آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

 

آیا چنانکه برخى از مورخان ادعا کرده‏اند حسین بن على علیه السلام با صلح برادرش امام حسن علیه السلام با معاویه، مخالفت کرد؟
با شهادت امام على علیه السلام، مردم کوفه با فرزند شایسته آن حضرت، امام حسن علیه السلام به خلافت‏بیعت (1) نمودند . آن امام پس از اندک مدتى که معاویة بن ابى سفیان (فرمانرواى شام از طرف دو خلیفه قبلى) از فرمانبرى سر باز زد، دستور تجهیز سپاه صادر فرمود . مردم نخست جوش و خروشى نشان دادند اما به دلایل چندى، حرارت مردم فرو نشست و امام در وضع دشوارى قرار گرفت .
دسیسه‏هاى حزب امویان، گسیل جاسوسان شام و بدبین‏نمودن قبایل و مردم نواحى نسبت‏به سبط پیامبر، استفاده مؤثر از زر و سیم و خریدن بزرگان قبایل و کوفه توسط معاویه و ... نهایت اینکه، عدم اطاعت، سست عنصرى و تنبلى یاران امام، عرصه را بر آن حضرت تنگ نمود . همان سست عنصرى و تنبلى که پدر بزرگوارشان را نیز در تنگنا قرار داده و آن حضرت بارها زبان به انتقاد از یاران خود گشوده بودند:
«... سوگند به خدا دوست دارم معاویه درباره شما با من داد و ستد کند مانند داد و ستد صراف (که یک دینار طلا مى‏دهد و ده درهم نقره مى‏گیرد) او نیز ده نفر از شما را از من بگیرد و یک نفر از لشکریانش را بدهد (2) » .
به هر حال امام حسن علیه السلام در چنان وضعى گرفتار شدند که چاره را در صلح با معاویه یافتند . دلایل و براهین صلح امام بسیار آشکار و شفاف است اما متاسفانه عده‏اى تحلیلهاى اشتباهى در مورد صلح امام ارائه مى‏نمایند از جمله به این مورد توجه فرمائید:
«خلیفه جدید (امام حسن علیه السلام) با وجود انتساب به پدر شرافتمند بزرگوارى مانند على علیه السلام مقابل زحمت اداره امور لشگرى و یا مخاطره میدان جنگ، بیشتر در حرم به فراغت مى‏گذراند لذا از قواى مهیاى چهل هزار تنى، فقط دوازده هزار تن را پیش‏قراول به حدود جنگى فرستاد و بقیه را در پشت‏سر در مداین نگاه داشت و خود در همانجا توقف کرده، اوقاتش را در باغها مى‏گذراند و اندیشه داشت از اینکه بخت‏خویش را در میدان جنگ آزمایش نماید، هنگامیکه این خبر دروغ را انتشار دادند، جلودار قشون شکست‏خورده و از هم متفرق شدند، فورا عراقیهاى بى‏حمیت‏به اردوى خلیفه ریخته و آن را غارت کردند حتى شخص او را که در نظر داشت مطابق مصالح آنان با معاویه صلح کند، کوشش داشتند که دستگیر کنند . او از این پیشامد، هراسان شده نامه‏اى به عجله دایر بر تسلیم خویش نزد معاویه فرستاد و نوشت که او از خلافت کناره گرفته و مدینه را براى اقامت‏خود اختیار خواهد نمود ... (3) » .
باید توجه داشت که صلح، ناخواسته بر امام تحمیل گشت و حضرت جهت‏حفظ خون اهل بیت عترت و صحابه پاک و اندک شیعیان وفادار و امکان تداوم خط اصیل تشیع و ... صلح با معاویه را پذیرفتند . در صورت برخورد نظامى، لشگر متشتت و درهم و برهم عراق در مقابل لشگر مجهز معاویه شکست مى‏خورد و معاویه پیروز شده و به احتمال قریب به یقین، اهل‏بیت پیامبر و حسنین به اسارت مى‏افتادند . در این صورت معاویه مى‏توانست‏به انتقام قتل دائى، برادر و پدربزرگ خویش به دست امام على علیه السلام، آن دو امام بزرگوار را به قتل رسانده و ریشه تشیع را قطع کند .
