وظیفه انسان در برابر هستى (15) جهان را پاس بداریم(5)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در پرتو وحى الهى، صراط مستقیم جهان هستى را شناختیم. نظام خلقت، وظیفه روزىرسانى را از جانب ناظم خود برعهده دارد. هدایترسانى و نصرت مؤمنان از دیگر ویژگىهایى است که سیر نظام هستى، تحت اراده خداوند، به سوى آن پیش مىرود و اینک با ویژگى دیگرى مرتبط مىشویم.
5. ورود همگانى در جهنم
ما که به همه اسرار و حِکَم، آگاه نیستیم و نمىدانیم چرا خداوند متعال فرموده است:
«و إنْ مِنْکُم إلاّ وارِدُها کانَ على ربّکَ حَتْما مَقْضیّا * ثمّ نُنَجِّى الّذین اتّقَوْا و نَذرُ الظّالِمینَ فیها جِثِیّا(1)».
«هیچیک از شما نیست جز اینکه وارد جهنم مىشوید و این بر پروردگار تو واجب و قطعى است. آنگاه پرهیزکاران را نجات مىدهیم و ستمکاران را که به زانو درآمدهاند، در آن رها مىکنیم».
شاید رمز آن، این است که اهل تقوا، قدر نعمتهاى بیکران خدا را بدانند و از فضل و کرم او آگاهى بیشترى پیدا کنند. گفتهاند: در برخى از اخبار آمده است که خداوند، هیچکس را داخل بهشت نمىکند، جز اینکه او را از آتش جهنم و عذاب آن، مطلع سازد، تا از فضل تام خداوند و لطف و احسان کامل او آگاهى یابد و هیچکس را به جهنم نمىافکند، مگر اینکه او را از بهشت و نعمتهاى متنوع آن مطلع سازد، تا بر حسرت و عذاب او افزوده شود(2).
برخى احتمال دادهاند که ورود به جهنم به معناى اِشراف است، نه داخل شدن. ولى اکثر مفسّران بر این عقیدهاند که ورود به جهنم، چیزى بالاتر از اِشراف است؛ چراکه فرموده است: «اهل تقوا را نجات مىدهیم و ظالمان را در آن باقى مىگذاریم». اگر ورود، به معناى دخول نبود، جا داشت بفرماید: اهل تقوا را نجات مىدهیم و ظالمان را داخل جهنم مىکنیم. معلوم مىشود همگان را داخل جهنم مىکنند. سپس گروهى را نجات مىدهند و گروهى را در آنجا نگهمىدارند تا عذاب بکشند(3).
عبداللّه بن مسعود از پیامبر گرامى اسلام نقل کرده است:
«یرد الناسُ النّارَ ثمّ یصدرون بأعمالهِم...(4)».
«همه مردم، داخل جهنم مىشوند. سپس بانیروى اعمال خود از آن، خارج مىشوند».
آنها که اعمالى دارند، به تناسب اعمال خود، دیر یا زود و دیرتر و یا زودتر از جهنم نجات مىیابند و آنها که دستشان از عمل تهى است، در آنجا ماندگارند. در ادامه حدیث فوق چنین آمده است که اولین گروه، برقآسا خارج مىشوند و دومین گروه به سرعت باد و سومین گروه همچون سواران بر اسب تیزتک و چهارمین گروه، همچون سوار معمولى و پنجمین گروه، همچون پیاده دونده و ششمین گروه، همچون پیاده معمولى، خارج مىشوند.
اما آنهایى که دستشان از عمل تهى است، پاى فرار ندارند و در کَنْد و بند ظلمها و ستمهایشان اسیر و زمینگیرند.
جابر بن عبداللّه انصارى مىگفت: دو گوشم کر باد، اگر این سخن را از پیامبر خدا نشنیده باشم که فرمود:
«لا یبقى بِرٌّ و لا فاجرٌ إلاّ یدخلها فتکون على المؤمنین بردا و سلاما کما کانت على إبراهیم...(5)».
«هیچ نیکوکار و بدکارى باقى نمىماند جز اینکه داخل جهنم مىشود. سپس بر مؤمنان، سرد و سلامت است، همانگونه که بر ابراهیم، سرد و سلامت بود...».
در روایت دیگرى از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نقل شده است:
«تقول النّار لِمؤمن جُزْ یا مؤمنُ فقد أطْفَأَ نورُکَ لَهَبى(6)».
«آتش دوزخ به مؤمن مىگوید: اى مؤمن، عبور کن که نورت، زبانه مرا فرو نشاند».
