آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

زیان‏هاى پرگوئى
شاید هیچ عضوى از اعضاى بدن انسان به اندازه زبانش پرکار نباشد، و این پرکارى بالطبع لغزشهایى را خواه ناخواه در پى خواهد داشت . اکثرا لب به سخن مى‏گشاییم و آسمان به ریسمان مى‏بافیم و در هر موضوعى اعم از زمینى و آسمانى داد سخن مى‏دهیم، ولى وقتى منصفانه به گفته‏هاى خود مى‏اندیشیم، درمى‏یابیم که چیز زیادى براى گفتن نداشته‏ایم و فقط بیش از حد به موضوع محقر خود شاخ و برگ داده‏ایم . و با افزودن به کمیت و طول جمله‏هاى خود، به کاهش کیفیت و ارزش گفته‏هاى خود پرداخته‏ایم .
امام على علیه السلام در ذم پرگویى مى‏فرمایند: «. . من اکثر اهجر ...» «پرگو هرزه‏گو مى‏شود» (1) .
و به قول معروف «کم گوى و گزیده‏گوى چون در» . اما همین کم و گزیده نیز اگر به صواب و برخاسته از اندیشه منیع آدمى نباشد، اى بسا فساد آن به صلاح آن بچربد . و نعمتى را به نقمت (2) بدل نموده و به قول مولوى عالمى را ویران کند .
عالمى را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند (3)
سکوت جاهلانه، سکوت عالمانه
و اما سکوت، سکوت معمولا از دو پستان تغذیه مى‏نماید: یکى جهل و دیگرى علم .
مثلا گاهى شخص; نسبت‏به مساله‏اى جاهل و از فهم آن قاصر است، پس چون نمى‏داند، جبرا سکوت مى‏کند و به عبارت دیگر: چون حرفى براى گفتن ندارد، ساکت است . پس هر سکوتى ممدوح نیست . و بین سکوت جاهلانه و جبرى تا آن سکوت ممدوح عالمانه که گاه بعضى از علما، از سر تواضع یا حکمتى (4) بدان روى مى‏آورند، فرقى است ژرف:
هر دو صورت گر بهم ماند رواست
آب تلخ و آب شیرین را صفاست (5)
جاهل ساکت و عالم ساکت، هر دو ساکتند اما این کجا و آن کجا .
در فواید سکوت نیز بحث‏بسیار رفته است . به قول سعدى: اعادت ذکر آن ناکردن اولى . اما گرچه سکوت، چون لباسى زیبا و فاخر، ساتر عیوب جاهل است و سکوت اختیار کردن نادان غایت دانایى است، اما علما را که صاحبان جمال معنوى و حسن خداداد هستند، به روپوش و رنگ ماشطه‏اى (6) چون سکوت نیازى نیست . و آن به که ایشان فواید سکوت را براى نادانان وانهند و به ارشاد و تدریس و روشنگرى همت گمارند . چرا که سکوت علما یعنى غدیو تحجر و واپس‏گرایى که از دور به گوش مى‏رسد، سکوت علما یعنى صداى بسط تعصب و جهل، یعنى توقف، و توقف در جهان مدرن و عصر ارتباطات به معناى سکون و درجا زدن نیست‏بل به معناى عقب‏نشینى است . و به بیان ساده:
چو مى‏بینند که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینند گناه است (7)
به این فرمایش امیرالمؤمنین توجه فرمایید:
«خیر و نیکى نیست در خاموشى با حکمت و دانش، چنانکه نیکى نیست در گفتار با جهل و نادانى‏» (8) .
