بن على را مسموم کنى، و براى این کار 000،100 درهم در اختیار دختر اشعث نهاد».
دختر اشعث فریب معاویه را خورد و حضرتش را مسموم کرد، ولى او به وعده خود عمل ننمود(19).
5. ابوالحسن مدائنى مىگوید:
«آن حضرت در سال 49 هجرى به سنّ 49 سالگى درگذشت، و چهل روز در بستر بیمارى افتاد، زیرا معاویه با پنهانکارى، او را به دست جعده دختر اشعث مسموم کرد، و براى تشویق، سرانجام، به او وعده داد که او را به عقد پسرش یزید درآورد، ولى بعدا چنین کارى نکرد. وقتى جعده به معاویه پیام داد و مطالبه وفا به وعده کرد، او در پاسخ گفت: از آن ترسم رفتارى را که با حسن بن على انجام دادى، با فرزندم یزید تکرار کنى!»(20).
6. ابن عبدالبرّ مىنویسند:
«قتاده و ابوبکر بن حفض مىگویند: حسن بن على مسموم شد، همسرش، دختر اشعث او را مسموم کرد و گروهى مىگویند: این کار با حیلهگرى معاویه صورت پذیرفت، زیرا آن زن را بر این کار تشویق کرد و مبالغى در اختیار او نهاد(21).
7. سبط ابن جوزى مىنویسد:
«علماى سیرهنویش مىگویند: همسرش جعده دختر اشعث او را مسموم کرد، و یزید بن معاویه به او پیغام داد که اگر او را مسموم کنى من تو را به عقد خود درمىآورم، ولى شعبى مىگوید: برنامهریز، معاویه بود، و او چنین پیامى را به جعده داد، و اموالى را در اختیار او نهاد، و لذا امام مجتبى علیهالسلام پس از آگاهى از برنامه و مسموم شدن، به همسرش فرمود: معاویه هرگز به عهد خود وفا نخواهد کرد»(22).
8. ابن عساکر در تاریخ خود مىنویسد:
«حسن بن على علیهالسلام کرارا مسموم شد، ولى آخرین بار، سمّ، کار او را ساخت و مىگویند: معاویه با لطایفالحِیَل برخى از خدمتکاران او را فریب داد که او را مسموم سازد. محمد بن مرزبان مىگوید: جعده دختر اشعث این برنامه را اجرا کرد»(23).
9. مِزّى از امّ بکر بنت المسور نقل مىکند:
«حسن بن على علیهالسلام کرارا مسموم شد، و در آخرین بار درگذشت و مردم از عبدالله بن الحسن شنیدند که مىگفت: معاویه با حیله خاصى برخى از خدمتکاران او را فریب داد تا او را مسموم سازد، او چهل روز تمام با مسمومیت زندگى کرد و درگذشت»(24).
10. زمخشرى مىنویسد: معاویه به جعده صد هزار درهم داد تا حسن بن على علیهالسلام را مسموم سازد(25).
11. ابن عبد ربه مىنویسد:
«آنگاه که مرگ حسن بن على علیهالسلام به معاویه رسید، به سجده افتاد، سپس مردى را پیش ابن عباس فرستاد که به او تسلیت بگوید، درحالى که او شادمان بود»(26).
کسانى که بر مسمومیت آن حضرت از طریق دسیسههاى معاویه تصریح کردهاند، بیش از آن است که نام آنان در اینجا آورده شد، شما مىتوانید به آثار این مؤلّفان که در پاورقى نام بردیم مراجعه فرمایید(27).
اگر مورخان شیعه را نیز بر این گروه بیفزاییم مسمومیت آن حضرت به وسیله پلیدترین انسانهاى روى زمین به حدّ تواتر مىرسد.
تهاجم فرهنگى
یادآور شدیم که ما دو سند مظلومیّت براى آن حضرت، حتّى در عصر حاضر داریم که یکى تطهیر جنایتکار، و دیگرى ترور شخصیت آن حضرت است.
از آنجا که شخص آن حضرت در میان نیست و دشمن حسود نمىتواند شخص او را ترور کند، چارهاى جز ترور شخصیت ندارد، تا در سایه تهمتها از عظمت آن حضرت بکاهد.
این گروه که خود نیز از بىپایگى تهمتهاى خود آگاهند؛ دچار تناقضگویىها شدهاند و درست مصداق «دروغگو حافظه ندارد» مىباشند.
ابوالحسن مداینى مىگوید: آن حضرت، هفتاد زن گرفته است(28). گاهى مىگویند: آن حضرت هفتاد زن آزاد گرفته و 160 کنیز در اختیار داشته است(29). شبلنجى مىنویسد: آن حضرت 90 همسر گرفته است(30). ابوطالب مکّى مىنویسد: او 250 زن گرفته و گفته مىشود 300 زن(31).
«مَن أحبَّ الحسنَ و الحسین فقد أَحَبَّنِى و مَن أبْغَضَهُما فقد أبغَضنى».
(مسند احمد، ج2، ص 531 و 532، مستدرک حاکم، ج3، ص 171).
«هرکس حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هرکه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى کرده است».
مسلما کسانى که داراى چنین همسران متعددى باشند، باید صدها فرزند دور آنها را بگیرند، درحالى که مورخان براى آن حضرت بیش از 25 فرزند ننوشتهاند(32).
آیا با توجه به این تعداد کمِ فرزندان، دروغ بودن نسبت صدها همسر به امام حسن مجتبى علیهالسلام ثابت نمىشود؟ و آیا با توجه به این سند تاریخى، نباید گفت که اینگونه اخبار دروغین، ساخته و پرداخته عمّال بنىامیه است که سابقه ننگینى در جعل اخبار و روایات داشتهاند؟ بنابراین ما نباید دانسته و ندانسته در مسیر اینگونه اخبار مجعول قرار گرفته و با نقل آنها به دشمنان خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله کمک کنیم.
علاوه بر این، مورخانى که شماره زنان حضرت مجتبى علیهالسلام را زیاد نوشتهاند، از تعیین نام آنها و یا نام قبیله آنها فرو ماندهاند و فقط چند تن از دانشمندان به ذکر نام همسران معدودى اکتفا کردهاند(33).
دامادهاى امام مجتبى علیهالسلام
سیرهنویسان براى آن حضرت سه داماد معرفى کردهاند که عبارتند از:
1. امام على بن الحسین زینالعابدین علیهالسلام شوهر امّ عبداللّه.
2. عبداللّه بن زبیر شوهر امّ الحسن.
3. عمرو بن منذر همسر امّ سلمه.
آیا معقول و پذیرفتنى است که کسى از چهار صد زن فقط سه دختر داشته باشد و یا حداکثر شش دختر و فقط سه تن را شوهر دهد و از بقیه نام و نشانى نباشد؟(34).
اینها و حقائق دیگر در زندگى این امام بزرگوار حاکى از بىپایگى این برچسبهاى بىاساس است که دشمنان براى ترور شخصیت وى ساخته و پرداختهاند.
