روشهاى تربیتى در نهجالبلاغه (2) مفهوم تربیت
آرشیو
چکیده
متن
ضرورى مىنماید که تعریف روشنى از مفهوم تربیت، ارائه شود تا خواننده با مفهوم و محتواى آن، آشنا شود. واژه «تربیت» از ریشهى عربى «ربى» به معنى تهذیب کردن، توجیه نمودن، سیاست و رهبرى کردن و تغذیه دادن آمده است. و فعل «ربا» به معنى ازدیاد و رشد و نمو مىباشد. اما واژهى تربیت (Education) از ریشهى لاتینى آن به معنى رهبرى کردن است. اما تعریف اصطلاحى آن از دیدگاه علماى تربیت، داراى تعاریف مختلفى است و هرکدام از آنها بر حسب مکتب و بینش خود، تعریفى را ارایه دادهاند؛ جز اینکه همگى آنها در یک معنى مشترکى، با همدیگر اشتراک دارند.
جولز سیمون (Jules Simon)(1) از علماى تربیت فرانسه، تربیت را چنین تعریف مىکند: «روشى است که به وسیلهى عقل، عقل دیگر و قلب به صورت قلب دیگرى در مىآید».
پستا لوژى (Pesta Lozz)(1764 - 1827) مىگوید: «تربیت و رشد و تکامل، تناسب همهى نیروهاى کودک است. (جسمى، روحى، فرهنگى و...)».
اسپنسر (Spencer)(1902) فیلسوف انگلیسى، تربیت را «آمادگى انسان براى زندگى کامل» تعریف مىکند.
کانت(1724 - 1804) مىگوید: «هدف از تربیت، روشى است که انسان را به کمال مطلوب و ممکن برساند».
در واقع یک تعریف جامع که مىتوان از مجموعهى این تعاریف، خلاصهگیرى کرد این است که: «تربیت، آمادگى افراد انسانى براى یک زندگى اجتماعى هدفدار است» به عبارت دیگر تربیت، راه و عملکردى است که رابطهى دانشآموز را با محیط خود، هموار مىسازد تا اینکه او بتواند در آنجا زندگى کند. این تعریف، بیشتر در دیدگاه علماى تربیت عصر جدید، مطرح است. اما از نظر مربیان قدیمى، تربیت روشى است که به وسیلهى آن دانشآموز، معلومات زیادى در موارد مختلف آموزشى به دست مىآورد؛ و هر چقدر معلومات بیشترى داشته باشد او در سطح تربیتى خود، ارتقاء مىیابد.
در واقع مربیان دیروزى، تربیت را تنها انباشتن معلومات نظرى مىدانند؛ بىآنکه آنها در قلمرو زندگى و عملى اجتماعى، پیاده کرده و تجربه نمایند. به نظر برخى از علماى قدیمى، تربیت، تنها تمرین فکرى و عقلى است. این نظریّه بیشتر به دیدگاه ارسطو، فیلسوف یونانى، ناظر است که تربیت را به نوعى تمرین و آزمایش عقلى مىدانست.
خلاصهى این نظریّه این است که عقل و دستگاه فکرى دانشآموز باید تمرین و آزمایش خاصى داشته باشد. چنانچه چنین تمرینى براى رشد و تکامل جسمى نیز لازم است. زیرا همانطور که عضلات بدن به وسیلهى ورزش و حرکات اندامى، رشد و تکامل مىیابد همانطور ملکات عقلانى نیز با تدریس موارد سخت و مشکل، تقویت یافته و تکامل مىیابد. این نظریه علم را نوعى تمرین عقلانى مىداند که تأثیر فراوانى بر ذهن آدمى مىگذارد. از این دیدگاه، علم به سه بخش متمایز تقسیم مىشود. علوم ریاضى، خصلت تحلیل و آنالیز را تقویت مىکند. تاریخ با حافظهى آدمى سر و کار دارد و آنرا قوى مىسازد؛ چنانچه شعر هم تخیّل را تقویت مىبخشد. اما امروزه این نظریه، مردود شده است زیرا روانشناسان و علماى فیزیولوژى، تقسیمشدن دستگاه عقلى و مغز را به بخشهاى مختلف و ملکات گوناگون را کاملاً رد مىکنند و هرگز وجود چنین بخشهایى را در مغز قبول ندارند.
آنچه براى ما مهم است دیدگاه تربیتى امام على علیهالسلام است که در پرتو نظریات جدید، بتوانیم از آراء و اندیشههاى امام، استفاده کنیم و بهره ببریم.
دیدگاه تربیت امام على علیهالسلام
به نظر امام، گروه مربیان و دانشمندان، چند نوع هستند که تنها یک صنف آنها صنف مطلوب و معقول مىباشد. این گروه مربیان با آن مفهوم تربیتى که مورد نظر امام است قابل تطبیق مىباشد.
اصولاً دانشمندان، چندین هدف را در تعلیم و تعلّم خود در نظر مىگیرند.
1. عدهاى تحصیل را بدان جهت انتخاب کردهاند که با دیگران مجادله و مبارزه و عناد نمایند.
2. دستهاى براى فخرفروشى و بزرگنمایى، تحصیل مىکنند.
3. نوع سوم تنها براى فهمیدن و عمل کردن.
