آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

  ملی‌گرایی در ایران عنوانی کلی است و بسیاری از سیاستمداران ایرانی با عنوان ملی شناخته شده‌اند. سابقه ملی‌گرایی به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی در ایران به چه زمانی برمی‌گردد؟ مهم‌تر آنکه زمینه‌های اقبال به این ایدئولوژی چه بوده است؟
ملی‌گرایی (Nationalism) به عنوان یک ایدئولوژی محصول شرایط مدرن است. این ایدئولوژی در اروپای مرکزی و آمریکای شمالی به‌خصوص در قرون 18 و 19 پدید می‌آید. از این جهت از دیدگاه‌هایی که در ایران رایج بوده و هست و به ملی‌گرایی ایرانی معنایی فراتاریخی می‌دهند و در شاهنامه فردوسی و در گذشته باستانی برای آن ریشه و بنیان جست‌وجو می‌کنند، فاصله می‌گیریم.
 
اشاره به ایران و ایرانی در متون قدیمی نسبتی با ناسیونالیسم ندارد. همانطور که شورش و قیام علیه دستگاه خلافت در ایران را هم نمی‌توان به معنای مدرن کلمه حرکت ملی‌گرایانه نامید. چنین تحرکاتی بیشتر قیام‌های ضدبیگانه بوده‌اند. زمینه‌های ناسیونالیسم در ایران در قرن نوزدهم ایجاد می‌شود. در اواخر این قرن است که کم‌کم ناسیونالیسم شکل ویژه‌ به خود می‌گیرد و وارد گفتمان سیاسی ایرانیان می‌شود. ریشه گفتمان ملی‌گرایی در ایران خود به مواجه ایران با غرب برمی‌گردد. این مواجه – که ابتدا شکل نظامی دارد و سپس شکل اقتصادی به خود می‌گیرد – مسبب نوعی احساس کمبود و فقدان در میان ایرانیان می‌گردد که به نوبه خود مهم‌ترین بستر ناسیونالیسم ایرانی می‌شود.

متعاقب شکست ایران از روسیه و قراردادهای گلستان و ترکمانچای و بعدها قراردادهای ایران با انگلستان، بسیاری از درباریان و منورالفکرهای درباری همچون عباس میرزا را بر آن می‌دارد که از موضعی عمل‌گرایانه و نه ایدئولوژیک به غرب نزدیک شوند و با استفاده از تکنولوژی غربی، موقعیت ایران را در برابر این رقیب غربی ارتقا دهند. ولی از آنجا که نیروهای اجتماعی، طبقات و تحصیلکردگانی که می‌توانستند حاملان و حامیان ناسیونالیسم باشند هنوز شکل نگرفته بودند چنین گرایشاتی به محافلی درباری یا روشنفکری – که ارتباط نزدیک با دربار داشتند - محدود می‌شد. بنابراین اصلاحات ملی‌گرایانه در سطوح بالا باقی می‌ماند. این مساله تا زمانی که به مقطع مشروطه‌خواهی می‌رسیم ادامه پیدا می‌کند. در این زمان احساس همبستگی در برابر بیگانگان کم‌کم به ناسیونالیسم نزدیک می‌شود.

از صحبت‌های شما اینطور استنباط می‌کنم که ناسیونالیسم ایرانی از بدو پیدایش خود وجهی سلبی داشته است. یعنی به جای آنکه بر معنایی اثباتی هویت سیاسی از مردمانی که تحت دولتی مدرن زندگی می‌کنند را بنیان‌ گذارد آنها را به عنوان جماعتی که توسط بیگانگان محصور شده‌اند تعریف می‌کند.
همین طور است. ایرانیان در برابر دیگری است که خود را تعریف می‌کنند و این تعریف خود در برابر دیگری وجه مهمی از ناسیونالیسم ایرانی است که البته با بسیاری از کشورهای جهان سوم مشترک است.
اما واقعه رژی نخستین تمرین برای همبستگی ایرانیان و مقابله‌جویی با بیگانگان با استفاده از عرق ملی محسوب می‌شود. گرچه اینجا هم عرق ملی و عرق مذهبی توامان در کنار یکدیگرند. تداوم چنین مساله‌ای در مشروطه بارزتر است. بسیاری از بازاریان، انجمن‌ها و تحصیلکردگانی که به واسطه ارتباط با کشورهای غربی، با فرهنگ سیاسی مدرن و ایدئولوژی‌هایی چون لیبرالیسم، مساوات‌طلبی و ملی‌گرایی آشنا بودند،‌ چنین مفاهیمی را وارد گفتمان سیاسی و اجتماعی ایرانیان آن زمان می‌کنند.