معنویات بالاى امام
براى ارزیابى نسبتهاى روا و یا ناروا به فردى، بهترین محک، رفتارها و معاشرتهاى او در زندگى است زیرا رفتار انسان در زندگى، بیانگر روحیات و نفسانیات اوست. در زندگى امام مجتبى علیهالسلام رفتارهاى معنوى عظیمى به چشم مىخورد که با این نسبتهاى ناروا در تضاد کامل است.
او از نظر سیرهنویسان عابدترین و زاهدترین فرد زمانه خود بود و 25 بار با پاى پیاده به زیارت خانه خدا مشرّف شد درحالى که کجاوهها همراه او راه مىرفتند و او پاى پیاده به شوق دیدار کعبه مىرفت. هر موقع مرگ را یاد مىکرد، و یا قبر را متذکر مىشد، یا رستاخیز را به یاد مىآورد، گریه سر مىداد، وقتى به فکر عبور از صراط مىافتاد، مىگریست. آنگاه که به نماز مىایستاد بدنش مىلرزید، هر موقع بهشت و دوزخ را متذکر مىشد، بسان مارگزیده به خود مىپیچید. به هنگام وضو بدن او مىلرزید و چهره مبارک او زرد مىشد. او اموال خود را سه بار در راه خدا دو نیم کرد و نیمى را به فقرا و نیمى دیگر را نگاه داشت(35).
اکنون شما داورى کنید، شخصى که داراى چنین روحیات و رفتارها است، کى مىتواند به فکر زنان باشد و مرتب ازدواج کند و طلاق دهد.
به حق باید گفت دشمنان خاندان رسالت چون به ترور شخص دست نمىیابند، پیوسته مىخواهند شخصیت را ترور کنند «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بَأفْواهِهِمْ وَ یَأْبى اللّهُ أَنْ یُتِمَّ نُورَه...»(36).
پاسخ به یک پرسش
کلینى نقل مىکند: حسن بن على علیهالسلام پنجاه زن را در کوفه طلاق داد. امیرمؤمنان بالاى منبر گفت: اى مردم کوفه، دخترانتان را به حسن ندهید، زیرا او مرد کثیرالطلاقى است. مردى برخاست و گفت: به خدا قسم ما دخترانمان را به او مىدهیم، او فرزند رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و فرزند فاطمه علیهاالسلام است. اگر دوست بدارد، نگاه مىدارد، و اگر نخواهد، رها مىکند(37).
راوى حدیث فردى به نام یحیى بن ابى العلاء است، و او مردّد بین دو نفر است:
1. یحیى بن أبى العلاء خزاعى که اصلاً توثیق نشده است.
2. یحیى بن أبى العلاء بجلى رازى، هرچند نجاشى او و فرزندش جعفر را توثیق کرده است، ولى عبارت او حاکى از آن است که شیعى نبوده. هرچند با علماى شیعه در ارتباط بوده و لذا در ترجمه جعفر فرزند یحیى مىگوید: «و هو أخلط بنا من أبیه و أدخل فینا و کا ن أبوه یحیى بن ابى العلاء قاضیا بالری»، «او بیشتر از پدرش با ما در ارتباط بود، و پدر او یحیى قاضى رى بود»(38).
به طور مسلم در عصر خلفاى بنىامیه هرگز پست قضاوت را به یک فرد امامى نمىدادند، بنابراین نمىتوان بر چنین خبرى اعتماد کرد.
این حدیث به سند دیگر نیز در کافى از امام صادق علیهالسلام نقل شده و در میان سند آن دو نفر واقفى به چشم مىخورد:
1. حمید بن زیاد متوفاى 313.
2. حسن بن محمد بن سماعه، متوفاى 263، هر دو نفر از گروه واقفه بودند که در عین شیعه بودن، رفتارشان باگروه امامیّه، ناخوشایند بود و لذا نمىتوان به چنین حدیثى استناد نمود.
نجاشى درباره حسن بن محمد بن سماعه مىنویسد: «و کان یعاند فى الوقف و یتعصّب»(39): «او در بستن نشر باب امامت به وسیله امام کاظم علیهالسلام عناد مىورزید، و تعصب به خرج مىداد».
حدیث محاسن
2. احمد بن محمد بن خالد برقى از امام صادق علیهالسلام نقل مىکند:
مردى خدمت امیرمؤمنان آمد، و گفت: آمدهام با تو مشورت کنم، سه نفر یعنى حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر. دخترم را از من خواستگارى کردهاند، شما چه مىفرمایید؟
امام فرمود: طرف مشورت باید امین باشد، فرزند من حسن، همسرانش را طلاق مىدهد، چه بهتر به فرزندم حسین بدهید(40).
احمد بن محمد بن خالد متوفاى 272هـ هرچند فردى موثّق است، ولى غالبا از ضعفا نقل روایت کرده و بر مراسیل اعتماد مىجست. ابن غضائرى مىگوید: قمىها بر او طعن کرده، نه طعن بر شخص او، بلکه بر آنچه نقل مىکرده است، زیرا هرگز در اخذ حدیث، اِبائى نداشت که از هر فردى نقل روایت کند، و لذا احمد بن محمد بن عیسى او را به همین جهت از قم تبعید کرد.
احمد بن محمد بن خالد این روایت را از حسن بن محبوب و او از عبداللّه بن سنان و او از امام صادق علیهالسلام نقل مىکند و مفاد آن این است که مولف، این حدیث را با دو واسطه از امام صادق علیهالسلام گرفته است و این هرچند ممکن است ولى بعید به نظر مىرسد چون مؤلف محاسن(احمد بن محمد بن خالد) به قول معروف در 280 درگذشته است و حسن بن محبوب در 224 فوت کرده است، بنابراین باید مؤلف در آغاز جوانى از حسن بن محبوب اخذ حدیث کرده است.
در اینجا نکته دیگرى هست و آن این که بسیارى از این ازدواجها اگر حقیقت داشته باشد، جنبه افتخارى داشته، زیرا مسلمانان آن عصر، به واسطه علاقه خاصى که به پیامبر صلىاللهعلیهوآله داشتند، چون پیشواى دوم، نوه بزرگ آن حضرت و فرزند ارشد امیرمؤمنان بوده، گاهى دختران خود را داوطلبانه به حضرت مجتبى علیهالسلام تزویج مىکردند و تنها به تشریفات عقد شرعى اکتفا مىنمودند. بنابراین آنها زنان افتخارى پیشواى دوم محسوب مىشدند که صرفا روى جهت فوق با حضرت وصلت مىکردند(41).
________________________________________
1. آلعمران، 61.
2. شورى: 23.
3. نساء: 8.
4. اسراء: 26.
5. احزاب: 33.
6. احزاب: 33.
7. انسان: 7 و 8.
8. مسند احمد، ج2، ص 531 و 532، مستدرک حاکم، ج3، ص 171.