معاویه ضمن ارسال نامه‏اى سفید که مهر کرده بود، از امام حسن علیه السلام درخواست نمود تمام شرایط خود را بنویسد که همه مورد قبول او هست (4) و به نوشته «محمد بن ابى بکر انصارى‏» ، در کتاب «جوهره‏» (تالیف به سال 645 ه . ق)، «معاویه همه شروط امام حسن علیه السلام را پذیرفت و نزدیک بود از شادى پر درآورد و پرواز کند (5) » . معاویه همه شروط را با خط خود نوشت و پاى آن را مهر کرد و پیمانهاى مؤکد و وعده‏هاى محکمى داد که همه آن را معمول دارد . سپس همه رؤساى شام را بر آن گواه گرفت و آنها نیز پاى عهدنامه را مهر کردند (6) .
جمع بندى نوشته‏هاى منابع تاریخى در مورد مقررات صلح چنین است:
1 . واگذارى خلافت‏به معاویه به شرطى که به کتاب خدا و سنت پیامبر و روش خلفاى شایسته عمل کند .
2 . معاویه حق ندارد براى خود جانشین برگزیند و پس از او خلافت‏به حسن و بعد از او به حسین باید برسد .
3 . همه مردم در هر رنگ و نژادى که هستند از امنیت کامل برخوردار باشند .
4 . معاویه حق ندارد خود را امیرالمؤمنین (7) بنامد .
5 . در حضور معاویه، اقامه شهادت نشود .
6 . معاویه به امیرمؤمنان على علیه السلام دشنام ندهد .
7 . حق هر ذى‏حقى را به او برساند .
8 . شیعیان (8) على علیه السلام در هرکجا هستند در امان باشند و معاویه متعرض آنها نگردد .
9 . بین فرزندان مقتولینى که در جنگهاى جمل و صفین جزء سپاهیان على بوده‏اند، یک میلیون درهم تقسیم کند .
10 . موجودى بیت‏المال (9) کوفه (یا عراق) را به حسن بن على بپردازد و هر سال صد هزار درهم (و به قولى یک میلیون درهم) به او بدهد . .
11 . هرگز به حسن و برادرش حسین و هیچ‏یک از خاندان پیامبر در آشکار و نهان ستمى نرساند و در امنیت هیچ‏یک از آنان در هیچ منطقه‏اى اخلال نکند (10)
معاویه بعد از به دست آوردن خلافت و قدرت، به هیچ‏یک از شرایط صلح عمل ننمود . اگر معاویه به این شرایط عمل مى‏نمود، صلح امام حسن علیه السلام عین پیروزى مى‏بود و اندک مدتى بعد از صلح خلافت‏به اصل خود برمى‏گشت .
سخن در بررسى صلح امام حسن علیه السلام موضوع اصلى این مقاله نیست و علاقمندان مى‏توانند به کتبى که به صورت مبسوط در مورد صلح امام نوشته شده‏اند، مراجعه فرمایند (11) .
اعتراض یا مخالفت امام حسین علیه السلام
در برخى از کتب تاریخى، به موضوع اعتراض یا مخالفت امام حسین علیه السلام نسبت‏به صلح برادر بزرگشان اشاره شده مانند تاریخ ایران مرحوم دکتر عباس اقبال (12) . در کتاب على و فرزندانش تالیف دکتر طه حسین در این مورد چنین مى‏خوانیم:
«مى‏گویند حسین بن على با نظر برادر موافقت نداشت و به برادر اصرار کرده بود از صلح با معاویه خوددارى کند و به جنگ ادامه دهد، ولى حسن نپذیرفت و گفت اگر مطیع نباشد، او را دربند خواهد کرد!» (13) .
