عشق و محبت حقیقی در آینه وحی (1)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
عشق و محبت، گاهى صادق و حقیقى است و گاهى کاذب و بىمعنا . در این نوشتار با ویژگىهاى هرکدام از این دو نوع عشق و محبت آشنا مىشویم .
یکى از معیارهاى اخلاقى حیاتبخش مکتب اسلام «عشق و محبت» است .
قرآن کریم در مورد محبت مىفرماید:
«و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله و الذین آمنوا اشد حبا لله ...» (1) .
«بعضى از مردم معبودهایى غیر از خداوند براى خود انتخاب مىکنند و آنها را همچون خدا دوست دارند، اما آنهایى که ایمان دارند، محبتشان به خدا شدیدتر است ...» .
مؤمنان به خدا دل بستهاند و دوستان او هستند ولى مشرکان و کافران دوستان بتها هستند، اما محبت مؤمنان به خدا از حبتبتپرستان بیشتر است; چون هیچ زیبایى به اندازه خدا جمیل نیست و هیچ معرفتى به اندازه معرفت او کمال نیست و هیچ انسانى به اندازه مؤمن عارف نیست، از اینرو هیچ انسانى به اندازه مؤمن، عاشق و محب نیست . مؤمنان مردمى اندیشمند و دانا هستند و هرگز ذات پاک او را که منبع همه کمالات است، رها نمىکند .
هر میل و محبتى در برابر عشق به خدا در نظر مؤمنان بىارزش و ناچیز است . اصولا آنها غیر او را شایسته عشق و محبت نمىبینند; زیرا عشق حقیقى همیشه متوجه نوعى از کمال است . انسان مؤمن هرگز عاشق عدم و کمبودها نمىشود، بلکه همواره دنبال هستى و کمال مىرود و به همیندلیل آن کسى که هستى و کمالش از همه برتر است، از همه کس به عشقورزیدن و حبتسزاوارتر است .
همانطور که آیه فوق مىگوید: عشق و علاقه افراد با ایمان نسبتبه خدا از عشق و علاقه بتپرستان به معبودهاى پنداریشان ریشهدارتر و عمیقتر است .
چرا چنین نباشد؟ آیا کسى که واقعیتى را دریافته و به آن عشق و محبت مىورزد با کسى که گرفتار خرافه و تخیل است مىتواند یکسان باشد؟ (2) .
محبت مؤمن به خدا از محبت مشرک به بتبرتر است; زیرا بت اگرچه زیبا باشد، زیبایى بصرى و سمعى یا زیبایى خیالى و وهمى دارد و درک این زیبایىها به وسیله گوش و چشم و تاثیر این محبوبها در حد وهم و خیال است، چون انسان ناآگاه مىپندارد از بتان و به طور کلى از غیر خدا کارى ساخته است، بنابراین، معرفتبتپرستان در حد توهم; و زیبایىشناسى آنها در حد خیال است و به همین دلیل محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از یک سو و از محور وهم و خیال از سوى دیگر نمىگذرد، ولى مؤمن نه تنها از راه چشم و گوش، آثار طبیعى محبوب حقیقى را مىنگرد، بلکه از راه عقل، کمال معقول و اسماى حسناى الهى را مىنگرد و درک او قوىتر است و چون درکش قوىتر است در نتیجه محبت او هم بیشتر است .
در نبردهایى که بین مردان با ایمان و کافران در طول تاریخ اتفاق افتاده است، مؤمنان همواره پیروز بودهاند و این بدان دلیل است که ایستادگى و مقاومت در سایه علاقه، همان ایستادگى در پرتو معرفت است و چون معرفت مؤمنان کاملتر است، علاقه آنها نیز کاملتر است و چون محبت و اشتیاق و علاقه آنها کاملتر است، ایستادگى آنها نیز کاملتر و بیشتر است و چون مقاومت و ایستادگى آنها بیشتر است، قهرا پیروزى از آن آنهاست .
البته امدادهاى غیبى، نقش سازندهاى دارد ولى زمینهساز حصول آن امدادهاى غیبى همین محبتها، معرفتها، عشقها و شوقهاى وافر سالکان کوى حقیقت و معنویت است و در هر موردى که چنین ثمرى از نبرد با کافران به دست نیامده، بر اثر ضعف معرفت، نقص ایمان و قصور محبتبوده است (3) .
انواع محبت
در دایره خلقت، محبتبه پنج درجه تقسیم مىشود:
الف) محبت نزولى: مانند محبت والدین نسبتبه فرزند .