«امّا الاوّل فَانَّکَ تَراهُ مُماریا لِلرِّجالِ فى اندیة المَقالُ قَدْ تسر بَلْ بِالتَّخَشُّع و تَخَلّى عَنِ الوَرَعِ فدق الّله حیزومه و قطع منه خیشومه.
و اما الثّانى، فَانّهُ یَسْتَطیلُ عَلى اشباهه مِنْ اشکالِهِ و یَتَواضِعُ لِلاغْنیاءِ مِنْ دونِهِم. فَهُوَ لحلوانهم هاضِمٌ و لِدینِهِ حاطِمٌ، فَاغْمَى الّله بَصَرِهِ و محى مِنَ العُلَماءِ أثَرِهِ.
و امّا الثّالِثُ فَتَراهُ ذاکابَةٍ حُزنٍ قامَ اللَّیْل فى حندسه و انحتى فى برنسه، یَعْمَلُ و یَخْشى، فَشَدَّ الّلهُ أرْکانِهِ و أعْطاهُ یَوْمَ القِیامةِ أمانِه»(2).
«گروه نخست، تو آنها را در محافل دانش، با مردان به جدال مىپردازد به ظاهر لباس خشوع پوشیده، اما در واقع برهنه از لباس تقوى است، خداوند او را خار مىسازد و غرورش را مىشکند.
روه دومى به امثال و نظایر خود، بزرگى مىفروشد و غرور مىورزد و اما به ثروتمندان دون پایه، تواضع کرده و سر فرو مىآورد. چنین فردى همواره دور شیرینى مىچرخد و مشترى خوان نعمت ثروتمندان مىشود ولى متأسفانه دین و تقوایش را نابود مىکند. خداوند چشم بصیرت چنین فردى را کور مىسازد و آثار او را در سلک عالمان نابود مىکند.
اما گروه سوم را همواره مىبینى که محزون و غمگیناند. شبها را به قیام شب و عبادت مىپردازند و در لباس عبادت خم مىشوند همواره عمل (نیک) انجام مىدهند. و از خدا مىترسند خداوند اساس (شخصیت) چنین آدمى را محکم مىکند. و در روز قیامت (از عذاب) امانش مىدهد».
على علیهالسلام علم را براى علم و یا چیز دیگر نمىخواهد. او علم را تنها براى تغییر و تحوّل کیفى و رشد و کمال مىخواهد. به این جهت او هرگز به کمّیّت علمى، معتقد نیست بلکه به کیفیّت و عمق فهم آن را باور دارد و به آن علم، معتقد است که در دارنده آن نوعى خویشتنشناسى و تقوا، حاکم باشد.
آرى، منظور و هدف نهایى در نظر امام، انسان و کمال انسانى اوست ؛ زیرا انسان، «موجود کامل» است که هستىهاى دیگر از طبیعت و جاندار به نفع او آفریده شدهاند. در حدیث قدسى آمده است: «کُنْتُ کَنْزا مَخْفیّا فَاَحْبَبْتُ أَنْ اُعْرِفَ فَخَلَقْتَ الخَلْقَ لِکَىْ اُعْرَف».
«من خزانه پنهانى و مخفى بودم، خواستم که شناخته شوم. پس آفریدگان را آفریدم که شناخته شوم».
على علیهالسلام در قطعهى زیبایى، اهداف تربیت را چنین بیان مىکند:
«فَالّله سبحانه قَبْلَ اَنْ یَخْلُقَ الانْسانَ خَلَقَ الکَوْنَ و رَتَّبَهُ أحْسَنَ تَرْتیبٍ و نَظَّمَهُ أجْمَلَ تَنْظیمٍ و مهَّدَ الارْض و أتَمَّ مَرافِقَها عَلى أکْمَلِ الوُجُوهُ فَخَلَقَ فیهَا الهَواء الطلق و أجْرى فیهَا العُیُونَ و الانْهار و أعَدَّ أنْواعَ الاطْعِمَة و الاشْربة و مِنْ کُلِّ الثَّمَرات و أنْبَتَ فِیهَا النبات و الزهر مختلفا ألوانه و بعد أنْ أتَمَّها و جَمَعَ فیها ما تَشْتَهِى الانْفُس و تَلَذُّ الاعْیُن أخْرَجَ اِلَیْهَا الانْسان و أسْکَنَهُ فیها عَلى أنْ یَکونَ خَلیفَتِهِ فى أرْضِهِ یَحْیا فى کَنَفِها و یَعیشُ فى خَیْراتِها و یَمْضى فى اقْوالِهِ و أفْعالِهِ و نَوایاهُ و مَقاصِدَهُ وِفْقَ أحْکام الّله سُبْحانَهُ و اَرادَتَهُ»(3).
«خداوند، پیش از آنکه انسان را بیافریند، جهان را خلق کرد و آن را با بهترین نسق و زیباترین نظام، مرتب ساخت و بیاراست زمین را براى زندگى آماده ساخت و همه راهها و مرافق حیات را به بهترین صورت روى آن فراهم کرد. هواى آزاد آفرید و نهرها و چشمهسازهاى فراوان در آن جارى ساخت و انواع نعمتها، غذاها، فراهم آورد و از هرگونه گیاه و سبزى و گل و ریحان یا رنگهاى گونهگون خلق کرد.
