سود و زیان سکوت و سخن در آینه روایات و ادبیات
آرشیو
چکیده
متن
زیانهاى پرگوئى
شاید هیچ عضوى از اعضاى بدن انسان به اندازه زبانش پرکار نباشد، و این پرکارى بالطبع لغزشهایى را خواه ناخواه در پى خواهد داشت . اکثرا لب به سخن مىگشاییم و آسمان به ریسمان مىبافیم و در هر موضوعى اعم از زمینى و آسمانى داد سخن مىدهیم، ولى وقتى منصفانه به گفتههاى خود مىاندیشیم، درمىیابیم که چیز زیادى براى گفتن نداشتهایم و فقط بیش از حد به موضوع محقر خود شاخ و برگ دادهایم . و با افزودن به کمیت و طول جملههاى خود، به کاهش کیفیت و ارزش گفتههاى خود پرداختهایم .
امام على علیه السلام در ذم پرگویى مىفرمایند: «. . من اکثر اهجر ...» «پرگو هرزهگو مىشود» (1) .
و به قول معروف «کم گوى و گزیدهگوى چون در» . اما همین کم و گزیده نیز اگر به صواب و برخاسته از اندیشه منیع آدمى نباشد، اى بسا فساد آن به صلاح آن بچربد . و نعمتى را به نقمت (2) بدل نموده و به قول مولوى عالمى را ویران کند .
عالمى را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند (3)
سکوت جاهلانه، سکوت عالمانه
و اما سکوت، سکوت معمولا از دو پستان تغذیه مىنماید: یکى جهل و دیگرى علم .
مثلا گاهى شخص; نسبتبه مسالهاى جاهل و از فهم آن قاصر است، پس چون نمىداند، جبرا سکوت مىکند و به عبارت دیگر: چون حرفى براى گفتن ندارد، ساکت است . پس هر سکوتى ممدوح نیست . و بین سکوت جاهلانه و جبرى تا آن سکوت ممدوح عالمانه که گاه بعضى از علما، از سر تواضع یا حکمتى (4) بدان روى مىآورند، فرقى است ژرف:
هر دو صورت گر بهم ماند رواست
آب تلخ و آب شیرین را صفاست (5)
جاهل ساکت و عالم ساکت، هر دو ساکتند اما این کجا و آن کجا .
در فواید سکوت نیز بحثبسیار رفته است . به قول سعدى: اعادت ذکر آن ناکردن اولى . اما گرچه سکوت، چون لباسى زیبا و فاخر، ساتر عیوب جاهل است و سکوت اختیار کردن نادان غایت دانایى است، اما علما را که صاحبان جمال معنوى و حسن خداداد هستند، به روپوش و رنگ ماشطهاى (6) چون سکوت نیازى نیست . و آن به که ایشان فواید سکوت را براى نادانان وانهند و به ارشاد و تدریس و روشنگرى همت گمارند . چرا که سکوت علما یعنى غدیو تحجر و واپسگرایى که از دور به گوش مىرسد، سکوت علما یعنى صداى بسط تعصب و جهل، یعنى توقف، و توقف در جهان مدرن و عصر ارتباطات به معناى سکون و درجا زدن نیستبل به معناى عقبنشینى است . و به بیان ساده:
چو مىبینند که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینند گناه است (7)
به این فرمایش امیرالمؤمنین توجه فرمایید:
«خیر و نیکى نیست در خاموشى با حکمت و دانش، چنانکه نیکى نیست در گفتار با جهل و نادانى» (8) .