در تعدادى از منابع اصلى تاریخ اسلام، موضوع اعتراض یا مخالفت‏حسین‏بن على علیه السلام چنین بازگو گردیده است .
محمد جریر طبرى مورخ معروف، متوفاى 310ه ق) مى‏نویسد:
«در آن اثنا که حسن به مداین (14) بود یکى از میان اردو ندا داد: بدانید قیس بن سعد (فرمانده پیش‏قراولان سپاه امام) کشته شد، بروید . و نیز گوید کسانى رفتن آغاز کردند و سراپرده حسن را غارت نمودند، چنانکه در باره فرشى که زیر خود داشت، با وى درآویختند، حسن برون شد و وارد مداین شد . «عثمان بن عبدالرحمان‏» نیز روایتى چنین دارد با این افزایش که گوید: حسن به معاویه درباره صلح نامه نوشت و امان خواست . وى به حسین و عبدالله بن جعفر (پسرعموى خود) گفت: به معاویه درباره صلح نامه نوشته‏ام . حسین گفت تو را به خدا قسم مى‏دهم که قصه معاویه را تایید و قصه على را تکذیب نکنى . حسن به او گفت: خاموش باش که من کار را بهتر از تو مى‏دانم (15) » .
ابوالقاسم على بن حسن معروف به ابن عساکر (متوفاى 571 ه . ق) در کتاب تاریخ خود مى‏نویسد: «حسن به برادرش حسین گفت مى‏خواهم به مدینه بروم و در آنجا اقامت گزینم و خلافت را به معاویه واگذارم زیرا فتنه‏ها به درازا کشید و خونها ریخته شد و پیوندها گسسته و مرزها ناآرامى یافت . حسین خشمگین شد و گفت: پناه به خدا، اگر پدرت را در آرامگاهش تکذیب کنى و سخن معاویه را بپذیرى . حسن گفت: به خدا قسم هرچه گفتم با آن مخالفت کردى، به خدا قسم مى‏خواهم که تو را در خانه‏اى بیندازم و درش را گل کنم تا اینکار تمام شود . حسین چون عصبانیت‏برادر را دید به نرمى گفت: «تو بزرگترین پسران على و جانشین او هستى و ما پیرو اندیشه تو هستیم، آنچه مى‏خواهى بکن (16) » .
ابن اثیر (متوفاى 630 ه . ق) در «الکامل فى‏التاریخ‏» مى‏نویسد:
«حسن به برادر خود حسین و به عبدالله بن جعفر گفت من با معاویه درباره بستن پیمان آشتى، به نامه‏نگارى پرداخته‏ام . حسین به او گفت تو را سوگند مى‏دهم که افسانه معاویه را تصدیق و داستان پدرت دروغ فرا ننمایى! حسن به او گفت: ساکت‏باش من در اینکار از تو آگاهترم (17) » .
حمدالله مستوفى قزوینى (متوفاى 750 ه . ق) در تاریخ گزیده مى‏نویسد:
«میان حسن و معاویه تنازع بود . آهنگ یکدیگر کردند . حسن صاحب تدبیر بود، دانست که بر دولت متزلزل اعتماد نباشد و بر متابعت اهل عراق وثوق نداشت . در اثناء این، مختار بن ابو عبید ثقفى اندیشه کرد که او را بگیرد و به معاویه دهد . حسن رضى الله عنه از غایت عقل پیش‏اندیشى کرد و با معاویه صلح کرد بر آنکه حکومت‏به معاویه باز گذارد و حسن با اهل‏بیت‏به مدینه رود و بیت‏المال عراق آنچه موجود است او را باشد و «دارابگرد» فارس بر او مسلم باشد و لعنت‏بر على علیه السلام را رفع کنند، معاویه این شرطها را قبول کرد ... حسن بر او بیعت کرد، حسین قبول نمى‏کرد . حسن او را الزام نمود تا بیعت کرد (18) » .