آنجا که افرینش آن به اتمام رسید، از همه جوانب، زندگى و شرایط آن فراهم شد، انسان را به وجود آورد و در زمیناش اسکان داد تا جانشین او گردد تا در زمین زندگى کند و از خیرات آن بهرهمند شود و سرانجام زندگى، اقوال و افعال خود را طبق احکام خداوندى انسجام بخشد».
على علیهالسلام در این روایت پرمعنى، نسلهاى انسانى را مخاطب قرار داده است که زندگى، آزاد است اما هرگز از قید و زنجیرى، خلاص نمىشود جز آنکه دقیقا در طبیعت خود و در قانونمندى خود جریان داشته باشد؛ زیرا طبیعت و زندگى، همواره در تکامل است. به نظر امام علیهالسلام ، زندگى، همواره یک جریان انقلابى دارد. تنها کسانى در این میدان، پیروز هستند که از مسیر قانونمندى آن حرکت نمایند و زمام سرنوشت خویش را به دست بگیرند. او با این نوع ایمان آگاهانه، در جاى دیگر اعلام مىکند:
«فَانَّکَ اَوَّلُ ما خُلِقْتَ جاهِلاً ثُمَّ عَلِمْتَ و ما أکْثر ما تجهل مِنَ الامْر و یَتَحَیِّرُ فِیهِ رأیک و یَضِلُّ فِیهِ بصرک ثمّ تَبْصِرَة بعد ذلک»(4).
«چه تو که نخست آفریده شدى، نادان بودى سپس دانا گردیدى، و چهبسیار است آنچه نمىدانى و در حکم آن سرگردانى و بینشت در آن راه نمىیابد. سپس آن را نیک مىبینى».
در این بیان، این حقیقت، روشن استکه زندگى و زمان، تابع قانون تطوّر و تحوّل ست و تعلیم و تربیت، آن وقت مفید خواهد شد که انسان کاملاً عامل محیط را در نظر بگیرد و همواره از ذخایر اندیشهها استفاده کند و بهره بگیرد.
در نظر امام علیهالسلام هدف تربیت، ایمان به قانونمندى تطوّر عقلانى و آمادگى پذیرش عامل محیطى از جانب دانشآموز است.
طبیعت کودک دانشآموز
اگر بخواهیم طبیعت کودک را مورد مطالعه قرار دهیم ضرورت دارد که از دو جهت مورد بحث باشد یکى از نظر بیولوژیکى (مطالعهى زیستشناسى انسان و ویژگیها و خصوصیات وى) و دیگرى از نظر روانشناسى (بررسى روان، غرایز، انگیزهها و نیازمندىهاى روانى).
زیستشناسى کودک
اگر بدانیم که مسألهى «تربیت»، درست از لحظهى تولد انسان تا آخرین لحظات عمر او ادامه دارد؛ قطعا مىفهمیم که هر کدام از ما در هر دورهاى از حیات زیستىمان که زندگى کنیم، یک دانشآموز و طالب کمال و سوژهى تربیتى مىباشیم. جزاینکه دوران کودکى، حساسترین مرحلهى تربیتى حیات بشر مىباشد. زیرا کودک، آمادگى فراوانى براى تربیت دارد و اساس شخصیت او در این دوره شکل مىگیرد. اگر مانعى در این دوره جلوى ترقّى و تحوّل تربیتى و کیفى کودک را بگیرد قطعا شخصیت او را نابود ساخته و حقوق اساسى وى را پایمال کرده است.
در اینجا اشاره به یک نکتهى مهم، ضرورت دارد و آن این است که منظور از دوران تربیتى کودک، دروهى اجتماعى است نه فیزیولوژیکى. زیرا جوامعى که کودک در آنها تربیت مىیابد کاملاً متفاوت است. اگر جامعه، جامعهى متمدن و مترقى باشد قطعا دوران کودکى، مقدارى طولانى بوده و کشدار خواهد شد. بر خلاف جامعهى ابتدایى و عقبمانده که در آنجا دوران کودکى، کوتاه است. زیرا علوم و مهارتها و روشهایى که براى آمادهسازى و پذیرش تربیتى کودک لازم است، کاملاً با جامعههاى ابتدایى، تفاوت دارد. البته نه از جهت کمّیّت و تعداد علوم و مهارتى که براى تربیت کودک در شهر یا جامعهى بزرگ، ضرورت دارد بلکه حتى از نظر کیفى نیز چنین است. بر خلاف کودک جامعهى ابتدایى و عقبمانده.
بنابراین، دانشآموزى که ما از آن صحبت مىکنیم آن کودکى است که همواره در مرحلهى کودکى اجتماعى به سر مىبرد. کودک، دو خاصیت زیستى دارد: تکیه بر دیگرى و نرمى و ظرافت. امّا تکیه و اعتماد به دیگرى از هنگام تولد انسان، همراه اوست زیرا کودک انسان به طور طبیعى، ضعیف و ناتوان است و این ناتوانى، او را وادار مىسازد تا به دیگران تکیه کند. حتى این خصلت در کودک و نوزاد انسانى بیشتر از نوزاد حیوانات دیگر به چشم مىخورد. اما از جنبهى اجتماعى، عدم استقلال انسان و تکیه و اعتماد او به دیگران، به جهت احتماعى بودن و نیاز مردم به یکدیگر در تسهیل امور زندگى و ضرورت تعاون و همکارى در زمینهى پیشبرد زندگى اجتماعى است (الانسان مدنىٌّ بالطّبع).