زآتش مؤمن گریزان شد جحیم زآنکه ایشان راست پر ناز و نعیم
زآتش مؤمن از اینرو اى صفى مىشود دوزخ ضعیف و منطقى
گویدش بگذر سبک اى محتشم ورنه زآتشهاى تو مرد آتشم
استدلال مخالفان
کسانى که ورود به جهنم را به معناى اِشراف گرفتهاند، به آیات زیر، استدلال کردهاند:
1. «و لَمّا وَرَدَ ماءَ مدیَنَ وَجَدَ عَلیْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ یَسْقَوْنَ(7)».
«هنگامى که موسى بر آب شهر مدین وارد شد، گروهى از مردم را یافت که بر آن اجتماع کرده و دامهاى خود را آب مىدادند».
معلوم است که حضرت موسى علیهالسلام ، داخل آب مدین نشده بود.
2. «فأرْسَلوا وارِدَهم فأَدْلى دَلْوَهُ(8)».
«کاروانیان، آبآور خود را از پى آب فرستادند و او دلو خود را به چاه انداخت».
معلوم است که در اینجا «وارد» به معناى داخل نیست.
3. «إنَّ الّذین سَبَقَتْ لَهم مِّنَّا الحُسْنى اولئکَ عَنْها مُبْعَدونَ * لا یَسْمَعونَ حَسیسَها...(9)».
«آنانکه نیکى ما براى آنها پیشى گرفته، از جهنم به دورند و صداى جوش و خروش آن را نمىشنوند».
نقد استدلال مخالفان
ولى چه کنیم که در آیاتى، ورود، به معناى دخول استعمال شده است. مانند موارد زیر:
1. «یقدمُ قَوْمَهُ یوْمَ القیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ و بِئْسَ الوِرْدُ المَوْرودُ(10)».
«روز قیامت، فرعون، پیشاپیش قوم خود حرکت مىکند و آنها را وارد جهنم مىکند که بد جایگاهى است».
در این آیه به وضوح، استفاده مىشود که مقصود از ورود، دخول است.
2. «إنّکم و ما تَعْبُدونَ مِن دونِ اللّهِ حَصَبُ جَهنّمَ أنْتُم لَها وارِدونَ(11)».
«شما و آنچه پرستش مىکنید، آتشگیره دوزخید که شما به آن داخل مىشوید».
معلوم است که، آتشگیره بودن با اِشراف، سازگار نیست.
3. «لو کانَ هؤلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها و کُلٌّ فیها خالدونَ(12)».
«اگر اینان، خدایانى بودند، داخل جهنم نمىشدند. آنها همگى براى همیشه گرفتار آتش جهنم مىباشند».
معلوم است که خلود در جهنم با دخول سازگار است، نه با ورود.
از آیات دالّ بر اِشراف، تنها آیهاى که مىتوان شاهد گرفت، آیه سوم است؛ چراکه در آن آیه آمده است کسانى که نیکى خداوند به سوى آنها سبقت گرفته، چنان از جهنم بدورند که حتى صداى جوش و خروش آن را هم نمىشوند. ولى مگر مانعى دارد که دورى آنها بعد از خروج از جهنم باشد؟!
مىتوان گفت: اهل سعادت و آنهایى که به گوهر تقوا آراسته بودهاند، دو مرحله در پیش دارند: مرحله اول، مرحله دخول جهنم و مرحله دوم، مرحله خروج و دورسازى. ظالمان را دو مرحله نیست. آنها تنها دخول در جهنم دارند و خروج و دورسازى، نصیبشان نمىشود. ولى پرهیزگاران، هر دو مرحله را دارند: هم دخول و هم خروج و دورسازى. وانگهى در آن آیه آمده است: «اولئک عنها مبعدون»؛ فرق است میان «بعید» و «مبعد». «بعید» یعنى دور، اعم از اینکه سابقه قرب و نزدیکى داشته باشد یا نداشته باشد، ولى «مبعد» یعنى کسى که او را رانده و از آنچه مطلوب و محمود است، یا از آنچه منفور و غیرمطلوب است، دورش کردهاند. مضمون «ابعاد» همان است که امروز در زبان فارسى به آن تبعید مىگوییم. با این فرق که تبعید را به معناى دور ساختن شخص از وطن و دیار مألوف به کار مىبرند، ولى آنگونه که از آیه استفاده مىشود، «ابعاد» به معناى دور ساختن شخص است. اعم از اینکه از دیار مألوف به غیر مألوف باشد، یا بالعکس و صد البته که در آیه، در مورد دور کردن از دیار غیرمألوف -که همان جهنم و عذاب الهى است- به کار رفته است.