9. مسند احمد، ج3، ص 62 - 63، تهذیب الکمال، ج6، ص 229.
10. الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 129.
11. مناقب ابن شهراشوب، ج3، ص 368.
12. ابن خلدون، کتاب العِبَر، ج2، ص 187.
13. دائرةالمعارف الإسلامیة، ج7، ص 402.
14. تاریخ الإسلام السیاسى، ج1، ص 398.
15. تاریخ الأمّة العربیة، ص 9 - 16.
16. تتمیم طبقات ابن سعد، ج1، ص 352، حدیث 315.
17. تایخ ابن کثیر، ج8، ص 434، (حوادث سال 49).
18. مروج الذهب، ج2، ص 50.
19. مقاتل الطالبیّین، ص 80.
20. شرح نهجالبلاغه، ج16، ص 11.
21. الاستیعاب، ج1، ص 389، شماره 555.
22. تذکرةالخواصّ، ص 211.
23. تاریخ مدینة دمشق، ج13، ص 282.
24. تهذیب الکمال، ج6، ص 252، شماره 1248.
25. ربیع الأبرار، ج4، ص 208.
26. العِقد الفرید، ج4، ص 156.
27. بلاذرى، انساب الاشراف، ص 59 - ابن صبّاغ مالکى، الفصول المهمّة، ص 146 - حاکم نیشابورى، مستدرک، ج3، ص 176 - سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 94.
28. بحارالأنوار، ج44، ص 173.
29. همان.
30. نورالأبصار، ص 124.
31. قوة القلوب، ج2، ص 246.
32. بحارالأنوار، ج44، ص 173.
33. امام حسن پرچمدار صلح و آزادى، ص 32.
34. حیاة الإمام الحسن، ج2، ص 450 به نقل از کتاب المجتبى، ص 57.
35. الأنوار البهیّة، ص 75.
36. توبه، 32.
37. کافى، ج6، ص 59، حدیث 5.
38. رجال نجاشى، شماره 3250.
39. رجال نجاشى، شماره 83.
40. محاسن، کتاب المنافع، باب الاستشارة، حدیث 3،(ج2، ص 601).
41. امام حسن پرچمدار صلح و آزادى، ص 38.
ششمین همایش انتخاب کتاب سال ولایت، در 26 شهریور ماه 1383، برابر با سوم شعبانالمعظم 1425، در شهرستان کرمان برگزار شد. در این همایش برخلاف بسیارى از همایشها که غالبا گروه خاصّى شرکت مىکنند، طیفهاى گوناگون با عقاید مختلف -ولى به یک-انگیزه در آن شرکت جسته بودند و انگیزه همگان، تکریم از اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) و بزرگداشت خاندان وحى بود.
گذشته از این که گروهى از شخصیتهاى علمى کشور از حوزه علمیّه قم و مشهد و تهران، در آن شرکت کرده بودند، برخى از نویسندگان عراقى و لبنانى که آثارى درباره اهلبیت داشتند، در آن همایش به چشم مىخوردند.
ستاد کتاب سال ولایت، در تمام سال در بیت آیةاللّه العظمى حائرى، فعال است و از طرق مختلف خصوصا نشریّه خانه کتاب، کلّیه کتابهایى را که پیرامون شرح حال اهلبیت علیهمالسلام در سال قبل، (مثلاً سال 82 نوشته شده) مورد شناسایى قرار داده و با بررسىهاى گوناگون، به وسیله داوران متعدد و کارآمد، بهترینهاى آنها گلچین مىشوند و به افرادى که اثر آنها از جهات مختلفى، برجستگى دارد، جایزه تعلّق مىگیرد. در سال جارى، علاوه بر کلّیه کتابهایى که پیرامون امامان معصوم نوشته شده، کتابهاى نوشته شده پیرامون سیره امام حسن مجتبى علیهالسلام ، از ویژگى خاصى برخوردار بود.
مجلس، با قرائت آیاتى از کلاماللّه مجید، افتتاح شد. سپس مجرى برنامه، جناب آقاى رضازاده پس از گفتن خیر مقدم، برنامه را اعلام کرد.
نخست امام جمعه محترم کرمان، حجةالاسلام آقاى سید یحیى جعفرى، درباره مقام امامت و امام علیهالسلام به تفسیر آیه «و إذ ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات...» پرداخت، آنگاه دبیر علمى کتاب سال ولایت، دانشمند محترم جناب آقاى مهدوىراد، عصاره فعالیتهاى ستاد را در ضمن یک سال بیان کرد و از تعداد کتابهاى نگارش یافته در این موضوع، گزارش داد که اجمال آن را مىآوریم:
وى ضمن سخنانى چنین گفت: «ما در سایه چهرههایى بىبدیل، قلّههاى افراشته انسانیّت یعنى ائمّه اطهار (علیهمالسلام) هستیم و براى ما افتخار است که هر سال بکوشیم آثارى که در جاهاى مختلف در این زمینه رقم زده شده، شناسایى و در حدّ توان، برترینها را معرفى کنیم».
دو سال است که در کنار گزینش کتاب، ناشر و مؤلف نمونه را نیز اضافه کردهایم. در این دوره هم 1450 عنوان کتابِ تألیف شده درباره زندگانى ائمّه اهلبیت (علیهمالسلام) را شناسایى کردهایم که از این تعداد 180 عنوان، مربوط به سیره امام حسن مجتبى علیهالسلام بوده، و جایزه ویژه این مراسم، متعلّق به آنهاست. در هفتمین دوره انتخاب کتاب سال ولایت نیز آثار مربوط به زندگانى امام سجاد علیهالسلام بررسى خواهد شد.
او در ضمن سخنرانى خود، از دو شخصیّت که به حق شایسته تقدیر بودند، تجلیل کرد:
1. آیةاللّه سید محمدباقر موحد ابطحى، که یکى از مجتهدان حوزه و مؤلفان عالیقدر است و آثار بس مفیدى در زمینههاى تفسیر و حدیث و فقه دارند. ایشان حدود 60 سال است که در حوزه علمیّه قم، مشغول به تعلیم و تربیت است و مؤسسه حدیثى او آثار ارزندهاى را منتشر نموده است.
2. دانشمند محترم، جناب آقاى علىاکبر غفّارى، محقّق کتابهاى حدیثى، بالأخص آثار مرحوم صدوق که به حق، او را باید پیشاهنگ محققان کتابهاى عربى شمرد که شیوه تحقیق را از مرحوم علاّمه امینى قدسسره آموخته و به کار گرفته است و دیگران از این شیوه، استفاده نمودهاند. اخیرا کتاب تهذیبالاحکام شیخ طوسى را در 10 جلد تحقیق کرده و پاورقىهاى ارزندهاى را از خود، یا کتاب «ملاذالأخبار» بر آن افزوده است.