و اما نرمى و ظرافت. البته نرمى و ظرافت نه نرمى و لطافت شمع است بلکه منظور از نرمى و ظرافت، آن حالت خاصى است که کودک را براى تکامل و تحوّل و تغییرپذیرى تدریجى براى به دست آوردن رشدى که در تدبیر امور زندگى و معاش، ضرورت دارد آماده مىسازد. یعنى کودک بتواند راه آموزش و کمال را تدریجا از راه آزمایش و تجربه و از خلال تجربه به دست آورد. و طبیعى است که این تمرین و تجربه، توان به دست آوردن مهارتها و استعدادهاى خاص زندگى را میسّر مىسازد. و در پرتو چنین مهارتهایى است که انسان مىتواند شرایط طبیعى و اجتماعى را براى رسیدن به اهداف گوناگون خود، به صورت ابزارى درآورده و سلطهى خود را بر جامعه، هموار سازد.
امام على علیهالسلام این دو ویژگى دوران کودکى را در وصیّتنامهى خود به امام حسن علیهالسلام چنین تبیین مىکند:
«یا بُنَىَّ اِنّى لَمّا رَأَیْتَنى قَدْبَلَغْتُ سِنّا و رَأَیْتَنى ازدادَ وَ هْنا، بادَرْتُ بِوَصیَّتى ایّاکَ خِصالاً مِنْهُنَّ. انّى خِفْتُ اَنْ یُعَجِّلَ بى أجَلى قَبلَ اَنْ أفضى الَیْکَ ما فى نَفسى و انْ انقص فى رَأْیى کَما نَقَصْتُ فى جِسْمى اوْ یَسْبِقُنى الَیْکَ بَعْضُ غَلَباتِ الهَوى و فِتَنِ الدُّنیا فَتَکونَ کَالصَّعْبِ النُّفُور، فَاِنَّ قلب الحَدَث کَاالارضِ الخالیَة ما ألْقى فیها شَىءٌ قبلته، فَبادِرتک بالادب قَبلَ انْ تعسو قلبک و یَشْتَغِلَ لک. لِتَسْتَقْبِلَ جَدَّ رَأْیُک ما قد کفاک اهلُ التَّجارُب بغیبة و تجربة، فتکون قد کَفَیْتُ مؤنة الطلب و عوفیت من علاج التَّجرُبَة»(5).
«پسرکم، چون دیدم سالیانى را پشتسر نهادهام و به سستى در افتاده بدین وصیت براى تو پیشدستى کردم، خصلتهایى را در آن بر شمردم. از آن پیش که مرگ بشتابد و مرا دریابد و آنچه در اندیشه دارم به تو ناگفته ماند. یا اندیشهام نیز همچون تنم نقصانى به هم رساند. یا پیش از -نصیحت- من پارهاى خواهشهاى نفسانى بر تو غالب گردد. یا فریبندگیهاى دنیا تو را بفریبد. پس همچون شترى باشى گریزان و -سرسخت و نابه فرمان- و دل جوان همچون زمین ناکشته است. هرچه در آن افکنند، بپذیرد. پس به ادب آموختنت پرداختم پیش از آنکه دلت سخت شود و خردت هوائى دیگر گیرد، تا با رسایت قاطع روى به کار آرى و از آنچه خداوندان تجربت، در پى آن بودند و آزمودند، بهرهبردارى و رنج طلب از تو برداشته شود و نیازت بر آزمون نیافتد».
امام علیهالسلام در این قطعهى زیبا، خصلت اعتماد و تکیه به دیگران را با جملهى «فتکون قد کفیت مؤنة الطلب» بیان مىکند. یعنى او (امام حسن علیهالسلام ) از دیگران در مورد این مسایل و پرسشها سؤال خواهد کرد؛ لذا در پاسخ به چنین سؤالاتى، او خود پیش از دیگران به ارشاد و پاسخگویى پرداخته است.
اما تعبیر او از نرمى و لطافت کودک بدین عبارت است (او یسبقنى الیک بعض غلبات الهوى و فتن الدنیا کالصعب النفور فان فلب الحدث کالارض الخالیه ما القى فیها شىءٌ قبلته). با این جمله، امام به دوران لطافت و ظرافت و مرحلهى تکامل تدریجى انسان اشاره مىکند.
این دو ویژگى خصلت زیستشناسى انسان را نشان مىدهد.
ادامه دارد
قال النبى صلىاللهعلیهوآله :
«مَنْ صَبَرَ عَلى سُوء خُلْقِ اِمْرَأَتِهُ أَعْطاهُ اللّهُ مِنَ الأَجْرِ ما أَاعْطى أَیُّوبَ عَلى بَلائِهِ، وَ مَنْ صَبَرَ عَلى سُوءُ خُلْقِ زَوْجِها أَعْطاها اللّهُ مِثلَ ثَوابِ آسِیَة بِنْتَ مُزاحِمْ».
پیامبر گرامى اسلام فرمود:
«هر کس به بد خُلقى زنش صبر کند، خداوند به او پاداشى مىدهد مانند اجر حضرت ایّوب، و هرکس از زنان به بد خلقى شوهرش صبر نماید، خداوند به او مثل ثواب آسیه را عطا مىکند».