در کتب لغت آمده است: «بعدا له» به معناى دعاست، یعنى «أبعدهُاللّه» خداوند دورش سازد(13) و نیز آمده است که: «أبعد الشّیىء» یعنى «جَعَلَهُ بعیدا»، او را دور ساخت(14).
البته این احتمال هم وجود دارد که «ابعاد» به معناى دورشدن باشد. چنانکه گفتهاند: «أبعد فلان»، یعنى دور شد(15). در این صورت، محتمل است که در آیه شریفه «مبعدون» به معناى اول باشد و محتمل است که به معناى دوم باشد. معناى اول، مؤیّد و شاهد قول کسانى است که ورود را به معناى دخول گرفتهاند و معناى دوم، مؤید قول کسانى است که به معناى اِشراف گرفتهاند.
ولى قراینى وجود دارد که معناى اول، صحیح است. یکى آیه 74 سوره مریم است که اهل تقوا را مشمول نجات و ظالمان را مشمول بقاى در جهنم، شناخته است. دیگرى، روایاتى است که همین معنى را تأیید مىکند و سومى، فهم اکثریت مفسران مىباشد.
در حدیثى آمده است:
«یُجْعَلُ النّارُ کَالسَّمَنِ الجامِد و یُجْمَعُ عَلَیْها الخَلْقُ ثمّ یُنادِى المُنادى أن خَذى أصحابَکَ و ذرى أصحابى(16)».
«آتش جهنم به صورت روغن بسته درآورده مىشود و خلق را بر آن گرد مىآورند. آنگاه منادى ندا مىکند که اصحابت را بگیر و اصحابم را رها کن».
مىگویند: حسن بصرى، شخصى را خندان دید. به او گفت: آیا دانستهاى که تو داخل جهنم مىشوى؟ گفت: آرى. پرسید: آیا دانستهاى که از آن خارج مىشوى؟ گفت: نه. گفت: پس چرا مىخندى؟ او هرگز نخندید تا از دنیا رفت.
بیان اصل مدّعا
اکنون برمىگردیم به اصل مطلب. خواه ورود به معناى دخول باشد یا به معناى اِشراف، آنچه در اینجا مهم است، این است که خداوند متعال باز هم -مانند مواردى که تاکنون بحث شده است- خود را ملزم و متعهد شمرده است که همه مردم را -اعم از نیک و بد- بر کنار جهنم یا در درون آن قرار دهد و آنگاه که همگان از شکوه و هیبت دار عذاب، در شگفتى و حیرت و احیانا در ترس و اضطراب و نومیدى گرفتار مىشوند، خبیث و طیّب را از هم جدا مىکند.
بهشت، پاک و طیّب است و سزاوار پاکان؛ و جهنم، خبیث است و ناپاک، و درخور ناپاکان. البته برخى از پلیدیها و ناپاکىها، قابل سوختن و گداختن است. همچون فلزى که در آتش گداخته و ذوب مىشود و خالص مىگردد. گنهکارانى هستند که با سوختن در آتش، گوهر وجودشان پاک و ناب مىشود و شایستگى خروج از جهنم و ورود به بهشت را پیدا مىکنند؛ ولى همگان چنین نیستند، بلکه هرچه بسوزند و بگدازند، همچنان باید سوختن و گداختنشان، استمرار یابد.
خداوند مىفرماید:
«..کُلَّما نَضِجَتْ جُلودُهُم بَدَّلْناهُمْ جُلوداغَیْرَها لِیَذوقُوا العَذابَ...(17)».
«هرگاه پوستشان پخته شود، آن را تبدیل به پوستى دیگر مىکنیم، تا عذاب را بچشند».
و نیز مىفرماید:
«...مأْویهُم جهَنَّمُ کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُم سَعِیرا(18)».
«جایگاه ایشان، جهنم است. هرگاه شعله آن فرونشیند، آن را افروختهتر مىکنیم».
رگرگ است این آب شیرین، آب شور در خلایق مىرود تا نفخ صور
رنگهاى نیک از خُمّ صفاست رنگ زشتان از سیاه آبه جفاست
صبغةاللّه نام آن رنگ لطیف لعنةاللّه بوى این رنگ کثیف
آنچه از دریا به دریا مىرود از همانجا کآمد آنجا مىرود
از سر کُهْ، سیلهاى تیز رو وز تن ما جان عشقآمیز رو
طبرسى، درباره جمله «کان على ربّک حتما مقضیّا» مىگوید: «این امر، حتما واقع مىشود و قضاى الهى بر وقوع آن، تعلّق یافته است. حرف «على» کلمه وجوب است. یعنى: این را خداوند بر خود واجب کرده است(19)». سپس مىگوید: «این آیه بر این دلالت دارد که چیزهایى بر خداوند به لحاظ حکمت واجب است. بر خلاف قول اهل جبر که هیچ چیزى را بر خداوند، واجب نمىدانند(20)».
