نویسندگان: حسین دهشیار
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

  گسترش بنیادگرایی در جامعه پاکستان در سایه فهم به شدت بنیادگرا از چرایی حیات و نقش افراد در اجتماع قابل درک است.در پاکستان باید توجه داشت که دو سیستم ارزشی متفاوت در کنار یکدیگر وجود دارند. در بین اکثر نخبگان این کشور ارزش‌های فرهنگی شبه‌مدرن قابل رویت است. شبه‌مدرن به این معناست که جنبه‌های ابزاری و تکنولوژیک مدرنیته کاملا هضم شده است و نخبگان اعتبار آنها را به شکلی کاملا نهادینه در آغوش گرفته‌اند. اما جنبه‌های باوری، اعتقادی، تعریفی و تحلیل‌کننده مدرنیته به طور یکپارچه هضم نشده‌اند بلکه بعضی از مولفه‌ها و مقوله‌ها که ظرفیت فکری و روانی برای جذب آنها وجود دارند نهادینه می‌شوند. یکی از ویژگی‌های کشورهای تحت استعمار انگلستان این بود که این کشور توجه را معطوف به این می‌کرد که نخبگانی پرورش‌یافته که ارزش‌ها و هنجارهای غربی را مطلوب بیابند و آنها را معیار عملکرد رفتار خود قرار دهند. انگلستان در قرن‌های گذشته که فعالیت‌های مستقیم استعماری و اراده کشورهای مستعمره را در اختیار داشت هدف اصلی خود را پرورش نخبگان پذیرای هنجارهای غربی قرار داده بود و کمترین توجهی به متحول ساختن توده‌ها و مردم عادی داشت.

این اعتقاد در بین انگلیسی‌ها وجود داشت که در کشورهای غیرغربی و تحت استعمار به لحاظ ویژگی‌های سنتی، مردم خودشان به تصمیم‌گیری نمی‌پردازند بلکه با توجه به نظر «بزرگان» قوم یا رهبران مذهبی و ریش‌سفیدان محله و قبیله به ارزیابی‌ها و رفتارهای خود محتوا و جهت می‌دهند. به عبارتی دیگر توده‌ها نگاه کاملا سلسله مراتبی و دستوری را در ذهن خود نهادینه کرده‌اند و به موازات یا در تعارض با نخبگان جامعه به اقدام یا تعریفی دست نمی‌زنند. با درک این مهم بود که انگلیسی‌ها به نادیده انگاشتن توده‌ها در شبه‌قاره هند دست زدند و به نخبه‌پروری پرداختند و تاکید را بر آموزش آنان و نه توده‌ها قرار دادند. با توجه به این نکته است که متوجه می‌شویم چرا یک سیستم ارزشی دومحوری در پاکستان وجود دارد.
 
اکثر نخبگان جامعه چشم‌اندازهای فکری و بینشی را براساس هنجارهای آنگلوساکسون شکل داده‌اند و قبله‌گاه ارزشی آنان در جغرافیایی غیربومی است. اما توده‌های پاکستانی مخصوصا آنانی که در فواصل دور از مرکز حکومتی و در سرحدات زندگی می‌کنند همچنان مانند اجداد خود در بستر ارزش‌های سنتی غیرپویا به تعریف محیط عملیاتی و تعریف خود و دیگران مشغول هستند. این به معنای آن است که آنان درکی به شدت سلسله مراتبی، خشن، اقتدارگرا و تک‌بعدی از حیات بشری دارند. زندگی براساس درک غریزی از چرایی حیات است و بدین روی آنان مستعد خشونت هستند.

توده‌های پاکستانی در بسیاری از مناطق کشور را باید شبه‌بنیادگرا قلمداد ساخت. نخبگان در پاکستان شبه‌مدرن هستند و عوام هم شبه‌بنیادگرا. این بدان معناست که نه نخبگان و نه توده‌ها هیچ‌کدام نه کاملا ارزش‌های مدرنیته را قبول کرده‌اند و نه اینکه کاملا در آغوش بنیادگرایی قرار گرفته‌اند. بنیادگرا فردی است که جنبه‌های تکنولوژیک مدرنیته را در تمامی اشکال آن مطلوب و آنها را مناسب اهداف خود می‌یابد. او برخلاف یک فرد سنتی، مواهب تکنولوژیک را با آغوش باز می‌پذیرد و آنها را تضعیف‌کننده ارزش‌های خود تصور نمی‌کند. از نظر یک بنیادگرا، می‌توان نوآوری‌های تکنولوژیک را پذیرا شد بدون اینکه متاثر از مدرنیته شد. بنیادگرا میوه‌های تکنولوژیک مدرنیته را ابزارهای مناسبی برای پیشبرد اهداف خود قلمداد می‌سازد.
 