ابن خلدون (متوفاى 808 ه . ق) در کتاب تاریخش «العبر» مى‏نویسد:
«چون حسن در مداین نزول کرد در میان لشگر شایع شد که قیس بن سعد کشته شده، مردم به هیجان آمدند و صفوف درهم ریخت و به خیمه‏هاى حسن حمله کردند و دست‏به غارت گشودند ... به معاویه نامه نوشت و گفت که از خلافت کناره مى‏گیرد ... چون برادرش حسین و عبدالله بن جعفر آگاه شدند او را ملامت کردند، ولى او به سخنانش گوش ننهاد ... (19) » .
دنباله دارد
پى‏نوشت:
1) بیعت عبارت از پیمان‏بستن به فرمانبرى و طاعت است . بیعت‏کننده با امیر خویش پیمان مى‏بست که در امور مربوط به خود و مسلمانان تسلیم نظر وى باشد و در هیچ‏چیز از امور مزبور با او به ستیز بر نخیزد و تکالیفى را که بر عهده وى مى‏گذارد و وى را به انجام‏دادن آنها مکلف مى‏سازد اطاعت کند خواه آن تکالیف به دلخواه او باشد و خواه مخالف میلش . و چنین مرسوم بود که هرگاه با امیر بیعت مى‏کردند و بر آن پیمان مى‏بستند دست‏خود را به منظور استوارى و تاکید پیمان، در دست امیر مى‏گذاشتند و چون این شیوه به عمل فروشنده و خریدار شبیه بوده است آن را «بیعت‏» نامیده‏اند که مصدر «باع‏» (خرید - فروخت) مى‏باشد و مصافحه‏کردن با دستها بیعت نامیده شده است و مفهوم آن در عرف لغت و تداول شرع همین است‏» . (مقدمه ابن‏خلدون، (ترجمه محمد پروین گنابادى)، ج‏1، ص‏400، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، چ پنجم، 1366 .
2) نهج‏البلاغه، فیض‏الاسلام، خطبه 96 و نیز جهت مطالعه شرح خون دل امام از یاران خود ر . ک: نهج‏البلاغه، خطبه‏هاى 27، 34، 39، 68، 96، 125، 131، 179، حکمت‏253 . و نیز کتاب الغارات، محمد ابراهیم ثقفى کوفى، صفحات 13، 14، 22، 124، 125 (ترجمه محمد باقر کمره‏اى، نشر فرهنگ اسلام، بى‏تاریخ، بى‏جا) .
3) تاریخ ایران، سرپرسى سایکس، ج‏1، ص‏747 - 748 (ترجمه فخر داعى گیلانى، انتشارات دنیاى کتاب، تهران، چ‏2، 1363) . مشابه چنین ادعاهاى کذبى را مى‏توانید از قول برخى مورخین مغرض در کتاب «زندگانى حسن بن على‏» ، نوشته باقر شریف القرشى، ج‏2، ص‏146 تا 148 مطالعه کنید .
4) تاریخ طبرى، محمد جریر طبرى، ج‏7، ص‏2716 (ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران 1352)، الکامل فى‏التاریح، ابن اثیر، ج‏5، ص‏2020 (ترجمه دکتر محمد حسینى روحانى، انتشارات اساطیر، تهران، چ اول، 1372) تاریخ ابن خلدون، ج‏1، ص‏641 (ترجمه عبدالمحمد آیتى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران، 1364)، مقدمه ابن خلدون، ج‏1، ص‏507 .
5) جوهره در نسب و شرح احوال على علیه السلام و آل او، محمد بن ابى بکر انصارى تلمسانى معروف به برى، ص‏28، (ترجمه دکتر فیروز حریرچى، انتشارات امیر کبیر، تهران، چ اول، 1361) .
6) الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج‏1، ص‏200، به نقل از: اجتهاد در مقابل نص، علامه سید عبدالحسسن شرف‏الدین، ص‏486 (ترجمه على دوانى، انتشارات کتابخانه بزرگ اسلامى، تهران، بى‏تاریخ) .
7) در مورد لقب امیرالمؤمنین، ابن خلدون توضیح جالبى دارد که خلاصه آن چنین است:
«مردم بعد از بیعت‏با ابوبکر، او را خلیفه رسول الله مى‏نامیدند و پس از ابوبکر، عمر را خلیفه رسول‏الله نامیدند و اگر این وضع ادامه مى‏یافت این اضافات در آینده به فزونى مى‏رفت و به زشتى منتهى مى‏شد و بازشناختن آنها به سبب درازى اضافات دشوار مى‏گردید . در آن روزگار، مردم فرمانروایان سپاه را به نام امیر مى‏خواندند و امیر صفتى است مشتق از امارت . و مردم جاهلیت، پیامبر را امیر مکه و امیر حجاز خطاب مى‏کردند و صحابه نیز سعد بن ابى وقاص را به لقب امیرالمسلمین مى‏خواندند زیرا وى امیر لشگریان قادسیه بود . یکى از اصحاب، عمر را «اى امیرالمؤمنین‏» خطاب کرد و مردم این لقب را پسندیدند و تصویب کردند و او را بدان خواندند . یا به قولى، پیکى خبر فتح بعضى از لشگریان را آورد و همین‏که داخل مدینه شد پرسید امیرالمؤمنین کجاست؟ اصحاب عمر که این ترکیب را شنیدند آن را نیکو شمردند و گفتند راست گفتى به خداى نام اوست، وى به راستى امیرالمؤمنین است و از آن پس وى را بدان خواندند و در میان مردم به منزله لقبى براى او تلقى گردید و آنگاه خلفاى پس از وى این لقب را به وراثت از وى گرفتند و آن را نشانه‏اى از خلافت‏شمردند ...» (مقدمه ابن خلدون، ج‏1، ص 436 - 435) در نظر شیعیان دوازده‏امامى، مطلق لقب امیرالمؤمنین اختصاص به امام على علیه السلام دارد .
8) در مورد لفظ شیعه و اینکه به چه کسانى اطلاق مى‏شود، در «الملل و النحل‏» چنین مى‏خوانیم:
«شیعه‏» یعنى پیرو)، و طایفه‏اى هستند که متابعت مرتضى على رضى‏الله عنه کردند و به امامت و خلافت وى قائل شدند که به نص روشن یا پوشیده یا به وصیت ثابت است . اعتقاد کردند که خلافت از اولاد وى تجاوز نکند و اگر تجاوز کرده به ظلمى خواهد بود که غیرى برایشان کرده یا به جهت تقیه که از آن حضرات شده گفتند امامت، معامله مصلحتى نیست که به اختیار مردم وابسته باشد و به نصب ایشان، امام تعیین شود، بلکه قضیه اصولى است و رکنى است از ارکان دین . و روا نباشد که حضرت رسالت پناه از آن تغافل فرموده و یا مهمل گذاشته یا به اختیار عامه سپرده باشد . و اتفاق دارند شیعه بر واجب بودن تعیین امام و بر آنکه به نص است و بر آنکه ثابت است که امامان از گناهان خرد و بزرگ واجب است که معصوم باشند ...» (توضیح الملل، ترجمه الملل و النحل، محمد بن عبدالکریم بن احمد شهرستانى، ج‏1 ص 192، متوفاى 548ه ق به تصحیح و ترجمه سید محمد رضا جلالى نائینى، انتشارات اقبال، تهران، چ چهارم، 1373) .