اشاعره، قائل به حکمت خداوند و حسن و قبح عقلى نیستند و به همین جهت، قبول ندارند که فعل یا ترک چیزى بر خداوند، قبیح یا حسن و واجب یا حرام باشد.
یکى از مهمترین نقدهاى معتزله بر اشاعره این بود که مىگفتند: شما اشعریان از نسبت دادن زشتىها به خداوند ابا و امتناع ندارید. متقابلاً اشاعره هم به آنها مىگفتند: شما غیر خدا را در قلمرو ملک خدا مؤثر مىدانید.
نقل شده است که قاضى عبدالجبّار معتزلى، وارد خانه صاحب بن عبّاد شد. دید ابواسحاق اسفراینى اشعرى در آنجا نشسته است. به او گفت: «سبحانَ مَنْ تنزّهَ عنِ الفَحْشاء» یعنى «منزّه است خدایى که از ارتکاب زشتىها به دور است». کنایه از اینکه شما اشعرىها از اِسناد زشتىها به خداوند، خوددارى نمىکنید. اسفراینى، بىدرنگ در جواب او گفت: «سبحان مَنْ لا یجرى فى ملکِهِ إلاّ ما یشاء» یعنى «منزه است خدایى که جز آنچه او بخواهد در ملکش جارى نمى شود»(21). کنایه از اینکه شما معتزلیان، از آنجایى که براى فرار از جبر، قائل به تفویض شدهاید، فاعلیّت مطلقه را از آنِ خدا نمىدانید و غیرخدا -یعنى انسان- را به لحاظ فاعلیّت، در عرض او قرار دادهاید.
با این بیان، هیچ مشکلى نیست که بر خدا هم به لحاظ حکمت و مصلحت، کارهایى واجب باشد و بنابراین، هرجا در قرآن مجید، بر سر نام خداوند، کلمه «على» آمده است، نشانگر این است که خداوند از واجب بودن کارى بر خودش خبر داده است.
ما تاکنون پنج مورد در قرآن مجید یافتهایم که خداوند با ذکر کلمه «على» کارهایى را بر خود واجب کرده است:
1. روزىدادن به همه جنبندگان؛ 2. ترسیم راه راست در نظام آفرینش؛ 3. یارى مؤمنان؛ 4. هدایترسانى به همگان؛ 5. گردآوردن همه انسانهاى نیک و بد بر کنار یا در داخل جهنم.
دقت در موارد پنجگانه، جهانبینى و جهانشناسى ما را محکم و استوار مىکند و آن را از جهانبینىهاى مادّى و پوشالى، ممتاز مىگرداند و ما را کمک مىکند که به وظائف خویش در قبال این جهان راسترو و هدایترسان و فراهمکننده روزى و نصرتبخش مؤمنان و سوقدهنده همگان بر شفیر یا درون جهنم، به خوبى انجام دهیم و بدانیم که ما جزیى از کلّ، و برگى حقیر از درخت تناور هستى و ذرّهاى ناچیز از جهان بىکرانیم و نباید از آن جدایى گزینیم که ثمرى جز تباهى و هلاکت و سرافکندگى ندارد.
قطره، تابع دریاست و هرگز در برابر قوانین دریا به خود اجازه تخلّف نمىدهد. ما نیز نباید به خود اجازه تخلف دهیم. حال که خداوند عهدهدار روزى و هدایتگر و بر راه راست و ناصر اهل ایمان است و جریان دریاى هستى را به گونهاى ترسیم کرده که همه ما را به جهنم مىبرد و آنجا خوب و بد را از هم جدا مىکند. چرا غفلت کنیم و جهان را به بازى بگیریم؟!
________________________________________
1. مریم، 71 و 72.
2. مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج 5 و 6، ص 526.
3. همان، ص 525.
4. همان.
5. همان، ص 526.
6. همان.
7. قصص، 23.
8. یوسف، 19.
9. انبیاء، 101 و 102.
10. هود، 98.
11. انبیاء، 98.
12. انبیاء، 99.
13. المنجد: بعد.
14. المعجمالوسیط: بعد.
15. المعجم الوسیط و المنجد: بعد.
16. مجمعالبیان فى تفسیر القرآن، ج 5 و 6، ص 526.
17. نساء، 56.