ب) محبت صعودى: مانند محبت فرزند نسبتبه والدین .
ج) محبت عرضى: مانند محبتبین زن و شوهر و خواهر و برادر .
د) محبتخیالى: مانند محبتبین مردم .
ه) محبت فطرى: مانند محبتبین خدا و بنده .
این پنج درجه محبتبر دو نوع است:
1 . محبت صادق (فطرى) .
2 . محبت کاذب (بقیه موارد) .
عشق و محبت راستین
محبت صادق آن است که انسان کمال را درست تشخیص بدهد و وقتى به کمال آگاهى پیدا کند به آن دل مىبندد; مانند محبتبه خدا، که این نوع محبت جاذبهساز است و تنها یک علاقه قلبى نیست، بلکه باید آثار آن در عمل انسان منعکس شود . کسى که مدعى حب پروردگار است، نخستین نشانه آن این است که باید از پیامبر و فرستاده او پیروى کند .
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى یحببکم الله ...» (4) .
«بگو اى پیامبر اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید که خدا شما را دوست دارد ...» .
در حقیقت این اثر طبیعى محبت است که انسان را به سوى «محبوب» مىکشاند و اینگونه محبت آثار علمى دارد و دارنده آن را با محبوب پیوند مىدهد و در مسیر خواستههاى او به تلاش پرثمر وا مىدارد . دلیل این موضوع روشن است; زیرا عشق و علاقه انسان به موجودى، حتما به خاطر این است که کمالى در آن یافته است .
هرگز انسان به موجودى که هیچ نقطه قوتى در آن نیست، عشق نمىورزد، بنابراین، عشق انسان به خدا به خاطر این است که او منبع و سرچشمه اصلى هر نوع کمال است، مسلما چنین وجودى، تمام برنامهها و دستورهایش نیز کامل است و در این حال چگونه ممکن است انسانى که عاشق تکامل و پیشرفت است از آن برنامهها سر باز زند و اگر سر باز زد، نشانه عدم واقعیت عشق و محبت است .
آنها که شب و روز از عشق پروردگار یا عشق و محبت پیشوایان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نیکان دم مىزنند، اما در عمل کمترین شباهتى به آنها ندارند، مدعیان دروغین بیش نیستند .
آنها که سر تا پا آلوده گناهند، با این حال قلب خود را مملو از عشق خدا، پیامبر، امیر مؤمنان و پیشوایان بزرگ مىدانند و یا عقیده دارند که ایمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطى با عمل ندارد، از منطق اسلام به کلى بیگانهاند; بنابراین، محبتیک علاقه عملى است و کسى که خدا را دوست مىدارد، از فرمان او پیروى مىکند و خداوند هم او را دوست دارد و به دنبال این دوستى، آثارش در مناسبات او با انسان آشکار مىگردد، گناهانش را مىبخشد و او را مشمول رحت «رحمانیه» و رحیمیه» خویش قرار مىدهد .
دلیل دوستى متقابل خداوند نیز روشن است; زیرا او وجودى است از هر نظر کامل و بىپایان و به هر موجودى که در مسیر تکامل گام بردارد، بر اثر سنخیت، پیوند محبتخواهد داشت (5) و هرچه این پیوند قوىتر باشد، انسان را به سوى «محبوب» مىکشاند; مخصوصا محبتى که انگیزه آن کمال محبوب است، احساس این کمال سبب مىشود که انسان سعى کند خود را به آن مبدا کمال و اجراى خواستههاى او نزدیکتر گرداند (6) .
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که فرمود:
«هیچکس ایمانش به خدا خالص نمىشود مگر آن زمانى که خداوند در نظرش محبوبتر از جانش و پدر و مادر و فرزند و خانواده و مالش باشد» (7) .
در حقیقت اخلاص در دین هنگامى بهطور کامل واقع مىشود که قلب انسان به غیر خداوند متعال (حتى به منظورهاى اخروى از قبیل رسیدن به نعمتبهشت و یا خلاصى از آتش) بستگى پیدا نکند، بلکه تنها و تنها متعلق قلبش خداوند متعال باشد . پس اخلاص در دین تنها با حب الهى صورت مىگیرد .
آرى حب و دوستى، تنها وسیله ارتباط هر طالبى به مطلوب خود مىباشد و دوست را به سوى «محبوب» و معشوق خود جذب مىکند تا بدینوسیله نقص خود را کامل نماید و هیچ بشارتى براى «محب» لذتبخشتر از آن نیست که به او خبر دهند محبوبت، ترا دوست دارد .