و یکى از مشکلات جامعه ما، که مسبب پس رفت این جامعه نیز مىباشد، همین عدم تخصص درباره موضوعى و اظهار نظر و ارائه فضل درباره آن مىباشد . آنان که باید بگویند و ارشاد نمایند همه طریق خامشى پیش گرفتهاند . و آنان که باید خامشى گزینند، در کمال وقاحتبه سخنرانى و غزلسرایى در هر مورد و موضوعى مىپردازند . و به این سبک بىمغزان پرجوش که از علم فقط حرافى و قاچاق لغات و اصطلاحات فرنگى را استنباط کردهاند، و به قول مولوى با اقوال خود عالمى را ویران کردهاند، جز این چه مىتوان گفت که:
زبان بریده به کنجى نشسته صم بکم
به از کسى که نباشد زبانش اندر حکم (9)
و بر فحواى، «آنکه نمىداند و دستبه کار مىبرد بیش از آنکه اصلاح نماید، تباه مىکند» . مىتوان گفت آنکه نمىداند و لب به سخن مىگشاید بیش از ارشاد، اضلال مىنماید .
و یا:
اول اندیشه وانگهى گفتار
پاى بست آمده است پس دیوار (10)
و نیز به یاد آن دانایان خموش که رسالتخویش را از یاد بردهاند مىآوریم که:
«ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون» (11) .
«بدترین جنبندگان نزد خدا کسانى هستند که از شنیدن و گفتن حرف حق کر و لالند و اصلا در آیات خدا تعقل نمىکنند» .
پس; از ارباب سخن و اهل دانش و بینش تقاضا داریم که با سکوتشان، طنینانداز صداى تحجر و انحراف در این مرز و بوم نباشند .
وقتى همه خاموشند، چه فرق میان عالم و جاهل و اصلا چه فرق میان انسان و حیوان . مگر نه اینکه: «به نطق; آدمى بهتر است از دواب» .
در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام نیز آمده است که: «سخن بگویید تا شناخته شوید، که مرد در زیر زبانش پنهان است» (12) . واصلا:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد (13)
بارى از علما انتظار مىرود که در این تاریکى شکیات و ترافیک شبهات تا آنجا که امکان دارد، به روشنگرى پردازند و به محک وجود خود زر قلب را از زر نیکو، و سره را از ناسره باز شناسانند . البته ذکر نکتهاى خالى از فایده نیست و آن این که علما بیش از هر قشر دیگرى باید مراقب اقوال و افعال خود باشند چرا که گفته ایشان به نزد عوام، حجت تلقى شده و بىچون و چرا از آن تبعیت مىنمایند . و اگر خداى ناکرده قول آنان ناصواب و خطا باشد، موجب فتنه و تباه کارى نه افراد معدود، بلکه عده کثیرى از اقشار مختلف جامعه خواهد شد . از همینروست که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودهاند:
«سخن اهل دانش و بینش اگر درستباشد، (براى دردهاى دنیا و آخرت) داروست و اگر نادرستباشد، درد است» (14) .
و بىسبب نیست که مىگویند: «زلة العالم زلة العالم» «لغزیدن دانشمند، لغزش جهان است» (15) .
اصول کلى سخن
تا اینجا سخن از سکوت بود و از اینجا به بعد، به سخن و اصول و اسلوب آن بهطور اجمال خواهیم پرداخت . در سخن گفتن هماره باید سه اصل کلى را مد نظر داشت (16) .
1 . اندیشه صواب; 2 . تامل; 3 . ایجاز .
حال به شرح اصل اول یعنى اندیشه صواب مىپردازیم .
اندیشه صواب
در اولین وصف متقین از زبان امام على علیه السلام آمده است که: «... سخن آنان صواب است ...» (17) یا سخن نگویند جز به صواب . سعدى نیز یکى از وجوه ممیز بین انسان و حیوان را که ملاک برترى آدمیزادگان بر حیوانات مىباشد، قوه ناطقه مىداند، ولى در همان جا تصریح مىنماید که اگر از این حسن انسانى کسى به صواب و صلاح استفاده نکند، از حیوان هم بدتر است .
به نطق آدمى بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگویى صواب (18)
در واقع ناطق بودن زمانى ارزش دارد که صواب و صلاحى در آن باشد، و ذاتا آن را ارزشى نیست . سخن چون کالبدى است که اندیشه صواب به منزله روح آن مىباشد، در نتیجه سخن بدون اندیشه صواب چون جسمى است که فاقد روح مىباشد . و هرگاه اندیشه صواب شد، سخن نیز به تبع آن صواب خواهد شد .