18. اسراء، 97.
19. مجمعالبیان فى تفسیر القرآن، ج 5 و 6، ص 526.
20. همان.
21. شرح تجرید العقائد از علاءالدین على بن محمد القوشجى، ص 340، (چاپ سنگى).
5. ورود همگانى در جهنم
ما که به همه اسرار و حِکَم، آگاه نیستیم و نمىدانیم چرا خداوند متعال فرموده است:
«و إنْ مِنْکُم إلاّ وارِدُها کانَ على ربّکَ حَتْما مَقْضیّا * ثمّ نُنَجِّى الّذین اتّقَوْا و نَذرُ الظّالِمینَ فیها جِثِیّا(1)».
«هیچیک از شما نیست جز اینکه وارد جهنم مىشوید و این بر پروردگار تو واجب و قطعى است. آنگاه پرهیزکاران را نجات مىدهیم و ستمکاران را که به زانو درآمدهاند، در آن رها مىکنیم».
شاید رمز آن، این است که اهل تقوا، قدر نعمتهاى بیکران خدا را بدانند و از فضل و کرم او آگاهى بیشترى پیدا کنند. گفتهاند: در برخى از اخبار آمده است که خداوند، هیچکس را داخل بهشت نمىکند، جز اینکه او را از آتش جهنم و عذاب آن، مطلع سازد، تا از فضل تام خداوند و لطف و احسان کامل او آگاهى یابد و هیچکس را به جهنم نمىافکند، مگر اینکه او را از بهشت و نعمتهاى متنوع آن مطلع سازد، تا بر حسرت و عذاب او افزوده شود(2).
برخى احتمال دادهاند که ورود به جهنم به معناى اِشراف است، نه داخل شدن. ولى اکثر مفسّران بر این عقیدهاند که ورود به جهنم، چیزى بالاتر از اِشراف است؛ چراکه فرموده است: «اهل تقوا را نجات مىدهیم و ظالمان را در آن باقى مىگذاریم». اگر ورود، به معناى دخول نبود، جا داشت بفرماید: اهل تقوا را نجات مىدهیم و ظالمان را داخل جهنم مىکنیم. معلوم مىشود همگان را داخل جهنم مىکنند. سپس گروهى را نجات مىدهند و گروهى را در آنجا نگهمىدارند تا عذاب بکشند(3).
عبداللّه بن مسعود از پیامبر گرامى اسلام نقل کرده است:
«یرد الناسُ النّارَ ثمّ یصدرون بأعمالهِم...(4)».
«همه مردم، داخل جهنم مىشوند. سپس بانیروى اعمال خود از آن، خارج مىشوند».
آنها که اعمالى دارند، به تناسب اعمال خود، دیر یا زود و دیرتر و یا زودتر از جهنم نجات مىیابند و آنها که دستشان از عمل تهى است، در آنجا ماندگارند. در ادامه حدیث فوق چنین آمده است که اولین گروه، برقآسا خارج مىشوند و دومین گروه به سرعت باد و سومین گروه همچون سواران بر اسب تیزتک و چهارمین گروه، همچون سوار معمولى و پنجمین گروه، همچون پیاده دونده و ششمین گروه، همچون پیاده معمولى، خارج مىشوند.
اما آنهایى که دستشان از عمل تهى است، پاى فرار ندارند و در کَنْد و بند ظلمها و ستمهایشان اسیر و زمینگیرند.
جابر بن عبداللّه انصارى مىگفت: دو گوشم کر باد، اگر این سخن را از پیامبر خدا نشنیده باشم که فرمود:
«لا یبقى بِرٌّ و لا فاجرٌ إلاّ یدخلها فتکون على المؤمنین بردا و سلاما کما کانت على إبراهیم...(5)».
«هیچ نیکوکار و بدکارى باقى نمىماند جز اینکه داخل جهنم مىشود. سپس بر مؤمنان، سرد و سلامت است، همانگونه که بر ابراهیم، سرد و سلامت بود...».
در روایت دیگرى از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نقل شده است:
«تقول النّار لِمؤمن جُزْ یا مؤمنُ فقد أطْفَأَ نورُکَ لَهَبى(6)».
«آتش دوزخ به مؤمن مىگوید: اى مؤمن، عبور کن که نورت، زبانه مرا فرو نشاند».
زآتش مؤمن گریزان شد جحیم زآنکه ایشان راست پر ناز و نعیم
زآتش مؤمن از اینرو اى صفى مىشود دوزخ ضعیف و منطقى
گویدش بگذر سبک اى محتشم ورنه زآتشهاى تو مرد آتشم
استدلال مخالفان
کسانى که ورود به جهنم را به معناى اِشراف گرفتهاند، به آیات زیر، استدلال کردهاند:
1. «و لَمّا وَرَدَ ماءَ مدیَنَ وَجَدَ عَلیْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ یَسْقَوْنَ(7)».