نقش انجمن‌ها در این میان مهم‌تر است چنانچه براساس تحقیقی از میان 30 مطبوعه منتشرشده در تهران عصر مشروطه، 27 روزنامه گرایشات لیبرال -ناسیونالیستی داشته‌اند. در این میان گزارش ناظم‌الاسلام کرمانی هم مهم است. او در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان اشاره می‌کند که زمانی متحصنین به تهران باز می‌گردند، برای اولین بار در خیابان‌های تهران شعار «زنده باد ملت ایران» طنین‌انداز می‌شود. اینجا اولین باری است که در فضای سیاسی ایران مفهوم ملت از چارچوب دینی خارج می‌شود و تعلقی سیاسی – اجتماعی را بازتاب می‌دهد. ارنست گلنر اشاره می‌کند این ایدئولوژی ملی‌گرایی است که ملت را می‌سازد و چنین گزاره‌ای بسیار در مورد ایران صحیح است. به این معنا که اول گفتمان ملی‌گرایی شکل گرفت که خواست تشکیل دولتی مقتدر و مدرن را مطرح می‌کند.

پس به این معنا، ملی‌گرایی ایرانی، رگه‌ای بسیار قوی از دولت‌گرایی را در درون خود دارد و بر آن است که ابتدا دولتی مدرن بسازد که به واسطه آن تازه ملت ساخته شود.
دقیقا همینطور است. اما مشکل ما ایرانیان آن است که تجربیات‌مان با گسست همراه می‌شود و انتقال تجربه صورت نمی‌گیرد. تجربه مشروطه‌خواهی و مقید کردن دولت به قانون هم با ماجرای کودتای سوم اسفند دچار وقفه می‌شود و با استبداد کبیر اکثر دستاوردهای مشروطه‌خواهی از بین می‌رود.

“در این فاصله تاریخی می‌توان از گرایشات مختلف ملی‌گرایی سخن گفت؟
یک ایدئولوژی را از جنبه‌های مختلفی می‌توان تقسیم‌بندی کرد. اخیرا دیده‌ام که آقای دکتر اتابکی در مصاحبه‌ای ناسیونالیسم را به دوگونه تقسیم کرده بودند. گونه اول را ناسیونالیسم قلمرویی خوانده بودند که تمایل به طرح استقلال یک کشور در قلمرو جغرافیایی‌اش دارد. در مقابل گونه دوم ناسیونالیسم زبانی یا قومی خوانده می‌شود که در آن گرایش زبانی یا قومی خاصی فرادستی پیدا می‌کند. در ایران هم ابتدا نخستین گرایش در ملی‌گرایی غلبه داشته است. یعنی ناسیونالیسمی که بدون برتری بخشیدن به زبان یا قومیت خاصی در پی ایجاد دولت – ملت مدرن است. اما بعد در دوره رضاشاه متعاقب شکست جنبش مشروطه، رضاشاه و بخشی از روشنفکران، جانبدار گرایشی می‌شوند که در آن برتری با زبان فارسی و گذشته قبل از اسلام است.
 
خود من در مقاله‌ای به نام «سیاست ملی‌گرایی و فرهنگ سیاسی معاصر» چهار نوع گرایش ملی‌گرایانه در ایران را از هم متمایز کرده‌ام. گرایش اول گرایش ملی‌گرایی لیبرال است که در میان متفکرانی چون میرزا ملکم‌خان، تقی‌زاده و بعدها بین کسانی چون دکتر مصدق رواج داشت. این گرایش خصلتی معتدل دارد و در وجه سیاسی همواره خواست برقراری آزادی‌های دموکراتیک را مطرح می‌کند. گرایش دوم ملی‌گرایی تاریخی یا افراطی نام دارد. چنین ناسیونالیسمی را در نوشته‌های کسانی چون میرزا آقاخان کرمانی، آخوندزاده و زین‌العابدین مراغه‌ای می‌بینیم. بعدها در دوره رضاشاه این گرایش غلبه دارد و در دوره 32-1320 هم احزابی چون سومکا، آریا و پان‌ایرانیست‌ها حامل چنین گرایشی هستند. این گرایش، تمایل برتری‌طلبانه نسبت به ملل دیگر همچون ترک‌ها و اعراب و اقوام غیرفارسی‌زبان داخل ایران دارد و در پی وحدت ملی به شکل آمرانه و اقتدارطلبانه است. گرایش سوم ملی‌گرایی با اسلام ادغام شده است.
 