و یکى از مشکلات جامعه ما، که مسبب پس رفت این جامعه نیز مى‏باشد، همین عدم تخصص درباره موضوعى و اظهار نظر و ارائه فضل درباره آن مى‏باشد . آنان که باید بگویند و ارشاد نمایند همه طریق خامشى پیش گرفته‏اند . و آنان که باید خامشى گزینند، در کمال وقاحت‏به سخنرانى و غزلسرایى در هر مورد و موضوعى مى‏پردازند . و به این سبک بى‏مغزان پرجوش که از علم فقط حرافى و قاچاق لغات و اصطلاحات فرنگى را استنباط کرده‏اند، و به قول مولوى با اقوال خود عالمى را ویران کرده‏اند، جز این چه مى‏توان گفت که:
زبان بریده به کنجى نشسته صم بکم
به از کسى که نباشد زبانش اندر حکم (9)
و بر فحواى، «آنکه نمى‏داند و دست‏به کار مى‏برد بیش از آنکه اصلاح نماید، تباه مى‏کند» . مى‏توان گفت آنکه نمى‏داند و لب به سخن مى‏گشاید بیش از ارشاد، اضلال مى‏نماید .
و یا:
اول اندیشه وانگهى گفتار
پاى بست آمده است پس دیوار (10)
و نیز به یاد آن دانایان خموش که رسالت‏خویش را از یاد برده‏اند مى‏آوریم که:
«ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون‏» (11) .
«بدترین جنبندگان نزد خدا کسانى هستند که از شنیدن و گفتن حرف حق کر و لالند و اصلا در آیات خدا تعقل نمى‏کنند» .
پس; از ارباب سخن و اهل دانش و بینش تقاضا داریم که با سکوتشان، طنین‏انداز صداى تحجر و انحراف در این مرز و بوم نباشند .
وقتى همه خاموشند، چه فرق میان عالم و جاهل و اصلا چه فرق میان انسان و حیوان . مگر نه اینکه: «به نطق; آدمى بهتر است از دواب‏» .
در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام نیز آمده است که: «سخن بگویید تا شناخته شوید، که مرد در زیر زبانش پنهان است‏» (12) . واصلا:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد (13)
بارى از علما انتظار مى‏رود که در این تاریکى شکیات و ترافیک شبهات تا آنجا که امکان دارد، به روشنگرى پردازند و به محک وجود خود زر قلب را از زر نیکو، و سره را از ناسره باز شناسانند . البته ذکر نکته‏اى خالى از فایده نیست و آن این که علما بیش از هر قشر دیگرى باید مراقب اقوال و افعال خود باشند چرا که گفته ایشان به نزد عوام، حجت تلقى شده و بى‏چون و چرا از آن تبعیت مى‏نمایند . و اگر خداى ناکرده قول آنان ناصواب و خطا باشد، موجب فتنه و تباه کارى نه افراد معدود، بلکه عده کثیرى از اقشار مختلف جامعه خواهد شد . از همین‏روست که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده‏اند:
«سخن اهل دانش و بینش اگر درست‏باشد، (براى دردهاى دنیا و آخرت) داروست و اگر نادرست‏باشد، درد است‏» (14) .
و بى‏سبب نیست که مى‏گویند: «زلة العالم زلة العالم‏» «لغزیدن دانشمند، لغزش جهان است‏» (15) .
اصول کلى سخن
تا اینجا سخن از سکوت بود و از اینجا به بعد، به سخن و اصول و اسلوب آن به‏طور اجمال خواهیم پرداخت . در سخن گفتن هماره باید سه اصل کلى را مد نظر داشت (16) .
1 . اندیشه صواب; 2 . تامل; 3 . ایجاز .
حال به شرح اصل اول یعنى اندیشه صواب مى‏پردازیم .
اندیشه صواب
در اولین وصف متقین از زبان امام على علیه السلام آمده است که: «... سخن آنان صواب است ...» (17) یا سخن نگویند جز به صواب . سعدى نیز یکى از وجوه ممیز بین انسان و حیوان را که ملاک برترى آدمیزادگان بر حیوانات مى‏باشد، قوه ناطقه مى‏داند، ولى در همان جا تصریح مى‏نماید که اگر از این حسن انسانى کسى به صواب و صلاح استفاده نکند، از حیوان هم بدتر است .
به نطق آدمى بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگویى صواب (18)
در واقع ناطق بودن زمانى ارزش دارد که صواب و صلاحى در آن باشد، و ذاتا آن را ارزشى نیست . سخن چون کالبدى است که اندیشه صواب به منزله روح آن مى‏باشد، در نتیجه سخن بدون اندیشه صواب چون جسمى است که فاقد روح مى‏باشد . و هرگاه اندیشه صواب شد، سخن نیز به تبع آن صواب خواهد شد .