«هنگامى که موسى بر آب شهر مدین وارد شد، گروهى از مردم را یافت که بر آن اجتماع کرده و دامهاى خود را آب مىدادند».
معلوم است که حضرت موسى علیهالسلام ، داخل آب مدین نشده بود.
2. «فأرْسَلوا وارِدَهم فأَدْلى دَلْوَهُ(8)».
«کاروانیان، آبآور خود را از پى آب فرستادند و او دلو خود را به چاه انداخت».
معلوم است که در اینجا «وارد» به معناى داخل نیست.
3. «إنَّ الّذین سَبَقَتْ لَهم مِّنَّا الحُسْنى اولئکَ عَنْها مُبْعَدونَ * لا یَسْمَعونَ حَسیسَها...(9)».
«آنانکه نیکى ما براى آنها پیشى گرفته، از جهنم به دورند و صداى جوش و خروش آن را نمىشنوند».
نقد استدلال مخالفان
ولى چه کنیم که در آیاتى، ورود، به معناى دخول استعمال شده است. مانند موارد زیر:
1. «یقدمُ قَوْمَهُ یوْمَ القیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ و بِئْسَ الوِرْدُ المَوْرودُ(10)».
«روز قیامت، فرعون، پیشاپیش قوم خود حرکت مىکند و آنها را وارد جهنم مىکند که بد جایگاهى است».
در این آیه به وضوح، استفاده مىشود که مقصود از ورود، دخول است.
2. «إنّکم و ما تَعْبُدونَ مِن دونِ اللّهِ حَصَبُ جَهنّمَ أنْتُم لَها وارِدونَ(11)».
«شما و آنچه پرستش مىکنید، آتشگیره دوزخید که شما به آن داخل مىشوید».
معلوم است که، آتشگیره بودن با اِشراف، سازگار نیست.
3. «لو کانَ هؤلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها و کُلٌّ فیها خالدونَ(12)».
«اگر اینان، خدایانى بودند، داخل جهنم نمىشدند. آنها همگى براى همیشه گرفتار آتش جهنم مىباشند».
معلوم است که خلود در جهنم با دخول سازگار است، نه با ورود.
از آیات دالّ بر اِشراف، تنها آیهاى که مىتوان شاهد گرفت، آیه سوم است؛ چراکه در آن آیه آمده است کسانى که نیکى خداوند به سوى آنها سبقت گرفته، چنان از جهنم بدورند که حتى صداى جوش و خروش آن را هم نمىشوند. ولى مگر مانعى دارد که دورى آنها بعد از خروج از جهنم باشد؟!
مىتوان گفت: اهل سعادت و آنهایى که به گوهر تقوا آراسته بودهاند، دو مرحله در پیش دارند: مرحله اول، مرحله دخول جهنم و مرحله دوم، مرحله خروج و دورسازى. ظالمان را دو مرحله نیست. آنها تنها دخول در جهنم دارند و خروج و دورسازى، نصیبشان نمىشود. ولى پرهیزگاران، هر دو مرحله را دارند: هم دخول و هم خروج و دورسازى. وانگهى در آن آیه آمده است: «اولئک عنها مبعدون»؛ فرق است میان «بعید» و «مبعد». «بعید» یعنى دور، اعم از اینکه سابقه قرب و نزدیکى داشته باشد یا نداشته باشد، ولى «مبعد» یعنى کسى که او را رانده و از آنچه مطلوب و محمود است، یا از آنچه منفور و غیرمطلوب است، دورش کردهاند. مضمون «ابعاد» همان است که امروز در زبان فارسى به آن تبعید مىگوییم. با این فرق که تبعید را به معناى دور ساختن شخص از وطن و دیار مألوف به کار مىبرند، ولى آنگونه که از آیه استفاده مىشود، «ابعاد» به معناى دور ساختن شخص است. اعم از اینکه از دیار مألوف به غیر مألوف باشد، یا بالعکس و صد البته که در آیه، در مورد دور کردن از دیار غیرمألوف -که همان جهنم و عذاب الهى است- به کار رفته است.
در کتب لغت آمده است: «بعدا له» به معناى دعاست، یعنى «أبعدهُاللّه» خداوند دورش سازد(13) و نیز آمده است که: «أبعد الشّیىء» یعنى «جَعَلَهُ بعیدا»، او را دور ساخت(14).