(شیخ طبرسى، مکارم الأخلاق، ص 213).
________________________________________
1. (1896 - 1814)
2. ادیب، على محمد حسین، منهجالتربیة عندالإمام على، ص 32، دارالکتاب العربى، بیروت، لبنان، بىتا.
3. همان، ص 33.
4. دکتر سید جعفر شهیدى، ترجمه نهجالبلاغه، ص 299.
5. نهجالبلاغه ترجمه شهیدى، ص 297.
جولز سیمون (Jules Simon)(1) از علماى تربیت فرانسه، تربیت را چنین تعریف مىکند: «روشى است که به وسیلهى عقل، عقل دیگر و قلب به صورت قلب دیگرى در مىآید».
پستا لوژى (Pesta Lozz)(1764 - 1827) مىگوید: «تربیت و رشد و تکامل، تناسب همهى نیروهاى کودک است. (جسمى، روحى، فرهنگى و...)».
اسپنسر (Spencer)(1902) فیلسوف انگلیسى، تربیت را «آمادگى انسان براى زندگى کامل» تعریف مىکند.
کانت(1724 - 1804) مىگوید: «هدف از تربیت، روشى است که انسان را به کمال مطلوب و ممکن برساند».
در واقع یک تعریف جامع که مىتوان از مجموعهى این تعاریف، خلاصهگیرى کرد این است که: «تربیت، آمادگى افراد انسانى براى یک زندگى اجتماعى هدفدار است» به عبارت دیگر تربیت، راه و عملکردى است که رابطهى دانشآموز را با محیط خود، هموار مىسازد تا اینکه او بتواند در آنجا زندگى کند. این تعریف، بیشتر در دیدگاه علماى تربیت عصر جدید، مطرح است. اما از نظر مربیان قدیمى، تربیت روشى است که به وسیلهى آن دانشآموز، معلومات زیادى در موارد مختلف آموزشى به دست مىآورد؛ و هر چقدر معلومات بیشترى داشته باشد او در سطح تربیتى خود، ارتقاء مىیابد.
در واقع مربیان دیروزى، تربیت را تنها انباشتن معلومات نظرى مىدانند؛ بىآنکه آنها در قلمرو زندگى و عملى اجتماعى، پیاده کرده و تجربه نمایند. به نظر برخى از علماى قدیمى، تربیت، تنها تمرین فکرى و عقلى است. این نظریّه بیشتر به دیدگاه ارسطو، فیلسوف یونانى، ناظر است که تربیت را به نوعى تمرین و آزمایش عقلى مىدانست.
خلاصهى این نظریّه این است که عقل و دستگاه فکرى دانشآموز باید تمرین و آزمایش خاصى داشته باشد. چنانچه چنین تمرینى براى رشد و تکامل جسمى نیز لازم است. زیرا همانطور که عضلات بدن به وسیلهى ورزش و حرکات اندامى، رشد و تکامل مىیابد همانطور ملکات عقلانى نیز با تدریس موارد سخت و مشکل، تقویت یافته و تکامل مىیابد. این نظریه علم را نوعى تمرین عقلانى مىداند که تأثیر فراوانى بر ذهن آدمى مىگذارد. از این دیدگاه، علم به سه بخش متمایز تقسیم مىشود. علوم ریاضى، خصلت تحلیل و آنالیز را تقویت مىکند. تاریخ با حافظهى آدمى سر و کار دارد و آنرا قوى مىسازد؛ چنانچه شعر هم تخیّل را تقویت مىبخشد. اما امروزه این نظریه، مردود شده است زیرا روانشناسان و علماى فیزیولوژى، تقسیمشدن دستگاه عقلى و مغز را به بخشهاى مختلف و ملکات گوناگون را کاملاً رد مىکنند و هرگز وجود چنین بخشهایى را در مغز قبول ندارند.
آنچه براى ما مهم است دیدگاه تربیتى امام على علیهالسلام است که در پرتو نظریات جدید، بتوانیم از آراء و اندیشههاى امام، استفاده کنیم و بهره ببریم.
دیدگاه تربیت امام على علیهالسلام
به نظر امام، گروه مربیان و دانشمندان، چند نوع هستند که تنها یک صنف آنها صنف مطلوب و معقول مىباشد. این گروه مربیان با آن مفهوم تربیتى که مورد نظر امام است قابل تطبیق مىباشد.
اصولاً دانشمندان، چندین هدف را در تعلیم و تعلّم خود در نظر مىگیرند.
1. عدهاى تحصیل را بدان جهت انتخاب کردهاند که با دیگران مجادله و مبارزه و عناد نمایند.
2. دستهاى براى فخرفروشى و بزرگنمایى، تحصیل مىکنند.
3. نوع سوم تنها براى فهمیدن و عمل کردن.
«امّا الاوّل فَانَّکَ تَراهُ مُماریا لِلرِّجالِ فى اندیة المَقالُ قَدْ تسر بَلْ بِالتَّخَشُّع و تَخَلّى عَنِ الوَرَعِ فدق الّله حیزومه و قطع منه خیشومه.
و اما الثّانى، فَانّهُ یَسْتَطیلُ عَلى اشباهه مِنْ اشکالِهِ و یَتَواضِعُ لِلاغْنیاءِ مِنْ دونِهِم. فَهُوَ لحلوانهم هاضِمٌ و لِدینِهِ حاطِمٌ، فَاغْمَى الّله بَصَرِهِ و محى مِنَ العُلَماءِ أثَرِهِ.