براى تبیین این مطلب به ابیات ذیل توجه بفرمایید:
این سخن و آواز از اندیشه خاست
تو ندانى بحر اندیشه کجاست
لیک چون موج سخن دیدى لطیف
بهر آن دانى که باشد هم شریف
چون ز دانش موج اندیشه بتاخت
از سخن و آواز او صورت بساخت
از سخن صورت بزاد و باز مرد
موج خود را باز اندر بحر برد (19)
سخن صواب آن است که موجبات قربت و رضاى حقتعالى را فراهم آورد (20) .
2 . تامل
با استمداد از فرمایش امام على علیه السلام به شرح اصل دوم یعنى تامل مىپردازیم:
امام على علیه السلام مىفرمایند:
«مؤمن چون آهنگ سخن کند، ابتدا در اندرون خویش نگاهش مىدارد و مىاندیشد، اگر نیکش یافت، بر زبان مىآورد و اگر بد، پنهانش مىدارد» (21) .
در نگاه ایشان، آنان که مىگویند و سپس مىاندیشند، احمق; و آنان که مىاندیشند و سپس مىگویند، خردمند مىباشند (22) به قول شاعر:
سخندان پرورده پیر کهن
بیاندیشد آنگه بگوید سخن (23)
در اینجا ذکر حکایتى از گلستان بىخزان سعدى در تبیین معناى تامل خالى از فایده نیست:
«طایفهاى از حکماى هندوستان در فضیلتبوذرجمهر سخن مىگفتند، به آخر جز این عیبش ندانستند که بطىء استیعنى درنگ بسیار مىکند و مستمع را بسى منتظر باید بود تا تقریر سخنى کند . بوذرجمهر بشنید و گفت: اندیشه کردن که چه گویم; به از پشیمانى خوردن که چرا گفتم» (24) .
مزن تا توانى به گفتار دم
نکو گوى، اگر دیر گویى چه غم (25)
شرح اصل دوم را با بیانى از امیرمؤمنان علیه السلام تکمیل مىکنیم که در قسمتى از وصیتشان به امام حسن علیه السلام مىفرمایند:
«جبران زیان خموشى و دم فرو بستن، بسى آسانتر است از بازیافت آنچه با گفتار نابجا از دست مىرود» (26) .
و به راستى، سخن و زبان، مثل تیر و کمان است، چون تیر از کمان جست دیگر کماندار قوت ضبط آن را ندارد; سخن نیز چون از دهان جست دیگر باز نخواهد گشت . با این تفاوت که: «بسا تیر تیرانداز به خطا مىرود، اما تیر سخن باطل، به هر ترتیب، اثرى بر جاى مىگذارد، هرچند اثر باطلش در روند تباهى باشد» (27) .
و این اصل را با این ابیات به پایان مىبریم که:
نکتهاى کان جست ناگه از زبان
همچو تیرى دان که آن جست از کمان
وا نگردد از ره آن تیر اى پسر
بند باید کرد سیلى را ز سر
چون گذشت از سر، جهانى را گرفت
گر جهان ویران کند نبود شگفت (28)
3 . ایجاز
قبلا اشاره کردیم که «کم گوى و گزیده گوى چون در» و اکنون مىافزاییم: دانا کسى است که کلام خود را در نهایت ایجاز و اختصار و البته ایجازى بدون لطمه خوردن به معناى مورد نظر، بیان نماید . و با سخنان طولانى خود مستمع را ملول نگرداند تا محیط به قول خود و مسلط به مفهومى باشد که در پس آن کلام مىجوید . و به قول سعدى پیش از آن که به او بگویند بس کن، خود بس نماید .