انسان غذا را دوست دارد و به سوى آن مىرود، مىخوهد نقصى را که در خود به واسطه گرسنگى احساس مىکند، رفع نماید . کسى هم که دوستخود را مىجوید براى انسگرفتن با او و رفع تنهایى خود مىباشد .
پس بندهاى که راه محبت الهى را طى مىکند، آرزویى جز آنکه خداوند او را دوست داشته باشد، ندارد . او مىخواهد چنانکه خدا را دوست دارد، خدا هم او را دوست داشته باشد و چنانکه او براى خداست، خدا هم براى او باشد . اما سخن در اینجاست که خداى متعال هر محبتى را لایق خود محسوب نمىدارد، بلکه محبتى را لایق خود مىداند که صادق باشد و بنده صراط توحید را (به آن اندازهاى که در ادراکش مىگنجد) طى کند و متدین به دین توحید و اسلام شود; همان اسلامى که تمام انبیاء و سفراى الهى به آن دعوت کرده و در آخرین دین آسمانى یعنى «اسلام» به نحو احسن و اکمل بیان شده است .
خود پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله راهى را که در طریق توحید و اخلاص طى کرده است، معرفى نموده که راه من دعوت به سوى خداوند از روى بصیرت کامل و اخلاص بدون شرک مىباشد، پس راه پیامبر دعوت به سوى حق و اخلاص است و تابعین او هم چنان خواهند بود .
خداى متعال هم بیان داشته که شریعت این پیامبر، آیینه تمامنماى همان راه; یعنى «دعوت به سوى حق و اخلاص» مىباشد که بر پایه اخلاص و حب خداوند پایهگذارى شده است (8) که این اخلاص و محبوبیت همان عشق حقیقى است که در جهان پاکىها غلغله به پا مىکند و عاشق را از خود بیخود مىکند تا آنجا که جز او را نمىبیند و سودایى جز سوداى او در دلش نیست و آنگاه وجود عاشق در آتش عشق معشوق شعلهور مىگردد و در نتیجه عاشق هیچ نبیند، هیچ نخواهد، هیچ نپسندد و هیچ راه نپوید مگر حضرت دوست را .
عشق و محبت دروغین
محبت کاذب آن است که انسان، نقص را کمال بپندارد و بر اساس چنین پندار باطلى به آن کمال موهوم علاقهمند گردد; مانند محبت غیر خدا، مخصوصا محبت عالم طبیعت; محبت کاذب، جاذبهاى است که عین دافعه است; چنانکه افعىها با نفسکشیدن، برخى از حشرات را جذب مىکنند، اما نه براى پرورش و کمال، بلکه براى هضم و نابود کردن .
بنابراین، جذب آنان، جذب کاذب است .
زرق و برق دنیا نیز چنین است . انسان اگر به دنیا دل ببندد، دنیا جاذبه دارد و او را به سوى خود جذب مىکند، اما این جذب براى این است که او را درهم بکوبد و نابود کند; ولى ذات اقدس خداوند نه تنها محبوب مؤمنان است، بلکه محب آنان نیز هست و آنان را به سمتخود جذب مىکند تا آنها را بپروراند و احیاء کند . از این رو هر محبتى غیر از محبتخدا باطل و دروغین است .
(مراحل اخلاق در قرآن، ج11، ص327 - 326) .
نظامى گنجوى در پایان داستان «لیلى و مجنون» مىگوید:
لیلى در اواخر عمر بیمار شد و طراوتش از بین رفت . او به مادرش وصیت کرد:
«پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستى محبوبى برگزینى، دوستى مانند من مگیر که با یک بیمارى همه طراوت خود را از دستبدهد و نشاط او فرو بنشیند; بلکه محبوبى را انتخاب کن که زوالپذیر نباشد» . بنابراین شناخت و معرفت، حبتحقیقى مىآورد و غفلت، محبت کاذب.
(همان، ص328) .
پىنوشت:
1) بقره، 165 .
2) تفسیرنمونه، ج1، ص565 .
3) مراحل اخلاق در قرآن، آیت الله جوادى آملى، ج11، ص325 و 326 .
4) آل عمران، 31 .
5) تفسیر نمونه، ج2، ص385 - 384 .
6) همان، ج15، ص138 .
7) سفینةالبحار، ج1، ص201 .