البته این احتمال هم وجود دارد که «ابعاد» به معناى دورشدن باشد. چنانکه گفتهاند: «أبعد فلان»، یعنى دور شد(15). در این صورت، محتمل است که در آیه شریفه «مبعدون» به معناى اول باشد و محتمل است که به معناى دوم باشد. معناى اول، مؤیّد و شاهد قول کسانى است که ورود را به معناى دخول گرفتهاند و معناى دوم، مؤید قول کسانى است که به معناى اِشراف گرفتهاند.
ولى قراینى وجود دارد که معناى اول، صحیح است. یکى آیه 74 سوره مریم است که اهل تقوا را مشمول نجات و ظالمان را مشمول بقاى در جهنم، شناخته است. دیگرى، روایاتى است که همین معنى را تأیید مىکند و سومى، فهم اکثریت مفسران مىباشد.
در حدیثى آمده است:
«یُجْعَلُ النّارُ کَالسَّمَنِ الجامِد و یُجْمَعُ عَلَیْها الخَلْقُ ثمّ یُنادِى المُنادى أن خَذى أصحابَکَ و ذرى أصحابى(16)».
«آتش جهنم به صورت روغن بسته درآورده مىشود و خلق را بر آن گرد مىآورند. آنگاه منادى ندا مىکند که اصحابت را بگیر و اصحابم را رها کن».
مىگویند: حسن بصرى، شخصى را خندان دید. به او گفت: آیا دانستهاى که تو داخل جهنم مىشوى؟ گفت: آرى. پرسید: آیا دانستهاى که از آن خارج مىشوى؟ گفت: نه. گفت: پس چرا مىخندى؟ او هرگز نخندید تا از دنیا رفت.
بیان اصل مدّعا
اکنون برمىگردیم به اصل مطلب. خواه ورود به معناى دخول باشد یا به معناى اِشراف، آنچه در اینجا مهم است، این است که خداوند متعال باز هم -مانند مواردى که تاکنون بحث شده است- خود را ملزم و متعهد شمرده است که همه مردم را -اعم از نیک و بد- بر کنار جهنم یا در درون آن قرار دهد و آنگاه که همگان از شکوه و هیبت دار عذاب، در شگفتى و حیرت و احیانا در ترس و اضطراب و نومیدى گرفتار مىشوند، خبیث و طیّب را از هم جدا مىکند.
بهشت، پاک و طیّب است و سزاوار پاکان؛ و جهنم، خبیث است و ناپاک، و درخور ناپاکان. البته برخى از پلیدیها و ناپاکىها، قابل سوختن و گداختن است. همچون فلزى که در آتش گداخته و ذوب مىشود و خالص مىگردد. گنهکارانى هستند که با سوختن در آتش، گوهر وجودشان پاک و ناب مىشود و شایستگى خروج از جهنم و ورود به بهشت را پیدا مىکنند؛ ولى همگان چنین نیستند، بلکه هرچه بسوزند و بگدازند، همچنان باید سوختن و گداختنشان، استمرار یابد.
خداوند مىفرماید:
«..کُلَّما نَضِجَتْ جُلودُهُم بَدَّلْناهُمْ جُلوداغَیْرَها لِیَذوقُوا العَذابَ...(17)».
«هرگاه پوستشان پخته شود، آن را تبدیل به پوستى دیگر مىکنیم، تا عذاب را بچشند».
و نیز مىفرماید:
«...مأْویهُم جهَنَّمُ کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُم سَعِیرا(18)».
«جایگاه ایشان، جهنم است. هرگاه شعله آن فرونشیند، آن را افروختهتر مىکنیم».
رگرگ است این آب شیرین، آب شور در خلایق مىرود تا نفخ صور
رنگهاى نیک از خُمّ صفاست رنگ زشتان از سیاه آبه جفاست
صبغةاللّه نام آن رنگ لطیف لعنةاللّه بوى این رنگ کثیف
آنچه از دریا به دریا مىرود از همانجا کآمد آنجا مىرود
از سر کُهْ، سیلهاى تیز رو وز تن ما جان عشقآمیز رو
طبرسى، درباره جمله «کان على ربّک حتما مقضیّا» مىگوید: «این امر، حتما واقع مىشود و قضاى الهى بر وقوع آن، تعلّق یافته است. حرف «على» کلمه وجوب است. یعنى: این را خداوند بر خود واجب کرده است(19)». سپس مىگوید: «این آیه بر این دلالت دارد که چیزهایى بر خداوند به لحاظ حکمت واجب است. بر خلاف قول اهل جبر که هیچ چیزى را بر خداوند، واجب نمىدانند(20)».