و امّا الثّالِثُ فَتَراهُ ذاکابَةٍ حُزنٍ قامَ اللَّیْل فى حندسه و انحتى فى برنسه، یَعْمَلُ و یَخْشى، فَشَدَّ الّلهُ أرْکانِهِ و أعْطاهُ یَوْمَ القِیامةِ أمانِه»(2).
«گروه نخست، تو آنها را در محافل دانش، با مردان به جدال مىپردازد به ظاهر لباس خشوع پوشیده، اما در واقع برهنه از لباس تقوى است، خداوند او را خار مىسازد و غرورش را مىشکند.
روه دومى به امثال و نظایر خود، بزرگى مىفروشد و غرور مىورزد و اما به ثروتمندان دون پایه، تواضع کرده و سر فرو مىآورد. چنین فردى همواره دور شیرینى مىچرخد و مشترى خوان نعمت ثروتمندان مىشود ولى متأسفانه دین و تقوایش را نابود مىکند. خداوند چشم بصیرت چنین فردى را کور مىسازد و آثار او را در سلک عالمان نابود مىکند.
اما گروه سوم را همواره مىبینى که محزون و غمگیناند. شبها را به قیام شب و عبادت مىپردازند و در لباس عبادت خم مىشوند همواره عمل (نیک) انجام مىدهند. و از خدا مىترسند خداوند اساس (شخصیت) چنین آدمى را محکم مىکند. و در روز قیامت (از عذاب) امانش مىدهد».
على علیهالسلام علم را براى علم و یا چیز دیگر نمىخواهد. او علم را تنها براى تغییر و تحوّل کیفى و رشد و کمال مىخواهد. به این جهت او هرگز به کمّیّت علمى، معتقد نیست بلکه به کیفیّت و عمق فهم آن را باور دارد و به آن علم، معتقد است که در دارنده آن نوعى خویشتنشناسى و تقوا، حاکم باشد.
آرى، منظور و هدف نهایى در نظر امام، انسان و کمال انسانى اوست ؛ زیرا انسان، «موجود کامل» است که هستىهاى دیگر از طبیعت و جاندار به نفع او آفریده شدهاند. در حدیث قدسى آمده است: «کُنْتُ کَنْزا مَخْفیّا فَاَحْبَبْتُ أَنْ اُعْرِفَ فَخَلَقْتَ الخَلْقَ لِکَىْ اُعْرَف».
«من خزانه پنهانى و مخفى بودم، خواستم که شناخته شوم. پس آفریدگان را آفریدم که شناخته شوم».
على علیهالسلام در قطعهى زیبایى، اهداف تربیت را چنین بیان مىکند:
«فَالّله سبحانه قَبْلَ اَنْ یَخْلُقَ الانْسانَ خَلَقَ الکَوْنَ و رَتَّبَهُ أحْسَنَ تَرْتیبٍ و نَظَّمَهُ أجْمَلَ تَنْظیمٍ و مهَّدَ الارْض و أتَمَّ مَرافِقَها عَلى أکْمَلِ الوُجُوهُ فَخَلَقَ فیهَا الهَواء الطلق و أجْرى فیهَا العُیُونَ و الانْهار و أعَدَّ أنْواعَ الاطْعِمَة و الاشْربة و مِنْ کُلِّ الثَّمَرات و أنْبَتَ فِیهَا النبات و الزهر مختلفا ألوانه و بعد أنْ أتَمَّها و جَمَعَ فیها ما تَشْتَهِى الانْفُس و تَلَذُّ الاعْیُن أخْرَجَ اِلَیْهَا الانْسان و أسْکَنَهُ فیها عَلى أنْ یَکونَ خَلیفَتِهِ فى أرْضِهِ یَحْیا فى کَنَفِها و یَعیشُ فى خَیْراتِها و یَمْضى فى اقْوالِهِ و أفْعالِهِ و نَوایاهُ و مَقاصِدَهُ وِفْقَ أحْکام الّله سُبْحانَهُ و اَرادَتَهُ»(3).
«خداوند، پیش از آنکه انسان را بیافریند، جهان را خلق کرد و آن را با بهترین نسق و زیباترین نظام، مرتب ساخت و بیاراست زمین را براى زندگى آماده ساخت و همه راهها و مرافق حیات را به بهترین صورت روى آن فراهم کرد. هواى آزاد آفرید و نهرها و چشمهسازهاى فراوان در آن جارى ساخت و انواع نعمتها، غذاها، فراهم آورد و از هرگونه گیاه و سبزى و گل و ریحان یا رنگهاى گونهگون خلق کرد.
آنجا که افرینش آن به اتمام رسید، از همه جوانب، زندگى و شرایط آن فراهم شد، انسان را به وجود آورد و در زمیناش اسکان داد تا جانشین او گردد تا در زمین زندگى کند و از خیرات آن بهرهمند شود و سرانجام زندگى، اقوال و افعال خود را طبق احکام خداوندى انسجام بخشد».