ابن خلدون نیز در مقدمه، ج‏1، ص 377 و 376 در مورد شیعه توضیحاتى مشابه مى‏دهد . جهت توضیحات بیشتر راجع به شیعه، فرهنگ و تاریخ آن ر . ک: «تشیع‏» ، سیرى در فرهنگ و تاریخ تشیع، دایرة‏المعارف تشیع، نشر سعید محبى، تهران، چ اول 1373 .
9) تحت عنوان بیت المال راجع به کلیه عایدات دولتى مسلمانان صحبت مى‏شود و این عایدات عبارت است از: صدقه، اعشار (ده‏یک) اخماس (پنج‏یک) جزیه و چیزهاى دیگر . اما بیت المال محلى بوده که هر مال مجهول المالکى که به دست مسلمانان مى‏رسیده به آنجا مى‏رفته و هر حقوقى که بایستى براى اداره امور مسلمانان مصرف شود از آنجا پرداخت مى‏شده است . (تاریخ تمدن اسلام، جرجى زیدان، ج‏1، ص 166 به بعد ترجمه على جواهرکلام، انتشارات امیرکبیر، تهران، چ ششم، 1369) .
10) جمع‏بندى شرایط صلح از منابع مختلف را در این دو کتاب ملاحظه کنید . «زندگانى تحلیلى پیشوایان ما» ، عادل ادیب، ص 112 - 111 (ترجمه دکتر اسدالله مبشرى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چ سوم 1364) زندگانى حسن بن على، باقر شریف القرشى، ج‏2، ص 288 - 287 ترجمه فخرالدین حجازى، انتشارات بعثت، تهران، بى‏تا .
11) از جمله: صلح امام حسن، راضى آل یاسین، ترجمه آیت‏الله سید على خامنه‏اى، انتشارات آسیا، تهران، 1345، زندگانى حسن بن على، باقر شریف القرشى، تشیع در مسیر تاریخ، دکتر سید حسین محمد جعفرى، ص 157 تا 206 (ترجمه دکتر سید محمد تقى آیت‏اللهى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چ چهارم، زمستان 1366) .
12) تاریخ ایران، پیرنیا و اقبال، قسمت ایران بعد از اسلام (انتشارات کتابخانه خیام، تهران 1362) .
13) على و فرزندانش، دکتر طه حسین، ص 209 و 219 (ترجمه محمد على شیرازى، انتشارات گنجینه، تهران، چ پنجم، 1367) .
14) مداین یا چنانکه در آن روزگار به زبان سریانى گفته مى‏شد، میدثانا یعنى شهرها، مجموعه هفت‏شهر بود نزدیک به هم و در دو جانب دجله که آنها را «ماحوزه‏» و «ماحوزه ملکا» مى‏خواندند به اسامى: تیسفون، اسبانبر، رومیگان، سلوکیه، زنیذان، ساباط و ماحوزا . در مورد این شهرها و فتح آنها به دست مسلمین ر . ک: فتوح البلدان بخش مربوط به ایران، احمد بن یحیى البلاذرى، ص 25 و 26 (ترجمه دکتر آذرتاش آذرنوش، انتشارات سروش، تهران، چ 2، 1364) و نیز تاریخ ایران بعد از اسلام، دکتر عبدالحسین زرین‏کوب، ص 327 تا 332 انتشارات امیرکبیر، تهران، چ پنجم، 1368) .
15) تاریخ طبرى، ج‏7، ص‏2714 - 2715 .
16) تاریخ ابن عساکر، (تاریخ دمشق‏ج‏4، ص‏21، به نقل از، زندگانى حسن بن على، باقر شریف القرشى، ج‏2، ص‏302 - 303 .
17) تاریخ کامل، ج‏5، ص 2020 .
18) تاریخ گزیده، ص‏198 (به اهتمام عبدالحسین نوائى، انتشارات امیرکبیر، تهران 1362) .
19) تاریخ ابن خلدون، ج‏1، ص‏642 - 641 .

تبلیغات