اشاعره، قائل به حکمت خداوند و حسن و قبح عقلى نیستند و به همین جهت، قبول ندارند که فعل یا ترک چیزى بر خداوند، قبیح یا حسن و واجب یا حرام باشد.
یکى از مهمترین نقدهاى معتزله بر اشاعره این بود که مىگفتند: شما اشعریان از نسبت دادن زشتىها به خداوند ابا و امتناع ندارید. متقابلاً اشاعره هم به آنها مىگفتند: شما غیر خدا را در قلمرو ملک خدا مؤثر مىدانید.
نقل شده است که قاضى عبدالجبّار معتزلى، وارد خانه صاحب بن عبّاد شد. دید ابواسحاق اسفراینى اشعرى در آنجا نشسته است. به او گفت: «سبحانَ مَنْ تنزّهَ عنِ الفَحْشاء» یعنى «منزّه است خدایى که از ارتکاب زشتىها به دور است». کنایه از اینکه شما اشعرىها از اِسناد زشتىها به خداوند، خوددارى نمىکنید. اسفراینى، بىدرنگ در جواب او گفت: «سبحان مَنْ لا یجرى فى ملکِهِ إلاّ ما یشاء» یعنى «منزه است خدایى که جز آنچه او بخواهد در ملکش جارى نمى شود»(21). کنایه از اینکه شما معتزلیان، از آنجایى که براى فرار از جبر، قائل به تفویض شدهاید، فاعلیّت مطلقه را از آنِ خدا نمىدانید و غیرخدا -یعنى انسان- را به لحاظ فاعلیّت، در عرض او قرار دادهاید.
با این بیان، هیچ مشکلى نیست که بر خدا هم به لحاظ حکمت و مصلحت، کارهایى واجب باشد و بنابراین، هرجا در قرآن مجید، بر سر نام خداوند، کلمه «على» آمده است، نشانگر این است که خداوند از واجب بودن کارى بر خودش خبر داده است.
ما تاکنون پنج مورد در قرآن مجید یافتهایم که خداوند با ذکر کلمه «على» کارهایى را بر خود واجب کرده است:
1. روزىدادن به همه جنبندگان؛ 2. ترسیم راه راست در نظام آفرینش؛ 3. یارى مؤمنان؛ 4. هدایترسانى به همگان؛ 5. گردآوردن همه انسانهاى نیک و بد بر کنار یا در داخل جهنم.
دقت در موارد پنجگانه، جهانبینى و جهانشناسى ما را محکم و استوار مىکند و آن را از جهانبینىهاى مادّى و پوشالى، ممتاز مىگرداند و ما را کمک مىکند که به وظائف خویش در قبال این جهان راسترو و هدایترسان و فراهمکننده روزى و نصرتبخش مؤمنان و سوقدهنده همگان بر شفیر یا درون جهنم، به خوبى انجام دهیم و بدانیم که ما جزیى از کلّ، و برگى حقیر از درخت تناور هستى و ذرّهاى ناچیز از جهان بىکرانیم و نباید از آن جدایى گزینیم که ثمرى جز تباهى و هلاکت و سرافکندگى ندارد.
قطره، تابع دریاست و هرگز در برابر قوانین دریا به خود اجازه تخلّف نمىدهد. ما نیز نباید به خود اجازه تخلف دهیم. حال که خداوند عهدهدار روزى و هدایتگر و بر راه راست و ناصر اهل ایمان است و جریان دریاى هستى را به گونهاى ترسیم کرده که همه ما را به جهنم مىبرد و آنجا خوب و بد را از هم جدا مىکند. چرا غفلت کنیم و جهان را به بازى بگیریم؟!
________________________________________
1. مریم، 71 و 72.
2. مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج 5 و 6، ص 526.
3. همان، ص 525.
4. همان.
5. همان، ص 526.
6. همان.
7. قصص، 23.
8. یوسف، 19.
9. انبیاء، 101 و 102.
10. هود، 98.
11. انبیاء، 98.
12. انبیاء، 99.
13. المنجد: بعد.
14. المعجمالوسیط: بعد.
15. المعجم الوسیط و المنجد: بعد.
16. مجمعالبیان فى تفسیر القرآن، ج 5 و 6، ص 526.
17. نساء، 56.
18. اسراء، 97.
19. مجمعالبیان فى تفسیر القرآن، ج 5 و 6، ص 526.
20. همان.
21. شرح تجرید العقائد از علاءالدین على بن محمد القوشجى، ص 340، (چاپ سنگى).