این گرایش طیف وسیعی از سیدجمال‌الدین اسدآبادی تا مدرس و کاشانی و آیت‌الله طالقانی و نهضت آزادی و حتی آیت‌الله خمینی را در بر می‌گیرد. اما بالاخره در میان بخشی از چپ‌گرایان ایرانی هم نوعی ملی‌گرایی مشاهده می‌شود. به‌خصوص پس از کودتای 28 مرداد چپ ایرانی به سمت این نوع ملی‌گرایی گرایش پیدا می‌کند. در واقع اگرچه چپ ایرانی بسیار شعار انترناسیونالیستی می‌دهد اما اگر این پوسته را خراش دهید یک نوع ملی‌گرایی خاص در هسته چپ ایرانی قابل مشاهده است. همین واژه خلق که بسیار مورد استفاده چپ‌های ایرانی قرار می‌گیرد متضمن خواست‌های استقلال‌طلبانه چپ‌گرایانه است. این خواست، خودش را به شکل مبارزه مسلحانه یا سیاسی برای حفظ استقلال ایران در برابر امپریالیسم – حتی در میان برخی از آنان که نگرش انتقادی به شوروی داشتند، امپریالیسم شوروی – نشان می‌دهد. مشابه چنین گرایشی را در سایر کشورهای جهان سومی چه در خاورمیانه و چه در آمریکای لاتین می‌بینیم. رژی دبره در تحلیل جنبش توپوماروها به شکل درخشانی ناسیونالیسم چنین گروه‌های چپی را نشان می‌دهد. در ایران هم جریاناتی همچون فدائیان خلق، گرایش ناسیونالیستی شدید چپ‌گرا دارند.

اما با نگاهی به تاریخ چپ، چیزی عکس گفته شما را می‌بینیم. چنین به نظر می‌رسد که گرایش ناسیونالیستی لیبرال پس از انقلاب مشروطه به سرعت افول می‌کند و پس از دوره رضاشاه هژمونی چپ برقرار می‌شود. در میان این گرایش چپ، ملی‌گرایی به نوعی امپریالیسم‌ستیزی تقلیل پیدا می‌کند. همواره به چپ این نقد وارد بوده که به مساله ملی بی‌توجه مانده است. چه در موارد تاریخی خاص همچون مساله امتیاز نفت شمال و چه در سطحی عمیق‌تر که بیشتر غفلت چپ از مساله‌ای داخلی همچون دموکراسی را مورد تاکید قرار می‌دهد. به نظر می‌رسد چپ همواره در تناقض میان گرایش انترناسیونالیستی و ملی‌گرایانه گرفتار بوده است.
من از شما سوالی دارم. علی‌الظاهر شما از روی موردی به نام مصدق عبور می‌کنید. مصدق در بحث شما ذیل گرایش‌های چپ به شمار می‌آید؟ به گمان من حرکت مصدق و جبهه ملی در سال‌های پایانی دهه 20 و آغازین دهه 30 و نحوه رابطه‌ای که با دربار دارند به تمامی خصلتی لیبرال و ملی‌گرایانه دارد.

نگاه من البته در درجه اول متوجه چپ در ایران است. چپی که در آن سال‌ها در حزب توده تجلی می‌یابد و بعدها خود را در گروه‌های چریکی متجلی می‌کند. علاوه بر این قبول دارید که وجه استعمارستیزانه حرکت مصدق بر گرایش‌های لیبرال و مشروطه‌خواه او می‌چربد. توجه او به ملی‌شدن نفت و مقابله با انگلیس آنقدر زیاد می‌شود که اصلاحات دموکراتیکی که در آغاز حکومت‌اش نوید داده بود در سایه قرار می‌گیرد. فارغ از گرایش‌های لیبرالی شخص مصدق اگر بخواهیم گرایش سیاسی دولت او را مشخص کنیم به نظرم دولت او بیشتر سوسیال - دموکرات‌ است تا لیبرال - ناسیونالیست.
البته دکتر مصدق در زمانه‌ای پروژه‌اش را جلو می‌برد که ملی‌گرایی بیشتر رنگ و بوی استعمارستیزی داشت تا مشروطه‌خواهی و دموکراسی‌خواهی. چنین گرایشی به گمانم دو دلیل داشت. از زاویه اجتماعی و عینی، در کشورهای اروپایی به واسطه صنعتی شدن و شهرنشینی، طبقات اجتماعی به خصوص بورژوا که حامل اصلی ناسیونالیسم در مواجه با قدرت‌های پیش – سرمایه‌داری هستند شکل می‌گیرند.
 