بیاندیش و آنگه بر آور نفس
وزان پیش بس کن که گویند بس
(کلیات سعدى، ص 9)
و در آخر براى حسن ختام این مقال، به این حدیث پیامبر صلى الله علیه و آله بسنده مىکنیم که فرمود:
«... . لا یستقیم ایمان عبد حتى یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتى یستقیم لسانه» (نهجالبلاغه، خطبه 175، ص 571) .
«هیچ بندهاى ایمان راستین را تجربه نکند، مگر قلبش راستى آموزد و قلب هیچکس راستى نیاموزد، مگر آن که زبانش استشود» .
این زبان هم آتش و هم خرمنى
چند این آتش در این خرمن زنى
در نهان، جان از تو افغان مىکند
گرچه هرچه گویىاش آن مىکند
اى زبان، هم گنجبىپایان، تویى
اى زبان، هم رنجبىدرمان، تویى
هم صفیر و خدعه مرغان تویى
هم انیس وحشت هجران تویى
(مثنوى معنوى، دفتر اول، ابیات 1704) .
و یا:
این زبان چون سنگ و هم آهنوش است
و آنچه بجهد از زبان چون آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روى نقل و گاه از روى لاف
زانکه تاریک است و هر سو پنبهزار
در میان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومى که چشمان دوختند
زان سخنها عالمى را سوختند
عالمى را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند .
(همان، ابیات 1597 - 1593) .
مآخذ:
1 . قرآن مجید .
2 . نهجالبلاغه، مترجم حاج سید علینقى فیض الاسلام، انتشارات فقیه، چاپ دوم، بهار 1377 .
3 . مثنوى معنوى، انتشارات گنجینه، چاپ اول، زمستان 1374 .
4 . کلیات سعدى، انتشارات سخن، چاپ اول، 1377 .
5 . فرهنگ آفتاب، عبدالمجید معادیخواه، انتشارات ذره، چاپ اول، 1372 .
پىنوشت:
1) نهجالبلاغه فیض الاسلام، نامه سى و یکم، ص 930 .
2) تا لب به گفتار نگشودهاى سخن را دربند دارى، اما چون لب گشودى این تویى که به بندش گرفتار آمدهاى، پس زبانت را چونان زر وسیمت نگه دار، که گاه کلمهاى نعمتى را به نقمتى بدل کند . (فرهنگ آفتاب، ج6، ص 2962 .
3) مثنوى معنوى، دفتر اول، بیت 1917 .
4) فهم سطحى از معارف، مقلد بودن تا محقق بودن عوام و مسائلى از این دست مىتواند از دلایل سکوت علما در بعضى مواقع باشد . به قول شاعر:
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوى
فصحت میدان ارادت بساز
تا بزند مرد سخنگوى، گوى
5) مثنوى معنوى، دفتر اول، بیت 275 .
6) ماشطه: زن آرایشگر .
7) اصل بیت:
و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است
8) نهجالبلاغه، کلمات قصار، ص 1171 .
9) کلیات سعدى، ص 6 .
10) همان، ص 9 .
11) سوره انفال، آیه 22 .
12) نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1272 .
13) کلیات سعدى، ص 12 .
14) نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1215 .
15) نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1215 .
16) البته پر واضح است که آداب سخن گفتن به همین سه اصل خلاصه نمىشود و این سه اصل به جهت اهمیتبیشتر آنها سبتبه دیگر اصول انتخاب شدهاند .
17) نهج البلاغه، خطبه 184، ص 612 .
18) کلیات سعدى، ص 9 .
19) مثنوى معنوى، دفتر اول، ابیات 1140 - 1137 .
20) حال; خودتان قضاوت کنید که رضاى حق تعالى در دروغ و غیبت و تهمت استیا ذکر و پند و نصیحت؟
21) فرهنگ آفتاب، ج6، ص 2956 .
22) زبان خردمند پشت دل اوست و دل احمق پشت زبان اوست» (نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1106) .
23) کلیات سعدى، ص 9 .
24) همان، ص 9 .
25) همان، ص 9 .
26) فرهنگ آفتاب، ج6ص 2962 .
27) همان، ص 2060 .