پس از دبیر علمى همایش، وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامى، جناب آقاى مسجدجامعى، درباره عظمت تشیّع و مظلومیّت شیعیان، و اینکه پیوسته از ترس ظالمان و ستمگران، حواشى کویر ایران را براى زندگى برمىگزیدند، سخنانى ایراد کردند.
از آنجا که حادثه بم و زلزله ویرانگر آن، یک زلزله تاریخى و کمنظیر بود و خدماتى که دولت درباره نجات مصیبتزدگان این منطقه انجام داده است بر اکثر افراد، مخفى و پنهان مىباشد و احیانا رسانهها برخلاف آن، تبلیغ کردهاند.
سپس استاندار کرمان، جناب آقاى کریمى به سخنرانى پرداخت و ویژگى این زلزله غمانگیز را برشمردند و اینکه طول مدت این زلزله، 12 ثانیه و اندى بوده و زمان آن، جمعه، ساعت 5 صبح بود که غالبا مردم در خانه به سر مىبرند و کانون زلزله، در نقطه نزدیک به سطح زمین بود و از این جهت ویرانى آن بیش از حد بوده است. استاندار افزود: که بسیارى از زلزلههاى جهان که کانون آن در عمق 27 کیلومترى زمین، رخ مىدهد، کانون زلزله بم در 14 کیلومترى سطح زمین بوده و فشار آن بر سطح زمین و خانهها بیشتر و ویرانگرى آن، بیش از حد مىباشد.
وى آنگاه خدمات دولت را نسبت به زلزلهزدگان برشمرد که خود، داستان گستردهاى دارد. سرانجام، براى ختم جلسه، بهسان هر سال، نوبت به نگارنده رسید که هم باید جایزههاى برندگان را همراه با دیگر دوستان تقدیم کند و هم پیرامون امام مجتبى علیهالسلام که در گزینش کتاب سال ولایت ویژگى خاصى داشت، سخنرانى کند.
از این جهت، عصاره سخنان خود را در این مورد، یادآور مىشوم و اگر پاداشى بر این سخنرانى مترتب باشد، آن را به روان پاک پدر بزرگوار خود که براى اولینبار، اینجانب را با مکتب اهلبیت علیهمالسلام آشنا ساخت، تقدیم مىدارم:
1. قرآن و امام مجتبى علیهالسلام
سبط اکبر، حسن بن على علیهالسلام ، شخصیّت والایى است که بُعدى در قرآن دارد و برخى از آیات قرآن درباره وى نازل شده است که برخى را متذکّر مىشوم:
الف. او فرزند پیامبرخاتم صلىاللهعلیهوآله است.
در موضوع مباهله با نصاراى نجران، پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، مأمور گشت آنان را به مباهله دعوت کند و قرآن به پیامبر صلىاللهعلیهوآله دستور مىدهد که به آنان بگوید:
«..فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا و أبْناءَکُم و نِساءَنا و نِساءَکُم و أنْفُسَنا و أنْفُسَکُم ثمّ نَبْتَهِلْ و نَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الکاذِبینَ(1)».
«بگو بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نمائیم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفسهاى خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».
مفسّران مىنویسند: پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله با دو جگرگوشه خود، یعنى حسن و حسین علیهماالسلام و دخت گرامیش فاطمه علیهاالسلام و پسر عمویش على علیهالسلام به میدان مباهله گام نهاد، و این مىرساند که امام مجتبى مصداق «أبنائنا» مىباشد.
ب. مهر او پاداش رسالت
قرآن مجید به پیامبر دستور مىدهد که به مردم بگوید: «قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجرا إلاَّ المَودَّةَ فِی القُربى»(2). «بگو من هیچ پاداشى جز دوستى نزدیکانم از شما درخواست نمىکنم».
مقصود از «القُربى(نزدیکانم)» بستگان پیامبر صلىاللهعلیهوآله است. تو گویى «آل» در «القربى» عوض از مضاف الیه است و تقدیر آیه چنین است: «إلاَّ المودّةَ فِی قُربایَ».
اخیرا، ترجمهاى از قرآن مجید به قلم یکى از مترجمان ایرانى منتشر شده که در آیات مربوط به ولایت بسیار کوتاه آمده و اکثر آنها را به صورت غیر صحیح ترجمه کرده است، و در ترجمه این آیه به گونهاى سخن گفته که گویا اجر رسالت این است که هر کسى به بستگان خود مهر بورزد نه به بستگان پیامبر. او از یک نکته غفلت ورزیده که واژه «القربى» در قرآن 16 بار به کار رفته، و گاهى مقصود از آن، بستگان انسانهاست و احیانا بستگان پیامبر است. تشخیص این دو، به فعل و یا قرائنى که مقصود را معین مىکند، بستگى دارد. مثلاً آنجا که مىگوید: «وَ إِذا حَضَرَ القِسمَة اُولوا القُربى و الیتامى و المساکین فارْزُقُوهُم...»(3). «آنگاه که اموال موروثى میان وارثان تقسیم مىشود، به نزدیکان میت، هرچند وارث نباشند، و یتیمان و مستمندان، چیزى بدهید».
در اینجا مقصود، بستگان میت -هرکسى باشد- است، زیرا موضوع سخن، قسمت اموال اوست. ولى آنجا که خطاب به پیامبر صلىاللهعلیهوآله است، طبعا مقصود، بستگان او هستند، و در این آیه مىفرماید: «قُل لا أسأَلُکم علیه اجرا» و در آیه دیگر مىفرماید: «و آتِ ذَا القُربى حقّه»(4) «حق نزدیکان را بده»، از آنجا که در هر دو آیه، سخن با خطاب به پیامبر آغاز مىشود، قطعا مقصود، بستگان پیامبر است.
من در مقالهاى، برخى از انتقادات خود را نوشته و براى جبران در چاپهاى آینده براى مترجم یاد شده ارسال نمودم.
ج. عصمت و طهارت امام مجتبى علیهالسلام در قرآن
قرآن مجید، به عصمت و طهارت اهل بیت علیهمالسلام تصریح مىکند، و یادآور مىشود: «... إنَّما یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا»(5).
«خداوند مىخواهد پلیدىها و ناپاکىها را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد».
مقصود از این اهل البیت همان پنجتن آل عباست که پیامبر صلىاللهعلیهوآله همگان را تحت عبا قرار داد و گفت: اللّهم إنَّ لِکُلّ نبىٍّ أهل بیتٍ و هؤلاءِ أَهلُ بَیتى» «پروردگارا! هر پیامبرى خاندانى دارد، و آنان اهل بیت من هستند».
مراد از این بیت، بیت خشت و گلى نیست، بلکه بیت وحى و رسالت است، و مراد از «اهل» کسانى هستند که با این خانه پیوند روحى دارد.