8) ترجمه تفسیر المیزان، استاد عبدالکریم نیرى بروجردى، ج3، ص289 - 288 .
یکى از معیارهاى اخلاقى حیاتبخش مکتب اسلام «عشق و محبت» است .
قرآن کریم در مورد محبت مىفرماید:
«و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله و الذین آمنوا اشد حبا لله ...» (1) .
«بعضى از مردم معبودهایى غیر از خداوند براى خود انتخاب مىکنند و آنها را همچون خدا دوست دارند، اما آنهایى که ایمان دارند، محبتشان به خدا شدیدتر است ...» .
مؤمنان به خدا دل بستهاند و دوستان او هستند ولى مشرکان و کافران دوستان بتها هستند، اما محبت مؤمنان به خدا از حبتبتپرستان بیشتر است; چون هیچ زیبایى به اندازه خدا جمیل نیست و هیچ معرفتى به اندازه معرفت او کمال نیست و هیچ انسانى به اندازه مؤمن عارف نیست، از اینرو هیچ انسانى به اندازه مؤمن، عاشق و محب نیست . مؤمنان مردمى اندیشمند و دانا هستند و هرگز ذات پاک او را که منبع همه کمالات است، رها نمىکند .
هر میل و محبتى در برابر عشق به خدا در نظر مؤمنان بىارزش و ناچیز است . اصولا آنها غیر او را شایسته عشق و محبت نمىبینند; زیرا عشق حقیقى همیشه متوجه نوعى از کمال است . انسان مؤمن هرگز عاشق عدم و کمبودها نمىشود، بلکه همواره دنبال هستى و کمال مىرود و به همیندلیل آن کسى که هستى و کمالش از همه برتر است، از همه کس به عشقورزیدن و حبتسزاوارتر است .
همانطور که آیه فوق مىگوید: عشق و علاقه افراد با ایمان نسبتبه خدا از عشق و علاقه بتپرستان به معبودهاى پنداریشان ریشهدارتر و عمیقتر است .
چرا چنین نباشد؟ آیا کسى که واقعیتى را دریافته و به آن عشق و محبت مىورزد با کسى که گرفتار خرافه و تخیل است مىتواند یکسان باشد؟ (2) .
محبت مؤمن به خدا از محبت مشرک به بتبرتر است; زیرا بت اگرچه زیبا باشد، زیبایى بصرى و سمعى یا زیبایى خیالى و وهمى دارد و درک این زیبایىها به وسیله گوش و چشم و تاثیر این محبوبها در حد وهم و خیال است، چون انسان ناآگاه مىپندارد از بتان و به طور کلى از غیر خدا کارى ساخته است، بنابراین، معرفتبتپرستان در حد توهم; و زیبایىشناسى آنها در حد خیال است و به همین دلیل محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از یک سو و از محور وهم و خیال از سوى دیگر نمىگذرد، ولى مؤمن نه تنها از راه چشم و گوش، آثار طبیعى محبوب حقیقى را مىنگرد، بلکه از راه عقل، کمال معقول و اسماى حسناى الهى را مىنگرد و درک او قوىتر است و چون درکش قوىتر است در نتیجه محبت او هم بیشتر است .
در نبردهایى که بین مردان با ایمان و کافران در طول تاریخ اتفاق افتاده است، مؤمنان همواره پیروز بودهاند و این بدان دلیل است که ایستادگى و مقاومت در سایه علاقه، همان ایستادگى در پرتو معرفت است و چون معرفت مؤمنان کاملتر است، علاقه آنها نیز کاملتر است و چون محبت و اشتیاق و علاقه آنها کاملتر است، ایستادگى آنها نیز کاملتر و بیشتر است و چون مقاومت و ایستادگى آنها بیشتر است، قهرا پیروزى از آن آنهاست .
البته امدادهاى غیبى، نقش سازندهاى دارد ولى زمینهساز حصول آن امدادهاى غیبى همین محبتها، معرفتها، عشقها و شوقهاى وافر سالکان کوى حقیقت و معنویت است و در هر موردى که چنین ثمرى از نبرد با کافران به دست نیامده، بر اثر ضعف معرفت، نقص ایمان و قصور محبتبوده است (3) .
انواع محبت
در دایره خلقت، محبتبه پنج درجه تقسیم مىشود:
الف) محبت نزولى: مانند محبت والدین نسبتبه فرزند .
ب) محبت صعودى: مانند محبت فرزند نسبتبه والدین .