28) مثنوى معنوى، دفتر اول، ابیات 1660 - 1658 .
شاید هیچ عضوى از اعضاى بدن انسان به اندازه زبانش پرکار نباشد، و این پرکارى بالطبع لغزشهایى را خواه ناخواه در پى خواهد داشت . اکثرا لب به سخن مىگشاییم و آسمان به ریسمان مىبافیم و در هر موضوعى اعم از زمینى و آسمانى داد سخن مىدهیم، ولى وقتى منصفانه به گفتههاى خود مىاندیشیم، درمىیابیم که چیز زیادى براى گفتن نداشتهایم و فقط بیش از حد به موضوع محقر خود شاخ و برگ دادهایم . و با افزودن به کمیت و طول جملههاى خود، به کاهش کیفیت و ارزش گفتههاى خود پرداختهایم .
امام على علیه السلام در ذم پرگویى مىفرمایند: «. . من اکثر اهجر ...» «پرگو هرزهگو مىشود» (1) .
و به قول معروف «کم گوى و گزیدهگوى چون در» . اما همین کم و گزیده نیز اگر به صواب و برخاسته از اندیشه منیع آدمى نباشد، اى بسا فساد آن به صلاح آن بچربد . و نعمتى را به نقمت (2) بدل نموده و به قول مولوى عالمى را ویران کند .
عالمى را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند (3)
سکوت جاهلانه، سکوت عالمانه
و اما سکوت، سکوت معمولا از دو پستان تغذیه مىنماید: یکى جهل و دیگرى علم .
مثلا گاهى شخص; نسبتبه مسالهاى جاهل و از فهم آن قاصر است، پس چون نمىداند، جبرا سکوت مىکند و به عبارت دیگر: چون حرفى براى گفتن ندارد، ساکت است . پس هر سکوتى ممدوح نیست . و بین سکوت جاهلانه و جبرى تا آن سکوت ممدوح عالمانه که گاه بعضى از علما، از سر تواضع یا حکمتى (4) بدان روى مىآورند، فرقى است ژرف:
هر دو صورت گر بهم ماند رواست
آب تلخ و آب شیرین را صفاست (5)
جاهل ساکت و عالم ساکت، هر دو ساکتند اما این کجا و آن کجا .
در فواید سکوت نیز بحثبسیار رفته است . به قول سعدى: اعادت ذکر آن ناکردن اولى . اما گرچه سکوت، چون لباسى زیبا و فاخر، ساتر عیوب جاهل است و سکوت اختیار کردن نادان غایت دانایى است، اما علما را که صاحبان جمال معنوى و حسن خداداد هستند، به روپوش و رنگ ماشطهاى (6) چون سکوت نیازى نیست . و آن به که ایشان فواید سکوت را براى نادانان وانهند و به ارشاد و تدریس و روشنگرى همت گمارند . چرا که سکوت علما یعنى غدیو تحجر و واپسگرایى که از دور به گوش مىرسد، سکوت علما یعنى صداى بسط تعصب و جهل، یعنى توقف، و توقف در جهان مدرن و عصر ارتباطات به معناى سکون و درجا زدن نیستبل به معناى عقبنشینى است . و به بیان ساده:
چو مىبینند که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینند گناه است (7)
به این فرمایش امیرالمؤمنین توجه فرمایید:
«خیر و نیکى نیست در خاموشى با حکمت و دانش، چنانکه نیکى نیست در گفتار با جهل و نادانى» (8) .