همچنان که باید توجه نمود که مراد، همسران پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیست، زیرا قرآن آنجا که درباره همسران رسول خدا سخن مىگوید، واژه بیت را با صیغه جمع به کار مىبرد و مىفرماید: «و َقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ»(6)، و «واذْکُرْنَ ما یُتلى فِی بُیوتکُنِّ»، درحالى که در آیه مورد بحث، «بیت» به صورت مفرد به کار رفته است و این گواه بر آن است که این بیت غیر از آن بیوت است، و اهل این بیت غیر از اهالى آن بیوت متعدّد مىباشد.
د. سوره انسان و امام مجتبى علیهالسلام
به تصدیق مفسران، بخشى از آیات سوره انسان که در زبان مردم به سوره «هل أتى» معروف است، در حقّ دخت گرامى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و همسر وى و دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام نازل شده است. خدا آنها را به خاطر وفا به نذرى که کرده بودند، چنین توصیف مىکند:
«یُوفُونَ بِالنَّذرِ وَ یَخافُونَ یوما کانَ شَرُّهُ مُستَطِیرا* و یُطْعِمُونَ الطَّعامَ على حُبِّهِ مسْکِینا و َیَتَیما وَ أَسِیرا»(7).
«آنها به نذر خود وفا مىکنند و از روزى که شر و عذابش گسترده است، مىترسند و غذاى خود را با این که به آن نیاز دارند، به مستمند و یتم و اسیر مىدهند...».
اینها برخى از ابعاد زندگانى حسن بن على علیهماالسلام در قرآن مجید است که در این محضر یادآور شدیم. البته این نه بدان معناست که آیات نازل در حق اهل بیت علیهمالسلام همین چند مورد است، بلکه ما، در اینجا به صورت گزینشى سخن گفتیم.
هـ. امام مجتبى علیهالسلام در حدیث پیامبر صلىاللهعلیهوآله
ما برخى از سفارشهاى پیامبر درباره امام مجتبى علیهالسلام و برادر ارجمندش را در اینجا منعکس مىکنیم:
1. ابن مسعود و ابوهریره مىگویند: رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را دیدیم که حسن و حسین علیهماالسلام را بر دو شانه خود قرار داده، گاهى این و گاهى آن را مىبوسد. مردى پرسید: آیا آن دو را دوست دارى؟ فرمود:
«مَن أحبَّ الحسنَ و الحسین فقد أَحَبَّنِى و مَن أبْغَضَهُما فقد أبغَضنى»(8).
«هرکس حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هرکه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى کرده است».
2. ابو سعید خدرى و ابن عباس و حُذیفه نقل مىکنند که پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود:
«الحسنُ و الحسین سیّدا شَبابِ أهلِ الجنَّة»(9).
«حسن و حسین سروران جوانان بهشتند».
3. عبداللّه شبراوى در کتاب «الإتحاف بِحُبِّ الاشراف» حدیث مفصلى را از امیر مؤمنان نقل مىکند که رسول خدا در خطاب به حسن و حسین فرمود: «أنتما الإمامان و لأُمِّکما الشفاعة»(10). «شما دوتن، پیشوایان امت هستید، و مادرتان حق شفاعت دارد».
4. ابن شهراشوب از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نقل مىکند که فرمود: «الحسن و الحسین إمامان، قاما أو قعدا». در حدیثى فرمود: «ابنایَ هذا إمامان قاما أو قعدا»(11).:«حسن و حسین دو امام و پیشواى امتند، چه بر قدرت باشند و یا خانهنشین باشند»، اینها بخشى از کلمات رسول خدا صلىاللهعلیهوآله درباره امام حسن مجتبى علیهالسلام است.
امام مجتبى علیهالسلام در صفحات تاریخ
حیات امام مجتبى علیهالسلام در صفحات تاریخ بسیار گسترده و فراگیر است. سخنان ارزشمندى که افراد دور از غرض درباره امام مجتبى علیهالسلام گفتهاند، حائز اهمیت است، ولى در این جایگاه خاص نمىتوان به این بخش از حیات امام مجتبى علیهالسلام اشاره کرد. آنچه در اینجا مىتوان گفت، سند مظلومیت او در عصر حاضر است:
مظلومیت آن حضرت در حال حیات خود یا بعد از وفات وى، براى همگان روشن و واضح است، اما مهمتر، سند مظلومیت آن حضرت در دوران معاصر است، مقصود من از سند مظلومیت او در عضر حاضر خیانت وهابیان نسبت به مراقد ائمه بقیع نیست، هرچند خود آن نیز نشانه عداوت درونى با این خاندان است، آن هم در قالب حفظ توحید!
مرحوم سید صدرالدین صدر(1299 - 1373هـ ق) درباره تخریب مراقد ائمه اهل بیت یک سه بیتى دارد که در عراض شعرا از آن استقبال کرده و کشور را تکان دادند، او مىگوید:
لعمرى إنَّ فاجعةَ البقیع یَشیبُ لهولها فود الرّضیع
و سَوفَ تکونُ فاتحة الرّزایا إذا لم نَصْحُ من هذا الهجوعِ
أَما مِنْ مسلم للّه یرعی حقوق نبیّه الهادی الشّفیعِ
«به جان خودم سوگند مصیبت بقیع، قلب طفل شیرخوار را پیر مىکند.
و سرآغاز مصیبتهاى دیگرى خواهد بود اگر ما از این خواب گران بیدار نشویم.
آیا مسلمانى نیست که برخیزد و از حقوق پیامبر راهنما و شفاعت کننده خویش دفاع کند؟».
محور یکى از این دو سند مظلومیت، تطهیر جنایتکار؛ و دیگرى تهاجم فرهنگى است و هر دو در عصر حاضر تحقّق پذیرفته است.
1. تطهیر جنایتکار
شهادت حضرت مجتبى علیهالسلام به وسیله سمّى که معاویه در اختیار همسر او نهاده بود، صورت پذیرفت و این حادثه از مسلّمات تاریخ است، که ما به برخى از مدارک و مصادر آن بعدا اشاره مىکنیم، ولى مظلومیت اینجاست که از قرن هشتم به این طرف، اندیشه تطهیر جنایتکار، یعنى معاویه؛ از چنین جنایتى آغاز شده و مىخواهند درگذشت حضرت را به عامل طبیعى نسبت دهند. و اکنون برخى از نویسندگان معاصر به پیروى از آن مرد مغربى برخاسته و گفتار او را تکرار مىکنند.
اینک به برخى از این صاحبقلمهاى مسموم و مغرض اشاره مىکنیم:
1. ابن خلدون(م 808هـ) نخستین کسى است که بر اثر دورى از شرق اسلامى و مصادر تاریخى و احیانا عنادى که با حکومتهاى فاطمى در سرزمین مغرب و مصر داشت، به فکر تطهیر معاویه افتاده و مىگوید:
و ما یُنقل من أنّ معاویة دسّ إلیه السمَّ مِن زوجته جَعْده بنت الأشعث، فهو من أحادیث الشیعة، و حاشا لمعاویة من ذلک»(12).