براى تبیین این مطلب به ابیات ذیل توجه بفرمایید:
این سخن و آواز از اندیشه خاست
تو ندانى بحر اندیشه کجاست
لیک چون موج سخن دیدى لطیف
بهر آن دانى که باشد هم شریف
چون ز دانش موج اندیشه بتاخت
از سخن و آواز او صورت بساخت
از سخن صورت بزاد و باز مرد
موج خود را باز اندر بحر برد (19)
سخن صواب آن است که موجبات قربت و رضاى حقتعالى را فراهم آورد (20) .
2 . تامل
با استمداد از فرمایش امام على علیه السلام به شرح اصل دوم یعنى تامل مى‏پردازیم:
امام على علیه السلام مى‏فرمایند:
«مؤمن چون آهنگ سخن کند، ابتدا در اندرون خویش نگاهش مى‏دارد و مى‏اندیشد، اگر نیکش یافت، بر زبان مى‏آورد و اگر بد، پنهانش مى‏دارد» (21) .
در نگاه ایشان، آنان که مى‏گویند و سپس مى‏اندیشند، احمق; و آنان که مى‏اندیشند و سپس مى‏گویند، خردمند مى‏باشند (22) به قول شاعر:
سخندان پرورده پیر کهن
بیاندیشد آنگه بگوید سخن (23)
در اینجا ذکر حکایتى از گلستان بى‏خزان سعدى در تبیین معناى تامل خالى از فایده نیست:
«طایفه‏اى از حکماى هندوستان در فضیلت‏بوذرجمهر سخن مى‏گفتند، به آخر جز این عیبش ندانستند که بطى‏ء است‏یعنى درنگ بسیار مى‏کند و مستمع را بسى منتظر باید بود تا تقریر سخنى کند . بوذرجمهر بشنید و گفت: اندیشه کردن که چه گویم; به از پشیمانى خوردن که چرا گفتم‏» (24) .
مزن تا توانى به گفتار دم
نکو گوى، اگر دیر گویى چه غم (25)
شرح اصل دوم را با بیانى از امیرمؤمنان علیه السلام تکمیل مى‏کنیم که در قسمتى از وصیتشان به امام حسن علیه السلام مى‏فرمایند:
«جبران زیان خموشى و دم فرو بستن، بسى آسان‏تر است از بازیافت آنچه با گفتار نابجا از دست مى‏رود» (26) .
و به راستى، سخن و زبان، مثل تیر و کمان است، چون تیر از کمان جست دیگر کماندار قوت ضبط آن را ندارد; سخن نیز چون از دهان جست دیگر باز نخواهد گشت . با این تفاوت که: «بسا تیر تیرانداز به خطا مى‏رود، اما تیر سخن باطل، به هر ترتیب، اثرى بر جاى مى‏گذارد، هرچند اثر باطلش در روند تباهى باشد» (27) .
و این اصل را با این ابیات به پایان مى‏بریم که:
نکته‏اى کان جست ناگه از زبان
همچو تیرى دان که آن جست از کمان
وا نگردد از ره آن تیر اى پسر
بند باید کرد سیلى را ز سر
چون گذشت از سر، جهانى را گرفت
گر جهان ویران کند نبود شگفت (28)
3 . ایجاز
قبلا اشاره کردیم که «کم گوى و گزیده گوى چون در» و اکنون مى‏افزاییم: دانا کسى است که کلام خود را در نهایت ایجاز و اختصار و البته ایجازى بدون لطمه خوردن به معناى مورد نظر، بیان نماید . و با سخنان طولانى خود مستمع را ملول نگرداند تا محیط به قول خود و مسلط به مفهومى باشد که در پس آن کلام مى‏جوید . و به قول سعدى پیش از آن که به او بگویند بس کن، خود بس نماید .
بیاندیش و آنگه بر آور نفس
وزان پیش بس کن که گویند بس
(کلیات سعدى، ص 9)
و در آخر براى حسن ختام این مقال، به این حدیث پیامبر صلى الله علیه و آله بسنده مى‏کنیم که فرمود:
«... . لا یستقیم ایمان عبد حتى یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتى یستقیم لسانه‏» (نهج‏البلاغه، خطبه 175، ص 571) .