على علیهالسلام در این روایت پرمعنى، نسلهاى انسانى را مخاطب قرار داده است که زندگى، آزاد است اما هرگز از قید و زنجیرى، خلاص نمىشود جز آنکه دقیقا در طبیعت خود و در قانونمندى خود جریان داشته باشد؛ زیرا طبیعت و زندگى، همواره در تکامل است. به نظر امام علیهالسلام ، زندگى، همواره یک جریان انقلابى دارد. تنها کسانى در این میدان، پیروز هستند که از مسیر قانونمندى آن حرکت نمایند و زمام سرنوشت خویش را به دست بگیرند. او با این نوع ایمان آگاهانه، در جاى دیگر اعلام مىکند:
«فَانَّکَ اَوَّلُ ما خُلِقْتَ جاهِلاً ثُمَّ عَلِمْتَ و ما أکْثر ما تجهل مِنَ الامْر و یَتَحَیِّرُ فِیهِ رأیک و یَضِلُّ فِیهِ بصرک ثمّ تَبْصِرَة بعد ذلک»(4).
«چه تو که نخست آفریده شدى، نادان بودى سپس دانا گردیدى، و چهبسیار است آنچه نمىدانى و در حکم آن سرگردانى و بینشت در آن راه نمىیابد. سپس آن را نیک مىبینى».
در این بیان، این حقیقت، روشن استکه زندگى و زمان، تابع قانون تطوّر و تحوّل ست و تعلیم و تربیت، آن وقت مفید خواهد شد که انسان کاملاً عامل محیط را در نظر بگیرد و همواره از ذخایر اندیشهها استفاده کند و بهره بگیرد.
در نظر امام علیهالسلام هدف تربیت، ایمان به قانونمندى تطوّر عقلانى و آمادگى پذیرش عامل محیطى از جانب دانشآموز است.
طبیعت کودک دانشآموز
اگر بخواهیم طبیعت کودک را مورد مطالعه قرار دهیم ضرورت دارد که از دو جهت مورد بحث باشد یکى از نظر بیولوژیکى (مطالعهى زیستشناسى انسان و ویژگیها و خصوصیات وى) و دیگرى از نظر روانشناسى (بررسى روان، غرایز، انگیزهها و نیازمندىهاى روانى).
زیستشناسى کودک
اگر بدانیم که مسألهى «تربیت»، درست از لحظهى تولد انسان تا آخرین لحظات عمر او ادامه دارد؛ قطعا مىفهمیم که هر کدام از ما در هر دورهاى از حیات زیستىمان که زندگى کنیم، یک دانشآموز و طالب کمال و سوژهى تربیتى مىباشیم. جزاینکه دوران کودکى، حساسترین مرحلهى تربیتى حیات بشر مىباشد. زیرا کودک، آمادگى فراوانى براى تربیت دارد و اساس شخصیت او در این دوره شکل مىگیرد. اگر مانعى در این دوره جلوى ترقّى و تحوّل تربیتى و کیفى کودک را بگیرد قطعا شخصیت او را نابود ساخته و حقوق اساسى وى را پایمال کرده است.
در اینجا اشاره به یک نکتهى مهم، ضرورت دارد و آن این است که منظور از دوران تربیتى کودک، دروهى اجتماعى است نه فیزیولوژیکى. زیرا جوامعى که کودک در آنها تربیت مىیابد کاملاً متفاوت است. اگر جامعه، جامعهى متمدن و مترقى باشد قطعا دوران کودکى، مقدارى طولانى بوده و کشدار خواهد شد. بر خلاف جامعهى ابتدایى و عقبمانده که در آنجا دوران کودکى، کوتاه است. زیرا علوم و مهارتها و روشهایى که براى آمادهسازى و پذیرش تربیتى کودک لازم است، کاملاً با جامعههاى ابتدایى، تفاوت دارد. البته نه از جهت کمّیّت و تعداد علوم و مهارتى که براى تربیت کودک در شهر یا جامعهى بزرگ، ضرورت دارد بلکه حتى از نظر کیفى نیز چنین است. بر خلاف کودک جامعهى ابتدایى و عقبمانده.
بنابراین، دانشآموزى که ما از آن صحبت مىکنیم آن کودکى است که همواره در مرحلهى کودکى اجتماعى به سر مىبرد. کودک، دو خاصیت زیستى دارد: تکیه بر دیگرى و نرمى و ظرافت. امّا تکیه و اعتماد به دیگرى از هنگام تولد انسان، همراه اوست زیرا کودک انسان به طور طبیعى، ضعیف و ناتوان است و این ناتوانى، او را وادار مىسازد تا به دیگران تکیه کند. حتى این خصلت در کودک و نوزاد انسانى بیشتر از نوزاد حیوانات دیگر به چشم مىخورد. اما از جنبهى اجتماعى، عدم استقلال انسان و تکیه و اعتماد او به دیگران، به جهت احتماعى بودن و نیاز مردم به یکدیگر در تسهیل امور زندگى و ضرورت تعاون و همکارى در زمینهى پیشبرد زندگى اجتماعى است (الانسان مدنىٌّ بالطّبع).