او به این مساله وقوف دارد که ارزش‌ها تنها هنگامی می‌توانند مشروعیت فراگیر به دست آورند که مبنای مادی استوار، قدرتمند و کارآمد داشته باشند. این نیز تنها هنگامی اشکال‌پذیر است که تکنولوژی در پیشرفته‌ترین شکل آن، زیرساخت‌های اقتصادی را متحول سازد. توده‌های پاکستانی شبه‌بنیادگرا هستند چرا که برخلاف بنیادگرایان تحولات و نوآوری‌های تکنولوژیک را با آغوش باز پذیرا نمی‌شوند و به لحاظ آنکه اساس و بنیاد آن را غربی و سمبل توسعه و تکامل مغرب‌زمین می‌دانند، مشروعیت برای آن قائل نیستند. پذیرش هر نوع نوآوری تکنولوژیک اگر هم اتفاق بیفتد با اکراه و عدم تمایل فراوان صورت می‌گیرد. از نظر آنان تکنولوژی همراه خود فساد اجتماعی را به همراه دارد و بدین سبب حتی‌المقدور تلاش را بر این قرار می‌دهند که فرصت برای ورود آن را به داخل جامعه ایجاد نکنند. عوام پاکستانی مانند همتایان خود در بسیاری از کشورهای منطقه جنبه نرم‌افزاری مدرنیته یعنی باورها، اعتقادات و خصوصیات عقل‌گرایانه عصر جدید را به طور همه‌جانبه رد و آن را سمبل‌ستیز با تعلقات و اعتقادات آسمانی قلمداد می‌کنند.

از نظر بنیادگرایان جنبه‌های ارزشی و فکری مدرنیته می‌بایستی با تمامی وجود و با استفاده از تمامی ابزار و بالاخص توانمندی‌های تکنولوژیک اقتباس شده از غرب به تعارض گرفته شوند و با آنها مبارزه شود. به همین دلیل متوجه می‌شویم که چرا در پاکستان بنیادگرایان و رهبران فکری آنان تاکید و توجه بسیاری به تاسیس «مدرسه» می‌کنند. در این مدرسه‌ها تنها علوم دینی تدریس می‌شود و علوم جدید چه جنبه‌های تجربی آن و چه جنبه‌های تحلیلی و فکری آن کاملا نادیده گرفته می‌شود. بنیادگرایان در پاکستان خواهان کمترین میزان تعامل با کشورهایی هستند که از نقطه‌نظر مذهبی با آنها همسو نیستند. با توجه به این مطلب است که متوجه می‌شویم چرا حتی شش زن چینی مقیم پایتخت پاکستان که به شغل‌های غیرسنتی در این کشور اشتغال داشتند مورد حمله قرار گرفتند و تعدادی از چینی‌های مقیم به قتل رسیدند.
 
پاکستان جغرافیایی بسیار مناسب و مستعد برای نضج‌گیری بنیادگرایی بوده است. اینکه در قلب پایتخت، اسلام‌آباد، صدها نفر بنیادگرای مسلح در مسجد لعل برای مدت هشت روز با نیروهای ارتش به نبرد بپردازند خود به وضوح نشانگر گستردگی بنیادگرایی در کشور و آمادگی بنیادگرایان برای توسل به خشونت در راه ایجاد حکومت سبک طالبان است. اینکه فعالیت‌های خشونت‌آمیز از نواحی سرحد مجاور مرز افغانستان و نقاط دورافتاده به شهرهایی از قبیل اسلام‌آباد که جایگاه اقتدار نخبه‌گرایان است رخنه کرده خود به خوبی نشان‌دهنده رشد و نمو نگرش‌های قهقراگرا به حیطه حیات است. از زمان به قدرت رسیدن پرویز مشرف در سال 1999 تاکنون دو بار به جان او به‌وسیله بنیادگرایان سوءقصد شده است. این نشان می‌دهد که آنها از توان عملیاتی برای ضربه زدن به سمبل‌های قدرت مرکزی و از ظرفیت بالا برای جذب هر چه بیشتر توده‌ها برخوردار هستند. پاکستان بهشت بنیادگرایان بومی و بنیادگرایان رانده شده از افغانستان است. این کشور به مرکزی برای تعلیم و آموزش بنیادگرایان از کشورهای سرتاسر خاورمیانه بزرگ تبدیل شده است.