:«آنچه به معاویه نسبت مىدهند که او حسن بن على علیهالسلام را به دست همسرش جعده دختر اشعث مسموم کرد، از سخنان شیعیان است، و دامن معاویه از این نسبت مبرّا است».
پس از ابن خلدون افراد دیگرى این پندار را امرى مسلّم گرفته و در دایرةالمعارف الإسلامیة که به وسیله نویسندگان مسیحى تنظیم شده، چنین آمده است:
«و توفّى الحسن فی المدینة بذات الریة و ربّما کان وفاته عام 49 بالغا من العمر الخامسة و الأربعین»(13).
«حسن بن على در مدینه به علت سرماخوردگى شدید درگذشت و چهبسا در سال 49 هجرى قمرى در 45 سالگى رخ داده باشد».
نویسنده دایرةالمعارف، سندى بر این پندار ندارد، علاوه بر این، سنّ آن حضرت، به هنگام وفات 47 یا 46 سال بوده است، زیرا وى در سال دوم یا سوم هجرت متولد شده است.
در هر حال از یک نویسنده مسیحى غربى به نام «لامنس» بیش از این انتظار نمىرود.
بیشترین تقصیر، متوجه نویسندگان اسلامى است که میدان را خالى کرده و دائرةالمعارفنویسى پیرامون اسلام را به غربیان واگذاشتهاند، هرچند شنیدهام مرحوم علاّمه مغنیه نقدى بر این دائرةالمعارف نوشته، و درخواست کرده که در چاپهاى بعدى نقاط مورد نظر را اصلاح کنند.
3. مورخ معروف مصرى دکتر حسن ابراهیم حسن نویسنده کتاب «تاریخ الإسلام السیاسى» از این پندار به نحوى پیروى کرده و مىگوید: «حسن بن على علیهالسلام چهل روز پس از بازگشت از عراق به مدینه به اجل عادى از دنیا رفت»(14).
من نمىدانم از کدامیک از این جملهها انتقاد کنم، آیا این که مىگوید: حسن بن على چهل روز پس از بازگشت به عراق، در مدینه درگذشت؟ درحالى که آن حضرت 8 سال پس از بازگشت به مدینه، جام شهادت نوشید، یا به پندار درگذشت آن حضرت با اجل عادى؟
تنها این سه نفر نیستند که بر این پندار دامن مىزنند، محمد اسعد در کتاب «تاریخ الأُمّة العربیّة» دنبال همین پندار رفته و مىگوید: «حسن بن على پس از صلح به مدینه باز گشت، از این سفر دو ماه بیشتر نگذشته بود که از جهان رفت»(15).
پایه اطلاعات آنان را مىتوان از تعیین تاریخ وفات حسن بن على به دست آورد. این افراد از سادهترین و روشنترین جریانهاى مربوط به زندگانى اهل بیت علیهمالسلام آگاه نیستند و بدون ارائه مدرکى در حقایق تاریخى ابراز تردید مىکنند.
براى این که خوانندگان گرامى از اسامى برخى از مورخان شهیر که به مسمومیت حضرت به وسیله معاویه تصریح کردهاند آگاه شوند، به برخى از مدارک اشاره کرده، و یادآور مىشویم که مرحوم علاّمه امینى در کتاب «الغدیر» جلد یازدهم به برخى از این مطالب با گستردگى خاصى اشاره نموده است.
1. محمد بن سعد مؤلّف «طبقات» مىگوید:
سمّه معاویة مرارا....» :«معاویه بارها حضرت حسن علیهالسلام را مسموم کرده بود»(16).
2. ابن کثیر در حوادث سال 49، از واقدى نقل مىکند که او گفت:
«انّه سُقِىَ سمّا ثم أَفَلَتْ ثم سُقی فأَفَلتَ ثم کانت الآخرة توفّى فیها»(17).
«او سه بار مسموم شد که آخرین بار باعث از دنیا رفتن آن حضرت گشت».
3. مسعودى در «مروجالذهب» مىگوید: آنگاه که حسن بن على علیهالسلام مسموم شد، برادرش حسین بن على از او دیدار کرد، او به برادر چنین گفت: «لقد سُقیتُ السمَّ عِدَّةً مرارا فما سُقیتُ مِثل هذه»:«من کرارا مسموم شدهام، ولى هیچگاه به این سختى نبوده است»(18).
4. ابو الفرج اصفهانى مىگوید:
«یکى از مواد صلحنامه بین امام مجتبى علیهالسلام و معاویه این بود که خلافت را پس از خود به کسى واگذار نکند، ولى از آنجا که او مىخواست فرزندش یزید جانشین وى باشد، و از مردم بیعت بگیرد، به دختر اشعث پیام فرستاد: من تو را به عقد فرزندم یزید درمىآورم مشروط بر این که حسن بن على را مسموم کنى، و براى این کار 000،100 درهم در اختیار دختر اشعث نهاد».
دختر اشعث فریب معاویه را خورد و حضرتش را مسموم کرد، ولى او به وعده خود عمل ننمود(19).
5. ابوالحسن مدائنى مىگوید:
«آن حضرت در سال 49 هجرى به سنّ 49 سالگى درگذشت، و چهل روز در بستر بیمارى افتاد، زیرا معاویه با پنهانکارى، او را به دست جعده دختر اشعث مسموم کرد، و براى تشویق، سرانجام، به او وعده داد که او را به عقد پسرش یزید درآورد، ولى بعدا چنین کارى نکرد. وقتى جعده به معاویه پیام داد و مطالبه وفا به وعده کرد، او در پاسخ گفت: از آن ترسم رفتارى را که با حسن بن على انجام دادى، با فرزندم یزید تکرار کنى!»(20).
6. ابن عبدالبرّ مىنویسند:
«قتاده و ابوبکر بن حفض مىگویند: حسن بن على مسموم شد، همسرش، دختر اشعث او را مسموم کرد و گروهى مىگویند: این کار با حیلهگرى معاویه صورت پذیرفت، زیرا آن زن را بر این کار تشویق کرد و مبالغى در اختیار او نهاد(21).
7. سبط ابن جوزى مىنویسد:
«علماى سیرهنویش مىگویند: همسرش جعده دختر اشعث او را مسموم کرد، و یزید بن معاویه به او پیغام داد که اگر او را مسموم کنى من تو را به عقد خود درمىآورم، ولى شعبى مىگوید: برنامهریز، معاویه بود، و او چنین پیامى را به جعده داد، و اموالى را در اختیار او نهاد، و لذا امام مجتبى علیهالسلام پس از آگاهى از برنامه و مسموم شدن، به همسرش فرمود: معاویه هرگز به عهد خود وفا نخواهد کرد»(22).
8. ابن عساکر در تاریخ خود مىنویسد:
«حسن بن على علیهالسلام کرارا مسموم شد، ولى آخرین بار، سمّ، کار او را ساخت و مىگویند: معاویه با لطایفالحِیَل برخى از خدمتکاران او را فریب داد که او را مسموم سازد. محمد بن مرزبان مىگوید: جعده دختر اشعث این برنامه را اجرا کرد»(23).