و اما نرمى و ظرافت. البته نرمى و ظرافت نه نرمى و لطافت شمع است بلکه منظور از نرمى و ظرافت، آن حالت خاصى است که کودک را براى تکامل و تحوّل و تغییرپذیرى تدریجى براى به دست آوردن رشدى که در تدبیر امور زندگى و معاش، ضرورت دارد آماده مىسازد. یعنى کودک بتواند راه آموزش و کمال را تدریجا از راه آزمایش و تجربه و از خلال تجربه به دست آورد. و طبیعى است که این تمرین و تجربه، توان به دست آوردن مهارتها و استعدادهاى خاص زندگى را میسّر مىسازد. و در پرتو چنین مهارتهایى است که انسان مىتواند شرایط طبیعى و اجتماعى را براى رسیدن به اهداف گوناگون خود، به صورت ابزارى درآورده و سلطهى خود را بر جامعه، هموار سازد.
امام على علیهالسلام این دو ویژگى دوران کودکى را در وصیّتنامهى خود به امام حسن علیهالسلام چنین تبیین مىکند:
«یا بُنَىَّ اِنّى لَمّا رَأَیْتَنى قَدْبَلَغْتُ سِنّا و رَأَیْتَنى ازدادَ وَ هْنا، بادَرْتُ بِوَصیَّتى ایّاکَ خِصالاً مِنْهُنَّ. انّى خِفْتُ اَنْ یُعَجِّلَ بى أجَلى قَبلَ اَنْ أفضى الَیْکَ ما فى نَفسى و انْ انقص فى رَأْیى کَما نَقَصْتُ فى جِسْمى اوْ یَسْبِقُنى الَیْکَ بَعْضُ غَلَباتِ الهَوى و فِتَنِ الدُّنیا فَتَکونَ کَالصَّعْبِ النُّفُور، فَاِنَّ قلب الحَدَث کَاالارضِ الخالیَة ما ألْقى فیها شَىءٌ قبلته، فَبادِرتک بالادب قَبلَ انْ تعسو قلبک و یَشْتَغِلَ لک. لِتَسْتَقْبِلَ جَدَّ رَأْیُک ما قد کفاک اهلُ التَّجارُب بغیبة و تجربة، فتکون قد کَفَیْتُ مؤنة الطلب و عوفیت من علاج التَّجرُبَة»(5).
«پسرکم، چون دیدم سالیانى را پشتسر نهادهام و به سستى در افتاده بدین وصیت براى تو پیشدستى کردم، خصلتهایى را در آن بر شمردم. از آن پیش که مرگ بشتابد و مرا دریابد و آنچه در اندیشه دارم به تو ناگفته ماند. یا اندیشهام نیز همچون تنم نقصانى به هم رساند. یا پیش از -نصیحت- من پارهاى خواهشهاى نفسانى بر تو غالب گردد. یا فریبندگیهاى دنیا تو را بفریبد. پس همچون شترى باشى گریزان و -سرسخت و نابه فرمان- و دل جوان همچون زمین ناکشته است. هرچه در آن افکنند، بپذیرد. پس به ادب آموختنت پرداختم پیش از آنکه دلت سخت شود و خردت هوائى دیگر گیرد، تا با رسایت قاطع روى به کار آرى و از آنچه خداوندان تجربت، در پى آن بودند و آزمودند، بهرهبردارى و رنج طلب از تو برداشته شود و نیازت بر آزمون نیافتد».
امام علیهالسلام در این قطعهى زیبا، خصلت اعتماد و تکیه به دیگران را با جملهى «فتکون قد کفیت مؤنة الطلب» بیان مىکند. یعنى او (امام حسن علیهالسلام ) از دیگران در مورد این مسایل و پرسشها سؤال خواهد کرد؛ لذا در پاسخ به چنین سؤالاتى، او خود پیش از دیگران به ارشاد و پاسخگویى پرداخته است.
اما تعبیر او از نرمى و لطافت کودک بدین عبارت است (او یسبقنى الیک بعض غلبات الهوى و فتن الدنیا کالصعب النفور فان فلب الحدث کالارض الخالیه ما القى فیها شىءٌ قبلته). با این جمله، امام به دوران لطافت و ظرافت و مرحلهى تکامل تدریجى انسان اشاره مىکند.
این دو ویژگى خصلت زیستشناسى انسان را نشان مىدهد.
ادامه دارد
قال النبى صلىاللهعلیهوآله :
«مَنْ صَبَرَ عَلى سُوء خُلْقِ اِمْرَأَتِهُ أَعْطاهُ اللّهُ مِنَ الأَجْرِ ما أَاعْطى أَیُّوبَ عَلى بَلائِهِ، وَ مَنْ صَبَرَ عَلى سُوءُ خُلْقِ زَوْجِها أَعْطاها اللّهُ مِثلَ ثَوابِ آسِیَة بِنْتَ مُزاحِمْ».
پیامبر گرامى اسلام فرمود:
«هر کس به بد خُلقى زنش صبر کند، خداوند به او پاداشى مىدهد مانند اجر حضرت ایّوب، و هرکس از زنان به بد خلقى شوهرش صبر نماید، خداوند به او مثل ثواب آسیه را عطا مىکند».
(شیخ طبرسى، مکارم الأخلاق، ص 213).
________________________________________
1. (1896 - 1814)
2. ادیب، على محمد حسین، منهجالتربیة عندالإمام على، ص 32، دارالکتاب العربى، بیروت، لبنان، بىتا.
3. همان، ص 33.
4. دکتر سید جعفر شهیدى، ترجمه نهجالبلاغه، ص 299.
5. نهجالبلاغه ترجمه شهیدى، ص 297.