آنچه پاکستان را معبود و خاستگاه بنیادگرایان قرار داده است، عدم تمایل و خواست نخبگان برای دگرگون کردن پایه‌های اعتقادی و ارزشی جامعه بوده است. در پاکستان از زمان استقلال از هندوستان ناظر حضور اقتدارگرایان و دیکتاتورهای انتخاباتی بوده‌ایم. در بطن اقتدارگرایی و دیکتاتوری شاهد فرآیندهای دموکراتیک و انتخابات بوده‌ایم. رهبران سیاسی که جزو نخبگان متاثر شده از ارزش‌های آنگلوساکسون هستند اعتقاد به ضرورت وجود فرآیندهای دموکراتیک برای کسب قدرت دارند. اما تعریفی که اینان از دموکراسی دارند تنها در برگیرنده شرکت توده‌ها در رای دادن است. در پاکستان مانند بسیاری از کشورهای منطقه دموکراسی وجود دارد اما تنها شاهد حیات یافتن اقتدارگرایی انتخاباتی هستیم و تعالی اجتماعی به سبب وجود دموکراسی به وجود نیامده است. توده‌ها از این حق برخوردار هستند که در انتخابات شرکت کنند همانطور که متقاضیان کسب کرسی هم منعی برای رقابت ندارند.
 
اما مردم در پاکستان وقتی به پای صندوق‌های رای رفتند مأخذ و معیاری کاملا سنتی و غیرمدرن را برای رای دادن انتخاب کردند. دموکراسی به معنای رای دادن به طور مخفی ماهیتی کاملا غربی دارد اما اینکه چگونه این رای حیات می‌یابد و اینکه مبنای رای چیست اساسا و ذاتا غیرغربی است. در پاکستان توده‌ها براساس قومیت، زبان، قبیله، نژاد و مذهب تعیین می‌کنند به چه کسی باید رای بدهند. آنچه معیار رای آنهاست توانمندی‌ها و ویژگی‌های اکتسابی تلاش‌گران کسب قدرت نیست بلکه اساس رای توده‌ها ویژگی‌های ذاتی و به عبارتی ازلی رقیبان انتخاباتی است. اعتقادی به مفاهیم و ارزش‌های دموکراتیک در جامعه پاکستانی بین توده‌ها وجود ندارد. مردم در انتخابات شرکت می‌کنند اما حضور در این فرآیند همراه با دگرگونی در ذهن‌ها و ارزش‌ها نیست. توده‌ها همچنان در قالب‌های سنتی غیرپویا به تعریف زیست و محیط اجتماعی می‌پردازند. نخبگان شبه‌مدرن و غرب‌گرا، تلاشی برای دگرگون کردن ظرفیت‌های ارزشی توده‌ها ندارند چرا که این شرایط به نفع آنان است و نخبگان با تکیه بر درک سنتی غیرپویای توده‌ها اما حضور خود را در قدرت تداوم می‌دهند و با استفاده از ارزش‌های توده‌ها بدون اینکه خود اعتقادی به آن ارزش‌ها داشته باشند، توده‌ها را به رای دادن تشویق می‌کنند.

خانم بی‌نظیر بوتو که تحصیلکرده آکسفورد و از خانواده‌های سیاسی بزرگ کشور است از عملکرد ژنرال مشرف برای توسل به زور برای حل و فصل معضل مسجد لعل حمایت قاطع کرد. او با وجود اینکه به وسیله ژنرال از بازگشت به کشور و شرکت در انتخابات منع شده است اما به عنوان یک نخبه، آگاه است که بنیادگرایان در صورت کسب قدرت، به محو نخبگان اقدام خواهد کرد. او با این ارزیابی نشان داد که نخبگان از یک اتحاد استراتژیک در مخالفت با بنیادگرایان برخوردار هستند. خانم بی‌نظیر بوتو خواهان تعالی فکری و ارزشی توده‌ها نیست، آنچه او خواهان آن است کسب قدرت با تکیه بر باورهای غیرمتعالی و تکامل‌نیافته توده‌هاست. مردم به او رای دادند تا به قدرت برسد چرا که طرفدار پدر او علی بوتو بودند که اعدام شد. مردم به او رای دادند نه به دلیل اینکه اعتقاد به ارزشمندی زنان در سیاست یا اعتقاد به تفکرات غربی او داشتند. او رای آورد چرا که پدرش علی بوتو و او از یک خانواده سیاسی بود. پس نیازهای رهبران سیاسی حکم می‌کند که توده‌ها همچنان ناآگاه باشند و در قالبی اقتدارگرایانه به تعریف حیات بپردازند.
 