ج) محبت عرضى: مانند محبتبین زن و شوهر و خواهر و برادر .
د) محبتخیالى: مانند محبتبین مردم .
ه) محبت فطرى: مانند محبتبین خدا و بنده .
این پنج درجه محبتبر دو نوع است:
1 . محبت صادق (فطرى) .
2 . محبت کاذب (بقیه موارد) .
عشق و محبت راستین
محبت صادق آن است که انسان کمال را درست تشخیص بدهد و وقتى به کمال آگاهى پیدا کند به آن دل مىبندد; مانند محبتبه خدا، که این نوع محبت جاذبهساز است و تنها یک علاقه قلبى نیست، بلکه باید آثار آن در عمل انسان منعکس شود . کسى که مدعى حب پروردگار است، نخستین نشانه آن این است که باید از پیامبر و فرستاده او پیروى کند .
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى یحببکم الله ...» (4) .
«بگو اى پیامبر اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید که خدا شما را دوست دارد ...» .
در حقیقت این اثر طبیعى محبت است که انسان را به سوى «محبوب» مىکشاند و اینگونه محبت آثار علمى دارد و دارنده آن را با محبوب پیوند مىدهد و در مسیر خواستههاى او به تلاش پرثمر وا مىدارد . دلیل این موضوع روشن است; زیرا عشق و علاقه انسان به موجودى، حتما به خاطر این است که کمالى در آن یافته است .
هرگز انسان به موجودى که هیچ نقطه قوتى در آن نیست، عشق نمىورزد، بنابراین، عشق انسان به خدا به خاطر این است که او منبع و سرچشمه اصلى هر نوع کمال است، مسلما چنین وجودى، تمام برنامهها و دستورهایش نیز کامل است و در این حال چگونه ممکن است انسانى که عاشق تکامل و پیشرفت است از آن برنامهها سر باز زند و اگر سر باز زد، نشانه عدم واقعیت عشق و محبت است .
آنها که شب و روز از عشق پروردگار یا عشق و محبت پیشوایان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نیکان دم مىزنند، اما در عمل کمترین شباهتى به آنها ندارند، مدعیان دروغین بیش نیستند .
آنها که سر تا پا آلوده گناهند، با این حال قلب خود را مملو از عشق خدا، پیامبر، امیر مؤمنان و پیشوایان بزرگ مىدانند و یا عقیده دارند که ایمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطى با عمل ندارد، از منطق اسلام به کلى بیگانهاند; بنابراین، محبتیک علاقه عملى است و کسى که خدا را دوست مىدارد، از فرمان او پیروى مىکند و خداوند هم او را دوست دارد و به دنبال این دوستى، آثارش در مناسبات او با انسان آشکار مىگردد، گناهانش را مىبخشد و او را مشمول رحت «رحمانیه» و رحیمیه» خویش قرار مىدهد .
دلیل دوستى متقابل خداوند نیز روشن است; زیرا او وجودى است از هر نظر کامل و بىپایان و به هر موجودى که در مسیر تکامل گام بردارد، بر اثر سنخیت، پیوند محبتخواهد داشت (5) و هرچه این پیوند قوىتر باشد، انسان را به سوى «محبوب» مىکشاند; مخصوصا محبتى که انگیزه آن کمال محبوب است، احساس این کمال سبب مىشود که انسان سعى کند خود را به آن مبدا کمال و اجراى خواستههاى او نزدیکتر گرداند (6) .
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که فرمود:
«هیچکس ایمانش به خدا خالص نمىشود مگر آن زمانى که خداوند در نظرش محبوبتر از جانش و پدر و مادر و فرزند و خانواده و مالش باشد» (7) .
در حقیقت اخلاص در دین هنگامى بهطور کامل واقع مىشود که قلب انسان به غیر خداوند متعال (حتى به منظورهاى اخروى از قبیل رسیدن به نعمتبهشت و یا خلاصى از آتش) بستگى پیدا نکند، بلکه تنها و تنها متعلق قلبش خداوند متعال باشد . پس اخلاص در دین تنها با حب الهى صورت مىگیرد .
آرى حب و دوستى، تنها وسیله ارتباط هر طالبى به مطلوب خود مىباشد و دوست را به سوى «محبوب» و معشوق خود جذب مىکند تا بدینوسیله نقص خود را کامل نماید و هیچ بشارتى براى «محب» لذتبخشتر از آن نیست که به او خبر دهند محبوبت، ترا دوست دارد .