9. مِزّى از امّ بکر بنت المسور نقل مىکند:
«حسن بن على علیهالسلام کرارا مسموم شد، و در آخرین بار درگذشت و مردم از عبدالله بن الحسن شنیدند که مىگفت: معاویه با حیله خاصى برخى از خدمتکاران او را فریب داد تا او را مسموم سازد، او چهل روز تمام با مسمومیت زندگى کرد و درگذشت»(24).
10. زمخشرى مىنویسد: معاویه به جعده صد هزار درهم داد تا حسن بن على علیهالسلام را مسموم سازد(25).
11. ابن عبد ربه مىنویسد:
«آنگاه که مرگ حسن بن على علیهالسلام به معاویه رسید، به سجده افتاد، سپس مردى را پیش ابن عباس فرستاد که به او تسلیت بگوید، درحالى که او شادمان بود»(26).
کسانى که بر مسمومیت آن حضرت از طریق دسیسههاى معاویه تصریح کردهاند، بیش از آن است که نام آنان در اینجا آورده شد، شما مىتوانید به آثار این مؤلّفان که در پاورقى نام بردیم مراجعه فرمایید(27).
اگر مورخان شیعه را نیز بر این گروه بیفزاییم مسمومیت آن حضرت به وسیله پلیدترین انسانهاى روى زمین به حدّ تواتر مىرسد.
تهاجم فرهنگى
یادآور شدیم که ما دو سند مظلومیّت براى آن حضرت، حتّى در عصر حاضر داریم که یکى تطهیر جنایتکار، و دیگرى ترور شخصیت آن حضرت است.
از آنجا که شخص آن حضرت در میان نیست و دشمن حسود نمىتواند شخص او را ترور کند، چارهاى جز ترور شخصیت ندارد، تا در سایه تهمتها از عظمت آن حضرت بکاهد.
این گروه که خود نیز از بىپایگى تهمتهاى خود آگاهند؛ دچار تناقضگویىها شدهاند و درست مصداق «دروغگو حافظه ندارد» مىباشند.
ابوالحسن مداینى مىگوید: آن حضرت، هفتاد زن گرفته است(28). گاهى مىگویند: آن حضرت هفتاد زن آزاد گرفته و 160 کنیز در اختیار داشته است(29). شبلنجى مىنویسد: آن حضرت 90 همسر گرفته است(30). ابوطالب مکّى مىنویسد: او 250 زن گرفته و گفته مىشود 300 زن(31).
«مَن أحبَّ الحسنَ و الحسین فقد أَحَبَّنِى و مَن أبْغَضَهُما فقد أبغَضنى».
(مسند احمد، ج2، ص 531 و 532، مستدرک حاکم، ج3، ص 171).
«هرکس حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هرکه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى کرده است».
مسلما کسانى که داراى چنین همسران متعددى باشند، باید صدها فرزند دور آنها را بگیرند، درحالى که مورخان براى آن حضرت بیش از 25 فرزند ننوشتهاند(32).
آیا با توجه به این تعداد کمِ فرزندان، دروغ بودن نسبت صدها همسر به امام حسن مجتبى علیهالسلام ثابت نمىشود؟ و آیا با توجه به این سند تاریخى، نباید گفت که اینگونه اخبار دروغین، ساخته و پرداخته عمّال بنىامیه است که سابقه ننگینى در جعل اخبار و روایات داشتهاند؟ بنابراین ما نباید دانسته و ندانسته در مسیر اینگونه اخبار مجعول قرار گرفته و با نقل آنها به دشمنان خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله کمک کنیم.
علاوه بر این، مورخانى که شماره زنان حضرت مجتبى علیهالسلام را زیاد نوشتهاند، از تعیین نام آنها و یا نام قبیله آنها فرو ماندهاند و فقط چند تن از دانشمندان به ذکر نام همسران معدودى اکتفا کردهاند(33).
دامادهاى امام مجتبى علیهالسلام
سیرهنویسان براى آن حضرت سه داماد معرفى کردهاند که عبارتند از:
1. امام على بن الحسین زینالعابدین علیهالسلام شوهر امّ عبداللّه.
2. عبداللّه بن زبیر شوهر امّ الحسن.
3. عمرو بن منذر همسر امّ سلمه.
آیا معقول و پذیرفتنى است که کسى از چهار صد زن فقط سه دختر داشته باشد و یا حداکثر شش دختر و فقط سه تن را شوهر دهد و از بقیه نام و نشانى نباشد؟(34).
اینها و حقائق دیگر در زندگى این امام بزرگوار حاکى از بىپایگى این برچسبهاى بىاساس است که دشمنان براى ترور شخصیت وى ساخته و پرداختهاند.
معنویات بالاى امام
براى ارزیابى نسبتهاى روا و یا ناروا به فردى، بهترین محک، رفتارها و معاشرتهاى او در زندگى است زیرا رفتار انسان در زندگى، بیانگر روحیات و نفسانیات اوست. در زندگى امام مجتبى علیهالسلام رفتارهاى معنوى عظیمى به چشم مىخورد که با این نسبتهاى ناروا در تضاد کامل است.
او از نظر سیرهنویسان عابدترین و زاهدترین فرد زمانه خود بود و 25 بار با پاى پیاده به زیارت خانه خدا مشرّف شد درحالى که کجاوهها همراه او راه مىرفتند و او پاى پیاده به شوق دیدار کعبه مىرفت. هر موقع مرگ را یاد مىکرد، و یا قبر را متذکر مىشد، یا رستاخیز را به یاد مىآورد، گریه سر مىداد، وقتى به فکر عبور از صراط مىافتاد، مىگریست. آنگاه که به نماز مىایستاد بدنش مىلرزید، هر موقع بهشت و دوزخ را متذکر مىشد، بسان مارگزیده به خود مىپیچید. به هنگام وضو بدن او مىلرزید و چهره مبارک او زرد مىشد. او اموال خود را سه بار در راه خدا دو نیم کرد و نیمى را به فقرا و نیمى دیگر را نگاه داشت(35).
اکنون شما داورى کنید، شخصى که داراى چنین روحیات و رفتارها است، کى مىتواند به فکر زنان باشد و مرتب ازدواج کند و طلاق دهد.
به حق باید گفت دشمنان خاندان رسالت چون به ترور شخص دست نمىیابند، پیوسته مىخواهند شخصیت را ترور کنند «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بَأفْواهِهِمْ وَ یَأْبى اللّهُ أَنْ یُتِمَّ نُورَه...»(36).
پاسخ به یک پرسش
کلینى نقل مىکند: حسن بن على علیهالسلام پنجاه زن را در کوفه طلاق داد. امیرمؤمنان بالاى منبر گفت: اى مردم کوفه، دخترانتان را به حسن ندهید، زیرا او مرد کثیرالطلاقى است. مردى برخاست و گفت: به خدا قسم ما دخترانمان را به او مىدهیم، او فرزند رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و فرزند فاطمه علیهاالسلام است. اگر دوست بدارد، نگاه مىدارد، و اگر نخواهد، رها مىکند(37).