البته این سبک زندگی آنها را مستعد برای گرویدن به آغوش بنیادگرایان می‌سازد اما نخبگان بر این اعتقاد هستند که چون ارتش را در اختیار دارند،‌ قادر هستند اجازه ندهند بنیادگرایان به قدرت سیاسی دست یابند. نخبگان ارتش را ضامن حیات خود در بطن وجود توده‌های مستعد گرایش به بنیادگرایی می‌یابند و به همین روی تلاشی در جهت متحول ساختن فکری آنها نکرده‌اند. شرایط بیرونی هم نقش مثبتی در رشد و نمو بنیادگرایی در پاکستان بازی کرده است. قدرت‌یابی طالبان که سرویس‌های اطلاعاتی ارتش پاکستان نقشی تعیین‌کننده‌ای در به وجود آوردن آن داشتند منجر به این شد که افکار بنیادگرایی در مجاورت پاکستان و در ساختار قدرت به جلوه‌نمایی بپردازد. شکست طالبان به دست آمریکا هر چند که بنیادگرایان را از حوزه قدرت در افغانستان دور کرد اما سبب شد که مهاجرت بنیادگرایان از افغانستان به ایالات سرحدی پاکستان اتفاق بیفتد.

این فرآیند به فعال شدن بنیادگرایان پاکستانی و از سویی دیگر به سیاسی شدن آنها شدت داد. سیاسی شدن بنیادگرایان پاکستانی علت اساسی تشدید خشونت و مبارزه‌طلبی آنان بوده است. آمریکا به عنوان سمبل غرب در حیطه‌های سیاسی، فرهنگی و‌ اقتصادی که از قدرت نظامی برای در هم ریختن بنیادگرایی برخوردار است، اتحاد بنیادگرایان پاکستانی و غیربومی را ممکن ساخته است. حمایت آمریکا از پرویز مشرف و کوشش‌های همه‌جانبه حکومت او برای مبارزه با بنیان‌های بنیادگرایی، ضرورت مخالفت با آمریکا و حامیان داخلی آن را مشروعیتی اخلاقی بخشیده است. بی‌ثباتی سیاسی در پاکستان تداوم خواهد داشت و رشد بنیادگرایی را همچنان شاهد خواهیم بود. با توجه به اینکه نخبگان پاکستانی ضرورت اخلاقی و الزام قدرت محور برای متحول ساختن قالب‌های سنتی غیرپویا نمی‌یابند، بنیادگرایی استخر وسیعی از ارتش مورد نیاز را در برابر دارد.
 
ناتوانی حکومت مرکزی برای اعمال حاکمیت در تمامی نقاط کشور و بالاخص در نواحی مرزی، جغرافیای آماده و مناسب برای بنیادگرایان به وجود آورده است که در داخل آن به یارگیری و جذب عضو بپردازند. ناتوانی غرب به رهبری آمریکا در افغانستان برای از بین بردن باقیمانده طالبان و تداوم ناامنی در این کشور به این معناست که در نزدیکی مرزهای پاکستان، فضای تنفسی برای بنیادگرایان و جغرافیای عملیاتی برای آنان وجود دارد. در عین حال ناتوانی نخبگان پاکستانی برای دور نگه داشتن ارتش از صحنه سیاست، سبب شده است که ارتش از بسیج تمامی منابع برای مبارزه با بنیادگرایان مسلح بی‌خبر باشد و بیشترین میزان دقت و انرژی را برای حفظ قدرت در اسلام‌آباد به‌کار گیرد. تا زمانی که عوامل اساسی و کلیدی حیات‌بخش تداوم و گسترش بنیادگرایی در پاکستان به مبارزه گرفته نشوند باید انتظار خشونت بیشتر و رشد وسیع‌تر ارزش‌های عقل‌ستیز را داشت.

تبلیغات