و یکى از مشکلات جامعه ما، که مسبب پس رفت این جامعه نیز مىباشد، همین عدم تخصص درباره موضوعى و اظهار نظر و ارائه فضل درباره آن مىباشد . آنان که باید بگویند و ارشاد نمایند همه طریق خامشى پیش گرفتهاند . و آنان که باید خامشى گزینند، در کمال وقاحتبه سخنرانى و غزلسرایى در هر مورد و موضوعى مىپردازند . و به این سبک بىمغزان پرجوش که از علم فقط حرافى و قاچاق لغات و اصطلاحات فرنگى را استنباط کردهاند، و به قول مولوى با اقوال خود عالمى را ویران کردهاند، جز این چه مىتوان گفت که:
زبان بریده به کنجى نشسته صم بکم
به از کسى که نباشد زبانش اندر حکم (9)
و بر فحواى، «آنکه نمىداند و دستبه کار مىبرد بیش از آنکه اصلاح نماید، تباه مىکند» . مىتوان گفت آنکه نمىداند و لب به سخن مىگشاید بیش از ارشاد، اضلال مىنماید .
و یا:
اول اندیشه وانگهى گفتار
پاى بست آمده است پس دیوار (10)
و نیز به یاد آن دانایان خموش که رسالتخویش را از یاد بردهاند مىآوریم که:
«ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون» (11) .
«بدترین جنبندگان نزد خدا کسانى هستند که از شنیدن و گفتن حرف حق کر و لالند و اصلا در آیات خدا تعقل نمىکنند» .
پس; از ارباب سخن و اهل دانش و بینش تقاضا داریم که با سکوتشان، طنینانداز صداى تحجر و انحراف در این مرز و بوم نباشند .
وقتى همه خاموشند، چه فرق میان عالم و جاهل و اصلا چه فرق میان انسان و حیوان . مگر نه اینکه: «به نطق; آدمى بهتر است از دواب» .
در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام نیز آمده است که: «سخن بگویید تا شناخته شوید، که مرد در زیر زبانش پنهان است» (12) . واصلا:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد (13)
بارى از علما انتظار مىرود که در این تاریکى شکیات و ترافیک شبهات تا آنجا که امکان دارد، به روشنگرى پردازند و به محک وجود خود زر قلب را از زر نیکو، و سره را از ناسره باز شناسانند . البته ذکر نکتهاى خالى از فایده نیست و آن این که علما بیش از هر قشر دیگرى باید مراقب اقوال و افعال خود باشند چرا که گفته ایشان به نزد عوام، حجت تلقى شده و بىچون و چرا از آن تبعیت مىنمایند . و اگر خداى ناکرده قول آنان ناصواب و خطا باشد، موجب فتنه و تباه کارى نه افراد معدود، بلکه عده کثیرى از اقشار مختلف جامعه خواهد شد . از همینروست که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودهاند:
«سخن اهل دانش و بینش اگر درستباشد، (براى دردهاى دنیا و آخرت) داروست و اگر نادرستباشد، درد است» (14) .
و بىسبب نیست که مىگویند: «زلة العالم زلة العالم» «لغزیدن دانشمند، لغزش جهان است» (15) .
اصول کلى سخن
تا اینجا سخن از سکوت بود و از اینجا به بعد، به سخن و اصول و اسلوب آن بهطور اجمال خواهیم پرداخت . در سخن گفتن هماره باید سه اصل کلى را مد نظر داشت (16) .
1 . اندیشه صواب; 2 . تامل; 3 . ایجاز .
حال به شرح اصل اول یعنى اندیشه صواب مىپردازیم .
اندیشه صواب
در اولین وصف متقین از زبان امام على علیه السلام آمده است که: «... سخن آنان صواب است ...» (17) یا سخن نگویند جز به صواب . سعدى نیز یکى از وجوه ممیز بین انسان و حیوان را که ملاک برترى آدمیزادگان بر حیوانات مىباشد، قوه ناطقه مىداند، ولى در همان جا تصریح مىنماید که اگر از این حسن انسانى کسى به صواب و صلاح استفاده نکند، از حیوان هم بدتر است .
به نطق آدمى بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگویى صواب (18)
در واقع ناطق بودن زمانى ارزش دارد که صواب و صلاحى در آن باشد، و ذاتا آن را ارزشى نیست . سخن چون کالبدى است که اندیشه صواب به منزله روح آن مىباشد، در نتیجه سخن بدون اندیشه صواب چون جسمى است که فاقد روح مىباشد . و هرگاه اندیشه صواب شد، سخن نیز به تبع آن صواب خواهد شد .