راوى حدیث فردى به نام یحیى بن ابى العلاء است، و او مردّد بین دو نفر است:
1. یحیى بن أبى العلاء خزاعى که اصلاً توثیق نشده است.
2. یحیى بن أبى العلاء بجلى رازى، هرچند نجاشى او و فرزندش جعفر را توثیق کرده است، ولى عبارت او حاکى از آن است که شیعى نبوده. هرچند با علماى شیعه در ارتباط بوده و لذا در ترجمه جعفر فرزند یحیى مىگوید: «و هو أخلط بنا من أبیه و أدخل فینا و کا ن أبوه یحیى بن ابى العلاء قاضیا بالری»، «او بیشتر از پدرش با ما در ارتباط بود، و پدر او یحیى قاضى رى بود»(38).
به طور مسلم در عصر خلفاى بنىامیه هرگز پست قضاوت را به یک فرد امامى نمىدادند، بنابراین نمىتوان بر چنین خبرى اعتماد کرد.
این حدیث به سند دیگر نیز در کافى از امام صادق علیهالسلام نقل شده و در میان سند آن دو نفر واقفى به چشم مىخورد:
1. حمید بن زیاد متوفاى 313.
2. حسن بن محمد بن سماعه، متوفاى 263، هر دو نفر از گروه واقفه بودند که در عین شیعه بودن، رفتارشان باگروه امامیّه، ناخوشایند بود و لذا نمىتوان به چنین حدیثى استناد نمود.
نجاشى درباره حسن بن محمد بن سماعه مىنویسد: «و کان یعاند فى الوقف و یتعصّب»(39): «او در بستن نشر باب امامت به وسیله امام کاظم علیهالسلام عناد مىورزید، و تعصب به خرج مىداد».
حدیث محاسن
2. احمد بن محمد بن خالد برقى از امام صادق علیهالسلام نقل مىکند:
مردى خدمت امیرمؤمنان آمد، و گفت: آمدهام با تو مشورت کنم، سه نفر یعنى حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر. دخترم را از من خواستگارى کردهاند، شما چه مىفرمایید؟
امام فرمود: طرف مشورت باید امین باشد، فرزند من حسن، همسرانش را طلاق مىدهد، چه بهتر به فرزندم حسین بدهید(40).
احمد بن محمد بن خالد متوفاى 272هـ هرچند فردى موثّق است، ولى غالبا از ضعفا نقل روایت کرده و بر مراسیل اعتماد مىجست. ابن غضائرى مىگوید: قمىها بر او طعن کرده، نه طعن بر شخص او، بلکه بر آنچه نقل مىکرده است، زیرا هرگز در اخذ حدیث، اِبائى نداشت که از هر فردى نقل روایت کند، و لذا احمد بن محمد بن عیسى او را به همین جهت از قم تبعید کرد.
احمد بن محمد بن خالد این روایت را از حسن بن محبوب و او از عبداللّه بن سنان و او از امام صادق علیهالسلام نقل مىکند و مفاد آن این است که مولف، این حدیث را با دو واسطه از امام صادق علیهالسلام گرفته است و این هرچند ممکن است ولى بعید به نظر مىرسد چون مؤلف محاسن(احمد بن محمد بن خالد) به قول معروف در 280 درگذشته است و حسن بن محبوب در 224 فوت کرده است، بنابراین باید مؤلف در آغاز جوانى از حسن بن محبوب اخذ حدیث کرده است.
در اینجا نکته دیگرى هست و آن این که بسیارى از این ازدواجها اگر حقیقت داشته باشد، جنبه افتخارى داشته، زیرا مسلمانان آن عصر، به واسطه علاقه خاصى که به پیامبر صلىاللهعلیهوآله داشتند، چون پیشواى دوم، نوه بزرگ آن حضرت و فرزند ارشد امیرمؤمنان بوده، گاهى دختران خود را داوطلبانه به حضرت مجتبى علیهالسلام تزویج مىکردند و تنها به تشریفات عقد شرعى اکتفا مىنمودند. بنابراین آنها زنان افتخارى پیشواى دوم محسوب مىشدند که صرفا روى جهت فوق با حضرت وصلت مىکردند(41).
________________________________________
1. آلعمران، 61.
2. شورى: 23.
3. نساء: 8.
4. اسراء: 26.
5. احزاب: 33.
6. احزاب: 33.
7. انسان: 7 و 8.
8. مسند احمد، ج2، ص 531 و 532، مستدرک حاکم، ج3، ص 171.
9. مسند احمد، ج3، ص 62 - 63، تهذیب الکمال، ج6، ص 229.
10. الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 129.
11. مناقب ابن شهراشوب، ج3، ص 368.
12. ابن خلدون، کتاب العِبَر، ج2، ص 187.
13. دائرةالمعارف الإسلامیة، ج7، ص 402.
14. تاریخ الإسلام السیاسى، ج1، ص 398.
15. تاریخ الأمّة العربیة، ص 9 - 16.
16. تتمیم طبقات ابن سعد، ج1، ص 352، حدیث 315.
17. تایخ ابن کثیر، ج8، ص 434، (حوادث سال 49).
18. مروج الذهب، ج2، ص 50.
19. مقاتل الطالبیّین، ص 80.
20. شرح نهجالبلاغه، ج16، ص 11.
21. الاستیعاب، ج1، ص 389، شماره 555.
22. تذکرةالخواصّ، ص 211.
23. تاریخ مدینة دمشق، ج13، ص 282.
24. تهذیب الکمال، ج6، ص 252، شماره 1248.
25. ربیع الأبرار، ج4، ص 208.
26. العِقد الفرید، ج4، ص 156.
27. بلاذرى، انساب الاشراف، ص 59 - ابن صبّاغ مالکى، الفصول المهمّة، ص 146 - حاکم نیشابورى، مستدرک، ج3، ص 176 - سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 94.
28. بحارالأنوار، ج44، ص 173.
29. همان.
30. نورالأبصار، ص 124.
31. قوة القلوب، ج2، ص 246.
32. بحارالأنوار، ج44، ص 173.
33. امام حسن پرچمدار صلح و آزادى، ص 32.
34. حیاة الإمام الحسن، ج2، ص 450 به نقل از کتاب المجتبى، ص 57.
35. الأنوار البهیّة، ص 75.
36. توبه، 32.
37. کافى، ج6، ص 59، حدیث 5.
38. رجال نجاشى، شماره 3250.
39. رجال نجاشى، شماره 83.
40. محاسن، کتاب المنافع، باب الاستشارة، حدیث 3،(ج2، ص 601).
41. امام حسن پرچمدار صلح و آزادى، ص 38.