بنابراین ناسیونالیسم حاملان عینی و ملموس دارد. اما چه در دوره مشروطه و چه در دهه‌های بعد با ایرانی مواجه هستیم که سهم و تعداد طبقات متوسط مدرن بسیار اندک است. بورژوازی صنعتی مدرن تازه در حال تکوین است و بیشتر شکلی تجاری و سنتی دارد. در چنین شرایطی که بورژوازی و طبقه متوسط ضعیف هستند پرچم ملی‌گرایی به دست روشنفکران می‌افتد. اما وجه دیگری را هم باید در نظر داشت و آن اینکه از لحاظ گفتمانی و فرهنگ سیاسی هم، گرایش لیبرال - ناسیونالیسم ضعیف بود. بعد از شکل‌گیری گفتمان لیبرال در عصر مشروطه این گفتمان در عصر رضاشاه پایگاه و رسانه مشخصی پیدا نمی‌کند و به سرعت ضعیف می‌شود. به خصوص در عصر رضاشاه روشنفکران از قرائت باستان‌گرایانه و قوم‌محور ناسیونالیسم حمایت می‌کنند. بنابراین وقتی به دهه 20 می‌رسیم اتفاق مهمی از جهت فرهنگ سیاسی می‌افتد. در آغاز این دهه اکثر روشنفکران ایرانی جذب حزب توده می‌شوند و سایه حزب توده بر سر اکثر فعالیت‌های روشنفکرانه دهه 20 می‌افتد.
 
به همین دلیل وقتی مصدق هم جبهه ملی را تشکیل می‌دهد پایه جبهه‌اش در میان متخصصان، بازاریان و توده مردم قرار می‌گیرد و روشنفکران زیادی گرد او جمع نمی‌شوند. بنابراین ناسیونالیسم لیبرال هم از نظر عینی و اجتماعی و هم از نظر ذهنی و فرهنگ سیاسی در ایران ضعیف است. در چنین فضایی است که مصدق هم به سیاست‌هایی چون استقلال‌خواهی و موازنه منفی تمایل پیدا می‌کند و چنین سیاست‌هایی بر امر نظارت بر حکومت استبدادی مشروطه و لیبرالیزه کردن روابط سیاسی غلبه می‌کند. خود مساله کودتا، نقش ایالات متحده در برکناری دولت مصدق و حکومت جدید که در وابستگی به قدرت‌های خارجی نزد مردم شناخته می‌شود، فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی را به سمت امپریالیسم‌ستیزی سوق می‌دهد. این‌گونه است که چپ آن سال‌ها که چپ مستقلی هم - صرفنظر از حزب توده - است، مساله اصلی را مساله وابستگی می‌داند.
 
اینجا چپ ایران در برابر یک انتخاب قرار می‌گیرد؛ انتخابی که در پی آن می‌بایست یا وابستگی شاه به امپریالیسم یا دیکتاتوری او در نوک حمله سیاسی قرار گیرد و انتخاب تاریخی چپ ایران در آن شرایط زمانی و جهانی گزینه اول بود. شرایط جهانی هم البته این انتخاب را تشویق می‌کرد. به هر حال چپ فعالیت سیاسی‌اش را حول مبارزه با امپریالیسم سازماندهی کرد و در پی آن ملی‌گرایی رادیکال تفوق پیدا کرد و ملی‌گرایی دموکرات مصدق در حاشیه قرار گرفت. این را هم در نظر داشته باشید که نظام شاه هم در حمله اول خود همین گرایش را مورد هدف قرار داد. وقتی دوباره در پایان دهه 30 جبهه ملی دوم آغاز به فعالیت می‌کند نه کادر کافی دارد و نه فرهنگ سیاسی لازم را. سازمان دانشجویی جبهه ملی دوم کاملا چپ است و پایگاهی برای کسانی چون بیژن جزنی می‌شود.

در پایان دهه 50، شاهد گرایشی به نام اسلام سیاسی هستیم. نسبت این ایدئولوژی با ملی‌گرایی چیست؟
ملی‌گرایی یک ایدئولوژی غیرفربه است. این را در مقایسه ایدئولوژی‌های فراگیر و تامی همچون مارکسیسم و لیبرالیسم می‌گویم. به همین دلیل ملی‌گرایی به راحتی می‌تواند با سایر ایدئولوژی‌ها ادغام شود. شما می‌بینید ناسیونالیسم در اروپا در کنار فاشیسم قرار می‌گیرد اما در جای دیگر با مارکسیسم ادغام می‌شود، در جای دیگر با دین‌گرایی ‌ـ‌اسلام‌گرایی در مورد خاص ایران ـ ترکیب می‌شود و گاه هم در مقام ایدئولوژی دولتی قرار می‌گیرد. در فضای تازه پس از 28 مرداد،‌ با غلبه گرایش‌های ضدتجدد، فرهنگ سیاسی رمانتیکی شکل می‌گیرد که رادیکالیسم وجه غالب آن است. در این فضا دو دسته گروه‌های اسلامی و مارکسیست و ترکیب‌هایی از این دو مراحل تکوین خود را می‌گذرانند. اگر دهه 40 را ملاک قرار دهیم، یکی از اتفاقات مهم، انشعاب نهضت آزادی از جبهه ملی است که نهضت آزادی وجه تمایز خود را اسلام قرار می‌دهد.
 