براى تبیین این مطلب به ابیات ذیل توجه بفرمایید:
این سخن و آواز از اندیشه خاست
تو ندانى بحر اندیشه کجاست
لیک چون موج سخن دیدى لطیف
بهر آن دانى که باشد هم شریف
چون ز دانش موج اندیشه بتاخت
از سخن و آواز او صورت بساخت
از سخن صورت بزاد و باز مرد
موج خود را باز اندر بحر برد (19)
سخن صواب آن است که موجبات قربت و رضاى حقتعالى را فراهم آورد (20) .
2 . تامل
با استمداد از فرمایش امام على علیه السلام به شرح اصل دوم یعنى تامل مىپردازیم:
امام على علیه السلام مىفرمایند:
«مؤمن چون آهنگ سخن کند، ابتدا در اندرون خویش نگاهش مىدارد و مىاندیشد، اگر نیکش یافت، بر زبان مىآورد و اگر بد، پنهانش مىدارد» (21) .
در نگاه ایشان، آنان که مىگویند و سپس مىاندیشند، احمق; و آنان که مىاندیشند و سپس مىگویند، خردمند مىباشند (22) به قول شاعر:
سخندان پرورده پیر کهن
بیاندیشد آنگه بگوید سخن (23)
در اینجا ذکر حکایتى از گلستان بىخزان سعدى در تبیین معناى تامل خالى از فایده نیست:
«طایفهاى از حکماى هندوستان در فضیلتبوذرجمهر سخن مىگفتند، به آخر جز این عیبش ندانستند که بطىء استیعنى درنگ بسیار مىکند و مستمع را بسى منتظر باید بود تا تقریر سخنى کند . بوذرجمهر بشنید و گفت: اندیشه کردن که چه گویم; به از پشیمانى خوردن که چرا گفتم» (24) .
مزن تا توانى به گفتار دم
نکو گوى، اگر دیر گویى چه غم (25)
شرح اصل دوم را با بیانى از امیرمؤمنان علیه السلام تکمیل مىکنیم که در قسمتى از وصیتشان به امام حسن علیه السلام مىفرمایند:
«جبران زیان خموشى و دم فرو بستن، بسى آسانتر است از بازیافت آنچه با گفتار نابجا از دست مىرود» (26) .
و به راستى، سخن و زبان، مثل تیر و کمان است، چون تیر از کمان جست دیگر کماندار قوت ضبط آن را ندارد; سخن نیز چون از دهان جست دیگر باز نخواهد گشت . با این تفاوت که: «بسا تیر تیرانداز به خطا مىرود، اما تیر سخن باطل، به هر ترتیب، اثرى بر جاى مىگذارد، هرچند اثر باطلش در روند تباهى باشد» (27) .
و این اصل را با این ابیات به پایان مىبریم که:
نکتهاى کان جست ناگه از زبان
همچو تیرى دان که آن جست از کمان
وا نگردد از ره آن تیر اى پسر
بند باید کرد سیلى را ز سر
چون گذشت از سر، جهانى را گرفت
گر جهان ویران کند نبود شگفت (28)
3 . ایجاز
قبلا اشاره کردیم که «کم گوى و گزیده گوى چون در» و اکنون مىافزاییم: دانا کسى است که کلام خود را در نهایت ایجاز و اختصار و البته ایجازى بدون لطمه خوردن به معناى مورد نظر، بیان نماید . و با سخنان طولانى خود مستمع را ملول نگرداند تا محیط به قول خود و مسلط به مفهومى باشد که در پس آن کلام مىجوید . و به قول سعدى پیش از آن که به او بگویند بس کن، خود بس نماید .
بیاندیش و آنگه بر آور نفس
وزان پیش بس کن که گویند بس
(کلیات سعدى، ص 9)
و در آخر براى حسن ختام این مقال، به این حدیث پیامبر صلى الله علیه و آله بسنده مىکنیم که فرمود:
«... . لا یستقیم ایمان عبد حتى یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتى یستقیم لسانه» (نهجالبلاغه، خطبه 175، ص 571) .