«هیچ بنده‏اى ایمان راستین را تجربه نکند، مگر قلبش راستى آموزد و قلب هیچ‏کس راستى نیاموزد، مگر آن که زبانش است‏شود» .
این زبان هم آتش و هم خرمنى
چند این آتش در این خرمن زنى
در نهان، جان از تو افغان مى‏کند
گرچه هرچه گویى‏اش آن مى‏کند
اى زبان، هم گنج‏بى‏پایان، تویى
اى زبان، هم رنج‏بى‏درمان، تویى
هم صفیر و خدعه مرغان تویى
هم انیس وحشت هجران تویى
(مثنوى معنوى، دفتر اول، ابیات 1704) .
و یا:
این زبان چون سنگ و هم آهن‏وش است
و آنچه بجهد از زبان چون آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روى نقل و گاه از روى لاف
زانکه تاریک است و هر سو پنبه‏زار
در میان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومى که چشمان دوختند
زان سخنها عالمى را سوختند
عالمى را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند .
(همان، ابیات 1597 - 1593) .
مآخذ:
1 . قرآن مجید .
2 . نهج‏البلاغه، مترجم حاج سید علینقى فیض الاسلام، انتشارات فقیه، چاپ دوم، بهار 1377 .
3 . مثنوى معنوى، انتشارات گنجینه، چاپ اول، زمستان 1374 .
4 . کلیات سعدى، انتشارات سخن، چاپ اول، 1377 .
5 . فرهنگ آفتاب، عبدالمجید معادیخواه، انتشارات ذره، چاپ اول، 1372 .
پى‏نوشت:
1) نهج‏البلاغه فیض الاسلام، نامه سى و یکم، ص 930 .
2) تا لب به گفتار نگشوده‏اى سخن را دربند دارى، اما چون لب گشودى این تویى که به بندش گرفتار آمده‏اى، پس زبانت را چونان زر وسیمت نگه دار، که گاه کلمه‏اى نعمتى را به نقمتى بدل کند . (فرهنگ آفتاب، ج‏6، ص 2962 .
3) مثنوى معنوى، دفتر اول، بیت 1917 .
4) فهم سطحى از معارف، مقلد بودن تا محقق بودن عوام و مسائلى از این دست مى‏تواند از دلایل سکوت علما در بعضى مواقع باشد . به قول شاعر:
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوى
فصحت میدان ارادت بساز
تا بزند مرد سخنگوى، گوى
5) مثنوى معنوى، دفتر اول، بیت 275 .
6) ماشطه: زن آرایشگر .
7) اصل بیت:
و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است
8) نهج‏البلاغه، کلمات قصار، ص 1171 .
9) کلیات سعدى، ص 6 .
10) همان، ص 9 .
11) سوره انفال، آیه 22 .
12) نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1272 .
13) کلیات سعدى، ص 12 .
14) نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1215 .
15) نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1215 .
16) البته پر واضح است که آداب سخن گفتن به همین سه اصل خلاصه نمى‏شود و این سه اصل به جهت اهمیت‏بیشتر آنها سبت‏به دیگر اصول انتخاب شده‏اند .
17) نهج البلاغه، خطبه 184، ص 612 .
18) کلیات سعدى، ص 9 .
19) مثنوى معنوى، دفتر اول، ابیات 1140 - 1137 .
20) حال; خودتان قضاوت کنید که رضاى حق تعالى در دروغ و غیبت و تهمت است‏یا ذکر و پند و نصیحت؟
21) فرهنگ آفتاب، ج‏6، ص 2956 .
22) زبان خردمند پشت دل اوست و دل احمق پشت زبان اوست‏» (نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1106) .
23) کلیات سعدى، ص 9 .
24) همان، ص 9 .
25) همان، ص 9 .
26) فرهنگ آفتاب، ج‏6ص 2962 .
27) همان، ص 2060 .
28) مثنوى معنوى، دفتر اول، ابیات 1660 - 1658 .

تبلیغات