اما این انشعاب به معنای فاصله گرفتن از گفتمان ملی‌گرایی نیست. این مساله در مورد آرا و افکار روشنفکران این دوره هم صادق است. در اندیشه‌های آقای طالقانی یا دکتر شریعتی ملی‌گرایی ایرانی وجود دارد که با اسلام سیاسی تلفیق شده است. اما در عین حال بستر برای ظهور گروه‌های اسلامی که گرایش پان‌اسلامیستی دارند هم فراهم می‌شود. پس از انقلاب این گرایش در بخش روحانی دولت هم وجود دارد اما غلبه با گرایش اول است. در اینجا می‌خواهم به این نکته مهم اشاره کنم که اگر در اوایل انقلاب شاهد نوعی همسویی میان گروه‌های ملی، چپ و اسلامی هستیم، چنین ائتلافی تنها خصلت تاکتیکی نداشت. به گمان من این نوع شباهت‌های گفتمانی در همگرایی این گروه‌ها نقش عمده داشت. همه این گروه‌ها مساله اصلی را مقابله با امپریالیسم می‌دانستند و به گمان آنها پایگاه داخلی این امپریالیسم، حکومت شاه است. همگی این گرایشات بر اصالت فرهنگ ایرانی و آلوده شدن آن به ارزش‌های غربی اتفاق‌نظر داشتند. نظرات روشنفکرانی چون آل‌احمد و شریعتی درباره بازگشت به خویشتن هم این گرایش‌ها را حمایت می‌کرد.

با توجه به اینکه در عصر جهانی شدن زندگی می‌کنیم، فکر می‌کنید ایدئولوژی ملی‌گرایی در چنین زمانه‌ای چه کارکردی می‌تواند داشته باشد؟
این موضوع بکری است. می‌دانیم که ایده ناسیونالیسم در سال‌های پس از انقلاب بسیار ضعیف شده است. چه به خاطر سیاست‌های دولت و چه به خاطر شرایط جهانی. اما در عین حال موقعیت ایرانیان در سال‌های اخیر باعث تقویت ناسیونالیسم شده است. در شرایطی که ایران مورد غضب نظام جهانی قرار داد و فرهنگ و هویت ایرانی به شکل خاصی در رسانه‌ها بازنمایی می‌شود،‌ ایرانیان احساس ناراحتی می‌کنند و آنان دلمشغول پرسش از هویت خود می‌شوند. این در میان ایرانیان خارج از کشور که دائما با دیگران غیرایرانی در ارتباط‌اند بیشتر نمایان است. در چنین شرایطی طبیعتا مردم در موضعی دفاعی قرار می‌گیرند و اولین و مهمترین سلاحی که استفاده می‌کنند نوعی ایدئولوژی ملی‌گرایانه است. در مواردی چون واکنش به فیلم 300، ایرانیان سعی می‌کنند با شکل‌بندی‌های جدیدی که از طریق اینترنت ایجاد کردند در برابر این تهاجمات واکنش نشان دهند. به علاوه از آنجا که دولت هم از سویی خود تا حدی مسبب این تهاجمات است و از سوی دیگر همتی در حمایت از اقدامات تدافعی نشان نمی‌دهد بار این واکنش‌ها به دوش مردم افتاده است.

اما نکته اصلی آن است که در چنین شرایط جدیدی چه دریافتی از ناسیونالیسم می‌تواند کارساز باشد. به گمانم باید از قرائت‌های پس از جنگ جهانی دوم از ناسیونالیسم که وجه غالبش امپریالیسم‌ستیزی و خودکفاگرایی است جدا شویم. نه به این معنی که به نظرم ملی‌گرایی پدیده بدی است. اما ملی‌گرایی احتیاج به بازتعریف دارد؛ بازتعریفی که جایگاه ما را در نظام جهانی مشخص و از تعریف خود در برابر دیگری اجتناب کند. ما امروز محتاج نوعی ملی‌گرایی آینده‌گرا هستیم.

تبلیغات