«هیچ بندهاى ایمان راستین را تجربه نکند، مگر قلبش راستى آموزد و قلب هیچکس راستى نیاموزد، مگر آن که زبانش استشود» .
این زبان هم آتش و هم خرمنى
چند این آتش در این خرمن زنى
در نهان، جان از تو افغان مىکند
گرچه هرچه گویىاش آن مىکند
اى زبان، هم گنجبىپایان، تویى
اى زبان، هم رنجبىدرمان، تویى
هم صفیر و خدعه مرغان تویى
هم انیس وحشت هجران تویى
(مثنوى معنوى، دفتر اول، ابیات 1704) .
و یا:
این زبان چون سنگ و هم آهنوش است
و آنچه بجهد از زبان چون آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روى نقل و گاه از روى لاف
زانکه تاریک است و هر سو پنبهزار
در میان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومى که چشمان دوختند
زان سخنها عالمى را سوختند
عالمى را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند .
(همان، ابیات 1597 - 1593) .
مآخذ:
1 . قرآن مجید .
2 . نهجالبلاغه، مترجم حاج سید علینقى فیض الاسلام، انتشارات فقیه، چاپ دوم، بهار 1377 .
3 . مثنوى معنوى، انتشارات گنجینه، چاپ اول، زمستان 1374 .
4 . کلیات سعدى، انتشارات سخن، چاپ اول، 1377 .
5 . فرهنگ آفتاب، عبدالمجید معادیخواه، انتشارات ذره، چاپ اول، 1372 .
پىنوشت:
1) نهجالبلاغه فیض الاسلام، نامه سى و یکم، ص 930 .
2) تا لب به گفتار نگشودهاى سخن را دربند دارى، اما چون لب گشودى این تویى که به بندش گرفتار آمدهاى، پس زبانت را چونان زر وسیمت نگه دار، که گاه کلمهاى نعمتى را به نقمتى بدل کند . (فرهنگ آفتاب، ج6، ص 2962 .
3) مثنوى معنوى، دفتر اول، بیت 1917 .
4) فهم سطحى از معارف، مقلد بودن تا محقق بودن عوام و مسائلى از این دست مىتواند از دلایل سکوت علما در بعضى مواقع باشد . به قول شاعر:
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوى
فصحت میدان ارادت بساز
تا بزند مرد سخنگوى، گوى
5) مثنوى معنوى، دفتر اول، بیت 275 .
6) ماشطه: زن آرایشگر .
7) اصل بیت:
و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است
8) نهجالبلاغه، کلمات قصار، ص 1171 .
9) کلیات سعدى، ص 6 .
10) همان، ص 9 .
11) سوره انفال، آیه 22 .
12) نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1272 .
13) کلیات سعدى، ص 12 .
14) نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1215 .
15) نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1215 .
16) البته پر واضح است که آداب سخن گفتن به همین سه اصل خلاصه نمىشود و این سه اصل به جهت اهمیتبیشتر آنها سبتبه دیگر اصول انتخاب شدهاند .
17) نهج البلاغه، خطبه 184، ص 612 .
18) کلیات سعدى، ص 9 .
19) مثنوى معنوى، دفتر اول، ابیات 1140 - 1137 .
20) حال; خودتان قضاوت کنید که رضاى حق تعالى در دروغ و غیبت و تهمت استیا ذکر و پند و نصیحت؟
21) فرهنگ آفتاب، ج6، ص 2956 .
22) زبان خردمند پشت دل اوست و دل احمق پشت زبان اوست» (نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 1106) .
23) کلیات سعدى، ص 9 .
24) همان، ص 9 .
25) همان، ص 9 .
26) فرهنگ آفتاب، ج6ص 2962 .
27) همان، ص 2060 .
28) مثنوى معنوى، دفتر اول، ابیات 1660 - 1658 .