انسان غذا را دوست دارد و به سوى آن مىرود، مىخوهد نقصى را که در خود به واسطه گرسنگى احساس مىکند، رفع نماید . کسى هم که دوستخود را مىجوید براى انسگرفتن با او و رفع تنهایى خود مىباشد .
پس بندهاى که راه محبت الهى را طى مىکند، آرزویى جز آنکه خداوند او را دوست داشته باشد، ندارد . او مىخواهد چنانکه خدا را دوست دارد، خدا هم او را دوست داشته باشد و چنانکه او براى خداست، خدا هم براى او باشد . اما سخن در اینجاست که خداى متعال هر محبتى را لایق خود محسوب نمىدارد، بلکه محبتى را لایق خود مىداند که صادق باشد و بنده صراط توحید را (به آن اندازهاى که در ادراکش مىگنجد) طى کند و متدین به دین توحید و اسلام شود; همان اسلامى که تمام انبیاء و سفراى الهى به آن دعوت کرده و در آخرین دین آسمانى یعنى «اسلام» به نحو احسن و اکمل بیان شده است .
خود پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله راهى را که در طریق توحید و اخلاص طى کرده است، معرفى نموده که راه من دعوت به سوى خداوند از روى بصیرت کامل و اخلاص بدون شرک مىباشد، پس راه پیامبر دعوت به سوى حق و اخلاص است و تابعین او هم چنان خواهند بود .
خداى متعال هم بیان داشته که شریعت این پیامبر، آیینه تمامنماى همان راه; یعنى «دعوت به سوى حق و اخلاص» مىباشد که بر پایه اخلاص و حب خداوند پایهگذارى شده است (8) که این اخلاص و محبوبیت همان عشق حقیقى است که در جهان پاکىها غلغله به پا مىکند و عاشق را از خود بیخود مىکند تا آنجا که جز او را نمىبیند و سودایى جز سوداى او در دلش نیست و آنگاه وجود عاشق در آتش عشق معشوق شعلهور مىگردد و در نتیجه عاشق هیچ نبیند، هیچ نخواهد، هیچ نپسندد و هیچ راه نپوید مگر حضرت دوست را .
عشق و محبت دروغین
محبت کاذب آن است که انسان، نقص را کمال بپندارد و بر اساس چنین پندار باطلى به آن کمال موهوم علاقهمند گردد; مانند محبت غیر خدا، مخصوصا محبت عالم طبیعت; محبت کاذب، جاذبهاى است که عین دافعه است; چنانکه افعىها با نفسکشیدن، برخى از حشرات را جذب مىکنند، اما نه براى پرورش و کمال، بلکه براى هضم و نابود کردن .
بنابراین، جذب آنان، جذب کاذب است .
زرق و برق دنیا نیز چنین است . انسان اگر به دنیا دل ببندد، دنیا جاذبه دارد و او را به سوى خود جذب مىکند، اما این جذب براى این است که او را درهم بکوبد و نابود کند; ولى ذات اقدس خداوند نه تنها محبوب مؤمنان است، بلکه محب آنان نیز هست و آنان را به سمتخود جذب مىکند تا آنها را بپروراند و احیاء کند . از این رو هر محبتى غیر از محبتخدا باطل و دروغین است .
(مراحل اخلاق در قرآن، ج11، ص327 - 326) .
نظامى گنجوى در پایان داستان «لیلى و مجنون» مىگوید:
لیلى در اواخر عمر بیمار شد و طراوتش از بین رفت . او به مادرش وصیت کرد:
«پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستى محبوبى برگزینى، دوستى مانند من مگیر که با یک بیمارى همه طراوت خود را از دستبدهد و نشاط او فرو بنشیند; بلکه محبوبى را انتخاب کن که زوالپذیر نباشد» . بنابراین شناخت و معرفت، حبتحقیقى مىآورد و غفلت، محبت کاذب.
(همان، ص328) .
پىنوشت:
1) بقره، 165 .
2) تفسیرنمونه، ج1، ص565 .
3) مراحل اخلاق در قرآن، آیت الله جوادى آملى، ج11، ص325 و 326 .
4) آل عمران، 31 .
5) تفسیر نمونه، ج2، ص385 - 384 .
6) همان، ج15، ص138 .
7) سفینةالبحار، ج1، ص201 .
8) ترجمه تفسیر المیزان، استاد عبدالکریم نیرى بروجردى، ج3، ص289 - 288 .